۱۱/۲۲/۱۳۸۴

عراق به کجا می‌رود؟
تقریباً سه سال پیش، شب تحویل سال بود که خبر رسید ارتش ایالات متحد به عراق حمله کرده. از ماه‌ها پیش انتظار این حمله را داشتم، با این وجود خبر برایم تعجب آور می‌نمود. شاید امید داشتم که در آخرین لحظات چنین نشود. ولی شد. و امروز تقریباً سه سال است که میلیون‌ها عراقی به آهنگ انفجار بمب، و به آواز گشت‌ زره‌پوش‌های سربازان اجنبی در خیابان‌های‌ شهرهای‌شان زندگی می‌کنند. آیا کسی از خود می‌پرسد، عراق به کجا می‌رود؟

یک واقعیت را نمی‌توان نادیده گرفت، و آن اینکه عراق، به هر کجا که می‌رود تنها نخواهد رفت، به عبارت دیگر، این حادثه، نه یک جنگ عادی که آغازی است بر روندی مخرب در زندگانی بشر قرن 21. اگر این واقعیت را می‌دیدیم، شاید برخوردمان با آنچه "جنگ عراق" می‌خوانند، متفاوت می‌بود. آنچه امروز برای همة ما از روز هم روشن‌تر است کشته شدن هزاران هزار انسان ـ کودکان، زنان، سالخوردگان ـ در این ماجرا به دست ارتش آمریکا است. آنچه تردیدبردار نیست این واقعیت است که حداقل شهر فلوجه را بمباران شیمیائی کرده‌اند. آنچه نمی‌تواند پوشیده بماند، این است که هزاران طفل بی‌سرپرست در نوان‌خانه‌های عراق از گرسنگی، نبود امنیت جانی، سرما و گرما در تنهائی رها شده‌اند. و این همه به نام "دمکراسی!؟". دمکراسی نامی است که بر چپاول سازماندهی شده‌ای گذاشته‌اند که طی سه سال، یکی از کهن‌ترین تمدن‌های بشری را به فنا برده.

اشغالگران از نظر ساختار سیاسی هنوز هیچ طرح چشم‌گیری ارائه نداده‌اند. چرا؟ چون طرحی در کار نیست. "بازسازی" عراق جزوة پاره پاره شده‌ای است در کنج یک قفسة متروک. و بازهم پس از گذشت سه سال هیچکس نمی‌پرسد در عراق چه می‌گذرد؟ این است فردائی که برای فرزندانمان می‌جوئیم؟ که هر قدرت نظامی‌ای به خود اجازه دهد، به دلیل عدم تأئید حاکمیت یک کشور آنرا اشغال کرده، ارتش خود را به آن سان که دیدیم ـ ابوغریب و ابوغریب‌هائی که هنوز ناشناخته مانده‌اند ـ به جان مردم بیاندازد؟

روزی که امپراتوری شوروی فروریخت، انسانیت را هرگز در این مرتبه از خفت و خواری ندیدم. انسان را تا به این اندازه "گرفتار" منافع مالی و شخصی خود ندیدم. کسانی که میلیون میلیون به خیابان‌ها آمدند و به جنگ گفتند " نه!" در فردای جنگ به همان‌هائی رأی دادند که سربازان را به جان و مال و ناموس مردم حاکم کرده‌اند. اروپائی، آمریکائی، روسی و چینی شاید فکر می‌کنند که عراق و تجربة هولناکی که انسانیت امروز در برابر آن ایستاده از آن آنان نیست، شاید فکر می‌کنند که این سرنوشت که به دست حیوان‌صفت‌ترین حاکمیت جهان رقم خورد، برای آنان محتوم نخواهد بود. زهی خیال باطل! آنزمان که حیثیت انسانی از چشم مردم افتاد، عراقی و غیر عراقی نخواهیم داشت. دیر یا زود مردمانی که جنگ هولناک ارتش آمریکا با مردم عراق را بر اکران تلویزیون‌های خود به عنوان تفریح آخر شب می‌نگرند، باید با نتایج دهشتناک این "پیشینه‌سازی‌های" سیاسی و راهبردی زندگی کنند. هفتصد سال پیش خردمندی از شهر شیراز گفت: بنی آدم اعضای یک دیگرند ... این شعر را بارها و بارها در مدارس خواندیم و گفتیم، بی‌آنکه در معنای واقعی آن دقت نظری کرده باشیم. آنچه بنی‌آدم را اعضای یک‌دیگر می‌کند صرفاً جنبة اخلاقی ندارد، خردمند هوشیار ما شاید همان‌زمان نیز ابعاد راهبردی این برخورد را می‌دانسته. معلمان ما این ابعاد را برایمان نشکافتند، چرا که شاید خود نیز نمی‌دانستند. ولی، امروز ما می‌دانیم، پس باید این ابعاد را برای آیندگان خود بشکافیم.

