۷/۲۰/۱۳۸۷

بحران‌ چپاول!




در شرایطی که اکثر بانک‌های عمده در کشورهای غربی با مشکلاتی در ادارة امور مالی خود روبرو شده‌اند، این سئوال مطرح می‌شود که سرانجام بحران فعلی چه خواهد بود؟ همانطور که دیدیم، تا چند ماه پیش در رأس خبرها کسی سخن از بودجه، نقدینگی، بحران مالی و ... به میان نمی‌آورد. در عمل، از زمان فروپاشی برج‌های دوقلوی نیویورک تا همین چند روز پیش تو گوئی در جهانی زندگی می‌کردیم که مادیات از میان رفته بود؛ فقط چند موضوع «قابل» بحث در این کرة ارضی باقی بود. موضوعاتی از قبیل حال و احوالات ساکاشویلی، محل اختفای بن‌لادن، انفجار بمب‌ در جمعه‌ بازارهای بغداد و «آزادی» زنان در افغانستان در کنار چهرة عبوس و بسیار «خطرناک» احمدی‌نژاد در رأس خبر‌های جهانی قرار داشت! کسی نمی‌گفت که نفت چگونه در عرض چندماه از بشکه‌ای 12 دلار به 150 دلار رسیده، و اینکه منتفعان واقعی این «تغییرات» چه کسانی‌اند؛ کسی سخن از این به میان نمی‌آورد که برنامة ارتش آمریکا در کنار صدها میلیارد دلار سرمایه‌گذاری نظامی در منطقه اصولاً چیست؟ کسی به خود اجازه نمی‌داد از آیندة کشوری به نام پاکستان سخن به میان آورد، کشوری که عملاً فاقد دولت مسئول شده، و شبکه‌ای «نظامی ـ امنیتی» به نام آی‌اس‌آی، تحت نظارت مستقیم پنتاگون بر امور مردم حکومت می‌کند. این مسائل وجود داشت، و اگر برنامة هسته‌ای جمکران ساختگی بود و جهت هیاهوی تبلیغاتی در بوق آن می‌دمیدند، بقیة جریانات «واقعی» بود!‌

خلاصه بگوئیم جریان «تبلیغات» ‌رسانه‌ای در عمل تبدیل «هیاهو» به «واقعیات» است. و مسائل و مشکلات «عظیم» و عدیده‌ای که امروز در بطن تبلیغات جهانی بر بازارهای بورس جهان گویا «سایه‌» انداخته، مسلماً قسمتی از همین «واقعیت‌سازی» است. همانطور که پیشتر دیدیم، زمانیکه ارتش آمریکا قصد آن داشت که صدها هزار اوباش مسلح را به جان مردم عراق و افغانستان بیاندازد، نه بحران مالی داشتیم، نه کمبود بودجه! در نتیجه، کشوری که سال‌های دراز به دلیل نبود بودجه از پرداخت قروض خود به سازمان ملل متحد روی بر می‌گرداند، کشوری که سال‌هاست از سازمان یونسکو به دلیل «مشکلات مالی» بیرون آمده، و چند هفته پیش از بحران 11 سپتامبر، دولت آن گویا چند صدمیلیارد دلار «پول کم آورده‌ بود»، به یک‌باره طرح یک عملیات گستردة نظامی را پایه‌ریزی می‌کند! و در سایة همین عملیات، ایالات متحد به میزان چندین تریلیون دلار در سال به بانک‌های جهان باز هم مقروض می‌شود!

اوباش و کلاه‌مخملی‌ها در قدیم مثلی داشتند که می‌گفت: «مرد اگر قرض نداشته باشد، مرد نیست!» البته این صورتبندی تا حدودی درست است، آنزمان که مربوط به مردی می‌شود که به دلیل «اعتبار» خود مقروض شده! ولی بعضی «مردها» به دلیل «زورگوئی» مقروض می‌شوند، نه به دلیل اعتبار!‌ خلاصه می‌گوئیم، «قرض» دولت ایالات متحد به بانک‌های جهانی از نوع دوم است! این دولت ده‌ها سال است هم در زمینة‌ تجارت جهانی، و هم در دیگر زمینه‌های مالی مقروض‌ترین دولت جهان به شمار می‌رود! و در مواقع «مقرر»، جهت لاپوشانی عجز خود از پرداخت قروض به بانک‌های جهانی همیشه یک «آس» برنده از آستین بیرون می‌کشد!‌

پیش از پایه‌ریزی یورو به عنوان واحد پول اروپائی، برنامة آمریکائی‌ها برای ماست‌مالی کردن قسمت مهمی از قروض دولت آمریکا به بانک‌ها، با تغییر ارزش برابری دلار در مقابل دیگر ارزهای قدرتمند اجرا می‌شد. به طور مثال در عرض چند روز شاهد بودیم که ارزش برابری فرانک فرانسه در مقابل دلار 50 درصد کاهش می‌یافت! و قروض دولت آمریکا به بانک‌های فرانسه نیز در همین راستا و به همین میزان «تغییر» می‌کرد!‌ این برنامه به صورت مرتب و فصلی انجام می‌‌شد، و پر واضح بود که در زمان قرض گرفتن ارزش برابری دلار در بالاترین حد خود، و در هنگام باز پس دادن در پائین‌ترین حد قرار داشت. به اینصورت اگر بانک‌ها در آخر دورة استقراض چیزی به دولت ایالات متحد مقروض نمی‌شدند، خیلی شانس آورده بودند!‌ ولی این شیوة «پسندیده» که عملاً نوعی کلاهبرداری از مؤسسات مالی اروپائی و آسیائی بود پس از مدتی کارآئی خود را از دست داد، و دولت‌های آلمان فدرال و انگلستان خواستار تثبیت یک «حاشیة ارزشی» برای پول‌های خود در برابر دلار شدند!

