۱۲/۱۳/۱۳۸۴






هشت مثل هشتم مارس
...

هشت، مثل هشتم مارس. روز، مثل شبی که سیاه بود. بیدار، مثل چشمی که بر هم نرفت. روز، مثل همان وقتی که آفتاب نبود. آفتاب، همان را که دزدیدند، همان را که پشت کوه انداختند. عمو زنجیر باف! زنجیر تازه بافتند. ملتی را، پشت کوه انداختند. بابا نخواهد آمد. با صدای چی؟ با صدای 27 سال ظلم!


«ما به جمهوری اسلامی رأی می‌دهیم.» هنوز صدای نفرت‌انگیز رادیوی لعنتی در گوش‌هایم پیچیده. آقای به‌آذین بودند. نویسنده، مترجم، متفکر و توده‌ای به نام. بعد هم بقیه آمدند، همه آمدند، امروز اگر بگویند نه، دروغ می‌گویند، همه بودند. چند تا بریده روزنامه هنوز نگاه داشته‌ام. شاید برای همین روزها! این‌ها روشنفکران‌شان هستند، از گندیده‌های‌شان؛ مسعود رجوی، بنی‌صدر، پیمان، هما ناطق و ... چیزی نمی‌گویم.
***
ـ «بانوان با حجاب اسلامی به ادارات بروند».
کفتار دهان باز کرده بود. حرف‌های خودش و ارباب‌اش را به زبان می‌آورد. دست حاکمیت توحش رو شده بود، قدم به قدم، گام به گام، ... خوش‌باورترها فکر می‌کردند که کار به همین لطیفه‌ها برگزار می‌شود. فریادها را نمی‌شنیدند:

ـ فاشیسم آمد!
ـ نه، فکر و خیال برتان داشته، آمریکا ...

کدام آمریکا؟ همان که دم سفارت‌خانه‌اش به امید ویزا چمباتمه زده‌اید، یا آنکه به دنیا حالی می‌کند «طالبان ایرانی» را دست الهی بر نفت خاورمیانه مسلط کرده؟

عمو زنجیر باف! 27 سال گذشت، عمو زنجیر باف ...
انگولک‌چی
...
بی‌بی‌سی ـ آقای بوش از هند به پاکستان سفر کرد و اين «آخرين بخش» از سفر او به کشورهای آسيايی است.
انگولک‌چی ـ «آخرین بخش» بود؟

بی‌بی‌سی ـ رهبر حزب ليبرال دموکرات در واکنش به بلر گفته دست زدن به جنگ بايد بر اساس "منطق" باشد نه اعتقادات مذهبی.
انگولک‌چی ـ این را می‌گویند آدم منطقی!

بی‌بی‌سی ـ سخنرانی بابک احمدی درباره فلسفه اخلاق و اخلاق پزشکی در ایران
انگولک‌چی ـ از اخلاق حکومتی چیزی نگفتند؟

بی‌بی‌سی ـ انفجار بمب در اهواز خساراتی به بار آورد
انگولک‌چی ـ پس اون دو تا را چرا کشتید؟

بازتاب ـ عدم حضور "بي‌سابقه" «جك استراو» در نشستي كه دو همتاي آلماني و فرانسوي وي در آن حضور داشتند
انگولک‌چی ـ حتما به طور "بی‌سابقه" ترش کرده بود.

بازتاب ـ تلاش براي توزيع محموله بزرگ گوشت آلوده در كشور
انگلوک‌چی ـ فکر نکنید دولت بیکار نشسته.

بازتاب ـ آغاز توليد صنعتي کيک زرد در ايران
انگلوک‌چی ـ کشمشی باشه!

بازتاب ـ شعور سياسي مبارك بيشتر است يا ديك چني؟
انگولک‌چی ـ فعلاً احمدی‌نژاد از همه بهتره!

بازتاب ـ همه ناراضي از چسب رازي!
انگولک‌چی ـ رازی، ناراضی‌تراش حرفه‌ای!

ایرنا ـ حدادعادل: به مذاكره ادامه مي‌دهيم، ولي بي‌عدالتي را نمي‌پذيريم
انگولک‌چی ـ فعلاً شما ادامه بدید، بی‌عدالتی هم خواهد ‌شد!

ایرنا ـ نمايشگاه بين‌المللي عكس " زن و محرم در ايران " در شهركرد گشايش يافت
انگولک‌چی ـ نمایشگاه "زن محروم ایرانی" را که تازه راه انداخته بودید.

ایرنا ـ "قنادها"، جام جهاني ژيمناستيك را بهترين فرصت براي جذب علاقمندان به اين رشته خواند
انگولک‌چی ـ قنادی و ژیمناستیک ـ بوزینه‌ و نجاری!

ایرنا ـ بیش از پانصد و شصت و شش هزار کارگر از خدمات بیمه محرومند.
انگولک‌چی ـ بیمة شخص ثالث؟

بی‌بی‌سی ـ بوش در پاکستان: بر سر خط لوله با ايران "مشکلی" نداريم
انگولک‌چی ـ از "مشکلات" نگفتی!