۱۱/۲۱/۱۳۸۴

اقتصادجهانی
تا به حال حتماً عبارت اقتصادجهانی زیاد به گوشتان خورده. در رادیو، در برنامه‌های تلویزیونی، در برخی کتب اقتصادی و غیراقتصادی، همه جا از این عبارت استفاده می‌شود، ولی آیا واقعاً سعی کرده‌اید معنای آنرا بیابید؟ این سئوال مهم است. چرا که بسیاری از جنگ‌ها، اتخاذ سیاست‌ها، برنامه‌ریزی‌های نفتی و خلاصه مسائل مهم جهانی را نظام تبلیغاتی و رادیو ـ تلویزیونی بر اساس تکیه بر اقتصادجهانی به خورد مردم می‌دهند.

راستش را بخواهید تا زمانی که جنگ دوم به پایان نرسیده بود، و سرمایه‌داری از وحشت نفوذ افکار سوسیالیستی از اروپای شرقی به اروپای غربی، در آمریکای شمالی پناه نگرفته بود، صحبت از اقتصادجهانی به میان نمی‌آمد. این اقتصادجهانی آنقدرها هم که بعضی فکر می‌کنند مسئلة پیچیده‌ای نیست، کافی است سازوکارش را بشناسید. مثلاً باید فهمید که چرا بعضی کشورها برخی کالاها را تولید می‌کنند ولی برخی کالاها را از کشورهای دیگر می‌خرند. اشتباه نکنید اصلاً مسئلة رقابت اقتصادی و حساب و کتاب‌هائی که در مدرسه‌های اقتصاد به خوردمان می‌دهند، در میان نیست. کاملاً برعکس، همة این مسائل بر اساس الگوهائی غیراقتصادی طراحی شده‌‌اند. یا به قول "مهرورزی" خودمان "مهندسی شده‌اند"!؟

اگر بخواهیم صورت بندی را تا حد اعلای ممکن ساده کنیم، می‌بینیم که مثلاً تولید تراشه‌های الکترونیکی عملاً در انحصار ایالات متحد است. کسی از خود نمی‌پرسد چرا؟ جواب به این سئوال ساده است. این فناوری در انحصار ایالات متحد است، چرا که بهرة بسیار بالائی به سرمایه‌گذاری در این شاخه وابسته شده. و به طور مثال کشور آلمان، فرانسه و یا ژاپن، با وجود تمامی سرمایه‌گذاری‌های خود در زمینة الکترونیک، حق ندارند از این بهرة بالای اقتصادی استفاده کنند. به عبارت ساده‌تر، اگر بازار فروش را تقسیم می‌کنند، بر اساس بهرة فعالیت اقتصادی بازار تولید را نیز میان خود تقسیم می‌کنند!!؟

در همین راستا است که تمامی کالاهای مصرفی انسان امروز، از مواد غذائی ـ و خصوصاً مواد غذائی، چرا که جنبة راهبردی نیز پیدا خواهد کرد ـ تا کفش، لباس، خودرو و غیره، در چارچوب همین تقسیم منافع بازار از طرف قدرت‌های اقتصادی تولید، توزیع و مصرف می‌شود. ولی مسئله‌ای که از همة این قضایا جالب‌تر است، اینست که این نظام اقتصادجهانی اینک صورت بندی کاملاً مسخره‌ای پیدا کرده که اگر کمی به آن دقت کنید واقعاً‌خنده‌دار است.

بر اساس این الگو، آمریکائی باید مصرف کند، تا اروپائی کار داشته باشد، و در همین راستا جهان سومی از گرسنگی نمیرد!؟ اگر آمریکائی مصرف نکند، اروپائی کار ندارد، و جهان سومی از گرسنگی می‌میرد. این را می‌گویند "صورت‌بندی اقتصاد جهانی". این صورت بندی کار را به جائی رسانده که ضرورت‌های همین اقتصادجهان از آمریکائی‌ها مقروض‌ترین ملت جهان، از اروپائی‌ها بیکارترین ملت‌های جهان و از جهان سومی‌ها گرسنه‌ترین ملت‌های کرة ارض را تحویل نظریه‌پردازان جهان سرمایه‌داری داده.

حال اگر روزی از ما بپرسند: چرا آمریکائی‌هائی که 30 سال حقوق خود را پیش‌خور کرده‌اند، بر خودروهائی سوار می‌شوند که خانواده‌های ثروتمند اروپائی حتی فکر خریدن آنرا نمی‌کنند، باید بدانیم چرا؟ ولی خوب این صورت‌بندی نیز به دلیل سقوط دیوار برلین در حال تغییر است. و به خاطر همین تغییرات است که این همه جاروجنجال در دنیا به راه افتاده. قدیمی‌ها می‌گفتند: هر وقت سر کوچه دعوا شد، بدان کسی پول گم کرده، و دیگری پول را پیدا کرده.
ترادف فونتیک
ترادف لغوی ظاهری و خصوصاً فونتیک دو واژة کمونیسم و تروریسم امروز بیش از پیش قابل تأمل شده است. شاید بسیاری از ما ندانیم که در کشور بزرگ، ثروتمند و توانای ایالات متحد، سال‌های سال از تدریس "جامعه‌شناسی" در دانشگاه‌های صاحب نام این کشور جلوگیری به عمل می‌آمد. دلیل این بود که، در بطن جنگ سرد، گروه‌های کثیری از روشنفکران دولتی، استادان دانشگاه‌ها و صاحب‌نظران دو واژة "سوسیالوژی" و "سوسیالیسم" را با هم قاطی می‌کردند! برداشت رایج طی دهة 1960 در ایالات متحد این بود که سوسیولوژی همان علمی است که سوسیالیسم را بررسی می‌کند و به دلیل جنگ سردی که میان جهان سرمایه‌داری و سوسیالیستی وجود داشت تدریس این رشته نباید در دانشگاه‌ها رواج یابد. این مطلب را شاید گروهی یک شوخی تصور کنند، ولی واقعیتی‌ تاریخی است و می‌توانند برخورد دانشگاه‌های بزرگ ایالات متحد در دهة 1960 با تدریس سوسیولوژی را در بسیاری از سایت‌های دانشگاهی آمریکا دنبال کنند.