به هر تقدیر، امروز پس از فروپاشی «دیو دو سر» اتحاد شوروی، دیگر نمی‌توان دولت‌ها را به صورت گذشته ترساند و از آنان باج‌گیری نمود. و از طرف دیگر، با برپائی واحد پول اروپائی امکان چنین مانورهای «زیرکانه» دیگر وجود ندارد، چرا که بالا و پائین کردن واحد پول یک منطقة وسیع و صنعتی بیشتر از آنچه منافعی داشته باشد، ضرر به همراه خواهد آورد. این مختصر را گفتیم تا معلوم شود، طی سالیان دراز آنان که جهت برنامه‌های جهانی و برخی اوقات طرح‌های داخلی، در درون مرزهای ایالات متحد تأمین بودجه می‌کردند، چه کشورهائی هستند.

بحران فعلی نیز تحت عنوان «قروض»‌ بانک‌ها به آمریکائی‌‌هائی که دیگر قادر به باز پس دادن وام خود نیستند، آغاز شد‍‌! ‌ نخست می‌باید پرسید، این آمریکائی‌ها چرا در شرایطی که قادر به باز پس دادن وام نیستند اصولاً «مقروض» می‌شوند؟ مگر بانک به هر کسی «قرض» می‌دهد؟ و اگر یک بانک چنین عملی انجام داده، چرا امروز از محل بودجة ملی می‌باید اشتباهات چندین و چند بانک در سراسر ایالات متحد را ترمیم کرد؟ در ثانی، مگر اروپائی‌ها و ژاپنی‌ها در آمریکا خانه خریده‌اند که امروز دولت‌های اروپائی می‌باید از محل بودجة‌ کشور به بانک‌هائی در اروپا کمک کنند که در خانه‌سازی در آمریکا پول از دست داده‌اند؟ خلاصه بگوئیم، در شرایطی که کشورهای انگلستان، فرانسه و ایتالیا سال‌های دراز است که با بحران‌های بسیار سنگین کمبود مسکن در شهرهای بزرگ خود روبرو هستند این سئوال مطرح می‌شود که چرا سرمایة این بانک‌ها بجای تولید مسکن در لندن، پاریس، رم، و ... به قصبه‌ها و محلات دورافتادة ایالات متحد رفته و تبدیل به وام‌های مسکنی شده که دیگر قابلیت پرداخت هم ندارد؟ و سئوال آخر شاید جالب‌تر از دیگر سئوالات باشد: مگر در مجموع چند واحد مسکونی در ایالات متحد با چنین مشکلی روبرو شده‌اند، که تأمین بودجة این «برنامه» سر به چندین تریلیون دلار زده؟

خلاصه می‌گوئیم، جای تعجب نیست که «مرهم» پیشنهادی جهت بر طرف کردن این مشکل «جهانی»، که به دست ارباب جراید تبدیل به پیراهن «عثمان‌» شده، در پیروی از فرامین دو دولت مشخص غرب یعنی ایالات متحد و انگلستان «خلاصه» شود!‌ یادمان نرفته که 5 سال پیش همین دو دولت کذا، جهت برپائی یک استراتژی فراگیر نظامی و اقتصادی، جنگ در افغانستان و عراق را با آن وضعیت ضدانسانی آغاز کردند، و بقیة دولت‌های غربی و متحدان جهانی اینان نیز همچون کودکان یتیم و بی‌‌سرپرست، سر به زیر انداخته، پا به پای این جنایتکاران، ملت‌ها را درگیر این سلاخی کردند.

مدتی است که حضرت «پالسون» در ایالات‌متحد، پس از سال‌ها همکاری با نزول‌خواران وال‌استریت برای ملت آمریکا «طرح» 700 میلیارد دلاری برای خروج از بحران ارائه داده‌اند، و نخست وزیر «فرهیختة» انگلستان، حضرت گوردون براون نیز در یک چرخش قلم تمامی بانک‌های کشوری که سمبل «سرمایه‌داری» و «بازار آزاد» بوده را، به میزان 50 درصد «دولتی» فرموده‌اند! بهانة تمامی این عملیات محیرالعقول نیز حمایت از «مردم» اعلام می‌شود! نمی‌دانستیم زمانیکه جیب مردم را می‌زنند، در واقع از آنان حمایت می‌کنند.

