۱۰/۰۶/۱۳۹۱

صادرات شکست!


 

بر اساس آنچه در مصر می‌گذرد،  شواهد حاکی از آن است که ایالات متحد و هم‌سفره‌ای‌های جهانی‌اش در صدد تحمیل یک حکومت ضدبشری دیگر بر ملت‌های منطقه‌اند.  طبق آمار رسمی دولت مصر،   حدود 64 درصد «مصری‌ها» به پیش‌نویسی که مشتی ملا و مفتی و قاری و محجبه،   تحت عنوان «قانون اساسی» قلمی کرده‌اند رأی مثبت داده‌اند.   حال آنکه در واقع 70 درصد رأی دهندگان مصری در این رای‌گیری غایب بوده‌اند:  

 

«کمیسیون انتخابات [مصر] اعلام داشت که پروژة قانون اساسی که طی روزهای 15 و 22 دسامبر به همه‌پرسی گذارده شده بود با بیش از 63 درصد آراء به تصویب رسید. [...]  شرکت عمومی در این همه‌پرسی 32 درصد واجدین شرایط بوده.»

روزنامة فیگارو،  25 دسامبر 2012

 

در برابر این نوع «خبرپرانی» چه می‌توان گفت؟  اگر فقط 32 درصد از رأی‌دهندگان «شرکت» کرده‌اند،  پس «همه‌پرسی» مشروعیت 50 به علاوة1 درصد را نداشته و مخدوش است.   اگر با رفراندوم فاقد مشروعیت می‌توان سرنوشت ملتی را تعیین کرد،  هر کس در هر محله می‌تواند برای ملت‌ها «همه‌پرسی» به راه اندازد.   و اگر این «همه‌پرسی» در مصر از پایه و اساس مخدوش  تلقی می‌شود،   پیام‌های واشنگتن و اتحادیة اروپا به محمد مرسی،‌   مبنی بر «رعایت دمکراسی‌» در اینکشور به چه معناست؟  محمد مرسی با سرنیزة ارتش نانخور ایالات متحد در مصر به قدرت رسیده،‌  پس به چه دلیل اینک می‌باید از سوی واشنگتن و نوچه‌های اروپائی‌اش مورد «مواخذه» قرار ‌گیرد؟   این همان حکایت «امام خمینی» نیست که خودشان او را با ارتش شاهنشاهی و «ایرفرانس» آوردند و خودشان هم «بد» او را می‌گفتند؟!   ولی این صحنه‌سازی را دیگر نمی‌توان تکرار کرد؛  برای آمریکا خبرهای بدی داریم.  ملت‌ها آگاه شده‌اند و زمینة استراتژیک تحمیل فاشیسم بر کشورهای تحت چپاول،  ‌ همچون دوران شیرین کارتر و ریگان،  دیگر فراهم نیست.  دوستانه به یانکی‌ها بگوئیم،  برای این شب جمعه‌تان از گدائی در محراب «فاشیسم دینی» نانی به دست نمی‌آورید؛   «فکر» دیگری بکنید!  

 

ولی از شوخی گذشته،   باید واقعیات تاریخی را نیز در نظر بگیریم.  این قماش رأی‌گیری‌ها و افتضاحاتی از این دست را اصولاً نمی‌توان «انتخابات» و یا مراجعه به آرای عمومی به شمار‌ آورد.   چرا که،   آدولف هیتلر و موسولینی نیز در دهة 1930 با تکیه بر همین نوع «انتخابات» و «مجلس‌سازی» به قدرت سیاسی دست یافته بودند.  خلاصة کلام،  از «آراء ملت‌ها» نمی‌توان چماقی جهت سرکوب‌شان تراشید.  جهت جلوگیری از تکرار همین «پوپولیسم» و مردم‌فریبی‌های «دمکراسی‌نما» بود که در فردای فروپاشی فاشیسم در اروپای مرکزی و شرقی،  اعلامیة جهانی حقوق بشر در مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید.  و در «سی‌امین» اصل این اعلامیه آمده است:

 

«هیچ‌یک از مفاد این اعلامیه نباید به گونه‌ای تفسیر شود که برای دولت،  گروه یا شخصی حقی قائل باشد که به ‌موجب آن بتواند به اقدامی در جهت پایمال کردن هر یک از حقوق و آزادی‌های مورد اشاره در این اعلامیه دست یازد.»

 

به عبارت دیگر،  ادعای اینکه مشتی «لات» حتی اگر اکثریت معرفی شوند،‌  آمدند و به قرآن و حکومت اسلامی و حجاب و کودک‌بارگی «رأی مثبت» دادند،  نمی‌تواند توجیه حقوقی داشته باشد و جهت تعیین سرنوشت ملت‌ها‌ بر اساس «شرعیات» مورد تأئید سازمان ملل هم قرار گیرد!   خلاصه بگوئیم،   عنوان اینکه،   حکومت اسلامی «خواست ملت» است،  جفنگیاتی بیش نیست،   و در چارچوب «حقوقی» سازمان ملل،  وجاهت قانونی ندارد!   دیکتاتوری‌ها  از جمله حکومت جمکران حق حضور در مجامع بین‌المللی را نداشته‌اند!   و این اصل مسلم را آمریکائی‌ها از سال‌ها پیش،  حتی قبل از آنکه به قول «بنی‌سطل» امام‌ عزیزشان دیکتاتور بشود،   می‌دانستند!

