چند صباحی پس از ورود دونالد ترامپ به
کاخسفید شاهد تغییراتی بنیادین در گفتگوی سیاسی واشنگتن و مسکو هستیم. در نخستین روزهای پیروزی ترامپ، نشریات
آنگلوساکسون و وابستگان جهانیشان سعی در القاء این ایده داشتند که پوتین و ترامپ
بر سر اوکراین توافقهائی اساسی کردهاند،
و اینکه در عرض چند روز «قضیۀ» اوکراین حلوفصل خواهد شد! البته فراموش نکنیم که هدف این تبلیغات فراهم
آوردن زمینههای مناسب برای گردنکشی و باجگیری واشنگتن بود؛ با مقولۀ «صلح» کاری نداشت. با این وجود، کار در اوکراین گرههائی دارد که قضیه به این
سادگی حل نخواهد شد، و شرایط کنونی به
صراحت نشان میدهد واژۀ «صلح» که در گفتمان دولتهای اوکراین، اعضای اتحادیۀ اروپا، واشنگتن و خصوصاً مسکو مرتباً تکرار میشود، برای هر کدام از اینان معانی متناقض و متنافری
دارد که منطقاً هیچکدام به یکدیگر ارتباطی نخواهد داشت. در مطلب امروز سعی میکنیم واژۀ جادوئی «صلح در
اوکراین» را تا حدودی بشکافیم، باشد تا
درک بیشتری از مسائل جهانی پیدا کنیم.
نخست نگاهی به باند زلنسکی
بیاندازیم. زلنسکی و همراهاناش در سال
2019 با شعارهای مردمپسندی از قماش مبارزه با فساد و حمایت از ملت اوکراین و ...
رئیس دولت قبلی ـ پوروشنکو ـ را در
انتخابات شکست داده، از صندوقهای رأی
بیرون آمدند. ولی اینکه چگونه فردی فاقد هر
گونه سابقۀ سیاسی، و بدون نگرشی متقن و
پایدار از امور یک کشور میتواند در انتخابات ریاستجمهوری اینچنین پیروز میدان
شود، فینفسه مطلبی است که مسلماً نیازمند
بررسی است. ولی آن روزها به دلائلی احدی
به این مسائل نپرداخت. با این وجود
برخوردهای بعدی باند زلنسکی با سیاستهای جهانی به صراحت نشان داد که وی «کودک»
تازهپای کودتای میدان است؛ آمادۀ همکاری
با سازمانهای اطلاعاتی غرب؛ مترصد راه
انداختن بحرانهای «سیاسی ـ نظامی» در مرز روسیه؛
حامی گروههای نئونازی، و خصوصاً
طرفدار کشاندن روسیه به درگیریهای نظامی!
و مسلماً برای چنین گروهی، واژۀ
«صلح» معنا و مفهوم ویژهای دارد.
از آنجا که زلنسکی در سرطویلۀ مرکزی
حزب دمکرات آمریکا نعل شده، و زینوبرگاش را باراک اوباما و جو بایدن اهداء
کردهاند، به صراحت میتوان دریافت که
میدان تاختوتازش بیشتر در اطراف اهداف جهانی حزب دمکرات آمریکا باید باشد. باندی
که زلنسکی را به قدرت رسانده، از
ژئواستراتژی شرق اروپا برداشت مشخصی دارد، و
مسلماً این ژئواستراتژی به باند زلنسکی القاء میکند که تمامی مناطق اوکراین میباید
از سلطۀ نظامی روسیه خارج شود، و روسزبانان
ساکن اوکراین یا به طور کلی استفاده از زبان روسی و پیروی از خطوط فرهنگی و تاریخی
و وابستگیها به روسیه را کنار بگذارند، یا اوکراین را ترک کنند! خلاصه بگوئیم،
هدف حزب دمکرات آمریکا در اوکراین پاکسازی فرهنگی، تاریخی و زبانی
است! از سوی دیگر، اهداف نظامی نیز در این میانه کم نیست؛ پیوستن اوکراین به سازمان ناتو؛ عضویت در اتحادیۀ اروپا؛ میدان دادن به نئونازیهای اروپائی در مرزهای
غربی روسیه، و ... در نتیجه زمانیکه
زلنسکی سخن از «صلح» به میان میآورد سخنانش انعکاس همین اهداف است.