ولی از همه جالب‌تر موضع دولت‌های دیگر، احزاب، سندیکاها، اتحادیه‌ها و دیگر «محافل» اروپای آزاد و «دمکراتیک» است که در برابر این عملیات چپاولگرانه از «سوراخ‌ سنبه‌های‌شان» هیچ صدائی نمی‌شنوید! احزابی که برای سوخت یک قایق ماهیگیری و حمایت از یک دوچرخه‌سوار «اکولو» تظاهرات به راه می‌انداختند، امروز در برابر چپاول‌ علنی هزاران میلیارد دلار سرمایه‌های ملی توسط مشتی ماجراجوی بین‌المللی، سکوت کامل اختیار ‌کرده‌اند!‌

امروز که دولت‌های انگلستان و ایالات متحد در عراق و افغانستان پوزه‌های‌شان به سنگ خورده، می‌بینیم که چگونه با سلاح «بحران‌سازی» پای به مرزهای اروپای سرمایه‌داری ‌گذا‌شته‌اند!‌ تهدیدات اینان، هر چند به زبان نمی‌آورند کاملاً مشخص است؛ دولت‌های دیگر دو گزینه در برابر دارند. یا همچون سال‌های «خوش» دهة 1930 حاکمیت فاشیسم و گروه‌های «پیراهن‌مشکی» مذهبیون را می‌پذیرند، یا اجازه می‌دهند حضرات، حال که چپاول جهان سومی‌شان با مشکلاتی روبرو شده، جیب ملت‌های «متمدن» اروپای غربی و آسیا را آنقدر که دل‌شان می‌خواهد خالی کنند!‌ و اینجاست که در کمال تعجب در می‌یابیم، دولت‌های دیگر اروپای غربی نیز از قماش حضرت برلوسکونی، که همین چند روز پیش به دلیل «کمبود بودجه» قسمت عمده‌ای از کمک‌های دولتی به بنیادهای آموزشی و مدارس ایتالیا را به حال تعلیق درآورده بود، با طرحی از نوع «پالسون» از خود هم‌سوئی نشان می‌دهد!‌ دلیل واقعی این «تفاهم» فراگیر که در بالاترین حد ممکن خود را میان به اصطلاح «مردم» و این بنیادهای چپاولگر مستقر کرده، در چه مسائلی نهفته؟ آیا خط آخر در حیات سرمایه‌داری جهانی همین نقطه نیست؟ چه کسی، بوش یا گوردون براون، می‌تواند تضمین کند که این «بحران» در حد چپاول دیگران پایان خواهد گرفت؟ در عمل امکان خزیدن چنین بحرانی به محافل تصمیم‌گیری مالی که مراکز خود را طی 200 سال گذشته در لندن، پاریس و نیویورک مستقر کرده‌اند، وجود دارد. ‌




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

۷/۱۸/۱۳۸۷

«وبال» استریت!



خبرهای مربوط به بحران مالی و اقتصادی در رأس گزارش‌های رسانه‌های جهان قرار دارد. البته آنچه در اخبار رسمی می‌توان خواند ارتباط زیادی با ریشه‌ها و تبعات نهائی این بحران نخواهد داشت؛ تلاش اخبار رسمی در عمل تبدیل نگرش اقتصادی مطلوب از نظر محافل حاکم جهانی به «واقعیات» است!‌ چرا که بازتاب آنچه «واقعیت» می‌تواند تلقی شود، ابعادی از این بحران را به نمایش می‌گذارد که مسلماً محافل حاکم بر اقتصاد و امورمالی جهان زیاد از انعکاس آن خشنود نخواهند شد. خلاصه بگوئیم، سال‌ها پس از فروپاشی اتحاد شوروی، یا فروپاشی آنچه شیوة تولید متمرکز سوسیالیستی عنوان می‌شد، شاهدیم که شیوة تولید سرمایه‌داری نیز اگر اوضاع به همین منوال پیش رود، راه درازی تا فروپاشی ندارد. اگر حکومت اتحاد شوروی سابق، تکیه‌گاهی ایدئولوژیک برای سرمایه‌داری فراهم آورده بود، و این تکیه‌گاه «آزادی» را در تقابل با «دیکتاتوری»، آنهم در ویراستی مشخص و در محدودة‌ کاملاً مسدود استالینیست قرار می‌داد، همین اتحاد شوروی نقطة اتکاء دیگری برای سرمایه‌داری فراهم آورده بود: یک شیوة تولید بر اساس الزامات «جنگاورانه»!

بی‌دلیل نیست که طی سال‌های دراز پس از پایان جنگ دوم جهانی، اولین اقتصاد سرمایه‌داری جهان یعنی ایالات متحد عملاً در ارتباط با همین «نبرد» فرضی میان خیر و شر، پایه‌های خود را سازماندهی کرد. ایالات متحد می‌جنگید، کشورهای دیگر را به عناوین مختلف غارت می‌کرد، و با انحراف این ثروت‌ها به درون محافل تصمیم‌گیری خود آن‌ها را در مسیر تولید هر چه بیشتر جنگ‌افزار متمرکز می‌نمود. این «دور» مالی، اقتصادی، تولیدی، پس از آغاز جنگ‌های افغانستان عملاً به زمینة «فناوری‌ها» نیز کشیده شد. و در همین راستا شاهد «پیشرفت» چشم‌گیر صنایع در کشورهای غربی می‌شویم. البته این «دور» ظاهراً بی‌نقص اقتصادی می‌بایست توسط موجودیت و سیاست‌های اتحاد شوروی «کامل» می‌شد. در نتیجه، پس از فروپاشی این کشور در سال 1991، اقتصاد ایالات متحد با مشکل بسیار عظیمی روبرو شد: نبود دشمن!