 

ولی واشنگتن و هم‌پالکی‌های‌اش در اروپا و آسیا از دیرباز در چارچوب منافع نامشروع و استعماری‌شان دست به یک «بدعت سیاسی» زده و به قدرت‌ رسیدن فاشیست‌ها را «دمکراسی»،  خواست ملت از طریق مراجعه به آرای عمومی نام نهاده بودند.  این «بدعت» که در چارچوب تجربیات معاصر جوامع بشری جز تقلب نام دیگری بر آن نمی‌توان گذارد،  پیش از تجربة فاشیسم در ایران،   در بسیاری از کشورهای جهان عملی شده بود.   عربستان سعودی،  شیخ‌بازی در کویت و امارات،  «جنبش‌های» اسلامی در شمال هندوستان،  کودتای ضیاءالحق در پاکستان و ... همگی از جمله «تحولات» مثبتی تلقی می‌شد که واشنگتن از دیرباز پیرو و عاشق و دلباخته‌اش بود،   ولی باید اذعان کنیم که شاهکارشان را برای ایران نگه داشته بودند؛  حکومت آخوند!  

 

پر واضح است که شرنگ این «تقلب» در گام‌های نخست به کام ملت‌های تحت چپاول فرو ریزد ولی تداوم این مواضع‌ مزورانه،  نهایت امر حاکمیت‌های  انسان ستیزی را که در لندن و واشنگتن از این «مردمفریبی‌ها» نان می‌خورند،  به فروپاشی خواهد کشاند.  و به دلیل وحشت از همین فروپاشی است که امروز ژست‌های «دمکراسی‌نواز» واشنگتن و اتحادیة اروپا را شاهدیم؛  همان‌ها که در برابر جیره‌خوار مصری‌شان،  محمد مرسی ظاهراً شمشیرشان را از «رو» بسته‌اند.  در گیرودار مضحکة «بهار عرب»‌گفتیم، ‌ باز هم می‌گوئیم: 

 

«[...] دکان اسلام‌فروشی،  حتی در مراکز پراهمیت دینی از قبیل قاهره و امان دیگر خریداری ندارد. [...] محافلی که طی سه دهه در آستین آخوند و مفتی و دین‌فروش و اسلام‌گرا فوت کرده بودند، یا از نفس افتاده‌اند،  یا در شرایط فعلی ترجیح می‌دهند سروصدای حمایت‌های‌شان از دکان دین‌فروشان بیش از این‌ها به آسمان نرود.  [...] بر خلاف ادعای حاکمان جمکرانی،  جنبش‌ ملت‌ها،  حداقل تا این لحظه کاری با اسلام و مسلمانی نداشته.  این بی‌اعتنائی «کوچه و خیابان» به اسلام‌ سیاسی،  شاید نقطة عطفی باشد در شرایط استراتژیک منطقة خاورمیانه و شمال آفریقا.»

«عصای شکسته»،  سعید سامان،  31 ژانویه 2011 

 

بعضی‌ها می‌گویند،  «آمریکائی‌ها خرند!»  ما می‌گوئیم، حرص و طمع‌شان خرکی است!  چرا که اگر یک وبلاگ‌نویس ایرانی،   یک سال و اندی پیش این «چشم‌انداز» را ‌دید و ‌نوشت،  مسلماً سازمان سیا به مراتب بیش از این‌ها دیده بود!  پس آمریکائی خر نیست،   اشکال جای دیگری است.   اگر «گاوان و خران باربردار» و گرسنه علوفه را با ولع می‌بلعند،   حاکمیت آمریکا فقط جهت ارضاء «ولع چپاول» اموال ملت‌های دیگر است که «اسلام‌نواز» و «اسلام  ‌شناس» شده؛   حکومت هر چه اسلامی‌تر،  پر منفعت‌تر!   ولی امروز نه فقط پروژة «اسلام‌پناهی» واشنگتن که «سنگر دروغ» یانکی‌ها نیز در حال فروپاشی است.   سنگری که اینان به عنوان «مدافع اعلامیة جهانی حقوق بشر» برای خودشان ساخته و پرداخته بودند.

 

 دهه‌هاست که حاکمیت ایالات متحد علیرغم جنگ‌افروزی،   چپاول،   قتل‌عام و سرکوب ملت‌های جهان،‌   خود را «مدافع» حقوق‌بشر هم جا زده!   ولی امروز جهانیان شاهدند که ادعای «حمایت از حقوق‌بشر» در ویراست کاخ‌سفید،   جز سوار شدن بر اسب شاهوار دیپلماسی «جنگ‌افروزی»،  دین‌فروشی و نفرت‌پروری نبوده و نیست.   حال باید ببینیم در شرایط نوین جهانی این مانورها چقدر خریدار خواهد داشت؟   بی رو دربایستی بگوئیم،   تجربة امروز ملت‌ها فقط به مقاومت ملت مصر در برابر روضه‌خوانان و مفتیان خودفروخته‌ای که به دکانداری دین نشسته‌اند محدود نخواهد ماند.  در برابر دزدان مسلحی که ایالات متحد تحت عنوان «تفنگدار دریائی» به صف کرده،‌  مقاومت فرهنگی،  فلسفی،  سیاسی،  مالی و اقتصادی ملت‌های جهان تازه‌پای و نوجوان است.   این مقاومت هنوز حرف‌های بسیار برای گفتن دارد.  

