۴/۲۸/۱۳۹۳

آخوند آتلانتیست!




سرانجام دولت به اصطلاح سوسیالیست فرانسه پس از چندین روز نازوکرشمه و «فِس‌وفِس» و «مِن‌ومِن»،   اوباش و لات‌ولوت‌ها را به خیابان‌های پاریس‌ آورد تا در هم‌سوئی با لندن و برلین و نیویورک،   جهت پشتیبانی از حماس و اسلامگرائی،   و خصوصاً گسترش وحشیگری دینی در خاورمیانه،  جبهه‌ای نیز در فرانسه بگشاید!  در کشوری که تمامی فعالیت‌های سیاسی،  اجتماعی و فرهنگی تحت نظارت پلیس قرار دارد،   مشکل می‌توان پذیرفت که بدون همکاری و هم‌یاری مقامات انتظامی،  مشتی اوباش شهر پاریس را به خاطر «حماس» به آتش بکشند.   ولی اینعمل خداپسندانه انجام شد،   و دولت فرانسه هم تمامی تلاش خود را به خرج داد تا گزارشات داغ و پرهیجان افتتاح این «جبهة الهی» به دست تمامی خبرگزاری‌ها برسد.   به استنباط ما،   شرایط آن نیست که دولت جمهوری پنجم و هم‌داستانان‌اش در آمریکا و اروپا    تصور کرده‌اند.  اینان می‌پندارند که در این میعاد،  تشکل حماس می‌تواند بار دیگر با مارمولک‌بازی و همکاری دولت‌های اسرائیل و آتلانتیست موجودیت خود را در صحنة سیاست منطقه حفظ کند.   باید قبول کرد که دوران آتش‌افروزی‌ حماس در مخالفت با صلح خاورمیانه دیگر سپری شده،  ‌ حتی اگر دکة حماس نیز بر جای بماند!   حماس به آخر خط نزدیک می‌شود و همین واقعیت «تلخ» بی‌بی‌سی را آشفته و پریشان کرده:

«تظاهرات معترضان به حمله اسرائیل به غزه در پاریس به خشونت کشیده شد ـ   داعش دو زن را در سوریه سنگسار کرد»
منبع:  بی‌بی‌سی،  19 ژوئیة 2014

سایت بی‌بی‌سی،  در امتداد سیاست‌های اسلام‌پروری‌ گویا اشتباهاً ایندو عنوان را در کنار یکدیگر قرار داده!   ولی ما از این «همسایگی» یک نتیجة‌ منطقی می‌گیریم.  و آن اینکه برای این حضرات تحمیل حکومت اسلامی بر ملت‌ها هدف اصلی است و دیگر آن را پنهان نمی‌کنند.   بله،   مطلب نخست بی‌بی‌سی به تظاهرات پاریس در حمایت از به اصطلاح «فلسطینی‌ها» اختصاص دارد،   و در همان صفحه نیز خبر «شورانگیز» دیگری مبنی بر سنگسار دو زن به اتهام روابط «نامشروع»،    توسط عوامل داعش در سوریه انعکاس یافته!    از همین خلاصه می‌باید ابعاد وقاحت لندن در  سرکوب و چپاول ملت‌ها را دریافت.  کار اینان آنقدر بالا گرفته که دیگر «رعایت» ظواهر را هم نمی‌کنند.   اصلاً برای‌شان اهمیت نداردکه جبهه‌ای که برای پشتیبانی از «حماس» در شهرهای بزرگ «آتلانتیست» گشوده‌اند،   در عمل چیزی نیست جز حمایت از نظریات و «جهان‌بینی‌های» قرون‌وسطائی‌‌ای که امثال داعش سخنگو و مجری‌اش به شمار می‌روند.   

پاریس،   لندن و نیویورک در برابر پیکرهای خونین صدهاهزار کشته و مجروح که طی سال‌های متمادی کوچه‌ و خیابان‌های عراق،  افغانستان،  سوریه،   لیبی را فرش می‌کند،  سکوت اختیار کرده‌اند.   از منظر اینان چنین فاجعة بزرگ انسانی «طبیعی» است!   ولی همین  حضرات،   هنگامی که با خطر حذف جنایتکاران حماس و اسلامگرایان قرون وسطائی از صحنة سیاست منطقه روبرو می‌شوند،  ناگهان به یاد «حقوق انسان‌ها»‌ می‌افتند.   به یاد این می‌افتند که هر کس «حق» دارد نظرش را بگوید!    ولی فراموش می‌کنند،   زمانیکه نظر این به اصطلاح «انسان‌ها» با تروریسم و سرکوب فاشیستی مترادف می‌شود،  و در تقابل با آزادی بیان انسان قرار می‌گیرد،   دیگر از وجهة حقوقی برخوردار نیست.   بله،   از منظر حقوقی،  جنایت و تجاوز «حق» به شمار نمی‌آید.   و برخورد سوداگرانة سیاست‌بازان آتلانتیست با تروریسم در روزهای آینده برای‌شان «مسئله‌ساز» خواهد شد.   خلاصه بگوئیم،  در هنگامة میدان دادن به اوباش اسلامگرا تحت عنوان دفاع از «آزادی بیان»،  این آزادی بیان انسان‌هاست که مورد تجاوز قرار می‌گیرد.   البته این قماش دفاع از «آزادی بیان»‌ دهه‌هاست که ادامه یافته،‌  ولی تا ابد نمی‌توان به مردمفریبی ادامه داد؛  برگ زد و تقلب کرد.   روزی از این روزها می‌باید پای پاسخگوئی به افکارعمومی نیز نشست،   و به استنباط ما آن روز آنقدرها دور نیست.   

اگر سوءاستفادة دولت‌های آتلانتیست از «آزادی بیان» امروز کارش اینچنین به رسوائی  کشیده،   سابقة تاریخی هم دارد.   نخست باید پرسید،   کدام دولت متمدنی به خود اجازه می‌‌دهد برای یک جریان تروریست خواهان «آزادی بیان» شود؟   مگر اینان نیستند که در صورت تحکیم حاکمیت مطلوب‌شان،  همچون نمونة ملایان جمکران سریعاً بساط زن‌ستیزی،   سرکوب آزادی بیان،  دفاع از حجاب اجباری، ‌ قصاص،  سنگسار و ... را به عنوان «فرضیات» اصلی‌ و اعتقادی‌‌شان بر جامعه تحمیل‌می‌کنند؟   پس به چه دلیل می‌باید غربی‌ها به فکر تأمین «آزادی بیان» این متجاوزان به حقوق انسانی باشند؟  آزادی بیان برای آن‌هاست که به آزادی و به انسان آزاد پای‌بند هستند،   به کفتار و کرکس و خوک که «آزادی بیان» نمی‌دهند.   فردا اگر اوباش در همین کشورهای آتلانتیست خواستار آزادی چاقوکشی‌ شدند،  تکلیف چیست؟   آتلانتیسم که طی غائلة 22 بهمن 57 مشتی آخوند و قاری و لات‌ولوت اسلامگرا را به بهانة حمایت از آراءعمومی و «مردم» بر جامعة ایران حاکم کرده‌،  گویا واقعاً «چشته‌خور» شده؛   حتماً می‌پندارد این سناریوی مهوع را همه جای دنیا می‌توان به صحنه آورد.    به همین دلیل است که همزمان با به راه افتادن کاروان‌های خردجال در لندن و پاریس و برلین و ... و خصوصاً در نیویورک،   لوتی‌وعنترهای جمکرانی آتلانتیسم هم وکیل مدافع «مردم مظلوم غزه» شده،   برای ارباب معلق می‌زنند:      

