۱/۱۹/۱۳۸۵

بحران «مذاکره»!


بیست و هفت سال از برپائی حکومت اسلامی در ایران می‌گذرد. این حکومت بیش از پیش، در بطن خود، و در راستای تبلیغاتی که بلندگوهای سخن‌پراکنی‌اش طی این مدت در فضای رسانه‌های کشور پراکنده‌اند، دچار چند دستگی است. آخرین شکاف‌ها و چند دستگی‌های سیاسی حکومت اسلامی را می‌توان در تضادهائی که «مذاکره» با آمریکا در درون ساختارهای سیاسی این حکومت ایجاد کرده، به صراحت مشاهده کرد. اینکه «مذاکره» با آمریکا صورت می‌گیرد یا نه، شاید گزافه‌گوئی باشد؛ مذاکره با آمریکا طی 27 سال گذشته، نه تنها به صورت روال کلی در آمده بود، که حتی برخی از جهت‌گیری‌های سیاسی حکومت اسلامی ایران را، خارج از این «مذاکرات» نمی‌توان مورد بررسی قرار داد. ولی امروز، «مذاکره»‌ با آمریکا شکاف‌های «درون ـ حکومتی» را تشدید می‌کند. شاید بهتر باشد، به بررسی طبیعت این «مذاکرات» توجه کنیم، و نه به فلسفة وجودی آن‌ها.

حکومت اسلامی، از آغاز کار کلوخی را می‌ماند، که در گودال عمیقی فرو می‌افتد. طی گذشت روزها و سال‌ها، این کلوخ جدارهای خود را یکی از پی دیگری از دست می‌دهد، و امروز به مرحله‌ای رسیده که این شکاف‌ها مرکز ثقل حکومت اسلامی، یعنی سپاه و بسیج را مستقیماً مورد تهدید قرار می‌دهد. مرکز ثقلی که، گویا در محاسبات حاکمان اسلامی ایران و شاید بسیاری از صاحب‌نظران خارجی، می‌بایست بدون هر گونه شکافی تا آخرین لحظة موجودیت این حکومت دوام آورد، به همان صورت که «گاردجاویدان» شاه، و «لشکر تهران» در زمان رضاشاه، دوام آورد.

روزی که آقای احمدی‌نژاد، به عنوان رئیس جمهور منتخب مردم از صندوق‌های رأی بیرون کشیده شد، این مطلب کاملاً روشن بود که حکومت وی، البته در بطن، با ظاهر و مظروف زمانی‌ای متفاوت، یادآور دوران «ازهاری» خواهد شد. در واقع، به شهادت تاریخ ایران، زمانی که به «امنیتی جماعت» و افراد نظامی، کار سیاست‌گذاری واگذار می‌شود، دوره‌ای است که حکومت در شرایط سینه خیز قرار گرفته، و از هر گونه نوآوری سیاسی عاجز است. ایندوره را پیشتر در زمان رضاشاه و پهلوی دوم شاهد بوده‌ایم، ولی با یک تفاوت عمده: یک سیاست خارجی قدرتمند، در سطح جهانی نه تنها از این دولت‌ها حمایت می‌کرد ـ در مورد رضاشاه، انگلستان و در مورد محمد رضا شاه، آمریکا ـ بلکه این سیاست وظیفة خود می‌دید که موجودیت راهبردهای منطقه‌ای خود را به صورتی کاملاً علنی به موجودیت این دولت‌ها پیوند زند. در آنزمان هم، در اسرع وقت، در دوره‌ای که بحران را دور شده می‌پنداشتند، دولت نظامی با دولت غیرنظامی جایگزین می‌شد.

