۹/۱۶/۱۳۸۶

یک گام تا افغانستان!


بحران‌های راهبردی ایالات متحد در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی اینک وارد مرحلة جدیدی شده. طی چند روز گذشته شاهدیم که تغییراتی در سیاست‌های تبلیغاتی کاخ‌ سفید ایجاد شد؛ تغییراتی که پیشتر بسیار «غیرقابل» پیش‌بینی می‌نمود؛ ارائة گزارشی از جانب 16 سازمان به اصطلاح اطلاعاتی و امنیتی این کشور، مبنی بر «برائت» ایران از «اتهام» توسعة فعالیت‌های «نظامی ـ هسته‌ای»، هر چند در مقام خود نوعی تأئید «دیپلماتیک» بر وجود فرضی این «فعالیت‌ها» پیش از سال 2003 به شمار می‌رود ـ این مطلب می‌تواند از نظر سیاسی ضربة بسیار سنگینی برای ملت ایران به شمار آید ـ از یک نظر حائز اهمیت است: آمریکا قبول کرده که ایران دیگر خطری «آنی» جهت «امنیت» جهانی نمی‌باید تصور شود! انتشار این «اطلاعیه» که از طرف برخی کانال‌های «تبلیغاتی» حکومت اسلامی، نوعی عقب‌نشینی ایالات متحد و پیروزی «انقلاب» تعبیر شد، در واقع صرفاً نشانگر یک تغییر اساسی در «پروپاگاند» استراتژیک آمریکا در منطقه است، نه چیز دیگری! این «تغییر» موضع را می‌باید در چارچوب روند سیاست‌های جهانی مورد بررسی قرار داد، که در این میان بازگشت «اجباری» روسیه به خطوط «تخاصم» نظامی شاید، محوری‌ترین تحلیل را ارائه ‌دهد.

از چند روز پیش شاهد شدت گیری فعالیت‌های «ضدروسی» در پکن هستیم. این امر را نمی‌باید فراموش کرد که اینگونه «فعالیت‌ها» از تاریخچة وسیعی برخوردار است، و طی دوران «جنگ‌سرد»، پکن در چارچوب آنچه حاکمیت مائوئیست‌ها، «استقلال» در برابر استالینیسم معرفی می‌کرد، عملاً تبدیل به همکار راهبردی واشنگتن در آسیای جنوبی و شرقی شده بود. این نوع همکاری‌ها، پس از پایان جنگ ویتنام، برای چین «افتخار» عضویت دائم در شورای امنیت سازمان ملل را نیز پس از «دستیابی»‌ به بمب اتم، به همراه آورده بود. از طرف دیگر، نیروهای «راهبردی» پکن، چه موشکی و چه هوائی، هر چند می‌تواند مراکز صنعتی ژاپن، کرة جنوبی و دیگر محدوده‌های «تحرک» سرمایه‌داری غربی را مورد تهدید ضمنی قرار دهد، در واقع مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری: شهرهای شرقی ایالات متحد و پایتخت‌های اروپای غربی از تیررس آن‌ها خارج است! خلاصه بگوئیم، این موشک‌ها و تسلیحات از نظر راهبردی، فقط دو هدف عمده دارند، تهدید روسیه، جهت همراه کردن هر چه بیشتر کرملین با سیاست‌های کاخ‌سفید، و نهایت امر تحت فشار قرار دادن دهلی‌نو، جهت ایجاد راه‌بند در گسترش روابط «هند ـ روسیه» و جلوگیری از «تلاش‌های» مستقل دیپلماتیک هند در آسیای جنوبی! پر واضح است که «وجود» چنین موشک‌هائی از تأئیدات عالیة ایالات متحد کاملاً برخوردار باشد!