 

پس از فروپاشی اتحادشوروی ملت‌های جهان با شانس بزرگی روبرو شدند،  حاکمیت ایالات متحد در مسیر تحکیم منافع غیرمشروع مالی و اقتصادی خود،‌   این فرصت را تحت عناوین مختلف از میان برداشت.  واشنگتن نخست اسب خود را برای «ملت‌سازی» در اروپای شرقی زین کرد،  و دیدیم که در این «میدان» میلیون‌ها انسان آواره،  تحقیر و نهایت امر سربه‌نیست شدند.   زخم‌هائی که  «ملت‌سازی» واشنگتن بر پیکر اروپای شرقی وارد آورده به این سادگی‌ها از حافظة منطقه پاک نخواهد شد.   ولی کاخ‌سفید دست بردار نبود؛   از گسترش جامعة به اصطلاح «اقتصادی» اروپا به درون مرزهای فدراسیون روسیه گرفته،   تا اعلام «استقلال جمهوری» چک؛   از تأمین هزینة «امارات متحدة اسلامی قفقاز» گرفته،‌  تا به راه انداختن خردجال «ملاممد خاتمی» در ایران؛   از بمب ‌اتم «مقام معظم» گرفته،  تا مأموریت‌های ام‌الطالبان،  یا همان بی‌نظیر بوتو در پاکستان،   هر کجا که ایالات متحد دستش رسید آتش افروخت.  آتشی که شعله‌های آن می‌بایست فرضاً در برابر مطالبات بر حق ملت‌ها سدی نفوذناپذیر ایجاد کند.    

 

دیدیم که این سد ایجاد نشد!  و هم‌اینجا بود که واشنگتن همچون لات‌هائی که گریبان می‌درند و خودزنی می‌کنند تا برای تهاجم به دیگری «بهانه» به دست آورند،  به دست خود «11 سپتامبر» آفرید!   «طاق» منهاتان را بر سر ملت آمریکا خراب کرد تا برای پاسخگوئی به نیازهای مالی و استراتژیک‌ خود، ‌  در داخل استبداد پلیسی برقرار کرده و در خارج دست به ماجراجوئی نظامی بزند.   آمریکا نخست در افغانستان به بهانة مبارزه با تروریسم نیرو پیاده کرد،   سپس عراق را در پوشش «مبارزه با تسلیحات شیمیائی» صدام حسین به بمب و موشک بست!  این برنامة «الهی» نیز تحت نظارت عالیة یک دین‌پناه بیکاره به نام جرج بوش دوم اجرائی شد.   ایشان دست در دست یک ژیگولوی لوده به نام تونی‌بلر «سرنوشت» جهان را رقم زدند! 

  

ولی برخلاف گذشته‌های پرافتخار،  در کره،  ویتنام و پاناما،  دیگر «نعمت الهی» جنگ دکان آمریکا را رونق نمی‌داد.  از اینرو حاکمیت ایالات متحد بالاجبار به شعبده‌ای «بدیع» متوسل شد و در کشوری که نظام قضائی جرم انسان‌ها را بر اساس رنگ پوست‌شان تعیین می‌کند،  سناتور رنگین‌پوستی را به کاخ‌سفید فرستاد!   از قضای روزگار،   ایشان تنها «سناتوری» بودند که به قول آخوندها «در گلدان» رأی منفی به جنگ عراق انداخته بودند!   اینجاست که در چارچوب نیازهای استراتژیک واشنگتن پدیده‌ای به نام «بهار عرب» سر از کاسه بیرون می‌آورد‌.   

 

این «بهار» دنبالة همان ملت‌سازی در اروپای شرقی است،   ادامه‌ای است بر حمایت‌های مالی از «امارات اسلامی قفقاز» و دیگر نقش‌آفرینی‌ها.   خلاصه این بساط دنباله‌‌ای است بر موش‌دوانی‌های ایالات متحد با هدف جلوگیری از فروپاشی کاخ مالی و اقتصادی‌ای که طی 80 سال گذشته با کمک بلشویک‌ها سر هم کرده بود.   پروژه‌ای که بیل‌ کلینتن با دعوی حمایت از «حقوق بشر» در دنیا به راه انداخت،‌   و جرج بوش با تفنگ و لش‌ولوش‌های مسلح،  یا به قول باب‌دیلان،   آهنگ‌ساز و نوازندة نامدار آمریکائی با «لشکر بی‌نوایان» به پیش راند.   همین پروژه را اوباما با قرآن و «حکومت مردمی» به روی صحنه آورده! 

 

ولی برای این سناریو نیز موفقیتی ورای آنچه دیگر سناریوهای پساشورائی آمریکا به همراه آورد نمی‌توان متصور شد.   گسترش پروسة «خداپرستی» در کشورهای مسلمان‌نشین مشکل  استراتژی‌های بازندة کاخ‌سفید را حل نخواهد کرد؛   تجربة «ناکام» مصر شاهدی است بر این مدعا.   ایالات متحد بیهوده سعی دارد تا از پیروزی کودتای 22 بهمن 57 در ایران،  نمدی برای دیگر سیاست‌های منطقه‌ای‌اش به ویژه در مصر بسازد.   

 

اینک که به دلیل ناکامی سیاست‌های ایالات متحد در مصر،   واشنگتن و همکاران فرامرزی‌اش پای به سنگر مخالفت با اسلام‌گرائی گذارده‌اند،   انفجارهای اجتماعی و سیاسی بیشتری در راه خواهد بود.  و در ایران ترکش‌های این انفجارات آخرین خاک‌ریزهای لایة «شیخ‌وشاه» را هدف خواهد گرفت.  بجای صدور «انقلاب اسلامی» آخوندها به مصر،  شکست پوپولیسم از قاهره به تهران خواهد رسید.   و اینبار با حذف لایة یکصدسالة «شیخ‌وشاه» از سیاست جاری ایران،   هزینة سیاسی‌ای که ایالات متحد می‌‌باید بپردازد به مراتب بیش از آن است که در تصور بگنجد.
 