«[...]حجت‌الاسلام پناهیان در اجتماع مدافعان حرم:   باید به دفاع از مردم مظلوم غزه بپردازیم/ استکبار حرفی برای گفتن ندارد.   اجتماع 'مدافعان حرم' در تهران آغاز شد/  طنین شعار 'مرگ بر اسرائیل' در میدان امام حسین»
منبع:  فارس، 19 ژوئیه،  2014 

جالب است،  این حجت‌الاسلام‌‌های حکومتی که میلیون‌ها ایرانی را به قاچاقچیان مواد مخدر «فروخته‌اند»،   اینک در میدان «امام حسین‌شان» برای ساکنان غزه عزا گرفته‌اند!   ولی،   اولین بار نیست که همزمانی و هم‌سوئی تظاهرات به اصطلاح «ضداستکباری» را در تهران اشغال‌شده با پاریس و نیویورک و لندن «مشاهده» می‌کنیم.   البته هر بار آخوندها این همزمانی‌ها را نشانة «صدور انقلاب اسلامی‌شان» و گرویدن «مردم غرب» به ارزش‌های «اسلام ضداستبداد» ‌جا می‌زنند!   ولی واقعیت با تبلیغات سازمان سیا و اظهارات آبگوشتی حجج اسلام فاصلة زیادی دارد.   تظاهراتِ همزمان در تهران و پایتخت‌های آتلانتیست نشان می‌دهد که دست‌های واحدی اوباش را در این شهرها به خیابان می‌آورد.   و از آنجا که نمی‌توان متصور شد،   حکومت جمکران ادارة «حفاظت» در لندن و پاریس را بر عهده داشته باشد،   این همزمانی‌ها فقط می‌تواند نشانة خط‌دادن سازمان‌های امنیتی آتلانتیست به اوباش و اسلامگرایان جمکرانی به شمار آید. 

ولی در راستای یک برخورد تاریخی نیز نمی‌باید فراموش کرد که،  این بساط «چه کنم،‌ چه کنم» که امروز ظاهراً در میان دولت‌های آتلانتیست تحت عنوان «حمایت از آزادی بیان»‌ به راه افتاده،   در دوران هیتلر و موسولینی نیز دقیقاً به همین صورت در جریان بوده.   آن روزها هم دربار انگلستان با هیتلر روبوسی می‌کرد،   چرا که در تبلیغات رسانه‌ای احدی نمی‌گفت این دیوانه،  کشور آلمان را گاوداری تصور کرده و قصد اصلاح‌نژاد و پاکسازی دارد؛  ایشان در تبلیغات باکینکهام پالاس برخاسته از «آراء عمومی» معرفی می‌شدند! 

مسلماً امروز نیز همچون دوران نورانی هیتلر بعضی‌ها در منجلاب فاشیسم به دنبال «نقد کردن» منافع مالی و اقتصادی‌شان می‌گردند.   همان‌ها که امروز با استفاده از اهرم‌های مختلف در درون حاکمیت‌های آتلانتیست لش‌ولوش‌ها را جهت تظاهرات به نفع حماس و اسلامگرائی به خیابان‌ها می‌کشانند.  ما دوران «جنبش سبز» را فراموش نکرده‌ایم.   دیدیم چگونه هزاران ایرانی فراری از آخوند و حکومت اسلامی را برای حمایت از آدمکش برتر همین حکومت با شعار «آزادی و آراء عمومی» در همین شهر پاریس به میدان آورده بودند  و دیدیم که نتیجه‌ای از کاروان خردجال حاصل نشد.   چه بهتر که حضرات آتلانتیست با تجربه‌ای که از شکست کودتای سبز اندوخته‌اند،   اینبار حمایت از حماس «عزیزشان» را با احتیاط بیشتری برنامه‌ریزی کنند.   چرا که،   دوران خوش «جنگ‌سرد» و سرکوب ملت‌ها بر سندان «ایدئولوژی‌های دوگانه» سپری شده.   چپاول ملت‌ها با تکیه بر «دین توده‌ها» که میراث پلید دوران جنگ‌سرد است به سرعت به پایان موجودیت‌اش نزدیک می‌شود.   ملت‌ها هر روز از این نکبت‌وادبار تحمیلی آگاهی‌ بیشتری می‌یابند.  و حتی همان فلسطینیانی که سیاست مزورانة آتلانتیسم آنان را در دامان امثال حماس انداخته،   از این خواب انسان‌ستیز سر برمی‌دارند.   دوران دیگری در راه است؛   دورانی که مردم‌فریبان و متجاوزان دیگر «پاداش» نخواهند گرفت.  





 



  

۴/۲۵/۱۳۹۳

کدخدای کربلا!




ویلیام هیگ،‌  وزیر «مستعفی» امورخارجة کابینة دیوید کامرون،   مسلماً مهم‌ترین قربانی شکست آتلانتیسم در دیپلماسی‌های خاورمیانه‌ای و اروپای شرقی می‌باید تلقی شود.   استعفای هیگ در شرایطی صورت گرفت که بن‌بست خاورمیانه به اوج رسیده و بحران اوکراین که لندن و واشنگتن با شوق‌وذوق فراوان به آن دامن زدند،  نتایج مطلوب را به دست نداده و خر آتلانتیسم در این سرزمین به گل نشسته!   در وبلاگ امروز نخست می‌پردازیم به شخص ویلیام هیگ و جایگاه وی در کابینة کامرون،  سپس نگاهی خواهیم داشت به آنچه بالاتر تحت عنوان بحران‌های منطقه‌ای مطرح کرده‌ایم. 

ویلیام هیگ،   طی دوران پس از جنگ جهانی دوم،   تنها وزیر امور خارجه‌ای است که از شخص نخست‌وزیر بریتانیا اهمیت سیاسی بیشتری دارد.  کم‌تر رسانه‌ای،  حتی در سطح بین‌المللی به این مسئله اشاره کرده که دیوید کامرون در عمل در سایة هیگ به پست نخست‌وزیری دست یافته.   ویلیام هیگ که از 15 سالگی یکی از «سخنرانان» گردهمائی‌های حزب محافظه‌کار به شمار می‌رفت،   مدت‌ها پیش از دیوید کامرون پای در مسیری گذارده بود که نهایت امر می‌بایست در صورت احراز اکثریت پارلمانی،   نخست‌وزیر انگلستان باشد.  ولی پس از پیروزی حزب  محافظه‌کار به دلائلی که مشخص نیست،  هیگ تمامی پست‌های پیشنهادی حزب خود را رد کرد،  و با قبول پست وزارت امور خارجه،   در عمل ترجیح داد تا در «سایه» باقی بماند.    

