۳/۱۰/۱۳۹۳

«کام‌بک» بنفش!




طی چند ماهی که از تشکیل دولت «بنفش» جمکران می‌گذرد،   مکانیزم عملکرد روحانی به تدریج از سایه‌ها و ابهام خارج شده.   همچنانکه پیشتر هم به کرات گفته‌ایم،   مسیر حرکت روحانی از پیش روشن است:   حرکت به سوی «تجربة شیرین» خاتمی.   اگر می‌گوئیم «تجربة شیرین» ‌دلیل دارد.  طی دوران اصلاحات،   یعنی طی 8 سال بلاتکلیفی و هیاهو برای «هیچ» که توسط دولت و به ویژه شخص خاتمی به راه افتاد،   ساختارهای سرکوبگر رژیم دست‌نشانده فرصت «بازسازی» یافته،  و با بیرون کشیدن‌ احمدی‌نژاد،   نوعی «کام‌بک» به ارزش‌های صدرانقلاب به میدان آوردند.    عمل مزورانه‌ای که نتایج هولناک و ضد‌ایرانی‌اش هنوز در تمامی زمینه‌ها از اقتصاد،   امورمالی،   دانشگاهی،  و ... گرفته تا رشد بی‌ضابطة جمعیت با ماست. 

ولی این نخستین بار نیست که چنین شیوه‌ای در کشورمان اعمال می‌شود،   ملت ایران با این نوع «کام‌بک‌ها» برخورد داشته.   و تحلیل مسیر تحرکات سیاسی کشور نهایت امر می‌باید این پروسه‌ها را نیز مورد بررسی قرار دهد.  هر چند تاریخ‌نگاری رسمی،   «کام‌بک» را تحت عنوان «رخداد ناب» به پدیده‌های موهوم و مبهمی از قماش «مردم»،   فتوای فلان آخوند،  و تصمیمات فلان‌السلطنه و بهمان‌الدوله مرتبط کرده‌،  ریشة «کام‌بک» به دوران جنگ دوم جهانی باز می‌گردد.   در این دوره است که تاریخ مصرف کودتای میرپنج به پایان ‌رسید و ارتش شاهنشاهی به فرمان انگلیس کودتا کرد،   ورضاشاه پس از گریختن به اصفهان به آفریقای جنوبی تبعید ‌شد،  تا حکومت دست‌نشانده بتواند ارتباطات انگلیس با جریانات «نازی» را از بساط «سلطنت» پهلوی «پاک» کرده،   در سطح جهانی تصویری «قابل معاشرت»،  خصوصاً در ارتباط با همسایة شمالی از این حکومت ارائه دهد.   در این راستا حکومت دست‌نشانده،  حتی 3 وزیر توده‌ای را هم به کابینة قوام وارد می‌کند تا جهانیان بپذیرند که دوران وحشت و فاشیسم رضاخانی «پایان» یافته.   با این «درباغ‌سبزها» حاکمیت بریتانیا به صورتی نمادین اعلام می‌داشت که تاریخ ورق خورده؛    هر چند بعدها خوشباورانی که دل به این «در باغ‌سبز» بستند،   دریافتند که حداقل این «برگ زرین» از تاریخ کشور،   یعنی برگ وابستگی ساختاری حکومت ایران به سیاست آتلانتیست هنوز که هنوز است ورق نخورده و چه بسا که برای پایان دادن به این وابستگی راه درازی در پیش باشد.

اینکه پس از آغاز کار دولت قوام بر سر اعضای توده‌ای کابینه‌اش چه آمد،   و اینکه چگونه انگلستان با توسل به مصدق‌السلطنه،  و بحران‌سازی در آذربایجان توانست انحصار رسمی بر مخازن نفت ایران را به دست آورد،  و ... و یا اینکه همین مصدق با ترور رزم‌آراء،   قهرمان «بازگرداندن آذربایجان به مام وطن» دولت خود را بر مجلس بی‌اختیار پهلوی دوم تحمیل کرد،   موضوع وبلاگ ما نیست!   قرآئت تاریخ معاصر با «دیدگان باز» تمامی این اطلاعات را در اختیار خواننده قرار خواهد داد.   ولی دریافت منسجم از پروژة «کام‌بک» استعماری نیازمند بررسی دقیق‌تری است.   چرا که در اینمورد بخصوص،  حرکتی پای به میدان می‌گذارد که نمی‌توان برای آن محدوده و مسیر مشخص تعیین نمود.   این حرکت همه جا هست؛   هیچ‌ جا هم عملاً حضور ندارد.   از تمامی جریانات دفاع می‌کند،   و همزمان با همه‌شان مخالفت می‌‌ورزد.   خلاصه بگوئیم،   عوامل این روند،   فقط و فقط در راه بزرگ‌نمائی گام برمی‌دارند.   بزرگ‌نمائی دست‌اندرکاران و عمالی که در این مجموعه تحرکات گنگ و بی‌معنا نقش‌آفرینی می‌کنند.  در واقع چندین جریان سیاسی،  و ظاهراً «متخالف» همزمان توسط شبکة استعماری به میانة میدان پرتاب می‌شوند.  و با حمایت محافل «آشکار و پنهان»،   فعلة‌ جریانات مذکور همچون مورچگان،  هر یک به گوشه‌ای از فضای سیاست کشور حمله می‌برد و این طعمة‌ عظیم‌الجثه را به اینسوی و آنسوی می‌کشاند؛   به این ترتیب کشور با «بحران مصنوعی» روبرو شده،   و فضای جامعه «متشنج» می‌شود. 

و این تنش است که راه بر عناصر سرکوبگر می‌گشاید،   تا اینان بتوانند با تکیه بر نگرانی،  وحشت و هول‌وولای شهروندانی که عملاً در این میانه هیچکاره‌اند،   زنجیرة عملیات سرکوبگرانه استعمار را کامل کرده،  و‌ نوعی کودتای «خوش‌وخرم» به راه اندازند.   کودتاهائی که برخی اوقات رسماً کودتا خوانده می‌شود؛   گاه نام «انقلاب» بر آن می‌گذارند و در برخی مناطق «خیزش‌های مردمی» نام می‌گیرد،‌   و در دیگر محدوده‌ها آن را «انتخابات» می‌خوانند؛  ولی هیچ تفاوتی نمی‌کند!   آنچه اهمیت دارد این است که شهروند با نیازها،  خواست‌ها و مطالبا‌ت‌اش در این میانه تنها و دست‌خالی باقی می‌ماند،   و دولت برآمده از کودتا یا انقلاب و انتخابات و غیره،   جهت رسیدگی به اموری که به مراتب برایش «مهم‌تر» است،  سرمایه‌های ملی را از جیب ملت بیرون کشیده هزینة سیاست‌ها و گزینه‌های استعماری می‌کند.   این نوع «کام‌بک» را در مقاطع متفاوت شاهد بوده‌ایم.  

در دوران پهلوی دوم سوءقصد به جان شاه و غیرقانونی کردن حزب توده،‌   بحران ملی کردن نفت،  انقلاب سفید شاه و مردم،   غائلة 15 خرداد روح‌الله خمینی،   قضیة سیاهکل،  حزب‌ رستاخیز،   و ... جملگی ابزاری شد تا به این «کام‌بک‌ها» به نحوی از انحاء کمک رساند. جالب اینجاست که تمامی این «تحولات» عظیم در یک «لیوان آب» به وقوع می‌پیوست؛   راه خروج از استراتژی «جنگ سرد» بر ایران و ایرانی بسته بود.   در نتیجه،   مشکل می‌توان ادعا کرد که تحولات مذکور ارزشی سیاسی و یا ساختاری داشته.   در قفای این رخدادها سیاست استعماری اهداف دیگری دنبال می‌کرد.   دیدیم که چگونه استعمار توانست با تکیه بر این‌ به اصطلاح «تحولات» که عملاً هیچ ارزش سیاسی،  نظامی و امنیتی‌ نداشت،   ابزاری جهت بازسازی،  تطهیر و ترمیم عوامل و مزدوران خود تأمین نماید.  در دنبالة همین «کام‌بک‌ها» بودکه روح‌الله خمینی در کشوری پای به میدان سیاست و «رهبری انقلاب» گذارد،   که سال‌ها پیش ـ   در دوران سرداران مشروطیت ـ   ملا و آخوند به دلیل وابستگی‌شان به دربار و شبکة سرکوب قجر و جنایات محاکم شرعی منفور عام بودند.   