این مطلب را از اینرو عنوان کردم که مسئلة تکیة هیئت حاکمة امروزی ایالات متحد بر سر واژة تروریسم را کمی بشکافم. این واقعیت است که سقوط کمونیسم، در شرق، اگر از نظر به اصطلاح ایدئولوژی یک پیروزی بود، همزمان از نظر اقتصادی و ساختار اقتصادی‌ای که ایالات متحد در رأس آن قرار داشت، یک فاجعة غیر قابل تصور بود. این ساختار اقتصادی که دهه‌ها از جنگ سرد به عنوان عامل توجیهی خود استفاده می‌کرد، به یک باره این عامل را از دست داد. سرمایه‌گذاران بزرگ در صنایع نظامی دیگر نمی‌توانستند میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری سالانه را توجیه کنند، و نمی‌توانستند از تمامی کشورهای غیر کمونیست عالم، برای محافظت‌شان در برابر کمونیسم باج‌گیری‌های کلان به عمل آورند. این مسائل برای صنایعی که هر ساله میلیاردها دلار سرمایه در قلب‌شان تزریق می‌شد یک فاجعة به تمام معنا بود.

اختراع خطر تروریسم و متصل کردن آن به جهان اسلام، شاید بهترین دست‌آویزی است که در این آشفته بازار می‌تواند صنایع نظامی آمریکا را از ورشکستگی نجات دهد. شاید در همین راستاست که باید فروپاشی مرکز تجارت بین‌المللی نیویورک، بحران افغانستان، جنگ عراق و رخداد اخیر یعنی کاریکاتور پیامبر اسلام را مورد بررسی قرار داد. در شرایطی که جهان اسلام سرش به کار خود است، هنوز بی‌بی‌سی، سی‌ان‌ان و دیگر بنگاه‌های خبرپراکنی جهانی از "کاریکاتور" می‌گویند!؟ و هر روز چند گروه و دسته را که وابسته به حاکمان کشورهای مسلمان هستند، کشورهائی که ارتباطا‌تشان با آمریکا و انگلیس دیگر افسانه نیست، به خیابان‌ها آورده، اینجا و آنجا را به آتش می‌کشند. شاید امروز این وظیفة مسلمانان واقعی باشد که یک بار و برای همیشه بر این بهره‌برداری‌های موذیانه و سیاست‌بازانة غربی‌ها در درون مرزهای کشورهای مسلمان نقطه پایان گذارند.

۱۱/۲۰/۱۳۸۴

دارمکافات
کاریکاتور پیامبر اسلام اگر برای مردم، کاسب‌های محل و بچه مدرسه‌ای‌هائی که در مسیر چوب انداختن و فحاشی و آتش‌بازی‌های برادران مسلمان قرار گرفتند، ایجاد ناراحتی و گرفتاری کرد و اگر سطح شهر کثیف تهران را با انباشتن زباله، کثیف‌تر از گذشته نمود و رفتگران را دچار گرفتاری بیشتری کرد، حداقل یک نتیجة مثبت داشت: دست گروه‌های سیاسی و اجتماعی، خصوصاً پیشروهای فعال ایرانی را حسابی باز کرد.

بله، اشتباه نکنید. می‌گویند هر نکبتی می‌تواند نعمتی به همراه آورد. گروه‌های سیاسی مختلف که پس از کودتاهای رنگ و وارنگ در اوائل انقلاب و حمایت تمام و کمال محافل امپریالیستی از امام‌المنین مجبور شدند در خارج از کشور خیمه و خرگاه‌شان را برقرار کنند، خیلی دم از آزادی بیان، پیشرو بودن، دمکرات بودن و بودن و بودن ... می‌زدند.