۱۲/۱۲/۱۳۸۴


تحکیم وحدت در آمریکا!
...
نشست اعضای سابق «دفتر تحکیم وحدت» با برخی اعضای کنگرة آمریکا، که طی آن «دمکراسی در ایران مورد بحث قرار گرفته است!» را چگونه باید بررسی کرد؟ این سئوالی است که شاید هر ایرانی می‌باید از خود بپرسد. تاریخچة «دفترتحکیم‌وحدت» و ارتباطات تنگاتنگ این گروه با روحانیت، سازمان‌های امنیتی و پلیسی جمهوری اسلامی،‌ و تحرکات «اسلام خواهی» در داخل کشور، از چشم کسی پوشیده نیست. اگر امروز، دولت آمریکا بجای تکیه بر نیروهای «لائیک» بازهم دست دوستی به جانب «اسلام‌گرایان» دراز می‌کند، فقط نشانه‌ای است از امتداد سیاست همکاری یانکی‌ها با مذهبیون ایرانی.

مشکل نگرش مذهبی در ایران به تراشیدن ریش، زدن کراوات، برداشتن روسری و چادر محدود نمی‌شود. اسلام به عنوان یک نگرش دینی در کشور ایران، چه در گذشته، و در چه دوران جدید، همیشه به خود اجازه داده، در مورد مسائل سیاسی، اجتماعی و اخلاقی جامعه، با بهره‌وری از توان اقتصادی و مالی‌ای که دولت‌های پی‌درپی در اختیار این بنیاد قرار ‌داده‌اند، دخالت‌های مستقیم و غیرمسئولانه داشته باشد. این دخالت‌های مستقیم که در چارچوب «اوامر دین بر حق!» از دورة امیرکبیر شدت یافت، در واقع جنگ میان دراویش و آخوندها را در دورة این صدراعظم «هشیار و ترقی‌خواه!» به اوج خود رساند و زمینة قدرت نمائی آخوندها در دورة ناصرالدین شاه قاجار و سپس انقلاب مشروطیت را فراهم آورد.

کسانی از میان ما، که به خود زحمت مطالعة قانون اساسی مشروطیت ایران را داده‌اند، به خوبی قادرند از حاکمیت بدون قید و شرط روحانیت بر احوال و قوانین وضع شدة جامعة ایران، در چارچوب این به اصطلاح «قانون اساسی»، آگاه شوند. قانون اساسی مشروطیت ایران در واقع وسیله‌ای قانونی برای به بازی گرفتن بنیادهای انتخابی کشور و حتی مقام سلطنت، در دست آخوندهاست.

انفجارات 15 خرداد و سپس 22 بهمن را فقط می‌توان در همین راستا به صراحت بررسی کرد، یعنی به عبارتی ساده‌تر، در چارچوب جنگ قدرت میان دو نهاد سلطنت و روحانیت. روحانیتی که قدرت خود را نه تنها مدیون اقدامات امیرکبیر که سازش‌های بعدی با انگلستان برای تأمین قدرت سرمایه‌داری بریتانیا در ایران بود، و سلطنتی که چون چرخ پنجم ارابة «قدرت» بی‌اختیار دنباله‌رو روحانیت شده بود. این تفاهم همه جانبه برای حفظ حاکمیت روحانیت در ایران، امروز در چارچوب این به اصطلاح نشست اعضای سابق «دفتر تحکیم وحدت» با سناتورهای آمریکائی، به صراحت آشکار می‌شود.
آمریکا برای ایران طرح دیگری در دست ندارد. طرح آمریکا همان است که در عراق و افغانستان حاکم شده‌اند. و بی‌دلیل نیست که «اسلام‌گرایان» ایران که تا چندی پیش نه تنها ریش نمی‌زدند که زدن کراوات را هم حرام می‌دانستند، امروز از طرف کنگرة آمریکا مورد «توجه» قرار گرفته‌اند. اینکه آمریکا برای ایران چه نیاتی دارد، یک مطلب است و اینکه ایرانیان برای کشور خود چه می‌خواهند، مطلبی دیگر. این وظیفة ملت ایران است که به یانکی‌ها حالی کند، «گزینة» آخوندی، چه در قالب سنتی و عبا و عمامه و چه در قالب فکلی و «ترقی‌خواهی» می‌باید برای همیشه از صحنة اجتماعی ایران رخت بر بندد؛ این وظیفة ما ایرانیان است که به آمریکا و هم کیسه‌هایش حالی کنیم که، اگر امروز طرحی برای ایران در دستور کار قرار گرفته، ایرانی از حق خود برای اعمال حاکمیت ملی در این طرح دست برنخواهد داشت؛ به عبارت ساده‌تر نیروهائی که هنوز «ترقی‌خواهی» را فدای «مصلحت‌جوئی‌های فصلی» نکرده‌اند، می‌باید به یانکی‌ها حالی کنند که ایرانی خواهان حاکمیتی است «لائیک»، «مسئول» و منتخب مردم، حاکمیتی که در اعمال سیاست‌های خود احتیاجی به کسب «مشروعیت مذهبی» و نظر مساعد آقایان حضرات آیات عظام ـ از قم و یا کاشان ـ ندارد. امروز، این ما و این صحنة سیاست جهانی!‌

۱۲/۱۱/۱۳۸۴


ما و این پهلوی‌ها!
...
رضا پهلوی، پسر ارشد محمد رضا پهلوی،‌ به دعوت باشگاه ملی خبرنگاران در واشنگتن به سئوالاتی چند پاسخ گفته؛ این خبری است که بنگاه سخن‌پراکنی بی‌بی‌سی اعلام می‌کند. در این پرسش و پاسخ مسائل زیادی مطرح شده، که چون همیشه «رفراندوم» از اهم موضوعات بوده، رفراندومی که مسلماً زیر نظر کشورهای «متمدن و بشردوست» غربی، همان‌هائی که سربازانشان به جان مردم عراق افتاده‌اند، می‌باید صورت پذیرد!

