سخنرانیها و اعلام مواضع اخیر رئیس جمهور ایالات متحد و برخی دولتمردان
آمریکا، بیش از پیش بر این گمانه دامن میزند که ایالات
متحد تا آنجا که به روابط دیپلماتیکاش با روسیه مربوط میشود، تلاش دارد به جانپناههای پیش از 11 سپتامبر
2001 بازگردد. آزادی پنج تن از افرادی که گویا در زندان مخوف
گوانتانامو به سر میبردهاند، و رسانهها،
خصوصاً در ینگهدنیا از آنان به عنوان تروریستهای «خطرناک» یاد میکنند، آنهم فقط در ازای آزادی یک سرجوخة آمریکائی از
جمله مسائلی است که اگر در کنار ابراز تمایل باراک اوباما به مذاکره با طالبان
قرار گیرد، به صراحت تغییر مواضع آمریکا
را نشان میدهد:
«اینان از جمله بانفوذترین فرماندهان طالبان به شمار میرفتند [...] ولی این 5
طالبان که آمریکا توانسته بود از جبهة جنگ بیرون کشیده و به [زندان گوانتانامو]
بیندازد آزاد شدند[...]»
منبع: واشنگتن پست، 31 مه 2014
با آزادی اینگروه طالبان از گوانتانامو،
تغییر مواضع آمریکا در مورد استراتژیهای پیچیدهای
که طی دهة اخیر در آسیای مرکزی تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» علم شده بود جای
تردید ندارد. حال، این سئوال پیش میآید که چرا و به چه دلیل این تغییرات
امروز میباید علنی شود، و اهداف آمریکا چیست؟ پیش از ادامة مطلب، میباید
در همین مقطع عنوان کنیم که «نبرد» فرضی واشنگتن با پدیدة طالبان و تروریسم
اسلامگرا از آغاز کار به هیچ عنوان آن نبوده که طی دهة اخیر در رسانهها انعکاس
یافته. مسئله به مراتب پیچیدهتر از اینهاست،
و
تروریسم اسلامگرا در عمل یکی از مهمترین تکیهگاههای سیاست منطقهای واشنگتن به
شمار میرود. از این گذشته،
عملاً هیچکس نمیداند در
گوانتانامو چه کسانی زندانی هستند، چه میکنند، و اصولاً هدف آمریکا از گشایش «زندان»
گوانتانامو چه بوده.
جهت به دست دادن یک نگرش منسجمتر از مسائل،
بهتر است نگاهی به بنبستها و شکستهای ایالات متحد در برنامههای کلان
استراتژیکاش بیاندازیم. معضلاتی که طی
دهة اخیر به بار آمده و ریشة تغییر مواضع آمریکا میتواند باشد. تا آنجا
که به تبعات این تغییر استراتژی مربوط میشود، نبود دادههای کافی بر نوشتار امروز سنگینی
خواهد کرد. خلاصه، تبعات این تغییر مواضع را فقط میتوان با تکیه
بر حدس و گمان بررسی نمود. به استنباط ما
و با توجه به شرایط اسفبار اتحادیة اروپا،
آمریکا ناچار خواهد شد در سیاستهایاش بازنگری کند. پس ابتدا
نگاهی بیاندازیم به بنبستها و شکستها که آنقدرها نیازمند حدس و گمان نیست. و چه
بهتر که در بررسی نقطههای کور سیاست آمریکا نخست از ایران شروع کنیم.
واشنگتن و متحدان ایرانینمایاش به
هیچ عنوان قصد خروج از «بنبست هستهای» نداشتند. امید
اینان بر این استوار شده بود که با ایجاد هیجانات خیابانی، بسیج اوباش،
هیاهوی رسانهای و بهرهگیری از احساسات دینی و بومی و ... سیاست ایران در
بنبستی فروافتد که نهایت امر کار را به دخالت نظامی آمریکا بکشاند. همان صورتبندیای که واشنگتن موفق شده بود در
عراق و افغانستان به وجود آورد. بنابراین در این میانه، جای تمجید از سیاستمداران داخلی پیرامون «پیروزی
بزرگ» در مذاکرات نیست؛ اینان به عنوان مهرههای آمریکا نقش بازیگران
تئاتر ایفا میکنند. این سیاست مسکو بود
که نمیخواست به ارتش آمریکا امکان حضور در مرزهایاش را «هدیه» کند، و به
همین دلیل نیز پوزة پنتاگون را به خاک مالید.
