بارها پیرامون معضلی در تاریخ ایران به نام محفل «شیخوشاه» سخن گفتهایم. و هر چند پرداختن دوباره به این ویژگی، از منظر برخی تکرار مکررات تلقی گردد، رخدادها و خصوصاً موضعگیری اخیر آتلانتیستها
در برابر ملت ایران به صراحت این واقعیت را نشان میدهد که بسیاری سیاستگزاران
جهانی هنوز دل در گرو فعالیتهای همین محفل دارند. در نتیجه، بازگشائی فصلی نوین در بررسی چند و چون فعالیتهای
محفل کذا، در چنین شرایطی به هیچ عنوان خارج از موضوع و به
دور از ضرورتهای اساسی جامعة ایران نیست.
بررسی کلی ساختار این محفل، ما را به
سالهای آغازین قرن بیستم خواهد کشاند. جای تردید نیست؛ ایران در آغاز قرن بیستم میلادی کشوری بود
فرتوت و فروپاشیده که سر بر مردهریگ روابط دوران فئودال داشت، و از منظر تحولات اجتماعی و تاریخی «خفته» به
شمار میرفت. تلاش سرداران مشروطه جهت گشودن
راه ایران و ایرانی به سوی تحولات بینالمللی در عمل شکست خورده بود؛ مجلس شورای ملی ایران طعمة آخوندیسم فرصتطلب
و فئودالیسم وابسته و عناصر ایرانینمای نوکرمسلک و خودفروخته شده بود. و همزمان با این شکستها در زمینة تحولات سیاسی
و اجتماعی، سیاستهای استعماری، خصوصاً سیاست
انگلستان، نیز پس از کودتای
بلشویکهای روس، عملاً همه کارة ایران بود. مشروطیت و آرمانهای والای این انقلاب از پایه
و اساس در هم ریخته بود. در چنین شرایطی است که شاهد شکلگیری محفل «شیخوشاه»
در ایران هستیم. محفلی که هنوز هم در رأس حاکمیت دستنشانده و
استعماری کشورمان قرار گرفته.
ویژگی تاریخی محفل «شیخوشاه» در این اصل خلاصه میشود که، سیاست
استعماری انگلستان از دو عامل اصلی و اساسی حاکمیت سنتی فئودال، یعنی
شخص شاه و شبکة روحانی که در کنار یکدیگر میبایست تشکیل حکومت میدادند، دو عامل متخالف و متخاصم «خلق» کرد. «شاهی»
که به این ترتیب «خلق» شد، ویژگی اصلیاش را
به عنوان نمایندة تام و تمام فئودالیسم کشور در امور «دنیوی» ـ سیاست ـ از دست داد،
و «شیخ» نیز بجای قرار گرفتن در کنار شاه و تأمین مشروعیت «اخروی» برای سلطنت، تبدیل شد به مخالفخوان مقام سلطنت! در این
رابطة استعماری و غیرمعمول، دنیوی و اخروی همزمان در اختیار شیخ قرار گرفت؛ شاه نیز تبدیل شد به زائدهای بیریشه و بیاساس
که در گویش عامیانه، «نوکر انگلیس» خوانده
میشد. در صورتیکه هر دوی اینان ساخته و پرداخته یک
سیاست واحد بودند.
بیدلیل نیست که جهت برپائی چنین صحنة مسخرهای، سیاست انگلستان بجای روی آوردن به نمایندگان
فئودالیتة کشور و تخصیص مقام شاهنشاه به یکی از اینان، به فردی روی آورد که نه فقط هیچ نشانی از
فئودالیته نداشت، که اصولاً فاقد هر گونه
فر اجتماعی، اخلاقی و طبقاتی بود. همین سیاست بود که کلنل میرپنج را با نفوذ و
ثروت فرمانفرما، عامل شناخته شده انگلستان، در جایگاه «شاه» قرار داد. و این شاهنشاه با دستدرازی به بودجة ملی، سخاوتمندانه حوزة علمیة قم را بنیانگزاری
کرد! حوزهای که مأموریتاش «ضدیت با شاه»
بود.