اینکه شبکة خبرسازی بی‌بی‌سی و همپالکی‌های‌اش «کِبر سن» را دلیل استعفای هیگ معرفی ‌کنند،‌  فقط می‌تواند یک مسخرگی تلقی شود.   هیگ در 53 سالگی،   نه تنها سالخورده به شمار نمی‌آید که در مقام یک سیاستمدار،  در این مرحلة سنی است که پای در اوج بهره‌وری از تجربیات سیاسی و تشکیلاتی خود ‌گذارده.   از سوی دیگر،   با توجه به اینکه ویلیام هیگ حتی قصد نامزدی در انتخابات آیندة مجلس عوام را هم ندارد،   استعفای وی به‌هیچ عنوان یک عمل «ساده» نمی‌تواند تلقی گردد!   به صراحت بگوئیم،   به دلائلی که احدی از آن سخن نمی‌گوید،   هیگ را از هیئت حاکمة انگلستان «اخراج» کرده‌اند.  و در کشوری که اولویت با سنت‌پرستی و پوسیده‌دوستی و روابط محفلی است،   این «مسائل» بی‌دلیل اتفاق نمی‌افتد: 

«[...] دولت در تلاش است تا پیش از انتخابات سال آینده دست به اصلاحاتی در کابینه بزند که از جمله آن‌ها جایگزینی چهره‌های جوان‌تر بجای سالخورده‌ها عنوان شده است.  [هیگ]  تصمیم ندارد در انتخابات سال آینده پارلمان بریتانیا شرکت کند و از مجلس عوام نیز کناره‌گیری می‌کند.»
منبع:  رادیوفردا،  مورخ 24 تیرماه 1393

بله،‌  هیگ در ردای نمایندة «والامقام» یک محفل قدرتمند بریتانیائی از کار برکنار شده تا همانطور که «راویان اخبار» می‌گویند،   راه برای «جوان‌ترها» باز شود!   بهانه‌های عوام‌پسند از قماش جوان‌گرائی،  و یا به قول شخص «هیگ»،   تأمین فرصتی جهت اشتغال به کارهائی که همیشه دوست داشته نیز،  در این میانه بیش از آنچه واقعی به نظر آید «سینمائی و رسانه‌ای» است. به استنباط ما «اخراج» هیگ از حاکمیت،   تغییر مشی «کلان استراتژیک» بریتانیا در پی  شکست‌های استراژیک اخیر است،  و نه صرفاً جابجائی یک وزیر.   پس بپردازیم به چند و چون «شکستی» که چنین تغییر مسیر «رادیکالی» را الزامی کرده.  

 طی یکصدسال گذشته،   شکست آتلانتیسم در ماجراجوئی‌های «بهارعرب» مهم‌ترین سکته‌ای است که در سیاست «لندن ـ واشنگتن» به وجود آمده.   در این شکست،   برخلاف نمونه‌های کره و ویتنام،   آتلانتیسم نتوانست فروپاشی خود را «آرایش» و بزک کند.   از سوی دیگر،   پناهگاه ایدئولوژیک و عقیدتی‌ دوران «جنگ‌سرد»‌ هم از چنگ آتلانتیسم خارج شده بود و نمی‌توانست در قفای آن پناه گرفته،   شکست‌اش را همچون دکان «حسین در کربلا» به ارزش بگذارد و آن را یک پیروزی «معنوی» در راه تحقق اهداف خیلی خیلی انسانی و شرافتمندانة‌ «مارینز» به افکار عمومی حقنه کند!   اینکه به چه دلیل واشنگتن پای در چنین باتلاقی گذارد،  برخلاف آنچه طی سال‌های آتی تحلیل‌گران «رسمی» و حقوق‌بگیران پتناگون عنوان خواهند کرد،  به هیچ عنوان «اتفاقی» نبوده.   طی «بهارعرب»،   آمریکائی‌ها بر پایة سنت‌ دیرینة استراتژیک‌شان در کشورهای استعمارزده،   دست به حمایت از متحجرترین،  قشری‌ترین و وحشی‌ترین عناصر دست‌نشانده در اینکشورها زدند،   به این امید که همچون دوران «جنگ‌سرد» و نمونة ‌کودتای 22 بهمن 1357 در ایران،  خر باقالی بیاورد؛  که نیاورد.   و استراتژی «سنتی» گاوچران‌ها در مصاف با استراتژی «نوین» روسیه شکست سختی متحمل شد.   استراتژی‌ پسابلشویسم روسیه که بر پایة حمایت از مواضع‌ حقوقی،   تقویت ساختارهای دولتی،  تلاش جهت فراهم آوردن زمینة مذاکرات و هماهنگ کردن ساختارهای موجود با الزامات جهان متمدن شکل گرفته از قدرت عمل و جذابیت بیشتری برخوردار شد،  و غرب حداقل در مناطق مسلمان‌نشین،  به این زودی‌ها از خاکستر شکست استراتژیک خود برنخواهد خاست. 

امروز آنچه از «بهارعرب» روی دست آمریکا مانده چیزی نیست جز مشتی آخوند،   اوباش‌شهری و اسلامگرای خشونت‌پرست و حسین‌دوست که اینور و آنور دست به عملیات کور و مسلحانه می‌زنند.  و تشدید فرایندهای امنیتی در پایتخت‌های غرب نشان می‌دهد که جمع‌آوری،  خلع‌سلاح،  و روانه کردن این لشکر اوباش به سرطویله‌ها،   اینک برای واشنگتن و متحدان‌اش تبدیل به معضلی بسیار پیچیده شده.   اینکه غرب بخواهد با تکیه بر این جماعت،  همچون دوران یلتسین خطر «امنیتی» برای روسیه و حتی چین به وجود آورد،  در شرایط فعلی به دور از واقعیت می‌نماید؛  پس باید دید اربابان‌شان برای این گلة وحشی و افسارگسیخته چه سرنوشتی پیش‌بینی کرده‌اند.  

