۱۰/۲۶/۱۳۸۸

چادر و قدرت!



شبکه‌هائی که جهت شرکت فراگیر «مردم» در نمایشات انتخاباتی حکومت اسلامی سر و دست می‌شکستند، و به قول خودشان پیروزی موسوی را عقب‌نشینی «راست‌افراطی» تحلیل کرده، جهت ذائقة «خوش‌باوران» آش سیاسی می‌پختند و یک وجب روی آن روغن کرمانشاهی اصیل و سیرداغ و پیازداغ می‌پاشیدند، امروز خفقان گرفته‌اند. کسی نمی‌گوید که برنامة آقای موسوی اصولاً چیست، و از این هیاهوی مضحک که پس از قتل یک استاد دانشگاه عملاً تبدیل به تهدید مستقیم شهروندان عادی شده چه «کله‌قندی» قرار است برای ملت ایران بیرون بکشند. البته به قول شادروان هدایت وق‌وق‌صاحاب‌های‌شان کم عربده نمی‌کشند. در سال هزاران دلار خرج اوباشی می‌‌شود که تحت عنوان نویسنده، تحلیل‌گر و حتی خبرنگار هر لحظه در آستین غول کاغذی‌ای فوت می‌کنند که توسط نظام رسانه‌ای جهانی در میانة میدان سیاست کشور علم شده، ولی یک تحلیل اساسی و پایه‌ای از تحولات کشور، تا آنجا که منافع ملت ایران در آن منظور شود، و انعکاسی باشد از آیندة مسائل کشور در کار نمی‌آید.

نخست می‌باید تکرار کنیم که از نظر ما آنچه در 22 خردادماه سالجاری در ایران به وقوع پیوست، دقیقاً بازتولید مضحکی است از همان خیمه‌شب‌بازی «دوم خرداد» و ریاست جمهوری شیاد اردکان. با این تفاوت که اینبار قدرت‌های منطقه‌ای تحت فشار لندن و واشنگتن حاضر به پذیرش لات‌بازی در بطن دولت رسمی کشور ایران نشدند. همان لات‌بازی و ترورهای «درون ـ ‌تشکیلاتی» و هیاهوئی که سیاست‌های استعماری قصد تحمیل‌شان بر فضای اجتماعی را داشتند. در نتیجه هیاهوی «دوم خردادی» اینبار خارج از دستگاه دولت و به طور موازی در جریان افتاده! «دولت» مثل بچه‌های خوب کارهائی که محافل استعماری بر عهده‌اش گذاشته‌اند انجام می‌دهد؛ زمینه‌سازی جهت لات‌بازی و سرکوب مستقیم و غیرمستقیم ملت ایران نیز توسط «جنبش سبز» اجرائی می‌‌شود.

احمدی‌نژاد قرارداد امضاء می‌کند، «جنبش‌سبز» با لات‌بازی و هیاهو مفاد این قراردادهای امنیتی و نظامی را به پشت صحنه می‌برد؛ دولت جهت چپاول هر چه بیشتر دارائی‌های ملت ایران واردات را تشویق و تولیدات را سرکوب می‌کند، تا جائیکه به قول «خودی‌های‌شان» حتی دسته‌بیل را هم از اندونزی وارد می‌کنند، جنبش سبز نیز زمینة لازم را جهت انزوای هر چه بیشتر ملت ایران از اقتصاد بین‌المللی و هیاهوسالاری فراهم می‌آورد تا این قراردادها در چارچوب روابط اقتصادی هر چه ممکن است طولانی‌تر و عمیق‌تر شود. نتیجه‌اش روشن است، دولت احمدی‌نژاد را که آمریکا سر کار آورده، به دستور واشنگتن، تحت عنوان حمایت از ملت ایران «محاصرة» اقتصادی می‌کنند! منافع این عملیات نیز تحت عنوان «حمایت از ملت ایران» به جیب بانک‌داران غرب سرازیر می‌شود! سهم ملت ایران از این بساط چیست؟ فقر و دربه‌دری، «بمب» و «تظاهرات»، اگر هم شانس بیاورند،‌ «کهریزک»!

البته فراموش نکنیم که آقای موسوی در یکی از اطلاعیه‌های «مهم‌شان» یک تخم طلائی هم برای ملت ایران گذاشته‌اند،‌ و در خواست‌های «جنبش سبز» را برشمرده‌اند! نیم‌نگاهی به مضمون‌اش خالی از لطف نیست. به طور مثال ایشان خواهان «آزادی مطبوعات» شده‌اند! واقعاً که اگر کسی می‌خواست تف به صورت ملت ایران بیاندازد با این پرروئی عمل نمی‌کرد. مگر مطبوعات در ایران «آزاد» نیست که ایشان خواهان «آزادی مطبوعات» شده‌اند؟ این مطبوعات در چارچوب همین قانون اساسی کاملاً «آزاد» است، و تا زمانیکه مطلبی مضر به حال «اسلام و مسلمین» به چاپ نرساند احدی مزاحم‌‌اش نمی‌شود. اینکه مطلب «مضر» است و یا «مفید»، در چارچوب همان قانون اساسی که آقای موسوی به آن رأی داده‌ و بر آن سوگند یاد کرده‌اند، دیگر به ایشان مربوط نمی‌شود. از قضای روزگار این همان قانون اساسی‌ای است که در چارچوب‌اش آقای موسوی سه دهه در رأس هرم قدرت لنگر انداخته‌اند؛ قانونی که فردی به نام «ولی‌فقیه» را در رأس این هرم «جنایت» نشانده. در نتیجه پیشنهاد ما به موسوی این است که بیش از این‌ها مزخرف‌بافی نکند. یا این قانون اساسی را قبول دارید یا قبول ندارید! موضع‌تان را باید مشخص کنید.

بررسی دیگر نکات این «درخواست‌ها» را به بعد موکول می‌کنیم، چرا که تماماً با یک بن‌بست حقوقی و غیرقابل گذر یعنی اصل ولایت‌فقیه روبرو می‌شود، و نمی‌توان در چارچوب قانون اساسی فعلی هیچکدام از این مطالبات را اصولاً «قانونی» تلقی نمود. البته استنباط ما این است که آقای موسوی نیز بخوبی از غیرقانونی بودن تقاضاهای کذا مطلع‌اند، قصدی نیز جهت به کرسی نشاندن این درخواست‌ها وجود ندارد؛ این صحنه‌گردانی‌ها همان است که 8 سال سیدخندان به راه انداخته بود، سیاست‌بازی و سرگردان کردن ملت ایران. ما کشور ایران را در شرایطی نمی‌بینیم که مشتی اوباش و آخوند به خود اجازه دهند چنین فضای «تفننی‌ای» جهت سیاست‌های جاری بر کشور حاکم کنند. بر پایة این سیاستگزاری استعماری عملاً دولت، مجلس، نیروهای انتظامی، و ... همگی در خلاء اجرائی افتاده‌اند، و عملکردهای قانونی و ساختاری‌شان متوقف مانده. این همان است که سیاست‌های استعماری در پس افتضاحات انتخابات و آشوب‌های پساانتخاباتی دنبال می‌کنند! تعطیلی کامل کشور.