امروز چنین نیست. سیاست‌های بین‌المللی که از دولت‌های پیاپی در حکومت اسلامی ایران حمایت‌های همه‌جانبه صورت دادند ـ که تا به امروز، اغلب غربی بودند ـ حاضر نیستند موجودیت راهبردهای سیاسی خود را با موجودیت حکومت اسلامی ایران پیوند دهند. در واقع، حکومت اسلامی ایران، در صحنة سیاست جهانی‌، در مفهومی بیشتر اقتصادی تا راهبردی، همان کاربرد دولت «طالبان» در افغانستان را دارد: حفظ سیاست‌های غرب، سرکوب مردم از طریق به کارگیری مذهب، بی‌جواب گذاردن خواست‌های رفاهی، درمانی، و حتی امنیت روزانة شهروندان تحت عنوان «مبارزه با آمریکا»‌ و ... این سیاست‌ها مسلماً «آب به دهان» بسیاری از محافل سرمایه‌داری جهانی می‌اندازند، ولی قبول مستقیم حضور و همکاری‌های راهبردی با چنین سیاستی در سطح جهانی، کاری نیست که «غربی‌ها» قادر به اجرای آن باشند.


حکایت شاه و خمینی با آمریکا، حکایت عروس‌خانم و کلفت صیغه‌ای است. اگر محمدرضا پهلوی «عروس‌خانم» امپریالیسم بود و از وی تحت عنوان «پادشاه مدرن!» قصه‌ها و حکایات سر هم می‌کردند، تا «سرکوب» ملت ایران را در انظار جهانی امری «لازم»، برای رسانیدن ملت ایران به دروازه‌های طلائی نشان دهند، حکومت اسلامی را نمی‌توان اینچنین به مردم جهان معرفی کرد. این «کلفت صیغه‌ای»، هر چند که هم‌آغوشی‌اش شیرین و مطابق میل «حاج‌آقا» باشد، و هر چند که «منافع» عدیدة حشر و نشر با او بیشمار، هیچگاه نمی‌تواند در میهمانی «جهانی» ملل «متمدن» به عنوان همسفره، همسفر و رفیق گرمابه و گلستان «امپریالیسم» جهانی به خورد افکار عمومی «شهروندان» همین امپریالیسم داده شود.

بحران «مذاکره» با آمریکا در واقع ریشه در همین امر دارد. این حکومت، بازتاب منافعی است، و اگر این منافع در خطر افتد، موجودیت‌اش یک پول سیاه ارزش نخواهد داشت و حامیان او حاضر نخواهند بود وزنة همکاری با چنین حاکمیت بی‌آبروئی را در سطح جهانی بر دوش گیرند. بحران عراق به آمریکا ثابت کرد که، اگر می‌خواهد امیدی به خروج «سربلندانه» از منطقه داشته باشد، باید یا به جنگ دیگری متوسل شود، و یا خود را درگیر اتحاد راهبردهای سیاسی با «کلفت‌صیغه‌ای» امپریالیسم کند. راه‌حل‌هائی که هنوز، در ظاهر امر، هر دو در دست تحقیق‌اند. ولی راه‌دیگری نیز برای خروج از این مسلخ می‌تواند داشته باشد: واگذاری قسمت عمدة اهرم‌های سیاسی و نظامی منطقه به روسیه، هند و چین، عملی که به آمریکا امکان می‌دهد، حداقل در ظاهر، موجودیت «استعماری» خود را در منطقه حفظ کند.


فریادهای مخالفت با «مذاکره» با آمریکا در همین شق آخر نهفته. در واقع، اگر آمریکا برای خلاصی خود از باتلاق عراق، که هر روز عمیق‌تر و بحرانی‌تر می‌شود و به احتمال زیاد افغانستان را نیز به دنبالش خواهد کشید، بخواهد اهرم‌هائی را فدا کرده، و کنترل آنان را به دست طرف‌های روسی، چینی و یا ... بدهد، بسیاری حضرات در تهران از نانخوردن خواهند افتاد. چرا که «ناخدای جدید» را «جاشویانی نوین» باید.

۱/۱۸/۱۳۸۵

سیاست خارجی آمریکا


دنیای سیاست، بازی‌های مخصوص به خود دارد. روزی بود که تمامی تشکیلات سازمان ملل و دفاتر وابسته به آن از «تخلفات هسته‌ای» ایران داستان‌سرائی می‌کردند، و روزی دیگر، همة کسانی که به ظاهر سکانداران این «سازمان‌ها» هستند، از ایران و برنامه‌های هسته‌ای اینکشور با لطف و همراهی یاد می‌کنند. و در کمال تعجب، امروز روسیه است که تقاضاهای تندی برای «جوابگوئی ایران به سئوالات شورای امنیت دارد!»

