۶/۲۷/۱۴۰۴

نان و جنگ و فانتزی!

 

 

پس از سال‌هائی طولانی،  سران کشورهای روسیه و ایالات‌متحد در آلاسکا با یکدیگر ملاقات کردند.   برنامۀ دونالد ترامپ،  رئیس‌جمهور آمریکا در این دیدار کاملاً روشن بود؛  برقراری رابطه‌ای «مستحکم» با روسیه جهت به انزوا کشاندن پکن،  و ایجاد انسداد در پروژه‌های چین در اوراسیا!   مواضع‌ ولادیمیر پوتین،  رئیس فدراسیون روسیه نیز ابهامی نداشت؛  به حاشیه راندن سیاست‌های ضدروسی انگلستان و حزب دمکرات آمریکا،   و خصوصاً کسب «اعتبار جهانی» برای مسکو!  ایندو سیاست‌مدار،  هر کدام با پروژه‌های ویژه‌شان پای به این نشست گذاردند،   ولی می‌باید اذعان داشت که هر دو به سختی شکست خوردند.  

 

برنامۀ ترامپ به دلیل تشدید تحرکات نظامی روسیه در اوکراین،   و شرکت پوتین در رژۀ پیروزی پکن شکست خورده می‌نماید،   و فی‌نفسه به تقویت جبهۀ ضدروسی در اروپا و آمریکا انجامیده.  از سوی دیگر،   پوتین نیز ظاهراً نتوانسته از ملاقات با ترامپ در آلاسکا ابزاری جهت کسب اعتبار جهانی‌ برای مسکو تأمین نماید.  به صراحت بگوئیم،  همانطور که رهبر چین در سخنرانی اخیر خود اعلام داشته،  امروز جهان در برابر یک انتخاب تاریخی قرار گرفته؛  جنگ می‌خواهید،  یا خواهان صلح هستید؟!  در مطلب امروز سعی می‌کنیم تا در حد امکان،   مبحث «جنگ یا صلح» در شرایط امروز جهانی را مورد بحث قرار دهیم.   پس نخست برویم به سراغ جنگ!        

 

طی سالیانی که از جنگ جهانی دوم می‌گذرد،  جنگ‌افروزی نه تنها پیوسته مورد تأئید واشنگتن قرار داشته،  که ایالات‌متحد در به راه انداختن پروژه‌های «جنگ‌» همیشه پیشگام و پیشرو بوده.   دلیل نیز روشن است؛  منافع اقتصادی و مالی آمریکا در جنگ‌!   ولی یک امر غیرقابل تردید است؛   پس از جنگ دوم جهانی،   آمریکا در هیچ کدام از تحرکات نظامی‌اش برندۀ جنگ معرفی نشده.   واشنگتن به دلائل مالی در کره،  ویتنام،  افغانستان،  عراق و ... جنگ به راه انداخت،  و توانست با استفاده از انزوای جغرافیائی‌اش‌،  پس از کسب برگ‌های برندۀ مالی در صنایع نظامی‌ پا به فرار بگذارد.  به عبارت ساده‌تر،  برای دولت آمریکا،  پشت جبهه همیشه در درون مرزهای اینکشور قرار گرفته.

 

ولی در مورد روسیه قضیۀ کاملاً متفاوت است.   اینکشور طی تاریخ پرفراز و نشیب‌اش از شرق،  غرب و حتی جنوب ـ  در دوران صفویه،  افشاریه و قاجار ـ  پیوسته متحمل تخاصمات و تحرکات گستردۀ نظامی بوده؛  شکست هم کم نخورده.   برای مسکو در مقام پایتخت وسیع‌ترین کشور جهان،   جنگ به هیچ عنوان ابزاری جهت کسب پول و ثروت به شمار نمی‌آید؛   وسیله‌ای است جهت عقب راندن هر چه بیشتر مرزها،  پایه‌ریزی خاک‌ریزهائی گسترده‌تر در برابر تهاجمات و کسب اعتبار داخلی برای حاکمیت!   در نتیجه،  روسیه زمانی احساس امنیت خواهد کرد که مرزهای‌اش تا حد امکان از شهرهای عمده،  مراکز مهم کانی،  علمی و خصوصاً فرهنگی فاصله داشته باشد.  به عبارت ساده‌تر،  ویژگی‌های جغرافیائی از آمریکائی دزد دریائی ساخته،   و از قزاق روسی‌ جنگ‌آور مادام‌العمر!  