این «دشمن» که موجودیت‌اش یکی از الزامات اساسی اقتصاد غرب شده بود پس از فروپاشی اتحادشوروی در قالب‌های متفاوت، و اینبار به دست سرمایه‌داری جهانی در سراسر دنیا ساخته و پرداخته ‌شد. طالبان، بن‌لادن، میلوسویچ، صدام‌حسین و بسیاری دیگر از «شخصیت‌ها»‌ و سازمان‌های «خطرناکی» که تاریخ ایالات متحد و سرمایه‌داری به طور اعم از آنان تحت عنوان «محور شرارت» نام خواهد برد، همگی دست‌پخت‌ پایتخت‌های غرب‌اند. این سئوال مطرح می‌شود که چرا غرب به جان خودش افتاده؟

برای دریافت بهتر از این مطالب می‌باید نگاهی به روند افزایش ارزش سهام در بازار بورس نیویورک داشته باشیم. شاخص بازار سهام نیویورک در ماه فوریه سال 1978، یعنی درست همزمان با بحرانی که در ایران منجر به کودتای 22 بهمن شد،‌ فقط 742 دلار ارزش داشت! به عبارت بهتر، با در نظر گرفتن این امر که چندی پیش ارزش این «شاخص» 14هزار دلار بوده، می‌باید قبول کرد که فقط طی گذشت سی سال، شاخص بازار سهام نیویورک تقریباً 20 برابر شده!‌ اگر یک شرکت در سال 1978، فقط 1 میلیون دلار «ارزش» داشت، امروز همین شرکت 20 میلیون دلار می‌ارزد! این ارقام بیش از آنچه برخی تصور کنند مضحک و خنده‌دار است. چرا که یک شرکت به صرف تولید، آنهم در بطن یک اقتصاد پیشرفته و صنعتی چون اقتصاد ایالات متحد نمی‌تواند طی سه دهه 20 برابر ارزش پیدا کند. آنچه در این کشور به وقوع پیوسته بالا رفتن ارزش شرکت‌ها نبوده، وارد کردن شرکت‌ها در بطن یک فضای «مجازی» و صرفاً پوشالی بوده که آنرا «بورس» می‌نامند.

در نخستین سال‌هائی که بورس‌بازی به صورت رایج امروز مطرح می‌شد، اقتصادان‌های غرب این روند را برای اقتصاد خیلی «مفید» تشخیص ‌دادند! به زعم اینان، زمانیکه یک شرکت سهام خود را در بازار به «مردم» ارائه می‌دهد، و به این ترتیب «مردم» را در سود شرکت سهیم می‌کند، هم نوعی گسترش مسئولیت اجتماعی در مورد فعالیت‌ شرکت‌ها به وجود می‌آید، و هم مدیریت این شرکت‌ها قادر خواهند بود سرمایه‌ای را که به دلیل فروش سهام به دست آمده در فعالیت‌های سودآور دیگر «تزریق» کنند. البته «مزایای» این نوع فعالیت اقتصادی مسلماً به ایندو مورد محدود نمی‌شود، «مفید» بودن این «فعالیت‌ها»‌ با مراجعه به کتب کلاسیک اقتصاددان‌های غرب عملاً از شمار بیرون است!‌ ولی معمولاً کسی از «مضار» چنین فعالیت‌هائی سخن به میان نمی‌آورد.

طی سالیان دراز که بورس بازی یکی از «ورزش‌های» مورد علاقة سرمایه‌داران در ینگه‌دنیا و انگلستان بود، بارها و بارها بحران‌های مالی شدید بر محور همین نقل‌و‌انتقالات عظیم مالی به وجود آمد. بحران‌هائی که ریشة واقعی اقتصادی نداشت، و صرفاً در فضائی مجازی حرکت می‌کرد. این بحران‌ها در واقع به پیشواز مشکلات اقتصادی می‌رفت، و خود رأساً ایجاد بحران اقتصادی نمی‌کرد. ولی پس از آغاز جنگ «ایران ـ عراق» و درگیری‌ سازمان ناتو با شوروی در افغانستان، یعنی پس از سال 1979، این بورس‌بازی خود تبدیل به یک «اقتصاد» تمام و کمال شد! کار به جائی کشید که نوسانات این «بازار» مجازی می‌توانست در عرض چند ساعت صدها هزار تن از کارکنان و کارمندان شرکت‌ها را از هستی ساقط کند!‌ و پس از طی مدت‌زمانی این مشکلات عملاً شامل حال بازنشستگان و مستمری‌بگیران نیز شد؛ چرا که اکثر بیمه‌های بازنشستگی در ایالات متحد ریشه‌های مالی خود را در شاخص‌های بورس «مدفون» کرده بودند! خلاصة مطلب «فعالیتی» که روزگاری یک سرگرمی مضحک و یک قمار احمقانه بیش نبود به تدریج تبدیل به روند حاکم بر سرنوشت صدها میلیون انسان شد، و از طریق آنان سیطرة خود را در طول زمان بر دیگر مناطق جهان نیز گسترش داد.