این کاریکاتور کذائی مچ‌‌شان را حسابی باز کرد. همانطور که می‌دانیم از امثال حجت‌السلام ذکرزاده، و ادراری و ... نمی‌توان انتظار داشت که کاریکاتور پیامبر اسلام را تأئید کنند، هر چند که بعضی از این بدبخت‌ها هم کوتاه آمدند و گفتند: آتش نزنید!!؟ بسیاری از این آقایان حجج اسلام تا قبل از 22 بهمن که آمریکا زیر دست‌شان را گرفت و کلید صاحبقرانیه را فرستاد دم در مدرسة کذائی، حتی عکس و فیلم را هم "حرام" می‌دانستند، کاریکاتور پیامبر که جای خود دارد. می‌گویند حرفی باید زد که بگنجد! یعنی از این حجج‌اسلام نباید انتظاری بیش از حد معقول داشت.

آقایان روسای جهموری دست‌راستی‌ اروپائی و آمریکائی هم که حساب‌شان روشن است، اگر قدرت داشتند همان کاری را می‌کردند که خلخالی کرد، زورشان نمی‌رسد، تمایل‌اش را دارند. می‌ماند چند گروه که حسابی گندشان درآمد. در رأس این گروه حزب سوسیالیست پیشروی انگلستان "حزب کارگر" قرار گرفته، که نه تنها کاریکاتورها را چاپ نکرد، به شدت از "اهانت" به پیغمبر اسلام ـ گوئی که این کاریکاتور اهانت باید تلقی شود ـ انتقاد هم کرد. این همان حزبی بود که در آمارگیری‌های مفصلی که در سال‌های 1970کرده بودند، هشتاد درصد اعضای آن به وجود خدا "معتقد" نبودند.

دومین لگد کاریکاتور محبوب ما هم نصیب گروه‌های چپ‌نمای ایرانی شد. از همه رقم: اکثریت، اقلیت، جمعیت (ببخشید مقصودم توده بود!)، مجاهد، راه‌کارگر و کارمند و همه جورة آنان. این آقایان نیز دل‌شان به رحم آمد. نگفتند که کاریکاتور کشیدن جرم نیست. گفتند چرا توده‌های مردم را عصبانی می‌کنید، اینکار خوب نیست!!؟ اینرا می‌گویند نتیجة هیزم‌کشی برای آتش افروزان. دولت رسوای انگلستان امروز به دلیل شرکت در این جنگ منفور از موضع خود، موضعی که معمولاً از آن دفاع نیز می‌کرد، مجبور به عقب نشینی شد و همان جائی نشست که برلوسکونی فاشیست دست راستی نشسته‌، و گروه‌های چپ‌نمای ایرانی که به جای ارائة تحلیل‌های پایه‌ای و فراهم آوردن آمادگی‌های ایدئولوژیک در میان طرفداران‌شان، این 27 ساله جنگ داخلی به راه انداخته‌اند، به جیب‌بری و راهزنی سیاسی مشغول شده‌اند، باید در برخورد با کاریکاتور "پیامبر" اسلام، از آیت‌الله‌های ایرانی هم تندروتر شوند. بی‌دلیل نیست که می‌گویند دنیا دار مکافات است.

۱۱/۱۹/۱۳۸۴

بازهم تاسوعا
امروز تاسوعاست، عاشورا به دنبال دارد. مراسمی بر پا می‌شود. مراسمی که بیشتر ریشه در اعتقادات ایرانیان دارد تا در اسلام. در این مراسم عدالت‌خواهی ناب انسانی به ارزش گذاشته می‌شود، عدالت‌خواهی‌ای که قدرت‌های حاکم، هزاره‌هاست به صور مختلف به سخره گرفته‌اند.

امروز، هر چند این مراسم در دست کسانی به یک نمود مذهبی تبدیل شده، تا پایة‌ هیاهوئی‌ سیاسی شود و عصای دست قدرت، قدرتمندان خود به خوبی می‌دانند، آنگاه که از قدرت فرو افتند شمری خواهند شد در بطن حماسة حسین. همین تاسوعاها وعاشوراهای‌اند که، از روزگاران قدیم، حتی پیش از آنکه اسلام به ایران پای گذارد، در هیبت اسطورة فریدون، کاوه، سیاوش و ... ناخودآگاه ملی ما ایرانیان را تغذیه کرده‌اند، و اگر امروز عاشورای حسینی‌ا‌ش می‌نامیم، فقط "اشتباهی است تاریخی". تو گوئی که ملت ایران هنوز نتوانسته دست از دامان این خیر و شر تاریخی خودساخته بردارد.

