۱۱/۱۸/۱۳۸۷

گاوچران و اقتصاد!



باراک اوباما، همانطور که بسیاری از محافل اروپائی و آسیائی انتظار داشتند در طرح «بازسازی» اقتصادی خود سرفصلی را که به حمایت از صنایع داخلی، خصوصاً صنایع فولاد مربوط می‌شد حذف کرد! این «سرفصل» مجادله‌آمیز را پیشتر در همین وبلاگ مطرح کرده بودیم؛ عکس‌العمل کاخ‌ سفید به انتقادات جهانی از طرح «بازسازی» به صراحت نشان می‌دهد که مرزهای اقتصادی آمریکا ارتباط زیادی با مرزهای جغرافیائی ندارد. البته این امر از دهه‌ها پیش از طرف صاحب‌نظران، خصوصاً منتقدان اقتصاد امپریالیستی مورد نقد و بررسی قرار گرفته، ولی زوایائی که امروز مورد نظر ما است با زاویة سنتی‌ای که جهانی شدن قدرت آمریکا را به نقد و تحلیل می‌کشاند کاملاً متفاوت است.

همانطور که می‌دانیم آمریکا طی سالیان دراز مرزهای خود را بر اساس منافع‌اش پیوسته جابجا کرده! این جابجائی بی‌مهابا و بدون هیچ توجیهی صورت گرفته. در یک زمینة مشخص و در چارچوب فهرستی از منافع ویژه، دولت آمریکا یک روز حامی تولیدکنندگان محلی می‌شد، و روز دیگر از «جهانی‌شدن» استقبال می‌کرد! ولی شرایط فعلی در چگونگی شکل‌گیری این «گوی و میدان» تغییراتی پدید آورده! باید اذعان داشت که در شرایط فعلی اگر نظارت بر این «میدان» تماماً از دست‌ کاخ‌سفید بیرون نیامده، حداقل عقب‌نشینی اوباما در مورد «فولاد» نشان ‌می‌دهد که کنترل آن دیگر همچون گذشته‌ها به صورتی بی‌چون و چرا در ید آمریکا نخواهد بود.

ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که تغییرات گسترده در مرزهای «واقعی» آمریکا، مرزهائی که روزی تا جنگل‌های ویتنام امتداد دارد، و روز دیگر به حومة شهر نیویورک محدود می‌شود، با روحیة اقوامی که در این سرزمین مستقر شده‌اند بی‌ارتباط نیست. «تنهائی» انسان‌ها در بطن جامعة آمریکا یک واقعیت اساسی است. ولی این «تنهائی» خود منتج از انزوائی است که سرزمین آمریکا در آن قرار گرفته. این انزوای جغرافیائی، در تفکر اجتماعی آمریکائی این توهم را به وجود آورده که روحیة «انزواطلبی»، که بر روابط سیاسی این کشور با جهان نیز حاکم شده، یک «واقعیت» قابل تحسین است!‌ در مطالب پیشین این وبلاگ «روحیة» انزواطلبی آمریکائی را بارها مطرح کرده‌ایم، ولی می‌باید اذعان داشت که این «انزوا» نه تنها توجیه کنندة «انزواطلبی» شده که طی دهه‌ها به خلق‌الله در آمریکا این امر را القا ‌کرده که اینان نیازمند جهان نیستند؛ جهان نیازمند آمریکاست!

البته در جهانی که روند انباشت سرمایه تمامی کانال‌ها را به جانب ینگه‌دنیا «منحرف» کرده، نهایتاً این نیاز نیز احساس خواهد شد، ولی در همینجا بگوئیم که روند انباشت سرمایه به صورتی که تا به حال معمول بوده، به هیچ عنوان روندی طبیعی و غیرقابل تغییر نیست. این روند زائیدة شرایط ویژه‌ای است که 50 سال جنگ سرد بر فضای بین‌المللی حاکم کرده بود؛ این جنگ تمام شده، و فضاسازی‌ها و جوسازی‌هایش را نیز با خود برده!‌ این است دلیل واقعی آنچه «بحران فراگیر اقتصادی» عنوان می‌شود ولی هیچ یک از دولتمداران و صاحب‌نظران در پایتخت‌های غربی حاضر به بیان ابعاد و دلائل واقعی این بحران نیست.