به طور مثال شاهدیم که پس از قتل یک استاد فیزیک دانشگاه، تمامی توجه محافل مختلف، بجای تمرکز بر یافتن ردپائی از جانیان و آدمکشانی که در شهر تهران به این راحتی و در کمال امنیت دست به ترور می‌زنند معطوف شود، بر این امر متمرکز شده که از این جنایت چگونه می‌توان جهت به ارزش گذاشتن سیاست‌بازی‌های محفل‌‌های خودی استفاده کرد! در همین راستا نقش دولت در تأمین امنیت و آرامش در سطح جامعه به طور کلی لوث شده. کسی از دولت نمی‌پرسد که در چه جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که فرد و یا افرادی به خود اجازه می‌دهند با این وضعیت به جان یک معلم سوءقصد کنند. در عوض «گمانه‌زنی»، عشوه و کرشمه‌های سیاسی و هل‌من‌مبارزطلبی‌ها سراسر صفحات اول روزی‌نامه‌هائی را که با بودجة دولت همه روزه به بولتن‌نویسی مشغول‌اند پوشانده. اگر مجلس فرمایشی به خود زحمت نمی‌دهد که در چارچوب استقرار نظم و امنیت، وزیر اطلاعات، وزیر‌ کشور، روسای پلیس و نیروهای انتظامی را به مجلس احضار کرده صریحاً به دلیل قصور آنان را مورد استیضاح رسمی قرار دهد، رئیس همین مجلس مسخره و فرمایشی و آبگوشتی، جناب آقای «دکتر» علی لاریجانی به خود اجازه می‌دهند که در یک «سخنرانی»، شخص رئیس جمهور ایالات متحد را مسئول منفجر شدن فرضی یک موتورسیکلت در خیابان قیطریه معرفی کنند! و نام این افتضاح و بی‌آبروئی را گذاشته‌اند، «حکومت کردن» بر کشور ایران!

در این میان نیروهای انتظامی نیز بجای فراهم آوردن زمینة امنیت اجتماعی و جلوگیری از گسترش فعالیت آشوبگران ـ این آشوبگران نهایتاً از مأموران همین نهادها از آب درآمده‌اند ـ به عنوان حمایت از «مردم» و «انقلاب» مرتباً به آشوب‌ها دامن می‌زنند و برای ملت ایران خط و نشان می‌کشند! نخست «ارتش سایبری» درست می‌کنند! ارتشی که سایة هر چه «تویتر» و «فیس‌بوک» و «ایمیل» است با «تیر الهی» هدف قرار خواهد داد! بعد هم مشتی چینی و کره‌ای و آمریکائی را با پول‌های بادآورده که از چپاول منابع نفت به دست دولت افتاده به تهران می‌آورند تا دست در دست جوجه ‌پاسدارها، ویروس‌هائی را که هر بچة 12 ساله می‌تواند نصب کند، روی وبلاگ مخالفان بیاندازند! و امروز رئیس نیروهای انتظامی این حکومت «شترگاوپلنگ» در سخنانی شیوا که در رادیوفردا منتشر می‌شود تا مو لای درز صحت و صداقت «حاج‌آقا» نرود، چنین می‌فرمایند:

«در ایران ای‌میل‌و اس‌ام‌اس افرادی که دیگران را به حضور در تجمعات غیرقانونی تشویق می‌کنند کنترل می‌شود!»

منبع رادیوفردا، 15 ژانویه 2010

از ایشان می‌باید پرسید، چرا آنان که مردم را به قانون‌شکنی و اوباش‌گری تشویق می‌کنند معرفی نمی‌کنید؟ مگر رئیس‌شان همین میرحسین موسوی نیست؟ بجای تهدید جوانان کشور چرا اصل مسئله را بر زبان نمی‌آورید، چرا نمی‌گوئید که پلیس اسلامی نوکر اجنبی است و کارش در این گیرودار سرکوب ملت ایران و همکاری با آشوبگران شده؟ اگر این را نمی‌گوئید حتماً دلائلی دارید، ولی آنچه تا به امروز انجام داده‌اید همین امر را به صراحت ثابت کرده. شما و تمامی کسانی که در رأس دستگاه پلیس حکومت اسلامی قرار گرفته‌اید مشتی نانخور اجنبی هستید، و هر چه «سبزها» فوت در آستین «پلیس مردمی حکومت اسلامی» بکنند، و هر چه «توده‌ای‌ها» در تظاهرات فرمایشی برای‌تان گل بیاندازند، تکلیف‌تان در برابر ملت ایران روشن‌تر از این‌هاست. اینبار دیگر جریان کودتای 22 بهمن نیست که «پدرطالقانی» و حزب توده شهربانی وحشی رضاخانی را دو روزه «تطهیر» کنند، اینبار اگر افتادید با پروندة کامل به دادسرا می‌روید. حال بازهم برای جوانان این کشور «های و هوی» توخالی به راه بیاندازید.

از طرف دیگر، سیاست‌بازان حکومت اسلامی، چه آنان که مستقیماً نانخورهای مقام معظم‌اند و در تهران تحت عنوان «سبز» و «سیاه» به جان ملت ایران افتاده‌اند، و چه آنان که کشور را ترک کرده در آغوش اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن خیمه‌ زده‌اند در این میان هر کدام نقشی ایفا می‌کنند. نقش اینان در عمل دامن زدن به بحرانی است کاملاً ساختگی و بی‌پایه و اساس تا در پس هیاهو و «گردوخاک» این درگیری‌ها راه خروج و راه فرار برای سیاست غرب در منطقه همچنان باز نگاه داشته شود. حتی در جبهة «سبز» هم هیاهو غوغا می‌کند!

بنی‌صدر که نخست عدم شرکت در انتخابات را در بوق گذاشته بود، در عمل از طرفداران هیاهوسالاری «پساانتخاباتی» از کار درآمده!‌ ایشان از خود نمی‌پرسند، این هیاهو که ریشه‌اش در دست‌های حکومت اسلامی و اوباش نانخور ولایت است، بر چه اساسی می‌باید ادامه یابد؟ حتماً ریشة این درگیری‌های خیابانی را آقای بنی‌صدر در دست‌های «مقدس» خداوند منان مشاهده فرموده‌اند که اینچنین مبلغ هیاهوسالاری می‌شوند. قبلاً گفته بودیم، اینبار هم تکرار می‌کنیم، «سوار شدن بر موجی که اجنبی در کشور به راه می‌اندازد موج‌سوار را فقط به درگاه اجنبی رهنمون خواهد شد.» این تجربه‌ای است به قدمت تاریخ مبارزات ملت‌های جهان. پس در همینجا عنوان می‌کنیم که ادامة درگیری‌های خیابانی هر بازتابی داشته باشد، هیچ ارتباطی با مطالبات واقعی ملت ایران نخواهد داشت!

این مهم نیست که یک حکومت ساقط می‌شود یا خیر! مهم این است که پس از سقوط و یا پس از تأمین تغییرات مورد نظر در قلب حکومت فعلی، آیا ملت ایران از اهرم‌ها و ابزار لازم جهت تحمیل خواست‌های خود و مطالبات تاریخی‌اش بر محافل استعماری و ساختارهای استبداد داخلی برخوردار خواهد بود یا خیر! با نماز و روزه، و زوزه و روضه و سخنرانی و موعظه نمی‌توان این قدرت‌های اجرائی را تحصیل کرد، اینکار نیازمند سازماندهی‌های اجرائی و سیاسی است، عملی که به هیچ عنوان از عهدة امثال آقای بنی‌صدر برنمی‌آید. ایشان اصولاً همچون دورة «درخشان» 22 بهمن فکرشان را آنقدرها با این موضوعات پیش‌پاافتاده خسته نمی‌فرمایند. می‌دانیم که بنی‌صدر در ذهن‌اش هنوز تنها «رئیس جمهور» منتخب ملت ایران باقی مانده و گویا تا ابد هم قرار است بر همین مسند تکیه زند! این خوش‌خیالی‌ها کار را به این نظریه‌پردازی کشانده که فقط می‌باید به استقبال سقوط حکومت اسلامی رفت! البته ایشان طی کودتای 22 بهمن هم نشان دادند که «قدرت» برای‌شان کفایت خواهد کرد، و تا زمانیکه خمینی دجال از ایران عملاً اخراج‌شان نکرد، مجیزگوی «پدرمعنوی‌شان» باقی مانده‌ بودند. همسر محترمه‌شان را هم با «چادرسیاه» ـ عملی که آن روزها هنوز رایج نشده بود ـ به مجمع زنان کارگر می‌بردند و در برابر جمعیت می‌نشاندند تا تلویزیون قطب‌زادة اوباش تصویر مبارکه‌‌شان را به اقصی‌نقاط کشور «رله» کند و نشان دهد که پیچاندن زن در «چادرسیاه»، قسمتی از عملیات اجتماعی و تشکیلاتی و سازمانی ریاست‌ جمهور «منتخب» است! البته امروز به دلیل چرخش‌های «اجباری» و تغییر مسیر باد، بادبان بلم شکستة بنی‌صدر هم تغییر جهت داده، ایشان به ادعای نان‌خورها و نوچه‌هایشان اصلاً از بدو تولد با حجاب مخالف بوده‌‌اند! پس حتماً ما طرفدار حجاب بودیم و خودمان نمی‌دانستیم!