اگر زندگی در این غربت برای ما عقلی به جای گذاشته باشد، اولین سئوال این است که چرا سازمان ملل و آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای، از زبان دبیرکل و مدیرش این چنین از «حقوق ایران» ‌سخن می‌گویند؟ بر ناظرانی که واقعاً مستقلانه مسائل را بررسی می‌کنند، این امر پوشیده نیست که ایندو سازمان به همراه دیگر دفاتر و تشکیلات «بین‌المللی»، اگر همگی با بودجة کشورهای جهان سوم و اروپای غربی اداره می‌شوند، از نظر سیاسی چرخ پنجم ارابة سیاست آمریکا هستند. در واقع طی تمامی دوران جنگ سرد، در رأس «سازمان ملل متحد» و دیگر سازمان‌های بین‌المللی وابسته به این تشکیلات، که می‌بایست آینة تمام نمای «بشریت» آنزمان می‌بود، هیچگاه یک دبیرکل و مدیر ـ اگر نگوئیم کمونیست ـ متمایل به جناح «چپ» سیاست‌های جهانی منصوب نشد. دبیرکل‌هائی که طی 50 سال جنگ سرد، بر صندلی این «سازمان بین‌المللی و شاخه‌های فراوان آن» تکیه زده‌اند، همگی مستقیماً از میان طرفداران نظریة راست سیاست بین‌الملل برگزیده شده بودند. تأئید تام و تمام «اتحاد شوروی سابق»‌ بر این روند، مسلماً قابل تحلیل است، تحلیلی که به بعد موکول می‌کنیم. ولی نباید از یاد برد که در این اواخر، آمریکائی‌ها حتی فردی به نام «کورت والدهایم»، را با پروندة همکاری‌های نظامی با سازمان اس‌اس هیتلری نیز به ریاست این سازمان گماشته بودند.

پس، به دلیل اظهارات عجیب و غریب کوفی عنان و البرادعی ـ حقوق‌بگیران مستقیم دولت آمریکا ـ نتیجه‌گیری کلی این است که آمریکا یا واقعاً از گزینة حملة نظامی به ایران دست بر داشته و به دنبال «راه حل‌هائی» دیگر می‌گردد، و یا واقعاً قصد حملة نظامی به ایران را دارد، و در همین راستا سعی می‌کند برای سازمان ملل و شاخه‌های بی‌آبروی آن، گوئی نقشی مستقل بجوید و آب رفته را به جوی بازگرداند ـ هر چند که دیگر سازمان ملل از نظر افکار عمومی تشکیلاتی مرده است.

البته در مسائلی که در بالا عنوان شد، هیچ تضاد پایه‌ای وجود ندارد. به عنوان یک ایرانی امیدوارم که حملة نظامی به کشور ایران صورت نپذیرد، ولی در مقام تحلیل آنچه در حول و حوش حکومت اسلامی صورت می‌گیرد، می‌باید قبول کرد که «مذاکرات» ایران و آمریکا به راه‌حل‌هائی منتج شده است. چک وچانه‌های «ایران ـ آمریکا» گویا نهایتاً در عراق به نتیجه‌ای رسیده، و از اینرو راه برای دستیابی به سیاست جایگزین در خلیج فارس گشوده شده است. در واقع دلیل نارضایتی شدید روسیه را در همین امر می‌باید جست. در عمل، دو امکان وجود دارد. یا ایران می‌تواند به عنوان ژاندارم آمریکا و حافظ منافع اینکشور، در خلیج‌فارس به خدمت این ابر قدرت در آید ـ گزینه‌ای که هم آمریکا را راضی می‌کند و هم عوامل حکومت اسلامی ایران را. یا اینکه، حکومت اسلامی برای حفظ موجودیت خود، و امتداد دادن به منافع اسلحه فروشان آمریکائی، گزینة جنگ و شرکت در یک جنگ را «پذیرفته» است.