با توجه به این سابقة تاریخی است که شناخت از پروسة «کام‌بک‌ها» را برای آیندة کشورمان ضروری می‌دانیم.   به ویژه که این ابزار سرکوب هنوز از چنگ استعمار بیرون نرفته،   و با به قدرت رسیدن دولت حسن فریدون،   همانطور که بالاتر عنوان کردیم پروژة «کام‌بک» بار دیگر در شرف تکوین است.   گذشته از پروژة کذا،   در دولت روحانی فقط دو برنامة مشخص به چشم می‌خورد.   «مذاکرات هسته‌ای»،  و تزریق بهینة‌ دلارهای نفتی در چرخة‌ اقتصادی غرب در صورت رفع تحریم‌ها.  در این میانه،   «مذاکرات هسته‌ای» به دلیل فشار مسکو گردنگیر حکومت اسلامی شده؛   نه آمریکا به این مذاکرات علاقه‌ای دارد و نه آخوندها.  و تزریق دلارهای نفتی به چرخة اقتصادی ارباب و توزیع بهینة ثروت در میان «خودی‌ها»،  اگر با دقت بنگریم پیش از تحریم هم پایه و اساس سیاست اقتصادی حکومت اسلامی بوده!   اینبار فقط بده‌بستان‌های علنی است که با آمریکا و متحدان‌اش آغاز خواهد شد.  ولی خارج از ایندو برنامه،   آنچه گاه و بی‌گاه از زبان این و آن در «قلب» دولت روحانی می‌شنویم،   اراجیف و حرافی است.  می‌باید اذعان داشت که جهت پیش بردن دو برنامه‌ای که بالاتر عنوان کردیم،   و در عمل چند و چون‌شان نیز به روحانی و اعضای دولت‌ وی مربوط نمی‌شود،   به راه انداختن یک «دولت» با چند صد وزیر و مشاور و مدیرکل و غیره به خودی خود گزافه و بزرگ‌نمائی است.  جالب اینکه،   در مورد ایندو پروژة «مسلم» و معین،   دولت حسن فریدون آلو به دهان گذارده و ترجیح می‌دهد سخنی نگوید.   در عوض «دولت بنفش» در مواردی «شیرین‌زبانی» می‌کند که اصولاً نه در حیطة قدرت اوست و نه در برنامه‌اش گنجانده شده!   دولت «تکبیر و تکفیر» همچنانکه شاهدیم این روزها در میدان جهنم و بهشت و مردم و حجاب و شادی و ... و غیره نفس‌کش می‌طلبد.         

بله،   می‌بینیم که روحانی بجای رمزگشائی از مذاکرات هسته‌ای و یا اعلام چند و چون تحریم‌ها و شیوه‌های از میان برداشتن موانعی که توسط اربابان آمریکائی‌اش در برابر حقوق مالی ایرانیان ایجاد شده،   ترجیح می‌دهد در مورد «حجاب،  حق جوانان،   دینداری و اقسام آن،  نماز و اصول و فروع دین،   و خصوصاً آخرت» میدان‌داری نماید؛   و پرداختن به دریاچة رضائیه سابق و محیط زیست را نیز «افتخار» خود می‌داند:

«[...] دولت یازدهم افتخار می‌کند که در نخستین جلسة خود موضوع دریاچة ارومیه را مد نظر قرار داد و کارش را با مسائل محیط‌زیست آغاز کرد.»
منبع:  سایت حسن روحانی،  شنبه 10 خرداد1393

البته محیط زیست مهم است؛   ولی سخن گفتن از یک دریاچه و کوفتن برطبل «افتخارات دولت» آنقدرها منطقی به نظر نمی‌آید.   ایران از دیرباز با خشکسالی روبرو بوده،   و طی سده‌ها،   اگر نگوئیم هزاره‌ها،   دریاچه‌های متعدد آب‌شور و آب‌شیرین در فلات بلند ایران خشک ‌شده‌اند.  دریاچة هامون،‌  و دریاچة آب شیرین پریشان در فارس شاید جدیدترین نمونه‌ها باشد.  در این میانه،   سدسازی بی‌رویه بر مسیر رودخانه‌ها،   به هدر دادن آب شیرین در مناطق شهری و گسترش بی‌رویة شهرنشینی،   ازدیاد بدون برنامة جمعیت در مناطق کم‌آب،   نبود برنامه‌های عمرانی کشاورزی و ... جملگی می‌تواند در روند به هدر رفتن آب مؤثر واقع شود.  ولی خشک‌سالی در ایران پدیده‌ای است جغرافیائی،   عملکرد انسان آنقدرها در چند و چون‌اش تأثیر ندارد.     

البته عملکرد انسان می‌تواند در مسائل مهم‌تری از اهمیت برخوردار شود.   به طور مثال،  آنجا که دولت «مسئولیت» می‌پذیرد و به صراحت مواضع سیاسی و عقیدتی خود را اعلام می‌دارد. ولی دولت روحانی با این مسائل بیگانه است و به همین دلیل،   همچون دولت‌های پیشین به مبهم‌گوئی روی آورده:  

«[...] دولت دینی خوب است،   اما دین دولتی جای صحبت دارد؛  حتی تبلیغ دین باید به دست عالمان،  مراجع،  صاحب‌نظران و دلسوزان انجام شود و دولت نیز حمایت لازم را انجام دهد.»
همان منبع

اظهارات حسن فوتبال هیچ معنا و مفهوم مشخصی ندارد،   یک دورباطل است.   اگر «دولت دینی» خوب است،   می‌باید بپذیریم که ورود ابهام دین به عرصة اجرائی هیچ اشکالی ندارد. در نتیجه «ابهام» دولتی یا دین دولتی هم به نوبة خود می‌باید مورد تأئید رئیس دولت جمکران قرار گیرد.   به عبارت دیگر،   روحانی با این اظهارات آنچه را «اینجا» قبول دارد،  «همانجا» نفی می‌کند!   به این ترتیب،‌  مشکل می‌توان برداشت صریحی از مواضع دولت داشت.  و می‌دانیم که ابهام و دامن زدن به ابهام،   از هنرهای سیاستمداران جهان است.    ولی «بازی با ابهام» حد و اندازه دارد.   به عبارت دیگر،   پیرامون همه چیز،  خصوصاً موضوعات کلیدی دامن زدن به ابهام عوام‌فریبی است،  چرا که موضع سیاست‌مدار را مخدوش می‌کند.  هرکس چنین می‌پندارد که «رئیس‌جمهور» در خیمة او نشسته!   و اگر روحانی به این پوچ‌گوئی‌ها ادامه دهد،‌  مشخص می‌شود که سعی دارد به آشوب در جامعه دامن بزند.     

تا آنجا که ما می‌دانیم در چارچوب قانون اساسی حکومت اسلامی،  دولت زیرمجموعه‌ای است که تحت نظارت بی‌قیدوشرط «ولی‌فقیه» قرار گرفته.   و از آنجا که ولی‌فقیه الزاماً فردی «دین‌خو» است،  و دقیقاً به همین دلیل نیز به این مقام «انتخاب» شده،   پس دولت تحت نظارتش هم خارج از دین نمی‌تواند وجود داشته باشد!   مطرح کردن مباحثی همچون «دین دولتی» و یا «دولت دینی»،   در شرایط حکومت اسلامی فقط پوچ‌گوئی است؛   چرا که دین و دولت در این مجموعه از یکدیگر تفکیک‌ناپذیر شده‌اند.   و از قضای روزگار یکی از مهم‌ترین اشکالاتی که گروه‌های طرفدار دمکراسی بر حکومت اسلامی وارد می‌دانند،   همین تداخل بی‌معنای دین با دولت است.  و به استنباط ما،   رئیس‌جمهور حکومت اسلامی هیچ برخورد انتقادی‌ای با این تداخل ندارد.   ‌هدف ایشان گسترش سفرة ابهام‌زائی است جهت پنهان داشتن مواضع واقعی دولت.   و می‌بینیم که دولت روحانی وظیفة گسترش ابهام نظری و سیاسی را بخوبی انجام می‌دهد. 

اگر حسن روحانی مشکلی در قانون اساسی کشور می‌بیند،  می‌تواند برنامة دولت‌اش را از طریق مراجعه به نهادهای ذیصلاح اعلام دارد.   و اگر هم در «قانون اساسی» از نظر ایشان اشکالی دیده نمی‌شود،  چه بهتر که ساکت بماند،   و به عنوان رئیس‌جمهور تحت امر «ولی‌‌ فقیه» مسئولیت‌اش را تقبل کند،   و پیامدهای آن را نیز بپذیرد.  خلاصه بگوئیم،  حسن روحانی با این «سخن‌سازی» و پوچ‌گوئی در حال گریز از مسئولیت است:       

«[...] بعضی‌ها که کار ندارند دچار توهم هستند و مدام غصه دین و آخرت مردم را می‌خورند در حالیکه نه می‌دانند دین چیست و نه می‌دانند آخرت چیست،  فقط غصه می‌خورند.»
همان منبع

از سطور فوق می‌باید  چنین نتیجه بگیریم که اگر «بعضی‌ها» دین و آخرت را نمی‌شناسند،  آقای روحانی،   هم «دین» را می‌شناسند و هم «آخرت» را!  پس چه بهتر که دولت تدبیر و تکفیر  هر چه زودتر امت تشنة شناخت را از این مسائل «کلیدی» و سرنوشت‌ساز  آگاه کند!   ولی اگر مقصود ایشان از «بعضی‌ها»،   اوباشی است که هر از گاه در خیابان‌ها برای برقراری «حکومت دینی» رژة فاشیستی می‌روند،   خدمت‌شان بگوئیم اینان «بیکار» نیستند.  حقوق‌بگیران دولت خودتان‌‌اند که به خرج ما ملت سازمان یافته و به خیابان‌ها هی می‌شوند.   کارشان هم دامن زدن به بحران‌های اجتماعی است تا دولت‌های پیاپی با خیال راحت ملت ایران را به نفع بانکداران غرب چپاول کنند.   این «بعضی‌ها» سیاستمدارانی را طی اینمدت به قدرت رسانده‌اند که تخم‌وترکه‌شان در آپارتمان‌های لوکس آمریکا و اروپا به «امر مقدس تحصیل» و «تدریس» تن‌پروری و دلالی برای استعمار اشتغال دارد‌،   بعضی وقت‌ها هم به حساب خودشان «حجاب» برمی‌دارند و «عکس یادگاری» می‌گیرند!   جالب اینکه،   آخوندیسم منفور که این لات‌بازی‌ها را به حساب مبارزات ضداستعماری و ضداستثماری به راه انداخته،   گویا هنوز دو قورت‌ونیم‌‌اش هم باقی است،   و برای ادارة امور دولتی «مردم همیشه درصحنه» را به کمک می‌طلبد:

«[...] دولت به تنهائی قادر به حل مسائل اجتماعی نظیر محیط‌زیست،  اقتصاد و دین نیست، بلکه حل این مسائل نیازمند حضور همة مردم است و دولت وظیفه دارد تسهیلات لازم برای حضور مردم در صحنه را فراهم آورد و از آن‌ها حمایت کند.»
همان منبع

بله پیشتر دولت می‌توانست چون کاخ سفید می‌توانست!   اینک که کاخ سفید ناتوان شده دولت حسن فوتبال هم نمی‌تواند؛   مردم به صحنه بیایند و مسئولیت دولت «ناتوان» را بر عهده گیرند!   اگر می‌گوئیم،   هدف اصلی حسن روحانی فرار از مسئولیت است،  دلیل داریم.   اظهارات فوق به صراحت موضع اینفرد را مشخص می‌کند.   باید به روحانی بگوئیم اگر قادر به حل مسائل نیست،‌  چرا  در رأی‌گیری شرکت کرده؟   مگر هر کس که از ننة محترم‌اش قهر می‌کند می‌باید در این مملکت رئیس‌جمهور «اسلامی» بشود؟  روحانی به ادعای خودش از «مردم» رأی گرفته،   چرا که ادعا کرده قادر به حل مسائل است.   اینک این گوی و این میدان!   چرا ملت ایران در هر مقطع می‌باید وجه‌المصالحة مشتی آخوند و توله‌آخوند شود که مطالبات اربابان‌شان را به حساب پدیدة موهومی به نام «مردم» می‌نویسند؟   یک روز «مردم» حجاب می‌خواهد؛   روز دیگر «روزنامة اسلامی» می‌خواهد؛   بعد می‌خواهد با آمریکا بجنگد؛   فردا می‌خواهد فوتبال بازی کند؛  پس فردا همین «مردم» می‌خواهد والیبال بازی کند؛   و ...   چرا دست از سر ما ملت برنمی‌دارید؟   برنامة دولت روحانی چیست؟  به صراحت بگوئیم،   جز جفنگ‌بافی،  پریشان‌گوئی،  و دادن آدرس عوضی در دیباچة این «ریاست جمهوری» هیچ نخواهیم یافت.  

برخلاف اظهارات گنگ و بی‌معنای روحانی،   دولت به هیچ عنوان حق ندارد «مردم» را به صحنه بیاورد.   این مزخرفاتی است که اوباشی از قماش بنی‌صدر،  و دیگر همراهان روح‌الله خمینی بر سر زبان‌‌ها انداختند.   دولت «وظیفه» دارد با برنامه‌ای «مشخص»،   از طریق سازماندهی پتانسیل‌های اداری،  مالی،  تشکیلاتی،   فناورانه و ... مشکلات کشور را مشخص کرده،  و حل کند.   اگر هم کسی در این میانه،   چه «مردم» باشد و چه هر کس دیگر،   در کار دولت سنگ‌اندازی می‌کند،  می‌باید به مقامات ذیصلاح معرفی شده،    محاکمه و مجازات ‌شود.   به این می‌گویند «برنامة دولت!»  

ولی اگر دولت روحانی مشتی مزخرفات را تحت عنوان «برنامه» علم کرده‌،   بی‌دلیل نیست.  این دولت نه قدرت عمل دارد،   و نه اصولاً تمایلی به عمل.   برنامه‌ای هم جز وقت خریدن و کسب وجهه برای اصولگرایان در دست ندارد.   کسب وجهه برای همان‌ها که با شعارهای تند و راستگرایانة «دوآتشه» پشت در ایستاده‌اند،   تا «مردم» را به صدر انقلاب اسلامی و شاید به سلطنت پهلوی بازگردانند.   و انتشار التماس‌دعای اوباش اسلام‌گرا در سایت رادیوفردا شاهدی است بر این مدعا: 

«[...] انجمن‌های اسلامی 35 دانشگاه کشور با انتشار نامه‌ای با امضاهای مشخص خطاب به آقای روحانی خواستار حمایت و توجه ویژه دولت و شخص رئیس‌جمهور برای سامان یافتن نهاد دانشگاه شده‌اند.»
منبع:  رادیوفردا، مورخ 10 خردادماه سالجاری         

همانطور که گفتیم،  صحنة «جنگ زرگری» در شرف تکوین است.   این به اصطلاح تشکل‌های دانشجوئی،   بجای تقاضای امکانات آموزشی بیشتر،  خوابگاه‌های مدرن‌تر،  کتابخانه و لابراتوار و ... و خلاصه امکانات آموزشی،  تحقیقی،  تفریحی و ...  خواستار همکاری با دولت جهت مبارزه با «مخالفان» و بازندگان در انتخابات شده‌اند!   باید پرسید این «قافیة» احمقانه را چه محافلی در این مملکت بسته‌اند؟   دانشجوئی که از منظر حرفه‌ای و در آمار تولیدناخالص کشور «غیرفعال» به شمار آمده،  «حرفه‌اش»‌ تحصیل است،  و دست در جیب دولت و یا کیف پول باباجان دارد،   به چه دلیل می‌باید در لشکرکشی‌های سیاسی در صف اول بایستد؟   مگر در این مملکت ساختار مسئول ـ   اصناف،  اتحادیه‌های کارگری، احزاب،   مجامع حرفه‌ای،   تجار،  صنعتگران،  و ...  ـ  وجود ندارد که دانشگاه باید به سیاست کشور بپردازد؟    

بله،  اینجا نیز به نقش موهوم،   مزورانه و ایرانی‌ستیز حکومت اسلامی برخورد می‌کنیم.   حکومتی که از ادارة کشور عاجز است و برای آتلانتیسم نان به تنور می‌چسباند،   مقبولیت عمومی شامل حال‌اش نمی‌شود،  و از دست ملت فراری است.  چنین دولتی مسئولیت‌گریز است،‌   و نمی‌تواند با ساختارهای تولیدی،  خدماتی،  تجاری و ... برخوردی مسئولانه داشته باشد.  این قماش دولت بجای میدان دادن به کسانیکه در عمل اقتصاد و خدمات و تولید و امور اداری و دیگر مسائل مملکت را سازمان می‌دهند،   سیاست را به دانشگاه آورده و در محیط‌های دانشجوئی جنگ به راه می‌اندازد.   همچون دوران ملاممد خاتمی،  مشتی دانشجونما می‌باید چراغ‌گردانان صحنة سیاست کشور بشوند.  آنهم چه سیاستی؛‌  سیاست ساخته وپرداختة دست اجنبی.   حکومت اسلامی است که راه بر این لات‌بازی باز کرده،  و برای فرار از مشکلات کشور دست به بحران‌سازی می‌زند.

 در مورد مسائل جاری کشور بارها گفته‌ایم،  و باز هم می‌گوئیم،   پای گذاردن به دوران نکبت‌بار ملاممد خاتمی امکانپذیر نیست.   نه برای روحانی و نه برای هیچ فرد دیگری.   شرایط استراتژیک به طور کلی برخورد غیرمسئولانه با مسائل کشور را در ایران به حاشیه می‌کشاند،  دولت مجبور است قبول مسئولیت کند و دیگر نخواهد توانست از طریق بحران‌زائی،   مسئولیت ساختارهای اجرائی را لوث نماید.   این شرایطی است که خواه‌ناخواه روحانی می‌باید بپذیرد.



۳/۰۸/۱۳۹۳

کربلای وست‌پوینت!




شبکة تبلیغاتی غرب که در مورد کنفرانس امنیت بین‌المللی در مسکو «سکوت» اختیار کرده، به جنجال پیرامون چپ‌نمایان وطنی مشغول شده.  آتلانتیسم به دلیل شکست مفتضحانة سازمان ناتو در سوریه،   و سپس در اوکراین،  سعی دارد «چپ‌نمایان وطنی» را که مواضع‌شان در مورد فدراسیون روسیه به امپریالیسم آمریکا نزدیک است،   تحت عنوان حمایت از «مردم» اوکراین،   و حتی دفاع از «مارکسیسم» و طبقة کارگر و غیره به عنوان «چپ‌گرا» جا بزند.   در وبلاگ امروز ابتدا می‌پردازیم به بازاریابی غرب برای نوعی «چپ‌گرائی» ویژه،  یا بهتر بگوئیم «چپ‌نمائی» در میان قشرهای مشخصی از جامعة ایران.   سپس نگاهی خواهیم داشت به تبعات کنفرانس «امنیت بین‌المللی» در مسکو.   کنفرانسی که چند و چون آن به طور کلی از سوی خبرگزاری‌های غربی «نادیده» انگاشته شد،   هر چند تمامی رهبران کشورهای عمدة آسیا در آن حضوری چشم‌گیر داشتند.   پس برویم به سراغ «چپ‌های» وطنی!