«توافقنامة هستهای» که همزمان بر دولت واشنگتن و حکومت اسلامی تحمیل شد، در عمل
مهر تأئیدی بود بر شکست سیاست جنگطلبانة آمریکا در سواحل دریای خزر. سیاستی که از آغاز فروپاشی اتحادشوروی، در رأس سناریوهای خاورمیانهای واشنگتن قرار
گرفته بود.
از سوی دیگر در ترکیه، مهمترین
تشکیلات دستنشاندة ایالاتمتحد در منطقه نیز بحران به راه افتاده. طی سالهای گذشته، حمایت آمریکا از اسلامگرایان ترکیه به این امید
صورت میگرفت که اینان نهایتاً ارابههای «زرین» سرمایهداری آمریکا را به عمق
مناطق ترکزبان سابقاً شورائی هدایت خواهند کرد!
و در همین راستا، ارتش
ناتو حتی پیش از به قدرت رسیدن حزب «عدالت و توسعه» که از سال 2002 میلادی عملاً
مالکالرقاب سیاست ترکیه شده، اسلامگرائی
را تحت عنوان «خواست عمومی» رسماً بر اینکشور حاکم کرده بود. همانطور که گفتیم، این پروژه نخست قصد نفوذ به مناطق ترکزبان
اتحادشوروی سابق را داشت و زمانیکه در
اهداف خود شکست خورد، طرح دیگری از آستین
آتلانتیسم بیرون آمد: ایجاد مرکزیت سنیمذهب
به شیوة دوران خلافت عثمانی برای آنکارا!
پروژهای که قرار بود با کمک عناصری که سوار بر امواج هیاهوی «بهار عرب» به
قدرت میرسیدند، به مرحلة عمل برسد. دیدیم که این پروژه نیز توزرد از آب
درآمد. شبکة گولن که در پنسیلوانیا توسط
سرمایهداری آمریکا سرهمشده بود تا هم نانوآب ملاهای جمکران را تأمین کند و هم تخت
مرصع خلیفهگری عثمانی را از اردوغان تحویل گیرد، لو رفت
و عواملاش، چه ایرانینما و چه ترک جملگی
رسوا شدند.
امروز در ترکیه دولتی دستنشانده بر مردهریگ استراتژیهای جنگسرد تکیه زده
که فقط بار گرانی است بر دوش سیاستهای منطقهای ناتو. این بار گران عملاً هیچ دردی از دردهای یانکیها
را در خاورمیانه نمیتواند درمان کند.
آمریکا طبق روند معمول و متداول خود،
در گامهای نخست تلاش کرد اردوغان را با سازماندهی یک کودتای نظامی از قدرت
برکنار کند! تلاشی که نهایت امر به
فروپاشی شبکههای نفوذی یانکیها در ارتش ترکیه انجامید. امروز،
ناامید از کودتا و بازسازی نفوذ در آنکارا، یانکیها
چشم امیدشان به «بحرانسازیهای» اجتماعی دوخته شده. غوغاسالاری در خیابان به بهانة مخالفت با
تخریب پارک؛ دعوا و مرافعه بر سر تعداد
شرکتکنندگان در فلان و بهمان رأیگیری و ... ولی به صراحت بگوئیم، نه تنها این بساط برای متوقف کردن نفوذ روسیه
در ترکیه کفایت نخواهد کرد که این نفوذ هر روز بیشتر و بیشتر خواهد شد، و آتلانتیسم را هر روز گامی به عقب خواهد راند. شرایطی که می رود تا به نقش «سنتی» ترکیه در
مهار سوریه نیز پایان دهد.
پیرامون بحران سوریه مطالب فراوان نوشتهایم، و اشارة دوباره به شکست استراتژیستهای
آتلانتیست در اینکشور فقط تکرار مکررات خواهد بود. ولی در این مرحله، میباید به وضعیت اسفبار آتلانتیسم در سوریه
چند عامل سرنوشتساز دیگر را نیز بیافزائیم. نخستین
عامل در منطقه که شکست در سوریه را تشدید میکند، تعلیق «اقتدار» کودتای ژنرال «السیسی» در مصر
است. در عمل، انتخابات «مفرحی» که جدیداً در مصر توسط دولت
کودتا به راه افتاد آنقدر خندهدار بود که هیچ تحلیلگری به خود اجازه نداد «السیسی»
را جدی بگیرد. در دنبالة این انتخابات آتلانتیسم با مشکلی جدی
روبرو شده. چرا که
برای مصر نیز فقط دو گزینة ضدبشری اسلامگرائی و کودتا پیشبینی کرده بود، و هر دوی آنها را هم از دست داده. هم ملایان و اوباش اسلامگرا و مشتریان
دارالمجانین «شریعتپرستی» در مصر از دست شدهاند، و هم ارتش دستنشاندة مصر که دههها خرجوبرجاش
را یانکی داده بود، به این امید که در
دوران سخت از کمکاش برخوردار شود، بیآبرو شده.