حداقل یکی از «گزینه‌ها» که گویا واشنگتن عملی می‌بیند،   امروز روشن شده:  جاسازی لشکر لشوش به عنوان قبایل وحشی «ساکن» منطقه‌!   بله،   حال که لشکرکشی اسلامگرایان و ملایان و آخوندها به نتیجة مطلوب ساختاری دست نیافته و دولت لشوش نتوانست در منطقه در قدرت قرار گیرد،  آمریکا را می‌بینیم که دوباره در تلاش بازگشت به سیاست‌های تسلیح منطقه‌ای است،   و این عملیات را از شیخک‌نشین قطر آغاز کرده.   به این امید که اگر حاکمیت لات‌ها دور از دست‌رس می‌نماید،  با استفاده از لات‌های یونیفورم‌پوش و نظامی‌جماعت،   رصدخانه‌‌ای «متمدن‌نما» جهت حمایت از این لشوش وحشی مستقر شود:

«[...] آمریکا 10  سیستم دفاع هوائی موشکی هدایت شوندة پاتریوت، 24  هلیکوپتر تهاجمی آپاچی،  و 500 فروند موشک‌های هدایت شونده ضدتانک جولین در اختیار قطر قرار خواهد داد.»
منبع:  ‌بی‌بی‌سی،  مورخ  15 ژوئیه 2014

باید پرسید،‌   کشور قطر با 2 میلیون جمعیت که اکثریت‌شان مهاجرند و در صورت بروز هر درگیری نظامی به موطن‌خود باز می‌گردند،  چه نیازی به 11 میلیارد دلار جنگ‌افزار دارد؟   از این گذشته،   چنین «زرادخانة» فوق‌مدرنی را که شیخک‌های قطری نمی‌توانند مدیریت کنند.  سناریو مشخص است؛‌   آمریکا تحت پوشش «فروش» جنگ‌افزار در عمل به هزینة کشورهای منطقه کارشناسان خود را در پست‌های نظامی،  امنیتی و استراتژیک جاسازی می‌کند!  در واقع،   آمریکا همچون دوران آریامهر در ایران،   دست به نوعی اشغال نظامی «نرم» در شیخ نشین قطر زده،   و به دلیل بازده مناسب مالی،  این اشغال نه تنها «نرم»،  که «گرم» هم خواهد بود!  ‌ غرب در عراق،   سوریه و جمکران اوباش را مسلح کرده و به جان ملت‌ها انداخته تا ثروت‌های ملی را به تاراج برد،   و در دیگر کشورها مشتی شیخ و یونیفورم‌پوش را به صف کرده،  تا به اسم حفظ امنیت و دفاع از «مرز و بوم» هزینة به کارگیری ابزار فوق‌مدرن جهت ادامة جیب‌بری‌های عموسام را تأمین کند.   

به آن‌ها که برای این سیاست «یک بام و چند هوا»،  همچون دوران «جنگ‌سرد» آیندة روشن می‌بینند،   توصیه می‌کنیم عینک‌شان را عوض کنند.   دوران این نوع سیاست‌گزاری به سرعت به پایان خود نزدیک می‌شود.   شرایط صدمه‌پذیری اقتصادی و اجتماعی آمریکا بنیة کافی برای پیشبرد این نوع سیاست‌های متضاد و همزمان در یک منطقة واحد را از واشنگتن سلب کرده.   به همین دلیل شاهد اوج‌گیری تلاش آتلانتیسم جهت فرار از باتلاق جبهة اوکراین نیز هستیم. 

خلاصه بگوئیم،  در بحران‌سازی اوکراین،  آنچه برای لندن و واشنگتن اهمیت داشت به دست نیامد.  اینان می‌خواستند با اعمال فشار بر روسیه،   مسکو را به اعمال خشونت و عکس‌العمل نظامی وادار کنند،   تا از این مفر به حساب خود راهی برای به انزوا کشاندن فدراسیون روسیه در فضای بین‌المللی «هموار» شود.   ولی در این میانه جناحی که در عمل دست‌اش  به خون غیرنظامیان آغشته شده،   همین دولت «منتخب» آتلانتیسم در کی‌یف است،  نه روسیه.   در این شطرنج سیاسی آتلانتیسم بازندة اصلی شد،   ولی از آنجا که به قولی،   «ارباب ما چاکری داشت،   چاکر ما نوکری داشت»،  واشنگتن ضربة نهائی را به ملاج دولت انگلستان هدایت کرد تا خود را از زیر لگد بیرون آورد. 

دیروز به دعوت روسیه،‌   ناظران چندین کشور عضو«سازمان همکاری امنیت اروپا» از مناطقی که در خاک اینکشور توسط ارتش اوکراین بمباران شده دیدن کرده‌اند.   نتیجة این دیدار هر چه باشد هیچ اهمیتی ندارد.  مهم این است که روسیه از منظر رسانه‌ای «گشایش» کافی جهت بررسی و مذاکره را در اختیار افکارعمومی قرار داده.   اینهمه در شرایطی که لندن،  کی‌یف و بسیاری از پایتخت‌های «مدعی» حسن‌نیت و مذاکره و دمکراسی از شرکت در این دیدار رسمی سر باز زده‌اند:    

«[...] دعوتنامه برای نمایندگان 18 کشور ارسال شد و فقط وابسته‌های نظامی11 کشور (چین،  اسپانیا، آمریکا،  فنلاند،  نروژ،  ایتالیا،  دانمارک،  هند، آلمان،  سوئد و فرانسه) به آنجا سفر کردند.»
منبع:  ریانووستی،  15 ژوئیه 2014

جهت تکمیل تصویر درماندگی آتلانتیسم در صحنة جهانی می‌باید اضافه کنیم که بحران دیگری نیز در منطقه به آخر خط می‌رسد:   بحران «حماس ـ اسرائیل!»  بساط حماس که همچون حکومت جمکرانی‌ها در ایران،   از ریشه و اساس در چارچوب حمایت واشنگتن از اسلامگرائی و فضاسازی جهت مبارزه با روسیه و محاصرة اقتصادی آن شکل گرفته،  به بن‌بست‌های ساختاری خود نزدیک می‌شود.   اسرائیل دیگر امکان ندارد با کشتار غیرنظامیان برای اوباش حماس و اسلامگرایانِ نان‌خورِ یانکی «حقانیت دینی و عقیدتی» دست‌وپا کند.  در این صورتبندی،   دست‌های آغشته به خون حماس از کیسة عموسام بیرون افتاده،   و آمریکا مشکل می‌تواند از نو در فضای نوین سیاست منطقه،   ابزاری برای مشروعیت این اوباش تأمین کند. 

سفر اخیر جان کری،   وزیر امورخارجة یانکی‌ها به قاهره که از جانب رسانه‌ها «تلاش جهت برقراری آتش‌بس» لقب گرفته،   به استنباط ما فقط تلاشی بود جهت حفظ موجودیت و تحکیم مواضع حماس!   کری شاید می‌پنداشت که با تکیه بر ویراست مصری فوتبال  «شیخ‌وشاه»،   که عموسام با توسل به «اخوان‌المسلمین و ارتش» در مصر به راه انداخته،  خواهد توانست بحران فعلی را به نفع واشنگتن «نقد» کرده،   جایگاه کدخدای دهکدة جهانی را برای خود محفوظ نگاه دارد؛   زهی خیال باطل!   این تلاش در شرایطی صورت می‌گیرد که قدرت‌های متعددی بدون «پیروی» از خطوط کاخ‌سفید پای در بحران سیاسی غزه گذارده‌اند،   و اهرم هدایت این بحران برخلاف دوران سابق،  از دست آمریکا خارج شده.   