امروز رئیس جمهور فرانسه، نیکولا سرکوزی، به مدت یک ساعت و 30 دقیقه در سه کانال تلویزیونی کشور به وراجی و مفت‌گوئی مشغول بود، و هر بار در پاسخ به این سئوال که این «بحران» اصولاً چیست؟ تکرار می‌کرد، «این بحران طی یکصد سال گذشته بی‌سابقه است!» در کشور فرانسه بر خلاف بسیاری از کشورها، سیاستمداران نمی‌توانند به خود اجازه دهند که هر چه به دهان‌شان می‌آید بگویند، چرا که تحلیل و سبک‌سنگین کردن مطالبی که از دهان اینان بیرون می‌آید در فرانسه از دیگر کشورها تندتر و غیرقابل بخشش‌تر است. زمانیکه یک رئیس جمهور به خود اجازه می‌دهد پاسخی اینچنین بی‌معنا بر زبان آورد، می‌باید قبول کرد که بنیاد جمهوری فرانسه از پایه و اساس متزلزل شده. دلیل نیز روشن است. اگر بخواهیم اظهارات ایشان را درست بررسی کنیم می‌باید قبول کرد که اگر سرکوزی این «بحران» را طی یک‌صد سال گذشته بی‌سابقه می‌داند، مسلماً از نظر ایشان ساختار اقتصادی، بانکی و جریان نقدینگی در جامعة بشری نیز، امروز با یکصدسال پیش قابل قیاس است! می‌دانیم که چنین ادعائی «چرند» و بی‌معناست. اقتصاد امروز جهان حتی با 10 سال پیش نیز قابل مقایسه نیست.

از طرف دیگر، ما فارسی‌زبانان مثلی داریم که می‌گوید، «شیره را خورد و گفت شیرین است!» البته آقای سرکوزی اقتصاددان و یا متخصص امورمالی نیستند، با این وجود مشاورانی در این رده دارند که برای حضرت‌شان ابعاد و دلائل بحران را ترسیم کنند!‌ اینکه امروز رئیس جمهور کشور فرانسه به خود اجازه می‌دهد در برابر افکار عمومی در یکی از فعال‌ترین شهرهای جهان در زمینة روشنفکری و بحث‌های اقتصادی و ایدئولوژیک یک ساعت و 30 دقیقه مزخرفات تحویل یک ملت بدهد، واقعاً نشانگر این است که «این بحران طی یکصد سال گذشته بی‌سابقه است!» این بحران همانطور که رفتار غیرقابل توجیه و کاملاً غیرمسئولانة رئیس جمهور فرانسه نشان ‌داد، «بحران» مشروعیت نظام سرمایه‌داری باید باشد. نظامی که در بطن آن، رئیس جمهور کشور فرانسه در مقام یکی از مهم‌ترین مهره‌های نظام، برای توضیح دلائل «بحران» نمی‌تواند نهایت امر مشروعیت‌ نظام را نیز در برابر افکار عمومی به زیر سئوال برد!

با این وجود می‌توان به صورت عملی به یک جمع‌بندی دست یافت، و در آن از بحران «اعتماد» عمومی سخن به میان آورد! به عبارت دیگر «مردم» ـ کسانی که سرمایه‌هائی در دست دارند ـ دیگر پول‌هایشان را به بانک‌ها، مراکز مالی، بورس اوراق بهادار، و ... نمی‌سپارند!‌ و دولت برای آنکه بانک‌ها بتوانند نیازهای مردم را جهت جریان نقدینگی برآورده کنند،‌ با بهره‌های بسیار پائین سرمایه‌هائی عظیم در اختیار بانک‌ها می‌گذارد!‌ ولی این سئوال هنوز بی‌جواب می‌ماند که در این صورت، این پول‌ها کجا می‌رود؟ خلاصه بگوئیم مقامات حکومت‌ها از ارائة هرگونه پاسخی طفره می‌روند، چرا که وحشت از فروپاشی سرمایه‌سالاری بر حاکمیت‌های غرب کاملاً مستولی شده.

با این وجود امروز، بار دیگر و در جواب به این به اصطلاح «بحران»، بانک مرکزی بریتانیا بهرة پول را در این کشور تقلیل داده! بهرة پول در انگلستان امروز به 1 درصد رسید، و از سال 1694، یعنی سال بنیانگذاری بانک مرکزی بریتانیا، چنین نرخ بهره‌ای «بی‌سابقه» است! البته نرخ بهره می‌تواند «بی‌سابقه» باشد، ولی «بحران» را در مقام یک جریان چندبعدی و معاصر نمی‌توان بی‌سابقه خواند!‌ شاید تصور این شرایط از ذهن به دور باشد ولی به طور مثال، طی دورانی که نیروی هوائی آلمان نازی، لندن را همه روزه بمباران می‌کرد و بیش از نیمی از پایتخت انگلستان به مخروبه تبدیل شده بود، در امپراتوری «نزول‌خواران» بریتانیا بهرة پول از امروز بیشتر بود! از طرف دیگر، آقای «تریشه»، رئیس بانک مرکزی اروپا نیز اطمینان داده‌اند که بهرة پول در آغاز ماه مارس در حوزة اقتصادی یورو پائین خواهد آمد! دیدیم که در چارچوب «بحران اعتماد عمومی» پائین آوردن بهرة پول به حساب عمل دولت جهت تأمین اعتماد عمومی تحلیل می‌شود!‌ هر چند به عقیدة ما این یک بیراهة استدلالی بیش نیست!

