۳/۰۵/۱۴۰۰

انتخابات ماقبل تاریخ!

 

 

گاری شکستۀ انتخابات جمکران در سراشیب تند اوفتاده و ظاهراً با خندق بلا آنقدرها فاصله ندارد.   گویا بار دیگر قرار شده سناریوی نخ‌نمای «دمیدن در تنور» انتخابات را مقام معظم به روی صحنه بیاورند.  اینهمه تا با بیرون کشیدن «حکم حکومتی» عوام به صف شده،  در برابر حوزه‌های رأی‌گیری از صندوقچه‌ها همان را بیرون بکشند که «رضایت» مقام معظم را تأمین کند.     بله،  همانطور که می‌دانیم در حکومت عدل الهی و علوی و ... همه «بد» هستند،   جز مقام معظم!   به عبارت دیگر تمامی افرادی که عمامه ‌دارند و یا ریش کثیفی از چانه‌شان آویزان شده،  و مثل بزمجه اینور و آنور می‌جهند و معمولاً عین بز اخفش سرشان را در برابر دوربین‌ها تکان‌تکان می‌دهند و آب به آسیاب حکومت فقر و فاقه،   آوارگی و جنگ و ویرانی و گرسنگی می‌ریزند،   می‌توانند «بد» باشند؛   مقام معظم با این‌ها فرق دارند.  ایشان عین حسین ابن‌علی‌ عمل می‌کنند.  همانطور که حسین ارواح شکم‌اش طمع خلافت و زورگوئی و سیم‌وزر اندوزی و هارت‌وپورت و حرمسراداری و هزار و یک کثافتکاری دیگر نداشت،  ایشان هم فقط برای اسلام پای پیش ‌گذاشته‌اند؛  «انقلاب» را نجات می‌دهند!  و از هم اکنون زوزۀ  مقام معظم در خیابان پاستور طنین‌افکن شده: 

 

«هالوها به صف!   پاسدارها پیش‌فنگ؛   بسیجی‌ها پس‌فنگ!  ملاها بر پا!  سرداران به راست، راست.  توده‌ای‌ها به چپ،  چپ!  شاهنشه ما زنده بادا،  پاید کشور به فرش جاودان!»

 

ترنم سرود شاهنشاهی از زبان مقام معظم خیابان پاستور را چنان به وجد آورده که میرحسین موسوی و زهرا خانوم هم علیرغم کبر سن قر در کمرشان اوفتاده!

 

***

 

«طرف» از آن ریشوهاست که اصلاح صورت‌‌اش به یک ماشین چمن‌زنی نیاز دارد.  روی نیمکت پارک لوگزامبورک اوفتاده،   پشت ‌ چشمی نازک می‌کند و می‌گوید:  «آقا!  این انقلاب خیلی برکات داشت!»   بله،  حق دارد.   یک شاه «بی‌خبر از ستم‌دیدگان» را انداختند بیرون،  و امروز به برکت انقلاب اسلامی،  شاهی داریم که درد گرسنگان را خوب می‌شناسد.   می‌داند که «امت» انقلاب کرد تا او از این صندوق‌ها هر کسی را که می‌خواهد بیرون بکشد. 

 

ریشوی کذا که از اهالی مرز پرگهر است،  چشم غره‌ای رفته و می‌گوید:   «مگر ما برای دمکراسی انقلاب کردیم؟»   می‌گویم:   والله،  باالله اینجانب که اصلاً انقلابی نبودم؛  از شما چه پنهان همیشه هم گفته و می‌گویم،  گور بابای همه‌شان.  انقلابی‌ها یا مثل همین شاعر خلق،  حاج‌ اسمال خویی که عمرش را داد به شما،  طرفدار استبداد خلق‌ها بودند،  یا عین مقام معظم دوست داشتند اینوروآنور بروند و فرمایشات اسلامی و دینی صادر کنند.  و در این میانه زبان‌مان لال اگر احدی دم از دمکراسی می‌زد،  مثل شاپور بختیار «خون‌اش حلال بود!»   می‌دانیم که دمکراسی فقط برای غربی‌ها خوب است؛   آیندۀ درخشان ملت ایران در گرو گسترش استبداد و فقر و فاقه،  پیروی از موهومات و تعصبات و سرکوب و سانسور،  زن‌ستیزی و زورگوئی و کودک‌همسری و لات‌پروری و تفکیک جنسیتی و جنایت و تجاوز و ... و خلاصه پیروی از فرهنگ غنی دینی و بومی و قومی ماست.   در نتیجه،  اگر گفتید دمکراسی و سرتان بریدند،  دلخور نشوید،  که حق‌تان است.   رئیس‌جمهور آمریکا هم عین مقام معظم همین را می‌گوید؛   قبول ندارید از خودش بپرسید.   از شما چه پنهان،   یک عده‌ای رفتند و پرسیدند؛  جسدشان هم در کانادا و آمریکا،  در رودخانه و خانه و جاده و اینجور جاها پیدا شد!             