به عقیدة برخی از صاحب‌نظران اینک که مسئلة حملة نظامی‌ و یا تعرض به خاک ایران با استفاده از بمب‌های «هشیار!» هسته‌ای، از طرف آمریکا برطرف شده، محافلی سیاسی، که در میان آنان «طرفداران» این حملة «دمکراسی‌پرور» سنگر گرفته بودند، سعی بر آن دارند که از امکانات ایجاد شده استفاده کرده، مخالفت «شدید و غیرقابل تغییر» خود را با اینگونه حملات «اعلام» دارند؛ عملکردی که در علوم سیاسی، «بازیابی» سنگر از دست رفته می‌نامند، خصوصاً که اخیراً قرار شده آمریکا هفتاد میلیون دلار صدقة سر مبارزات دمکراتیک مردم ایران کند، مبالغی که حتماً به حق‌دار هم می‌رسد!

رضا پهلوی گفته‌اند: "تنها راهی که برای ايران وجود دارد، راه حل دموکراتيک و سرمايه‌گذاری برای استقرار دموکراسی در ايران است. در سال‌های قبل دنيا فکر می‌کرد از طريق يک حرکت اصلاح طلب می‌توان نظام را تغيير داد ولی امروز به نتيجه عکس رسيده است."

راه حل دموکراتیکی که ایشان پیشنهاد می‌کنند، به دلایل سیاسی هنوز مشخص نشده، و با تکیه بر «صورت‌بندی» بی‌معنا، بی‌نتیجه‌ و تکراری‌ای که، "اتحاد و هماهنگی نیروهای آزادیخواه و ..." عنوان می‌شود، چارچوب این «حرکت دموکراتیک» مشخص می‌شود؛ به عبارت ساده‌تر یعنی هیچ! و زمانی که ایشان از «دنیا» و «اعتقاد دنیا» به اصلاحات در نظام جمهوری اسلامی سخن می‌گویند، مسلماً‌ روی سخن با خود ایشان است، چرا که رضا پهلوی، در مقام ولیعهد رژیم سلطنتی ایران، از هیاهوی «دمکراسی‌خواهی‌های» سید محمد خاتمی ابراز خوشوقتی عمیقی کرده بودند، عمل نسنجیده‌ای که در محافل سلطنت‌طلب ایجاد نارضایتی کرد و در محافل مخالف سلطنت موضوع جوک، خنده و تفریح شد!

ایشان فرموده‌اند : «وقت تنگ است و دمکراسی باید هر چه زودتر در ایران حاکم شود، و گر نه جمهوری اسلامی به بمب هسته‌ای دست می‌یابد.» و بازهم تکرار این «صورت بندی معجزه‌آسا»، که گویا جهانیان باید از حرکت مردم در ایران حمایت کنند، ولی نمی‌فرمایند این همان «جهانیان‌اند» که از برکت وجود جمهوری اسلامی، ملت ایران را می‌چاپند.

خلاصه بگوئیم، این هم یکی دیگر از مصاحبه‌ها و سخن‌پرانی‌های ایشان است که پس از 27 سال خلع ید از تاج و تخت ایران، تحویل مردم کشور می‌دهند. چنین برخورد بچگانه و دور از عقلی، برای آنان که طرفدار سلطنت در ایران نیستند چون همیشه وسیلة خوبی برای خنده و شوخی به ارمغان می‌آورد، ولی آنان که هنوز داغ سلطنت و دروازه‌های «طلائی‌ای» که وعده داده شده بود ـ همان دروازه‌هائی که نتیجه‌اش بلبشوی 22 بهمن شد ـ بر دلشان مانده و طی 27 سال اخیر زجر و ناراحتی‌ فراوان در راه استقرار «سلطنت» بر خود و خانواده‌اشان تحمیل کرده‌اند، می‌باید از این سخنرانی‌ها و اظهار نظرها آتش بگیرند.