 

ولی جنگ و تاریخچۀ جنگ در اروپای غربی و مرکزی ابعاد دیگری دارد.   برای اروپائی‌های غربی که در واقع نمونه‌هائی مینیاتور،  بدوی‌ و سنتی از نظام آمریکا هستند،  جنگ از دیرباز ابزار تأمین منافع اقتصادی بوده.  جنگ‌های قارۀ اروپا نخست میان اروپائی‌ها به راه اوفتاد،  و پس از رشد صنایع و قدرت سرمایه‌داری،   درگیری‌ اینکشورها به دیگر قاره‌ها ـ  خصوصاً آفریقا و آسیای جنوبی ـ  کشیده شد.  ولی نهایت امر،  «مکانیسم جنگ‌» در قارۀ اروپا پس از شکست امپراتوری‌‌های اروپائی از بلشویسم روس و امپریالیسم آمریکا به نقطۀ پایانی رسید.   اروپا میان دو قدرت جهانی تقسیم شد،   و از این مرحله به بعد،   «مکانیسم جنگ» اروپائی در خدمت منافع همین دو ابرقدرت معنا و مفهوم یافت.

 

در این مرحله چه بهتر که نیم‌نگاهی به جنگ در فرهنگ هند و چین نیز بیاندازیم.  از منظر تاریخی،  اقوام ساکن «شبه‌قارۀ» هند با جنگ و درگیری‌ نظامی آنقدرها رابطۀ خوبی نداشته‌اند.   صلح‌طلبی در فرهنگ هند آنچنان ریشه دوانده که حتی دربار انگلستان،  علیرغم دهه‌ها استعمار نیز نتوانست هندی‌ها را به جنگ با استعمارگر وادار کند!   هند،  پس از سال‌ها تحمل استعمار،   نهایت امر با تکیه بر همان صلح‌طلبی ریشه‌دار فرهنگی‌اش کشور را به شیوه‌ای «صلح‌طلبانه» از چنگ آنگلوساکسون‌ها بیرون کشید!   ولی چین با این الگو آنقدرها ارتباطی ندارد.   اگر چینی‌ از منظر تاریخی هرگز در جستجوی فتح‌وفتوحات و کشورگشائی نبوده‌،  در حفظ و حراست از آنچه سرزمین خود می‌داند،   مُصر و ثابت قدم‌ است،   ارتباطی با نمونۀ صلح‌طلبانۀ هندی ندارد.   سازماندهی رزمی،  صنایع نظامی،  دوراندیشی نظامی،  و ... از جمله فضیلت‌هائی است که چینی‌ برای آن احترام فوق‌العاده‌ای قائل است.  در نتیجه،  اگر هند به شیوه‌ای صلح‌طلبانه استعمارگر را به موطن‌اش در ماوراءبحار بازگرداند،  چین،  قدرت‌مدارانه و با صلابت استعمارگر را بیرون راند.  

 

ولی از آنجا که این وبلاگ به مسائل مبتلا به ایران اختصاص دارد،   سخن گفتن از مقولۀ «جنگ» در تاریخ ایران نیز الزامی است.  نیازی به توضیح نیست که بگوئیم طی چند سدۀ اخیر،  جنگ برای ملت ایران جز شکست و سرافکندگی به همراه نیاورده.   این سرافکندگی‌ها همه جانبه بوده؛  در جهبۀ جنوب و در مصاف با استعمار غرب،  به همان ترتیب که در فضای شمالی و در درگیری با روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی.   اگر در این مقطع از بررسی آنچه پس از ترور بنیانگزار قاجار شاهد بوده‌ایم؛  از سرزمین‌هائی که از دست رفته،  و از قراردادهای خفت‌باری که به امضاء رسیده نیز چشم بپوشیم،  ایران در آخرین جنگ خود که پای در مصاف با عراق بعثی گذارد نیز به هیچ عنوان درخششی نداشت.  در عمل در جنگ با کشوری ضعیف‌تر،  کم‌جمعیت‌تر و از نظر سیاسی متزلزل‌تر و ...  نصیب ایرانیان جز سرافکندگی و از دست شدن منافع ملی نبوده.  در نتیجه،‌  باید بپذیریم که از دورۀ فتحعلی‌شاه قاجار تاکنون جنگ برای ما جز ننگ نیاورده.  چه بهتر که به هر قیمتی از آن اجتناب کنیم.       