سفر جان کری و اعلام «حمایت» واشنگتن از آنچه برقراری «آتش‌بس» در غزه معرفی می‌شود،   سیاستی بود که قصد داشت با پیش انداختن قدرت نظامی ارتش مصر،   جناح‌های مشخصی را در اسرائیل خلع‌سلاح کند!   جناح‌هائی که دنباله‌روی آتلانتیسم نیستند و کشور اسرائیل را برای یهودیان مهاجر آمریکا نمی‌خواهند.  ولی این سیاست ناکام ماند،   و جناح‌هائی که به صورت اصولی مخالف حکومت تروریست‌ها هستند،    و همچون وزیر امور خارجة اسرائیل،  «آویگدور لیبرمن» آنقدرها هم به ساختار آتلانتیسم دلبستگی نشان نمی‌دهند،   با این صلح‌دوستی مزورانه هماهنگی نداشتند.   چرا که،   هدف نهائی کاخ‌سفید از برقراری «آتش‌بس» بین حماس و اسرائیل در واقع منزوی کردن سازمان آزادیبخش فلسطین،   و تمدید بحران «یهودی ـ  مسلمان» در سرزمین‌های اشغالی است،  نه از میان بردن زمینة تنش‌ها. 

همانطور که شاهد بودیم اسرائیل و حماس دست‌دردست آتلانتیسم قتل سه اسرائیلی و یک فلسطینی را بهانه کرده زمینة درگیری در نوار غزه را فراهم آوردند.   هدف از این جنایات روشن بود.   «بهانه‌سازی» برای اسرائیل جهت بیرون رفتن از پروسة صلح،   و زمینه‌سازی برای حماس جهت تأمین پناهگاه «مظلوم‌نمائی» و مسلمانی!‌   از اینرو احدی نمی‌گوید که زنان و کودکانی که قربانیان این موشک‌اندازی‌ها هستند،   چه در اسرائیل و چه در غزه،  طرفداران نتانیاهو و یا اسماعیل هنیه نیستند؛   اینان انسان‌هائی عادی‌‌اند که در چارچوب سیاست‌سازی‌های یانکی از زندگی انسانی خود محروم شده‌اند. 

جهت توضیح،   بهتر است اضافه کنیم،   اگر اهداف واقعی آمریکا در منطقه پشت صورتک صلح‌طلبی پنهان مانده،‌   برای آنچه در نوار غزه صورت می‌گیرد عموسام الزامات استراتژیک بسیار مهمی دارد.   چرا که،   در صورت نابودی حماس،   سازمان آزادیبخش فلسطین به عنوان یک تشکیلات لائیک مجبور به قبول مسئولیت سیاسی و اداری خواهد شد،  و بالاجبار با اسرائیل پای میز مذاکرات صلح می‌نشیند.   به این ترتیب،  در منطقه ابزار تنش‌زائی و تحمیل سیاست‌های افراطی از دست واشنگتن بیرون خواهد رفت.  خلاصه بگوئیم،   گسترش دمکراسی در منطقه،  حداقل به شیوه‌ای که امروز در خود اسرائیل نیز جاری است زهری است مهلک به کام عموسام.   فراموش نکنیم،   این همان عموسامی است که برای چپاول منطقه،   داعش و طالبان و القاعده و شیخ‌های جمکرانی و عربستانی و اوباش «جنبش سبز» را بر سر چاه‌های نفت به راه انداخته،   و هرگز نمی‌تواند حامی دمکراسی باشد.  

به همین دلیل است که حماس و ریش‌وپشمی‌های نوار غزه اینهمه «سخت‌جان» و از خودگذشته شده‌اند،   و حمایت‌های «داغ» از اینسوی و آنسوی روانة آستان‌شان می‌شود!  حتی زندانیان تزئینی حکومت اسلامی که جملگی برای تزئین سیاست‌های کاخ‌سفید،  به صورت «رسانه‌ای» پشت میله‌های زندان افتاده‌اند،   خواستار صلح حماس و اسرائیل‌اند:

«[...] 8 تن از زندانیان سیاسی و عقیدتی زندان رجایی‌شهر کرج[...] در نامه‌ای به بان گی‌‌مون،  دبیرکل سازمان ملل،  درباره وقایع اخیر فلسطین به مرگ افراد غیرنظامی در غزه اعتراض کردند[...].»
منبع:  رادیوفردا،  مورخ 25 تیرماه 1393

می‌بینیم زمانیکه «ارباب» صلاح می‌بیند،   زندانیانی که به قول خودشان از هر گونه آزادی در سلول‌های تنگ‌وتاریک زندان رجائی‌شهر محروم‌اند،   بجای استفاده از امکانات موجود جهت تحقق «آرمان‌های» ادعائی‌شان،   دست به چه «نامه‌نگاری‌های» سوزناکی به این و آن می‌‌زنند.   یا حداقل به نام اینان بعضی‌ها چه نامه‌هائی «ارسال» می‌کنند!   جالب اینکه «حکایات» این اوباش فقط جهت به حاشیه راندن پدیدة واقعی «زندانی سیاسی» در ایران،  توسط خطوط خبرگزاری‌های نانخور عموسام با شوق‌وذوق منعکس می‌شود.   غافل از اینکه، ‌ اینهمه «حسن‌نیت» به صراحت نشان خواهد داد که حامی اصلی حماس و تروریسم و «خط امام» کیست و کجا نشسته.

در چنین فضائی است که مهم‌ترین وزیر کابینة دیوید کامرون،  که از خود وی نیز کلیدی‌تر است «جام زهر» سر می‌کشد،   و به دلائلی که ترجیح می‌دهند «مسکوت» بماند،  دفتر کار خود را ترک می‌گوید.    بازتاب این تغییر استراتژیک به احتمال فراوان تا روزهای آینده در ایران،  عراق و خصوصاً در اوکراین خود را به نمایش خواهد گذارد.   شاید پس از این رخدادها بتوان دلائل اخراج هیگ از هیئت حاکمة انگلستان را با صراحت بیشتری دید.

   



    








۴/۲۲/۱۳۹۳

بنگ و برژینسکی!




بسیاری از خوانندگان گرامی گلایه دارند که چرا در وبلاگ ما واژة آتلانتیسم در ابعاد سیاسی،  اقتصادی و خصوصاً استراتژیک‌اش «تعریف» نمی‌شود.    البته این را هم بگوئیم،‌  که این واژه،   هر چند به صورت مستقیم «تعریف» نشده،   طی ده‌ها مطلبی که ما پیرامون مباحث استراتژیک نگاشته‌ایم به صورت تلویحی تعریف آتلانتیسم مشخص شده است.  از سوی دیگر،   تحلیل یک نظریة گستردة استراتژیک کاری نیست که بتوان در یک وبلاگ صورت داد.  در نتیجه،   آنچه در این مقطع می‌آوریم تعریفی شتابزده می‌باید تلقی شود.   خوانندگان علاقمند و کنجکاوتر می‌توانند به کتب و آثار گسترده‌ای که در ادبیات سیاسی جهان وجود دارد مراجعه کنند.   ما هم پس از ارائة «تعریف» آتلانتیسم،   هر چند که این تعریف مسلماً نارسا خواهد بود،   نگاهی خواهیم داشت به تحولات منطقه در ارتباط با تحرکات آتلانتیسم.  پس نخست بپردازیم به آتلانتیسم.