با مطالعة این مصاحبه، خوانندة هوشیار به این نتیجة اساسی می‌رسد که یک اصل کلی در مورد خانوادة پهلوی را نباید فراموش کند: این خانواده همیشه روی سخن‌اش با خارجی است و پشت به مردم می‌ایستد. اگر در زوایای این مصاحبه ـ زوایائی که بی‌بی‌سی ترجیح داده ملت ایران را از آن با خبر کند ـ دقت کنیم، تلاش رضا پهلوی بر این است که خارجی‌ها حرف‌اش را قبول کنند. این اعتقاد به ایجاد رضایت در دل خارجی، در این خانواده گویا مرضی ژنتیک باشد، مرضی که درمان ندارد. پدر ایشان هم که 37 سال بر کشور حاکم بودند، زمانی که به دست آمریکا، و برای پاسخگوئی سیاست کارتر در افغانستان به شوروی‌ها، از کشور اخراج شدند تا حکومت «شبه‌طالبانی» در ایران به قدرت برسد، در همین چارچوب سخن می‌گفتند و در کتاب معروف «پاسخ به تاریخ»‌، بارها و بارها تکرار می‌کنند: این آمریکائی‌ها چرا منافع خودشان را در نظر نمی‌گیرند؟

یکبار هم ما به عنوان یک ایرانی باید از این خانوادة محترم بپرسیم: این پهلوی‌ها چرا منافع ملت ایران
را در نظر نمی‌گیرند؟ شاید اگر روزی بر این سئوال جوابی بیابیم بر معضلات دیگر مملکت نیز راه حل‌هائی پیدا شود.

۱۲/۱۰/۱۳۸۴


دمکرات‌های دیکتاتور!
...
وبلاگ نویسان را «طبقه‌بندی» می‌کنند. این خبر که از جانب سازمان‌ «امنیت» نظام جمهوری اسلامی مطرح شده، بسیار جالب توجه است. کسی نمی‌تواند انتظار داشته باشد که رژیمی چون جمهوری اسلامی، از کنار مسئلة «بغرنج!» وبلاگ‌نویسی به سادگی عبور کند. در واقع در این رژیم، هر گونه ارتباط میان مردم، از وبلاگ‌نویسی و روزنامه‌نگاری گرفته تا برقراری جلسات و گردهم‌آئی‌ها،‌ می‌باید با تأئید و تحت نظر «مقامات ذیصلاح» اجرا شود. این گویا یک اصل پایه‌ای است، که دولت ایران و ایادی این حکومت عمیقاً آنرا «باور» کرده‌اند.

ولی مشکل، ریشه در دولت و بافت امروزی و دیروزی آن ندارد، و برخی افراد کشور ـ در این میان متاسفانه اگر تمامی جمعیت 70 میلیونی کشور را مورد التفات قرار دهیم، اکثریت مطلق افراد ـ خود نیز، این دخالت «استصوابی» بر ارتباطات میان همشهری‌ها را قبول می‌کنند. بله، در قدیم می‌گفتند، کرم از خود درخت است، و اگر در واقع کرمی از درخت نمی‌آید، سانسور از مردم جامعه می‌آید. زندگی در جامعه‌ای نسبتاً آزاد، روابط نوینی از نظر ارتباطات میان مردم ایجاد می‌کند که با انواع آن در جامعة استبدادزده متفاوت‌اند. این روابط نوین بسیاری از داده‌های «مقبول» و «پذیرفته‌شدة» اجتماعی را به چالش می‌کشد. آیا مردم ایران آمادگی آن را دارند که با این چالش‌ها و عواقب آن‌ها، در محیط کار، کوچه و خیابان، خصوصاً در درون خانواده‌های‌شان روبرو شوند؟

جواب این سئوال در کمال تاسف همیشه منفی است! مردم نه تنها پدیده‌های نو را، به دلیل وحشتی که روابط نوین می‌توانند در جامعه ایجاد کنند، از پیش مردود می‌دانند، که پیروی از کهنه پرستی، به دلیل همین وحشت از پدیدة نو در نهاد جوامع انسانی ریشه‌های بسیار عمیقی گسترانده. اگر پای صحبت آن‌ها که امروز از «دمکراسی» سخن به میان می‌آورند بنشینیم، معمولاً در بحث «انواع!» دمکراسی و راهبردهای آن در گذرگاه‌های نظری‌ای بسیار پر اهمیت، روی به الگوهای «استبدادی» می‌گذارند.

در واقع، دمکراسی و بحث دمکراسی در فضای اجتماعی و سیاسی ایران امروز، بیشتر از اینرو جان گرفته که، گویا «دمکراسی» نوید تغییر حکومت است. حکومتی که امروز در سراشیب پوسیدگی و گذشت زمان از قدرت جاذبه و توان و نیروی تحرک سیاسی تهی شده، عاجز شده، و در نتیجه نمی‌تواند برای مسائل و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و معیشتی مردم که پیوسته برروی هم انباشته می‌شوند، راه حلی ارائه دهد. هیچ راه حلی! حتی از آن انواع که در روزهای نخستین قدرت‌گیری این حاکمیت بسیار ارائه می‌شد، یعنی راه‌حل‌هائی «عوام‌فریبانه، کاملاً صوری، ایده‌آلیستی و ... ».

شاید امروز طرفدارن «دمکراسی» در ایران ندانند که نظام حکومتی دمکراتیک، که معمولاً در جوامع جهان سوم، الگوی خود را از اروپای غربی و آمریکا سوغات می‌آورد، حتی در کشورهای «دمکرات‌منش» هم در میان مردم طرفداران زیادی ندارد! به طور خلاصه بگوئیم، دمکراسی یک مسئولیت اجتماعی ممتد بر دوش افراد جامعه می‌گذارد، حضور پیوستة قوة قضائیه را الزامی می‌کند، تحرک فکری، اجتماعی، گروهی و حزبی می‌طلبد، وظیفة تحمل مخالفان و نقطه‌نظرهای آنان را بر ناظران تحمیل می‌کند، و ... اینهمه در غرب نه به دلیل تمایلات عمومی که به عنوان ثمرة تحرکات اقتصادی، تولیدی و اجتماعی بر مردم «تحمیل» شده. به عبارت دیگر دمکراسی در مقام سیاسی کلمه، به هیچ عنوان، در هیچ کشور جهان، از نظر تاریخی یک «گزینة» سیاسی نمی‌تواند به شمار آید.