 

حال ببینیم مقولۀ «صلح» نزد کشورهای بزرگ چیست؟  شرایط فعلی در جهان به صراحت نشان می‌د‌هد که «صلح» از منظر آمریکائی معنائی جز چک‌ سفیدامضاء جهت چپاول نخواهد داشت.   اگر در گذشته‌ای نه چندان دور،   «ویترین‌سازی» واشنگتن در مصاف با تبلیغات بلشویسم به بعضی دولت‌ها ـ  اروپای غربی،  ژاپن،  کانادا و ...  ـ  امکان داد تا با بهره‌گیری از حاشیه‌ای امن،  به برخی فعالیت‌هائی اقتصادی،  فرهنگی،  مالی و صنعتی در چارچوب منافع ملی‌شان پروبال دهند،‌  امروز با فروپاشی فلسفۀ وجودی «ویترین» کذا،  به قولی «آن روی عموسام» بالا آمده! 

 

در این دوران،  دولت دونالد ترامپ جهت چپاول سازماندهی شدۀ دیگر کشورها،  بهانۀ جالبی عَلَم کرده؛   حفظ اصالت «جامعه و فرهنگ آمریکائی!»  در اینکه مقولۀ فرهنگ و اصالت آن در جامعۀ آمریکا اصولاً چه معنائی می‌تواند داشته باشد،  جای بحث فراوان است.  ولی می‌باید اذعان داشت،  در همین جامعۀ آمریکا که کوچک‌ترین شناخت و آگاهی از امور سیاسی حکم کیمیا پیدا می‌کند،  شعار «خررنگ‌کن» دونالد ترامپ به محافل جمهوری‌خواه امکان داده تا قدرت را کاملاً در ید اختیار گیرند.   با این وجود،   طرفداران ترامپیسم روشن نمی‌کنند که چرا دولت آمریکا هنگام نگریستن در گوی بلورین این به اصطلاح «اصالت کهن»،  نتیجه می‌گیرد که جهت دستیابی به «عظمت گذشتۀ آمریکا» الزاماً می‌باید گریبان دیگر ملت‌ها را گرفت؟! 

 

آمریکا آلمان فدرال را شماتت می‌کند که چرا به ما خودرو فروخته‌ای؛  فرانسه را محکوم می‌داند که شراب و کنیاک به آمریکا صادر کرده؛  چین را خائن به منافع آمریکا معرفی می‌کند چرا که بازارهای اینکشور را با تولیداتش اشباع نموده،  و ... ولی این‌ها ایرادهای بنی‌اسرائیلی است.   دولت آمریکا می‌توانست در ارتباط با کشورهای جهان سیاست اقتصادی دیگری اتخاذ کند.  و جالب اینجاست که احدی چرائی‌های سیاست اقتصادی سابق و مسائل واقعی اقتصاد پیشنهادی فعلی را هم مطرح نمی‌کند!  آمریکا در چشم‌اندازی که ترامپ ترسیم کرده،  کودک ساده‌انگاری بوده که آب‌نبات‌اش را با فریب از دست‌اش ربوده‌اند،   و اینک «باباترامپ» آمده تا «دزد آب‌نبات» را مجازات کند!   

 

البته ورای تمامی توجیه‌ها و تفصیلات،   دلائل اصلی رفتار اعضای دولت ترامپ روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد.   همانطور که بالاتر نیز اشاره کرده‌ایم،  «صلح» برای آمریکا منفعت ندارد!  در قاموس واشنگتن،  «صلح» بیشتر به معنای لحظه‌ای است گذرا در روند امور،   و اینهمه جهت تأمین زمینۀ مناسب برای جنگ آینده!   

