آنچه حکومت اسلامی، در تبلیغات سیاسی خود «انتخابات» مینامد، به تدریج صورت نوعی «تصفیة» سیاسی و محفلی گرفته. در شرایطی که هنوز بیش از یک ماه به موعد برگزاری این «انتخابات» باقی است، شاهد شکلگیری جناحبندیهای جدیدی در بطن حاکمیت هستیم؛ جناحهائی که در گذشتهای نه چندان دور، همگی یا «اصولگرا» معرفی میشدند، و یا «اصلاحطلب»، ولی در هر حال از پیروان مقام معظم، و طرفداران اصل ولایت فقیه بودند! در شرایط فعلی، هر روز بیش از پیش جناحهائی خلقالساعه، هر چند فاقد برچسب مشخص سیاسی، در یک مورد به توافق میرسند: عناد با انتخابات، به شیوهای که حکومت قصد برگزاری آنرا دارد! جالب اینکه، چگونگی برگزاری این «انتخابات»، شرکت و یا عدمشرکت نامزدهای برخی محافل، نهایت امر هنوز در پردهای از ابهام باقی مانده! صفآرائی جناحهای مختلف جمکران در برابر یکدیگر، جناحهائی که تاکنون عملاً «نامرئی» باقی مانده بودند، امروز تحت عنوان «برگزاری» انتخابات صورت میگیرد، ولی در عمل، شاهدی است بر این مدعا که در پس پردة این رأیگیری، قدرتهای بزرگ منطقهای و جهانی نشستهاند.
امروز، «بیبیسی» در گزارشی از حضور محمد خاتمی در مراسم تشییع جنازة یکی از «اصلاحطلبان» دو آتشه ـ بورقانی، از قول خاتمی میگوید: «اینکه صلاحیت یک سری انسانهای صالح و سالم رد بشود خود یک مشکل است ولی مشکل بزرگتر روند و رویهای است که من معتقدم اصل انقلاب، نظام، وجاهت جامعه و مصلحت جامعه را واقعاً تهدید میکند.»
اگر چنین اظهاراتی از سوی خاتمی «تأئید» شود، معنائی جز متهم کردن حاکمیت اسلامی، «خیانت» به اصول انقلاب، و نظام «مقدس» نخواهد داشت؛ اتهامی که از سوی یکی از مهمترین مهرههای امنیتی و سیاسی غرب در کشورمان مطرح میشود! این عمل فقط یک معنا دارد: حاکمیت، بالاجبار به مسیری کشیده شده که منافع غرب را به شدت تهدید میکند! خاتمی طی سالهای دراز در راه خدمت به این «نظام» استعماری، در عمل ثابت کرده که فقط مهرهای است از پیادهنظام غرب در منطقه. این نوع ابراز نگرانی از «وجاهت جامعه» در آستانة «انتخابات» مجلس هشتم، تا چه حد میتواند پایه و اساسی قابل قبول داشته باشد؟ مگر طی انتخابات اخیر ریاست جمهوری، که نهایت امر «مهرورزی» را از صندوق آن بیرون کشیدند، همین جریان «اصلاحطلبی» با «پروسة» بیآبرو کردن نامزد مورد نظرشان، «معین»، چگونه برخورد کرد؟ چرا آنروزها «وجاهت و مصلحت جامعه» را امثال خاتمی در «خطر» ندیدند؟ چرا آنروزها، جریانات به اصطلاح «اصلاحطلب»، با معرفی یک نامزد مشخص و قابل قبول، راه را بر «اصولگرایانی» که خیز برداشته بودند تا مسند ریاست قوة مجریه را «تصاحب» کنند، نبستند؟ چرا زمانی که، صلاحیت یک وزیر جهت شرکت در انتخابات ریاست جمهوری «مردود» شناخته شد، ولی صلاحیت «شهردار» شهر تهران، با آن سابقة «مبهم» مورد تأئید قرار گرفت، اصلاحطلبان سخن از «افتضاح» به میان نیاوردند؟ و چرا زمانی که «صلاحیت» نامزد اصلاحطلبان را شخص خامنهای مورد «تأئید» قرار داد، و نهایت امر در آن فضای ملتهب اجتماعی، با این عمل، نامزد اصلاحطلبان را تبدیل به «نوچة» مقام معظم کرد، و تمامی اعتبار او را از میان برد، خاتمی به این مانورهای سیاسی، که فقط جهت بیآبروئی این جناح صورت گرفت، هیچ اعتراضی نکرد؟ همانطور که میبینیم ابراز نگرانی محمد خاتمی هیچ ارتباطی با مسائل کشور، جناحبندیهای این حاکمیت، و حتی نیازهای مردم جامعه ندارد؛ خاتمی مأمور سیاست خارجی است و امروز اگر فریادش به هوا برخاسته، به دلیل عقبنشینی اربابانش از صحنة سیاست کشور است.
ولی جالبتر اینکه در این مرحله، اعتراضات به هیچ عنوان به جناح «اصلاحطلب» محدود نمیماند؛ همانطور که گفتیم، کل نظام به دست و پا افتاده! این سئوال مطرح میشود که «چه میگذرد؟» طی چند روز گذشته، نخست «مقام معظم»، طی دیداری با اعضای شورای نگهبان، به زبان بیزبانی فرمودند که نوکران شناخته شدة غرب را به اینصورت «رد صلاحیت» نکنید! ولی درست در فردای همانروز شاهد بودیم که رد صلاحیتها حتی شدت نیز گرفت! به دنبال «دخالت» مستقیم مقام رهبری، در امور مربوط به شورای نگهبان، که تلاشی جهت آشفتهتر کردن هر چه بیشتر فضای سیاست داخلی میتواند تلقی شود، حتی علی لاریجانی، در مصاحبهای با ایسنا، مورخ 18 بهمنماه سالجاری، از مثلث «رضائي ـ لاريجاني ـ قاليباف»، به عنوان «توسعة تفكر مردمسالاري ديني بجاي دولتسالاري»، سخن به میان آورد. جالب اینکه، هنوز معلوم نیست علی لاریجانی نامزد انتخابات باشد، و یا اینکه از کدام شهر به «مسجدشوربا» پای گذارد! به دنبال این موضعگیریهای «ضددولتی»، از سوی «طرفداران» و همکاران دولت، که تا چندی پیش در جلسات روزانة کابینه نیز شرکت میکردند، کار به مراجع «دینی» کشیده! مکارم شیرازی، یکی از روحانینماهای دولتی که پیوسته خود را در طیف تندروهای «مذهبی» جا زده، و ادعای علم و کمال فراوان نیز دارد، در دروس چهارشنبة گذشتة خود ابراز امیدواری کرد، که:
«شورای نگهبان در پاسخ به اعتراض ردصلاحیت شدگان، اعتراضهای منطقی را بپذیرد، تا جبران شود [...]» منبع : «بیبیسی».