از طرف دیگر، نباید پنداشت که بر خلاف بسیاری از نظریه‌پردازی‌های سیاسی‌ای که اخیراً رواج بسیار یافته‌اند، بشر بی‌نهایت «محافظه‌کار» و «سنت‌پرست» است. درست در همین راستاست که جایگزینی دیکتاتوری‌های سنتی در کشورهای عقب‌مانده، همیشه زمانی‌که نظام جایگزین، خود نوعی دیکتاتوری است، آسان‌تر و سریع‌تر صورت می‌گیرد. در همین کشور عراق، اگر سیاست آمریکا ایجاب می‌کرد که یک دیکتاتوری از نوع صدام‌حسین بر ملت عراق تحمیل شود، مسئله در عرض چند روز فیصله یافته بود. مگر در حکومت صدام حسین، مردم از «حقوق‌اجتماعی» و سیاسی برخوردار بودند، و در همین زندان ابوغریب، مگر چه کسانی و برای حفظ موجودیت چه سیاست‌هائی مردم را شکنجه می‌دادند؟ جواب به این سئوالات مشخص است: مردم حقوقی نداشتند، شکنجه‌گران عوامل سیاست خارجی بودند، که آگاهانه یا ناآگاهانه برای حفظ منافع همان سیاست‌های خارجی مردم را شکنجه می‌دادند، اسلام حاکم بود، و استبداد در بالاترین موضع خود بر کشور مسلط!

اینک دمکرات‌های واقعی در مقابل سه سئوال قرار می‌گیرند. نخست اینکه، آیا مردمی را که به «دمکراسی» فرا می‌خوانند، خواهان چنین دمکراسی‌ای هستند؟ در درجة بعدی، آیا دمکرات‌های "دمکراسی طلب" خود از آنچه دمکراسی می‌تواند در عمل ارائه دهد، آگاهی دارند و از ثمرة این دمکراسی می‌توانند «رضایت»‌ شخصی و یا گروهی داشته باشند؟ و سئوال آخر اینکه، آیا این ندای «دمکراسی» طلبی از سوی برخی گروه‌های سیاسی، گروه‌هائی که اصولاً از نظر عقیدتی و راه و رسم و روش سیاست خود هیچ سنخیتی با «دمکراسی» ندارند، صرفاً نوعی مردم فریبی برای به دست آوردن قدرت انحصاری به شمار نمی‌رود؟ اگر دولت قرار است وبلاگ‌نویسی را «تحت نظارت» در آورد، این سه سئوال هنوز در میان آن‌ها که این دولت و سیاست‌هایش را محکوم می‌کنند، بی‌جواب مانده. هر چند که تمایلات «دمکراسی‌طلبی»، در بطن همین ابهام آزار دهنده، امروز در میان تمامی گروه‌های سیاسی کشور از رشدی «مداوم» برخوردار است!

۱۲/۰۸/۱۳۸۴


اینترنت در چنگ شیطان!
...
شبکة جهانی اینترنت وسیله‌ای بسیار کارآمد در ایجاد ارتباطات است. ولی، در بررسی این وسیلة ارتباطی می‌باید جوانب مختلف‌اش را مورد مطالعه قرار داد. بسیاری از گروه‌های خارج از کشور قصد آن دارند که از این ابزار استفاده‌ای صرفاً سیاسی به عمل آورند. مسلماً نمی‌توان قصد یک گروه سیاسی در استفاده ابزاری از اینترنت را از پیش محکوم کرد، ولی نباید ابعاد فرهنگی، خبررسانی و حتی سرگرم‌کنندة اینترنت را فدای «سیاسی‌گری» صرف کرد. این نوع برخورد، اگر در میان گروه‌های سیاسی کشور رایج شود ـ آنچه متاسفانه تا حال صورت پذیرفته ـ خنجری خواهد بود که بر قلب جنبش مبارزه با رژیم خواهد نشست.

استفادة یک بعدی از اینترنت، چون استفادة یک بعدی از هر پدیدة فرهنگی، صرفاً ایجاد "دل‌آزاری" می‌کند. چه بسیار کسانی که امروز در بطن گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی، در مقالات و بررسی‌هائی مختلف، استفادة ابزاری آخوندها از رادیو و تلویزیون را دلیل وازدگی ملت ایران از تبلیغات دستگاه آخوندی می‌دانند. ولی زمانی که نوبت به بررسی اعمال خود آنان می‌رسد، حاضر به استفاده از این تجربة گرانقدر نیستند. پس اینک، اگر واقعاً خواستار تغییری هستیم، برخورد خود با این پدیده نوین را باید تغییر دهیم.