ولی در سال‌های شروع این بحران، و خصوصاً در ایالات متحد و بعدها در اروپا، بهرة پول را جهت مبارزه با کسادی مرتباً پائین آوردند. و در عمل یکی از دلائل بحران «وام‌های مسکن» در آمریکا همین کاهش بهره و شرایط سهل و آسان برای وام‌گرفتن بوده!‌ ولی امروز دیگر بانک‌ها حداقل در اروپا به احدی وام نمی‌دهند، پس می‌باید از آقایان رؤسای بانک مرکزی پرسید، بهرة پول را برای چه کسانی پائین می‌آورید؟ برای آن‌ها که پول‌هایشان را از بانک‌ها بیرون می‌کشند؟ و از طرف دیگر در شرایطی که هزاران نفر هر روز بیکار می‌شوند، کاهش بهرة پول تا آنجا که به سرنوشت جوامع غربی مربوط می‌شود چه تغییری ایجاد خواهد کرد؟

ولی شاید بهتر باشد در آخر نگاهی هم به «طرح‌های» باراک اوباما بیاندازیم که کمی بالاتر به آن اشاره کرده بودیم. می‌دانیم که ایشان به «تقلید» از برنامة اقتصادی روزولت طرحی برای «بازسازی» اقتصاد کشور ارائه داده‌اند، که نخست از 700 میلیارد دلار شروع شد، و امروز به تدریج مبلغ آن در هر گام بالا رفته و تا 1000 میلیارد فاصلة زیادی ندارد!‌ در این طرح، که بیشتر به دیگ آش شله‌قلمکار خاله‌خانم‌ها شباهت دارد تا یک طرح منسجم اقتصادی، از هر نوع بنشن و سبزیجات می‌توانید پیدا کنید. بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» از این طرح که آنرا «مبارزه با کسادی» می‌نامند و اینک در سنای آمریکا مورد بحث و گفتگو قرار گرفته، سرفصل‌هائی مخابره کرده که اگر معنا و مفهومی از نظر اقتصادی ندارد، برای خنده و شوخی و مزاح بد نیست! به طور مثال «بی‌بی‌سی» از بحث‌ سناتورهای آمریکائی این یک را مطرح کرده که:

«یکی از نمایندگان موفق شد موافقت[...] با پیشنهاد معافیت مالیاتی برای خریداران اتومبیل را به دست آورد [...] براساس این مصوبه، بسیاری از آمریکائیان مجاز خواهند بود تا مبلغی را که برای خرید اتومبیل به کار می‌برند از درآمد[...] خود کسر کنند.»

حال ببینیم چرا این طرح «جالب» است؟ نخست اینکه بر اساس قوانین مالیاتی، از دیرباز در ایالات متحد گروه‌هائی که درآمد بالا داشته‌اند بهای پرداختی برای خرید خودرو را همیشه تحت عنوان «مخارج کسب» از مالیات آخر سال خود کم ‌کرده‌اند! اقتصاد آمریکا بر اساس این اصل کلی شکل گرفته که می‌باید از افرادی که درآمد بالا دارند حمایت کرد تا کار ایجاد شود! هر چند از دیرباز می‌دانستیم که اصل کذا کاملاً بی‌پایه است. می‌دانستیم که ثروت نه از طریق انباشت آن توسط یک طبقة اجتماعی که از طریق مصرف ایجاد می‌شود. و طی این به اصطلاح «بحران»، ساختار سیاسی در آمریکا بجائی رسیده که در اصول اساسی و پایه‌ای همین حاکمیت قصد تجدیدنظر دارد. و به عقیدة برخی می‌توان با تکیه بر این نوع تجدیدنظرطلبی‌ها اقتصاد آمریکا را «معالجه» کرد! از طرف دیگر، «بی‌بی‌سی» گزارش می‌دهد که:

«در برنامة پیشنهادی آقای اوباما اعتبار مالیاتی به مبلغ 7500 دلار برای کسانی که نخستین خانه خود را خریداری می‌کنند در نظر گرفته شده است اما برخی از نمایندگان سنا خواسته‌اند که این مبلغ به پانزده هزار دلار افزایش یابد و تمام خریداران مسکن در سال جاری را شامل شود.»


بله، بر اساس برداشت این «نمایندگان»! به طور مثال فردی که در سال جاری یک میلیون دلار برای خرید پنجمین و یا دهمین خانة خود پرداخت کرده، می‌باید پانزده‌هزار دلار هم از بودجة عمومی «دست‌خوش» بگیرد! خلاصة کلام در مملکت گاوچران‌ها زمانیکه بحث شیرین «سوسیالیسم» به میان می‌آید، باید منتظر چنین صحنه‌های خنده‌دار و مضحکی هم باشیم. نمایندگانی که عمری وظیفة اصلی‌شان فراهم آوردن زمینة جنگ‌افروزی و آدمکشی در این منطقه و آن قاره بوده، امروز به دلیل این «بحران» ذلیل‌مرده همانطور که می‌بینیم «تو کار سوسیالیسم» هستند، و جای تعجب نیست که سوسیالیسم‌شان اینچنین «آبکی» و «خرکی» باشد!