این جنگ که چون دیگر جنگ‌های جهان سوم، تماماً در چارچوب منافع سیاست‌های استعماری می‌باید مورد بحث قرار گیرد، نخست جنگی نمایشی با ارتش آمریکاست و سپس به سرعت تبدیل به جنگ «شیعه ـ سنی» خواهد شد. جنگی که می‌تواند با بالا رفتن شدید قیمت نفت، همزمان بودجة کشورهای نفت‌خیز خلیج‌فارس، مناطق اروپای غربی، ژاپن و استرالیا را، طی سال‌ها به جیب اسلحه‌فروشان آمریکائی سرازیر کند، و از پایه‌گیری هر گونه زمینة رشد اقتصادی و مالی در منطقة نفت‌خیز خلیج فارس به صورتی ساختاری کاملاً جلوگیری به عمل آورد.

این سئوال باقی است که کدام گزینه را آمریکا می‌پذیرد، و کدام گزینه برای روسیه، چین و هند ـ قدرت‌های تعیین کنندة منطقه‌ای ـ قابل قبول است؟ پس از فروافتادن پردة آهنین، سیاست خارجی ایالات متحد، در واقع، همان تهدید به جنگ و تعرض نظامی است. آمریکا، امروز، فاقد پدیده‌ای به نام «سیاست خارجی» است، و بر این مطلب پیشتر، بسیاری از متفکران جهانی صحه گذاشته‌اند. ولی اگر فروریختن پردة آهنین دست «بازهای» مقیم کاخ سفید را بازتر کرده، امکانات دیگری نیز در سطح جهانی در اختیار مخالفان‌شان قرار داده ـ تهییج افکار عمومی جهانی، اعمال سیاست‌های عوام‌پسندانه‌تر روسی، وجیه‌الملله کردن تمایلات «صلح‌طلبانة»‌ اروپائی، گسترش تجارت‌پیشگی چینی، و ... در این بازی قدرت، برخلاف آنچه به نظر می‌آید، آمریکا تنها تصمیم‌گیرنده نخواهد بود.

۱/۱۵/۱۳۸۵

منافع قدرت‌های بزرگ

بحران نظامی در منطقه خلیج‌فارس همچنان در حال اوج‌گیری است. دیدار اخیر و همزمان رایس و استرا (وزرای امور خارجة ایالات متحد و انگلیس) از «عراق اشغال‌ شده»، از نظر سیاسی مفهومی بسیار صریح دارد. به عبارت دیگر، ایندو دولت که در واقع اشغالگران اصلی خاک عراق هستند، با این دیدار، که در همهمة سیاسی و تبلیغاتی بر علیه ایران صورت می‌گیرد، نشان می‌دهند که دولت‌های متبوع‌شان، از اشغال این سرزمین پای پس نخواهند گذاشت، و اینکه هر تمایلی برای بیرون راندن آنان با مقاومت و عکس‌العمل سیاسی و حتی نظامی از جانب دو دولت توأم خواهد شد. اینگونه دیدارها در شرایط حساس سیاسی، همچون دیدار پریماکف از بصره، زمانی که این شهر در محاصرة نیروهای نظامی ایران بود، نشاندهندة این امر است که «سیاستی جامع و کلی» در حال شکل‌گیری است.

ولی، مشکل اینجاست که شرایط بین‌المللی دیگر ثبات «مرگ‌بار» جنگ سرد را بر دوش نمی‌کشد. از طرفی ایالات متحد، در شرف تغییرات وسیع اجتماعی و حتی سیاسی است، تغییراتی که شاید چهرة سیاسی و بین‌المللی این دولت را به طور کامل، با آنچه تاکنون می‌شناختیم متفاوت کند. و مخالفت با جنگ عراق که به صورتی خزنده، ولی پیوسته در بطن جامعة آمریکا در حال رشد است، می‌تواند در آستانه انتخابات جدید اینکشور، سیاست بین‌المللی ایالات متحد را به طور کامل تغییر دهد. و از طرف دیگر روسیه، درگیر ملاحظات «عقیدتی» نیست، و می‌تواند نقش فعال‌تری را نزد هم‌پالکی‌های غربی آمریکا به عهده گیرد، نقشی که مسلماً در چارچوب منافع آمریکا قرار نخواهد گرفت.