بر اساس گزارشات مراکز خبررسانی جهانی، گویا جورج دبلیو بوش ابراز داشته که، چند میلیون دلار برای «مبارزه» با رژیم ایران «سرمایه‌گذاری» خواهد کرد. از پیش باید گفت که مجموعة «جمهوری‌اسلامی» و «امپریالیسم‌جهانی» از یکدیگر جدائی‌ ناپذیرند. این سخنان از زبان فرد شناخته‌شده‌ای چون جورج بوش، فقط استفاده‌ای تبلیغاتی در ابعاد داخلی، و در میان سردمداران رژیم آخوندها دارد. اگر سرمایه‌ای صرف مبارزة «فرضی» با دولت ایران شود، پول‌هائی است که دولت بوش، در "ظاهر"، به حساب چند تن از دست‌نشاندگان‌اش در اروپا و لوس‌آنجلس واریز می‌کند، همان کسانی که در عمل ثابت کرده‌اند، ناکارآمد بودن‌شان در مبارزه با رژیم، از طرف آمریکا بیشتر اهمیت دارند تا کارآمد بودنشان. به عبارت ساده‌تر، این گروه‌ها را آمریکا خود برای نابودی «جنبش‌های ضد رژیم» پایه‌گذاری کرده. پول به پای‌شان می‌ریزد، که مبارزه با ملایان را برای ملت ایران هر قدر که ممکن است بیشتر و بیشر مشکل و غیرممکن کند. وگرنه، مگر این نظام فکسنی چه دارد که در ظاهر بر علیة تمامی دنیا شمشیر می‌کشد و هیچ جنبده‌ای هم گویا «حریف» او نیست؟

مگر بمب اتمی دارد؟ دیدیم که چگونه همین آمریکائی‌ها با خیمه‌شب‌بازی می‌خواستند ملایان را به پاکستان دوم تبدیل کنند، و اگر منافع راهبردی روسیه با سیاست‌های‌شان در تضاد قرار نمی‌گرفت، اینک می‌بایستی حاکمیت غسل جنابت، با بمب اتم می‌داشتیم! این قصه سر دراز دارد، ولی یک واقعیت را نباید فراموش کرد، متاسفانه بسیاری از کسانی که بر روی خطوط اینترنت، تحت عنوان مبارزه با رژیم حضور "فعال" دارند، خود نمایندگان تام‌الاختیار رژیم ایران و اربابان اویند.

استفاده از اینترنت در راستائی متمرکز کننده، و نه صرفاً‌ سیاسی، همچنین، همگرائی مبارزان کشور در ارائة یک راه حل برای آیندة ایران، با در نظر گرفتن آنچه گفته شد، در شرایط فعلی عملاً غیر ممکن شده، چرا که بزرگ‌ترین دوستان رژیم اسلامی، عملاً در خارج از مرزهای کشور نشسته‌اند.

۱۲/۰۷/۱۳۸۴

(به بهانة پنجاهمین سالگرد "پرسترویکای" خروچف)
حزب توده و فقر تفکر سوسیالیستی ایران
...

آنان که سرچشمة تحرک چپ در ایران را به سازماندهی حزب توده و یا جنبش معروف به "جنگل" محدود می‌کنند، سوسیالیسم کشور را صرفاً در راستای همخوانی راهبردی با مسکو مورد بررسی قرار می‌دهند. هر چند این امر واقعیت دارد که تحولات سیاسی‌ای که منجر به انقلاب اکتبر در روسیه شد، نه تنها در ایران، که در تمامی منطقه پس‌لرزه‌هائی سیاسی به وجود آورد، که هر کدام، اگر در شرایط مناسب اقلیمی و جمعیتی قرار می‌گرفت، می‌توانست به انقلابی توده‌ای در مفهوم «بلشویکی» کلمه منجر ‌شود، ولی، تفکر سوسیالیسم، آنچنانکه غرب قصد القای آن را دارد، صرفاً به جنبش جانبدارانه از «بلشویسم» روس مرتبط نمی‌شود.

اینکه چرا امروز غرب با اصرار حزب تودة ایران را نه تنها سمبل، که نمایندة جنبش چپ در ایران معرفی می‌کند، نباید تعجب زیادی برانگیزد. «حزب توده» که پس از شهریور 1320، و پس از فروپاشی استبداد سیاه رضاخانی، از بطن آنچه پیشتر «حزب کمونیست ایران» خوانده ‌می‌‌شد، برون آمد، از اولین روزهای تولد، به‌ ‌صورت بی‌‌قید و شرط به "اردوگاه شرق" وابسته بود. در عمل، بر پا کردن یک تشکیلات «کمونیستی»، در قلب کشوری که تحت فرمان سازمان‌های امنیتی «امپراتوری انگلستان» اداره می‌شد، آنهم کشوری که در مرزهای اتحاد شوروی قرار گرفته بود، خارج از همکاری تنگاتنگ با ابر قدرت شرق امکان پذیر نمی‌بود.

ولی، این الزامات و واقعیات، بیشتر از آنچه مشوق رشد و تعالی تفکر «سوسیالیستی» در ایران شود، «چپ‌گرائی» ایرانی را در ساختار اجتماعی کشور، تبدیل به وزنه‌ای در ترازوی سیاست‌های «کلان‌راهبردی» ابرقدرت‌ها کرد. موجودیت، برنامه‌های «اجتماعی‌ـ‌سیاسی» و گفتمان تفکر سوسیالیستی، طی سال‌های دراز، در انحصار حزب توده، «گل ‌سرسبد» فرضی جنبش چپ ایران باقی ماند.