 

از سوی دیگر،  اگر صلح برای آمریکا منفعت ندارد،   برای کشور روسیه مرگ‌آور است.  و به همان دلائلی که بالاتر عنوان کرده‌ایم،  روان‌شناسی اجتماعی ملت روسیه به صراحت نشان می‌دهد که صلح برای روسیه دردسر به همراه می‌آورد.   به عبارت ساده‌تر،  سلحشور خلع‌سلاح شده،  می‌تواند سریعاً به ولگردی خطرناک و ضداجتماعی تبدیل ‌شود.   البته این مشکلی است که تمامی کشورهای جهان پس از خروج از بحران‌های گستردۀ نظامی،  در ابعاد اجتماعی با آن روبرو شده‌اند.   برنامه‌های آموزش عالی ویژۀ کهنه‌سربازها،  آموزش‌های حرفه‌ای جهت اشتغال اینان و ... طی سال‌های دراز،  خصوصاً در اروپای غربی و آمریکا در رأس سیاست‌های پساجنگ قرار داشته.   ولی در روسیه «مشکل صلح» فراتر از کاریابی برای کهنه‌سربازهاست؛   هیئت حاکمۀ روسیه را نیز تخدیر می‌کند.   به طور خلاصه،  حاکمانی که تمامی هم‌وغم‌شان رتق‌وفتق امور نظامی است،   هنگام صلح عملاً بیکار می‌شوند،   به فساد اداری،  مالی،  اجتماعی و ...  نیز آلوده خواهند شد،   و این مسئله به صراحت می‌تواند مشکلات عمده‌ای در سطح ادارۀ کشور به همراه آورد.            

 

ولی صلح برای چین ابعاد دیگری پیدا خواهد کرد.   پکن در شرایط فعلی از قدرت اقتصادی کلانی برخوردار شده،   و به صورتی سازمان‌یافته قسمتی از این قدرت را به تجهیز نظامی کشور اختصاص داده.   در اینمورد تحلیل‌گران متفق‌القول‌اند؛  در صورت درگیری نظامی چین با آمریکا بر سر تایوان،   واشنگتن می‌باید با استیلای‌اش در دریای چین،  اقیانوس هند و حتی اقیانوس آرام وداع کند.   در نتیجه،  مسئله دیگر به اوراسیا و بازارهائی محدود نخواهد بود که هند،  چین  و روسیه قصد دارند به دور از نظارت دلار و یورو برای نزدیک به 3 میلیارد نفوس بگشایند.  در صورت شکست نظامی از چین،   هژمونی سازمان آتلانتیک شمالی بر سواحل غربی قارۀ آمریکا فروخواهد پاشید.  

 

باید دید واشنگتن،  جهت خروج از «لابیرنت» ژئوپولیتیک فعلی،  چگونه خواهد توانست از طریق مذاکره با روسیه،  چین و هند راه نجاتی بیابد.  ولی تا دستیابی به مسیر مناسب،   واشنگتن جهت حفظ موجودیت‌اش همچنان به جنگ‌ در اوکراین و خاورمیانه،  و ایجاد مزاحمت‌های نظامی برای ایران،  سوریه،  ترکیه،  عربستان و ...  و خصوصاً تهییج و تغذیۀ اوباش و سازماندهی فاشیست‌ها در اروپا،  تحت پوشش «احزاب میهن‌پرست» ادامه خواهد داد.‌   چرا که آمار در درون ایالات‌متحد در مسیری که باند ترامپ به عوام‌الناس قول داده بود متحول نشده.   از اینرو،  شکاف در درون باند ترامپ علنی است.   افزایش نرخ بیکاری،  اوج‌گیری تورم و خصوصاً سقوط تولیدات داخلی نیز در راه خواهد بود.   و اینهمه تهدیدهائی است مستقیم علیه دولت ترامپ،   و می‌تواند باعث شکست وی در انتخابات میاندوره‌ای شود.   شاید اوج‌گیری فعالیت‌های تروریستی اخیر در داخل مرزهای آمریکا را نیز بتوان ابزاری مناسب جهت هدایت افکار عمومی در مسیر مطلوب دستگاه ترامپ تحلیل کرد.