در واقع، تاسوعا و عاشورا را با حسین اصلاً کاری نیست! سرزمینی که در هر گوشة آن از هزاره‌ها پیش صدها حسین در خاک خفته‌اند، چه نیازی به حسین ابن علی دارد؟ سال‌ها پیش، آنزمان که حکومت میرپنج می‌رفت تا ریشه‌ای 57 ساله در تاریخ استعماری ایران بدواند، از کورش و ایلام، داریوش و پاسارگاد بسیار گفتند. و امروز، سی‌ان‌ان، بی‌بی‌سی و بسیاری دیگر از حسین می‌گویند. از این حماسة جاودان که یانکی‌های نیمه مست در مرکز نجف و کربلا می‌خواهند از آن عصای دست استعمار خود بسازند. دیروز خبرگزاری فرانسه می‌گفت: این نجف برای شیعیان همان است که واتیکان برای کاتولیک‌ها!؟ بیش از این گزافه نمی‌توان گفت، واتیکان، یادگار حکومت منفور فاشیست‌های موسولینی‌ را، خبرگزاری رسوای فرانسه با حماسه‌ای به قیاس می‌کشد که قدمت ‌آن از قامت تاریخ ادیان ابراهیمی نیز فراتر می‌رود. اینان، این دستگاه‌های تبلیغاتی کم‌مایه و حقیرغربی، نمی‌دانند که عاشورا را با این چاقوکشان سیاه جامه‌ای که صفحة تلویزیون را با عربده‌های حسین حسین می‌پوشانند، کاری نیست. عاشورا کجا، خمینی، نجف، کربلا و آخوند کجا!؟
پرواز مستقیم
یکی از سایت‌های فرنگ نشین، که خصوصیت‌های دور و نزدیکی هم با جمهوری اسلامی ایران دارد، چند روز است که یک فلاش کوچک برای تورهای آمریکا ـ کانادا رو کرده. البته فلاش را گویا درست برنامه‌ریزی نکرده‌اند، چون بعضی وقت‌ها می‌آید و بعضی وقت‌ها می‌رود!! مثل روابط امام‌المومنین با شیطان بزرگ است.

ولی همین امر که تور برای آمریکا ـ کانادا رو شده، خصوصاً اینکه چند روز پیش هم هواپیمائی جمهوری اسلامی اعلام کرده بود که پروازهای مستقیم به آمریکا می‌گذارد، نشان داد که روابط میان احمدی‌نژاد و جورجی رو به بهبود گذاشته. خدا را شکر! ما که بخیل نیستیم، ولی یک سئوال هنوز باقی مانده. این هواپیمائی جمهوری اسلامی با چه هواپیماهائی می‌خواهد ملت همیشه در صحنه را به آمریکا ببرد؟ خودشان که می‌گویند ما هواپیما نداریم، چرا؟ چون آمریکا نمی‌فروشد. هواپیماهای‌ روسی هم در فاصلة تهران اردبیل چند تا شهید می‌گیرند. پس، این پرواز 13 ساعته را چگونه می‌خواهند برقرار کنند؟

به این سئوال هنوز پاسخی نداده‌اند. البته این‌ها به خیلی سئوال‌ها پاسخ نداده‌اند ولی اصلاً اهمیتی ندارد. مهم همان "نیت" است، نیت‌شان پاک است و بر این افتاده که یکسره پرواز کنند به دیار شیطان بزرگ!!. دیگر چه می‌خواهید؟ امروز هم نخست وزیر دانمارک گفت ما دشمن اسلام نیستیم. این یکی را ما قبلاً می‌دانستیم. اسلام هم اتفاقاً با نخست وزیر دانمارک هیچ دشمنی‌ای ندارد. دشمن اسلام همین اسانلو ـ به گفتة بعضی‌ اصانلوـ است که با خنجر آخته از پشت زده به کمر شرکت واحد اسلامی اتوبوسرانی! اعتصاب کرده و گویا خیلی‌ کارهای دیگر هم کرده. انشاالله با همت ملت مسلمان و همراهی آیات عظام سرش را حسابی زیر آب می‌کنیم و اسلام عزیز را یک‌بار دیگر نجات می‌دهیم. این آدم آنقدر بر علیة اسلام عزیز توطئه کرد که حتی نفهمیدیم اسمش را چه جوری می‌نویسند!؟

۱۱/۱۸/۱۳۸۴

روز کودک
امروز بهتر دیدم کمی هم از شرح‌ حال بزرگمرد دنیای ادب و هنر فارسی، حاج محمد میرکیانی حرف بزنم. تعجب نکنید این حاج میرکیانی، برخلاف اسمش، از آن هنرمندان و صاحب‌نظران بزرگ ایران زمین است، حداقل از قبل سردار و "فرزانه" و "مهرورزی" و امثال این‌ها‌، به موقعیت "عظیمی" از نظر ادبی و هنری، خصوصاً در ادبیات کودکان در جمهوری اسلامی، دست پیدا کرده. ایشان به تنهائی ـ یعنی بدون کمک کس دیگری ـ همانطور که در شرح حال‌ شان نوشته شده، پنجاه کتاب برای کودکان نوشته‌اند!؟ شرح حال زندگی "پربارشان" را می‌توانید در این آدرس بیابید
http://soureh.iricap.com/author.asp?id=76

زحمت‌تان نمی‌دهم ایشان گویا فرموده‌اند که به دلیل بی‌احترامی که یک کاریکاتوریست نامسلمان دانمارکی به پیامبر اسلام کرده، باید از روز جهانی کودک نام نویسندة معروف دانمارکی کریستین آندرسن را برداریم! می‌بینید که بی‌خود نبود اگر گفتم ایشان از بزرگان هنر و ادب جهان جمهوری‌اسلامی هستند. حاج میرکیانی بعداً فرموده‌اند: پیامبر اسلام تأثیر بسیاری بر اندیشة و تفکر [...] حافظ، مولوی و رودکی گذاشته [... ] باز هم به چشم دیدید که حاج میرکیانی از آن حاجی‌بیسوادها نیست که ما دم در دکانشان آدامس بادکنکی می‌خوردیم. حاجی باسوادی است که می‌داند حافظ و سعدی چه کسانی هستند و از چه کسانی هم تأثیر گرفته‌اند!؟