از طرف دیگر، یکی از نوچه‌های نهضت‌آزادی که به قولی «قدیمی‌ترین» زندانی سیاسی در این حکومت است، خواستار تداوم حکومت اسلامی می‌شود! خلاصه تا به حال زندانی سیاسی ندیده‌ بودیم که تا به این اندازه عاشق «زندانبان» خود شده باشد! در زندان گویا خیلی به ایشان خوش گذشته. ما اگر می‌گوئیم فروپاشی این حکومت فی‌نفسه معنائی در عمل برای ملت ایران ندارد، تکیه بر مستدلاتی داریم که در بالا شمه‌ای از آن را آوردیم. نوچه‌های شیخ مهدی بازرگان از این «مستدلات» بوئی نبرده‌اند، اتفاقاً ایشان نیز اگر فراموش نکرده باشیم در مورد «چادرسیاه»، و در مقام سخنگوی دولت موقت در تلویزیون قطب‌زادة منفور فرمودند، «اگر امام بفرمایند خانم‌ها باید چادر به سر کنند!» حال ایشان که قدیمی‌ترین زندانی سیاسی‌ و «فعال»‌ تشریف دارند، حتماً با چادرسیاه اجباری هم به دلیل تغییر مسیر باد از واشنگتن مخالف شده‌اند، با این وجود می‌خواهند همین حکومت بماند!

اگر به جمع بالا موسوی جلاد، کروبی شیاد، خامنه‌ای چلاق و مهرورزی الاغ را اضافه کنیم تصویر کامل خواهد شد. امروز به صراحت می‌بینیم که در پس گسترش شیوه‌های عمل محافل استعماری ترور افراد در سطح شهر نیز به تدریج تبدیل به نوعی «گفتمان» سیاسی میان همین اوباش و اربابان‌شان شده. نیروهای ایرانی و طرفداران واقعی دمکراسی سیاسی می‌باید از این خطر آگاه باشند که تبدیل کشور ایران به مخروبه‌ای که امروز ارتش آمریکا از عراق بجای گذاشته، اگر از طریق حملة مستقیم نظامی به دلائل سیاسی و استراتژیک عملی نشده، ادامة خون‌خواهی‌های استعماری در قالب ترورهای کور می‌تواند همان شرایط را در ایران ایجاد کند. می‌باید به هر ترتیب ممکن از ادامة بحران‌سازی‌ها در کشور اجتناب نمود؛ مطمئن باشیم حکومت اسلامی و حامیان فرامرزی‌اش در کل و مجموع طرفداران ادامة این درگیری‌ها و بحران‌سازی‌ها هستند. ‌آنانکه امروز از روند فعلی جریانات سیاسی در کشور، یعنی بحران‌سازی و اوباش‌گری در خیابان‌ها حمایت می‌کنند، در عمل حامیان همان محافلی‌اند که در 22 بهمن حکومت دست‌نشانده را در قالب یک حکومت نوین و در چارچوب منافع استعماری «بهینه» کردند. ایرانیان نمی‌باید یک‌بار دیگر به استعمار چنین فرصت طلائی‌ای اعطا کنند.






...



۱۰/۲۳/۱۳۸۸

نوبت پیروزی!



امروز این سئوال مطرح است که چرا واشنگتن با دنباله‌روی از برخی سیاست‌های مشخص قصد دارد «مخالفت» با حکومت اسلامی را در ایران «رادیکالیزه» کند؟ در کمال تأسف واژة «رادیکال» در بحث‌های سیاسی کشور آنقدرها که باید و شاید مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفته. به تحقیق اثبات نشده که هر گونه «رادیکالیزم» الزاماً متعلق به جبهة چپ‌گرایان نخواهد بود. در عمل، تا آنجا که به سرنوشت ملت ایران مربوط می‌شود، «رادیکالیسم راست» بیشتر بر روند جریانات حاکم بوده، تا نوع چپ آن! با این وجود هر فرد و یا گروهی که خواستار تغییراتی بنیادین در ساختار سیاسی جامعه می‌شود، و یا خود را خواستار چنین تغییراتی معرفی می‌کند، بالاجبار پای در جبهة «رادیکالیسم» می‌گذارد.

در اینکه کشاندن تحولات جامعه به سوی نوعی «رادیکالیسم» ـ در اینجا مسلماً نوع فاشیست و دست‌راستی می‌باید بیشتر مورد نظر قرار ‌گیرد ـ برای ایالات متحد چه نتایجی به همراه خواهد آورد، پاسخ بسیار روشن است. سه دهة پیش، ملت ایران تحت فشار نظام‌های تبلیغاتی و رسانه‌های استعماری پای به رادیکالیسم اسلامی گذاشت، و نتیجه‌اش را نیز هم اکنون مشاهده می‌کنیم. خصوصیت اصلی «رادیکالیسم»، چه از نوع چپ و چه راست‌گرا کشاندن جامعه به سوی «منطق‌گریزی»، شعارهای پوچ، فروختن بهشت‌ به خلق‌الله در دوردست‌های تاریخ، و یا ترساندن جماعت از غول‌ها و هیولاهای «ساختگی» و «افسانه‌ای» است. خلاصة کلام جامعه‌ای که پای به رادیکالیسم گذاشت برخورد منطقی را کنار می‌گذارد و در برابر تحولات اجتماعی، مطالبات قشرهای مختلف جامعه و حتی مطالبات عمومی ملت که همان آزادی مطبوعات و انتخابات و آزادی احزاب و غیره باشد، دستخوش تعصبات، پیش‌داوری‌ها و احساسات کور و بچگانه خواهد شد. و زمانیکه جامعه پای به این «مرحلة مخرب» گذاشت، فاشیسم استعماری کار خود را از طریق «سربازگیری» و تهاجم آغاز می‌کند.

مشکل اصلی در شکل ‌دادن به تحولات در جوامع عقب‌مانده، در عمل همین پیشگیری از فروافتادن مطالبات ملت‌ها در چرخة «رادیکالیسم» است. ملتی که در گیراگیر تحولات اجتماعی پای به رادیکالیسم بگذارد جز جایگزینی دیکتاتوری حاکم با یک حاکمیت سرکوبگر نوین نتیجه‌ای به دست نخواهد آورد. و دلیل فشارهای دیپلماتیک ایالات متحد بر ملت ایران و سوق دادن جامعه به سوی رادیکالیسم در همین امر نهفته.

ولی از آنجا که منافع یک امپریالیسم جهانی همچون ایالات متحد از ابعاد و زوایای بسیار متفاوت، اگر نگوئیم متخالف برخوردار می‌شود، در ایران کشاندن جامعه به سوی رادیکالیسم در پروسه‌ای بسیار جالب و سرگرم‌کننده صحنه‌آرائی شده! به طور مثال، می‌بینیم که میرحسین موسوی بدون هیچ دلیلی پس از انجام «انتصابات» و مضحکة انتخابات فرمایشی دستور «راهپیمائی» صادر می‌کند! البته ایشان می‌توانستند این راهپیمائی را در محلی مشخص و در چارچوب قوانین رایج از وزارت کشور «درخواست» کنند! و اگر وزارت کشور با اینکار مخالفت می‌نمود، این مسئله را به صورت قانونی دنبال می‌کردند. ولی اینکار انجام نشد، موسوی رسماً دست به بحران‌سازی در سطح جامعه زده.