ولی طی چند روز گذشته شاهدیم که وجود چنین «موشک‌هائی»، اینبار از طرف مقامات آمریکائی، در دست حکومت اسلامی مورد تأئید قرار می‌گیرد! رابرت گیتس، وزیر امور خارجة ایالات متحد، رسماً چند روز پیش اعلام داشت که حکومت اسلامی از موشک‌هائی با برد 2500 کیلومتر برخوردار است! البته با در نظر گرفتن «تئاتری» که نوکران آمریکا طی 28 سال گذشته در منطقه به روی صحنه برده‌اند، این مسئله آناً «تهدیدی» جهت موجودیت اسرائیل از طرف «ژنرال» احمدی‌نژاد «تلقی» شد، و در شرایطی که ورق‌پاره‌های درونمروزی و برونمرزی، در مقالات «تحلیلی‌شان» مشغول به توبره کشیدن خاک اسرائیل با بازوان «قدرتمند» ژنرال احمدی‌نژاد و موشک‌هایش بودند، «رئیس‌ال‌عمله‌جات» آمریکا در تهران ـ فرماندة نیروهای نظامی و انتظامی ـ در سخنران‌پرانی‌هایش 500 کیلومتر ناقابل به این تعرض مستقیم ایالات متحد بر علیة روسیه، «تخفیف» داده، برد موشک‌های کذائی را 2 هزار کیلومتر عنوان کرد!‌ و این واقعیت، نمی‌دانیم چرا، از چشم تمامی «تحلیل‌گران» هوشمند و متخصص جهان سیاست دور ماند که 500 کیلومتر تخفیف، در عمل، به معنای عدم دستیابی این موشک‌ها به شهر مسکو خواهد بود!

این موشک‌ها که نامشان را «عاشورا» گذاشته‌اند، به احتمال زیاد همچون قصة کربلا و عاشورا تماماً داستان و حکایت است! دولت ایران از نظر استراتژیک نمی‌تواند موشکی در اختیار داشته باشد که از عرض و طول محدودة منطقة نفوذ سیاسی و نظامی‌اش فراتر برود!‌ شاید در طول تاریخ نظامی جهان، این نخستین بار باشد که چنین ادعای «مضحک» و مسخره‌ای اصولاً مطرح می‌شود! ولی از آخوند و پاسدار جماعت بیش از این انتظاری نداریم! این حضرات نه تنها هر آنچه گیتس «استفراغ» کرد با میل و رغبت ‌بلعیدند، که صرفاً به دلیل وحشت از تغیر روسیه، 500 کیلومتر ناقابل هم در سخن‌پرانی‌هایشان تخفیف دادند تا به اصطلاح، به طرف‌های روسی «تفهیم» کرده باشند، قصد «تهدید» مسکو در میان نیست! ولی بازتاب این «چرخش» اسلامی از جانب واشنگتن بسیار روشن‌تر از آن است که بعضی‌ از «دولت‌مردان» حاکمیت اسلامی در تهران به خواب دیده‌اند. نخست شاهد حضور احمدی‌نژاد در جلسة «شورای همکاری خلیج فارس» هستیم! حضوری که اصولاً از هیچ نظر قابل توجیه نمی‌نماید! این «شورا» در ظاهر محفلی بود که گویا آمریکا جهت در بن‌بست‌ قرار دادن «تجلیات» سیاسی «انقلاب اسلامی» پایه‌ریزی کرده بود! ارتباط این به اصطلاح «شورا» با سازمان‌های امنیتی و نظامی غربی به صراحت علنی و واضح است، و برخی از مسئولین این شورا رسماً در پایتخت بلژیک، شهر بروکسل، و در دفاتر پیمان‌آتلانتیک شمالی مستقر می‌شوند، حال می‌باید از جناب «مهرورزی» جویا شویم که دعوت ایشان از این «شورا» جهت تشکیل جلسة بعدی در تهران، در ادامة حکایت موشک‌های «عاشورا» است، و یا صرفاً وسیله‌ای است جهت در بن‌بست‌ قرار دادن منافع ملی ایرانیان در برابر پیشروی‌های سرمایه‌داری آنگلوساکسون‌ها در مرزهای ایران!