اینهمه نشان میدهد که دیگر مسئله، دعوای نوکران غرب در بطن حاکمیت اسلامی نیست؛ جای پای قدرتهای بزرگ منطقهای در این مرافعه به صراحت دیده میشود. امروز نه تنها مسئلة «انتخابات»، که حتی موضع ولایت فقیه نیز آشکارا به زیر سئوال برده شده. شاهدیم که، بار دیگر هاشمی بهرمانی قسمت دیگری از «خاطرات» خود را با نشریة «همشهری ماه» در میان میگذارد! و طی مصاحبهای، جایگزینی روحالله خمینی با علی خامنهای را مستقیماً به خواست و تصمیم شخص خمینی، مربوط میکند! «ما زمان عزل آيتالله منتظري اظهار نگراني كرديم و گفتيم كسي را نداريم، امام گفتند همين آقاي خامنهاي!»
این اظهارات «عجیب»، در شرایطی عنوان میشود که، موضع خامنهای، همانطور که پیشتر در مطالب قبلی نیز به تفصیل گفتهایم، به خطر افتاده. خامنهای، به دلیل حمایت بیقید و شرط از محافل غربی، دیگر قادر نیست بیش از اینها ماسک فریب «نبرد با آمریکا» را بر چهرة خود نگاه دارد. خامنهای دیگر به کار غرب نمیخورد، و مسکو، دهلینو و پکن هم برنامههای دیگری برای ایران دارند. نتیجتاً، امروز حذف خامنهای، همزمان در دستورکار غرب و شرق قرار گرفته! به همین دلیل است که فردی چون رفسنجانی که قادر به راهیابی به مجلس شورا از شهر تهران هم نشده، و امروز فقط «شخصیتی» است در سایه، و مقامی است «محفلی»، نتیجة آنچه «انتخابات» مردمی جهت تعیین مقام «ولایت فقیه» معرفی میشده را، خواست شخص خمینی نشان میدهد! مسلماً در چنین بزنگاهی، که در تبلیغات متفاوت حاکمیت، احترام به «آراء مردم» گوش فلک را کر میکند، این اظهارات را نمیتوان «جانبداری» از علی خامنهای به شمار آورد. این عمل، تضعیف هر چه بیشتر موضع قانونی و مشروع «رهبر» خواهد بود. جایگاه علی خامنهای در چنین شرایطی، «فراقانونی» نشان داده شده. رفسنجانی با این سخنان در واقع چنین مینمایاند که تفویض مقام رهبری، نه بر اساس احترام به آراء عمومی، و یا تضارب آراء در بطن مجلس خبرگان، که بیشتر بر اساس یک «سلیقة» شخصی و طرحی از پیش تعیین شده صورت گرفته!
در این شرایط شاهدیم که، حکومت اسلامی به تدریج پای در مسیر جدیدی میگذارد، و در اینکه سازماندهی سیاست کشور در این راستا تحولاتی به خود خواهد دید، نمیباید تردید کرد. ولی نخست میباید پرسید: این تحولات به چه قیمتی صورت میپذیرد؟ «ردصلاحیتها»، سپس «تأئید صلاحیتها»، و نهایت امر جنجال بر سر «صلاحیتها»، تا کجا ادامه خواهد یافت؟ میدانیم که مجلس شورای اسلامی در این حکومت عملاً هیچکاره است! در نتیجه، این سئوال مطرح میشود که اینهمه هیاهو جهت «انتخابات» و رد و تأئید صلاحیتها از نظر سیاسی چه معنائی دارد؟ آیا این بساط فقط برای جلب توجه مردم و کشاندن تودههای هر چه پرشمارتر به پای صندوقهای رأی است؟ و اگر تجدید نظری در «تأئید» و «رد» صلاحیتها صورت نپذیرد، حذف شمار کثیری از طرفداران و نانخورهای واقعی این دستگاه از صحنة سیاست جاری کشور چه پیامدی خواهد داشت؟
ولی یک اصل مسلم است، همانطور که میبینیم حتی در شرایطی که نفت تا بشکهای یکصددلار در بازارهای جهانی به فروش میرسد، چرخة فقر، گسترش فقر ساختاری، فساد اداری، و فروپاشی اجتماعی کشور، همچنان بر مسیر سابق استوار و پایدار «پیش» میرود. به عبارت دیگر، هدف این جریانات اصولاً منافع ملی و مردمی نیست. در نتیجه، این «تحولات» نمیتواند زمینهساز بر آوردن نیازهای تودههای مردم ایران شود! برای مجلسی که در چنین فضائی، به دست عوامل سیاستهای خارجی ساخته میشود، چه انباشته از «اصلاحطلب»، و چه مملو از «اصولگرا»، الویتهائی بیگانه با نیازهای مردم در میان خواهد بود. به صراحت بگوئیم، اهداف اصلی این «تبلیغات» گسترده، چه باعث حضور بیشتر مردم در پای صندوقها شود، و چه عملاً خلقالله را از هر گونه بحث و برخورد سیاسی با مسائل جاری کشور رویگردان کند، تأثیری بر سرنوشت ملت ایران نخواهد داشت.