 

ریشوی کذا بی‌توجه به بیانات اینجانب ادامه می‌دهد:

«اصلاً همین شهرک اکباتان را ببینید!  این را همان شاهی ساخت که با درد گرسنگان بیگانه بود.  یک آپارتمان هم داد به این جناب سرهنگ خوک‌دین تا سر بچه‌های‌اش را ببرد.  ولی این اسلام نیست!»  

 

 بله،  که نیست!   دقیقاً برای همین انقلاب کردید!  از این به بعد شهرک‌ها را با پول امت فقط در آمریکا برای یانکی‌ها می‌سازید،  توله‌های‌تان را هم با اهن‌وتلپ و دنگ‌وفنگ می‌فرستید همانجا جهت تحصیلات عالیه و کسب افتخارات خانوادگی!   ایرانیان هم چشم‌شان‌ کور،   نان خالی می‌خواهند،   بخوابند تا خواب‌اش را ببینند!  آیندۀ کشور را دیگر تأمین کرده‌اید؛  «رضاشاه،  روحت شاد!» 

 

طرف به تندی می‌گوید:  «نکند شما ضدانقلاب باشید؟!»  من ضدانقلاب باشم،  غلط بکنم.  همانطور که می‌دانید همه باید انقلابی‌ باشند؛  این «انقلاب» هم قسمتی از همان فرهنگ پربار دینی و بومی و قومی و میهنی و غیره است!  عین بقیۀ قضایا این یکی هم «اجباری» شده.‌  وقتی می‌گوئیم فرهنگی غنی داریم به این معناست که فهرست اجبارهای‌مان تمامی ندارد.  بچه‌های‌تان را هم می‌فرستید آمریکا تا ببینند این آمریکائی‌ها چقدر بدبخت و بیچاره‌اند،   و بیایند برای شما تعریف کنند،  دل‌تان را خنک کنند.   باید دست‌وپای شما و بچه‌های‌ شما را ببوسیم.   بلینکن،  وزیر امور خارجۀ یانکی‌ها هم وقتی دید ما اینقدر هوشیاریم،   سر مذاکرات وین دبه درآورد و حالا می‌گوید:

 

«آمریکا هنوز اطمینان ندارد که ایران بخواهد به تعهدات خود در برجام بازگردد»

منبع:  رادیوفردا،  4 خرداد 1400

    

به این می‌گویند وزیر امور خارجه،  حرفی می‌زند که کسی نفهمد مقصودش چیست.  البته ما فهمیدیم و به ایشان می‌گوئیم «خر خودتی!»  اگر با روس‌ها شاخ‌توشاخ شده‌اید قضیه را به اسم ایران پیش نیاندازید،  ما نه رضا پهلوی،  ولیعهد فراری هستیم،   نه امام غایب،  برادر رجوی،‌  و نه شاعر خلق،   «مشدی ـ لندنی» خویی.  خودتان از برجام رفتید بیرون،  حالا هم برای مذاکره بر سر اوکراین و بلاروس و سوریه و لبنان و ...  روس‌ها را تهدید می‌کنید که به ملاها بمب اتم می‌دهید!   واقعاً به این یانکی‌ها باید تبریک گفت،  وزیر امور خارجه‌ای دارند که به تنهائی یک ملت است.  