با توجه به نمودار ارزش سهام در نیویورک می‌توان سه مرحلة مشخص در اوج‌گیری ارزش سهام را به صراحت مشاهده کرد. مرحلة نخست همانطور که قبلاً عنوان کردیم مربوط به دورة جنگ «ایران ـ عراق»‌ و نبردهای ناتو بر علیه اتحاد شوروی در افغانستان می‌شود. طی این دوره، ارزش سهام در نیویورک از 700 دلار به بیش از 2 هزار دلار افزایش یافت، یک افزایش 300 درصدی! پس از خروج ارتش شوروی از افغانستان و آغاز فروپاشی در شرق و جنگ‌های نوین در افغانستان و بالکان باز هم دورة دیگری از افزایش ارزش سهام در نیویورک مشاهده می‌شود. طی این دوره، که از سال 1989 تا سال 2000، یعنی پایان دورة‌ بیل‌ کلینتون در مقام ریاست جمهوری ایالات متحد ادامه می‌یابد شاخص ارزش سهام از 2 هزار دلار به بیش از 10 هزار دلار می‌رسد!‌ اینبار شاهد رشدی 500 درصدی می‌شویم! ولی پس از به قدرت رسیدن جرج والکر بوش و دارودستة نئوکان‌ها برای نخستین بار ارزش سهام به یک‌باره سقوط می‌کند. و طی روزهای متوالی دولت جرج بوش که جدیداً به قدرت دست‌ یافته بود با مشکلات عظیم کسر بودجه جهت برآوردن نیازهای روزمره روبرو می‌شود. از قضای روزگار عملیات 11 سپتامبر نیز بر این «نگرانی‌ها» می‌افزاید و ارزش سهام به یک‌باره تا 7 هزار دلار کاهش می‌یابد، ولی از آنجا که «جنگ» به عنوان حلال مشکلات در این نظام به کار گرفته می‌شود، پس از آغاز عملیات نظامی و جنگ‌های خونین در عراق و افغانستان بار دیگر شاخص ارزش سهام افزایش یافته تا 14 هزار دلار می‌رسد!

امروز آنچه تحت عنوان «بحران» مالی، کمبود نقدینگی، و ... در رسانه‌ها به خورد خلق‌الله داده می‌شود، در عمل به معنای عقب‌نشینی اقتصاد ایالات متحد از مراحلی است که طی سه دهة گذشته با توسل به حربة جنگ و جنگ‌افروزی به دست آورده. نخستین مرحله‌ای که اینک شاهد فروپاشی آن هستیم منافع حاصله از جنگ‌های اخیر در عراق و افغانستان است! ولی اگر این عقب‌نشینی‌ها به دلیل تضعیف جبهة ایالات متحد در برابر رقبای بین‌المللی پیش آمده، پر واضح است که راهی برای خروج از آن نمی‌توان یافت. چرا که ضعف آمریکا اینک نهادینه شده، و در شرایطی که هر چه بیشتر فواید «مرهم» جنگ، مورد تردید قرار می‌گیرد، می‌باید منتظر شکل‌گیری نوع نوینی از روابط اقتصادی باشیم.

روسیه بارها اعلام کرده که ترجیح می‌دهد روابط اقتصادی میان ملل بر اساس «همکاری» استوار شود، نه بر پایة «تقابل» نظامی! این« برخورد» از نظر دیپلماتیک معنای مشخصی دارد؛ اقتصاد جنگ می‌باید از صحنة روابط بین‌الملل، خصوصاً از بطن اقتصاد ایالات متحد کنار گذاشته شود. البته این نوع «اقتصاد» زمانی پای به عقب خواهد گذاشت که خود را در برابر نیروی نظامی قدرتمند‌تری ببینید. و به همین دلیل است که در بطن اقتصاد مورد نظر کرملین، نوعی «تناقض‌گوئی» می‌بینیم. در عمل کرملین علاقمند است که مسابقات تسلیحاتی را در سطح «بازدارنده» و در حد روابط دوران جنگ سرد نگاه دارد، و به همین دلیل است که طی ماه‌های گذشته پیوسته در مناطق مختلف جهان کرملین را دست‌اندرکار مانورهای گسترده و خارق‌العادة نظامی می‌بینیم!

در اینکه «صورتبندی» مورد نظر کرملین تا چه حد از نظر اقتصادی «منطقی» باشد، جای بحث فراوان خواهد بود. همانطور که گفتیم یک ماشین جنگی را فقط با یک ماشین جنگی دیگر می‌توان متوقف کرد. ولی ایالات متحد امروز پای به دوران جدیدی گذاشته و به همراه متحدان خود در اروپای غربی و آسیا می‌باید به صورتی جدی در روش‌های بهره‌کشی خود از ملت‌های تحت ستم «تجدیدنظر» کند. و روسیه مسلماً می‌داند که اگر از ارتباطات خود با غرب نتایج مطلوب را به دست آورد، در شرایط فعلی به این معنا خواهد بود که ریاست عالیة ایالات متحد را نیز بر امور اقتصادی خود و جهان بپذیرد! و در چنین ترکیبی «پیروزی» به دست آمده، فقط روسیه را در تقابل با تحولات آیندة جهانی قرار می‌دهد. چرا که اولاً «اتحاد» روسیه و آمریکا فقط یک رئیس خواهد داشت: ایالات متحد! و در ثانی همین «رئیس» در سراشیب تاریخی خود قرار گرفته.