موضع‌گیری ما در مورد جریان چپ غیرروسی در ایران،   در مطالب فراوانی در این وبلاگ مطرح شده.   به طور خلاصه بگوئیم،   پس از کودتای 28 مرداد 1332،  حضور گستردة شبکة «نظامی ـ امنیتی» آمریکا در ایران،   مخالفت با کودتا را در دانشگاه‌ها و محافل روشنفکری کشور در انحصار چپ‌های استالینیست و وابسته به مسکو قرار داده بود.   در نتیجه،   تحلیل ما از شکل‌گیری جریانی به نام چپ‌های غیرروسی این است که جریان مذکور توسط ایالات متحد در ایران به راه افتاده بود.   دلیل نیز واضح است؛   آمریکا نمی‌توانست آلترناتیو سیاسی رژیم کودتائی آریامهر را در ید اختیار مسکو قرار دهد،‌   در نتیجه به ابزاری جهت منزوی کردن حزب توده در محافل دانشجوئی و روشنفکری نیاز داشت.   نیازی که بخوبی برآورده شد و دیدیم که طی به اصطلاح «انقلاب شکوهمند اسلامی»،‌   حزب توده که پس از کودتای 28 مرداد همه‌کارة محافل روشنفکری و دانشگاهی به شمار می‌رفت،   در برابر آخوندها «هیچ‌کاره» از آب درآمد. 

جهت اجتناب از اطالة کلام،   بگوئیم ما همین مختصر را به صراحت نشاندهندة «چرائی‌هائی» می‌بینیم،   که موضع‌گیری‌های نزدیک به آخوندیسم از جانب «چپ‌وطنی» را طی بحران‌سازی‌های کودتای 22 بهمن 57 به همراه آورد.    اگر حزب توده به دلیل مواضع دیکته‌ شده از جانب مسکو ـ  اتحاد شوروی برای خروج شاه از ایران تأئیدیة خود را به واشنگتن سپرده بود ـ   به سوی حمایت نظری از «آخوندیسم» کشیده شد،   مشکل «چپ‌وطنی» با حزب توده تفاوت داشت.  «چپ‌های وطنی» به دلیل وابستگی‌های ساختاری و تشکیلاتی به محافل تصمیم‌گیرنده در غرب،   خواه ناخواه به ابزاری جهت قوام و دوام حکومت ملائی تبدیل شدند. 

روند دگردیسی فضای سیاسی از «چپ‌گرا» به «پوپولیسم ملائی»،   از آغاز غائلة 22 بهمن شدت گرفت،   و بررسی دقایق آن زمینة مناسبی جهت تحلیل‌ها و تحقیقات تاریخی خواهد بود.   هر چند به استنباط ما هنوز جهت دستیابی به چند و چون قضیه خیلی زود است.   چرا که،  تا عوامل کلیدی این سیاست در صحنة مراکز تصمیم‌گیری جهانی باقی مانده‌اند،  این مسائل سر به مهر خواهد ماند.   ولی سرفصل تداخل «مارکسیسم و فاشیسم دینی»،‌  این دگردیسی مسخره،   از دیرباز توسط «دست‌های مشخصی» در فضای «چپ‌گرائی» کشور گشوده شده بود؛   و اگر اوج آن را در 22 بهمن دیدیم،  نمی‌باید ریشه‌های‌اش را نادیده انگاشت.   زمانیکه نماد به اصطلاح افتخارآفرین «چپ‌وطنی»،  یعنی خسرو گلسرخی،  در محاکمه‌اش می‌گوید،  «من از علی به سوسیالیسم رسیده‌ام» و این اظهارات به کرات از تلویزیون کودتای 22 بهمن پخش ‌شد،  مشکل می‌توان ارتباط آخوندیسم با چپ‌وطنی را نادیده گرفت.   

مسلماً یک نظریه‌پرداز و یا حتی یک فعال سیاسی آگاه از مسائل ایدئولوژیک نمی‌تواند از یک حکمران قرن هفتم میلادی که زندگی،   آثار و نظرات‌اش بیشتر جنبة اسطوره و قصه و حکایت دارد تا واقعیت تاریخی،  درسی بگیرد!  چه رسد به اینکه از این به اصطلاح «درس» به سوسیالیسم هم برسد.   بی‌رودربایستی بگوئیم،   موضع‌گیری‌هائی از این دست کودکانه و نابجاست.   ولی «چپ‌وطنی» یا در کمال بی‌اطلاعی پای در این تله گذارد،   و یا به خیال خود با زرنگی قصد بهره‌برداری از شرایط واپس‌ماندة نظری در کشور را داشت.    زرنگ‌های «وطنی» شاید بر این استنباط بودند که با تکیه بر احساسات مذهبی شیعی‌مسلکی و دامن زدن به اسطوره‌های «حق‌طلبی» گلة موهوم امام و پیغمبر و قدیس و غیره،   راحت‌تر خواهند توانست توده‌ها را به دنبال خود بکشانند.   ولی اشتباه کردند و به چاله افتادند،   هر چند آنان که چپ‌وطنی را در این بیراهه انداختند به هیچ عنوان اشتباه نمی‌کردند.   از منظر تاریخی اینان همان اشتباهی را بر «چپ‌وطنی» تحمیل کردند که در اروپای دهة 1920 نمونه‌های هولناک‌اش به برقراری رژیم‌های آلمان نازی و فاشیسم‌های ایتالیا،  اسپانیا و پرتغال انجامید.   و در عمل ثابت کرد،   زمانیکه چپ به حساب خود با «خوش‌نیتی» پای در مسیر «فریب توده‌ها» می‌گذارد،   بازنده خواهد شد.   چرا که،   مذهب و بنیادهای فئودال و سنتی با سهولت بیشتری می‌توانند توده‌ها را فریب دهند و آنان را بر علیه «کفار» بسیج کنند!

مسائلی که مربوط به ریشه‌یابی‌های تاریخی و اجتماعی می‌شود،   به مراتب از آنچه بالاتر گفته‌ایم فراتر می‌‌رود،   ولی در همینجا به بررسی این لایه خاتمه می‌دهیم،   چرا که بررسی عوام‌فریبی چپ‌وطنی از اهمیت بیشتری برخوردار است.   در کمال تأسف،   مرده‌ریگ این نوع «چپ‌وطنی» با تاریخچه‌ای نه چندان درخشان و افتخارآفرین همچنان با ملت ایران همراه است.   و تلاش‌های حزب توده جهت نزدیک شدن هر چه بیشتر به محافل مذهبی و چسباندن «دین به حق»،   و تحلیل «حق» در چارچوب سوسیالیسم،  و ... همه و همه به این دلیل به راه افتاده که چپ‌وطنی به نعلین آخوند چسبیده،  و تشکیلات حزب توده وحشت دارد در این زمینة «مهم» و سرنوشت‌ساز از رقیب عقب بیفتد.  حال باید بپرسیم مگر چند نوع «مارکسیسم ـ لنینیسم» می‌تواند  وجود داشته باشد؟   بله،   اشتباه نکنیم،   چپ‌وطنی و مسکوویت علیرغم سکوت «شیرینی» که در سایت‌های‌شان در قبال هم پیشه کرده‌اند،   رقیب‌اند و چشم دیدن یکدیگر را ندارند.   و در صورت فراهم آمدن زمینة مناسب،   میان‌شان همان وحشیگری‌ای حاکم خواهد شد که بین «مجاهد» و «ملا» به راه افتاد.   خلاصه اگر «سوسیالیسم» را نمی‌توان از علی یاد گرفت،   در عملکرد سیاسی و نظامی آنحضرت،   قتل‌عام مخالفان از جایگاه «والائی» برخوردار است،   و فراگیری حذف مخالف نیز شیوه‌ای است بدوی که به سواد و فلسفه و دودچراغ خوردن نیاز ندارد!
         
جهت بررسی گسترده‌تر مواضع «چپ‌وطنی»،   به یک نمونه از برخورد اینان با مسائل بین‌المللی می‌پردازیم.   طی روزهای اخیر شاهد موضع‌گیری «چپ‌وطنی» پیرامون بحران اوکراین هستیم.  بحرانی که در حال حاضر امکان تعیین مسیر و ریشه‌یابی‌های‌اش اصولاً وجود ندارد.    در آغاز این «بحران»،   حکومت اسلامی،  مخالف‌نمایان آخوندی خارج از مرزها،   و حتی شبکه‌های ایرانی‌نمای نزدیک به یانکی‌ها در کالیفرنیا و واشنگتن،‌  یا به طور خلاصه‌تر همان محفل «شیخ‌وشاه» سعی کرد به طور کلی بحث و گفتگو پیرامون این «بحران» را به نوعی زیرسبیلی درکند.   دلیل هم روشن بود،   شیوة تحلیل شبکة «شیخ‌وشاه» از حکومت جمکران گرفته تا محافل کالیفرنیائی وطنی فقط یک مسیر می‌توانست داشته باشد:   دنبال کردن گام به گام سیاست آمریکا در اوکراین.   راه دیگری به روی اینان گشوده نبود،   و با در نظر گرفتن فضای استراتژیک بین‌المللی چنین راه‌کاری نتیجه‌ای جز آبروریزی در پی نمی‌آورد.   پس چه بهتر که سکوت اختیار کنند.   ولی نهایت امر،   فشار دیپلماتیک برای نخستین بار حکومت اسلامی را از درون شبکة «شیخ‌وشاه» بیرون کشید،   و در این بحران‌ بین‌المللی جمکرانی‌ها موضعی جدا از شبکة همزاد کالیفرنیائی‌‌شان گرفتند.   این مسئله از اهمیت فراوان برخوردار است.      