البته کشورهای عضو اتحادیۀ اروپا نیز
از «صلح در اوکراین» کم سخن نمیگویند. و هر چند اکثر اهداف باند زلنسکی مورد تأئید
اینان قرار دارد، مسائل ویژهای نیز برای خیمهنشینان
اروپائی مطرح است. چرا که اینکشورها تمایل
دارند آمریکا همچنان به نقش ژاندارم و «حافظ صلح» در قارۀ اروپا ادامه دهد، و عملیات
نظامی، اطلاعاتی و ضداطلاعاتی آمریکائیها
همچنان ادامه یابد. به عبارت دیگر، اروپا میخواهد همچون دوران جنگسرد سرمایهداری
آمریکا به «ویترینسازی» در اروپای غربی مشغول باشد!
ولی از منظر تاریخی، این «ویترینسازی» ابزاری بوده جهت تبلیغات
ضدشوروی، و امروز که بلشویسم رخت از جهان
بربسته، مشکل بتوان واشنگتن را قانع کرد
که با هزینۀ صدها میلیارد دلار در سال از کشورهائی دفاع نظامی و امنیتی به عمل
آورد که نهایتاً آنقدرها هم برای دوام و بقاء عموسام و آمریکا «پستان به تنور» نمیچسبانند.
از سوی دیگر در شرایط فعلی، و در میدان جنگی که غرب عملاً در برابر روسیه
بازندۀ آن شده، اروپائیان بیشتر امید دارند که آمریکا همچون
نمونۀ ویتنام از جان و دل در این جنگ شرکت کند.
باشد تا اروپائیها بتوانند، هم واشنگتن را به خاطر تشدید جنگ و نامردمیها و
خونریزیهایاش سرزنش و فحشکش نمایند، و
هم به ریزهخواری از سفرۀ همین جنگ مشغول باشند!
در نتیجه، صلح در خیمۀ اتحادیۀ اروپا معنایاش لنگر
انداختن در دوران «جنگسرد» است؛ دورانی
که عملاً سپری شده. حال نیمنگاهی بیاندازیم
به مفهوم «صلح در اوکراین» از دید خیمهنشینان عموسام.
اینان میخواهند با یک تیر چندین و چند
نشان بزنند. در وحلۀ نخست، صلح کذا قرار است واشنگتن را از شر هزینۀ کلان
نظامی که خرج حمایت از اروپای غربی میشود خلاص کند، و اجازه ندهد که هزینههای نجومی امروز افزایش
یافته و نهایت امر شامل سرمایهگزاریهای نوین در زمینۀ اطلاعاتی و نظامی در
اروپای شرقی نیز بشود! در وحلۀ بعد، واشنگتن قصد دارد زمینۀ مساعدی فراهم آورد تا با نواختن
سرنای «حملۀ احتمالی روسیه» به اروپا، سرمایههای کلان در بانکهای اروپائی را در مسیر
خرید خنزرپنزرهای پنتاگون به حرکت در آورد. و طبیعی است که این سیاست سقوط سطح زندگی در
اروپا را به همراه بیاورد و به دنبال آن شاهد مهاجرت کارورزان و متخصصان
اروپائی، دستدردست سرمایهها و کارآفرینیهایشان
به آمریکا باشیم. پروسهای که میتواند فضای صنعتی و علمی آمریکا
را به نحوی «شایسته»، آنچنان که باند ترامپ آرزو دارد متحول نماید. قضیۀ
گرینکارت پنج میلیون دلاری را که فراموش نکردهایم!