سراشیب اقتصادی، مالی و نهایتاً استراتژیک که ایالات متحد در آن گام برمی‌دارد، به هیچ عنوان نتیجة تحمیل این و یا آن سیاست ویژه نیست. آمریکا همچون دیگر ملل جهان از نشیب و فراز‌های تاریخی خود برخوردار است، و تمامی شواهد نشان می‌دهد که این «نشیب» در ویراستی بسیار فراگیر، بر افق آیندة آمریکا سایه خواهد افکند.









نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

۷/۱۴/۱۳۸۷

خاتمی 3!



امروز در مورد «انتخابات» فرضی ریاست جمهوری در جمکران می‌باید مطالبی را عنوان کرد. همانطور که می‌دانیم موضع‌گیری‌های نمایشی در حاشیة این «انتخابات» از مدت‌ها پیش آغاز شده، و هر یک از جناح‌های «مجازی»، در داخل و خارج از کشور چانه‌زنی‌های محفلی مخصوص خود را بر محور این به اصطلاح انتخابات آغاز کرده. نخست می‌باید یک اصل اساسی را در همینجا عنوان کنیم: انتخابات در چنین رژیمی فقط به معنای گذاشتن استخوان لای زخم است. این دستگاه وحشت و سرکوب اگر خود را نیازمند به برگزاری «انتخابات» می‌نمایاند، می‌باید این واقعیت را نیز قبول کرد که برگزاری «انتخابات» اینان برای بزک چهرة کریه‌شان در ارتباط با نیازهای اربابان در بطن محافل بین‌المللی ضروری است. به عبارت دیگر، منافع اربابان این رژیم حکم می‌کند که ماهیت ضدبشری و ضددمکراتیک این دستگاه در صحنة جهانی، با لغو انتخابات ‌نمایشی علنی نشود. در غیر اینصورت اطمینان می‌دهیم که حذف این خیمه‌شب‌بازی‌ها از فضای سیاسی حکومت جمکران، به هیچ عنوان خللی در روند برنامه‌های ضدایرانی این حکومت ایجاد نخواهد کرد؛ کاملاً برعکس، با حذف این «نمایشات» امور‌شان را بهتر هم رتق‌وفتق می‌کنند!

حال اگر فقط به دلیل برآوردن نیازها و خواست‌های اربابان است که اینان هر از گاهی چند سر از نانخورها و جیره‌خواران «مقام‌معظم» را به عناوین مختلف ـ انتخابات مسجد جمکران، ریاست جمهور، شورای نگهبان، و ... ـ در برابر صندوق‌های مارگیری ردیف می‌کنند، و چند نام شناخته شده و یا ناشناخته را نیز به عنوان برندگان بخت‌آزمائی «سیاسی ـ عبادی» از صندوق‌ها بیرون می‌کشند، برخورد مخالفان این حکومت با آنچه «انتخابات» خوانده می‌شود، می‌باید روشن و صریح باشد.

واقعیت این است که اگر در نظام‌های غرب انتخابات نوعی تأئید مشروعیت حاکمیت از جانب افکار عمومی تلقی می‌شود، در حکومت جمکران همانطور که گفتیم روند تأئید مشروعیت به هیچ عنوان روی به جانب جامعة ایران ندارد. این حکومت از مرحلة تأئید مشروعیت در افکار عمومی مردم گذشته‌؛ جائی برای مشروعیت این حکومت دیگر وجود ندارد، «مسئله» ‌ مربوط به بیگانگان است! و فقط جهت فراهم آوردن زمینة مانورهای سیاسی برای حکومت‌های استعماری است که اینگونه نمایشات مهوع را به صحنه می‌آورند. البته «تقصیر» هم ندارند! اینان را نظام‌های استعماری از روز 22 بهمن تحت حمایت خود گرفتند و در پس پرده، موجودیت سیاسی و روابط‌ حکومت اسلامی با ملت ایران در گرو تأئید همین اجانب‌ است! اگر غرب برای فروپاشاندن رژیم آریامهری 6 ماه وقت گذاشت، برای سرازیر کردن چاه جمکران به فاضلاب تاریخ مطمئن باشیم که 6 ساعت هم وقت نمی‌خواهد. ولی همانطور که پیشتر به دفعات گفته‌ایم صرف فروپاشی این رژیم مشکل ما ملت را حل نمی‌کند، چرا که کارت‌های برنده باز هم در دست استعمار باقی می‌ماند.

شاید در تحلیل شرایطی که بر محور انتخابات ریاست جمهور جمکران به راه انداخته‌اند، نیم‌ نگاهی به جغرافیای سیاسی و استراتژیک ایران کارساز باشد. همانطور که می‌دانیم ایران از دیرباز تبدیل به نوعی منطقة حائل شده. غرب از طریق خلیج‌فارس، ایران را از جنوب مورد حملة منافع استعماری خود قرار می‌دهد، و همسایگی ما ایرانیان با روسیه، یا اتحادشوروی سابق، فقط به این حملات شدت و امتداد داده. هم روسیه خود را در ایران صاحب منافع مستقیم می‌بیند و هم غرب حاضر نیست به چپاول منابع زیرزمینی این منطقه که ایران به معنای واقعی کلمه شاه‌کلید آن به شمار می‌رود، پایان دهد.