ولی شاهدیم،  در شرایطی که دولت آخوندی در ایران به صراحت تغییر موضع را قبول کرده،  شبکة شاه هنوز به سکوت خود پیرامون اوکراین ادامه می‌دهد،  و «چپ‌وطنی» در مسیری گام برمی‌دارد که نهایت امر به توجیه سیاست یانکی‌ها منتهی خواهد شد.   برای اینان تحولات در اوکراین به معنای چپاول ملت اوکراین توسط «امپریالیسم» آمریکا و روس،   و سرکوب «جنبش‌های کارگری» است!   باید اذعان کنیم که چنین برخوردی آنقدرها پایه و اساس ندارد!   جنبش کارگری‌ای در میان نیست؛   و اگر آمریکائی‌ها در ادامة شیوه‌های مرضیه‌شان از امر مقدس «چپاول» همچون دیگر مناطق در اوکراین نیز حمایت به عمل می‌آورند،   روسیه در ارتباط با منطقه‌ای که سده‌هاست قسمتی از خاک اینکشور به شمار رفته،  و همگنی‌‌های فرهنگی،  مالی و اقتصادی‌اش مسکو را تا گریبان با منافع آن همآوا کرده،   نمی‌تواند سیاست واشنگتن و لندن را دنبال کند.   

در مورد بحران در جمهوری‌های پساشوروی بارها و بارها نوشته‌ایم،   و این «بحران‌ها» را یا ساختاری و یا دست‌ساز معرفی کرده‌ایم.  «ساختاری» از منظر آنچه در منطقه طی سده‌ها در جریان بود،  و دست‌ساز از منظر منافع غرب در اروپای شرقی و آسیای شمالی.  چرا که،   این بحران‌سازی ساخته و پرداختة سیاست‌های گسترش‌طلبانه غرب است،   که بر فراز آن‌،   ایالات متحد و اتحادیة اروپا با مشتی ادعای پوچ مبنی بر اینکه «کشور‌های مستقلی» در این مناطق وجود دارد،   به آن دامن می‌زنند.   در اینجا به طور خلاصه بگوئیم،   ادعای اینکه این «جمهوری‌ها» از ملت‌های مجزا و دولت‌های مستقل تشکیل شده،   گزافه‌ای است که نهایت امر سیاست آمریکا‌ را در فردای فروپاشی اتحاد شوروی توجیه می‌کند.   اوکراین روی کاغذ ایالتی از اتحاد شوروی بوده.   و فقط در تبلیغات استالینیسم آدمخوار پدیده‌ای به نام «ملت اوکراین» وجود خارجی پیدا کرده،   تا به این ترتیب الحاق ملت‌ها به شبکة اتحاد شوروی پدیده‌ای «طبیعی» جلوه‌گر شود!   ولی اوکراین در گسترة شبکه‌های خدماتی،  راه‌آهن،  صنایع،  زبان،  مراکز فناوری و ...  هیچگاه یک کشور مستقل نبوده.   امروز نیز رئیس‌جمهور «منتخب» اوکراین،   پترو پروشنکو به صراحت اذعان دارد که بدون هم‌یاری روسیه کشورش نخواهد توانست از بحران پای بیرون بگذارد.   ولی چپ‌وطنی همچنان بر طبل مخالفت با امپریالیسم روس و آمریکا می‌کوبد.   آنچه «چپ‌وطنی» را در این میانه به «هذیان‌گوئی» انداخته،   نیاز دکان آمریکا به این «دعوا» است.   این است دلیل هذیانگوئی «چپ‌وطنی» مبنی بر اینکه،  بساطی به نام «جنبش‌کارگری» در اوکراین وجود دارد که خواستار بازگشت به دوران «نورانی بلشویسم» است!  خلاصه بگوئیم،  اینجا هم گویا بعضی‌ها «از علی به سوسیالیسم رسیده‌اند!»

هدف ما از بررسی موضع مضحک «چپ‌وطنی» پیرامون بحران اوکراین این است که نشان دهیم تا چه حد،  ایدئولوژی «چپ‌نمائی» برای یانکی‌ها می‌تواند کارساز باشد.   و اینکه به طور کلی برخوردهای ایدئولوژیک،   اگر از موضع نادرست استراتژیک پای به میانة میدان بگذارد با چه سهولتی خواهد توانست از یک نگرش «ایدئولوژیک» وسیله‌ای جهت تحمیق و سرکوب ملت‌ها بسازد.   از قضای روزگار چنین جبهه‌ای در حال حاضر در برابرمان در ایران گشوده شده.

خارج از موضع‌گیری‌های رایج آخوندیسم،   که با تکیه بر ساخت‌وپرداخت یک شبه‌ایدئولوژی از شیعة اثنی‌عشری به راه افتاده،   برخورد شبه‌ایدئولوژیک دیگری که در کشور رایج شده به «چپ‌های‌‌وطنی» تعلق دارد.   در کمال تعجب این برخورد نیز در همان راه باریکة «مبارزات چریکی» و تلاش جهت فروپاشانی حکومت و برقراری یک «دیکتاتوری کارگری» ناب خلاصه می‌شود!  بی‌تعارف بگوئیم،   امروز فقط یک بیمار مالیخولیائی می‌تواند از یک چنین «پروسة سیاسی‌ای» حمایت به عمل آورد.   چرا که،   زمینة عملی این نوع سیاستگزاری به طور کلی از میان رفته،   و اعتبار بلشویسم و لنینیسم مخدوش شده.   در نتیجه،  به استنباط ما،   اگر هنوز محافلی دست‌اندرکار چنین پروژه‌های «پرآب‌وتابی» باقی مانده‌اند فقط و فقط به دلیل برخورداری‌شان از حمایت فرامرزی است.   حمایتی که از روز نخست از پروژة «چپ‌وطنی» صورت گرفت،   و در کمال تأسف منبع الهام این پروژة انسان‌ستیز در واشنگتن نشسته.

طی چند دهة گذشته دیدیم که چگونه یانکی‌ها با حمایت از پروژة «چپ‌وطنی» توانستند بحران سیاسی‌ای که از طریق آن مهره‌های وابسته به خود را در ایران جابجا می‌کردند،  به «انقلاب اسلامی» تبدیل کنند.   امروز نیز تلاش یانکی‌ها در مسیرهای مشابه هم‌چنان ادامه دارد.   و مهم‌ترین لایة این استراتژی چیزی نیست جز مبارزه با استقرار دمکراسی در ایران از طریق ایجاد شکاف بین جنبش‌های مترقی ایرانی و سیاست‌های منطقه‌ای فدراسیون روسیه.   اگر محفل شیخ در داخل مجبور شده مواضع‌اش را با روسیه هماهنگ نشان دهد،   ذهن و دلش با «محفل شاه» است.   محفلی که در کالیفرنیا و واشنگتن با زدن به نعل و به میخ دل‌ یانکی‌ها را به دست می‌آورد،‌   و با شعارهای دهان‌پرکن «ناسیونالیستی» از قماش «کورش‌کبیر» و «منافع ملی» و غیره در واقع به مسکو پارس می‌کند!   منطقاً جنبش‌های مترقی داخل ایران می‌باید حساب‌شان را از ایندو محفل سرسپرده جدا کنند.  ما بارها عنوان کرده‌ایم که به دلائل منافع برخاسته از همجواری،   از گسترش سیاست‌های فدراسیون روسیه در منطقه حمایت به عمل می‌آوریم.   نمونه‌های این سیاست را از طریق تضعیف اسلام سیاسی در سوریه و ترکیه می‌بینیم.   

ولی آمریکائی‌ها برای ملت ایران همین «حکومت اسلامی‌» را می‌خواهند.  حکومتی که خودشان به قدرت رسانده‌،   و طی چندین دهه از موجودیت‌ نکبت‌بارش حمایت هم کرده‌اند‌.   در سیاست خارجی ایالات متحد آلترناتیو دیگری جز جنگ،  استبداد و سرکوب برای ایران نمی‌باید جستجو کرد.    بهترین گزینة یانکی‌ها برای ایرانی دولتی است از قماش روحانی و یا خاتمی،  آنهم فقط به این شرط که پس از چند ماه امثال احمدی‌نژاد و سعید جلیلی را جایگزین اینان کنند.

فروافتادن در شعارهای تکراری «چپ‌نمائی»،  و به عقب راندن مطالبات دمکراتیک انسان‌محور در ایران فقط به معنای بوق‌زدن جهت قوام و دوام سیاست خارجی آمریکاست.   بی‌دلیل نیست که در تبلیغاتی که «چپ‌وطنی» خیلی به آن دامن می‌زند،   مرتباً امپریالیسم «روس و آمریکا»‌ همزمان محکوم می‌شوند!   در صورتیکه ایندو جریان سرمایه‌داری،   حداقل تا آنجا که به منافع ملی ما ایرانیان مربوط می‌شود،   به هیچ عنوان سیاست مشابهی در منطقه ندارند.   کاسة داغ‌تر از آش شدن،   و کوفتن بر طبل «انترناسیونال کمونیست» که دهه‌هاست از میان رفته،   برای ملت ایران هیچ دستاوردی نخواهد داشت.   نتیجة این «چپ‌نمائی‌ها» نیز برای ایرانیان همان دستاورد «علی» است در راه برقراری «سوسیالیسم!»