آنچه در زمینة سیاسی و خصوصاً تحولات اجتماعی
ـ کودتای شهریور 20 و فرار
میرپنج، اشغال آذربایجان، هیاهوی مصدقالسلطنه، کودتای 28 مرداد، انقلاب سفید، و خصوصاً کودتای 22 بهمن 57، معروف به
«انقلاب اسلامی» ـ رخ داد،
در ارتباطی تنگاتنگ قرار میگیرد با تحرکات محفل «شیخوشاه!» این محفل ماشینی است اهریمنی جهت انعکاس دادن
به نیازها، الزامات و مطالبات آتلانتیسم، نه تنها
در ایران که در کل منطقه. در یک بررسی
تاریخی، به صراحت میتوان مشاهده کرد که نوعی «همزمانی»
آزاردهنده بین تحولات گستردة سیاسی در ایران با مطالبات آتلانتیسم در کل منطقه، و حتی در سطوح بینالمللی وجود دارد.
به طور مثال، شاهدیم که لندن، دقیقاً
چند ماه پس از آغاز حملة کشورهای محور به اتحاد شوروی ـ این حمله نشاندهندة تغییراتی اساسی در خطوط
نظامی جنگ دوم جهانی بود ـ رضا میرپنج را
رها میکند. و «شاهنشاهی» که به قول صادق هدایت «نمیشد با
یک نیزة ده متری زیر دماغش سنده گرفت»، به
این ترتیب یکشبه از کشور «اخراج» میشود،
و فرزند جوان و از همه جا بیخبرش بر تخت مینشیند. بارها
گفتهاند که ارتش در شهریور 20 به «مرخصی» رفت؛
این مطلب را حتی در کتب تاریخ نیز نگاشتهاند. اگر ارتش در مرخصی بود، و میرپنج پایگاه فئودال نداشت، روشن است که پسرش نیز نمیتوانست چنین پایگاهی
داشته باشد. حال این سئوال مطرح میشود که
چه دستها و نیروهائی پهلوی دوم را به سلطنت رساند و این جابجائی را صورت داد؟ راه دور نرویم، این
جایگزینی برقآسا توسط کسانی صورت گرفت که همچون فروغی، عبدالله انتظام و ... از خادمان شناخته شدة
سفارت انگلستان در ایران بودند. پس باید بپذیریم
که دستهای سفارت بریتانیا، در ساختار سیاست ایران از قدرت عمل بیشتری
برخوردار بود تا بنیادهای درونی کشور.
همزمانیهائی از قبیل آنچه بالاتر عنوان کردیم در تمامی مقاطع تاریخ معاصر
کشورمان قابل بررسی است. در نتیجه، اهرم سیاستگزاری آتلانتیسم در کشور ایران جز
همین محفل «شیخوشاه» نبوده و نیست. محفلی
که این روزها نیز با شعارهای بیسروته سعی دارد فضای سیاست کشور را آشفته
کرده، برای ارباباناش از آب گلآلود
ماهی بگیرد. در همین راستا است که تقارن عربدهجوئی «مقامات»
حکومت اسلامی، از قماش خامنهای، خاتمی و ... بر علیه آمریکا و اسرائیل، با افاضات «مککارتیستهای» وابسته به شبکة
فرامرزی این محفل، و خصوصاً با حکایتبافی
«چپنمایان» را شاهدیم. حکایتبافی همانها
که تحت عنوان رسیدن به آرمانهای به اصطلاح «چپ»، دست در دست ملایان، اوباش شهری و عناصر «متنبه» ساواک آریامهری
فریاد مرگ بر این و آن، و«انقلاب،
انقلاب» سر دادند و هنوز هم دستبردار نیستند.