ظاهراً یکی از اهداف اصلی این تبلیغات قرار دادن کشور ایران در مسیر «مناسب سیاسی» محاسبه شده! مسیری که حاکمیت را با سیاستهای منطقهای در تضاد آشکار قرار ندهد، و کشور را تبدیل به صحنة زدوخورد «سیاسی ـ محفلی» نکند ـ این سیاستها امروز شامل موضعگیریهای ارتش آمریکا نیز میشود. البته میباید قبول کرد که در صورت به دست آوردن چنین نتیجهای، میباید به این حاکمیت «تبریک» گفت، ولی یک امر را شاید حاکمان جمکران فراموش کردهاند: در شرایطی که اصلاحطلبان کارشان به پایان رسیده، و قسمت اعظم گروه «اصولگرا» نیز، اینک به دلیل فشارهای محفلی به کنار میروند، اگر نیروهای تازه نفس پای به صحنة سیاست کشور نگذارند، حاکمیت در کل، به شدت تضعیف خواهد شد. این خطر وجود دارد که محافلی از درون نظامیان قدرت را به دست گیرند. و شاید این همان هدفی است که برخی جناحها در درون حاکمیت اسلامی، آگاهانه به سوی آن گام برمیدارند.
در صورت تحقق چنین شرایطی، کشور ایران پس از چندین تحول بزرگ و دامنهدار که طی یکصدسال گذشته متحمل شده، در موضع کشورهائی چون سوریه، لیبی و پاکستان قرار خواهد گرفت: کشورهائی در پرتگاه فرو افتادن در دامان نظامیان! این «سقوط» میتواند از جانب شماری از قدرتهای جهانی، خصوصاً ایالات متحد مورد تأئید قرار گیرد. چرا که تعطیل مطالبات مردم همواره یکی از مهمترین خواستهای استعمار در ایران بوده. در نتیجه، تمامی گروههای سیاسی کشور در این مقطع میباید در مقابله با سریال مضحک «انتخابات» نمایشی حکومت اسلامی موضعگیری مناسب و قاطع کنند. چرا که، به صراحت میبینیم، در پس این به اصطلاح «انتخابات» ـ رد و تأئید صلاحیتها ـ خواست حاکمیت این است که نهایت امر، همه چیز در غیاب کامل مردم برگزار شود، و نتیجة غائی و نهائی این عملیات «محیرالعقول»، در واقع حذف مردم از تمامی صحنهها، و تحمیل «سکوت» بر آنها از طریق حاکمیت نظامی باشد. در اینکه آیا حمایتهای خارجی میتواند کشور ایران را یکبار دیگر به دامان «میرپنجایسم» و کودتاهائی آنچنانی گرفتار کند، جای سئوال باقی است. همانطور که گفتیم، ملت ایران طی یکصدسال تجربیاتی از سر گذرانده، و بازگرداندن چرخة تاریخ ملل به گذشتهها در عمل غیرممکن است؛ اینجاست که عکسالعملهای تند، و محاسبات نظامی از طرف قدرتهای استعماری کاربردهای خود را مییابد. همانطور که در مورد عراق شاهد بودیم، حاکمیت مرکزی قدرتمند حزب بعث، توسط ارتش آمریکا از هم فروپاشید، تا این کشور از نظر روابط اجتماعی نیم قرن به عقب بازگردد. کسانی که امروز در صحنة سیاست ایران فعالاند، اگر همکاران مستقیم استعمار نیستند، میباید از خود بپرسند، در چنین بزنگاهی اگر به منافع ملی پشت کنند، تاریخ از آنها چگونه یاد خواهد کرد؟
پس از مسافرت علی لاریجانی به مصر، شاهدیم که این کشور به تدریج تبدیل به نوعی شاهراه ارتباطی حکومت اسلامی با کشورهای غربی شده. نقشی که شاید پیشتر میبایست کشورهای ونزوئلا، ترکیه و یا حتی ایتالیا بر عهده گیرند! برگزیدن مصر به عنوان مسیر گسترش دیپلماسی، پس از چند مرحله شکست در سیاست خارجی ایران مطرح شد. در گام نخست شاهد عدم موفقیت «دیپلماسی» دولت ایران در آمریکای جنوبی هستیم. این دیپلماسی میبایست در واقع ارتباط مستقیم تهران و واشنگتن را از طریق هوگو چاوز برقرار میکرد، و علیرغم «چپنمائیهای» نمایشی رئیس دولت ونزوئلا، که بیشتر جهت فراهم آوردن زمینة فعالسازی سیاستهای دمکراتها در آمریکای لاتین میباید تلقی شود، دیپلماسی «فعال» دولت احمدینژاد در آمریکای لاتین به گل نشست. دلائل شاید بیشمار باشد، ولی در رأس آنان میتوان از وضعیت «نامعلوم» حزب دمکرات در ارائة جانشینی برای جرج بوش سخن به میان آورد. دمکراتها در شرایطی پای به میدان مبارزات انتخاباتی جهت کسب مقام ریاست جمهوری ایالات متحد میگذارند، که در گیرودار یک جنگ نامعلوم و خونین، یک زن، و یک سیاهپوست را در برابر یک «کهنه سرباز» از حزب جمهوریخواه قرار دادهاند. با اندک شناختی از روحیات و خلقیات آمریکائیجماعت میتوان به صراحت دریافت که حزبدمکرات، در این انتخابات، آنقدرها که وانمود میکند، خواستار پیروزی نیست.
پس از فروپاشی امیدهای «دیپلماتیک» حکومت اسلامی، در ایجاد رابطه با کاخ سفید از طریق مراودات در آمریکای لاتین، شاهد محاسبات غلط سیاسی این حاکمیت در مورد کشور ترکیه نیز بودیم. در این حکومت، کم نبودند جوجه «دیپلماتهائی» که، پس از به قدرت رسیدن حجتالاسلامهای فکل کراواتی در آنکارا، و «قانونی» کردن حجاب و دیگر «زیورآلات» اسلامی برای «ضعیفهها» در کشور ترکیه، «امیدهای» فراوانی به همکاریهای «تهران ـ آنکارا» بسته بودند! ولی نمیباید فراموش کرد که قطع گاز ترکمنستان، که در بزنگاه یکی از سختترین زمستانهای چند دهة گذشته صورت گرفت، به تهران تفهیم کرد که روابط دوستانة بیش از حد با ترکیة «اسلامی»، که امروز سوای حضور ارتش سازمان ناتو، میرود تا به نوعی حکومت طالبانی تبدیل شود، ممکن است پیامدهای ناخوشایندی داشته باشد. تهران به سرعت دست و پایش را جمع کرد، و همانطور که شاهدیم، طرفداران روابط حسنه با ترکیة «اسلامی»، فعالیتهای خود را بیشتر به خیمة «اصلاحطلبان» محدود کردند، به مراکزی که در شرایط فعلی، قدرت سیاسی را، به دلیل مراودات ویژه در سیاست بینالملل، به دست نخواهند آورد.