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

۱۱/۱۷/۱۳۸۷

بن‌بست میرحسین!



برنامه‌های تفریحی «انتخاباتی» در حکومت اسلامی همچنان ادامه دارد؛ یکی می‌آید، و قرار می‌شود که یکی دیگر نیاید! همانطور که می‌دانیم از قرار معلوم میرحسین موسوی، نخست‌وزیر جبار و سرکوبگر دوران جنگ، که جدیداً از طرف «دوستان» و همسفره‌ای‌ها در چارچوب عزیزدردانه‌پروری و رفیق‌بازی‌ اسلامی و دینی و میهنی فقط «میرحسین» خوانده می‌شود از «نامزدی» دست برداشته! یعنی راستش را بخواهید «می‌گویند» که دست برداشته! و بر اساس همان «می‌گویند»، قرار شده که حضرت سیداردکانی با خندة شیرینی که تا مغز استخوان ملت چپاول‌شدة ایران نفوذ می‌کند پای به میدان «مبارزات» گذاشته، یک دورة چندسالة دیگر را هم به تاریخچة افتخارآفرین زندگی محفلی و قرمساقی‌های معمول خود اضافه فرمایند. البته «میرحسین» هنوز دست‌بردار نیست و گویا به متولیان فعالیت‌های انتخاباتی‌اش «دستورالعمل‌هائی» هم داده! ولی چه «میرحسین» بیاید و چه نیاید، فعلاً بجز شخصیت دوست‌داشتنی و مامانی‌ خودمان «مهرورزی»، چند رأس پاسدار و آخوند هم خود را نامزد مقام ریاست جمهوری جمکران کرده‌اند که در میان آن‌ها می‌توان از شیخ «اصلاحات»، کروبی نام برد که تو گوئی از روز تولد «مهر باخت» بر پیشانی‌ دارد. دیگران هم آنقدرها مطرح نخواهند بود. ولی امر مهم این است که بحران ساختگی «انتخابات» و محورهای احتمالی سیاسی که از این معرکه‌گیری قرار است سر برآورد، در عمل گردوخاکی‌ است برای پوشاندن مسائل واقعی در منطقه‌ و در ایران، تا ملت‌ها همچون همیشه از کنار رخدادها بی‌خبر و بی‌ثمر عبور کنند.

شاید لازم به یادآوری نباشد، ولی چه میرحسین بیاید و چه خاتمی نیاید، در ایالات متحد دولت پس از 8 سال «عوض» شده! ‌ و در سرنوشت منطقه‌ای که رژیم‌های «انقلابی» و غیرانقلابی آن طی 80 سال گذشته بر سر سفرة نفت و گاز همگی در آستین انگلیسی‌ها و آمریکائی‌ها رشد و نمو کرده‌اند، تغییر دولت در واشنگتن از اهمیتی بسیار اساسی برخوردار است. اهمیتی که کمتر در رسانه‌ها و بوق‌های فارسی‌زبان از آن سخن به میان می‌آید. ظریفی می‌گفت: «فلانی!‌ این‌ رسانه‌ها را درست کرده‌اند تا سر مردم را گرم کنند!» بله، «ظریف‌» ما کاملاً حق دارد. هیچکس از تغییر استراتژی‌های منطقه‌ای سخن به میان نمی‌آورد؛ وانمود می‌شود که اوباما دنبالة بوش است! البته از بعضی جهات این برداشت کاملاً صحت دارد، ولی اگر قرار بود که روح دیپلماسی‌های بوش «زنده» بماند، منطقی‌تر بود که مک‌کین را بیاورند!

برای ارائة بررسی کوتاهی از این «تغییرات» که مسلماً تا چند هفتة دیگر نمایشات علنی آن در صحنة جهانی آغاز خواهد شد، می‌باید نخست از آمریکا آغاز کرد. دولت ایالات متحد پای در یکی از ریشه‌دارترین زمینه‌های «بحران‌زا» در دوران موجودیت خود گذارده. این جمله به هیچ عنوان اغراق‌آمیز نیست. می‌دانیم که بحران‌های گذشته در تاریخچة کشور نوپای ایالات متحد آنزمان که در ارتباط با مسائل جهانی قرار می‌گیرد، عملاً ریشه در دو جنگ جهانی دارد. این «ریشه‌یابی» به صراحت نشان می‌دهد که ساختار اقتصادی و مالی در ایالات متحد، در ارتباط با مسائل جهانی به صورتی پایه‌ای به عامل جنگ و سرمایه‌داری نظامی متصل شده. آمریکا طی دو جنگ جهانی خود را در اردوگاه «برندگان» جا زد، و این «بردها» از نظر استراتژیک برای ایالات متحد فهرستی گسترده و بلندبالا از وابستگی‌ها و تعهدات جهانی به ارمغان آورد. امروز در آغاز هزارة سوم میلادی این سئوال مطرح می‌شود که ایالات متحد با این «فهرست» کذا چه می‌تواند بکند، و یا اینکه چه‌ها خواهد کرد؟