حال پس از این مقدمة موجز که از نقش محفل «شیخوشاه» در کشور ایران ارائه
دادیم، بپردازیم به اصل مطلب یعنی اظهارات
منتسب به رضا پهلوی در مصاحبه با «الشرقالاوسط.» البته
در وابستگی این نشریه به بنگاه «بیبیسی» تردیدی نیست؛ الشرقالاوسط
به هیچ عنوان پنهان نمیکند که به عنوان سخنگوی محافل سیاسی انگلستان فعالیت
دارد. از سوی دیگر، اگر حاکمیت انگلستان بخواهد «مطالبی» به نام رضا
پهلوی منتشر کند، مسلماً ایشان اعتراضی نخواهند کرد.
در نتیجه، ما نیز مطالبی را که
این نشریه به عنوان مصاحبه با رضا پهلوی منعکس کرده، بیش از آنچه نظرات محافل «آریامهریها» به حساب
بیاوریم، موضعگیری انگلستان در منطقه میدانیم. مصاحبة
منتسب به رضا پهلوی در واقع نشاندهندة مواضع «دولت کامرون 2» در امور خاورمیانه است، و از اینرو حائز اهمیت خواهد بود.
البته طی این مصاحبه وابستگی بیقید و شرط شخص رضاپهلوی به سیاستهای
آتلانتیسم و خصوصاً حمایت صریح وی از گزینههای مورد نظر لندن و واشنگتن علناً به
نمایش گذارده میشود و الشرق الاوسط وی را در جایگاه «متخصص امور سیاسی» قرار میدهد! اعطای این
ویژگی جای خوشوقتی دارد، و نشاندهندة تلاش
بریتانیاست برای تغییر سیاستگزاریهایاش در ایران. چرا که لندن
معمولاً از عناصر لمپن و شهره به جهالت همچون خمینی، خامنهای،
مدرس، میرپنج و هویدا در ایران
حمایت به عمل میآورد، و اگر اینبار تلاش
دارد «گزینة» خود را متخصص امور سیاسی منطقه معرفی کند، این امکان وجود خواهد داشت که امیدی به آیندة
سیاست انگلستان در ایران داشته باشیم!
ولی آنچه سیاست جدید انگلستان در ایران را میباید به ارزش بگذارد موضعگیریهای
رضا پهلوی است، نه تعریف و تمجید الشرق
الاوسط از ایشان. و در کمال تأسف طی
مصاحبه، برخوردهای رضا پهلوی با مسائل
کشور و منطقه، تخصص فرضی ایشان در امور
سیاسی را آنقدرها به نمایش نمیگذارد. به
هر تقدیر، با در نظر گرفتن اینکه رضا
پهلوی در خارج از کشور «تاجگزاری» هم نموده،
مخاطب ایرانی در کمال تعجب درمییابد که ایشان بیشتر
به عنوان عامل سیاست آتلانتیسم در منطقه سخن میگویند، تا در
مقام پادشاه ایران. رضا پهلوی از پذیرش
همجواری جغرافیائی ایران با روسیه اکراه دارد،
و میخواهد باجی به روسیه پرداخت شود تا ایران در اختیار آتلانتیستها قرار
بگیرد:
«[...] اوضاع در ایران میتواند از طریق معاملهای بزرگ که غرب با روسها، خواهد داشت، تغییر [کند] به روسها آنچه میخواهند
داده شود، پیمان آتلانتیک به دروازههای
آنها نرسد، و راهی به او برای رسیدن به آبهای گرم داده
شود، در این صورت روسیه دست از پشتیبانی
دمشق و تهران بر خواهد داشت.»