هدف دیگری که واشنگتن در پروسۀ «صلح
اوکراین» دنبال میکند، خلاصی از وزنۀ
سنگین شکست نظامی در اینکشور است. آمریکا
عملاً با خروج از پروندۀ اوکراین و گذاردن آن روی میز اروپائیها تلاش میکند
سرشکستگی هزیمت نظامی در اینکشور را به گردن اروپائیها بیاندازد. همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم، جنگ
اوکراین ماههاست که در عمل به نفع روسیه پایان یافته، و اگر رسانههای غرب همچنان در بوق جنگ میدمند،
فقط به این دلیل است که واشنگتن میخواهد
فهرست مناسبی از «بازندگان جنگ» تهیه کرده، در برابر مسکو روی میز بگذارد. ولی هدف مهمتری که واشنگتن از پروسۀ «صلح» در
اوکراین دنبال میکند، به دست آوردن «دل»
مسکوست.
حملات تند لفظی ترامپ و معاوناش به
زلنسکی در برابر خبرنگاران، رها کردن
اروپائیان به دست قضا و قدر، قربانصدقه
رفتن از پوتین و اهداف وی در «رسانهها»، و ...
صرفاً یک معنا و مفهوم ژئواستراتژیک میتواند داشته باشد؛ ایجاد شکاف در اتحاد «مسکو ـ پکن» و نزدیکتر
کردن اهداف مسکو به مطالبات ضدچینی واشنگتن در آسیای جنوب شرقی. آمریکا میپندارد که نهایت امر با ترفند قرونوسطائی
«تفرقهبیانداز و حکومتکن»، شکاف مناسب در اتحاد چین و روسیه ایجاد خواهد شد،
و
واشنگتن با اعمال فشار بر پکن، خواهد
توانست اهداف پرشمارش را در اقیانوس آرام،
دریای چین و حتی اقیانوس هند محقق کند.
حال چه بهتر که در این تحلیل سخنی از
«صلح» مطلوب مسکو نیز به میان آوریم. میدانیم که روسیه به سنت نامیمون دوران بلشویسم
در زمینۀ اطلاعرسانی خست فراوانی به خرج میدهد.
و به دلیل این نارسائی مزمن عملاً
از آنچه در قلب سیاست روسیه میگذرد اطلاع موثقی در دست نیست. نتیجتاً
در تحلیل مواضع مسکو میباید بر روند «طبیعی» مطالبات جاری اینکشور تکیه داشت. مطالباتی که نشان میدهد پس از فروپاشی
اتحادشوروی، روسیه با جمهوریهای پساشورویاش
دست به پوکری سیاسی زده است. هم از آنها در برخی مقاطع «حمایت» میکند، هم به
هیچ عنوان حاضر به قبول مسئولیت در قبال سرنوشت این ملتها نیست. به عبارت سادهتر، این جمهوریها برای مسکو تبدیل به کارتهای
پوکری شدهاند که هر از گاه از آستین کرملین در برابر رقبا بیرون کشیده شده روی
میز مذاکرات مینشینند. و شاهدیم که علیرغم
همبستگیهای مذهبی، فرهنگی، تاریخی، نژادی،
زبانی و ... ملت اوکراین نیز
قربانی همین پوکر سیاسی شده است.
روند مسائل نشان میدهد که برای مسکو
سرنوشت ساکنان اوکراین هیچ اهمیتی ندارد. مهم این است که اینکشور وسیع به جانب سیاستی که
نهایت امر امنیت روسیه را مخدوش میکند متمایل نشود. حضور اتحادیۀ اروپا و سازمان ناتو در اینکشور
از یک سو، و برقراری بدهبستانهای زیرزمینی
با محافل نئونازی و ضدروسی در اروپا که منجر به تشکیل اسکادرانهای ضدروسی در
مرزهاخواهد شد از سوی دیگر، از جمله مسائلی است که میتواند خشم مسکو را
شدیداً برانگیزد.