ولی نمی‌باید در بررسی بازتاب‌های این نوع «موضع‌گیری‌ها»‌ شتابزده عمل کرد! همزمان با سفر «نابهنگام» یکی از عوامل نشاندار غرب، شیخ کروبی، به کشور چین، شاهد چند واقعة کوچک و پراکنده، هر چند قابل بررسی هستیم. نخست سقوط یک فروند جت جنگندة نیروی هوائی فرانسه، در خاک فرانسه! که نهایت امر به کشته شدن خلبان نیز منجر می‌شود؛ این نوع «حوادث» خونبار فقط می‌تواند یک حملة نظامی باشد! از طرف دیگر پرواز هواپیمای خاویر سولانا، نوکر «سیار» سازمان سیا، که قصد ورود به کوسوو و مذاکره در مورد پیوستن این منطقه به سازمان آتلانتیک شمالی را داشت، پس از عربدة کرملین که دیگر حاضر به قبول گسترش ناتو نخواهد بود، به صورتی «غیرمترقبه» زمین‌گیر می‌شود؛ مطبوعات سخن از «بدی آب و هوا» به میان می‌آورند. ولی «بدی آب و هوا» از قضای روزگار، یک هواپیمای دیگر را نیز که به قصد اسرائیل در پرواز بود، در فرودگاه بلگراد و زیر نظر جنگنده‌های روسی، به فرود اجباری وادار می‌کند، هواپیمائی که رسماً حامل مواد رادیو آکتیو معرفی می‌شود!

و جهت کامل کردن این مجموعه «پیروزی‌های» درخشان حکومت اسلامی، امروز شاهدیم که، علیرغم گزارش دوستانة «کاخ‌ سفید» در مورد فعالیت‌های هسته‌ای تهران، آلمان و فرانسه و چند ساعت بعد، «میلیبند»، وزیر امورخارجة انگلستان نیز بار دیگر سخن از تهدیدات اقتصادی بر علیة ایران به میان می‌آورند. در زبان دیپلماتیک، این «حرف‌ها» به این معناست که، «اگر نوکر واشنگتن هستیم بماند، فعلاً زورمان نمی‌رسد!» ولی همانطور که می‌توان حدس زد، دعوای اصلی در تهران در جریان است: جایگزین کردن و یا باقی ماندن عمله‌ای به نام «سردار ذوالقدر»! ذوالقدر همان فردی است که چندی پیش بیش از یک هفته در مسکو «خیمه‌» زده بود، و پس از بازگشت به تهران، برنامه‌های امنیتی در مرزهای غربی، سرکوب «چماقدارهای حکومت اسلامی در شهرها» که امروز عنوان «اوباش» به خود گرفته‌اند، و برخوردهای «تند» با موضوعات امنیتی دیگر را به وی نسبت می‌دهند. همانطور که می‌دانیم، فردی به نام «مصطفی پورمحمدی» با صلاحدید احمدی‌نژاد و تأئید مجلس «شوربا»، به وزارت کشور دست یافته! با نگاهی به سوابق این فرد به صراحت می‌توان دید که عنصری است از ساواک حکومت اسلامی. خارج از شرکت فعال وی در آدمکشی‌های «دادگاه‌های انقلاب»، پورمحمدی نزدیک به ده سال ریاست «اطلاعات خارجی وزارت اطلاعات»، و معاونت این «وزارتخانه» را در دست داشته! و امروز «مصاف» وی با پاسدار ذوالقدر، به معنای برخورد منافع مسکو و واشنگتن در بطن جامعة ایران است.

اینکه حکومت فروپاشیده و استعماری اسلامی و آخوندی، امروز کشور ایران را تبدیل به میدان مبارزات مستقیم منافع قدرت‌های جهانی کرده، از چشم برخی کوردلان، اوباش و نوکران سیاست‌های خارجی، «استقلال» تلقی می‌شود؛ به هیچ وجه چنین نیست! این شرایط نهایت امر می‌تواند کشور را در دامان جنگ مستقیم قدرت‌های بزرگ بیاندازد. می‌باید نوعی سیاست خارجی به صراحت «تدوین» شده، و تمامی جناح‌های حکومتی را موظف به اجراء و پیروی از خطوط کلی آن کرد. این دولت که برای یک تار مو «لشکر» سلم و تور در خیابان‌ها به راه می‌اندازد، از اجراء یک سیاست همگن و مشخص عملاً عاجز است، آیا می‌توان به این مجموعه عنوان «دولت» خطاب کرد؟ «داژبال» مسخره و سیاسی‌ای که مهرورزی و دیگر «لباس‌شخصی‌ها» در زمینة سیاست‌های داخلی و خارجی به راه انداخته‌اند، نتیجه‌ای جز تبدیل ایران به افغانستان دوم به دست نخواهد داد. افغانستان نیز پیش از فروپاشی در دامان هرج‌ومرج و جنگ، سالیان دراز در همین بازی «داژبال» استراتژیک دست و پا زده بود.