 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
Share

۹/۲۳/۱۳۹۱

کودتای کدخدا!



 

آندسته از هم‌میهنان که تحولات «جهان عرب» را دنبال می‌کنند،   مسلماً در جریان‌اند که در مصر و سوریه،‌   موانع ایجاد شده در برابر خطوط «سیاسی ـ استراتژیک» آمریکا و انگلستان هر روز ابعاد وسیع‌تری به خود می‌گیرد. گذشته از مسائل مبتلا به لیبی،  تونس،  فلسطین و اسرائیل،  بحران‌های سیاسی مصر و سوریه،  نشان شکافی است که جناح‌های مختلف حاکمیت‌ در ایالات متحد و انگلستان در آن فروافتاده‌اند.  جهت بررسی این «شکاف» نخست نگاهی داشته باشیم به مصر!

 

«انتخابات» ریاست جمهوری مصر،  همانطورکه شاهد بودیم فردی اسلامگرا و محفل‌نشین را از میان تل موهومی به نام «انجمن اخوان‌المسلین» بیرون کشیده،‌   تحت عنوان ریاست جمهور «منتخب» به ملت مصر تحویل داد.   تا اینجا،  سیاست غرب همان بود که پیشتر نیز در کشور خودمان به اجرا در آمده بود؛   به قدرت رساندن اوباش اسلامگرا تحت عنوان شخصیت‌های محبوب و انقلابی و مردمی! 

 

ولی این سناریو در مصر با مشکلات جدی روبرو شد،   در نتیجه،   ایالات متحد بالاجبار از پشت سر آقای مرسی،   رئیس جمهور محبوب و «مسلمان» خود را کنار کشیده،   ایشان را در برابر «افکار عمومی» قرار داد.  ولی در کشوری که 40 سال،   در چارچوب منافع غرب،  تحت حاکمیت بی‌قید و شرط «دادگاه‌های نظامی» اداره شده،   مشکل می‌توان از پدیده‌ای به نام «افکارعمومی» سخن به میان آورد.   «مردم» در این نوع کشورها آینة تمام نمای مطالبات فاشیست‌ها هستند؛   توده‌های تحریک شده،   عصبی،  از همه جا رانده و آمادة «جانفشانی!»‌   به همین دلیل،   هم آقای مرسی ردای کربلائی به تن کرد و آ‌مادة شهادت شد،   و هم به اصطلاح «مخالفان‌اش!» 

 

ولی مشکلی که ایالات متحد در مصر با آن روبرو شده،‌   به دلیل نبود پدیده‌ای به نام «افکار عمومی»،‌  غیر قابل حل باقی مانده.   از طریق مراجعه به آرای عمومی نمی‌توان مشکل را حل کرد.   واشنگتن هم حاضر نیست با استفاده از ابزارهای نوینی که تغییرات سیاسی می‌تواند به ارمغان آورد ادارة امور را به دست گیرد.   در نتیجه،  عملکرد آمریکا روشن بود؛  مراجعه به ارتش!   همان ارتشی که طی دوران سیاه «ریاست» حسنی مبارک،‌  با برخورداری از کمک‌های بلاعوض ایالات متحد،  به سازمانی «فراقانونی» تبدیل شده بود،   اینک  در جایگاه کدخدا قرار گرفته،   و طرف‌های درگیر را به «مذاکره» دعوت می‌کند! 

 

‌این «ژست» شبه‌دمکراتیک‌ فقط یک معنا دارد،  ارتش مصر اسب خود را به قصد ایفای نقش «داور»‌ زین کرده،   همان ‌نقشی که طی سال‌های جنگ سرد ارتش ترکیه ایفا می‌کرد.   ولی نه تنها در مصر که حتی در ترکیه نیز ارتش دیگر نمی‌تواند پای در چنین نقش‌آفرینی‌ها‌ئی بگذارد.   حال این سئوال مطرح می‌شود که قصد حضرات از این مانورها چیست؟  به استنباط ما سیاست بین‌المللی آمریکا،   به دلیل آشفتگی‌های درونی و تحولات جهانی دچار از هم‌گسیختگی شده،  و آنچه در مصر می‌بینیم فقط مشتی است نمونة خروار.   

 

با این وجود،  حال که به ارتش مصر رسیدیم بهتر است در احوال این ارتش کند و کاوی بکنیم.  اطلاعیة ارتش مصر مبنی بر «ضرورت مذاکره بین طرف‌های درگیر»،  همان «اعلام بیطرفی» است که طی بلوای روح‌الله خمینی از زبان امثال قره‌باغی و فردوست می‌شنیدیم!    این تذکر از سوی ارتش مصر به این مفهوم است که تشکل مذکور که عملاً تمامی ساختارهای اجتماعی،  سیاسی،  مالی، ‌ اقتصادی و حتی حقوقی کشور را تحت نظارت خود قرار داده،‌  پیرامون آیندة مصر هیچ «گزینه‌ای» ندارد!   به صراحت بگوئیم،  چنین ادعائی دروغ است.  «اعلام بیطرفی» از سوی نظامی جماعت فقط یک معنا دارد:‌  تمایل به کودتا و سرکوب جهت به مقصد رساندن سیاست‌هائی که نان و تفنگ‌ به دست‌اش داده. 