من از حضور ذیجود حاج میرکیانی تقاضا می‌کنم که، حال که به این مهم اقدام فرموده‌اند، نه تنها اسم کریستین آندرسن را بردارند، که اسم پیامبر را بر روز کودک بگذارند. چون زمانی که ایشان فاطمه را در نه سالگی به مرد سی‌ ساله برای نکاح دادند، هم ثابت کردند که اسلام برای کودکان چه "مقام" والائی قائل است و هم اینکه امام علی با اعمال‌شان ثابت کردند که با کودک و کودکی در اسلام چگونه باید روبرو شد. مسئلة حافظ و سعدی هم اصلاً در شأن حاج میرکیانی نیست، بیخود وقت خودشان را با این عمله و اکره تلف نکنند، صاف بروند سر اصل اسلام، که مسئلة با اهمیت همان است که ایشان گفتند : همه تحت تأثیر پیامبرند! این‌ حافظ و سعدی کجا و پیامبر گرامی کجا!؟‌
خشتک و کاریکاتور اسلام


از تهران خبر می‌رسد که گویا انقلاب بر علیه روزنامه‌نگار متجاوز، بی‌ناموس و نامسلمان دانمارکی به خیابان‌ها و تظاهرات‌چی‌های حرفه‌ای امام المومنین نیز رسیده. خدا را شکر!! چون وقتی خاندان حافظ اسد که هزار سال پیش قرار بود سوسیالیست باشند، چاقوکش‌های حرفه‌ای می‌فرستند که سفارت دانمارک و نروژ و غیره و غیره را برای پیامبر اسلام آتش بزنند، حیف است جمهوری اسلامی ایران که خود بنیانگذار سفارت‌گیری و سفارت آتش زدن، و چاقوکشی است، از این بعثی‌های سوریه عقب بیافتد. اگر چنین شود جهان اسلام چه خواهد گفت؟ هیچ! خواهد گفت که اسلام در ایران شکست خورد، و ملت دیگر برای کاریکاتور پیامبر چیزی آتش نمی‌زنند، از دیوار سفارت بالا نمی‌روند، و فحش‌های رکیک نمی‌دهند. دیگر این "فرزانه رهبر" با چه روئی توی چشمای این مسلمین نگاه کند؟ این مسائل از اهمیت راهبردی برخوردار است. نمی‌توان در جهان اسلام بیکار نشست که بعثی‌های سوریه سیاست دین و دینداری و حمایت از شان و مرتبة پیامبر اسلام را تعیین کنند. علمای اسلام که یک عمر بیضة اسلام را بی‌خود نمالیده‌اند، پس چاقوکش‌های وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دستوری تقریباً به این مضمون دریافت کردند: عدی‌وعلی، هوالله کاتبون " یعنی ارواح شکمتان! زیادی بیکار نشده‌اید بروید توی خیابون پدر کاتب را در بیاورید"!؟

علمای جهان اسلام شیعه هم، یعنی همان‌هائی که این 27 ساله پدر این ملت را درآوردند و هزار تا بمب و موشک راست و دروغ توی سرش زدند، اعلامیه پشت اعلامیه صادر می‌کنند که "عدی‌وعلا، آتش نزنید"!؟ یک کسی نیست به این حضرات بگوید که چرا به دولتی که خودش را به بند تنبان‌اتان چسبانده نمی‌گوید چاقوکش‌های‌اش را از توی خیابان جمع کند؟؟ دیدید چه‌ها شد، باز مثل صدرمشروطیت مچ این علمای جهان اسلام را باز کردیم. نمی‌دانم چقدر باید مچ این‌ها را باز کنیم که ملت دست از خشتک پارة این امامزادة بو گندو بردارد!؟ عدی‌وعلا!؟

۱۱/۱۷/۱۳۸۴

احمدی‌نژاد و ملی شدن نفت!؟
گویا جدیداً مهرورزی خودمان بیانیه‌ای داده و ملی شدن نفت و برنامة انرژی هسته‌ای دولت خود را از نظر استقلال ملی در یک مقام قرار داده است. این نوع سیاست‌بازی‌ها از مهرورزی بعید بود، ولی کلک از آب در آمد، و بازی‌ سیاست را گویا یادش داده‌اند. بله، وقتی از دو مسئلة متفاوت صحبت می‌کنید که هر دوی آنان در تاریخ مملکت به هزاران وسیلة مختلف تحریف شده‌اند، به راحتی می‌توان از تحریف‌هائی که در مورد اولی به کار گرفته شده برای تحریف و توجیه دومی هم استفاده کنید. این را می‌گویند سیاست ارتباطات، و صرفه جوئی در وقت و انرژی!!؟