امروز کاخ‌سفید در پی به ارزش گذاشتن سیاست‌های حزب دمکرات است! این طرح از پیش مورد قبول قرار گرفته که این حزب قدرت را در انتخابات آینده به دست گیرد؛ نمایشنامة «انتخابات» در راه است. محور «تهران ـ پاریس ـ کاراکاس» علیرغم همکاری‌های مستقیم حزب کارگر انگلستان به صورتی که شاهد بودیم، و در افتضاح کامل از هم فروپاشید! حتی زمینة همکاری‌های صنعتی میان «کاراکاس» و تهران نیز در این میان از پرونده حذف شد، و طرف‌های بلاروس جایگزین آن شده‌اند! ولی امروز قضیه از ابعاد دیگری برخوردار است، از یک طرف آمریکا از طریق چین، روسیه را مستقیماً مورد تهدید نظامی قرار می‌دهد، از طرف دیگر با کشاندن اوباش «چفیه» به سر به تهران، تحت عنوان «شورای همکاری خلیج» قصد استقرار سازمان ناتو در تهران را دارد!‌ آیا دولت مهرورزی قادر به شناخت ابعاد عکس‌العمل‌های روسیه و هند در برابر این تعرضات هست؟ با در نظر گرفتن درجة بلاهت این حاکمیت به صراحت بگوئیم چنین انتظاری از این جماعت بسیار دور از ذهن می‌نماید!







۹/۱۴/۱۳۸۶

برگ ریزان!


نتایج انتخابات و رأی‌گیری‌های اخیر در روسیه، هر چند پیشتر نیز قابل‌ پیش‌بینی ‌بود، نهایت امر به ولادیمیر پوتین و طرفداران وی «مشروعیتی» را که نیازمندش بودند، اعطا کرد. شاید این سئوال پیش آید که چنین مشروعیتی، زمانی که اصولاً در فضای سیاسی عنصری به نام «مخالف»، موجودیت چشم‌گیر ندارد، چگونه می‌تواند از درون صندوق‌های رأی بیرون کشیده ‌شود؟ سئوالی است کاملاً بجا، و در پاسخ به آن فقط می‌توان اظهار داشت که «حاکمیت‌ها»، چه غربی و چه شرقی، بر خلاف آنچه در مغرب زمین می‌نمایانند، در چارچوب حفظ اصول پایه‌های قدرت خود هیچگاه «مذاکره‌ای» با جناح، حزب، و یا تشکیلات «مخالف» صورت نمی‌دهند! در مقاطع مختلف، شاهدیم که در دمکراسی‌های غربی، بر محور شرکت همه‌جانبة «جناح‌های» حاکم، تئاتری به نام «رأی‌گیری» به روی صحنه می‌رود، ولی می‌باید این امر را مورد نظر قرار داد که، تمامی جناح‌های سیاسی موجود در جامعه در این «تئاتر» به بازی گرفته نخواهند شد! در این راستا شاهدیم که به طور مثال، تمامی گروه‌های سیاسی که خواستار اتخاذ سیاست نوینی از جانب ایالات متحد در قارة آمریکا بوده‌اند، از دوران «مونرو» ـ دکترین مونرو (1820) یکی از مهم‌ترین نظریه‌های «سیاسی ـ استراتژیک» در تاریخ ایالات متحد است، که بر اساس آن انزوای کامل کشور در قارة آمریکا مورد تأئید قرار گرفته بود ـ تا به امروز، در انزوای کامل سیاسی قرار گرفته‌اند! حال می‌باید پرسید، آنان که انتخابات دیروز در روسیه را «غیردمکراتیک» می‌خوانند ـ و این اصل را ما کاملاً قبول داریم ـ از چه رو در برابر مخالفان خود، که خواهان تغییراتی در سیاست‌های «درون ـ قاره‌ای» ایالات متحد‌اند، از سال1820 تاکنون، موضع‌گیری‌ای تماماً استبدادی و سرکوبگرانه کرده‌اند؟! در نتیجه می‌باید قبول کرد که، آنچه در غرب «دمکراسی» خوانده می‌شود، تقسیم بازارهای داخلی و خارجی از جانب چند محفل تصمیم‌گیری سرمایه‌داری است، و ارتباط زیادی به «آزادی‌های اجتماعی و فردی» ندارد؛ این آزادی‌ها خود بازتاب پدیده‌ای به نام گسترش بازار مصرف است، گسترشی که می‌باید در چارچوب سوددهی‌های مرسوم، «ارضاء» شود! این بحث را شاید بعدها ادامه دهیم، ولی امروز سخن از چند و چون این «دمکراسی بازار» به میان نخواهیم آورد! فقط این اصل را می‌باید به یاد داشته باشیم، که ارتباط اندام‌وار «آراء مردم» با سیاست‌های اتخاذ شده، فقط در ورق‌پاره‌های مکتب‌خانه‌ها وجود خارجی دارد، نه در واقعیات سیاسی!