منبع: مصاحبة
رضا پهلوی با الشرقالاوسط، 19 ماه مه
2015
در همین چند جمله مطالب بسیار جالبی میتوان
یافت. نخست اینکه، نشریة فوق به رضا پهلوی تریبون داده تا اوباش
اسلامگرا و روضهخوانهائی را که در سوریه با اسلحة ارسالی از پایگاههای ناتو در
ترکیه بسیج شدهاند، به «ارتش آزادیبخش» ملت ایران تبدیل کند! دیگر آنکه رضاپهلوی چنین القاء میکند که تنها مانع
موفقیت این «ارتش آزادیبخش» و نهایتاً سد راه سعادت ملت ایران چیزی نیست جز «مقاومت»
روسیه در برابر غرب! و مهمتر از همه اینکه اهداف اتحادشوروی در
دوران «جنگسرد» ـ دور ماندن سازمان آتلانتیک شمالی از مرزهای
روسیه، دستیابی مسکو به آبهای گرم ـ رسماً اهداف کنونی فدراسیون روسیه معرفی میشود!
مسلماً در برآورد چنین اهدافی الشرق الاوسط
دچار اختلال حواس شده. چرا که، دادههای
استراتژیک امروزین به صراحت نشان میدهد که مسائل روسیه هر چه باشد، مهمترینشان
بیرون نگاه داشتن ارتش ناتو از کل آسیای مرکزی،
خاورمیانه و دریای عرب است؛ مسئله
آنقدرها به ایران محدود نمیماند. در دنبالة اختلال حواس، الشرقالاوسط
از زبان رضا پهلوی تأکید میکند که برای سقوط دولت سوریه میباید پیمانهای
استراتژیک نوین هم منعقد شود:
«[...] سقوط رژیم سوریه، به دست مردم سوریه انجام نمیگیرد، مگر
اینکه تغییری در پیمانها صورت گیرد.»
همان منبع
بله،
این «پیمانها» که برای مخاطب مبهم باقی میماند، گویا برای الشرق الاوسط چارچوبشان کاملاً روشن
است، و به گفتة رضا پهلوی میباید تغییر
هم بکند. البته در این اظهارات «پیشفرض»
کم نیست! به طور مثال، کسی نمیخواهد بداند در سوریه واقعاً چه میگذرد؛ «همه»
تحت تأثیر خزعبلات «سیانان» به این نتیجه رسیدهاند که «مردم سوریه» میخواهند
رژیم اینکشور را ساقط کنند! در ثانی، اگر با سرازیر
شدن سیل اوباش به خیابان، «مردم» از حق
تغییر رژیم برخوردار میشوند، از چه رو الشرق الاوسط میخواهد همین «توجیهات»
را از زبان فردی به خورد مخاطب بدهد که پدرش به همین صورت از قدرت ساقط شده بود؟ جالب اینکه، نشریه
کذا با گسترش چنین «توجیهی» در عمل پای در همداستانی با جیمی کارتر میگذارد، رئیسجمهوری
که دلباختة «انقلاب اسلامی» آقای خمینی شده بود. ولی در ادامه،
گویا این همنوائی فراموش میشود، در
نتیجه رضا پهلوی تلویحاً زبان به نکوهش
تلاشهای کارتر میگشاید! حال باید
ببینیم، اگر قرار است رژیم اسلامی در سوریه نقش «آزادیبخش»
ایفا کند، چرا تلاشهای اسلامگرایانة
کارتر در ایران از نظر ایشان «محکوم» است:
«[اوباما] شاید به میراث خود در مدت باقیمانده
از ریاست جمهوریاش میاندیشد، همانطوریکه قبل از او پرزیدنت جیمی کارتر نسبت به
ایران انجام داد.»
همان منبع
بالاخره باید روشن شود که تحولات در کشورهای
منطقه را میباید از کدام زاویه مورد بررسی قرار داد؟ هی کردن
اوباش به خیابانها «دمکراسی» است، یا عملی
است ضددمکراتیک؟ راه دور نرویم، پیام آتلانتیسم همان است که همیشه بوده؛ بستگی دارد که «اوباش» برای چه کسانی به خیابانها
بیایند! اگر برای خودیها بیایند عین «دمکراسی»
است، در غیراینصورت استبداد است و
دیکتاتوری! به استنباط ما این نوع برخورد با مسائل سیاسی هر
کشوری موضعگیری نمیتواند تلقی شود،
یاوهگوئی است.