سرمایه‌داری نظامی در ایالات متحد که سال‌های دراز تحت عنوان «مبارزه با کمونیسم» شیرة دیگر نظام‌های سرمایه‌داری و وابستة «جهان آزاد» را به درون شاهرگ‌ محافل، صنایع و بانک‌های وابسته به پنتاگون تزریق می‌کرد طی چندین سال در اطراف خود شبکه‌ای بسیار گسترده از بانک‌ها، شرکت‌ها، دانشگاه‌ها، محافل و باشگاه‌ها به راه انداخته! فعال نگاه ‌داشتن این مجموعه «خرج» دارد، و اقتصاد ایالات متحد به تنهائی قادر به تأمین آن نیست. به طور مثال افتضاحی که امروز از آن تحت عنوان «سوءاستفادة مالی مدوف» سخن به میان می‌آید به صراحت نشان می‌دهد که مسیر حرکت نقدینگی به چه صورت برنامه‌ریزی شده بود. سرمایه‌های جهانی از طریق محافل به درون یک شبکة مجازی تزریق می‌شد، شبکه‌ای که بهرة سرمایه‌های گذشته را نیز با سرمایه‌های نوین تأمین می‌کرد! به عبارت دیگر همه چیز «مجازی» بوده، فقط یک اصل واقعی و ملموس بود، و آن اینکه سرمایه‌ها می‌بایست الزاماً در ایالات متحد انباشته شود!‌ حال اگر در گذشته تحت عنوان «مبارزه با کمونیسم» شیرة مالی و اقتصادی کشورهای جهان را در اقتصاد آمریکا تزریق می‌کردند، امروز تحت شعار مسخره و توخالی «مبارزه با تروریسم» نمی‌توان همان مقیاس از تحرک اقتصادی را ایجاد کرد. همانطور که دیدیم، علیرغم همکاری‌های گرم و صمیمانة مسکو، آمریکا نتوانست بر محور «مبارزه با تروریسم» به یک اجماع قابل دوام و گسترده دست یابد!

در توضیح نقش مسکو در تبلیغات گستردة جهانی در چند سال گذشته می‌باید اضافه کرد که، پروژة مسخره و آمریکائی جایگزینی «کمونیسم» با «تروریسم» به دو دلیل اساسی از طرف کرملین نیز مورد حمایت قرار گرفت. نخست به دلیل تهدیدی که ایالات متحد با تکیه بر آشوب‌های دینی در جهان اسلام همچون شمشیر داموکلس بر سر حاکمان مسکویت حی و حاضر نگاه داشته. روسیه از طریق همکاری با آمریکا قصد آن دارد که منافع مسکو را از گزند این آشوب‌ها که به سرعت می‌تواند طبیعتی «ضدروسی» پیدا کند محفوظ نگاه دارد. دلیل دوم نیز کاملاً واضح است: نفت و نقش منابع نفتی در اقتصاد جهانی! مسکو به عنوان یک قدرت نفتی قصد آن دارد که در پناه سیاستگذاری‌های پنتاگون بر اهمیت نقش خود در میادین انرژی هر چه بیشتر بیافزاید.

با این وجود در اینکه مسکو توانسته باشد طی 8 سال گذشته به این دو هدف دست یابد جای بحث باقی است. در اینجا قصد تحلیل مواضع استراتژیک مسکو را در رابطه با اسلام نداریم، ولی زمینة معضلاتی که آشوب‌های دینی می‌تواند برای مسکو ایجاد کند، هنوز کاملاً حی و حاضر است. و در مورد نفت شاهدیم که سقوط قیمت آن از 150 به 40 دلار در هر بشکه نشان داد که دست غرب برای قیمت‌گذاری بیش از آنچه مسکو فکر کرده بود باز است. از طرف دیگر سیاست‌ غرب در منطقه هدف دیگری را نیز دنبال می‌کند: منزوی کردن مسکو نزد دیگر پایتخت‌های کشورهای مشترک‌المنافع! این سیاست در مورد گرجستان و اوکراین به صراحت نتایج مورد نظر غرب را به همراه آورد، هر چند که شکست نظامی و سیاسی برای غرب تلقی شد. و در موارد دیگر از قبیل آذربایجان و ترکمنستان، با تکیه بر مواضع انحصارطلبانة مسکو در زمینة نفت و گاز این نتایج می‌تواند باز هم به نقطه‌نظرهای غرب نزدیک شده، زمینة انزوای بیشتر برای کرملین باشد.