 

در یک جامعة بهنجار،‌  ارتش همچون دیگر ساختارهای موجود از جریانات سیاسی،  الهامات طبقات مختلف اجتماعی،   تمایلات محافل،   و ... ملهم می‌شود؛  مسائل و مشکلات کشور پشت در پادگان متوقف نمی‌ماند!    در هر کشوری چنین «توقفی» پیش آید،   بدانیم و آگاه باشیم که همچون نمونة ترکیه،  ارتش دست‌نشانده و بی‌اختیار است.   تشکیلاتی است استعماری که  بجای هدف گرفتن متجاوزان،  سرنیزه‌‌‌اش در داخل کشور سینة ملت را هدف قرار داده.

 

حال این سئوال مطرح می‌‌شود که در برابر موج توحش اسلامگرائی که اخوان‌المسلمین،  سلفی‌ها و جیره خواران بنگاه‌های تبلیغاتی غرب در مصر به راه انداخته‌اند،  چرا تشکل ارتش که به دلیل برخورداری از صدها میلیون دلار حمایت‌های فرامرزی،‌  عملاً در جایگاه فراقانونی نشسته،‌  از خود سلب مسئولیت می‌کند؟  پاسخ روشن است،   محافل حاکم در پایتخت‌های غربی با این «ژست‌ها» می‌خواهند چنین وانمود ‌کنند که به نوکران یونیفورم‌پوش‌شان در مصر «مأموریت» ویژه‌ای نداده‌اند!  باید بر هوش و ذکاوت غربی‌ها «صدآفرین» گفت!   ولی همانطور که از قدیم و ندیم گفته‌اند،   بوزینه را برای نجاری نمی‌فرستند.  وظیفة ارتش واسطگی بین جریانات سیاسی نیست؛  خلاصه دوران این ژست‌ها دیگر به سر آمده. 

      

ارتش مصر اگر خواهان تحولات دمکراتیک در جامعه‌ است،  نمی‌تواند در برابر اسلامگرائی،  حاکمیت نگرش‌های زن‌ستیز،  میدان دادن به کودک‌بارگی،  و فراهم آوردن زمینة فرهنگ‌ستیزی و سرکوب ملت مصر،   نقش آقای هالو را بازی کند.   «بی‌طرفی» ارتش در برابر تحولات «سیاسی ـ  اجتماعی» اگر در شرایط دمکراتیک یک کشور وظیفه‌ای است ملی،‌   در قبال رشد و تحول محافل سرکوبگر،   ضددمکراتیک،  و مخالفان قسم خوردة مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر به هیچ عنوان نمی‌تواند نشانة تمدن و احترام به آراء عمومی تلقی شود.    این نوع «بی‌طرفی» نیروهای مسلح ـ  مانند «بیطرفی» ‌ارتش شاهنشاهی در برابر رشد آخوندپرستی در واقع خودفروختگی و بی‌مسئولیتی در قبال سرنوشت کشور است.   

 

ولی برخلاف نمونة ضدانسانی «انقلاب اسلامی» آخوندها در ایران،  به دلیل تغییرات گستردة استراتژیک،   حنای ارتش مصر در راه ایفای این نوع نقش‌ها دیگر رنگی نخواهد داشت.   هم‌یاری‌ سرمایه‌داری آمریکا پیرامون «بی‌طرفی» ارتش مصر،   اینبار آتشی خواهد شد که دودش فقط به چشم آمریکا می‌رود.   این همان آتشی است که دامن هیئت حاکمة ایالات متحد را پیرامون مسائل سوریه هم گرفته. 

 

طی چند روز گذشته،   بیانات مقامات رسمی آمریکا و هم‌تایان غربی‌شان پیرامون مسائل سوریه ضد و نقیض و غیرقابل تحلیل شده.   باراک اوباما،  رئیس جمهور ایالات متحد در اطلاعیه‌ای از شورشیان اسلامگرا که ملیت‌شان نیز روشن نیست،   تحت عنوان «تنها نمایندگان» ملت سوریه نام برد.   سرگئی لاوروف،  وزیر امورخارجة روسیه نیز در مصاحبه‌اش،  مواضع کاخ سفید را «اعلان جنگ» به دولت سوریه دانست!   همزمان کاشف به عمل آمد که دولت ژاپن نیروهای مسلح «بازدارندة» خود را از بلندی‌های جولان فراخوانده.   سپس خبر رسیدکه موشک کرة شمالی با موفقیت به فضا پرتاب شد.  این موشک همة عملیاتی را که پیشتر در نظام رسانه‌ای جهان غیرممکن معرفی می‌شد،  به انجام رساند! 

 

چیزی نگذشت که پرواز جنگندة‌  نیروی هوائی چین بر فراز جزایر «سنکاکو» خون ژاپنی‌ها را به جوش آورد.  و اما در این گیرودار،  فرماندهان سازمان آتلانتیک شمالی به دیدار همتایان روسی خود در مسکو آمده‌اند!  سایت نووستی‌، مورخ 13 دسامبر 2012،   گزارش می‌دهد که «کنود بارتلز» رئیس هیئت اعزامی سازمان ناتو به «کوشه‌لف»،  همتای روس خود اطمینان داده که این سازمان بر علیه سوریه وارد عملیات نظامی نخواهد شد:  

 

«به عقیدة آقای کوشه‌لف،  ‌اظهارات کنود بارتلز با مواضع وزیر امور خارجة آمریکا و همتایان غربی‌اش پیرامون مسائل سوریه در تضاد قرار گرفته[...]»    