در فرهنگ واژگان سیاسی،  و حتی در بسیاری از کتب «معتبر» دانشگاهی، ‌ «آتلانتیسم» همکاری «سیاسی ـ  استراتژیک» بین دو قارة آمریکای شمالی و اروپای غربی «معنا» شده.  پر واضح است که این «معنا» پس از جنگ دوم جهانی رایج شده باشد.   و شاید هم به همین دلیل بیشتر بازتاب یک نیاز «سیاسی ـ  نظامی» در تقابل با استالینیسم اتحاد شوروی بوده،   تا تحلیلی تاریخی.   به استنباط ما از منظر تاریخی،   استراتژیک و خصوصاً فلسفی،   تعریفی که پس از جنگ دوم از آتلانتیسم ارائه شده نارساست.   چرا که،  ریشه‌های «آتلانتیسم» برخلاف ادعاهای رسمی نه به جنگ دوم جهانی و تبعات استراتژیک آن،   که به جنگ‌های استقلال ایالات‌متحد و سازش گستردة نظام بانکی انگلستان با ساختارهای تولیدی دهقانی،   برآمده از گسترش شیوة تولید بردگی،   در کشور تازه استقلال یافتة آمریکا باز می‌گردد.   

بدون آنکه قصد پای گذاردن به میدان بحث‌های تاریخی داشته باشیم،  به طور خلاصه بگوئیم،   برخلاف اظهارات مورخان رسمی،   «جنگ‌های استقلال» در ایالات‌متحد از سوی بسیاری محافل بریتانیائی مورد حمایت قرار می‌گرفت.   محافلی که قصد داشتند از شیوة تولید برده‌داری رایج در آمریکای مستقل بهره‌برداری‌هائی به مراتب بیشتر صورت دهند.  در نتیجه،  در گیراگیر «جنگ‌های استقلال» یک جبهة قدرتمند هوادار برده‌داری،   همزمان در ایالات متحد و انگلستان تشکیل شد که «پدران بنیانگزار ایالات متحد»  ـ  جرج واشنگتن،  توماس جفرسون،  فرانکلین و ... ـ  از جمله رهبران‌اش به شمار می‌رفتند.   هم اینان بودند که پس از پایان جنگ‌های استقلال با حمایت‌ گستردة مالی نظام بانکی انگلستان توانستند قشرها و جنبش‌های مخالف «نتایج» این جنگ را با سبعیتی هولناک سرکوب کنند.   پس از این سرکوب‌ها چند خط اجتماعی،  ایدئولوژیک و خصوصاً‌ نژادی از سوی همین حضرات بر مجموعه‌ای که ایالات «مستقل» آمریکا نام گرفت تحمیل شد.   خطوطی که بیش از آنچه به منافع ایالات‌متحد ارتباط داشته باشد،   بازتابی بود از نیازهای اقتصادی،  استراتژیک و خصوصاً بین‌المللی امپراتوری انگلستان.

چند سرفصل از این «خطوط» را به سیاق مشت‌نمونه‌خروار در همینجا ارائه می‌دهیم:   جامعیت یافتن زبان انگلیسی و به حاشیه راندن دیگر گویش‌ها؛   گسترش بی‌قید و شرط پروتستانتیسم به عنوان «دین واقعی» آمریکائی‌ها؛   تأئید رسمی و دولتی «شیوة تولید برده‌داری»؛   شناخت شهروند آمریکائی فقط و فقط به عنوان سفیدپوستی که از اروپای «شمال غربی» پای به این سرزمین گذارده؛   و ... و این فهرست بسیار پرشمارتر از این‌هاست.   ولی در این میانه،   تعهدات محفل «حامی برده‌داری» در خارج از مرزهای ایالات متحد به مراتب گسترده‌تر بود.  علیرغم تمامی «قصه‌ها» که مورخان از حسن‌نیت تاماس جفرسون پیرامون الغاء رژیم بردگی نقل می‌کنند،  نخستین قتل‌عام‌ نژادی محفل کذا،   خارج از مرزهای ایالات‌متحد،   در کشور هائیتی توسط نیروی دریائی و به فرماندهی شخص جفرسون صورت گرفت.  
   
پس از آنکه محفل آتلانتیسم در ایالات متحد پیوندهای نژادی،  مذهبی،  محفلی و خصوصاً ماسونیک خود را در ارتباط تنگاتنگ با منافع دربار انگلستان پایه‌گزاری کرد؛   ایالات متحد دیگر قارة مهاجران نبود.  سرزمینی بود که توسط باندهای وابسته به انگلستان در چارچوب سیاست «انگلستان نوین» اداره می‌شد،  و  جهت حفظ منافع لندن در سراسر جهان از کوبا و فیلیپین گرفته تا مکزیک و چین دست به قتل‌عام،  جنگ‌سازی و فتنه‌بر‌انگیزی می‌زد.  روابط ایجاد شده بین لندن و واشنگتن طی دهه‌ها گسترش یافت،  و وابستگی ایندو پایتخت به یکدیگر هر روز بیشتر و بیشتر ‌شد،   تا رسیدیم به پایان جنگ دوم جهانی.

در این مقطع است که صورتک از چهره‌ها فرو می‌افتد،   و همکاری نزدیک «لندن ـ واشنگتن» در چپاول کشورهای جهان علنی می‌‌شود.  همین همدستی در چپاول و جنگ‌سازی را برخی مورخان «آتلانتیسم» خوانده‌اند.   البته در تبلیغات مقصود اصلی دو پایتخت از این «همکاری» و هم‌سازی و همدستی،   نه چپاول جهانی،  که «مبارزه با کمونیسم» معرفی می‌‌شد!   همانطور که امروز نیز همین محفل در سراسر جهان،  چه با بوق‌های خود،   و چه از حلقوم جیره‌خواران‌اش همکاری‌های نزدیک خود را برای «مبارزه با تروریسم» به ارزش می‌گذارد. این است بعد اقتصادی آتلانتیسم.  حال نگاهی داشته باشیم به ابعاد فلسفی این واژه.  