در نتیجه اینک آمریکا میکوشد کارتهای منطقهای را با کمک عواملاش در
اسرائیل بازی کند. ولی کشور کوچک و کمجمعیت
اسرائیل، بدون پوشش و حمایت نیروی هوائی ترکیه؛
بدون برخورداری از حمایت ارتش زرهی مصر؛ خصوصاً بدون بهرهبرداری از لاتبازی ملاهای
ایران چگونه خواهد توانست از کتککاری چند یهودی و مسلمان در غزه و بیتالمقدس
بحرانی جهانی بسازد و کار را به دخالت آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل
بکشاند؟ خلاصه بگوئیم، آن ممه را لولو برده.
از همه جالبتر اینکه، دولت دستنشاندة
کابل نیز با آمریکائیها «سرسنگین» شده! این سئوال مطرح میشود که حمید کرزای، رئیسجمهور انتصابی ارتش اشغالگر چه شده «دم»
درآورده و به آمریکائیها «گوشمالی» میدهد؟
طی چند روز گذشته، حمید کرزای خیلی
کارها کرده؛ وی حتی از ملاقات با باراک
اوباما، فرماندة کل قوای ارتش آمریکا سر
باز زد! خلاصه بگوئیم، ایشان را تحویل نگرفت. این «گوشمالیها»
هر چه بود، دقایقاش بماند، ولی نتیجة ملموس آن شد که «خروج» آمریکا از
افغانستان تبدیل شود به «تمدید اقامت!»
آنهم اقامتی دو ساله، که در شرایط بحرانی افغانستان و با توجه به
تحولات پاکستان معنا و مفهوم «فراوان» خواهد داشت.
ولی به استنباط ما تصممیات اخیر آمریکا مبنی بر تمدید حضور نظامی در افغانستان
و خصوصاً آزاد کردن «پنجتن» گوانتانامو، بیش از هر چیز وابسته به بحرانی است که در روابط
آمریکا و پاکستان به وجود آمده. در صحنة
استراتژیک منطقه، پس از جنگ دوم
جهانی، و خصوصاً پس از پایهریزی محور
«پیمان سنتو» که زنجیرة نامرئی سازمان ناتو میباید تحلیل شود، پاکستان
یکی از مهمترین مهرههای سیاست آتلانتیسم در جنوب آسیا به شمار میرفت. موقعیت جغرافیائی پاکستان این امکان را فراهم
آورده بود تا با بحرانسازی در مرزهای هند،
از نزدیک شدن مسکو به دهلینو جلوگیری به عمل آورد. و بحران دستساز «مسلمانان کشمیر» که از پایه
و اساس ساخته و پرداختة جاسوسان انگلیس است، فقط نمونة کوچکی از خوشخدمتیهای پاکستان میباید
تلقی شود. پاکستان طی سالهای بحرانی جنگ ویتنام نیز با
نزدیک شدن به چین مائوئیست زمینة ساختوپاخت «واشنگتن ـ پکن» را فراهم آورد، و دیدیم که در فردای فرار ارتش آمریکا از
ویتنام رابطة اسلامآباد با پکن بجائی رسید که دستدردست یکدیگر از جنگ «مقدس»
سازمان سیا در افغانستان حمایت به عمل آوردند!
همین روابط «حسنه» کار را بجائی کشاند که پاکستان روی ورقپارههای
«متخصصین» آمریکائی در سال 1998 کشوری برخوردار از «قدرت اتمی» معرفی شود! آمریکا برای منزوی کردن هند، مهار چین،
و محاصرة روسیه شکمش را صابون زده بود و در این صورتبندی پاکستان نقش عنتری
را برعهده گرفته بود که از هیچ خوشخدمتیای برای لوطی ابا نداشت.
ولی این «عنتر» زیر سرش بلند شده؛ یا بهتر بگوئیم، زیر سرش را به زور اردنگی بلند کردهاند. پاکستان همچون اردوغان و السیسی و علیخامنهای
دیگر قادر به نقشآفرینیهای فرمایشی نیست.