البته بی‌توجهی به شرایط استراتژیک منطقه نزد هم‌وطنان،‌  تا حد زیادی ساخته و پرداختة سانسورهای شبکة آتلانتیسم خبری است.   به طور مثال،   روز 2 خردادماه سالجاری در مسکو «نشست امنیت بین‌المللی» بر پا شد که در آن 400 مقام بلندپایه از بیش از 30 کشور جهان شرکت کرده بودند.  با این وجود،   عملاً هیچیک از خبرگزاری‌های غرب گزارشی از این نشست بسیار با اهمیت منتشر نکرد!  چرا که،   آمریکا و سازمان ناتو در  این مذاکرات حضور نداشتند.   هر چند بسیاری کشورهای نزدیک به سیاست‌های غرب از جمله آلمان و پاکستان در این نشست حضور به هم رسانده بودند.   ولی مهم‌تر از برگزاری این نشست،  تبعات آن است،   که تقریباً در تمامی مناطق جهان شاهدش هستیم.  

نزدیک شدن هند به پاکستان و بنگلادش،  دشمنان دیرینه‌ای که انگلستان پس از استقلال شبه‌قاره،  برای دهلی‌نو دست‌وپا کرده بود،   مسلماً از جمله مهم‌ترین تبعات این نشست می‌باید تلقی شود.   از سوی دیگر،   پس از برگزاری این نشست شاهد سفر غیرمترقبة باراک اوباما به افغانستان و موافقت دولت ایالات متحد با تمدید حضور ارتش آمریکا در اینکشور می‌شویم:       

«اوباما خواهان حضور ده هزار نیروی آمریکائی در افغانستان تا ۲۰۱۶ شد.»
منبع:  بی‌بی‌سی،  27 مه 2014
  
بارها در مورد سیاست آمریکا در افغانستان مطالبی مطرح کرده‌ایم،  و مسئله مهم همان است که اینک به استنباط ما،   باراک اوباما از روی ناچاری پذیرفته.   یعنی «تمدید» حضور نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان.   در شرایطی که هند و چین با قدرت به استراتژی‌های منطقه‌ای بازگشته‌اند،   تمدید حضور ارتش آمریکا در همسایگی سه قدرت جهانی ـ  روسیه،  هند و چین ـ   فقط به این معناست که ارتش ایالات متحد تا سال 2016،   «گروگان» ارتش‌های سه کشور مذکور باقی خواهد ماند.

و تبعات این شرایط و تأثیری که بر استراتژی‌های نظامی جهانی می‌گذارد،   به منطقة افغانستان محدود نمی‌شود.  هر بحران نظامی در مناطق دیگر نیز می‌تواند کار «گروگان‌ها» را در افغانستان به تنگنا بکشاند و اینان «زیر چک» قدرت‌های بزرگ ابزاری جهت باج‌گیری شوند.   جالب اینکه،   ریاست جمهوری ایالات متحد مجبور شده این «گروگانگیری» را با مهر تأئید رسمی واشنگتن «جایز» و قابل‌قبول نیز معرفی کند.   می‌بینیم که علیرغم سانسور گستردة اخبار استراتژیک از سوی خبرگزاری‌های غرب،   تبعات سیاستگزاری‌های مسکو و قدرت‌های منطقه‌ای چگونه سیر تحولات را تغییر می‌دهد و آمریکائی‌ها که خود را آماده کردند بودند سال 2104 از افغانستان خارج شوند فعلاً تمدید حضورشان را،   آنهم با چنین شرایط خفت‌باری تا پایان 2016 «قبول» کرده‌اند. 

از سوی دیگر،   پس از برگزاری نشست امنیت بین‌المللی در مسکو،   شاهد حضور اوباما در دانشکدة نظامی وست‌پوینت و سخنرانی‌ وی هستیم.   طی این سخنرانی اوباما تلاش کرد تا شکست‌های استراتژیک کاخ‌سفید را به عنوان «سیاست مطلوب ریاست جمهوری» به خورد خلق‌الله دهد!   به عبارت دیگر،   ایشان بجای قبول شکست،   سیاست‌هائی را که مجبور شده‌اند به دلیل فشارهای بین‌المللی بپذیرند،   به عنوان سیاست‌های کاخ‌سفید جا زدند:  

«علیرغم اخطارهای اسرائیل،  ایالات متحد و دیگران،  برنامه‌های هسته‌ای ایرانیان به صورت پیوسته طی سال‌ها پیشرفت داشت.   ولی در آغاز دورة ریاست جمهوری من با ایجاد یک ائتلاف ایران را تحریم اقتصادی کردیم،   و اینک امکان را داریم تا مشکلات را به صورت مسالمت‌آمیز حل کنیم[...]»
منبع: واشنگتن‌پست،  28 مه 2014

باید به باراک اوباما تبریک گفت،  ولی حداقل روش حزب دمکرات در عراق،  سوریه،  لیبی،  و ...  به صراحت نشان داده که تحریم اقتصادی به هیچ عنوان به مذاکرات مسالمت‌آمیز منتهی نمی‌شود.   شاید بهتر باشد از اوباما بپرسیم چرا چنین راه‌حل فرخنده‌ای ـ  مذاکرات مسالمت‌آمیز ـ  در مورد دیگر کشورهای منطقه و شمال آفریقا انتخاب نشده،   و یا به چه دلیل هنوز در برنامة ایالات متحد چنین مذاکراتی گنجانده نشده؟   از این گذشته،   اگر آمریکا به مذاکره و دیپلماسی علاقمند است،   چرا برای تهاجم نظامی به سوریه،   اسرائیل را تحت فشار قرار داده؟   جالب اینجاست که در پی مخالفت اسرائیل با تهاجم نظامی به سوریه،   همین آمریکا به تهدید اسرائیل مشغول شده:  

«همزمان با مخالفت اسرائیل برای حمله به سوریه،    آمریکا نبردی جدید علیه تل‌آویو آغاز کرده.»
منبع:  ورلدتریبیون،  27 مه 2014

مسلماً برای این سئوالات پاسخی  نخواهیم داشت.   ولی آنچه تاریخ معاصر از دوران باراک اوباما به ثبت خواهد رساند،   نه تلاش کاخ‌سفید در راه صلح‌جهانی،   که پافشاری باراک‌ اوباما در راه تداوم سلطه و «برتری‌طلبی» واشنگتن در سطح بین‌المللی خواهد بود.   تلاشی که با شکست کامل روبرو  شده،  و شعارهای پوچ اوباما در دانشکدة وست‌پوینت هم نمی‌تواند این شکست را جبران کند:

«[...] بر پایة هر معیاری آمریکا هیچگاه تا به این حد قدرتمند نبوده[...]»    
منبع:  نیویورک تایمز،  28 مه 2014

جالب اینکه شعارهای فوق را باراک اوباما در شرایطی بر زبان رانده که رشد ناخالص ملی ایالات متحد در 6 ماهه اول سال یک درصد کاهش نشان می‌دهد!



۳/۰۵/۱۳۹۳

رسوائی و روبنائی!




پس از امضاء قرارداد تاریخی گازی بین روسیه و چین،  قراردادی که عملاً اروپا را به مشتری حاشیه‌ای روسیه تبدیل کرده،   تمامی پروژه‌های غرب جهت به بن‌بست کشاندن روسیه از منظر وابستگی به ارز خارجی ابتر شد.   ولی این رخداد،  پس از پیروزی «نارندرا مودی»،   درانتخابات هند ـ   این انتخابات بر پیش‌فرض‌های آتلانتیسم بر مبنای گسترش اسلام مبارز در جنوب قارة آسیا مهر باطل زد ـ  تحولات جهانی پای در آنچنان سرعتی گذارد که دنبال کردن‌شان عملاً غیرممکن می‌نماید،  چه رسد به اینکه بخواهیم از هر یک تحلیلی نیز ارائه دهیم.  هر چند قرار ما این بوده که «هر از گاه» مسائل کشور را به صورتی فشرده بررسی نمائیم،   به دلیل اهمیت شرایط کنونی سعی خواهیم داشت تا حد امکان جریانات استراتژیک جاری را،   خصوصاً در ارتباط با ایران دنبال کنیم.  در این راستا از بهمن داده‌های استراتژیک چند موضوع‌ مهم را برگزیده‌ایم.    نخست شکست احزاب حاکم و سنتی را در انتخابات پارلمان اروپا بررسی می‌کنیم؛   چرا که،   نتیجة این انتخابات از منظر استراتژیک بسیار با اهمیت است.   سپس می‌پردازیم به فروپاشی پروسة سرکوب پلیسی در ایران.  فروپاشی‌ای که با اخراج سردار رادان،   یکی از مهم‌ترین عوامل سرکوب پلیسی طی دو دهة اخیر به صراحت خود را به نمایش گذارده.   و در پایان نگاهی خواهیم داشت به بازگشت تئوری‌های «لنینیست ـ استالینیست» چپ‌نماهای وطنی که در قالب برخوردهای «روبنائی ـ زیربنائی» سعی دارند شرایط اسف‌باری را «بازتولید» کنند که طی بلواهای 22 بهمن 57 منجر به حاکمیت ملایان در ایران شد.