از طرف دیگر موضع‌گیری‌های دولت جدید در واشنگتن یکی از «ضدنفتی‌ترین» مواضع در تاریخ آمریکاست. در مراسم تحلیف اوباما به صراحت از عدم تمایل آمریکا به وابستگی به دولت‌های «دیکتاتور» جهت تأمین انرژی مورد نیاز ایالات متحد سخن به میان آمد. عوام‌الناس در این سخنان کنایه‌ای به شیخ‌های عرب و شیخک‌های شیعی‌مسلک در جمکران می‌بینند، ولی با در نظر گرفتن تبلیغات گستردة جهانی بر علیه مسکو، هیچ دلیلی ندارد که رژیم حاکم بر کرملین را از فهرست این «دیکتاتورها» حذف کنیم! واشنگتن پنهان نمی‌کند که رژیم حاکم بر مسکو را یک دیکتاتوری تلقی می‌کند.

با این وجود، آنچه نهایت امر «مانع» اصلی بر سر راه همکاری‌های شرق و غرب می‌باید تلقی ‌شود، مسلماً دیکتاتور بودن دولت کرملین نیست؛ آمریکائی‌ها طی تاریخ افتخارآفرین خود نشان داده‌اند که دمکراسی و آزادی را فقط در ارتباط مستقیم با منافع مالی خود مورد احترام قرار می‌دهند، و در شرایطی که منافع مالی واشنگتن دمکراسی را بر نتابد، کاخ‌سفید همیشه از جمله مهم‌ترین همکاران و همسفره‌ای‌های دیکتاتورهای خونریز و فاسد جهان خواهد بود. در نتیجه، عدم همکاری با مسکو به این دلیل نیست که «مدودف» از نظر کاخ‌سفید یک دیکتاتور است!‌ از طرف دیگر، روسیه همانطور که پیشتر نیز عنوان کرده قصد دارد خارج از بلوک‌بندی‌ها به موجودیت خود در فضای سیاست جهانی معنا و مفهوم بدهد. به عبارت ساده‌تر، همان اصولی که همیشه در تبلیغات مسکو عنوان می‌شود: از راه همکاری با دیگر دولت‌‌ها! ولی این «راه» آنقدرها که مسکو فکر می‌کند نه نزد دولت‌های دیگر ـ این دولت‌ها عموماً خود وابسته و نوکر‌اند ـ «پیرو» و همراه شفیق دارد، و نه ایالات متحد و اقتصاد وابسته به جنگ در این کشور می‌تواند در آئینة آن اهرمی برای حفظ موجودیت خود بجوید.

با در نظر گرفتن بن‌بست‌هائی که در بالا مطرح کردیم، الزاماً می‌باید نتیجه گرفت که اگر آمریکا جهت حفظ اقتدار جهانی خود نیازمند متمرکز کردن منابع مالی در ید اختیار واشنگتن است، و اگر این منابع امروز به دلیل فروپاشیدگی سیاست‌های جهانی به تدریج از کف کاخ‌سفید خارج می‌شود، فشار بر مسکو از طرف واشنگتن فقط جهت کشاندن کرملین به قبول یک «تز نظامی» جدید می‌تواند باشد. به عبارت ساده‌تر، واشنگتن قصد دارد که نظر مساعد مسکو را برای آغاز یک جنگ دیگر تأمین کند. مسلماً طی مذاکرات پنهان و آشکار که در روزهای آینده در جریان خواهد بود فشار واشنگتن صورتی جدی‌تر به خود خواهد گرفت.

روسیه هر چند از این گزینه فرار کند، به دلیل بن‌بست‌هائی که در بالا به آن اشاره کردیم مجبور خواهد شد که نهایت امر از «خط‌» همکاری‌ها فاصله گرفته در میدان آمریکا دست به بازی بزند. گزینه‌ای دیگر در شرایط فعلی دور از ذهن می‌نماید، مگر آنکه فروپاشی در ایالات متحد عنقریب آغاز شود. ولی عکس‌العمل بازارهای بورس جهانی نشان می‌دهد که محافل سرمایه‌سالاری «امیدهای» فزاینده‌ای به آینده در دل می‌پرورانند!‌ و در شرایطی که طی ماه گذشته بیش از نیم‌میلیون آمریکائی فقط از طرف شرکت‌های خصوصی بیکار شده‌اند، شاخص ارزش سهام در ایالات متحد هنوز از سقوط نهائی فاصلة زیادی دارد! حال اگر این فروپاشی در پیش نیست، می‌باید پرسید که «بازی» خونین و جدیدی که واشنگتن قصد دارد بر ملت‌ها اعمال کند در کدام منطقه و تحت چه شعارهای پوچی می‌باید به منصة ظهور برسد؟






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

۱۱/۱۳/۱۳۸۷

پایان حزب توده!