سپس همین آقای موسوی و همکاران‌اش شرایطی ایجاد کردند تا درگیری میان نیروهای انتظامی و مردم، و برخی اوقات حتی رهگذرانی که شاید اصولاً در راهپیمائی‌ها شرکت هم نداشتند، بحران را در سطح جامعه هر چه بیشتر گسترش دهند! زمانیکه پلیس با شناخت از شرایط سعی کرد واکنش نیروهای انتظامی را تحت کنترل در آورد تا فشار سیاسی را در جامعه تخفیف دهد، شاهد بودیم که در تظاهرات عاشورا عملاً واحدهای «ضربت» به عنوان «مردم تظاهر کننده» به جان همین پلیس می‌افتد. این «صحنه‌ها» برای آنان که با دقایق بحران‌سازی‌های غائلة 22 بهمن 57 آشنائی دارند آنقدرها که برخی فکر می‌کنند غریبه نیست.

به طور مثال به رخداد 17 شهریورماه 1357 نگاهی می‌اندازیم. البته در مطلبی تحت عنوان «جمعة سیا»، روند جریانات را پیشتر توضیح داده‌ایم، با این وجود تکرار این مطالب اهمیت دارد. چند روز پیش از 17 شهریورماه، دولت شریف‌امامی آزادی مطبوعات و آزادی رادیو و تلویزیون و برخی وعده و وعیدهای دیگر را رسماً به عنوان سیاست دولت در برابر مجلسین عنوان کرده بود، و شاهد بودیم که این «قول و قرارها» در عمل نیز اجرائی شد. با این وجود، از آنجا که آزادی مطبوعات و رادیو و تلویزیون در کشور ایران خاک است به چشم استعمار، آنان که خود را طرفداران «مردم» معرفی می‌کردند بجای حمایت از این آزادی‌ها و مستقر نمودن تشکل‌های صنفی و مبارزه جهت کسب امتیازات قانونی بیشتر از دولت، و نهایت امر تحکیم شرایط دمکراسی سیاسی در ایران، آناً پای به میدان رادیکالیسم گذاشتند! بله، خیلی طبیعی بود، اینان در رادیکالیسم «لقمه‌ای» می‌جستند که در صورت استقرار یک حکومت سکولار و لائیک و یک دمکراسی سیاسی از دهان‌شان می‌افتاد.

البته آن روزها چنین وانمود می‌کردند که رادیکالیسم از طرف مسکو تغذیه می‌شود، در صورتیکه پولیت‌بوروی اتحاد شوروی به هیچ عنوان از حکومت یک آخوند در مرزهایش حمایت به عمل نمی‌آورد؛ این آمریکا بود که جامعه را به سوی رادیکالیسم می‌کشاند. و این جرقه در 17 شهریورماه به صورت یک کودتای نظامی بر علیه دولت شریف‌امامی خود را نشان داد.

محمدرضا پهلوی که خود را فرماندة کل ارتش شاهنشاهی به شمار می‌آورد، در آنروزها بجای کشاندن مسئولان این عملیات ضدبشری به دادگاه‌های نظامی به جرم خیانت به منافع ملی، سکوت کرد! حتماً ایشان فکر می‌کردند که از طریق خوشخدمتی و سکوت و خضوع در بارگاه واشنگتن می‌توان همچون گذشته امتداد حکومت پهلوی را تضمین نمود. این شیوة جبونی و بی‌ارادگی تا آنجا پیش رفت که وقتی همان اوباش «17 شهریور» در کمال خونسردی تهران را به آتش می‌کشیدند، شاه با لب و لوچة آویزان بر اکران تلویزیون‌ ظاهر شده، اعلام داشت «صدای انقلاب ملت را» شنیده و شریف‌امامی را که «سیاست آزادی» در پیش گرفته بود از کار برکنار کرد؛ یک دولت «‌نظامی» بر سر کار گذاشت.

ولی آنچه شاه «شنید» عربدة استعمار بود، نه ندای ملت. ملت‌ها برای آتش زدن اموال عمومی، کتک‌کاری و جنگ پای به کوچه و خیابان نمی‌گذارند. اینان گروه‌های متشکل محافل استعماری‌اند که در قالب دستجات «اوباش»، تحت نظارت سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی با ایجاد جو وحشت در جامعه، ضامن امتداد منافع استعمار می‌شوند.

امروز نیز، با در نظر گرفتن آنچه طی هفت ماه اخیر در سطح جامعه رخداده، «در بر همین پاشنه می‌چرخد.» البته با چند «تفاوت» اساسی و پایه‌ای. «تفاوت‌هائی» که سعی خواهیم داشت در همین خلاصه به صورتی فهرست‌وار به آن‌ها اشاره کنیم. نخستین تفاوت، حتی اگر برخی خوانندگان ما را به تکرار مکررات متهم کنند، فروپاشی اتحاد شوروی است. این مسئله و تبعات آن بر سیاست‌های کلان در مرزهای روسیة امروز به تنهائی می‌تواند موضوع یک بررسی در چندین جلد کتاب شود. همانطور که بارها اشاره کرده‌ایم، مانورهای ایالات متحد در مرزهای یک ابرقدرت فقط با کسب اجازه صورت می‌گیرد. آمریکا نمی‌توانست در اوج «جنگ سرد» در مرزهای اتحاد شوروی تغییراتی را که در 22 بهمن 57 شاهد بودیم، بدون «صلاحدید» مسکو اجرائی کند.

امروز دستیابی به این نوع «اجماع» در میان پایتخت‌های بزرگ جهان مشکل‌تر شده. چرا که منافع روسیة سرمایه‌داری دیگر همچون منافع اتحاد شوروی سابق به صورت «خطی» و «تک‌بعدی» در تقابل با غرب متحول نمی‌شود در نتیجه قابل پیش‌بینی نیست و مشکلاتی ایجاد کرده! منافع سرمایه‌داری روسیه به تدریج تبدیل به مجموعه‌ای بسیار پیچیده و گسترده شده که هم سیاست‌های یک «متحد» غرب را دنبال می‌کند و هم در مواضع یک «خصم» می‌تواند اجرائی شود! این چندگونگی که در روابط جهانی پس از پایان جنگ دوم سابقه نداشته، در عمل هم دست روسیه را در ایران در حنا می‌گذارد و هم واشنگتن را در پیشبرد سیاست‌های‌اش به معنای واقعی گرفتار کرده. از طرف دیگر عقب‌نشینی هر کدام از اینان از مواضع‌شان برخلاف آنچه طی دوران جنگ سرد رایج بود، به هیچ عنوان به معنای پیش‌روی طرف مقابل نیست؛ قدرت‌های دیگر می‌توانند از این موقعیت استفاده کرده، جایگزین اینان شوند! این‌ها داده‌های نوین در استراتژی‌ معاصر است و در تحلیل شرایط کشور ایران نمی‌باید از نظر دور بماند.