عقبنشینی حکومت اسلامی در صحنة مراودات با غرب، به همین روال ادامه یافت، تا اینکه بحران سیاسی در ایتالیا، تیر خلاص را به مغز دولت «چپمیانه» نیز شلیک کرد. بحران سیاسی در کشور ایتالیا، شاید پس از «اسپاگتی»، یکی از رایجترین موضوعات در مطبوعات و قهوهخانهها باشد، ولی در شرایط فعلی، بازگشت به عصر طلائی برلوسکونی و همکاران نئوفاشیست وی، غیرممکن مینماید. چرا که حامی اصلی این «جماعت»، دولت آمریکا، امروز در خاورمیانه، اروپای شرقی و آسیای مرکزی در موضعی کاملاً دفاعی قرار گرفته. آمریکا همزمان با تحمل معضلات نظامی و استراتژیک، به هیچ عنوان نمیتواند از نظر تبلیغاتی و رسانهای، بار حمایت از این «جماعت» را نیز بر دوش کشد. بهترین گزینة آمریکا در کشور ایتالیا، حضور همان «رومانو پرودی» یا «چپمیانه» بود! ولی ابقاء ایندولت نیز «غیرممکن» شد! همانطور که میبینیم دیپلماسی آمریکا در ایتالیا در برابر یک صورتبندی غیرممکن قرار گرفته، و اینجاست که به یکباره «مشاور مقام معظم» در حوالی اهرام ثلاثه حضور مییابد! این «سفر»، با دیدار رئیس جمهور «ضدایرانی» جدید فرانسه، و ژنرال اهود باراک، یکی از اعضاء کابینة اسرائیل که، از قضای روزگار یکی از فرماندهان «تساهل» نیز هست، از مصر همزمان میشود!
با بازگرداندن استراتژی حکومت اسلامی، به دامان راهکارهای دهة 1960 در ایران سلطنتی، که بر پایة تقویت محور «تهران، تلآویو، قاهره» شکل گرفته بود، میباید قبول کرد که آمریکا در حال از دست دادن آخرین مهرههای موجود بر صفحة شطرنج خاورمیانه است. چرا که، این «راهکار» کهن، هر چند از نظر دیپلماتیک، و به صورت زیرجلکی، سالهای متمادی مورد بهرهبرداری قرار گرفته، در صورت «علنی» شدن، تمامی روابطی را که «طالبانسازی» شیعیمسلک، طی سه دهه در منطقه پایهریزی کرده، از هم فرو میپاشاند. در این راستا میتوان از فروپاشی مواضع حکومت اسلامی در لبنان، سوریه، و حتی در عراق و افغانستان نام برد. در این دو کشور، حکومت اسلامی، زیر نظر ارتش آمریکا به خدمت در بارگاه امپریالیسم مشغول است. اگر چرخش دیپلماتیک تهران به دلیل تغییر سیاست کلی آمریکا ایجاد شده باشد، میباید قبول کرد که، ایالات متحد، در تمامی جوانب، سیاستهای منطقهای خود را مورد تجدید نظر قرار داده! ولی، چنین جسارتهای استراتژیکی، در شرایطی که آمریکا در بنبست نظامی افغانستان و عراق گرفتار آمده، نمیتواند بر پایة محاسبات سیاسی صورت گرفته باشد. در نتیجه، بازیهای دیپلماتیک ایران در مصر نیز، نه از روی محاسبات دقیق، که صرفاً به دلیل اجبار برای حفظ جایگاه حکومت اسلامی بر صفحة شطرنج «آمریکائی» منطقه صورت میپذیرد.
از طرف دیگر، امروز یک شکاف عمیق در حاکمیت اسلامی ایجاد شده، شکافی که «ملاط» مقام معظم رهبری هم، دیگر قادر به پر کردن آن نیست. پیشتر در مورد بازیهای «اصولگرائی» و «اصلاحطلبی» چند مطلب نوشتهایم؛ تکرار مکررات نمیکنیم، ولی این اصل را میباید یادآور شد که، این «جبههگیریهای» نمایشی فاقد هر گونه واقعیت سیاسی و استراتژیک است. «اصلاحطلبان» از نظر سیاسی در مسائل امروز ایران عملاً هیچکارهاند، و آنطور که روند مسائل نشان میدهد در نقش سیاسی اینان، طی چندین و چند سال آینده نیز، هیچگونه تغییری داده نخواهد شد! همانطور که به صراحت میتوان دید، بنیانگزار چرخش به سوی دیپلماسی «کهن»، علی لاریجانی بود، فردی که خود را از محافظهکاران و «اصولگرایان» معرفی میکند! در صورتیکه چنین چرخشی در عمل میبایست از سوی اصلاحطلبان «پوشش» داده میشد. بعدها، حضور حداد عادل در کشور مصر نیز مسئلهساز شده. ایشان پس از آنکه طی دیداری از امارات، اعتراضات شدید این شیخ نشین را در مورد «اشغال نظامی» سه جزیرة «کذا»، «تحویل» میگیرند ـ اعتراضاتی که هیچگونه عکسالعمل دیپلماتیک به همراه نیاورده ـ در مصر با حسنیمبارک، مسئول مستقیم سیاستگذاریهای غرب در شمال آفریقا و خاورمیانه، طی چهار دهة اخیر، «ملاقات» میکنند!