در جای دیگری از این «مصاحبه»، نشریة کذا پای به دنیای مباحث استراتژیک و هستهای
میگذارد و ادعا میکند که، حکومت اسلامی
خواهان حمله به تمامی کشورهای منطقه و گسترش انقلاب اسلامی است، و به
همین دلیل نیز برخورداری از «توان هستهای» برای این حکومت یک اصل غیرقابل تردید تلقی
میشود! در دنبالة همین برخورد، رضاپهلوی عملاً پای به میدان تمجید از محمد خاتمی
میگذارد. و چنین مینمایاند که گویا خاتمی تمایل داشته در
ارتباط با مسائل منطقه صلحجویانه عمل کند:
«اگر رژیم ایران واقعاً خواهان حل
مسأله اتمی است، این کار را قبلاً انجام
میداد، اما بخشی از استراتژی او برای
تسلط بر منطقه همانا داشتن قدرت اتمی است. [...]
در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، جهان حاضر بود تا با رژیم ایران وارد معاملهای
بهتر و به نفع ایران شود، اما رژیم آن را رد کرد، [...] در بخشی از محاسبات رژیم برای تحکیم تسلط
بر منطقه، استفاده از بازدارندگی اتمی [قرار گرفته.] از آن زمان خواهان انجام آن بود.»
همان منبع
این نوع برخورد با تحولات «دوران اصلاحات»
آنقدرها تحلیل درستی نمیتواند باشد. رضا
پهلوی ادعا میکند که غرب در دوران خاتمی آمادة «معامله» به نفع ایران بوده، ولی
گویا «رژیم» آن را رد کرده! باید پرسید
این چه نوع «معاملهای» است که هنوز چند و چون آن در هیچیک از سطوح «سیاسی ـ
استراتژیک» مطرح نشده؟ خاتمی در سفرهائی که به اروپا داشت تلاش کرد با
محافل صنعتی اروپا قراردادهائی که جزئیات آن هیچگاه علنی نشد، به امضاء برساند، تلاشی که آمریکا آن را مردود شمرد. کاندی رایس، مشاور امنیتی جرج بوش در جملة معروف خود: «آنچه متعلق به اروپاست، متعلق به آمریکاست»، به طرفهای اروپائی تفهیم کرد که نمیتوانند
بیش از آنچه آمریکا صلاح میداند به تهران نزدیک شوند! حال چرا و به چه دلیل رضاپهلوی موضعگیری صریح
آمریکا در برابر اروپا را به معنی مخالفت «رژیم» جمکران با سیاستهای همجواری با
غرب تحلیل میکند؟ اتحادیة اروپا که مسلماً در به قدرت رساندن
اصلاحطلبان و بعداً تدارک «جنبش سبز» نقش بسزائی ایفا کرد، در دوران خاتمی تلاش داشت پروندة جداگانهای
برای ایران در رابطة خود با روسیه بگشاید؛
ارباب اتحادیة اروپا هم در واشنگتن آن را قبول نکرد! این بود ماوقع!
ولی نویسندة این وبلاگ به هیچ روی دلیلی نمیبیند
که بر تلاشهای آن روز اروپا در ایران «ارج» بگذارد. چرا که،
در عمل شاهد بودیم، طی دوران «اصلاحات»، گذشته
از لشکرکشیهای خیابانی در اعتراض به «کاریکاتور محمد»، از
افاضات بیپایه خاتمی که اینسوی و آنسوی بر صفحة جراید «ترشح» میکرد، فقط رایحة
تعفن گندآب فاشیسم به مشام میرسید. افاضات «اصلاحطلبان» حکومت اسلامی پیرامون آنچه
«مردمسالاری دینی» میخوانند، در عمل
تجلیل از نوعی استبداد آخوندی با تکیه بر اوهامپرستان و خرافهپردازان خیابانی
است. حکومت مورد نظر اینان یک فاشیسم
هولناک و ضدانسانی است و در تضاد آشکار با دمکراسی قرار میگیرد. معلوم نیست رضا پهلوی در جمال بیمثال محمد
خاتمی و طرفداراناش چه دیده که این رایحة تعفن را احساس نمیکند.