پروژة فروپاشانی حکومت اسلامی که امروز توسط ایالات متحد رسماً در ایران دنبال می‌شود، درگیر مشکل دیگری نیز شده. می‌دانیم که آمریکا به صورت سنتی، پس از کودتای 22 بهمن 57 تلاش کرد تا مخالفان حکومت دست‌نشانده را در تهران تا حد ممکن قتل‌عام کند! بهانه نیز روشن بود؛ مخالفت اینان با ولی‌فقیه! ولی برخی قشرها قتل‌عام‌شان دیگر عملی نبود، در نتیجه واشنگتن در چارچوب فراهم آوردن امکانات حکومت برای اسلام‌گرایان، اینان را تحت عناوین مختلف از کشور به خارج کوچاند! این قشرها به تدریج کشور را ترک کرده در مناطق دیگر جهان اقامت گزیدند! این سیاست ضدبشری که هنوز نیز دنبال می‌شود، به طور مثال، از شهر لس‌آنجلس در ایالات متحد یک شهر «ایرانی‌نشین» درست کرده! شمال شهر تهران و دیگر شهرهای بزرگ به این ترتیب از جمعیت خالی شد، و ساکنان‌اش در «لس‌آنجلس» و دیگر مراکز تجمع ایرانیان تحت نظارت سیاست‌های «خودی» روی سر هم انبار شدند. جای اینان را نیز در تهران و دیگر شهرهای بزرگ دولت دست‌نشانده به عمال حکومت اسلامی می‌داد! همانطور که به طور مثال شاه عباس صفوی، جهت مبارزه با نفوذ عثمانی در کشور، ساکنان فارس زبان مرکز ایران را به آذربایجان، و ترک‌زبانان آذری را به مرکز ایران کوچ می‌داد! این سیاست امروز دقیقاً توسط ایالات متحد در ایران دنبال می‌شود، با این تفاوت که دیگر مسئلة قومی مطرح نیست؛ طبقات و بافت‌طبقاتی است که مورد حملة استعمار قرار گرفته. اینهمه به این دلیل که با خروج طبقات مرفه و تحصیل‌کرده‌تر از کشور، پای گذاشتن در یک روند «فروپاشانی بافت طبقات» و جایگزین نمودن‌شان با لات‌ولوت‌های حکومتی کار دولت اسلامی را بسیار آسان‌تر می‌کند.

این روند را ما پیشتر در همین وبلاگ‌ها به تفصیل مورد بحث قرار داده‌ایم و به صراحت فروپاشانی طبقات و نابودی بافت‌طبقاتی را در کشورهای جهان سوم یک سیاست استعماری معرفی کرده‌ایم، در نتیجه در این مسیر توضیح بیشتری ارائه نمی‌کنیم. با این وجود همانطور که بالاتر عنوان کردیم این عمل همچون تف سر بالا به صورت واشنگتن بازگشت!

قضیه از اینجا شروع شد که به دلیل فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد، شرکت‌های آمریکائی به طمع بهره‌وری و انباشت ثروت، صنایع نظامی را در زمینه‌های غیرنظامی فعال کردند. فناوری‌های کذا در قوالب مختلف به «بازار» آمد، و از این مسیر ارتباطات به سرعت رو به رشد گذاشت. در همین روند تلفن‌های همراه، اینترنت، خطوط فاکس، و ... به سرعت فراگیر شد. مردم جهان کمتر نامه می‌نویسند، بیشتر به یکدیگر تلفن کرده، یا کنفرانس‌هائی «ویدئوئی» برقرار می‌کنند، و یا حداقل ایمیل می‌زنند! این ارتباطات که در جوامع مشخصی در مغرب زمین و آسیای‌دور وسیله‌ای جهت انباشت ثروت و پول‌سازی برای شرکت‌های غربی شده، زمانیکه به مناطقی همچون ایران و عراق و افغانستان و ... می‌رسد وسیله‌ای جهت خروج توده‌های تحت ستم از انزوای سیاسی فراهم می‌آورد، انزوائی که رژیم‌های دست‌نشانده به دستور واشنگتن بر مردمان تحمیل کرده‌اند.

این همان «تف سر بالائی‌ است» که به دلیل سودپرستی به صورت آمریکا افتاده. و در همین چارچوب است که ادامة سیاست‌های «انزوا» به زیر سئوال رفته. با این وجود می‌بینیم که هنوز نرخ مکالمات تلفنی در کشورهائی همچون عراق و افغانستان و ایران به مراتب از دیگر کشورها بالا‌تر است، و تحت عناوین مختلف که معمولاً مبارزه با «منکرات» در رأس آن قرار گرفته، عملاً کشورهای عراق و افغانستان پس از سال‌ها اشغال نظامی، همچون شیخ‌نشین‌های تحت نظارت ارتش آمریکا یا فاقد اینترنت هستند، و یا اینترنت‌شان کاملاً تحت کنترل قرار گرفته. مسئلة اینترنت در ایران نیز دیگر نیازمند توضیح نیست،‌ و به شدت تحت نظارت همان نظامیانی قرار گرفته که نان از دست پنتاگون می‌خورند.

بارها در همین وبلاگ‌ها گفته‌ایم که کنترل غیرقانونی بر اینترنت و سانسور شبکة جهانی توسط غرب صورت می‌گیرد، نه به وسیلة مشتی اوباش و لات‌ولوت محلی! در بالا یکی از دلائل آنرا تشریح کردیم، هر چند که دلائل به مراتب بیش از این‌هاست. ولی همین ارتباطات نیم‌بند نیز بر «انزوای» تحمیلی به مردم ایران تأثیری چشم‌گیر گذاشته و آمریکا نمی‌تواند از کوچ دادن «قشرهای اجتماعی» در ایران استفاده‌ای را صورت دهد که سال‌ها و سال‌ها پیش در آمریکای لاتین و یا آفریقای سیاه آنرا به عامل اصلی سیاستگزاری‌اش تبدیل کرده بود.

این دو عامل دست در دست عوامل بسیار گسترده‌تری همچون «ثابت» ماندن بهای نفت‌خام، فروپاشی محافل استعماری «سنتی» در افغانستان و پاکستان و حتی یمن و عربستان، از میان رفتن نقش تل‌آویو به عنوان «داور عالیة» منطقه‌ای، و ... شرایطی به وجود آورده که فروپاشاندن یک‌شبة دولت در ایران دیگر امکانپذیر نیست. البته غرب دست از طمع نخواهد شست، و حملات تبلیغاتی‌ای که هر از گاه بر محور «خشونت‌های» دولت و یا «مظلومیت‌های» فرضی مخالفان به راه می‌اندازد نشان می‌دهد که در جستجوی راه‌حلی دست و پا می‌زند.

برای اجتناب از اطالة کلام، مطلب امروز را در همینجا خاتمه می‌دهیم، ولی یک مسئله شاید نیازمند توضیح بیشتری باشد. ملت ایران نمی‌باید فراموش کند که آشوب‌گران «مخالف‌نما» و نیروهای انتظامی و پلیس و «طرفداران دولت»، حتی اگر خودشان هم ندانند عملاً همه در یک جبهة واحد قرار گرفته‌اند. مسئلة اصلی در این هیاهو «حق» این گروه و یا آن گروه نیست؛ مسئله این است که غرب چگونه از تقابل میان جبهه‌های «دروغین» و «خلق‌الساعه‌ای» که به دست عوامل وابسته به خود به وجود می‌آورد، قادر خواهد بود جرقه‌ای ایجاد کند که «کاه‌دان» ملت را به آتش بکشد. از این طریق غرب می‌تواند با تکیه بر «رادیکالیسم» ایجاد شده، شرایط فروپاشانی به وجود آورد، باشد که بار دیگر نیروهای دست‌نشانده در قلب ساختار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی «نوین» عملکرد خود را با نیازهای جاری غرب بهینه کنند.

به صراحت بگوئیم رادیکالیزه شدن مخالفت با حکومت اسلامی به معنای برقراری یک حرکت و جنبش منطق‌ستیز، انسان‌ستیز و احساسی است که نتیجة استقرارش در کشور تا آنجا که به منافع ملت ایران مربوط می‌شود تفاوت زیادی با حکومت اسلامی نخواهد داشت.


از قدیم گفته‌اند، «کار هر بز نیست خرمن کوفتن!» پیروزی ملت‌ها در قلب این «بساط» که در سطور بالا فقط شمه‌ای از آن را عنوان کردیم، کار ساده‌ای نیست. خلاصه بگوئیم، همانطور که در عمل نیز می‌بینیم همة ملت‌ها نمی‌توانند در این صحنه‌ها پیروز شوند. فقط امیدواریم که «نوبت» پیروزی اینبار به ملت ایران رسیده باشد.







...