ولی کسب این به اصطلاح «مشروعیت» سیاسی، که در غرب برخاسته از توافقات محافل اقتصادی جهت تقسیم بازار است، و در شرایط فعلی در شرق ـ مقصود حاکمیت‌های «مستقل» شرقی است، نه انواع استعماری آن ـ معنای «موفقیت» یک مجموعة «نظامی ـ امنیتی» برای کنترل فضای سیاسی و اجتماعی را به خود گرفته، بازتاب‌ها و نتایجی بسیار ملموس به همراه می‌آورد. و انتخابات روسیه در دو روز گذشته، تبعاتی داشت که با چشم غیرمسلح نیز به صراحت دیده می‌شود. مهم‌ترین و اساسی‌ترین نتیجة کسب این «مشروعیت» از جانب جناح پوتین، فروپاشیدن اسطورة یک نظامی آمریکائی به نام سرهنگ چاوز بود، که بر سر چاه‌های نفت کشور ونزوئلا یک تئاتر نفرت‌انگیز و آمریکائی به نام «سوسیالیسم هزارة سوم» به راه انداخته بود! در عمل، این «تئاتر»، که نمایشنامه‌اش به دست محافل حزب‌ دمکرات ایالات متحد نوشته شده، قرار بود با تکیه بر نوعی «سوسیالیسم نمایشی و کنترل شده»، شرایط «پساجنگ‌سرد» در آمریکای لاتین را به نفع مصالح کاخ‌سفید منحرف کند. از بازیگران عمدة این «نمایش رو حوضی»، به غیر از جناب سرهنگ چاوز، می‌توان از ساندنیست‌های نیکاراگوآ نیز نام برد. به هر تقدیر کسب «مشروعیت» کذائی از جانب شبکة «نظامی ـ امنیتی» پوتین، نتیجه‌اش فرستادن کلنل چاوز به زباله‌دان تاریخ بود. البته ایشان هنوز «رئیس» جمهور هستند، ولی از آنجا که خزان «پدرسالاری» در آمریکای لاتین، همچون «خزان» طبیعی، همیشه با فرو افتادن نخستین برگ آغاز ‌شده، می‌توان مطمئن بود که «حکایت» شیرین چاوز دیگر به سر آمده!

ولی همانطور که شاهد بودیم، چاوز در ارتباط با حکومت اسلامی نیز مراوداتی برقرار کرده بود، وی یکی از پر رفت‌و‌آمدترین روابط دیپلماتیک تاریخ حکومت اسلامی را یدک می‌کشد!‌ مسافرت‌های بیشمار وی به ایران طی دوران حکومت «مهرورزی»، ارتباط بسیار اندام‌واری میان مواضع واقعی چاوز ـ این مواضع را می‌باید در راستای سیاست‌های دمکرات‌ها در خاورمیانه و آمریکای لاتین دنبال کرد ـ و دولت اسلامی برقرار کرده بود، و بی‌اعتباری وی در این مقطع، نتایج بسیار مهمی در سیاست بین‌المللی حکومت اسلامی به همراه خواهد داشت. طی سالیانی که، از شکست هاشمی رفسنجانی در انتخابات «ریاست» جمهوری اسلامی در برابر محمد خاتمی می‌گذرد، ملت ایران نخست اسیر پنجة پدیده‌ای به نام «مردم‌سالاری» دینی می‌شود، و درست زمانیکه غرب به این صرافت افتاد که از طریق بلبشو و هرج‌و‌مرجی که «سید‌خندان» به راه می‌اندازد، نمی‌تواند یک حکومت نوین نظامی و دیکتاتوری در ایران به قدرت برساند، در رسانه‌های غربی، تبلیغات «مردم‌سالاری» دینی سریعاً جای خود را به پدیده‌ای به نام «بحران هسته‌ای» می‌سپارد! و شاهدیم که مغرب‌زمینی‌ها جهت دمیدن در این تنور یخ‌زده، آدمکی ظاهراً «نظامی» را نیز تحت عنوان «مهرورزی» از کاسة «رأی‌گیری» حکومت اسلامی بیرون می‌کشند!