در ثانی، طی دوران ریاست جمهوری خاتمی
بود که پس از دعوت گسترده از صاحبان صنایع چینی،
و سفر این هیئت «پرشمار» به حافظیه و گرفتن فال حافظ و غیره، در سال 2002،
مراکز هستهای حکومت اسلامی نیز «افشا» شد. به عبارت دیگر، اتحادیة اروپا تلاش داشت با کمک و همراهی چینیها، حکومت اسلامی را همچون نمونة پاکستان به
باشگاه اتمی رهنمون شود. اینجا بود که مشخص شد، «مخالفتهای» آمریکا با اروپائیان، دقیقاً به این دلیل رخ داده که آمریکا در مصاف
با روسیه نمیتوانست از سیاست «اتمی کردن» حکومت اسلامی حمایت به عمل آورد.
همانطور که میبینیم، «معاملهای» به نفع ایران و ایرانی در میان
نبوده، و بر خلاف ادعای الشرقالاوسط
«رژیم» نیز دست به کاری نزده بود! روند دیپلماتیک جهانی، تلاشهای فرانسه و انگلستان را در ایران ـ این
تلاشها به صورت «زیرمیزی» از واشنگتن نیز مورد حمایت قرار میگرفت ـ متوقف
کرد و به همین دلیل نیز عربدة کاندی رایس در رسانهها به آسمان برخاست!
باری در بخش دیگری از همین مصاحبه، بار
دیگر از زبان رضا پهلوی، سیاست «دولت کامرون 2» را در ایران بازمییابیم.
این سیاست همان پوپولیسم «شیخوشاه» است. از اینرو به عنوان یک «ایرانی»، رضا پهلوی خواستار برگزاری «انتخابات آزاد» میشود
و در عمل، پای جای پای خمینی و خامنهای و خاتمی میگذارد. باید
به سیاستگزاران لندنی این نکتة اساسی را گوشزد کنیم که جامعة ایران بیش از آنچه
اینان تصور کردهاند دچار دگردیسی و تحول شده. امروز ایرانی نیک میداند که دمکراسی هیچگونه
ترادفی با برگزاری انتخابات نداشته و ندارد. دمکراسی یک روند حقوقی است، و بر پایه احترام به آزادی بیان و «حریم خصوصی
انسانها» ـ این «حریم» از محدودهای
فلسفی برخوردار است و ترادفی با لمپنیسم «چاردیواری ـ اختیاری» ندارد ـ پایهریزی شده. دمکراسی با تکیه بر جمعگرائی و لشکرکشی
خیابانی و تجمع در برابر حوزههای رأیگیری مستقر نمیشود، در ارتباط با رعایت حقوقی «حریم خصوصی انسانها»
شکل میگیرد. این ملایان، اوباش شهری،
لاتولوتها، مککارتیستها و خصوصاً چپنمایان هستند که ذکر «انتخابات»
گرفتهاند. بدون اینکه در نظر بگیرند، شرکت
در «انتخابات سیاسی» فقط یک لایة محدود از مجموعه حقوق شهروندی در یک دمکراسی
است؛ حقوق شهروندی را به «انتخابات» نمیتوان
تقلیل داد:
«شما چگونه حق حاکمیت و یا تعیین
سرنوشت را در کشوری انتظار دارید [...] که آزادی بیان و یا انتخابات آزاد ندارد
[...] چیزی که خواهان آن هستم، و روندی که پیشنهاد کردم نیازمند یک سناریوئی
است که در آن رژیم به ما اجازه دهد انتخاباتی آزاد برگزار کنیم [...]»