«آتلانتیسم» از منظر نظریه‌پردازی در ساختار سرمایه‌سالاری همان است که «بلشویسم» در ساختار مارکسیسم بود.  و چرا راه دور برویم،  همان است که «اسلام» در ساختار حکومت جمکران است.   به عبارت دیگر،   آتلانتیسم نوع روبنائی،   خلاصه‌ شده و مفتضحی است از نگرش سرمایه‌سالاری،  که صرفاً جهت حفظ منافع مشخص محفلی،  گروهی،  سیاسی و استراتژیک،  نظریة سرمایه‌داری را به نفع خود «مصادره» کرده.   دقیقاً همان عملی که بلشویسم با مارکسیسم صورت داد،  و شیخ‌های جمکران هم با اسلام.  خلاصه بگوئیم،  آنچه بر انگلستان و ایالات‌متحد حکومت می‌کند،‌   سرمایه‌داری نیست،  آتلانتیسم است؛   ویراستی است وحشیانه،  سرکوبگر و مهاجم که نگرش سرمایه‌داری را به نفع خود «مصادره» کرده.   و به دلائلی که در اینجا امکان بررسی آن را نداریم،  بلشویسم طی موجودیت چندین دهه‌ای‌اش از روی ساده‌انگاری و برخورد سرسری و خصوصاً منفعت‌طلبی‌های ایدئولوژیک،  همین آتلانتیسم را «سرمایه‌داری» تعریف می‌کرد.   و از آنجا که طی 80 سال جهان به دو قطب متخاصم تقسیم شده بود،  آنانکه مخالف آتلانتیسم بودند،  هم مخالف سرمایه‌داری تلقی شدند،  و هم طرفدار بلشویسم!   حداقل این تبلیغاتی بود که واشنگتن با تمام قدرت طی بیش 80 سال در بوق آن می‌دمید.   فقط در کشور هندوستان بود که این بوق را گاندی شکست،  و دیدیم که به دلیل همین «خیانت» به اهداف آتلانتیسم،   بزرگ‌ترین دمکراسی جهان بیش از 70 سال تحت تحریم اقتصادی انگلستان و آمریکا قرار گرفت.
     
در زمینة اقتصادی و مالی بحث در مورد چگونگی عملکردهای آتلانتیسم مفصل است؛   به طور خلاصه بگوئیم،  اقتصاد در این نوع نظام بر پایة «بهرة پول»؛  مقروض کردن هر چه گسترده‌تر ملت‌ها،  دولت‌ها،  ساختارها و افراد به نظام بانکی؛   فراهم آوردن زمینة افزایش تورم؛   تکه‌تکه کردن کشورها بر حسب تعلقات قومی،  و زبانی و دینی و ... و خصوصاً گشودن بازارها از طریق «تهاجم» تکیه دارد.    تهاجمی که می‌تواند همچون نمونة آلمان با اشغال نظامی توأم باشد،   و یا همچون نمونة فرانسه روی خوش به «همکاری» نشان دهد!   در هر حال،  مرزهای آتلانتیسم به کشورها،   ملت‌ها و اقوام محدود نیست،  این مرزها را،   حتی در درون کشورهای ایالات‌متحد و انگلستان صرفاً «منافع محفلی» مشخص می‌کند. 

امیدواریم با این مقدمه که پیرامون «آتلانتیسم» ارائه دادیم تا حدودی از ابهامات پرده برداشته باشیم.  ولی مسئلة مهم،  تحولات اخیر جهان در سایة بازگشت روسیه،  چین و هند به نظام سرمایه‌داری جهانی است.  اینجاست که الگوی سرمایه‌داری که بلشویسم در تبلیغات‌اش آن را «واحد» معرفی می‌کرد،   لایه‌های متفاوت خود را به نمایش گذارده،   و شاهدیم که همین امر ناخرسندی شدید ایالات‌متحد و انگلستان را به همراه آورده.       

حال که به ناخرسندی رسیدیم ببینیم در منطقه این ناخرسندی‌ها چه می‌کند.   در نوار غزه، دولت اسرائیل با حمله به غیرنظامیان،  در عمل برای حماس دست به بازارگرمی زده.   واقعیت این است که حماس با آن نظریه‌های اسلامی و من‌درآوردی که از دیرباز مبلغ‌شان به شمار می‌رفت،   از منظر استراتژیک دیگر شانسی جهت بقاء خود ندارد.   اسلامگرائی پس از افتضاحی که در مصر،  لیبی،  و نهایت امر در سوریه و عراق به بار آورده،  در منطقه نفس‌های آخر را می‌کشد.  در نتیجه حماس نیز می‌باید دیر یا زود صحنة سیاست فلسطین را ترک کند.  این یک واقعیت سیاسی است،   و همچون دیگر واقعیات از آن گریزی نخواهد بود.  به همین دلیل است که دولت اسرائیل تلاش دارد با تکیه بر خاکستر حماس برای خود و ایده‌های مسخرة «سرزمین موعود» پایگاهی به وجود آورد. 

قضیة «نبرد» اسرائیل و حماس دقیقاً مانند نبرد امام خمینی با اسرائیل و آمریکاست؛   دعوای سگ‌زرد است با شغال.   به اینصورت که دولت اسرائیل «عملیات» حماس را که معمولاً توسط باندهای وابسته به تل‌آویو اجرائی می‌شود،   بهانه قرار داده،   در مقاطعی که مجبور به حضور پای میز مذاکرات صلح خواهد بود،   از طریق حمله به غیرنظامیان و کشتار فلسطینیان مذاکرات را به حاشیه می‌راند.   نهایت امر «کار» به اربابان یانکی‌اش در سازمان‌های بین‌المللی می‌کشد،‌   تا اینان نیز با حضور در برابر دوربین‌ها و هارت و پورت‌های خیرخواهانه اصل قضیه را،   که همان فراهم آوردن زمینة مناسب برای مذاکرات صلح باشد،   به پشت صحنه برانند.  

طی 50 سال گذشته،  این «برنامه» پیشتر در اردن،  مصر و لبنان هم پیاده شده بود.   ولی پس از جنگ‌های 33 روزه که ستون فقرات تل‌آویو را شکست،   دولت اسرائیل «کتک‌خور» دیگری جز اسماعیل هنیه برای‌اش باقی نمانده.   البته اشتباه نکنیم،  حماس و شخص «حضرت هنیه» از این صورتبندی بسیار راضی و خشنودند؛   تحت همین شرایط است که مشتی ریش‌وپشمی ولگرد و بیکاره و نمازگزار و روضه‌خوان و قاچاقچی در نوار غزه با آب و نان سازمان ناتو و جنبش‌هائی که در قفای‌شان سرمایه‌داران وابسته به آمریکا در ترکیه،  جمکران و اردن و عربستان نشسته‌اند،  تبدیل خواهند شد به «دولتمردان» نوار غزه و رهبران مقاومت!  