           

با توجه به نقش کلیدی مذاکرات نظامی «روسیه ـ‌ ناتو» پیرامون مسائل مهم جهانی و سخنان رئیس هیئت اعزامی سازمان ناتو به مسکو فقط و فقط یک نتیجه در دست خواهد بود؛   دولت ایالات متحد عملاً ابتر شده.   اظهارات باراک اوباما و همتایان غربی‌اش پیرامون مسائل  سوریه،  بحران مصر،  ترکیه و خصوصاً نقش غرب در مسائل ایران فقط و فقط جنبة تزئینی پیدا کرده.  پس از پایان جنگ دوم جهانی،  تاکنون  چنین تناقض‌گوئی‌ای در محافل غرب دیده نشده بود،  و شاید این تناقضات بهترین نشانة پایان دوران «جنگ سرد» باشد.   

 

 ...


۹/۱۶/۱۳۹۱

هیلاری و «اجباری!»



 

صورت‌بندی‌های نوین منطقه‌ای که پیامد مستقیم تحولات جدید در رابطه با بحران «اسرائیل ـ فلسطین» است،‌  همانطور که گفتیم به نوبة خود بر مسائل داخلی ایران نیز تأثیرات عمیقی بجای خواهد گذارد.   به طور مثال،  مخالفت باراک اوباما با مصوبة سنا پیرامون تحریم ایران   ـ  این مصوبه مورد تأئید تمامی سناتورهای ایالات متحد قرار گرفت ـ  یکی از همین تأثیرات است.  حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر باراک اوباما با تحمیل تحریم‌ها بر ایران مخالف بوده،   چگونه رئیس سنای آمریکا ـ  معاون ریاست جمهوری ایالات متحد ریاست سنا را بر عهده دارد‌ ـ  نه تنها اجازه داده که «پیشنهاد» تحریم‌ها در سنا مطرح شود،‌ که خود نیز به پیشنهاد مذکور رأی موافق داده؟!   پاسخ روشن است؛‌  آشفتگی بر سیاست آمریکا حاکم شده و  باراک اوباما و دولت وی قادر نیستند سیاست مشخصی در زمینة استراتژی‌های بین‌المللی دنبال کنند.   به همین دلیل،‌  دولت آمریکا در بن‌بست پیچ‌درپیچ تصمیمات هول‌هولکی و بی‌فردا گرفتار آمده. ‌      

 

در روند عادی،  سنای آمریکا که اینک در آن اکثریت با حزب دمکرات است،  پیش از تهیة پیش‌نویس تحریم‌ها با کاخ‌سفید مشورت‌های لازم را می‌کند.   و اینک که کاخ‌سفید بالاجبار زیر پای سنا را کشیده،  به قول معروف،  کار ملک و ملت به کجا خواهد رسید؟  و در صورت ادامة این «وضعیت»،   تکلیف روابط کاخ‌سفید با سنای آمریکا طی چهار سال آینده چه خواهد بود؟   از سوی دیگر،   با توجه به خروج اهود باراک از دولت اسرائیل ـ این خروج در عمل حزب کارگر اسرائیل را به عنوان کارگزار بریتانیا در منطقه از «کار» برکنار کرده ـ   اگر در مصر نیز قانون به اصطلاح «اساسی» پشمالوها و مقدس‌نماها به تصویب نرسد تکلیف روابط مصر و اسرائیل و نوار غزه و حماس و ...  با یکدیگر چه خواهد شد؟‌   

 

این‌ها سئوالاتی است که در شرایط فعلی مشکل می‌توان برای‌شان «پاسخ» یافت؛   دلیل نیز روشن است.  روابط دیپلماتیک و استراتژیک به صورت گام به گام در تحول می‌افتد و هر گونه تجدیدنظر در یک مورد ویژه،   تغییراتی غیرقابل پیش‌بینی بر دیگر موارد اعمال خواهد کرد.   با این وجود،  در اینجا تلاش خواهیم داشت تا در حد امکان یک چارچوب روشن از کل منطقه ارائه دهیم.

 

شاهدیم که در منطقه «سر» اسلام‌پناهی‌های آنگلوساکسون‌ها به سختی به سنگ خورده.   حداقل بن‌بست فعلی در برقراری حاکمیت‌ اسلامی‌ در مصر،  شاهدی است بر این مدعا.  آنگلوساکسون‌ها طی بحران‌سازی‌های «بهارعرب» قصد داشتند حکومت‌های پوسیدة بازمانده از روابط «جنگ سرد» را به حکومت‌های «مردمی» و «نمازخوان» و به ویژه دست‌نشاندة‌ غرب تبدیل کنند.   ولی این پروژه با شکست سختی روبرو شده.   نه تنها مصر در مقام مهم‌ترین کشور عرب‌زبان تکلیف سیاست‌اش هنوز روشن نیست،   که کشورهای کم‌اهمیت‌تر از قبیل تونس،  لیبی،  اردن و حتی فلسطین نیز در وضعیت پا در هوا سیر می‌کنند.  اینهمه فقط به این دلیل است که آژانس‌های «بومی» حضرات،‌  شامل اوباش سرکوبگر خیابانی،  نیروهای پلیس،  ارتش و برخی تشکل‌های به اصطلاح «غیررسمی» که وظیفة اصلی‌شان فوت کردن در آستین پارة «اسلامگرائی» بود،  در سراشیب «شکست» دیپلماسی غرب ابتر شده و دیگر نمی‌توانند تحت عنوان «مخالفت با کمونیسم» و «کفر» و «الحاد» به جان ملت‌ها بیافتند.    