همان منبع
این همان صدای خمینی نیست که خواستار «شرکت ملت
مسلمان در رأیگیری» شده بود؟ اگر در جامعة
ایران که رضاپهلوی خود قبول کرده، آزادی بیان و حقوق شهروندی نهادینه نشده، خواهان
برگزاری «انتخابات» شویم چه نوع «انتخاباتی» برگزار میکنیم؟ این سئوالی است که شایستگی پاسخ دارد. اینکه ملتی از دست مشتی آخوند در عذاب
اوفتاده، و در «انتخابات» پیشنهادی
رضاپهلوی مسلماً به حذف آخوند رأی خواهد داد،
از منظر تاریخی هیچ اهمیت و ارزشی ندارد.
زندهیاد شاپور بختیار در دوران صدارتاش در پاسخ به سئوالی در مورد انحلال
مجلس و برگزاری انتخابات زودهنگام گفت:
«با جوی که در کشور درست کردهاند،
انتخابات مشکل مملکت را حل نمیکند،
اگر انتخابات برگزار کنیم، همة
نمایندگان با یک عمامه به مجلس خواهند آمد!»
بله، اگر واقعیت را بخواهیم این
نوع «برگزاری انتخابات» همان رفراندومی است که مهدی بازرگان برگزار کرد. و حکومت برآمده از چنین انتخاباتی همچنان که
شاهدیم فقط یک استبداد سیاه و پوپولیست خواهد بود. این است نتیجة محتوم «همهپرسی» و رفراندوم با
استفاده از کلیگوئی و خصوصاً سوءاستفاده از نفرت جمع و پیشداوریها. خلاصه بگوئیم، جهت برقراری یک دمکراسی، پیشفرضهای
سیاسی، اجتماعی و حقوقی به مراتب بر
برگزاری انتخابات تقدم دارد. این سیاست
آنگلوساکسونهاست که در کشورهای تحت سلطهشان «انتخابات» را با «دمکراسی» در ترادف
قرار میدهند تا پوپولیسم را به عنوان حکومت قانونی بر ملتها تحمیل کنند.
از بررسی نکات دیگر در این مصاحبه چشمپوشی میکنیم، چرا که کار به درازا خواهد کشید. ولی سوای آنچه بالاتر عنوان کردیم، چند
نکتة قابل بررسی وجود دارد. نخست اینکه،
خصلت «چپستیزی» و تمایل به مککارتیسم در اظهارات رضاپهلوی به صراحت دیده
میشود. وی در این «مصاحبه» فیدل کاسترو را هم مورد
تهاجم قرار داده و او را با خمینی و خامنهای همکاسه کرده! به عبارت سادهتر، جناح «آریامهریها» حاضر نیست از دوران مککارتیسم
و جنگسرد پای بیرون بگذارد. و در شرایطی
که دولت آمریکا رسماً فیدل کاسترو و حکومت کوبا را به رسمیت شناخته، هنوز
باند رضاپهلوی با فیدل کاسترو به نبرد مشغول است.
از سوی دیگر،
در این مصاحبه برخورد کودکانه، اگر
نگوئیم مغرضانة باند آریامهریها را با سیاستهای فدراسیون روسیه نیز شاهد هستیم. برخوردی که طی این مصاحبه بارها تکرار شده. رضا پهلوی دولت سوریه را که وابسته به
بریتانیاست «روسی» قلمداد میکند، و
مسلماً اگر امکان مییافت ملایان قم و کاشان را هم به «پولیتبورو» میچسباند! به
صراحت بگوئیم، شیفتگی به آتلانتیسم تا مغز
استخوان آریامهریها نفوذ کرده، به صورتیکه
حاضر نیستند واقعیات جغرافیائی و استراتژیک ایران را ببینند. خدمت اینحضرات که هنوز چکمة سربازان آمریکائی
را برق میاندازند بگوئیم، همجواری با
روسیه در مسائل استراتژیک ایران یک انتخاب،
شق و گزینه نیست؛ یک واقعیت مادی
است. و در شرایط استراتژیک فعلی، بر خلاف دوران جنگسرد، هیچ دولتی در ایران نمیتواند پشت سر
آمریکا، انگلستان و یا هر کشور دیگری پناه
بگیرد و در مسیر تحولات اقتصادی و تجاری مسکو در منطقه سنگاندازی کند. روزگاری نزد جماعت آریامهریها، روسستیزی بازتابی بود از ضدیت اینان با
کمونیسم. اینک میبینیم که این حضرات علاوه بر ایدئولوژی با
موجودیت روسیه مشکل دارند. ضدیت اینان با
مسکو بیشتر به دلیل خوشخدمتی موروثی در بارگاه آنگلوساکسونهاست.