ولی بلند شدن زیر سر پاکستان، به
دلیل همجواریاش با هند و ارتباطات گستردهاش با مائوئیسم چینی، به مراتب از بلند شدن زیر سر دیگر نوکران یانکیها
گرانتر تمام خواهد شد.
تحلیلگران سیاسی، حضور پاکستان در
نشست اخیر «امنیت بینالمللی مسکو» را نادیده گرفتند، ولی لغو تحریم فروش جنگافزار روسی به اسلامآباد
که پیامد حضور پاکستان در این نشست است، به صراحت نشان داد که دیوارة دژ مستحکم آمریکا
در جنوب آسیا ترک برداشته. ترکی که قابلیت
ترمیم هم ندارد.
طی هفتههای گذشته، حملات دیپلماتیک
آمریکائیها به چین، چه از سوی دولت و چه
از طرف سنا، با این هدف صورت میگرفت که
با تهدید چین، و از طریق به ارزش گذاردن روابط «تاریخی» آمریکا
و ژاپن، تأثیر مورد نظر را بر پاکستان
بگذارند. چرا که، برای آمریکا «مهار» پاکستان به معنای بازگشت
واشنگتن به دوران خوش «مبارزه با تروریسم» بود.
به دوران دکترینی که توسط جرج والکر
بوش، و تحت نظر محافظهکارترین و واپسگراترین قشرهای
سیاسی در واشنگتن «خلق» شده بود. ولی
دوران خوش «مبارزه با تروریسم» به دلائل فراوان دیگر گذشته، و دست
آتلانتیسم و متحداناش در بساط تروریسم بیش از آن رو شده که احدی بتواند برای
اینان «روسپیدی» ابتیاء کند. پاکستان در
حال خروج از خیمة آتلانتیسم و بازگشت به منطقه است، و سیاستهای واشنگتن نخواهد توانست بر این روند
غیرقابل تردید «سد سکندر» بسازد.
برنامة انداختن ژاپن به جان چین نیز حداقل در دولت «شینزو آبه» راه بجائی
نخواهد برد. در شرایطی که ژاپن به دلیل
موقعیت جغرافیائی ویژة خود، و قرار گرفتن
بر مسیر مراودات گستردة مالی، تجاری و حتی
نظامی، میتواند مهمترین منتفع از گسترش
بازار «اوراسیای» پوتین باشد، این
دیوانگی است که محافل سیاستگزار آمریکا انتظار داشته باشند توکیو منافع خود را
زمین گذارده، از منافع مالی و استراتژیک واشنگتن
حمایت کند. آمریکا گویا فراموش کرده که
نقش سازندهاش در آسیای شرقی هر چه بوده و یا نبوده، اشغال یک ارتش اجنبی را طی دههها بر ملت ژاپن تحمیل
کرده.
در راستای همین تحلیلها به بررسی چند و چون آزادی «پنجتن» گوانتانامو، و ابراز تمایل رسمی وزیر دفاع آمریکا به مذاکره با طالبان میرسیم:
«[...] هاگل تأکید کرد: امیدوار است این
تبادل زندانی با طالبان منجر به توافق با طالبان شود.»
منبع: ایسنا، مورخ اول ژوئن 2014
شاید واشنگتن چنین برداشت کرده که
تهدید کشورهای منطقه از طریق حمایت رسمی و نیمهرسمی از «تروریسم اسلامی» خواهد
توانست در مسیر تحولات تغییرات مطلوب آمریکا را به وجود آورد. ولی به استنباط ما این تلاشها جز علنیتر
کردن رابطة واشنگتن با تروریسم نتیجة دیگری نخواهد داشت. واشنگتن جهت بازگشت آبرومندانه به صحنة سیاست جهانی، اگر اصولاً چنین بازگشتی امکانپذیر باشد، نیازمند بازنگری عمیق و زیربنائی در سیاستهای
پساجنگ دوم است. نیازی نیست که
بگوئیم، این بازنگری به ویژه لندن و
پاریس را شامل میشود. حال باید دید
ساختار سیاسی در واشنگتن تا کجا قادر خواهد بود این نیاز را درک کند. و از سوی دیگر،
این سئوال پیش میآید که، متحدان
اروپائی آمریکا جهت حفظ موجودیتشان تا کجا خواهند توانست بر واشنگتن تأثیر
بگذارند.