۱۰/۲۱/۱۳۸۸

سناتورهای «دریائی»!



مطلب امروز را به دو بخش اختصاص می‌دهیم. در قسمت اول نگاهی خواهیم داشت به گزارش کمیتة ویژة مجلس اسلامی در مورد وقایع پساانتخاباتی؛ در قسمت دوم به صورتی گذرا شبکه‌های اسلامی آمریکا در منطقه را بررسی می‌کنیم. پس نخست بپردازیم به گزارش مجلس فرمایشی!

نام و مشخصات نخستین قربانیان بحران‌سازی‌های استعماری اخیر که به «جنبش سبز» معروف شده، با قرائت گزارش کمیتة ویژة مجلس شورای اسلامی در مورد حوادث پساانتخاباتی از پرده برون افتاده. اینجا نیز همچون دیگر بزنگاه‌ها افرادی قربانی خواهند شد؛ افرادی که اگر مجرم‌اند و در جرم‌شان هیچ تردیدی وجود ندارد، از جمله پیروان یک جریان ضدانسانی و استعماری‌ به شمار می‌روند که در کل و مجموع می‌باید در برابر افکار عمومی به محاکمه کشانده شود. در گزارش کمیتة کذا، مجلس «فرمایشی» عملاً تمامی تقصیرها را به گردن سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران انداخته! هر چند معلوم نیست این «شخصیت» فرهیخته آیا در عمل و در برابر قضات پاسخگوی این «اتهامات» خواهد بود یا خیر! چرا که اتهامات وارده به‌ایشان آنقدرها هم قابل چشم‌پوشی نیست و عملاً جرائم را تا مرحلة قتل‌عمد به پیش رانده؛ جرمی که جزایش در قوانین اسلامی کاملاً روشن است و به احتمال زیاد به حکم «قصاص» منجر خواهد شد!

آنان که بحران‌سازی‌های دورة محمد خاتمی را به یاد دارند، فراموش نکرده‌اند که بر سر سعید امامی که ظاهراً مجرم «اصلی» قتل‌های زنجیره‌ای و دیگر بحران‌سازی‌های امنیتی بود، چه‌ آمد. می‌باید اذعان داشت که بسیاری از «شخصیت‌های» کلیدی در حکومت اسلامی آنروزها ترجیح دادند این «مقام امنیتی» را که به دلیل شرایط ویژه به سرعت می‌توانست در برابر قضات و دادگاه‌ها تبدیل به عنصری «خطرناک» شود، قبل از افشاگری‌ها سر به نیست کنند. همین‌ کار را هم کردند. آقای امامی، یا اسلامی ـ اسم مبارک‌شان هر چه هست ما نمی‌دانیم ـ در حمام واجبی سر کشیده، خودکشی فرمودند! ولی برای ما کاملاً روشن است که یک آدمکش حرفه‌ای که عمری را به جنایت و کثافت گذرانده حاضر نیست دست به خودکشی بزند. این فرد را همان‌ها که دستور قتل دیگران را به دستش می‌دادند سر به نیست کردند تا بوی گند حکومت اسلامی دنیا را نگیرد. آنچه امروز با امثال مرتضوی و دیگر بازداشتی‌ها و متهمین پروندة زندان کهریزک خواهند کرد هنوز روشن نیست، ولی برای حکومت اسلامی دیگر امکان ندارد تا اینان را پیش از آنکه در برابر دادگاه‌ها زبان بگشایند در محراب استبداد ولی‌فقیه قربانی کند.

البته می‌دانیم که سروصدای افتضاحات کهریزک به این دلیل به هوا بلند شد که برخی قربانیان از فرزندان سرکردگان اوباش حکومت اسلامی از کار درآمده بودند. این اوباش فقط زمانیکه شتر «امامت و فقاهت» دم در خانة خودشان می‌نشیند، و فرزندان‌شان را به قربانگاه‌ جلادان می‌برد، تازه متوجه می‌شوند که در این حکومت وحشیگری و عدم احترام به حقوق انسان‌ها به اصل کلی در امر سیاستگزاری تبدیل شده! کشتن مردم به جرم تظاهرات غیرقانونی، و یا هر جرم دیگر، زمانیکه مجرم تحت نظارت قوای رسمی کشور در زندان بسر می‌برد، یک جنایت است. ولی زمانیکه همین آقای میرحسین موسوی، طی سال‌های 1360 چندین هزار تن از زندانیان را «قتل‌عام» می‌کند، بدون هیچ مسئولیتی در برابر قوانین، محدودة مسئولیت‌های حقوقی در حکومت از میان می‌رود و دیگر وجود خارجی نخواهد داشت. هر چند همین جنایتکار بیشرم امروز با تکیه بر تبلیغات رسانه‌ای و همراهی سیاست‌های برونمرزی، ردای دفاع از حقوق معترضان را بر تن کرده باشد.

اگر آقای روح‌الامینی جهت حفظ «احترام به شخصیت متهمان و زندانیان»، آنزمان که حکومت اسلامی در پروسة «اوباش‌گیری» گروهی به اصطلاح «ناشناس» را در کهریزک به همین شیوه‌های اسلامی و دینی و فقهی همه روزه تکه تکه می‌کرد، «آلوی شیرین از دهان» مبارک‌شان برمی‌داشتند و با چنین روش‌های ضدانسانی برخوردی اصولی صورت می‌دادند، شاید امروز اینچنین دردمندانه در سوگ فرزند‌ نمی‌نشستند. ولی چه بگوئیم که تشنگان قدرت و خادمان قدرت‌مداران فقط زمانی به خود خواهند آمد که کثافت و ادبار ناشی از اعمال ننگین‌ تا زیر مژگان‌شان برسد؛ به عبارت دیگر آنزمان که همه چیز تمام شده، و آب رفته به جوی باز نخواهد گشت.

در ارتباط با همین پروسة «اوباش‌گیری»، همان روزها در مطالبی بسیار مفصل نوشتیم که در یک نظام حقوقی، رعایت حقوق مجرم به هیچ عنوان به معنای تأئید اعمال‌اش نیست؛ «احترام» به حقوق مجرمین در عمل احترامی است که ضابطین قوة قضائیه برای حکومت قائل می‌شوند. به زبان ساده‌تر زمانیکه زندانبان مجرمی را در زندان مورد شکنجه قرار می‌دهد در واقع توی صورت حکومت تف می‌اندازد. البته این در صورتی است که این گونه مسائل برای یک حکومت اهمیت داشته باشد. می‌دانیم که حکومت اسلامی از این رودربایستی‌ها ندارد؛ حکومتی که ثمرة ساخت‌وپاخت شیخ مهدی بازرگان و بهشتی و خمینی و بنی‌صدر با مشتی اوباش آمریکائی و فردوست و قره‌باغی است، دیگر احترامی برای خودش باقی نگذاشته. این حکومت بر اساس وحشیگری به قدرت رسیده و مسیر قدرت را نیز فقط با تکیه بر وحشیگری طی کرده، اگر اربابان‌اش این «روند فرخنده» را جهت قدرت‌گیری و اوج حکومت اسلامی فراهم می‌آورند فقط به این امید است که روزگاری بتوانند آنرا با یک حکومت وحشی‌تر جایگزین کنند. و اینجاست که ملت ایران اگر می‌خواهد بر این روند نامیمون نقطة پایان بگذارد می‌باید از منطق استعمار خارج شده، به میدان منطق انسانی، آینده‌نگر و غیراستعماری وارد شود.