امروز در سایت «بی‌بی‌سی» به سخنان اسماعیل خوئی گوش می‌دادم. خوئی از «انقلاب» می‌گفت! البته همانطور که می‌دانیم این به اصطلاح «انقلاب» واقعاً ابعاد گسترده و چشم‌گیری پیدا کرده. آنقدر چشم‌گیر که عملاً همة مردم کشور از شاعر و نویسنده و محقق گرفته، تا اوباش و لات‌ولوط‌ها و آخوند و عملة فاشیسم و چپ و توده‌ای و مجاهد در آن دوره خود و «آرمان‌های‌» خود را در آئینة همین «انقلاب» به عین می‌دیده‌اند. بی‌دلیل نیست که امروز پس از گذشت سی‌سال از این کودتای هولناک که نهایتاً کشور ایران را تبدیل به چرخ ‌پنجم گاری سیاست‌گذاری غرب در منطقه کرد، هنوز می‌توان آهنگ «نوستالژی» را در بیان و گویش فردی چون اسماعیل خوئی به صراحت شنید. با این وجود، خوئی ضمن اشاره به همکاری‌های حزب توده و فدائیان اکثریت با فاشیسم خمینی، در آخر سخنانش برای‌مان می‌خواند: «خطا کردم! خطا کردم!» و به این ترتیب، در واقع با همکاری «بی‌بی‌سی»، بر حاکمیت بلامنازع حزب توده بر فضای سوسیالیسم علمی ایران نقطة پایان می‌گذارد.

بحران سیاسی ایران را امروز به صراحت در کلام خوئی می‌توان بازشناخت. می‌توان دید که ایرانی هنوز پس از طی سه دهه از شکست انسان‌محوری و آزادی در مصاف با فاشیسم و کوردلی قادر به ارائة یک نگرش سیاسی منسجم نیست. حداقل آنان که خود را «سیاسی» قلمداد می‌کنند، نه با مسائل داخلی اخوتی برقرار کرده و نه «خارج» را آنچنان که باید و شاید می‌بینند! روزگاری همانطور که خوئی در سخنان‌اش تأکید می‌کند، از نقطه‌نظرهای سیاسی و کارورزانه‌اشان اطمینان تمام و کمال دارند؛ یا بهتر بگوئیم «اعتقادی» آزاردهنده پیدا می‌کنند، اعتقادی که با خشک‌فکری‌های عملة فاشیسم آنقدرها متفاوت نیست! و روزی می‌رسد که دیگر همه چیز، باز هم همانطور که در کلام شاعر می‌بینیم، لبالب از شک و تردید می‌شود و «انسان سیاسی» در ایران پای به حیطه‌ای می‌گذارد که خود و عملکرد‌هایش، اگر نگوئیم حتی آرمان‌هایش را «خطا» بخواند. ولی اگر امروز خوئی و افرادی دیگر همچون وی، لب به نکوهش از عمکردهای‌شان گشوده‌اند، بیدار باشیم و بدانیم که باز کردن باب نکوهش نه پایان که فقط سرآغاز است. و در این فرصت کوتاه تلاشی خواهیم داشت در بازشناخت آنچه امروز حتی در کلام چپ «اشتباه» چپ‌گرایان معرفی می‌شود، هر چند که به باور ما این «اشتباه» در واقع فقط بازتابی است از جبری تاریخی که بر فضای اجتماعی و سیاسی کشور در آن روزها سایه انداخته بود.

نخست از این مقطع آغاز کنیم که ما ایرانیان روستائیانی شهرنشین هستیم! ما در عمق نگرش و روش زندگی‌مان روستائی‌ باقی مانده‌ایم چرا که شهرنشینی‌مان ارتباطی با تغییر شیوة تولید، انباشت ثروت و یا آنچه در اقتصاد سرمایه‌داری «انباشت ارزش اضافه» تعریف کرده‌اند ندارد. ما شهرنشین شده‌ایم چرا که «انباشت ثروت» در دیگر مناطق جهان فروپاشاندن زیست سنتی ما را الزامی کرده بود. ولی همان «روند» انباشت ثروت در دیگر مناطق، «شهروند» بودن ما را برنمی‌تابد، هر چند «روستائی» باقی ماندن‌مان را از صمیم قلب خواستار است. می‌دانیم که روستائی خوش‌باور، ساده‌لوح، کم‌سواد یا بیسواد و خلاصة کلام بهترین آلت دست در کف آن‌هائی است که قصد بهره‌برداری از شرایط را دارند.