مأموریت محمدخاتمی، در مقام یکی از شناخته‌شده‌ترین عناصر وابسته به ساواک و سازمان سیا در حکومت اسلامی ـ فردی که مسئولیت تبلیغات جنگ استعماری ایران و عراق را بر عهده داشت ـ در تبدیل «مردم‌سالاری» دینی به «آلترناتیوی» در خیمه و خرگاه غربی‌ها محدود می‌شد! غرب همزمان، کودتائی بر علیه وی در ایران تدارک دیده بود، و در صورت موفقیت این «طرح»، دولت کودتا را زیر نظر کارشناسان سازمان سیا به سلاح هسته‌ای مجهز می‌کردند، و به سرعت با استفاده از «گفته‌های» خاتمی، وی همچون مصدق و بنی‌صدر تبدیل به نوعی «قهرمان» ملی در رسانه‌های غربی شده، این امکان فراهم می‌آمد که همچون نمونة پاکستان، یک مشارف حاکم و «بد» داشته باشیم با «قدرت‌هسته‌ای»، و یک بی‌نظیر بوتوی «خوب» و دوست‌داشتنی در «اپوزیسیون»!‌ طبیعی است که هر دو نانخور محافل غربی‌اند. این «طرح»، به دلیل همسایگی ایران با روسیه، از طرف کرملین مورد اعتراض قرار گرفت، نیروهائی که قرار بود جهت حفظ «بیضة» اسلام کودتا صورت دهند، همگی از طرف کرملین ابتر، و برخی عوامل نظامی حتی ترور شدند. عوامل شناخته ‌شدة غربی‌ها، و در رأس آنان مهاجرانی، آیت‌الله نوری، آیت‌الله خوئینی‌ها، و بسیاری دیگر، از مناصب فرو افتاده، به خلوت نشستند، و یا فراری کشورهای خارجی شدند! به این ترتیب بود که طرح نفرت‌انگیز غرب جهت تبدیل ایران به پاکستانی نوین از پایه «سوخت»، و جهت ابقاء قدرت خود بر کشور، غرب مجبور به بیرون کشیدن فردی به نام «احمدی‌نژاد» به عنوان تنها آلترناتیو موجود، از صندوق رأی‌گیری شد!

محورهائی که در ارتباط با مردم‌سالاری دینی خاتمی در خارج از کشور پایه‌ریزی شده بود: روابط با آلمان فدرال، خصوصاً استقبال محافل آنگلیکان انگلستان، و خوش‌آمدگوئی محافل فرانسه، همگی در «نیمه ‌راه بهشت» خشک شده، فرو ریخت. و در این شرایط است که اعتراض شدید و رسمی روسیه به تجهیز ملاها به سلاح هسته‌ای، غرب را وادار می‌‌کند که با فرافکنی، ناگهان فریاد «بحران هسته‌ای» از حلقوم «نظام‌رسانه‌ای»‌ خود بیرون بکشد! در بطن این به اصطلاح «بحران»، چندین محور ارتباطی میان حاکمیت اسلامی و محافل غربی که همگی جهت «پروژة» خاتمی ایجاد شده بود، دچار فروپاشی می‌شوند، و به طور کلی پیش از به قدرت رسیدن «مهرورزی»، می‌توان از آن‌ها در این مسیر یاد کرد؛ نخست، حذف «رابین کوک» از مقام وزارت امور خارجة انگلستان، و قتل وی، که عنوان «حادثه» به خود گرفت!‌ در گام بعدی، انزوای کامل جانشین وی، «جک استراو» و علنی شدن ارتباطات او و «دویل‌پن» فرانسوی با کمال خرازی، وزیر امور خارجة محمد خاتمی! در گام بعدی، و زمانیکه «مهرورزی» به مقام «ریاست» جمهور می‌رسد، شاهدیم که فرد شناخته شده‌ای به نام «علی لاریجانی» ـ ارتباط محفلی این فرد با نیک براون و باند رابین‌کوک کاملاً روشن بود ـ جانشین یک آیت‌الله ناشناخته می‌شود، تا «مذاکرات» هسته‌ای را در چارچوب منافع غرب دنبال کند، ولی وی نیز از میان برداشته شد، تا فردی کاملاً ناشناخته به نام سعید جلیلی جایگزین وی گردد.