نخست بپردازیم به انتخابات پارلمان اروپا که محور «فرانسه ـ انگلستان»،   یا بهتر بگوئیم،  تنها محور سیاستگزاری در اروپای غربی را در هم شکسته.   اینکه در ایندو کشور احزاب نئونازی و فاشیست با اکثریتی چشم‌گیر از احزاب‌ حاکم پیشی گیرند،‌  و نمایندگی فرانسه و انگلستان در پارلمان اروپا توسط مشتی «نازی» تأمین گردد،   از منظر سیاسی دو پیامد غیرقابل اجتناب  خواهد داشت.   نخست اینکه اهمیت استراتژیک پارلمان اروپا بکلی از میان می‌رود،   چرا که تصمیمات مشتی فاشیست نمی‌تواند مورد «احترام عمومی» قرار گیرد.  اروپای غربی در شرایط ایران نیست،  و دوران «احترام به فاشیسم» دهه‌هاست که در این قاره سپری شده!   در ثانی،   فروپاشی شاخة عمدة سیاستگزاری‌ اروپائی،‌  خصوصاً در شرایطی که آمریکا هر چه بیشتر سر به دامان «پان‌آمریکن‌ایسم شاعرانة» خود فرومی‌برد،‌  معنائی جز گسترش روزافزون نفوذ سیاسی مسکو در این منطقه نخواهد داشت.  به همین دلیل نیز مسلماً طی ماه‌های آینده به صور مختلف شاهد برپائی ستون‌های نوینی از منظر سیاسی در اروپای غربی خواهیم بود. 

خبرگزاری‌ها،   در قلب اتحادیة اروپا برای کشورهائی از قبیل آلمان،‌  ایتالیا،  اسپانیا و ... هر کدام اهمیت و ارزش فراوانی قائل می‌شوند،   ولی فراموش نکنیم که دو کشور اروپائی عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل،   فرانسه و انگلستان هستند.   و علیرغم تمامی «الدروم بلدروم‌های» آلمان از منظر اقتصادی،  برلین از نظر استراتژیک و سیاسی کوچک‌ترین اهمیتی ندارد.  به همین دلیل نیز شاهدیم که «برتری» چشم‌گیر احزاب فاشیست در انتخابات اخیر،   در کمال تعجب بیشتر شامل فرانسه و انگلستان شده!   باید قبول کرد که این «برتری» عجیب و غریب و همزمان،   در یک محدودة جغرافیائی بسیار محدود معنا و مفهومی دارد که قرآئت صرف آراء نمی‌تواند توجیهی بر آن باشد.  

انتخابات اخیر پارلمان اروپا قطعاً چند مسئله دیگر را نیز به دنبال می‌آورد.   در گام نخست،   فاشیست‌های انگلیس و فرانسه،   برنامة بازار مشترک «اروپا ـ آمریکا» را وتو خواهند کرد.  به عبارت ساده‌تر،  اروپای غربی در مصاف با رشد سرمایه‌داری روسیه نخواهد توانست در دامان آمریکا پناه گیرد.    پروژة پناه بردن به دامان آمریکا از طریق برقراری مضحکه‌ای به نام «بازار مشترک اروپا ـ آمریکا» مدتی بود که،   علیرغم مواضع «ضداروپائی» دیوید کامرون در رأس برنامه‌های انگلستان و فرانسه قرار گرفته بود.   ولی با جاخالی دادن آمریکا،  هیئت‌های حاکمه در فرانسه و انگلستان پشتیبان خود را از دست داده‌اند و می‌باید به ناچار پایگاه‌های سیاسی نوین خود را در مسیرهای موجود اروپائی جستجو کنند.   و این مسیرها،  خواه ناخواه تحت نظارت مسکو تنظیم می‌شود.  

در همین چارچوب است که انگلستان و فرانسه یعنی پشتیبانان اصلی «بهار عرب» و «انقلاب‌های اسلامی»،  که یک نمونه‌اش چندین دهه است ملت ایران را به زنجیر کشیده،   می‌باید دست از برنامه‌های «اعجاب‌برانگیزشان» در مناطق مسلمان‌نشین بردارند.   روسیه به دلیل موضع‌گیری‌های‌اش در سوریه،  و همچنین در چارچوب سیاست‌اش جهت مهار ترکیه،  به صراحت نشان داده که در سیاست‌های منطقه‌ای‌ خود همنشینی‌ با «اسلام سیاسی» را اصولاً «پیش‌بینی» هم نکرده.  در نتیجه،‌  می‌باید منتظر تغییر سیاست‌های فرانسه و انگلستان پیرامون بساط «بهار عرب» نیز باشیم.  و شاید آبروریزی‌هائی که پس از علنی شدن اعزام کودکان به جبهة جنگ در سوریه برای انگلستان و فرانسه به بار آمده،   نمایة پیش‌رسی از همین فروپاشی احزاب حاکم می‌بایست تلقی می‌شد.   می‌دانیم که دیگر نمونه‌های این عملیات ـ  اعزام کودکان به جبهه‌های جنگ ـ   در  لشکرکشی‌های «انساندوستانة» اروپای «متمدن» به آفریقا،  یوگسلاوی،  لبنان و افغانستان هیچگاه علنی نشده بود.   و اینک که دست اروپای «متمدن» در سوریه رو شده و محافل حامی «بهار عرب» در اروپا شکست خورده‌اند،   این شکست منطقاً در ایران نیز بازتاب‌های بسیار روشن و صریحی خواهد داشت.   به استنباط ما برکناری سردار رادان در همین چارچوب می‌تواند معنا گیرد:

«رادان از جانشینی فرماندة پلیس ایران رفت!»
منبع:  بی‌بی‌سی،  26 ماه مه 2014

اگر فراموش نکرده باشیم،   اوج‌گیری «خدمات» احمدرضا رادان در معبد ولایت ‌فقیه و خوشخدمتی‌ وی در حکومت اسلامی،  با طرح «ارتقاء امنیت اجتماعی» ارتباطی تنگاتنگ دارد.  در عمل،  ایشان یک سال پیش از غائلة «جنبش سبز» توسط شبکة کودتا به عنوان جانشین فرماندة نیروی انتظامی منصوب می‌شوند،   تا برنامة کودتای هیزاکسلنسی و تاج‌گزاری «موسوی و زهراخانوم» را در تهران سازماندهی کنند.   حتی شایعاتی پیرامون شرکت فعال وی در شکنجه‌ها نیز پخش شد.  ولی پس از فروپاشی کودتای «جنبش سبز»،  و منزوی شدن اوباش وابسته به سفارت انگلستان،‌   رادان در پست خود ابقاء شد.  وی تحت نظارت باند احمدی‌نژاد و در چارچوب طرح «امنیت اجتماعی» پای در سرکوب مستقیم ملت ایران گذارد.  تلاش بر این بود تا از طریق «سمبل‌ایسم» وحشیگری در عملیات ضدانسانی رادان و همکاران‌اش ابزاری جهت توجیه مواضع به اصطلاح «مترقی جنبش سبز» تأمین کنند.   باشد که آیندة سیاسی کشور در کف آقای موسوی و باند خط‌امام بیافتد.   ولی این برنامه همانطور که شاهد بودیم،   با شکست روبرو شد.  در نتیجه،  پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری وجود رادان دیگر بی‌معنا بود،  خصوصاً که اخیراً شاخ‌درشاخ وزارت کشور می‌انداخت،  و برای سیاست‌های اجتماعی تعیین تکلیف می‌کرد!   در نتیجه،  وزارت کشور بهتر دید مهرة سوخته‌ را از کار برکنار کند:   

«[رادان گفت]  هیچکس نمی‌تواند تا زمانی که وضعیت حجاب در کشور مطلوب شود،  طرح امنیت اخلاقی را با فرمان یا دستور تعطیل کند.[...]  زمان پایان اجرای این طرح هنگامی است که وضعیت حجاب در کشور مطلوب شود.»
منبع:  بی‌بی‌سی،  جمعه 23 مه 2014

با این وجود،  عملکرد وحشیانة رادان و حامیان‌اش در این «طرح»،   هیچگاه به مرحلة دادرسی نرسیده،  و به احتمال زیاد به دلیل ارتباط وی با رأس هرم حکومت تا زمانیکه ملا در قدرت باقی باشد،  رادان نیز علیرغم جنایات‌اش در حاشیة امن قرار خواهد گرفت.   ولی تاریخچة حاکمیت‌های فاشیست به صراحت نشان ‌داده،  که جایگزینی مهره‌های «امنیتی ـ  انتظامی» در این نوع حکومت به هیچ عنوان جنبة «اداری و تشکیلاتی‌» ندارد.  در این جابجائی‌ها نمی‌باید بی‌جهت به دنبال تلاش حکومت برای بهبود شرایط ضدانسانی و یا حتی برنامه‌ریزی نوین و «مدبرانه» در جامعه گشت.  چرا که «جابجائی» این نوع مقامات،   فقط و فقط به دلیل پای گذاردن رژیم‌های فاشیست در بن‌بست‌های ساختاری به وجود می‌آید.   و به همین دلیل نیز ما برکناری رادان از مقام جانشینی ریاست نیروی انتظامی را همچون اعدام غیرمنتظرة امیرخسروی فقط قسمت نمایان کوه یخ تحلیل می‌کنیم.   حکومت اسلامی شبکة حامیان خود را در ینگه‌دنیا،  انگلستان و فرانسه یک به یک از دست می‌دهد.  و از سوی دیگر،  تداوم مذاکرات هسته‌ای،   علیرغم عدم تمایل حاکمیت،  و تلاش‌ باندهای مختلف وابسته به خامنه‌ای جهت بی‌نتیجه نمایاندن این «مذاکرات»،  به صراحت نشان ‌داده که حکومت به دلیل فشار فرامرزی پای در پروسة مذاکره گذارده.   پر واضح است،  که حکومت ملایان نیک می‌داند،   هر گونه «گشایش» در جبهة فرامرزی،  نهایت امر «گشایش» در جبهه‌های «درونمرزی» را در پی خواهد داشت.  و این مطلب را ما از سال‌ها پیش در وبلاگ‌های مختلف عنوان کرده‌ بودیم،   و می‌بینیم که اکنون نزدیک شدن یانکی به حکومت اسلامی،  هم برای ملا و هم برای گاوچران‌ها بسیار گران تمام می‌شود.   شاید به دلیل همین بن‌بست یانکی‌ها باشد که شاهد اوج‌گیری تحلیل‌های «چپ‌نما» پیرامون مسائل سیاسی و اجتماعی و به ویژه «حجاب» هستیم. 