در فرصت باقیمانده، نگاهی خواهیم داشت به شبکة گستردة ایالات متحد در منطقة خاورمیانه و ارتباطات واشنگتن با پروژة مجاهدین افغان و سپس طالبان‌سازی. همانطور که حتی شبکه‌های اطلاع‌رسانی آمریکا نیز دیگر قبول کرده‌اند، بساط «مجاهدین افغان» توسط سازمان سیا و با تکیه بر دلارهای نفتی پایه‌گزاری شده بود. این «برنامه» که هدف‌ اصلی‌اش به تله انداختن ارتش سرخ از طریق بسیج توده‌های دهقانی به رهبری متعصبین مذهبی بود نهایت امر کار خود را با موفقیت تمام کرد و افغانستان را پس از یک جنگ طولانی از سیطرة ارتش سرخ آزاد نمود. ولی این «آزادی» معنا و مفهومی جز گسترش نفوذ هر چه بیشتر شبکه‌های اسلام‌پروری نداشت. چرا که طی دوران جنگ افغانستان تمامی منطقه به سرعت تحت تأثیر تحولاتی قرار گرفته بود که پیشتر شاهد شکل‌گیری‌شان در آسیای جنوب ‌شرقی و یا مناطق مختلف آمریکای لاتین و آفریقای سیاه بودیم. و در رأس این تحولات می‌باید از شکل‌گیری شبکه‌های قاچاق موادمخدر، خرید و فروش زنان و کودکان، قاچاق اسلحه و سازماندهی گروه‌های مسلح و خودسر سخن به میان آورد، گروه‌هائی که در عمل از سازمان سیا دستور می‌گرفتند و نه از دولت‌های محلی.

در واقع پروژة «طالبان‌سازی» که پس از سقوط امپراتوری شوروی در افغانستان و پاکستان پایه‌ریزی شد خود یکی از طرح‌های بکر سازمان سیا بود. مسائل نیز، حداقل در قاموس واشنگتن کاملاً روشن بوده. به زعم سازمان کذا، حال که یک شبکة قدرتمند و مسلح و «اسلام‌گرا» در افغانستان در دست داریم،‌ جهت پایه‌ریزی حکومت نیازی به ابزار نوین نیست؛ نه دولت می‌خواهیم نه ارتش، نه سرمایه‌گذاری و نه قبول مسئولیت در مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی! همین‌ تفنگ‌چی‌ها را تحت نظارت یک مرکزیت «ملائی» تبدیل به حاکمیت می‌کنیم! و همانطور که نمونة ایران نیز نشان داد، به راحتی می‌توان واشنگتن را از هرگونه مسئولیت در قبال اعمال وحشیانة نوکران‌ مسلمان‌نما تطهیر کرد. خلاصة کلام «دین جماعت این است و فرهنگ شان هم همین است!» و به این ترتیب بر اساس فکر بکر سازمان سیا ارتش آمریکا تلاش کرد تا از همان شبکه‌ای که در مرحلة نظامی کارآئی خود را در جنگ با ارتش سرخ بخوبی نشان داده بود، در مرحلة اعمال سیاست نیز بهره‌برداری کند.

البته در قفای این «استدلال» مطالب دیگری نیز نهفته بود، که در رأس آن‌ها می‌باید از موش‌دوانی‌های واشنگتن در مناطق مسلمان‌نشین و تحت نفوذ کرملین نام برد! بی‌دلیل نیست که همزمان با برنامة طالبان‌سازی در پاکستان و اعزام نیروهای «توجیه ‌شده» به درون افغانستان شاهد جنگ در چچنی، داغستان و ... و خصوصاً بمبگزاری‌ها در مسکو نیز می‌شویم.

تا اینجا حکایت مجاهدین مسلمان و طالبان کاملاً روشن است، آمریکائی‌ها هم کم‌یابیش این مسائل را یا قبول کرده‌اند و یا در حال تقبل گام به گام آنند. ولی اینکه این شبکه چگونه عمل می‌کرد، تا آنجا که به شرق آفریقا مربوط می‌شود هنوز از جمله «اسرار مگوست»!‌ و همین «اسرار مگوست» که امروز در قالب جنگ در یمن در برابرمان قرار گرفته. جنگی که عملاً نه در آن خبرنگار شرکت دارد و نه شبکه‌های خبری گزارشی قابل اعتنا از آن ارائه می‌دهند‌!

جهت بررسی ابعاد این جنگ می‌باید نخست به شاخة مجاهدین افغان و طالبان در خلیج‌فارس بپردازیم. شبکه‌ای که دلارهای نفتی عربستان سعودی، برخی شیخ نشین‌ها و حکومت اسلامی را در مجموعه‌ای که «امارات متحدة عربی» نام گرفته متمرکز می‌کرد. تمرکز گستردة همین دلارهای نفتی بود که امارات را طی چند سال به یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان تبدیل کرد! ولی این ثروت هنگفت که در عمل پشتوانة مالی عملیات گستردة سازمان سیا در منطقه بود هدف‌اش تأمین رفاه و مکنت و ثروت برای اماراتی‌ها نبود. تمرکز این نقدینگی عظیم در امارات به این دلیل پیش آمد که ایالات متحد جهت توجیه عملیات گستردة نظامی خود در افغانستان و پاکستان نیازمند اجازة مستقیم کنگره نباشد. توجیه این بود که این پول‌ها متعلق به عربستان و کویت و حکومت جمکران است، و این حکومت‌ها با ارتش سرخ می‌جنگند، نه واشنگتن!

بعدها، زمانیکه ارتش سرخ از هم فروپاشید، این شبکه همان توجیهات قدیم را حفظ کرد. به قولی، به سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند!‌ حال که «شبکه» به این خوبی کار می‌کند چرا آمریکائی‌ها مسئولیت آنرا متقبل شوند؟ دلارهای نفتی همچون گذشته به صورت سازمان یافته در شبکه‌های موازی به محافل قاچاق اسلحه، خریدوفروش مواد مخدر، شبکه‌های روسپی‌سازی، و قاچاق محصولات صنعتی غرب تزریق می‌شد تا پس از چرخش در این شبکة «الهی» نهایت امر سر از صنایع نظامی و غیرنظامی غربی‌ها در آورد، و اگر در این مسیر برای «ردگم‌کردن» کار به خرید اسلحه از طرف‌های مورد اعتماد در چین و کرة شمالی می‌رسید، غمی نبود،‌ چرا که دلارها نهایت امر در بانک‌های غرب انبار می‌شد.

ولی این دلارها را نمی‌توانستند به حساب افراد و سازمان‌های دولتی و یا شخصیت‌های حقیقی و حقوقی در شبکة بانکی غرب واریز کنند؛ گند کار در می‌آمد و مسئلة گریز از مالیات و غیره گریبان دولت‌مردان «محترم» غرب را به شدت می‌گرفت. در نتیجه برای ادارة این نقدینگی عظیم یک شبکة بانکی «قاچاق» نیز در مقیاس کرة ارض چشم به جهان گشود! کشورهائی همچون ایسلند، جزایر باهاماس و کایمان و «کشور ـ شهرهائی» چون آندور و لیختن‌اشتاین و غیره که توسط مافیا اداره می‌شوند، مسئولیت دریافت و انباشت دلارها را بر عهده گرفتند! این همان شبکه‌ای است که به دلیل «بحران نقدینگی» طی چند ماه اخیر عملاً از هم فروپاشید و هزاران نفر از سودجویانی که پول‌های خود را در این جریان در کنار سرمایه‌های سازمان سیا به بهره‌های کلان و معمولاً‌ «دورقمی» گذاشته بودند همه به خاک سیاه نشستند. بله، آمریکا که مجبور شده بود پس از غائله 11 سپتامبر رأساً پای به افغانستان بگذارد، و رسماً ارتش خود را در این سرزمین پیاده کند، دیگر نیازی به این شبکه نداشت. در نتیجه شبکة کذا را به خداوند بخشندة مهربان سپرد!