با انتقادی از آنچه در ایران ادبیات چپ و یا نگرش رایج سوسیالیسم علمی معرفی می‌شود این بحث را دنبال می‌کنیم. می‌دانیم که در این نوع «ادبیات» از تزها، آنتی‌تزها و سنتزها هیچ کم نداریم؛ سخن‌ران چپ در ایران همة «این‌ها» را می‌داند و بازمی‌شناسد، ولی مشکل آنجا آغاز خواهد شد که «قرائت» خود وی، در بطن یک جامعة استعمارزده در زمان و مکان مشخص از مجموعه سیاست‌های استعماری به یک‌باره جدا قرار می‌گیرد! به عبارت ساده‌تر، قرائت سهل‌انگارانه و معمول چپ از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ایران آنجا که به تحلیل «قرائت» شخص وی بازمی‌گردد، به صورتی کاملاً «جادوئی» از چنگال استعمار و سیاست‌های استعماری جداست!‌ چپ در ایران حکایت یک آبزی را‌ پیدا کرده که عملکرد دیگران را به درستی در عمق آب به تحلیل می‌کشد ولی از قبول این امر کاملاً ابتدائی و پیش‌پاافتاده که خود وی نیز در همان برکه می‌زیید سر باز می‌زند!‌ و این همان نقطة کوری است که طی تاریخ هشتاد سالة کشور، چپ را آتش‌گردان راستگرایان و گهگاه فاشیست‌ها، افراطیون و مرتجعین در جامعة ایران کرده.

یکی دیگر از ویژگی‌های روستائی، صلابت وی در دفاع از نقطه‌نظرها و اعتقادات‌اش است. می‌دانیم که روستائی «غیور» است و به این «غیرت» خیلی می‌نازد، ولی زمانیکه دیگر غیرت‌ها نه بازتاب زمینة واقعیت زیستی او که فقط وسیله‌ای جهت متمرکز کردنش بر محور سیاست‌بازی‌ می‌شود، نام این پدیده را نمی‌توان «غیرت» گذاشت؛ این پدیده همان است که امروز در جامعة ایران صاحب‌نظران «توحش» می‌خوانند. «روستائی شهرنشین» وحشی است، چرا که با شک و تردید و طمانینة «شهرنشینی» بیگانه است، و از آنجا که شهرنشینی بر او با بی‌رحمی تمام «تحمیل» می‌شود، و حق باروری در بطن «شهروندی» نیز از او دریغ خواهد شد، به نوبة خود قصد دارد با همان بی‌رحمی «غیرت» یا باورهای خود را که امروز دیگر در بطن مادرشهرهای فروریخته و خشن «باورهای جامعه» معرفی می‌شود بر دیگران تحمیل کند. از قضای روزگار ماشین جهنمی «تحمیل‌کردن‌ها»، این ماشین ضدبشری که ریشة واقعی‌اش نه در ایدئولوژی و اعتقادات دینی یا «ماتریالیست» که در باورها و پیشداوری‌های پوسیدة فئودالیسم بشری است در جهنمی که «بهشتیان» در جهان سوم می‌سازند در واقع همان عصای جادوئی فاشیسم است.

به اعتقاد ما چپ در ایران طی روزهای به اصطلاح «انقلاب»، از اعجازات این «عصای موسوی» آنقدرها که امروز تظاهر می‌کند دور نبوده. این «عصای جادوئی» آنروزها در دسترس همگان قرار داشت، با یک تفاوت کوچک: سازمان سیا و شبکة گسترده‌ای که غرب طی دهه‌ها در ایران ساخته و پرداخته بود از اوباش خمینی حمایت کرد، نه از دیگران! دلیل نیز بیشتر بحران استراتژیک در افغانستان بود تا مسائل دیگر! به عقیدة ما در آنروزها، اگر از هر «جنبشی» در ایران‌ ـ چه چپ و چه راست ـ حمایت صورت می‌گرفت، نتیجه همین «افتضاح» ضدبشری می‌شد که امروز در برابرمان قرار گرفته. چرا که جامعة ایران با تفکر و تعمق بیگانه است، و حتی در همین مرحله نیز حاضر به قبول این اصل اساسی نیست که سیاست نه ابزاری است جهت «جانفشانی» و «اعتقادات» و مزخرفاتی از این قبیل که فقط وسیله‌ای است جهت بهبود روزمرة مردمان!

به امید آن روز که ایرانی بجای «اعتقاد» به این و یا آن ایدئولوژی و دین و مذهب بر این اصل تکیه داشته باشد که «شک»، همان شکی که در آخر و پس از سه دهه تحمل غربت و دوری از کشور بر اسماعیل خوئی حاکم شده، از هر «باور» و اعتقادی انسان‌سازتر و هستی‌بخش‌تر است. مسلماً اگر چنین روزی در کشور ایران از راه برسد، ایرانی برای شنیدن چند دقیقه مصاحبة یک شاعر شناخته شده و یا ناشناس نیازمند سایت «بی‌بی‌سی» در امپراتوری بریتانیا نخواهد بود.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی دی‌اف ـ اسپیس

نسخة‌ پی دی‌اف ـ داک‌ستاک

...