ولی اینکه مهرورزی از این کارها بلد باشد، این یکی را نمی‌دانستیم. حالا می‌بینیم که او را دست کم گرفته بودیم. نفت ایران و ملی شدن آن‌ ـ اگر آنچه پیش آمد بتوان ملی شدن نامید ـ از نظر سیاسی یک کلاف سر در گم است. هزاران نظریة اقتصادی و سیاسی در مورد آن به رشتة تحریر در آمده و هنوز هم معلوم نیست که کدام جریانات سیاست بین‌الملل و به چه دلایلی این برنامه را پیاده کردند. نتایج این ملی شدن هم حداقل از نظر اقتصادی وابستگی هر چه بیشتر ما به غرب را به همراه آورد، ولی نتیجة سیاسی آن همه روزه در برابر چشمان میلیون‌ها ایرانی بر صفحة تلویزیون و صفحات روزنامه‌ها قابل رویت است: مهرورزی، رهبرنابغة جمهوری اسلامی، رئیس جمهور فرهیختة سابق، سردار اکبر، نابغة علوم اقتصادی سردار محسن رضائی و ...؟

اگر مهرورزی کمی سیاست می‌داشت، باید می‌گفت: مردم مطمئن باشید که نتیجة برنامة اتمی جمهوری اسلامی به فاجعة ملی شدن نفت در ایران منجر نخواهد شد. مطمئن باشید که با به دست آوردن چرخة کامل سوخت هسته‌ای نخاله‌ای چون من دیگر رئیس جمهور اجباری شما نخواهد شد، مطمئن باشید که در صورت درست کردن یک بمب اتمی کوچولو چنگیز و تیمور را همانطور که ما پاسدارها را به جان‌اتان انداختیم به جان و مال و ناموس‌تان حاکم نمی‌کنند، مطمئن باشید که ... در این صورت حداقل مردم، در ظاهر مطمئن می‌شدند که اینبار فاجعة ملی شدن نفت تکرار نخواهد شد!!؟

۱۱/۱۶/۱۳۸۴

نظر سنجی از دید ایرنا در 16 بهمن‌ماه 1384
بر اساس تازه‌ترین نظر سنجی مرکز افکار سنجش دانشجویان ایران که همان ایسپا باشد، گویا 85.4 درصد مردم معتقدند که ادامة فعالیت‌های هسته‌ای در شرایط کنونی بهترین تصمیم است!! البته این نظر سنجی شامل مطالب دیگری نیز می‌شود. ولی، همانطور که حدس می‌زنید بقیة نظرها هم در همین راستا، یعنی تأئید بی‌قید و شرط سیاست‌های از پیش تعیین شدة دولت‌‌اند: 80 درصد مردم از ضرورت دستیابی به فناوری هسته‌ای دفاع کرده‌اند، و 70 درصد برخورد اروپا با ایران را غیر منطقی خوانده‌اند و ...؟

بله، اینرا می‌گویند نظر سنجی! فقط می‌توان گفت: خدا پدر آن‌هائی که نظر سنجی را باب کرده‌اند بیامرزد. نظر سنجی از آن کارهائی است که آمریکائی‌ها خیلی دوست دارند. مثلاً‌ یک روز صبح لشکری از آدم‌های بیکاره را می‌ریزند توی خیابان، تا خر مردم را بگیرند و بپرسند، شما نظرتان در مورد مک‌دونالد چیست؟ مردم هم هر کس چیزی می‌گوید. بعد چند روزنامه تیترهای درشت می‌زنند که: امروز مردم از مک‌دونالد استقبال شایانی کردند! همین کافی است که تا چند روز فروش مک‌دونالد چند درصد بالا رود.

سال‌ها پیش که در مدرسه‌ها دود چراغ می‌خوردیم و بی‌دلیل چشم‌ خودمان را با کتاب خواندن و مطالعه کور می‌کردیم، یکی از واحدهای بسیار مهم و مشکلی که در زمینة تولید صنعتی داشتیم، همان شیوة تحلیل آمار بود! اشتباه نکنید تحلیل ارقام نه از این کارهاست. حتی در مواردی بسیار عینی، به طور مثال بازده یک خط تولید، اگر آمار و ارقام را از مهندس خط تولید، از تکنیسین‌های خط تولید و یا از کارگران جویا شوید، دقیقاً سه رقم غیر مرتبط می‌دهند به دست‌تان. چرا؟ چون هر کس آمار یک خط تولید را بر اساس بر خوردهای حرفه‌ای، درجة سواد فنی و یا عمومی، و یا انتظارات شغلی‌ای که خود از این آمار دارد، بر آورد می‌کند.