نهایتاً، کشور انگلستان، رفیق گرمابه و گلستان واشنگتن، به احتمال زیاد به دلایل داخلی و خصوصاً سرخوردگی‌ از سیاست آمریکا در عراق، ناچار به تکیه هر چه بیشتر بر اتحادیه اروپا خواهد شد. سیاستی که ایجاد فاصلة سیاسی و استراتژیک از منافع آمریکا را به دنبال خواهد آورد، نتیجه‌ای که در اوائل انتخاب آقای بلر، عملاً غیر قابل تصور می‌نمود. فرانسه و آلمان نیز در بطن اتحادیة اروپا مجبور به هماهنگ کردن سیاست‌های‌شان با نوسانات سیاسی روسیه خواهند شد، چرا که هم سفره شدن با آمریکا از نظر استراتژیک برای‌شان بیش از منافع، دردسر به همراه می‌آورد.

در چنین چشم‌اندازی، هر چند که وزرای امور خارجة از طریق دیدار جدیدشان قصد القای «پروتکل‌های» قراردادی را داشته باشند، امکان اعمال چنین «پروتکل‌هائی» را نخواهند داشت. اگر مخالفت داخلی در عراق شدت گیرد، و اعمال نظارت بر فعالیت‌های «ضداشغالگران» نیازمند نقش نظامی وسیع‌تری از جانب ایالات متحد و انگلستان شود، مشکل می‌توان امکان چنین دخالت‌هائی را در شرایط فعلی متصور شد.

مانورهای دریائی نیروهای نظامی ایران در این زمان خاص، از اهمیت سیاسی و راهبردی زیادی برخوردار است. دولت ایران به عنوان یک دولت وابسته به منافع غرب در این هیاهوی سیاسی در بن‌بستی قرار گرفته که نمی‌تواند به هیچ عنوان از آن خارج شود. از یک طرف می‌باید با چنگ و دندان از حضور ارتش ایالات متحد و هم پیمانان‌اش در عراق و افغانستان حمایت کند، از طرف دیگر، حضور این ارتش را مخل سیاست‌های «اسلام‌گرایانه‌اش» در منطقه می‌بیند، و نهایتا، مجبور است که به روسیه به عنوان یک قدرت همسایه تکیه داشته باشد، چرا که عدم همکاری راهبردی با روسیه برای ایران می‌تواند بسیار گران تمام شود. مشکل می‌توان بر این بن‌بست راه حلی یافت. و به نظر نمی‌آید که دولت ایران نیز به دنبال «راه حل» باشد. مشکل فعلی این دولت، صرفاً حفظ موجودیت‌، با تکیه بر سرکوب‌داخلی و سازش با قدرت‌های خارجی است.

این «سرکوب» هر روز، به دلایل بسیار متفاوت و متکثر، غیرممکن‌تر از روز پیش می‌شود، و این «سازش چند جانبه» با قدرت‌های جهانی،‌ به دلیل تقابل منافع روزافزون آنان، هر روز مشکل‌تر می‌نماید. مانورهای دریائی اخیر ایران ـ موشک‌های زیردریائی و قایق‌های فوق مدرن و ... ـ که تماماً زیر نظر کارشناسان روسی انجام گرفته، نشان می‌دهد که دولت احمدی‌نژاد، در چارچوب این «سازش چند جانبه» تا چه مرحله‌ای پیش رفته است.

این سئوال باقی است که، آنزمان که قدرت‌های بزرگ خود را مجبور به درگیری مستقیم‌تری از نظر سیاسی و نظامی ببینند، ایران در کدام جبهه قرار خواهد گرفت؟ به احتمال زیاد، دولت فعلی در این زمینه صرفاً تماشاگر خواهد بود، چرا که موشک‌ها، هواپیماها و دیگر سلاح‌های راهبردی ایران نه تنها بدون مشاوران خارجی از جای نخواهند جنبید، که نظارت بر آنان نیز از دولت ایران و نیروهای مسلح دریغ شده است. در شرایط درگیری، نیروهائی«نامعلوم»، که نه از ایران دستور می‌گیرند و نه منافع ایران را منظور خواهند داشت، به «ارتش‌هائی» حمله خواهند برد. البته، اگر درگیری احتمالی روسیه و ایالات متحد در خلیج‌فارس، صرفاً به اسم ایران صورت پذیرد، بازتاب این حملات نظامی بر دوش ملت ایران سنگینی خواهد کرد. و ملتی که در محاسبات سیاسی و نظامی حکومت اسلامی همیشه حکم «گوشت دم توپ» را داشته، اینبار نیز از این نعمت «الهی» بهره‌مند خواهد شد.