با نگاهی به صحنة سیاسی کشور فقط میتوان این امر را مورد تأئید قرار داد که، در برابر جبهة قدرتمند روسیه، غرب به تشکیل چند جبهة موازی اقدام کرده. ولی جبهههای موازی غرب، به دلیل عدم کارآئی اصلاحطلبان، تماماً بر جناحهای سنتی حاکمیت اسلامی، که امروز خود را «اصولگرا» میخوانند متمرکز شده. این نیز نشانة دیگری از عقبنشینی غرب در منطقه است. چرخشهائی که قرار بود، پیشتر توسط اصلاحطلبان بر صفحة شطرنج منطقه تحقق یافته و زمینهساز نوعی «رنسانس» حکومت اسلامی شود، تا آب به آسیاب «اسلام دمکراتیک» سرازیر کند، امروز در خیمة اصولگرایان صورت میگیرد. اصولگرایانی که مسلماً سخن تازهای در زمینة «احیای مجدد» حاکمیت دینی نخواهند داشت. در چنین شرایطی یک «سئوال» مطرح میشود: اگر اصلاحطلبان به صورت کلی از صحنة سیاست حذف شده، و جای خود را به اصولگرایان سپردهاند، باریکتر شدن طیف سیاسی حکومت اسلامی به نفع کدام جریان سیاسی تمام خواهد شد؟ آیا مخالفان این حکومت به قدرت نزدیک میشوند، و یا جناحهائی «خلقالساعه»، در بطن تشکیلات نظامی و امنیتی در همین حاکمیت قدرت را به دست خواهند گرفت؟
سالها از غائلهای به نام 22 بهمن در کشور ایران میگذرد. طی اینمدت ملت ایران شاهد فروپاشیهای چشمگیری در زمینههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و خصوصاً فرهنگی بوده. ولی به صراحت بگوئیم، علیرغم ادعای اوباشی که تحت عنوان «روحانیت» شیعه، و یا نگاهبانان «انقلاب اسلامی»، از این غائله سر بیرون آوردهاند، بازده این خیمهشببازیها، تا آنجا که به سازماندهی حکومت، دولت، ساختارهای قضائی و حتی پایهریزی امور «فرهنگی» مربوط میشود، از هر نظر تأسفبار است. این حکومت همان است که سیادت عیدیامینها در آفریقا، و یا حکومت ژنرالهای خونخوار و چهارستاره برای ملتهای تحت ستم در آمریکای لاتین به ارمغان آورد؛ حکومتی «مصرف کننده»، خصوصاً در زمینة فرهنگی! زمینهای که پیوسته با هیاهو و صحنهپردازیهای مضحک یکی از «تخصصهای» عمال همین حاکمیت معرفی میشود!
ولی در بررسی ابعاد مختلف این فاجعة ملی، نمیباید راه دور رفت. با نگاهی بر عملکرد فاشیسم، خصوصاً ویراست «استعماری» آن، به صراحت در مییابیم که اصولاً از این نوع حاکمیت انتظار بیش از اینها نمیتوان داشت. روزی که تصمیمگیرندگان در محافل بینالملل، در اوج غائلة «اسلامی» بهمنماه، مهار ارتش و ساواک پهلوی را به ملایان و مهرههای «مذهبینما»، در درون همین تشکیلات واگذار کردند، این «مسائل» ـ فروپاشیهای فرهنگی در جامعه ـ در کنار این نوع سیاستگذاری، پیشتر مورد تأئید همان محافل قرار گرفته بود. کافی است نگاهی به نخستین سخنرانی «رهبر» انقلاب در برابر «فدائیان اسلام راستین» بیاندازیم، ایشان میفرمایند:
«خودم مجلس ثنا تعیین میکنم!»
بله، این سخنرانی «تاریخی»، به یمن وجود پدیدهای به نام «اینترنت»، امروز در دسترس بسیاری از هممیهنانمان قرار گرفته. مطمئن باشیم، اگر فیلم این سخنرانی و متن کامل آن، از طرف برخی «دلسوزان» این مملکت بر خطوط اینترنت قرار نگرفته بود، حاکمیت اسلامی تا به حال یک «سخنرانی»، با الهام از دیالوگهای افلاطون بجای آن «مونتاژ» کرده بود، و همه روزه به خورد ملت میداد. این عمل پیشتر در مورد سخنرانی «تاریخی» حضرت «امام» خمینی، در بلوای دوران «اصلاحات ارضی» صورت گرفته. قسمتهائی که به اسلامی نبودن «حق انتخاب شدن زنان» در مجلس، و یا اسلامی بودن حق مالکیت اربابی بر دهات و روستائیان مربوط میشد. یا حتی قسمتهائی که به فحاشیهای چارواداری «امامگونه» اختصاص داشت، و به طور مثال، آنجا که حضرت امام به شاه ایران میفرمودند، «میدهم گوشهایت را بکنند»، به سرعت «ممیزی» شد. دستگاه «شخصیتسازی» سازمان سیا بیش از آنچه بعضیها فکر میکنند، فعال است. بسیاری از ایرانیان، حتی چپنمایانی که «امام، امام گویان، در هر قدم دانة شکر میکاشتند»، روزی که به پیشباز ایشان رفتند، اصلاً نمیدانستند خمینی کیست! ولی امروز، دانشجویان، «محققین» و «اهل نظر»، از این امکان برخوردارند که با دیدن فیلم مستقیم سخنرانی «تاریخی» امام در «بهشت زهرا» به صراحت دریابند، چگونه استعمار در مملکت ایران یک «لمپن» بیصلاحیت را، یک شبه به رهبری «انقلاب» منصوب میکند! مردم ایران امروز از این امکان برخوردارند که ببینند، چگونه در مملکتی که صدها هزار دانشجو در رشتههای مختلف در دانشگاهها به تحصیل مشغول بودند، فردی به نام روحالله خمینی با چنین «ادبیاتی» سکان کشور را به دست میگیرد! ولی این اصلی است که، برخلاف انتظار برخی ایرانیان، هنوز شامل مرور زمان نشده. امروز هم به صراحت میبینیم، چگونه افرادی را از ناکجاآبادها، یکشبه در برابر چشم ملت ایران به پدیدههای فرهنگی، نویسنده، کارگردان، شاعر، صاحبنظر و ... تبدیل میکنند. مسلم بدانیم این «اعمال» محیرالعقول، آنزمان که وجود چنین «اعجوبههائی» در جهان سیاست نیز الزامی شود، کاملاً عملی خواهد بود!