در این مرحله است که به نخستین موضوع مطرح شده در این وبلاگ باز می‌گردیم! همانطور که شاهد بودیم، آخرین تلاش غرب جهت زنده نگاه داشتن ارتباطات استعماری خود با حکومت اسلامی در دوران همین سعید جلیلی صورت گرفت. و این عمل، در کمال تعجب بر محوری انجام شد که مثلث «کاراکاس ـ پاریس ـ تهران» را ایجاد کرد. پس از «انتخابات»‌ اخیر روسیه، نه تنها ابهت ساختگی «جناب سرهنگ» چاوز از میان می‌رود، که در شرایطی بسیار بحرانی، و همزمان با فحاشی‌های رسانه‌ای به این انتخابات «غیردمکراتیک» از طرف روزی‌نامه‌های فرانسه، شاهدیم که «حضرت» سرکوزی، میزبان چند روز پیش جناب سرهنگ در پاریس، از اولین رؤسای دول غربی است که شخصاً پیروزی حزب «پوتین» را در انتخابات به وی «تبریک» می‌گوید! و در چنین شرایطی است که سعید جلیلی در سفر به اروپا، سولانا را دلخور کرده، ابراز می‌دارد که تعهدات علی‌لاریجانی را به هیچ عنوان «محترم» نخواهد شمرد؛ مقصد بعدی همین سعید جلیلی، از قضای روزگار شهر مسکو بود!

از ماه‌ها پیش، انتظار می‌رفت که، شکست‌های نظامی غربی‌ها در مناطق مختلف خاورمیانه و آسیای مرکزی، بازتاب‌هائی سیاسی و ساختاری به همراه داشته باشد. همانطور که امروز شاهدیم این بازتاب‌ها نخست در پاکستان، و با انزوای «قهرمان» دمکراسی آمریکائی این کشور، سرکار خانم «بی‌نظیر بوتو» آغاز شد، و به سرعت به جانب ایران خیز برداشت! مهم‌ترین اهرم سیاست‌گذاری آمریکائی‌ها در قلب اوپک با بی‌اعتبار شدن جناب سرهنگ چاوز از میان برداشته می‌شود، و به همین دلیل است که آمریکائی‌ها سعی تمام بر به ارزش گذاشتن «مهرورزی» در قلب منطقه دارند! ایجاد ارتباط با «شیخ‌نشین‌های» جنوب خلیج‌فارس از طرف دولت «لباس‌شخصی‌ها»‌، و شرکت مهرورزی در «اجلاس شورای همکاری خلیج‌فارس»، در شرایطی که اصولاً ایران عضو این «اجلاس» به شمار نمی‌آمده، صرفاً به دلیل این امر واضح است که پایگاه‌های آمریکائی در بطن اوپک فروپاشیده، و با حمایت از مهرورزی، آمریکا قصد بازسازی «استراتژی» خود را دارد. ولی در این میان نمی‌باید فراموش کرد که اصولاً «مهرورزی» طرح کوتاه مدت پنتاگون بوده، وی از هیچ نظر نمی‌تواند در یک طرح دراز مدت خود را جایگیر کند. تکیة درازمدت آمریکائی‌ها بر «پروژة» مهرورزی فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد: نبود پروژة جایگزین!‌ و این همان مرحله‌ای است که در بطن آن، تمامی نظام‌های استعماری، از پایه و بن فرو ریخته‌اند! و نهایت امر نمی‌باید فراموش کرد که پیشروی بیش از اندازة «مهرورزی» در همکاری‌های امنیتی با سازمان سیا، می‌تواند دیگر قدرت‌های منطقه‌ای را به حضور وی و دوستان‌اش در رأس قدرت اجرائی بدبین کند!