ولی حزب توده، از هر گونه استقلال عمل در برخورد با سیاست‌های کشور به دور بود، و طی سال‌ها، پس از شهریور 1320، سخنگویان این حزب، وابستگی به اردوگاه شرق را نه تنها به زیر سئوال نمی‌بردند، که این نوع وابستگی را، یعنی «بلشویسم» را عین «سوسیالیسم» می‌دانستند. در واقع، پس از پایان جنگ دوم، تا اوائل بحران مصدق، تفکر سوسیالیستی ایران، محدود به «بلشویسمی وابسته به شرق» شده بود! این طرز برخورد مشکل بسیار پیچیده‌ای در زمینة رشد تفکر سوسیالیستی در ایران به وجود آورد، و در چارچوب سیاست‌های تعیین شده از جانب روزولت و استالین، به صراحت می‌توان جای پای حاکمیت‌های استعماری غرب و شرق را در این «حزب‌سازی» مشاهده کرد. باید به خاطر داشته باشیم که در همین دوران، حتی در ایالات متحد نیز، «حزب کمونیست آمریکا» چشم به جهان گشوده بود! امروز پس از فروپاشی اتحاد شوروی، و با مروری بر تاریخ تبادلات و بده‌بستان‌های شرق و غرب، تصویر از گذشته بسیار روشن‌تر شده است. پایه‌ریزی «احزاب کمونیست» در کشورهائی که تحت سلطة غرب و نظام سرمایه‌داری غربی اداره می‌شدند، در واقع پایه‌ریزی سازمان‌هائی بود که تحت نظر اتحاد شوروی قرار داشتند، و عملاً برای جلوگیری از شکل‌گیری هر گونه جنبش «واقعی» سوسیالیستی استقرارمی‌یافتند. این سازوکار را امروز در کشورهای سرمایه‌داری، در چارچوب «اتحادیه‌های کارگری‌ای» که زیر نظر کارفرمایان شکل گرفته و فعالیت می‌کنند، به‌صراحت می‌توان دریافت. سازوکاری که یکی از ترفندهای قدیم سیاست‌های استعماری است. در کمال تأسف، تا دورة مصدق، حزب تودة ایران نیز در همین چارچوب خدمات خود را به سیاست‌های استعماری ادامه داد.

در بحران مصدق، بحرانی که در «ملی‌» بودن و یا وابستگی‌های آن، از نظر تاریخی هنوز جای بحث و گفتگوی بسیار باقی است، برخورد غیرقابل توجیه «حزب‌توده» با پدیدة «ملی‌شدن نفت»، دست این سازمان را در مقابل بسیاری از «سوسیالیست‌های ایران» روکرد، و اهداف نهائی‌ای که سیاست شرق از طریق این تشکیلات در کشور دنبال می‌کرد، روز به روز روشن‌تر شد. امروز، پس از گذشت بیش از 50 سال از این بحران، حزب توده قرائت‌های متفاوتی از آن روزها ارائه می‌دهد، این قرائت‌ها نمی‌تواند از اهمیت زیادی برخوردار باشد، چرا که حزب تودة ایران با وجود اشراف کامل به احتمال وقوع کودتای نظامی، از هر اقدامی که از فرو افتادن کشور به دامان دیکتاتوری‌ای «رضاخانی‌مسلک» پیش‌گیری کند و جان اعضاء و هواداران این «سوسیالیسم» را، که به غلط «تفکر سوسیالیستی» ایرانی لقب گرفته بود، از مرگ نجات دهد، خودداری کرد.

اعضای حزب توده پس از کودتا، یا بالاجبار جلای وطن کردند، و یا در دست جلادان زاهدی به حبس‌های طولانی، زجر و شکنجه و حتی اعدام محکوم شدند. طی 25 سالی که به دنبال کودتا آمد، حزب توده از صحنة سیاست کشور غایب بود، و دولت اتحاد شوروی، با وجود بهره‌های کلان، حاصل از سیاست‌های «چرخش به شرقِ» دربار، هیچگاه شرطی جهت آزادی زندانیان «توده‌ای» از سلاخ‌خانه‌های رژیم، در قراردادهای چند میلیارد دلاری خود با «پهلوی‌ها» منظور نکرد!

این نوع برخورد «پادگانی» از جانب اتحاد شوروی با حزب توده، که در آن روزها «سمبل تفکر سوسیالیسم» ایران به شمار می‌رفت، شاید یکی از دلایلی بود که «سوسیالیسم» را در دهة 1960 در ایران به طور کلی از وزنه و اعتبار سیاسی ساقط کرد. و از قضای روزگار، درست در همین ایام است که پایه‌ریزی تفکر مردم‌فریبانه‌ای به نام «اسلام ‌عدالت‌خواه!» آغاز شد.