ولی در کنار شبکة خاورمیانه‌‌ای که در بالا عنوان کردیم، همزمان یک شبکة دیگر نیز در قسمت جنوب غربی شبه‌جزیرة عربستان فعال است. شبکه‌ای که بر شاخ آفریقا و دریای سرخ اشراف دارد، و از نظر حرکت نقدینگی تقریباً همان سازماندهی خارومیانه‌ای، البته به صورتی محدودتر در این منطقه نیز برقرار شده. در این منطقة بسیار حساس از نظر استراتژیک فقط کشور فرانسه است که رسماً نیروهائی در «جیبوتی» مستقر کرده! دیگر کشورهای جهان، حداقل در ظاهر امر با شاخ آفریقا که بی‌نهایت اهمیت دارد «هیچکاری» ندارند! ولی در واقع شبکة کذا قسمتی از همین نقدینگی را تحت عناوین مختلف در محافل اسلام‌گرای سودان، سومالی، اتیوپی و خصوصاً محافل شبه‌نظامی نیجریه تزریق می‌کند. هدف از تزریق نقدینگی در این شبکه‌ها در عمل شکل‌دادن به نیروهای مسلح و یا محافل مدنی است که در هر حال غیرمسئول‌اند و از دولت‌های محلی دستور نمی‌گیرند! اینان حاضراند در مسیر امیال واشنگتن دست به جنگ‌های محلی، درگیری‌های خونین شهری، و یا حتی قتل‌عام‌ غیرنظامیان زده هر گونه برنامه‌ریزی سیاسی و اجتماعی در این مناطق را به حال تعلیق درآورند. دولت‌ها نیز در صورت خروج از سیطرة واشنگتن با عملکرد این شبکه‌ رودرو خواهند شد، و بالاجبار سریعاً به جانب سیاست‌های غرب متمایل می‌شوند. در سایة عملیات چنین شبکه‌هائی است که کشور نفتخیز نیجریه عملاً به منبع تغذیة نفت‌خام «مفت و مجانی» برای شرکت‌های نفتی آمریکائی تبدیل شده.

اگر فراموش نکرده باشیم، پیش از علنی شدن شرایط جنگی در کشور یمن، مدتی بود که کشتی‌های بزرگ تجاری و حتی قایق‌های تندرو و تفریحی‌ میلیاردرهای غربی در این منطقه توسط «راهزنان» تسخیر می‌شدند! البته آن‌ها که با فنون و دقایق دریانوردی آشنائی‌ دارند بخوبی می‌دانند که در چنین آب‌های گسترده‌ای ماهیگیران مفلوک نمی‌توانند با بلم و تخته‌پاره قایق‌های تفریحی میلیاردرهای آمریکائی و انگلیسی را که با سرعتی معادل 150 کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند «تسخیر» کنند! یا به طور مثال، هیچگاه این سئوال پیش نیامد که همین ماهیگیران بینوا چگونه از عرشة کشتی‌های باربری اقیانوس پیما که برخی اوقات در ارتفاع 15 متری سطح دریا قرار می‌گیرد بالا رفته، نه فقط کشتی کذا را تسخیر ‌می‌کنند، که ده‌ها سرنشین و محافظ مسلح این کشتی‌ها را هم به گروگان می‌‌گیرند!

در واقع، بساط «راهزنی» در دریای عرب و اقیانوس هند یک هشدار به دست‌اندرکاران شبکة طالبان‌سازی در دریای سرخ بود که اگر نجنبد ممکن است «آش با جاش» برود؛ خلاصه نوعی 11 سپتامبر تلطیف شده بود! از قضای روزگار، این عملیات «لطیف» و «شاعرانه» که مسلماٌ زیر نور مهتاب نیز صورت می‌گرفت، تأثیرات آنی به همراه آورد. واشنگتن یک بار دیگر جوشن و خفتان و زره بر تن و کلاه خود بر سر، عازم مبارزه با القاعده شد، اینبار در یمن! ولی مسئلة جالب در این میان علنی شدن روابط نزدیک جمکرانی‌ها با تروریست‌های القاعده و نهایت امر طالبان و سازمان سیاست.

درست پس از شکست جریان موسوم به «جنبش سبز»، و آغاز درگیری‌های مستقیم واشنگتن با شبکة طالبانیسم آمریکائی در دریای سرخ است که کاشف به عمل می‌آید افراد خانوادة بن‌لادن نیز سال‌هاست در ایران زندگی می‌کنند! این «کشفیات» که امروز دیگر از بدیهیات است و هیچگونه پرده‌پوشی نیز از سوی طرفین در مورد آن صورت نگرفته به صراحت دست جمکران را در دیگ پلوی اسلام‌گرائی‌های سازمان سیا نشان می‌دهد. می‌دانیم که اصولاً جمکرانی‌ها به دلیل «شیعی‌مسلک» بودن وهابیون را نجس و کافر و مشرک و ... می‌دانند. حال می‌باید پرسید این مشرکین و غیره چگونه سالیان دراز از حمایت دولت «شیعة اثنی‌عشری» برخوردار شده و تا به حال صدائی هم از کسی در نیامده بود. بله، با عقب‌نشینی «خط امام» که در واقع نوک حملة استعمار و طالبان‌ایسم در ایران است، روابط نزدیک جمکران با سیاست‌های سازمان سیا علنی می‌شود و به احتمال زیاد این فقط اول کار است.

بی‌دلیل نیست که دولت‌مردان آمریکائی، رسماً خود را برای سرنگونی حکومت اسلامی آماده می‌کنند! چرا که امروز این حکومت دیگر به هیچ عنوان دردی از دردهای بی‌درمان آمریکا در منطقه درمان نخواهد کرد. اگر جمکرانی‌ها بر اریکة قدرت باقی بمانند نهایت امر برای حفظ موجودیت‌ خود در قلب سیاست‌های منطقه‌ای مجبور خواهند بود که دست به افشاگری‌ نیز بزنند؛ می‌دانیم که این نوع «همکاری» با سازمان سیا اصولاً «خلاف اسلام‌» است! به همین دلیل امروز، 10 ژانویة 2010 «بی‌بی‌سی» چنین می‌نویسد:

«سناتور جان مک‌کین و سناتور جو لیبرمن اعتراض‌های اخیر در ایران را سرآغاز خاتمة حکومت این کشور دانسته و خواهان پشتیبانی دولت آمریکا از مردم معترض در ایران شده‌اند.»


البته در اینکه حکومت جمکران به «فس و فس» افتاده شکی نداشته باشیم، ولی آنچه یانکی‌جماعت «حمایت» از مردم معترض می‌نامد، دیگر احدی را در ایران فریب نخواهد داد. یانکی‌ها وحشت‌زده‌اند، چرا که هر چه کردند نتوانستند در دایرة اوباش و نانخورهای شناخته‌شده‌شان جایگزینی برای دولت فعلی دست‌وپا کنند. فروپاشی حکومت اسلامی نیز بدون برنامة استعماری و از پیش تعیین شده، به هیچ عنوان در چارچوب منافع اینان قرار نمی‌گیرد. اینگونه است که می‌بینیم همچون آخوند جماعت یانکی‌ها نیز ذکر «مردم» گرفته‌اند! جالب است حکومتی که در انتخابات‌اش اکثریت مطلق شهروندان اصولاً شرکت نمی‌کنند اینهمه «مردم، مردم» بکند!‌ از آقایان مک‌کین و لیبرمن می‌باید پرسید، شما فکر می‌کنید در ایران امثال میرحسین موسوی می‌توانند به قدرت برسند؟ جواب امروز روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح و تشریح باشد؛ اگر خودتان را به کوری مصلحتی زده‌اید به شما می‌گوئیم که ملت ایران، با در نظر گرفتن شرایط نوین استراتژیک و ژئوپولیتیک نه به سوی یک فروپاشی کورکورانه از نوع 28 مرداد و 22 بهمن، که در چارچوب یک پروژة تحول ساختاری طی طریق می‌کند. حکومت فردا در ایران هر چه باشد، با آنچه امروز آمریکائی‌‌ها برای‌اش کیسه دوخته‌اند هزاران سال نوری فاصله خواهد داشت. در نتیجه شما سناتورهای متعهد و مکتبی بی‌جهت به شکم‌تان صابون نزنید.