حال که به صورتی شتابزده تحلیل مقولۀ
«صلحطلبی در اوکراین» را مرور کردیم،
نیمنگاهی بیاندازیم به موارد تلاقی منافع قدرتهای بزرگ در این
میانه. چرا که به طور مثال، در صورت تحمیل پیشفرضهای واشنگتن به
اروپا، قضیۀ اوکراین، تا آنجا که به منافع روسیه مربوط میشود به این
سادگیها مورد بحث قرار نخواهد گرفت. اگر
قرار باشد اروپا را آمریکا به سرزمین سوخته تبدیل کند، روسیه
نیز به نوبۀ خود از سفرۀ اروپای غربی «سهم شیر» را خواهد طلبید! به عبارت دیگر، قسمت اعظم اروپای شرقی و مرکزی میباید «سهم»
مسکو شود، هر چند ظاهراً این «معامله»
هنوز در واشنگتن آنقدرها گوششنوا ندارد.
بررسی دیگر موارد تلاقی منافع قدرتها
را از آمریکا شروع کنیم که در پی ایجاد شکاف در اتحاد ژئواستراتژیک روسیه و چین
است. در همینجا بگوئیم، چنین شکافی در شرایط فعلی غیرقابل تصور مینماید. چرا که دقیقاً به دلیل جنگ اوکراین، جنگی که حزب دمکرات آمریکا در به راه انداختناش
تلاش فراوان به خرج داد، روسیه از منظر
ژئوپولیتیک به شدت به چین وابسته شده است،
و ایجاد شکاف میان ایندو قدرت عمدۀ
جهانی، در شرایط فعلی غیرممکن مینماید.
از سوی دیگر، رها کردن اروپا توسط آمریکا در چارچوب برنامههای
«مهاجرتی» که باند ترامپ روی کاغذباطلههایشان طراحی کردهاند، بیش از اندازه خوشبینانه مینماید. اروپائیها علیرغم وابستگی عمیق به سیاست، حمایت
نظامی، اقتصاد و امورمالی واشنگتن، از جمله
کشورهای صنعتی پیشرفته به شمار میروند. این گزینه همیشه وجود دارد که ساختارهای
صنعتی، علمی و حتی تجاری، در هنگامۀ خروج آمریکا از اروپا، آنچنان که دونالد ترامپ پیشبینی کرده، عمل نکنند. اروپا با پای گذاردن در این پروسۀ تاریخی ممکن
است خود نهایت امر به یکپا «مدعی» تبدیل شده،
سرنیزهاش را نه صرفاً به سوی مسکو،
که به جانب واشنگتن نیز نشانه رود.
امکان گستردهشدن اتحادهای درونی در اروپا، دستدردست ساختارهائی فرامرزی میتواند تحولات
گستردهای از نظر سیاسی و اجتماعی و ... در این قاره به وجود آورد که حسابهای
چرتکهای ترامپ را بکلی بر هم زند. روشنتر
بگوئیم، این امکان وجود دارد که خروج
آمریکا از اروپا بیش از آنچه به اروپائیها ضرر برساند، خِسران و بحران برای ینگهدنیا به همراه آورد.
از سوی دیگر، این امکان نیز دور از ذهن نمینماید که اهداف روسیه
بیش از آنچه آمریکا پیشبینی کرده، با
الهامات ملتهای منطقۀ خاورمیانه، آسیای
مرکزی و خصوصاً شرق دور هماهنگی نشان دهد. نتیجتاً
زیرپای آمریکا در این مناطق آنقدرها هم سفت و محکم نیست که ترامپ تصور کرده. این
الهامات میتواند به نحوی عمل کند که کشورهای ژاپن، کرۀ جنوبی و خصوصاً ایران و افغانستان و
پاکستان بیشتر به سوی مسکو کشیده شوند تا به جانب آمریکا! با در نظر گرفتن تمامی این گزینهها در همینجا
به صراحت بگوئیم، ترامپ پوکر سیاسیای را
آغاز کرده که مشخص نیست برای آمریکا بُردی به همراه آورد. از این گذشته، پوکر کذا میتواند حتی بحران
فزایندهای، برای ترامپ نه صرفاً در درون
مرزهای ایالاتمتحد که در سطح بینالمللی نیز بپا کند. به طور
مثال در همین چارچوب نیمنگاهی به حکومت ملایان در ایران انداخته، گزینههای موجود این حکومت را در چارچوب سیاستهای
فعلی آمریکا بررسی کنیم.