حال بر گردیم به جامعة بشری، یعنی یک مجموعة بی‌نهایت پیچیده از روابط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی؛ خصوصا در شرایطی که جامعة مورد نظر تحت یک حاکمیت استبدادی و بر اساس هیاهوی پوچ و بی‌معنای عقیدتی دینی اداره می‌شود. در این جامعه آیا می‌توان اصلاً آمار گرفت؟

جواب این سئوال صد در صد، از طرف تمامی صاحب‌نظران علوم آمار منفی است. آمار سیاسی را نمی‌توان در جامعه‌ای گرفت که در آن سخن مخالف موجودیت بنیادین ندارد، ابراز نمی‌شود و به صورت مستدل در اختیار افکار عمومی نمی‌تواند قرار گیرد. آمار را نمی‌توان در جامعه‌ای گرفت که هیاهوی سیاسی، از طرف یک گروه محدود حاکم، بر تمامی جوانب آن چنگ انداخته. این نوع آمار، صرفاً بازگوئی نظرات حاکمیت است و بس! امری که در اینجا ملاحظه می‌شود.

حال به این نتیجة جالب می‌رسیم که فاشیسم نه تنها از توپ و تفنگ، که از علم آمار و ارقام هم به نفع سیاست‌های خود می‌تواند بهره‌بر‌داری کند. کلاهمان را قاضی کنیم، ما اصلاً نمی‌دانیم که، جریان از چه قرار است؟ کدام نیروی هسته‌ای را می‌گویند؟ کدام کشور قرار است به ایران فناوری بدهد؟ و کاربردهای‌ این فناوری از نظر فنی، علمی و نظامی چیست؟ چرا؟ چون اصلاً از روز اول همة این‌ها حرف مفت است. یک ملت را در ابهام کامل از نظر مسائل راهبردی کشور قرار داده‌اند، و یک مشت آمار بی‌معنا هم، همزمان به خوردش می‌دهند. این را می‌گویند حکومت مهرورزی! اگر بلد نیستید یاد بگیرید.
سمبل آزادی زنان آلمانی

خیلی دوست داشتم که چیز دیگری امروز می‌نوشتم. ولی نشد. یعنی این رسانه‌های ذلیل‌مرده نگذاشتند و من مجبور شدم که باز برم سر بمب اتم!! بالاخره یک روزی این بمب توی صورت من می‌ترکد. بله، از قضای روزگار خانم آنجلا مرکل که خودشان تا چند سال پیش از سوسیالیست‌های علمی آلمان شرقی بودند، فیزیکدان بودند و عضو دم و دستگاه البریخت و هزار آدمکش خونخوار، گویا از برنامة هسته‌ای ایران خیلی عصبانی هستند و حسابی احمدی‌نژاد (همان مهرورزی خودمان) را دعوا کرده‌اند.

خوب این کار بسیار پسندیده‌ای است. قدیمی‌ترها می‌گفتند نوکر خانه بشو، کوچک خانه نشو. وقتی همه مهرورزی بدبخت را دعوا می‌کنند، چرا خانم مرکل نکند؟ ایشان مگر آدم نیستند؟ حالا هم باید به استاد مهرورزی خودمان بگوئیم: کسی که بهت نریده بود، کلاغ سیاه کون دریده بود. اصلاً آنجلا کیست که مرکل‌اش باشد؟ این سرکار خانم، که باز هم از قضای روزگار، از طرفداران جنگ در عراق هم هستند. قبل از آنکه پس از توافق‌ها و چانه‌زنی‌های چند ماهه پُست صدراعظمی آلمان فدرال به ایشان تفویض شود، در دورانی که هنوز به اصطلاح در اوپوزیسیون قرار داشتند، فرموده‌ بودند: چرا باید به جهانیان نشان داد که آلمان با جنگ در عراق مخالف است؟ همة آلمانی‌ها که با جنگ مخالف نیستند!!؟

این را می‌گویند صدراعظم! حال باز هم بگوئید زنان آزادی ندارند! هیچ مرد سیاستمداری، حتی آن‌ها که برای حفظ منافع دارو دسته‌اشان بالاجبار دنبالیچة این آمریکائی‌های بو گندو را چسبیدند و به عراق رفتند، اینقدر در سخن گفتن از این جنگ نفرت انگیز از خود دریدگی و وحشی‌گری نشان نداده بودند، که این سرکار خانم. ایشان قبلاً هم گویا کمونیست تشریف داشته‌اند!! و فعلاً هم گویا در اردوگاه فاشیسم جهانی خیمه زده‌اند. جای نوام چامسکی خالی است که چه خوب می‌گوید، وقتی زمینة لازم فراهم شود، وفادارترین فاشیست‌ها را از میان طرف‌داران سرسخت بولشویک‌ها استخدام می‌کنید. آخر می‌دانید وقتی آدمیزاد و زندگی آدمیزاد را قبول ندارید، اصل مطلب حل شده، بقیة مسائل به دنبال آن می‌آید. خدا را شکر که آنجلا پشکل به قدرت تشریف‌فرما شدند، ببینیم و تعریف کنیم، شاید به غیر از شستن رخت چرک‌های جرج بوش و برق انداختن چکمه‌های کلنل پوتین، برنامة دیگری هم داشته‌ باشند. ولی برای حفظ آبروی ملت بزرگ و قهرمان آلمان هم که شده!! امیدوارم که دولت‌شان صرفاً به این وظایف بسنده نکند. آقا! آبروی آلمان متمدن در خطر است!!؟