



هشت مثل هشتم مارس
...
هشت، مثل هشتم مارس. روز، مثل شبی که سیاه بود. بیدار، مثل چشمی که بر هم نرفت. روز، مثل همان وقتی که آفتاب نبود. آفتاب، همان را که دزدیدند، همان را که پشت کوه انداختند. عمو زنجیر باف! زنجیر تازه بافتند. ملتی را، پشت کوه انداختند. بابا نخواهد آمد. با صدای چی؟ با صدای 27 سال ظلم!
«ما به جمهوری اسلامی رأی میدهیم.» هنوز صدای نفرتانگیز رادیوی لعنتی در گوشهایم پیچیده. آقای بهآذین بودند. نویسنده، مترجم، متفکر و تودهای به نام. بعد هم بقیه آمدند، همه آمدند، امروز اگر بگویند نه، دروغ میگویند، همه بودند. چند تا بریده روزنامه هنوز نگاه داشتهام. شاید برای همین روزها! اینها روشنفکرانشان هستند، از گندیدههایشان؛ مسعود رجوی، بنیصدر، پیمان، هما ناطق و ... چیزی نمیگویم.
***
ـ «بانوان با حجاب اسلامی به ادارات بروند».
کفتار دهان باز کرده بود. حرفهای خودش و ارباباش را به زبان میآورد. دست حاکمیت توحش رو شده بود، قدم به قدم، گام به گام، ... خوشباورترها فکر میکردند که کار به همین لطیفهها برگزار میشود. فریادها را نمیشنیدند:
ـ فاشیسم آمد!
ـ نه، فکر و خیال برتان داشته، آمریکا ...
کدام آمریکا؟ همان که دم سفارتخانهاش به امید ویزا چمباتمه زدهاید، یا آنکه به دنیا حالی میکند «طالبان ایرانی» را دست الهی بر نفت خاورمیانه مسلط کرده؟
کفتار دهان باز کرده بود. حرفهای خودش و ارباباش را به زبان میآورد. دست حاکمیت توحش رو شده بود، قدم به قدم، گام به گام، ... خوشباورترها فکر میکردند که کار به همین لطیفهها برگزار میشود. فریادها را نمیشنیدند:
ـ فاشیسم آمد!
ـ نه، فکر و خیال برتان داشته، آمریکا ...
کدام آمریکا؟ همان که دم سفارتخانهاش به امید ویزا چمباتمه زدهاید، یا آنکه به دنیا حالی میکند «طالبان ایرانی» را دست الهی بر نفت خاورمیانه مسلط کرده؟
عمو زنجیر باف! 27 سال گذشت، عمو زنجیر باف ...