از بررسی محتوای مصاحبة الشرقالاوسط با
رضاپهلوی فقط میتوان نتیجه گرفت که، مبانی حکومت آخوندها آنقدرها با «اهداف» مورد
التفات جناح آریامهری تفاوتی نشان نمیدهد. خلاصة
مطلب مصاحبه رضاپهلوی با الشرقالاوسط یکبار دیگر به صراحت نشان داده که محفل
«شیخوشاه» واحد است، و اهدافاش نیز در
یک مسیر واحد حرکت میکند. دقیقاً همانطور که حسنیمبارک و محمد مرسی در
کشور مصر میراثخوار یکدیگر بودند، شیخوشاه
هم در ایران، به قول خمینی «ید واحده»
هستند. اهداف آریامهریهای خارج از کشور در چند مطلب
پیشپاافتاده خلاصه شده. نخست برگزاری «انتخابات» و تبدیل ابزار دمکراتیک
مراجعه به آراء عمومی به سازوکار برقراری پوپولیسم نوین. همان عملی که دولت بازرگان انجام داد. در مرحلة بعدی شاهد تمایل آریامهریها به گسترش
روسستیزی و تلاش جهت حفظ سیادت آنگلوساکسونها بر کشورمان هستیم. و اگر
فرار مقامات حکومت اسلامی به لندن و واشنگتن را در کنار این «تمایل» آریامهریها
قرار دهیم به صراحت میبینیم که کعبة آمال «شیخوشاه» نیز یکی است! خلاصة کلام،
در شرایطی که گسترش روابط
سیاسی، اقتصادی و تجاری بین ایران و روسیه، علیرغم تمایل ملایان و آنگلوساکسونها رو به
رشد خواهد بود، گسترش روسستیزی احمقانه
چه اهدافی را میتواند جز خدمت به آتلانتیسم دنبال کند؟ در مرحلة بعدی،
خصلت سرکوبگرانة چپستیزی نزد
آریامهریهاست که در دوران جنگ سرد یخ زدهاند؛ مگر خمینی نبود که میگفت، «این چپها نجساند ملت مسلمان با آنها حرف
نزند!» اینبار همین برخورد را در بیانات رضاپهلوی
نسبت به فیدل کاسترو شاهدیم. یادآور شویم پهلوی دوم نیز عبدالناصر را «قبطی» خطاب
میکرد، همانطور که خمینی هم صدام حسین را
«تکریتی» میخواند. البته همگنیهای
دیگری نیز بین «شیخوشاه» وجود دارد که مهمترینشان اجماع حضرات در مورد تعدد
زوجات است. و سکوت رضا پهلوی در مورد تعدد
زوجات و اختیارات پدر بر فرزند شاهدی است بر این مدعا.
به صراحت بگوئیم، برگزاری مصاحبههائی از این دست بیش از آنچه به
آریامهریها خدمت کند، زمینة فروپاشی سنگرهایشان
را فراهم خواهد آورد. به استنباط ما،
این نوع «مصاحبههای» مفرح، به این
دلیل برگزار میشود که دولت «کامرون 2» خود را برای یک عقبنشینی صریح از مواضع
گذشتهاش آماده کرده. و تأکید کامرون بر توقف
گسترش مرزهای اتحادیه اروپا به شرق که در نشست اخیر سران اتحادیه مذکور در لتونی
مطرح شد، فقط نقطة آغازین این عقبنشینی میباید تلقی شود!