ما ایرانیان از فرهنگی کهن برخورداریم. این یک واقعیت غیرقابل تردید است؛ و شاید بیش از آنچه میبایست، در «غیرقابل» تردید بودن پایههای کهن فرهنگی خود «پافشاری» کردهایم. به قولی، «امر بر خودمان هم مشتبه شده!» این «واقعیت» تاریخی، در چارچوب تبلیغاتی فاشیستی، به تدریج به دست محافل سرکوبگر و چپاولگر جهانی، تا آن حد در اذهان ما ملت تقویت شد، تا به تدریج امروزمان را فراموش کنیم. و این فراموشی، واقعیات را در برابر چشمانمان واژگونه کند. این «واقعیت» که، امروز کشور ایران عملاً فاقد یک نویسندة صاحبنام است؛ این واقعیت که امروز ایرانزمین، سرزمین شعروشاعری تمدن بشری، دیگر شاعران نامدار در دامان خود پرورش نمیدهد؛ این واقعیت که پس از گذشت یکصدسال از مبارزات صوراسرافیلها، روزنامهنگاری امروز، معنای «مجیزگوئی» از قدرتهای دستنشاندة استعمار را به خود گرفته؛ این واقعیت که امروز، در آستانة هزارة سوم، پدیدهای به نام «شهرسازی»، «تئاتر»، «نقاشی» و یا سبک معماری معاصر ایران، اصولاً وجود خارجی ندارد؛ و ... بر امروز ما ایرانیان سنگینی میکند، هر چند که بوقهای تبلیغاتی پیروزیهای بزرگ حکومت اسلامی بر آمریکای جنایتکار را همه روزه در گوشمان میخواند! ولی تا آنجا که به این وبلاگ نویس مربوط میشود، واقعیت دیگری نیز بر ما ملت تحمیل شده: یک حاکمیت خودفروخته، با اعمال سانسور بر فضای اینترنت و سرکوب وبلاگنویسی کشور، قصد آن دارد که با حضور فرهنگ فارسی در فضای مجازی نیز همان کند که با میراث صوراسرافیلها کرده! و فراموش نکنیم که در فضای مجازی، هر گونه فضای اشغال نشده، فضائی است برای اشغال دیگران؛ دیگرانی که معمولاً با فرهنگ ملت ایران بیگانهاند.
شاید بهتر باشد در این مقطع، کمی هم از پدیدهای به نام «فرهنگ» بگوئیم. چرا که، در چارچوب هیاهوی محافل وابسته به چپاولگران غرب، واژة «فرهنگ» نیز به صورتی کاملاً واژگونه بر ما ملت تحمیل شده! تبلیغات در درجة نخست، تدریجاً به «فرهنگ» ابعادی مقدس اعطا کرده، و همزمان به نوعی «ترادف» ناهمگن نیز موجودیت داده. به صورتی که، بسیاری از هممیهنان ما، واژة فرهنگ را در مقام آداب و رسومی «مقدس» درک میکنند، مطلبی که نمیتواند صحت داشته باشد! میباید بدانیم که میان «فرهنگ» و «آداب و رسوم»، تداخلهائی غیرقابل اجتناب وجود دارد. ولی اینگونه تداخلها در تمامی فعالیتهای اجتماعی انسان دیده میشود. «فرهنگ»، علیرغم وابستگی تاریخی به «آداب و رسوم» در هر جامعه، در نخستین گام خود، میباید عامل «تقدس» را از روابط اجتماعی، و باورها بزداید. و با از میان برداشتن عامل «تقدس» از روابط اجتماعی، انسانها از بند آزاد خواهند شد؛ در چنین جامعهای است که «فرهنگ» در اوج فعالیت سازندهاش قرار میگیرد، و ستیزه میان صور مختلف «آداب و رسوم»، جای خود را به همزیستی «آداب و رسوم» در ابعاد متعدد و چندگانهاش میدهد. سادهتر بگوئیم، چنین جامعهای پای به نوعی چندصدائی فرهنگی خواهد گذاشت، که نهایتاً میباید پیامآور «صلح» میان افراد و گروههای جامعه باشد. اینهمه در شرایطی که، استفادة امروزی از واژة «فرهنگ» صورت دیگری به خود گرفته: صورت تأئید بیقید و شرط یک شاخه از فرهنگ اجتماع، اعطای «تقدس» به آن در تمامی ابعاد، و تبدیل آن به ابزاری جهت سرکوب دیگر شاخههای فرهنگی! برخوردی بر اساس «تقدس» یک شاخه و تلاش جهت نابودی دیگر شاخهها!
ولی میباید این اصل را قبول کنیم که چنین «تداخلی»، هر روز، بیش از پیش بر جوامع استعمارزده و چپاول شدة جهان سوم چنگ میاندازد. در نتیجه، این «تداخل» ـ تداخل فرهنگ مقدس و «آداب و رسوم» ـ منتج از سرکوبی فرهنگی است، که از خارج از مرزها بر این جوامع تحمیل میشود. برخی صاحبنظران توجیهاتی نیز برای این «تداخل» یافتهاند، و دلیل گسترش آن در جهان سوم را، نقش فراگیر الگوی فرهنگ مصرفی جامعة آمریکا معرفی میکنند. الگوئی که خود را «جهانشمول» میداند! میدانیم که، در جامعة آمریکا، به دلیل نبود تاریخی عامل «تقدس»، ارتباط انداموار و تاریخی «فرهنگ» و «آداب و رسوم» از ویژگیهائی برخوردار شده. بافت ویژه و تاریخگریز روابط اجتماعی در یک جامعة مهاجرنشین و بیریشه، و تکیة روابط در زندگی روزمره بر تحولاتی که ساختارهای گریزان و تندپای نظام اقتصادی به نحوی نوین بر این جامعه تحمیل میکنند، در عامل «تقدس» نیز پویائی ایجاد کرده، به آن موجودیتی «گذرا» و مقطعی داده. از اینرو شاهدیم که در این جامعه، «تداخل» فرهنگ مقدس با «آداب و رسوم» مشکلآفرین نمیشود؛ چرا که در معنای عمیق کلمه اصولاً «تقدسی» وجود ندارد. ولی گسترش این پدیده به دیگر جوامع، خصوصاً جامعة کهنی چون ایران، بسیار خطرناک است. ریشههای فاشیسم خونریز در ایران را میتوان به صراحت در این «تداخل» مشاهده کرد.