سایت «پیک‌نت»،   سخنگوی یک شاخه از توده‌ای‌ها،   به بهانة بازتاب «نقد» نظریات یکی از وابستگان مؤنث «جنبش سبز»،   «تحلیل»‌ افرادی از قماش فرخ نگهدار و «محمد حیدری» را در تأئید نظریات حزب توده در باب حجاب اسلامی منتشر کرده.   البته مسئلة حجاب در کشورهای مسلمان‌نشین مسئله‌ای است موهن،  ضدانسانی و در کمال تأسف بسیار ریشه‌دار.   نویسندة این وبلاگ،   موضع‌گیری‌هائی را که اخیراً تحت عنوان «کشف‌ حجاب یواشکی» مطرح شده به طور کلی از منظر سیاسی و اجتماعی بی‌فایده می‌داند.  هر چند این مواضع به خودی‌خود نشان می‌دهد که نوعی آگاهی،  هر چند ابتدائی نسبت به حقوق زن ایرانی در جریان اوفتاده.   با این وجود،  افرادی از قماش نگهدار و حیدری در اینمورد ویژه هیچ حرفی برای گفتن نداشته و ندارند. 

محمد حیدری روزنامه‌نگاری است که طی غائلة بهمن 57،   و کودتای ارتش شاهنشاهی در راه استقرار حکومت ولایت فقیه،  در عمل همه‌کارة روزنامة اطلاعات بود و موضع‌گیری‌های اسلامی این روزنامه نیز آن روزها از چشم احدی دور نمانده.   حیدری سال‌هاست که در کنار بساط نهضت‌عاظادی و روزنامه‌هائی نه چندان خوشنام از قماش شرق و یاس‌نو و ... «قلم» زده‌.   از سوی دیگر،   مواضع «کنفورمیست» امثال فرخ نگهدار،  و دیگر اعضای فدائیان اکثریت،  در مورد «جنبش زنان» نیز از چشم هیچ تحلیل‌گر منصفی به دور نمانده.   اینان که به حساب خود در مورد حجاب برخورد «روبنائی ـ زیربنائی» کرده بودند،   و در 8 مارس 1979 حقوق زن ایرانی را با مبارزات ضدامپریالیستی ملایان تاق زدند،   اینک به مقاله‌نویسی پیرامون حجاب نشسته و باز همان مزخرفات گذشته را نشخوار می‌کنند.  باید پرسید،   شما که ابتدا محو مبارزات ضدامپریالیستی «امام» شده بودید،   و بعد هم به سینه زنان محمدخاتمی و میرحسین موسوی تبدیل شدید،  چرا امروز کاغذتان را برای بررسی مسئلة حجاب «حرام» می‌کنید؟!   

چرا از پیشنهادات این و آن «ایراد» می‌گیرید؟   در نگرش امثال حیدری،‌  «حجاب» می‌تواند حلال و واجب و سنتی و «مردمی» تلقی شود،   و از منظر فرخ نگهدار هم مسئلة پوشش زنان «روبنائی» است و بی‌ارزش.  این قلم‌فرسائی‌ها جز تهاجم به زنان و حمایت از آخوند چه هدفی دنبال می‌کند؟   برخورد ما با این موضع‌گیری‌های عوام‌پسندانه روشن است،   بارها هم در اینمورد نوشته‌ایم.   به طور کلی چپ‌گرایان ایران فاقد نگرش صیقل‌یافتة ایدئولوژیک هستند،   و دلیل تداخل محافلی از قماش نهضت‌عاظادی با حزب‌توده و اکثریت و برخی مجاهدین و بنی‌صدری‌ها و ... فقط به این دلیل است که نگرش ایدئولوژیک «چپ» به طور کلی از صحنة جامعه حذف شده.   این یک واقعیت تکاندهنده است که مارکسیسم «انسان‌محور» برای این حضرات تبدیل شده به یک ایدئولوژی «نیمه‌آخوندی ـ درویشی» که بر اساس آن به حساب خودشان می‌باید «قدرت» را‌ قبضه کنند.  

این است برخورد «چپ» در ایران با نگرش‌های فلسفی.  و در ارتباطاتی که با چپ‌گرایان وطنی داشته‌ام،‌   تفاوت زیادی بین نگرش‌ اجتماعی اینان با آخوند و لات‌های حکومت فعلی مشاهده نکرده‌ام.   جز اینکه،  چپ‌گرایان که با تکیه بر چند جملة شکسته‌بسته از این کتاب و آن جزوه،   هم می‌خواهند نظریه‌پردازی کنند،  هم بحث استراتژیک به راه بیاندازند،  و هم فلسفه‌پردازی نمایند،  فقر فرهنگی‌شان به مراتب از آخوندهای قم عمیق‌تر است.  خلاصه کنیم،  «چپ وطنی» در ارتباطات اجتماعی خود همان شیوه‌ای را دنبال می‌کند که آخوندجماعت در فلسفه به راه انداخته. 

به عبارت دیگر،  چپ بدون قبول نگرش مدرنیته ـ  با مدرنیسم قاطی نشود ـ  می‌خواهد پای به عرصة مارکسیسم،  مهم‌ترین فرزند «مدرنیته» بگذارد.  همانطور که آخوند که فلسفه‌اش هنوز اسیر ارسطو،  ابن‌سینا و فارابی است،  می‌خواهد بدون قبول «اومانیسم»،  که نهایت امر مادر تمامی نگرش‌های نوین فلسفی است،  به حساب خود «پسامدرن» شود!   و این مسخرگی‌ها را بعضی‌ها «بحث‌های ایدئولوژیک» می‌انگارند! 

مسئلة «زیربنا ـ روبنا» نیز چه در نگرش اسلامی و چه در دکان چپ‌وطنی از پایه و اساس بی‌معناست.  اگر روبنا و زیربنا معنائی داشته باشد،   فقط و فقط در ارتباط با واقعیت و زمان و مکان مشخص ـ  مسائل هر جامعه ـ  می‌باید تعیین شود،   نه در چارچوبی «ایدئولوژیک»،   فراگیر و از پیش تعیین شده و زمانشمول.   تا آنجا که به مسئلة زن در جامعة ایران مربوط می‌شود،  حجاب از بسیاری مسائل اقتصادی،  مالی،  تجاری و نظامی و حتی استراتژیک اساسی‌تر است.   چرا که،   اگر در اروپا لباس‌های سنتی مفهوم ویژه‌ای نداشت،   و به همین دلیل نظریه‌پردازان چپ آن را «روبنائی» دیده بودند،  در ایران چنین نیست.   حجاب با کودتای میرپنج به شبکه‌ای سیاسی تبدیل شده که ساختار پدرسالار و فئودال را تغذیه می‌کند.   ولی چپ وطنی هنوز به این واقعیت تاریخی دست نیافته.  با این وجود،  در چارچوب یک نگرش فراگیر لنینیستی خود را در مسئلة زنان ایران «صاحب‌نظر» هم جا می‌زند.  و اهالی پیک‌نت همچنان سر بر این آستان می‌سایند:

«[...] حجاب مسئله است،   اما نه مسئلة اصلی جامعة زنان ایران [...] با این « ابداعات» جنجالی و بهانه آفرین،  مطالبات مردم را در زمینه آزادی‌های سیاسی و مدنی تا بدین پایه به مغاک فرونکشید.»
منبع:  پیک‌نت،  5 خردادماه 1393
          
با این سطور بی‌اختیار به دوران «نورانی امام» بازمی‌گردیم.  به آن روزهای «خوب» که حزب توده،  و بسیاری دیگر از همین‌ مدعیان چپ‌گرائی و «اعضای ملی ـ مذهبی‌ها» و ...  عربده می‌کشیدند:  «برای یک تکه پارچه،   مطالبات امت و مبارزه با امپریالیسم را خدشه‌دار نکنید!»  ما که کور نبودیم و دیدیم که مبارزات ضدامپریالیستی امام‌تان به کدام خلا راه داشت؛   ولی شما از قضای روزگار آنقدر خود فروخته‌اید که 35 سال پس از افتصاحی که به بار آورده‌اید،  همچنان به تکرار همان مزخرفات ادامه می‌دهید.   دلیل هم از روز روشن تر است؛  این جماعت و همفکران‌شان در «جنبش سبز» می‌پندارند که ایران هنوز در دوران «امام روشن‌ضمیر» در جا می‌زند!   خدمت‌شان عرض کنیم،  دنیا عوض شده،  و ایران به دلیل حاکمیت سرکوبگر فاشیستی که شما و هم‌فکران‌تان در برقراری‌اش آنقدرها هم بی‌تقصیر نیستید،  به مراتب بیش از دیگر مناطق جهان تغییر کرده.