پس از فروپاشی اتحاد شوروی، غرب در مانورهای سیاسی خود در منطقه از «آزادی» بیشتری برخوردار شد. و به همین دلیل بساط طالبان‌سازی در افغانستان و پاکستان به صورت جدی به راه افتاد؛ هر چند این «طالبان‌سازی» از سال‌ها پیش به دست محفل روحانیت شیعه که از دیرباز نانخور مستقیم استعمار غرب‌ است، در ایران شروع شده بود. در مورد مشکلات روسیه در ارتباط با جهان اسلام پیشتر چندین مطلب نوشته‌ایم و در اینجا از تکرار مکررات خودداری می‌کنیم، ولی می‌باید این اصل را در نظر داشت که روسیه حاضر نیست «جنگ‌سرد» جدیدی، اینبار تحت عنوان جنگ اسلام با ارتدوکسی روس را در مرزهای خود تحمل کند. به همین خاطر از سیاست‌گذاری علنی در روابط خود با ایران به شدت اجتناب می‌کند. ولی آنزمان که امنیت روسیه و منافع «عالیة» آن مطرح می‌شود، بجای ارتباط با حکومت جمکران، روسیه مستقیماً گریبان دولت‌های حامی حکومت اسلامی را در غرب می‌گیرد.

این عمل را طی روزهائی که مهرورزی جهت به راه انداختن جنگ میان ایران و ارتش آمریکا دست به جفنگ‌گوئی و ترهات‌بافی زده بود به صراحت شاهد بودیم! دیدیم که چگونه روسیه گریبان غرب را گرفت و تهدید کرد که اگر به ایران حملة نظامی صورت دهد، امنیت شاهراه خلیج‌فارس را دیگر در خواب و رویا خواهد دید! ‌ البته این «تهدیدات» مستقیم که از جانب کرملین صورت می‌گرفت، در عرف دیپلماتیک از بوق‌های جمکران «صادر» ‌شد، ولی مسلم بود که مشتی ملا و دعانویس و پاسدار در شرایطی نیستند که هم نان آمریکا را بجوند، و هم برای سیاست‌های کاخ‌سفید، آنهم سر چاه‌های نفت تعیین تکلیف کنند. این «مواضع» از پایتخت دیگری دیکته می‌شد.

در مورد «انتخابات» ریاست دولت ‌جمکران نیز قضیه درست به همین صورت است. روسیه بر اربابان غربی حکومت اسلامی فشار می‌آورد، تا اینان را مجبور به حمایت از جناح‌هائی کند که کرملین آن‌ها را بر دیگر جناح‌ها ترجیح می‌دهد. به این ترتیب بدون آنکه روسیه مستقیماً در موضع‌گیری‌ها دخیل باشد، جناح‌هائی که می‌توانند بیشتر از دیگران مورد استفاده و بهره‌برداری مسکو قرار گیرند از طرف غرب پیش می‌افتند!‌ مسلم است که چنین عملکردی در صحنة سیاست داخلی جمکران و در میان اوباش این حکومت ایجاد «شکاف‌هائی» ظاهری خواهد کرد. در واقع اگر «غرب» را ما یک جناح واحد معرفی می‌کنیم، زمانیکه به «جزئیات» در روند چپاول از اموال ملل ضعیف‌تر می‌رسیم، این «جناح فراگیر» چندین و چند شاخه خواهد شد. و به همین دلیل است که امروز فرایندی تحت عنوان «تکثر جمکرانی» را شاهدیم.

روسیه طی چند سال با تکیه بر همین روند قادر به عقب‌نشاندن برخی جناح‌های فوق‌ محافظه‌کار در بطن حکومت اسلامی شده. البته اینکار به این دلیل صورت گرفت که این جناح‌ها می‌توانستند نهایت امر تحت نظارت سازمان سیا منافع و امنیت روسیه را به خطر اندازند. نخست، محافل «اوباش» که در واقع بنیانگذاران و حامیان اصلی حکومت اسلامی هستند، با تکیه بر همین روند به صورت نظامی و پلیسی حذف شدند!‌ و تحت عنوان «اوباش‌گیری»، همکاران‌شان آنان را از ذلت این حیات «نجات» دادند! به علاوه چندین پست سیاسی که از 22 بهمن 57 عملاً توسط کادرهای سازمان سیا در ید اختیار روحانیت شیعی‌مسلک قرار گرفته بود، با توسل به همین روند از چنگ اینان خارج شده. نمونة پست‌های ریاست جمهوری، وزارت کشور، و ریاست مجلس که اینک در دست غیرروحانی است، قسمت نمایان این کوه‌یخی به شمار می‌رود! این «مجموعه» تغییرات، پیشتر حتی تصورش هم نمی‌رفت. و به احتمال زیاد تا چند صباح دیگر، روحانیونی که وزارت اطلاعات را طی سه دهة گذشته با کمک سازمان سیا «مصادره» کرده‌اند نیز، در گام‌های بعدی از جمله حذف‌شدگان خواهند بود.

ولی این «عملیات» شامل مقامات مذهبی نیز شده. به طور مثال، همانطور که دیدیم وزیر کشور مهرورزی، علیرغم پروندة قطوری که مدرک‌ تحصیلی تقلبی برایش درست کرده، چند روز پیش در قم به دیدار مکارم شیرازی رفت و عملاً به وی حالی کرد که در مورد مسائل اجتماعی بهتر است گنده گوئی نکند!‌ مکارم شیرازی یکی از مهره‌های کلیدی در شبکة طالبان‌پروری بریتانیا در ایران است، و اگر فردی چون «کردان»، با یک مدرک تقلبی تحصیلی می‌تواند در برابر وی دست به چنین مانوری بزند، از حامیانی به مراتب قدرتمندتر از مکارم برخوردار شده!‌ این همان روند «پیش انداختن» محافل و مهره‌هاست که در بالا به آن اشاره کردیم.