همانطور که میدانیم، نه صرفاً از منظر اقتصادی که از تمامی جنبههای
حیاتی، حکومت ملایان همان حکومت آریامهری
است به علاوۀ چند ریشوپشم و عمامه و چادرسیا. حکومت کذا همچون دوران پهلوی بر دو پایۀ اساسی
تکیه کرده، حمایت آمریکا و گسترش رابطۀ
تجاری و مالی با مراکز سرمایهداری اروپا! و دقیقاً به دلیل همین وابستگی شاهدیم که دولت
ملائی پس از سالهای متمادی تحمل محدودیتهای گستردۀ تجاری، مالی و اقتصادی از سوی غرب، هیچ تلاشی جهت خروج از چنبرۀ مالی و تجاری غربیها
از خود نشان نمیدهد. به صراحت بگوئیم، اینان تا مغز استخوان به غرب وابستهاند، و همچون سگی که از صاحبش هر نوع خفتی را به
جان میخرد، اینان نیز حاضر به ترک درگاه عموسام نمیشوند. ولی
شرایط در حال تغییر است، و خصوصاً پس از
جنگ اوکراین تغییرات عمدهای به وجود آمده.
مسکو،
ظاهراً به دلائل ژئوپولیتیک به هیچ عنوان حاضر نیست شاهرگ ارتباطیای که از
طریق ایران، میتواند روسیه را به دریای
عمان و اقیانوس هند متصل کند از دست بدهد. اگر این شاهرگ از دست مسکو به طور کلی خارج
شود، مسلم بدانیم که پایان روسیه، در صورت کنونی نزدیک خواهد بود ـ تجزیۀ کشور روسیه به چندین کشور کوچکتر! البته
عکسالعمل غیرانسانی و تحیرآور روسیه در سوریه نشان داده که تحلیل شرایط با تکیه
بر خطوط ژئواستراتژیک مسکو آنقدرها هم پایه و اساس ندارد، ولی
همانطور که بالاتر گفتهایم در نبود اطلاعات موثق از استراتژیهای مسکو، جهت تحلیل،
جز تکیه بر این خطوط چارهای نیست. در نتیجه، به استنباط ما جهت حفظ شاهرگ ارتباطی کذا جنگی
خاموش در درون ساختار حکومت ملائی در جریان اوفتاده است. مسکو لایههای وابسته به آمریکا را در درون
حاکمیت ملائی هدف گرفته، و آمریکا نیز
تلاش دارد تا با تکیه بر تبلیغات بازوهای اطلاعاتیاش در ایران خزعبلات مورد نظرش
را به جامعۀ ایران تزریق نماید. ولی در این میانه آمریکا دچار مشکلی اساسی
شده، چرا که پای در وقفهها و سکتههای
مقطعی گذارده.
به طور مثال، روزگاری شبکههای نفوذی غرب در ایران از زلنسکی
به عنوان «قهرمان ملت اوکراین» یاد میکنند؛ اوکراین
را «شهید» راه حق مینمایانند، و به دلیل
حمایت ظاهری ملایان از روسیه، دولت
اوکراین را میستایند، و ... و چند صباح بعد به دلیل تغییر خط سیاسی واشنگتن، همانها زلنسکی را به باد فحشوناسزا میگیرند! این نوع برخوردهای دوگانه که بازتاب دینامیسم
سیاسی حاکم بر جامعۀ آمریکاست، در عمل
شامل تمامی موارد سیاسی، فلسفی و اقتصادی
در ایران شده است، و نهایت امر نوعی سردرگمی نزد عوامالناس ایجاد کرده. همان عوامالناسی که قرار است روی کاغذباطلههای
سازمان سیا جهت پاسداری از منافع آمریکا، روز و روزگاری به خیابانها بریزند و باز هم به
قول خودشان «انقلاب» کنند! پر واضح است که
این نوع «بحرانسازی» سیاسی در شرایط فعلی به هیچ عنوان به نفع آمریکا تمام نخواهد
شد، و بُرد نهائی از آن مسکوست.