همانطور که میبیینم، نظریة مضحکی که «آداب و رسوم» را همان «فرهنگ مقدس» معرفی میکند در مقام خود میباید، نتیجة غربزدگی «متفکر» به شمار آید؛ همانها که سالها پیش، «غربزدگی» را به تحلیل کشیدند، ولی نمیدانستند مبلغ پدیدهای شدهاند که در واقع، فقط «فرهنگ ستیزی» معنا میدهد! در نتیجه، اگر در آینده، حجتالاسلامی را دیدید که بر منبری از این «تداخلها» ترهات میگوید، «فر دلار» را نیز بر عمامهاش مشاهده خواهید کرد!
انسانها به دلیل آنکه در جامعة ویژهای چشم به جهان میگشایند، نهایت امر خود را به پیروی از «آداب و رسومی» ناگزیر خواهند دید. این روند، قسمتی است از آنچه در جامعه شناسی، «اجتماعیات» لقب میگیرد. ولی این «آداب و رسوم» فاقد یکتائی است، و با در نظر گرفتن خاستگاه اجتماعی افراد، مناطقی که فرد در آن زندگی و رشد میکند، و نهایت امر در ارتباط با تلاشهای فرهنگیای که هر فرد صورت میدهد، از ابعاد مختلف برخوردار خواهد شد. به صراحت بگوئیم، آنچه «آداب و رسوم» در چارچوبهای فردی آن میتواند تلقی شود، از نظر فلسفی، علمی، هنری، و ... از هیچگونه قابلیت «توجیه» و «تفسیر» برخوردار نیست. التزام فرهنگی یک ایرانی به افسانههای کهن از قبیل حکایات امیرارسلان نامدار، و یا اسطورههای دینی از قماش حکایت صحرای کربلا، هیچ یک بر دیگری «برتری» ندارد، چرا که، ایرانی نهایت امر به ناچار مجموعهای از تمامی گذشتة ملت ایران است، نه برخاسته از یک قسمت «ویژه» و محدود این گذشته! نقش حاکمیت، اگر این حاکمیت برخاسته از نیازهای جامعه و در خدمت مردم کشور باشد، بر خلاف آنچه تا به حال مشاهده کردهایم، نه محکوم کردن یک شاخه، و «مقدس» نمایاندن شاخهای دیگر، که ایجاد روابط صلحآمیز اجتماعی، فرهنگی و حتی گسترش روابط اقتصادی میان تمامی شاخههای «آداب و رسوم» در یک مملکت است.
ولی فاشیسم، در تمامی ویراستهای اروپائی، آسیائی و آمریکائی خود، خواهان جامعهای «متحدالشکل» است! و از طریق ایجاد تضادهائی صوری میان شاخههای مختلف در درون یک فرهنگ، هر از گاه، یکی از این شاخهها را به زینت تقدس میآراید، و دیگران را «شیطانی»، «مخرب» و پلید معرفی کرده، زمینهساز شورش و بلوای اجتماعی و سیاسی میشود. در جامعة ایران، شاهدیم که امروز، مشتی «اوباش» در هنگامة عزاداری یکی از «مقدسین» مذهبی پیراهن سیاه میپوشند، و در ملاءعام با زنجیر و چاقو خود را در خیابانها زخمی میکنند. این باور در این جماعت ریشه دوانده که، فرد، فرد آنان متعلق به شاخهای از «فرهنگ مقدس» است! شاخهای که «فرهنگ» اسلامی جامعه معرفی میشود! ولی مسلم بدانیم، این جماعت اگر در جامعة دیگری به دنیا آمده بود، صلیب بر دوش میکشید، خود را مصلوب میکرد، یا آنچنان که در برخی کشورها رایج است بر سیخ و میخ و مار و عقرب مینشست. اینکه فردی اینچنین بر پیکر خود «ستم» روا دارد، مسئلهای است که به خود وی مربوط میشود، ولی تفهیم یا تحمیل این امر که چنین برخوردی با مسائل تاریخی و اجتماعی کشور میباید «توجیهات» نهائی از یک فرهنگ فراگیر اجتماعی ارائه دهد، یک ادعای پوچ بیش نیست. این توجیهات نهایت امر، در ید قدرتهائی افتاده که نفت ما ملت را هم دهههاست، از قبل همین خیمهشببازیها «غارت» میکنند! خلاصه بگوئیم، در این مقطع است که آشکارا هماهنگی «فرهنگسازی» و «مقدسسازی» را با چپاول و غارت ملتهای جهان میبینیم.
از طرف دیگر، ارتباط اندامواری را میتوان میان «فرهنگ اکتسابی» و «انتخاب» آگاهانه، آزادانه و فردی ببینیم، که در مورد پیروان «آداب و رسوم» صدق نمیکند. «فرهنگ»، اگر تقدس خود را از دست بدهد، علیرغم وابستگی تام و تمام به بنیادهای کهن در جامعه، توسط «کارورزان» فرهنگ جامعه «پرداخت» خواهد شد، در حالیکه، پیروی صرف از «آداب و رسوم»، بیشتر به وانهادگی و فروافتادن فرد در راه و روش و باورهای عوامالناس، خصوصاً قشرهای کمسوادتر جامعه، منجر میشود.
اگر دستیابی به «فرهنگ»، در هر زمینة فرهنگی ممکن، نتیجة سالهای سال تلاش پیگیر باشد، پیروی از «آداب و رسوم»، حتی آداب تقدس یافته توسط حاکمیت فاشیستی، نیازمند هیچگونه تلاش پیگیر ذهنی و عقلانی نیست؛ عملی است کاملاً «خود به خود»، که به مرور زمان نوعی رفتار اجتماعی را بر افراد «حاکم» میکند. اینجاست که میبینیم، در شرایطی که صور «مقدس» فرهنگی از میان برود، نتیجة فعالیتهای فرهنگی در یک جامعه، بر خلاف آنچه سخنگویان حکومت اسلامی عنوان میکنند، بجای آنکه «آداب و رسوم» را، در مقام نوعی رفتار شرطی شده، که ریشه در عکسالعملهای ژنتیک انسانی دارد، مورد تأئید و تشویق بلاواسطه قرار دهد، نهایت امر زمینهساز تحولات در «راه و رسم» زندگانی، و گسترش تولیدات فرهنگی در ارتباط با همان «آداب و رسوم» خواهد شد. چرا که، انسانها در صورت برخوردار شدن از موهبت «فرهنگ»، در جستجوی راه و روشهائی مقبولتر، نهایت امر، در آداب و رسوم جاری تحولاتی ایجاد خواهند کرد. این تحولات همان است که استعمار غرب، با تمام قوا در برابرش ایستاده. بیدلیل نیست که امروز تلاش تمامی قلمبهمزدهای حکومت اسلامی بر تحمیل «فرهنگ مقدس» حاکمیت، به مجموعهای از «آداب و رسوم»، متمرکز شده.