چند روز پیش فردی به نام فریبرز رئیس دانا، که در ایران به عنوان یک «سوسیالیست» معرفی می‌شود، و در عین حال استاد اقتصاد در «جهل‌کده‌های» این رژیم نیز هست، در اروپا سخنرانی کرده و گفت که در فضای سیاسی امروز کشور هر جناح «سرمایه‌داری» مخصوص خود را دارد!‌ البته ما بررسی‌های ایشان را از مسائل سیاسی و اقتصادی جامعة ایران، به صورتی پایه‌ای و اساسی مورد تردید قرار می‌دهیم، با این وجود، در این مورد ویژه حق با آقای رئیس‌دانا است. و می‌بینیم که دقیقاً همان تحلیلی است که ما در بالا ارائه دادیم. با این تفاوت که وی شاید نمی‌خواهد و یا نمی‌تواند مسئله را تا حدی که ما شکافتیم بشکافد!‌

به هر تقدیر، حال که شیاد اردکان، یا همان محمد خاتمی نیز جهت شرکت در نمایشات روحوضی انتخابات جمکران اعلام آمادگی کرده، تصویر این «مبارزات» تا حدودی روشن‌ شده. غربی‌ها ترجیح می‌دهند حداقل حلقة دستگاه قوة مجریه، یعنی همان اوباشی که در مراسم مختلف می‌باید حضور علنی داشته باشند، در ایران از افرادی تشکیل شود که در راستای منافع غرب «قابل معاشرت» بنمایند!‌ و همانطور که می‌توان حدس زد این «سیاست» به هیچ عنوان به مذاق روسیه خوش نمی‌آید. به طور مثال در انتخابات گذشته، غربی‌ها می‌توانستند بجای احمدی‌نژاد که بسیار غیرقابل معاشرت بود یکی دیگر از اوباش نامزد را بیرون بکشند؛ ولی فشار روسیه باعث شد فردی از صندوق بیرون آید که بدترین گزینه جهت ایجاد روابط نزدیک می‌توانست تلقی شود. تلاش‌های مدیریت دانشگاه کلمبیا و دیگر محافل آمریکائی نیز جهت ارائة تصویر «قابل هضم» از احمدی‌نژاد همانطور که دیدیم با افتضاح و بی‌آبروئی تؤام شد. و این نتیجه‌ای بود که کرملین به دنبالش می‌گشت.

قرار گرفتن مهره‌هائی غیرقابل معاشرت، در رأس قوة مجریة جمکران یک نتیجة مستقیم خواهد داشت: فراهم آمدن زمینة پیشبرد سیاست‌های مسکو در بطن این حکومت آمریکائی! دیدیم که احمدی‌نژاد در مقام یک «فالانژ» بی‌مقدار فقط طی سه سال حکومت، در راه حذف حامیان کلیدی سیاست‌های واشنگتن در ایران اقداماتی کرد که حتی سیدخندان با آن 17 میلیون رأی فرضی‌اش نمی‌توانست به خواب ببیند. اینهمه به این دلیل که حمایت غرب از احمدی‌نژاد نمی‌تواند زمینه‌ساز ایجاد روابط میان حکومت آمریکا و جمکران شود. و دیدیم که چگونه برنامة گشایش دفتر حافظ منافع ایالات متحد در تهران، آنهم از جانب ریاست کمیسیون امورخارجة «مجلس همراه با دولت» اینچنین به زیر سئوال رفت! در همین راستا قاعدتاً می‌باید منتظر شکست رسوائی‌آمیز سیدمحمد خاتمی در انتخابات آینده نیز باشیم. خلاصه می‌گوئیم، در شرایطی که روحانیت شیعی در مقام مهم‌ترین مهره‌های بریتانیا در ایران در حال کنار رفتن از صحنة سیاست‌ است، بازگشت یکی از شناخته‌شده‌ترین و ارتجاعی‌ترین آنان که 8 سال در پست ریاست جمهور جز بحران‌آفرینی هیچ نکرده، غیر قابل قبول می‌نماید.

از طرف دیگر، غرب در راه «قابل معاشرت» وانمود کردن این «سید»، سرمایه‌گزاری فراوانی کرد. حضور خاتمی به عنوان رئیس جمهور حکومت جمکران فقط در یک صورت قابل پیش‌بینی است: عقب‌نشینی روسیه از مواضع‌ سیاسی‌اش در ایران! همانطور که می‌بینیم، حداقل طی چند ماه آینده تصور اینکه روسیه از مواضع خود «عقب‌نشینی» کند، یک خیال خام بیش نیست. روسیه همانطور که «داغ» عدم امضاء قرارداد همکاری‌های هسته‌ای بین هند و آمریکا را بر دل کاندی رایس نهاد، به احتمال زیاد «داغ» شکست سیدمحمد خاتمی، مهرة تبلیغات‌چی غرب را نیز در انتخابات آتی جمکران بر دل کاخ‌سفید خواهد گذاشت!







نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...