 

مطلب را با مصر ادامه می‌دهیم چرا که مسیر تحولات‌اش کلیدی‌ترین ارزیابی‌های منطقه‌ای را برای‌مان به ارمغان خواهد ‌آورد.   در همین مصر است که حکومت اسلامی مورد نظر اخوان‌المسلمین به «رهبری» یک آخوند فکل‌کراواتی به نام محمد مرسی قرار بود حاکمیت را دربست در اختیار سلفی‌ها،   مفتی‌ها و قاریان قرار دهد و امثال عمرموسی و البرادعی هم اوپوزیسیون آن بشوند.   و دیدیم که چگونه تحکیم پایه‌های این نوع حاکمیت «کاخ‌سفیدی» به چالش جدی افتاد.   پیش از فروافتادن تشت رسوائی مرسی از بام‌ها،   شبکة انگلیسی اخوان‌المسلمین،   که بنیانگزارش نیز به دریافت لقب «سِر» از دربار انگلستان «مفتخر» شده،   همچون همزادان جمکرانی،  تونسی،  لیبیائی و افغانی خود «ادعا» می‌کرد که برخاسته از آراء «مردم» و «خیابان» است!  به یاد داریم که محمد مرسی در میدان تحریر،‌  آمادگی خود را برای شهادت به رخ خلق‌الله می‌کشید؛   جالب اینکه آقای مرسی شب گذشته از ترس همین «مردم» سوار بر تانک از کاخ ریاست جمهوری گریخت.  و اینک برای حفظ مواضع‌اش در برابر همین «مردم و خیابان»،  تانک به معابر آورده!   این صحنه برای ما که فاجعة کودتای ننگین «انقلاب اسلامی» هنوز از ذهن‌مان پاک نشده،   خاطرات تلخی را یادآور است.  

 

خاطرة روزهائی که اوباش اسلامگرا از قماش بنی‌صدر،  یزدی،  میرحسین موسوی ـ ‌ همین آزادیخواهان نوین که مطالب بی‌سروته‌‌شان سایت‌های زنجیره‌ای مخالف‌نمایان حکومت اسلامی،   از چپ‌افراطی تا راست هیتلری را می‌آراید ـ‌  پیوسته عنوان می‌کردند که،  «مردم» برای آقای خمینی و اسلام و روحانیت و نبرد با آمریکا به خیابان‌ها آمده‌اند!   خلاصه،   همین اوباش بودند که سه دهة پیش،  با عربدة «درود بر خمینی» و «نبرد با آمریکا»،  فاشیسم را بر ملت ایران تحمیل کردند.  حال این پرسش مطرح می‌شود که بدون حمایت غرب و شبکه‌های «جاویدشاه» ساواک از این غائلة نفرت‌انگیز،   دیوانه‌ای همچون خمینی و حواریون خودفروخته‌‌اش چند روز می‌توانستند در برابر همان «خیابانی» بیایستند که خود را «نماینده‌اش» معرفی می‌کردند؟   تجربة مصر و رسوائی محمد مرسی به عیان نشان می‌دهد که کار «آقای  خمینی»،‌  رهبر مبارز و «ضدامپریاس»،  و لش‌ولوش‌های‌ همراه‌اش به یکهفته هم نمی‌رسید.   اینرا گفتیم تا آن‌ها که هنوز در پیت‌حلبی زنگ‌زدة روحانیت،   و مشک پوسیدة «اسلام انقلابی» برای‌ ما ملت حکومت «دینی» مایه می‌زنند بدانند که تا فرجام‌شان چند گامی بیش نمانده.

 

ولی آنچه در مصر می‌گذرد مفصل‌تر از مطلب یک وبلاگ است.   انگلستان و ایالات متحد درست زمانیکه چرخش در استراتژی‌های منطقه برای تأمین‌ منافع‌‌شان غیرقابل اجتناب شده بود،  زیر پای محمد مرسی را هم کشیدند.   به گواهی سوابق،‌  ایشان را جهت احراز مقام ریاست جمهوری از طویلة یانکی‌ها بیرون آورده بودند‍!   بله،   قضیه به همین سادگی است که می‌شنوید.  و علنی کردن «امیال» مستبدانة یک دیوانة قدرت که برای  نابودی ملت مصر در محراب اسلام‌پناهی عمری را به نماز و روزه و دریوزگی گذرانده بود و حکومت «دینی» را به فرمودة سازمان سیا نسخه‌ای «قابل فروش» ارزیابی ‌می‌کرد،   آنقدرها مشکل نبود.   به قولی «اینان شناگران ماهری هستند؛  آب گیرشان نمی‌آید!»  

 

همانطور که دیدیم روح‌الله خمینی آدمخوار نیز زمانیکه ارتش شاهنشاهی و ساواک استخر مناسب را برای‌اش آ‌ب انداخت خوب «زیرآبی» می‌رفت.   آقای مرسی هم دقیقاً همان کاری را خواست بکند که خمینی کرده بود؛   فقط با یک تفاوت!  خمینی از حمایت بیدریغ سازمان سیا و ارتش ناتو در اوج «جنگ سرد» برخوردار شد؛  بیست سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  مرسی مفلوک حتی اگر این حمایت‌ها را از آمریکا و انگلستان گدائی هم بکند چیزی نصیب‌اش نخواهد شد.   «زمانه» تغییر کرده،‌  و شبکة سازمان سیا هر چند می‌خواهد ولی دیگر نمی‌تواند برای پر کردن جیب بانکداران غرب،‌  ملت‌ها را به زیر نعلین ملاجماعت بیاندازد.   به قول معروف دست‌شان کوتاه و خرما بر نخیل است!      