 

ولی ما به این نتیجه رسیده‌ایم که بلینکن اصولاً باید دل‌اش هوای لاریجانی کرده باشد.   به همین دلیل هم حاجیه‌خانم مصطفوی،  دختر حاج‌ روح‌الله نامه نوشتند:  «خدا مرگم بده!  چرا لاریجانی رو رد صلاحیت کردین!  خیر ندیده‌ها!»   از آن نامه‌هاست که اوریانا فالاچی برای «کودکی که هرگز به دنیا نیامد» نوشته بود.  ولی حاجیه خانم کودک که هیچ مهدکودک به دنیا آورده‌اند.  اسم‌شان هم «اوریانا» نیست.  یعنی در اسلام کسی حق ندارد «عریان» باشد،   چه رسد به اینکه «عریانا» شود.  ایشان «چادریانا پالان‌چی» هستند؛  برای مهدکودکی می‌نویسند که به دنیا آورده‌اند و فعلاً ساکن آمریکاست.       

 

طرف با خشم می‌گوید:  «به امام اهانت کردی؟!  پوست و خون و استخوان‌ات متعلق به امام است!»  گفتم پوست و استخوان ما را رها کن؛‌   فکری برای این پابرهنه‌ها بکن. گفت این فضولی‌ها به شما نیامده.   به تکلیف عمل کنید؛   پابرهنه‌ها مال امام‌اند،  هر کاری صلاح بدانند با آن‌ها می‌کنند.  گفتم تکلیف چیست؟  خندۀ شیرینی کرد و گفت،   روز انتخابات صف می‌کشید و به کسی که نظرات‌‌اش به مقام معظم نزدیک‌تر است رأی می‌دهید؛  فهمیدید؟!   بله که فهمیدیم،   ولی چند ماه بعد از انتخابات این کسی که به مقام معظم نزدیک است «بد» می‌شود.   ریشو باز هم نگاه تندی کرد و گفت،  مصلحت امور در کف مقام معظم است،   برای شما فضولی موقوف!   الحق و والانصاف که حکومتی داریم ها؛   دست‌مان بشکند اگر به لاریجانی رأی ندهیم.

 

اصلاً همه باید به لاریجانی رأی بدهند.   طرف با لبخند شیرینی می‌گوید،  «در یک دمکراسی به کسی نمی‌گویند به چه کسی رأی بدهد.  مگر اینجا حکومت استبدادی برقرار شده که شما از این حرف‌ها می‌زنید؟»   والله حق دارد.  از شما چه پنهان ما قاطی کرده‌ایم،   تفاوت دمکراسی و استبداد را هم دیگر تشخیص نمی‌دهیم.   ولی می‌گویند لاریجانی جهت تبلیغات انتخاباتی از موسیقی متن فیلم «پادشاه» که به درگیری‌های دربار در انگلستان مربوط می‌شود استفاده کرده.   ما هم گفتیم،  چه اشکالی دارد.  حاج‌روح‌الله عمری از سینمائی که «شاه» به راه انداخته بود برای تبلیغات‌اش استفاده می‌کرد،  حالا لاریجانی از موسیقی متن فیلم «پادشاه» استفاده ‌‌کند؛  هر چه باشد هر دو انگلیسی‌اند و برای انگلستان می‌جنگند.  هانری پنجم برای تخت و تاج انگلستان ‌جنگید،  لاریجانی هم برای سفارت انگلستان در تهران،  یا به قول فریدون آدمیت برای کارخانۀ رجاله‌پروری!   ولی از حق نگذریم،  این لاریجانی‌‌ها راه درازی پیموده‌اند؛  مجاورت قبور در عراق کجا،  انتخابات ریاست جمهوری در ایران کجا؟ 

 

یک بابائی را هم به تازگی جلو کشیده‌اند به اسم رئیسی که همشهری حاج اسمال خوئی است!   گویا طرف از ده دوازه‌سالگی آدم کشته و پیشرفت کرده.  این رئیسی برای احراز مقام ریاست جمهوری خیلی شایستگی دارد.  حداقل زمانی که سر از تن مردم جدا می‌کند،  مثل لاریجانی پشت در سفارت انگلستان پناه نمی‌گیرد؛   به در ورودی تکیه زده و می‌گوید:  «نه اصولگرا هستم،  نه اصلاح‌طلب؛  مزدور استعمارم و افتخار می‌‌کنم!»  بله،  ایشان یک عمامه دارند؛  به ‌رنگ سیاه.  رنگ سرنوشت ملتی که اسیر دست اینان شده.