اسماعیل هنیه  با همین صورتبندی تبدیل شده به «طرف مذاکرات منطقه‌ای»،    بیا و درست‌اش کن!   ایشان هر وقت دولت اسرائیل صلاح بداند «انقلابی» می‌شود و موشک‌هائی را که معلوم نیست کدام پدرسوخته‌ای هوا می‌کند،   به نام موشک‌های حماس به خورد نظام رسانه‌ای می‌دهد.   اسرائیل هم عین خر لنگ منتظر چش نشسته؛   آناً خانه و زندگی مردم نگون‌بخت فلسطین را می‌گیرد زیر موشک و فشفشک!   در این سناریو آمریکا برای فلسطین‌ اشک تمساح می‌ریزد؛   سازمان‌های بین‌المللی «حقوق بشر» را علم می‌کنند؛   فرانسه از «حق» اسرائیل به پاسخگوئی به تروریسم برای‌مان قصص قرآنی و توراتی و غیره می‌خواند؛   چین سکرمه‌ در هم می‌کشد؛  مسکو هشدار می‌دهد؛   و ... ولی هیچکس نمی‌گوید که تا کی و تا کجا باید این نمایش شوم و نفرت‌انگیز تکرار شود،   تا آمریکا بفهمد که دیگر این دکان را که به اسم «حق اسطوره‌ای قوم یهود» در منطقه باز کرده،  باید رها کند؟

همین نتانیاهو بود که سال‌ها پیش در دوران امام خمینی،   «مبارز نستوه»،   ملت لبنان را ماه‌ها و ماه‌ها به موشک بسته بود؛   معلوم نیست این «حق» موشک‌باری از سوی کدام محفل و دولت و مجلس و ... به این افراد داده می‌شود.   ولی هر چه هست این حق هم همچون دیگر حقوق حد و اندازه‌ای دارد و گویا پس از شکستن «دمب» تساهال در جنگ33 روزه اینبار نوبت به شکستن شیشة عمر نتانیاهو در غزه رسیده.   ولی بر خلاف صورتبندی لبنان،  پیروزی بر لشکر آمریکا که تحت عنوان تساهال در لبنان می‌جنگید،   به اسم «حزب‌الله» نوشته نخواهد شد.   اینبار نتانیاهو دست در دست هنیه گورشان را با هم گم خواهند کرد.   و اینست دلیل وحشت برخی «محافل!»
  
آمریکا با حمایت از عملیاتی که توسط نوکران اسرائیلی و عاملان فلسطینی‌اش در نوار غزه به راه انداخته چند هدف کلی را دنبال می‌کند،   که با نگاهی به رئوس خبرهای جهان با سهولت می‌توان از چند و چون‌شان آگاه شد.  گزافه نگفته‌ایم اگر در همینجا بگوئیم،   بساط «داعش» در عراق به بن‌بست خورده.  ‌ احدی نخواهد توانست از اینان در سطوح بین‌المللی حمایت کند،  و «تهدیدی» که واشنگتن قصد داشت از طریق اینان در منطقه به وجود آورد همچون کوه یخ در برابر آفتاب کویر ذوب شد و از میان رفت. 

داعش نخواهد توانست از «تز تجزیة» عراق که از سال‌های 1990 روی میز امثال کلینتن‌ها باد می‌خورد حمایت کند؛   و نخواهد توانست زمینة‌ مناسب برای قبیلة بارزانی و طالبانی در راه کسب «استقلال زیر نظر واشنگتن» تأمین نماید.   از سوی دیگر،  وضع دولت جمکران و آخوندک‌های قم و کاشان خراب‌تر از آن است که بتوانند چوبدستی یانکی‌ها در این میانه باشند.  تلاش‌های آمریکا برای بیرون کشیدن سیستانی مزدور به عنوان رهبر شیعیان عراق ابتر مانده،   و از چرندیات «مقام معظم» هم جهت کسب آبرو برای میرحسین جلاد و خاتمی شیاد و زمینه‌سازی سرکوب‌های خیابانی و مبارزه با «بدحجابی» آبی گرم نشد؛   خلاصه حسن فریدون گرفتارتر از آن است که بخواهد آب به آسیاب «موتورسوار» و «ناهی منکرات» بریزد.   به همین دلیل است که یانکی‌ها با هیاهو بر سر سه جوان گمشدة اسرائیلی،   و یک جوان «سوزانده» شدة فلسطینی بساط «خروس‌جنگی» درست کردند.

ولی در این حیث و بیث شرایطی که در شرق اوکراین به وجود آمده،   آنچنان هولناک و غیرقابل پیش‌بینی است که دیگر میدان از دست این «خروس جنگی‌ها» بیرون رفته.   این‌ها در برابر آنچه در شرق اروپا در شرف تکوین است در واقع حکم «خروس بنگی‌» پیدا کرده‌اند.  اگر آتلانتیسم می‌تواند هنوز در منطقة خاورمیانه بر عوامل اسرائیلی و فلسطینی خود جهت ایجاد بحران‌های «مجازی» تکیه کند،  ‌ بحران‌ها در شرق اروپا به هیچ عنوان مجازی نیست.   این بحران‌های واقعی از یک‌سو دست روسیه را در تحولات جهانی باز خواهد کرد،   و از سوی دیگر از چهرة عوامل وابسته به غرب،  در قلب حاکمیت اوکراین پرده برمی‌دارد.   باید پرسید اهالی اوکراین تا کجا حاضر خواهند بود از حکومتی دست‌نشانده حمایت کنند.  حکومتی که در عمل ساکنان یک سرزمین را به جان یکدیگر انداخته،  و جهت تأمین اهداف درازمدت کاخ‌سفید،   که به قول برژینسکی چیزی نیست جز «انزوای مسکو»،   حاضر خواهد بود ارتش پیزوری اوکراین را حتی به زیر تیغ ارتش فدراسیون روسیه بیاندازد: 

«در صورتیکه روسیه در این مسیر گام بردارد،  واضح است که غرب مجازات‌های عمده‌ و درازمدت با تأثیرات دردناک بر علیه اینکشور اتخاذ خواهد کرد.»
منبع:  واشنگتن پست،  8 ژوئیه 2014

البته مقصود برژینسکی از این «مسیر»،  در مقالة ایشان معنائی جز تمایل روسیه به جذب اوکراین در «بازار اوراسیا» و واکنش تند به تجاوز مکرر ارتش اوکراین ندارد.   باید پرسید به چه دلیل 10 هزار کیلومتر آنطرف‌تر،   فردی به خود اجازه می‌دهد برای دو ملت همسایه که طی تاریخی چند صد ساله با یکدیگر همزیستی داشته‌اند،  «تعیین تکلیف» کند؟   ولی فراموش نکنیم،   این برژینسکی همان بیمار روانی‌ای است که پروژة حکومت اسلامی ایران و افغانستان را روی میز کارتر انداخت و اینک می‌پندارد که روسیه هم باید «چیزی» باشد شبیه حکومت محمدظاهر شاه و محمدرضا شاه!    با مشاهدة نمونه‌هائی از این قبیل است که خوانندگان با آنچه ما وقاحت و بیشرمی،  دریدگی و وحشیگری ویژة «آتلانتیسم» می‌نامیم بهتر و بیشتر آشنا می‌شوند.