از قضای روزگار، از نظر سیاسی، ایجاد «ترادف» میان «فرهنگ مقدس»، به عنوان یک پدیدة «غیراکتسابی»، که صرفاً از طریق «ذوب» فرد در نوعی حضور اجتماعی به دست میآید، با «آداب و رسوم»، در مقام یک رفتار «شرطی شدة» حیوانی، اهمیت کلیدی دارد. و فاشیسم، خصوصاً فاشیسم استعماری از کاربردهای آن کاملاً آگاه است. حتی در قلب نظام سرمایهداری نیز، طی دوران «طلائی» خانم تاچر، شاهد بودیم که اینگونه بهرهبرداری از نقش «اوباش» تا چه حد مورد استفاده قرار گرفت. دولت انگلستان، طی دوران «طلائی» تاچریسم، با بیرون کشیدن گروههای متشکل «اوباش» از ورزشگاهها، زمینهای فوتبال، میادین مسابقات مختلف، و تحمیل حضور اینان بر «جامعه»، تمامی تلاشهای صاحبنظران انگلستان را در مبارزه با رفرمهای ضدانسانی خود سرکوب کرد. این «اوباش» انگلیسی نیز، هر کدام معرفههای «فرهنگ مقدس» خود را در بطن جامعة انگلستان «یافته» بودند. گروهی خود را پیامآوران «فرهنگ مقدس» دیرپای امپراتوری انگلستان معرفی میکردند، ولی مسلماً قادر به درک اشعار «چاوسر»، تئاتر «شکسپیر» و یا «مارلاو» نبودند. گروه دیگری برخاسته از فرهنگ «طبقة کارگر» بودند! کفشهای «ایمنی» با نوک آهنین به پای میکردند، ولی با تاریخ تحولات کارگری در اروپا و بحثهای اساسی مارکسیسم و یا سوسیالیسم بیگانه بودند. گروه دیگری نیز خود را نمایندگان فرهنگ «مذهب مقدس» آنگلیکانها معرفی میکردند، صلیبهای عظیم بر گردن میانداختند، ولی تاریخ مسیحیت را نمیشناختند. مسلم بدانیم اگر لازم بود، گروهی مسلمان دوآتشه نیز توسط دولت تاچر به این «جریان» ضمیمه میشد. چرا که طبقات فروپاشیدة شهرنشین در نظامهای سرمایهداری، و به طبع اولی انواع فاشیستی جهان سومی آن، از نبود «شناسائی» اجتماعی در رنجاند. اینان به سرعت جذب جریانی میشوند که «آداب و رسوم» معمولشان را، در مقام «فرهنگی مقدس»، در چشم جامعه، جامعهای که اینان را «تحقیر» میکند، به «ارزش» بگذارد. این اوباش، بدون تحصیل هر گونه هنر، فرهنگ، ادب و فن و فناوری، صرفاً به دلیل وابستگی به گروههای سرکوب اجتماعی، خود را نمایندگان نوعی «فرهنگ مقدس» و قابل احترام «معرفی» خواهند کرد.
اینجاست که به عملکردهای فاشیسم، خصوصاً در مورد جامعة ایران، که به فاشیسم دینی مبتلا شده، پی میبریم. بیدلیل نبود که بر اساس فرمایشات سازمان سیا، از روز نخست، روحالله خمینی، قبل از پای گذاشتن به ایران، در مراسم عاشورای حسینی در «نوفل لوشاتو»، دستمال «جگری رنگ» معروف اوباش بازار را از جیب بیرون آورده، بر صورت کشید، و در برابر دوربینها «هق هق» ادای گریه کردن در آورد! بعد هم فرمود، مراسم عاشورا را فقط به صورت سنتی برگزار کنید! بله، این نوع رفتار نشان میدهد که، «به سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند»! اگر قرار است یک حاکمیت «پوپولیستی» و فاشیستی بر جامعه حاکم شود، «تقدس» سیاسی جهت یکی از شاخههای فرهنگی جامعه میباید از روز نخست تأمین شود. ولی همین خمینی، دیگر صور فرهنگی و «آداب و رسوم» جامعه را برنمیتابید؛ برگزاری روز «سیزده به در» را «اوهام» میخواند، با عید نوروز هم میانهای نداشت، و مسلماً اگر درجة شناخت فرهنگی و تاریخیاش اجازه میداد، به طور مثال، نقاشی سبک قاجار را هم «غیراسلامی» میخواند. اینجاست که میبینیم چگونه فاشیسم به دست خود «تضاد» میان شاخههای یک فرهنگ واحد را پایه ریزی میکند، تضادی که طی گذشت زمان، آبشخور فاشیسم بعدی باشد.
ولی این «داستان»، امروز دیگر خریداری نخواهد داشت، چرا که انسانها محکوم به تحولاند! تحولی که اینبار نمیباید از طریق «تحقیر»، «تقدس»، و یا نابود کردن شاخههای «غیر مقدس» صورت گیرد؛ «تحول»، اینبار از مسیر قبول وجود تمامی شاخههای فرهنگی جامعه میباید پای به منصة ظهور بگذارد. این است «مدرنیته»، در مفهوم فلسفی و تاریخی آن در جامعة ایران. و این تحول، چه بخواهیم و چه نخواهیم، بر سر راه همة ملتها نشسته. فقط یک سئوال باقی است، در کدام بزنگاه، گزینههای آینده به صورتی شکل خواهد گرفت که ملت ایران بتواند بر «ترادف» آزار دهندة «فرهنگ انحصاری مقدس» و «آداب و رسوم» اجتماعی، یک بار و برای همیشه نقطة پایان بگذارد؟