طی سال‌هائی که نهایتاً به بحران 22 بهمن 57 انجامید، گروه‌هائی سیاسی صرفاًٌ جهت فروپاشی حاکمیت پهلوی، در قالب‌ سازماندهی‌هائی «سیاسی‌ـ‌نظامی»‌ دست به اعمالی زدند که بازتاب‌های واقعی آن، صرفاً مستحکم‌تر کردن پنجة استبداد دربار پهلوی بود. غیبت طولانی یک تفکر سیاسی «سوسیالیستی» در جامعة ایران، سوسیالیسم را در ترادفی آزاردهنده با «براندازی نظامی»‌ قرار داده بود، و پر واضح است که چنین «نظریه‌ای» در شرایط زندگی عادی، قابلیت جذب و پرورش نیروهای سازنده را از دست خواهد داد.

یکی از استدلال‌های حزب تودة ایران، در رد آنچه در بالا آمده، برخورد «توده‌ای‌ها» در فردای 22 بهمن 57 با تحولات جامعة ایران است. «حزب تودة ایران»، بر اساس تحلیلی که ارائه می‌دهد، و به دلیل مطالبی که در بالا مطرح شده، گویا «تغییر» مشی داده بود! و در فردای 22 بهمن، سعی در اتخاذ سیاستی نمود که فرضاً جبران مافات می‌کرد، ولی اینبار نیز نتیجة افتخارآمیزی حاصل نشد. سخنگویان حزب توده، «اعتراف» می‌کنند که گوئی در محاسبات خود شکست خورده‌اند، و اینکه، در بررسی درجة وابستگی حاکمیت اسلامی ایران، که در چارچوب الزامات نظامی امپریالیسم غرب در افغانستان به قدرت رسیده بود، دچار اشتباه شده بودند. ولی، متاسفانه این ادعاها نیز، به طور کلی از درجة اعتبار ساقط است. در واقع، از یک سو،‌ «عدالت ‌خواهی‌اسلامی» در روند تفکر اجتماعی به صورتی مستحکم، و به دلیل عملکردهای گذشتة حزب توده، عملاً‌ جایگزین «تفکر سوسیالیستی ایرانی» شده بود، و از طرف دیگر، دولت اسلامی در شرایطی قرار نداشت که همگامی با آن برای حزب و گروهی بتواند «وجهه‌ای ملی» و یا «عقیدتی» به همراه بیاورد.

اینبار نیز متاسفانه، واقعیت امر را باید در جای دیگری جستجو کرد: حزب توده در برابر بحران 22 بهمن دست به همان اقداماتی زد که در برابر «پدیدة» مصدق به آن متوسل شده بود؛ به عبارت ساده‌تر، پیروی کورکورانه از سیاست‌های کرملین، جهت تقویت هر چه بیشتر «مام وطن‌سوسیالیستی!» و اینهمه، به قیمت نابودی خود، اعضاء و هواداران‌اش!

امروز که سقوط امپراتوری شوروی صحنة جنگ راهبردی «مارکسیسم‌ـ‌سرمایه‌داری» را از معادلات سیاسی کنار زده، حداقل در کشور ایران، «تفکر سوسیالیستی» به دلایل بالا با فقری کمر شکن روبرو است. حزب توده از معادلات سیاسی بیرون است، چرا که به دلیل وابستگی به دولت فعلی روسیه ـ این وابستگی بیشتر در قالب کمک‌های مالی، سیاسی و تشکیلاتی باید بررسی شود ـ عملاً‌ حرفی برای گفتن ندارد. حزب توده در واقع، «دفتری» است نوشته شده، و پرونده‌ای است مختومه! بحرانی که حاکمیت امروز ایران از طریق بازی کردن با احساسات توده‌های مردم، و با به سخره گرفتن شعارهای مردمی، در مقابل هر گونه شعار «عدالت‌خواهی» ایجاد کرده نیز، فقر عظیم تفکر «سوسیالیستی» ایران را هر چه بیشتر دامن می‌زند. به عبارت ساده‌تر، امروز سخن گفتن از «عدالت ‌اجتماعی»، به دلیل پیشینه‌ای که حاکمیت جمهوری اسلامی در افکار و اذهان مردم ایجاد کرده، به نوعی «مضحکة» سیاسی تبدیل شده.
مسلماً، ریشه‌های بحران تفکر سوسیالیستی در ایران را نباید صرفاً در وابستگی بی‌قید و شرط حزب تودة ایران به سیاست‌های راهبردی اتحاد شوروی سابق جستجو کرد، و همانطور که عنوان شد، بهره‌گیری «عوام‌فریبانه از عدالت‌خواهی اسلامی» نیز در این میان نقشی بی‌نهایت سرنوشت‌ساز بازی کرده، ولی متفکران سوسیالیست ایران از این مهم نباید غافل باشند، که سوسیالیسم بیشتر از آنچه یک نظریة «براندازانه» به شمار آید، حرکتی است فرهنگی. «فرهنگ سوسیالیسم» همانطور که چامسکی، متفکر آنارشیست آمریکائی عنوان می‌کند، قبل از حضور حرکت‌های انقلابی می‌باید رشد کرده و غنا گیرد. و دقیقاً در همین چارچوب است که ایستائی امروز تفکر «سوسیالیسم ایرانی» بیش از پیش آزاردهنده شده. ایستائی‌ای که تاریخ معاصر کشور، مسئولیت قسمت اعظم آن را بر دوش مرده‌ریگ حزب تودة ایران خواهد گذاشت.