 

به همین جهت نیز همزمان با «رتق‌وفتق» رسانه‌ای مسائل حماس و اسرائیل،   هیلاری را به «اجباری» به قاهره فرستادند تا دنبه را دم قفس مرسی بیاندازد،‌   و برای اعلام استبداد به او قول همیاری بدهد!  بله،  هیلاری 21 ژانویة سال آینده وزارت امور خارجه را ترک خواهد گفت.    البته وزیر امور خارجة آمریکا می‌دانست که امکان «حمایت» از استبداد آقای مرسی وجود ندارد؛   اینکار برای آن بود که زیر پای این مردک را به موقع بکشند و پیش از آنکه زمینة مناسب از دست برود،  تحت عنوان ادامة تحرکات «انقلابی» در مصر برای واشنگتن «وقت» بخرند.   در انتهای این «وقت‌کشی‌ها» هدف اصلی نیز چیزی نیست جز ارائة‌ تصویر دلپذیر از  امثال البرداعی و دیگر نوکران شناخته شده،   و تثبیت اینان در مواضع کلیدی مورد نظر لندن و واشنگتن.  مواضعی که اینبار در پوشش «آزادیخواهی» به ارزش گذاشته خواهد شد!   بله،   این است کل مطلب در مورد «تحولات خیابانی» مصر! 

 

در غیراینصورت همانطور که بارها گفته‌ایم «ملت‌ها» بیکار نیستند که در خیابان سنگ به این و آن بزنند؛   این سنگ‌ها همیشه از دست عوامل استعمار،   بر سر عوامل بازندة استعمار فرو می‌ریزد.   انسان‌های آزاد،‌  شهروندان مسئول،  آنانکه از شخصیت اجتماعی و نگرش سیاسی و فلسفی برخوردارند،  یا کاسب‌جماعت و زن خانه‌دار و خلاصه بگوئیم،  مادر و پدر و کودک در خیابان سنگر نمی‌سازند و لنگر هم نمی‌اندازند!   اوباش‌اند که یک‌بار در این مسیر و بار دیگر در مسیر مخالف سنگ‌اندازی می‌کنند و تحت نظارت و حمایت نیروهای اطلاعاتی دست به آفرینش «صحنه‌های پرشور انقلابی» می‌زنند و قهرمان می‌آفرینند.   نتیجة این به اصطلاح «انقلابات» خیابانی نیز در همین شهر قاهره هنوز در برابر چشمان‌مان قرار گرفته؛  این سنگ‌اندازها نبودند که مرسی،  جیره خوار انگلستان را به کاخ ریاست جمهوری مصر فرستادند؟   چرا،  همین‌ها بودند.  حال که استراتژی منطقه‌ای به دلیل موضع‌گیری نظامی روسیه و هند تغییر کرده،   همین اوباش می‌خواهند با شیوه‌هائی که پیشتر نیز شاهد بودیم،‌   لشوش جدید را بر سرنوشت ملت مصر حاکم کنند.

 

و چرا راه دور برویم؟  مگر همین چند سال پیش ملت ایران شاهد بیرون کشیدن محمد خاتمی از زباله‌دان حکومت اسلامی نبود؟  مگر ندیدیم،‌   چگونه این مردک خودفروخته را که مسئولیت تبلیغات جنگ استعماری «ایران ـ عراق» و سانسور مطبوعات،  رسانه‌ها و کتب کشور را به دوش می‌کشد تحت عنوان «رئیس جمهور»‌ فیلسوف به مردم حقنه کرده بودند.   هنوز هم با دلارهای چپاول شدة ما ملت،   برای مشتی مفت‌گو زمینه فراهم می‌آورند،   تا اینان مجیز این فاشیست آدمکش را که صریحاً با دمکراسی هم مخالفت می‌کند،   بگویند.  پس به صراحت بگوئیم،  آقای البرداعی و دیگر کسانیکه از این «مضحکة»‌ به اصطلاح انقلابی سر  برون خواهند آورد،   ویراست مصری آقای خاتمی هستند.

 

با این وجود،  اگر کار سرمایه‌داری غرب در کشوری که از دوران ناپلئون به زیر نگین انگشتری داشته به اینجا کشیده،  مسلماً بر سر نسخه‌های مصری خاتمی نیز همان خواهد آمد که بر سر نسخة ایرانی‌نمای آن آمد؛   بی‌آبروئی،  انزوای سیاسی،  و از همه جا راندگی!

 

واشنگتن یا این مهم را درک می‌کند که شرایط منطقة خاورمیانه نوین است،‌   و در نتیجه  نیازمند حضور بازیگران نوین و چارچوب‌های نوین خواهد بود،   و یا همچون نمونة «انقلاب» مصر و لیبی و تونس،‌  سعی خواهد داشت با بیرون کشیدن کالاهای پوسیده‌ای که طی حاکمیت قرنطینة «جنگ سرد» تولید کرده،  به حساب خود زمام امور را به دست گیرد!    تجربة خاتمی و میرحسین موسوی در ایران،  فروافتادن تونس و لیبی در بحران،   و اینک بن‌بست اخوان‌المسلمین در مصر به صراحت نشان می‌دهد که اگر واشنگتن نقش بازیگران جدید،  نگرش‌های نوین و بازنگری در شیوه‌های سرکوب استعماری را نپذیرد،   راهی جز عقب‌نشینی نخواهد داشت.   برای ما این سئوال مطرح می‌شود که پشت جبهة این «عقب‌نشینی» در کدام سرزمین و کدامین قاره قرار گرفته؟   و اینکه آیا اصولاً پشت جبهه در این شرایط معنا و مفهوم خواهد داشت یا این عقب‌نشینی‌ها حضرات را به حومة نیویورک رهنمون خواهد شد؟