۱/۱۴/۱۳۸۵

مصاحبه انگولک‌چی با رئیس جمهور منتخب


مصاحبة انگولک‌چی با رئیس جمهور منتخب و مادام‌العمر ملت ایران، «بولی‌اول»!
روز سردی است. باد شدیدی می‌وزد. حتی طوفان شده. مثل همة تازه واردها در شهر پاریس گم شده‌ام، به زمین و زمان فحش‌های چارواداری می‌دهم. رانندة تاکسی هم گم شده. و مرتب یک کاغذ پاره را از روی صندلی بغلی بر می‌دارد و دقایقی طولانی به آن خیره می‌ماند. فریاد می‌زنم:
ـ شما این شهر را نمی‌شناسید؟
جوابی نمی‌دهد. باز هم فریاد می‌زنم، ولی جوابی نمی‌دهد. عجب گیری کرده‌ام! این مصاحبه با «بولی اول» کلی برایم آب خورده. به راننده می‌گویم:
ـ من پیاده شدم.
برمی‌گردد و با لهجة عجیبی می‌پرسد:
ـ چرا؟
به صورتش دقت می‌کنم. ای بابا این مردک که چینی است! به زبان چینی می‌گویم:
ـ آنگ یونگ دانگ‌ دونگ!
لبخندی می‌زند و به چینی می‌گوید، که تازه دیروز از پکن به پاریس رسیده و چون گواهینامه رانندگی ندارد، رانندة تاکسی شده!

پیاده می‌شوم، پولی هم به او نمی‌دهم. چشمش کور! می‌خواست در پکن بماند. مگر ما که یک عمر در فرانسه ماندیم، می‌خواستیم بمانیم؟ پرسان پرسان به در خانة «بولی اول» می‌رسم. روی در، یک پلاک بزرگ به رنگ طلائی آویزان کرده‌اند و روی آن با خط نستعلیق نوشته شده: «به سرای بولی‌اول،‌رئیس جمهور منتخب خوش آمدید!» زنگ می‌زنم، یک خانم که حجاب‌اش را بجای سر به کمرش بسته در را باز می‌کند.

ـ سلام عرض می‌کنم. بنده انگولک‌چی هستم. برای مصاحبه وقت گرفته بودم.
ـ وا! انگولک‌چی شما هستید؟! آقای رئیس جمهور منتظر شما هستند.

وارد یک سالن بزرگ می‌شوم که در گوشه‌ای از آن یک بخاری دیواری به چشم می‌خورد. شعله‌های آتش عظیمی از دهانه‌اش بیرون می‌زند که حرارتشان، در این رطوبت و سرما قلبم را گرم می‌کند. همانطور که نشیمنگاه‌ام را طرف آتش گرفته‌ام چشمانم از شدت لذت خمار می‌شود که ناگهان پسر بچه‌ای با یک چوبدست سیاه وارد شده، فریاد می‌کشد:

ـ آقای بنی‌صدر، رئیس جمهور وارد می‌شوند!
غافلگیر شده‌ام، خماری از چشمانم می‌پرد، و به در اتاق خیره می‌مانم. چند لحظه بعد «بولی‌اول» وارد می‌شود. طبق معمول لبانش را اول غنچه می‌کند، و بعد مثل اینکه قصد شکلک در آوردن داشته باشد، لبخند می‌زند. یک قدم جلو گذاشته لبخندی می‌زنم و می‌گویم:
ـ جناب آقای بنی‌صدر سلام عرض می‌کنم.
به جای جواب سلام، سرش را تکان تکان می‌دهد و می‌گوید:
ـ خودمانی باشیم، تشریفات لازم نیست، بگوئید آقای رئیس جمهور!
و مثل ارگ تاریخی بم در هنگام زلزله، در اولین مبلی که سر راهش می‌بیند، فرو می‌ریزد. یک صندلی شکسته هم به من تعارف می‌کند و می‌پرسد:
ـ از انقلاب اسلامی چه خبر!؟
هاج و واج به او می‌نگرم و می‌پرسم، شما «انقلاب اسلامی» می‌نویسید! سرش را باز هم تکان تکان می‌دهد و می‌گوید:
ـ از ایران!
ـ بله، خبر زیادی ندارم. همان است که این 27 ساله بود دیگر!
ـ این 26 ساله!!
ـ بله، البته دورة شما نمونه بود ...
کلام مرا قطع می‌کند، دوباره لبهای‌اش را غنچه می‌کند و با همان لبخند که بیشتر مثل نیشتر می‌ماند تا خنده، می‌گوید:
ـ می‌دانم!
یک پسته از میان چند تائی که توی یک بشقاب ریخته‌‌اند انتخاب می‌کند، و با چنگ و دندان مشغول پوست کندن‌‌اش می‌شود. بعد از چند دقیقه که می‌بیند بی‌فایده است، پسته را توی بشقاب پرت می‌کند، به صندلی تکیه می‌زند، بادی به غبغبش می‌اندازد و می‌گوید:
ـ حکومت زور! ملاتاریا!
ـ بله سابقاً پسته‌ها خندان بودند.
ـ نه جانم! ایران را تشریح می‌کنم.
من که از نفهمی خودم خجالت کشیده‌ام، دست و پایم را جمع می‌کنم و می‌پرسم:
ـ چه راهی برای خروج از این بن‌بست می‌بینید؟
ـ البته راه‌های زیادی وجود دارد! بازگشت به 26 سال پیش، آزاد کردن گروگان‌های سفارت، مذاکره با صدام حسین قبل از حمله، انحلال سپاه پاسداران، ...
ـ نه آقای رئیس جمهور، امروز را عرض می‌کنم.
دوباره خم شده همان پسته را از توی بشقاب برمی‌دارد و شروع می‌کند به ور رفتن با آن، و در همان حال می‌گوید:
ـ حوصله‌ام از دست این پسته‌ها سر رفت.
ـ آن یکی را آزمایش کنید. به نظر خندان می‌آید.
ـ نه خیر آقای انگولک‌چی! این پسته‌ها را سوغات آورده‌اند، از دو سال پیش یکی‌شان را هم نتوانستم باز کنم.
ـ آقای رئیس جمهور، جدیداً در تهران از نام مصدق سوء استفاده می‌کنند، نظر شما در اینمورد چیست؟
ـ مصدق را من به مردم ایران معرفی کردم. نباید از نامش سوء استفاده شود!
ـ یعنی به عقیده شما اگر مصدق امروز زنده بود، چه می‌کرد؟
همانطور که زیر چشمی به پستة کذائی چپ چپ نگاه می‌کند می‌گوید:
ـ از کدام جهنم دره‌ای این‌ها را خریده‌اند!
برای عوض کردن مطلب سئوال می‌کنم:
ـ بحران هسته‌ای به عقیدة شما به کجا خواهد کشید؟
لبخند کوچکی گوشة لبانش نقش می‌بندد، مثل اینکه سوژة مورد علاقه‌اش را پیدا کرده‌ام.

ـ ببینید، 1ـ بمب دارید، 2ـ بمب ندارید، 1ـ الف، اگر بمب دارید، کجا دارید، 2ـ الف، اگر ندارید، کجا ندارید، 1ـ الف ـ 1، اگر بمب دارید و کجا دارید، آن کجا را، کی دارد، 2ـ الف ـ 1ـ اگر ندارید و کجا هم ندارید، پس چرا ندارید، 1ـ الف ـ1 ـ ب ...

«بولی اول» چینی را با لهجة عجیبی صحبت می‌کنم، یک کلمه نمی‌فهمم! در آخر از جای بلند شده، می‌گویم:
ـ از اینکه به سئوالات بنده پاسخ گفتید، بی‌نهایت‌ متشکرم.

در حالی‌که زیر لب با خود می‌گویم :«آنگ اونگ چونگ بونگ!» از در خانه که پای به خیابان می‌گذارم، هنوز فریاد «بولی‌اول» را می‌شنوم: «این پستة لامصب ...» رانندة چینی، دم در منتظر من نشسته، می‌گوید: «راه برگشتن را یاد گرفتم!»