۹/۱۳/۱۳۸۶

انگولک‌چی!


فارس نیوز ـ يكي از ويژگي‌هاي بارز مجلس هفتم دوري از جنجالهاي سياسي بود
انگولک‌چی ـ و از نیازهای مردمی!

فارس نیوز ـ مردم [...] آذربايجان به توهين مذهبي واكنش مناسب نشان خواهند داد
انگولک‌چی ـ یعنی، پدر صاحاب بچه را در می‌آورند!

فارس‌نیوز ـ معاون اول رئيس‌جمهوري: آموزش و پرورش از اين پس2 وزير خواهد داشت
انگولک‌چی ـ یکی برای آموزش، یکی برای پرورش!

فارس نیوز ـ احمدي‌نژاد ستاره نشست دوحه است
انگولک‌چی ـ از گوشة ابر پاره پاره، چشمک می‌زنه به من ستاره!

فارس‌نیوز ـ اعلمی: از دولت امام حسین هم با معیارهای خودم انتقاد می‌کنم!
انگولک‌چی ـ امام حسین هم از دولت شما انتقاد می‌کند!

فارس‌نیوز ـ ایران در شاخص توسعة انسانی جهان «صعود» کرد
انگولک‌چی ـ و به نیمه‌نهائی رسید!

فارس نیوز ـ «پوراحمد» در فكر ساخت فيلمي عظيم‌تر از «اتوبوس شب» بود
انگولک‌چی ـ ولی کارش در «مینی‌بوس نیمه شب» گیر کرد!

مهرنیوز ـ شهروندان هم به مترو نیاز دارند و هم به تئاتر!
انگولک‌چی ـ دولت و مجلس هم اگر باشد، بد نیست!

مهرنیوز ـ همه باید ایده‌های خوب رئیس جمهوری ایران را «بررسی» کنند
انگولک‌چی ـ و ایده‌های بدشان را «اجرا»!

مهرنیوز ـ جایزه رمان به قیصری و مرتضائیان «آب‌کنار» رسید
انگولک‌چی ـ به «آتش‌میان» چیزی ندادید؟!

مهرنیوز ـ پرونده هسته‌ای ایران بسته شده است
انگولک‌چی ـ حیف! بازش کنید!

مهرنیوز ـ نمایندگان: «تصمیمات انقلابی» گرفتیم!
انگولک‌چی ـ آفرین! ول‌شون نکنید!

مهرنیوز ـ تأکید بر حقایق اسلام در لندن
انگولک‌چی ـ بدون شرح!

مهرنیوز ـ بودجه‌های موجود «برنامه‌های» ارشاد را محقق نمی‌کند
انگولک‌چی ـ «روضه»، «ضجه»، «طهارت»، «مویه»، «فغان»، «شیون»، ...

مهرنیوز ـ «اسماعیلی»: در نظام اسلامی بن بستی وجود ندارد!
انگولک‌چی ـ بی‌خود نبود به «ابراهیم» گفتند سرش را ببرد!

مهرنیوز ـ میز «رسانه» در ستاد انتخابات کشور مستقر می‌شود
انگولک‌چی ـ و چند صندلی «سانسور» هم کنار میز می‌گذاریم!

مهرنیوز ـ پیشنهادات رئیس جمهور ایران «تأکیدی» بر خواسته‌های ما بود
انگولک‌چی ـ «تکذیبی» هم بر خواسته‌های ملت!

مهرنیوز ـ ضرورت دین‌شناسی تطبیقی [...] در جهان!
انگولک‌چی ـ و ضرورت دین‌چپانی تزریقی در ایران!

مهرنیوز ـ «گفتگوی تمدن‌ها و حقوق انسان» در کویت برگزار شد
انگولک‌چی ـ زیر نظر امیرکویت!

مهرنیوز ـ کرسی «کاربرد» و «چارچوب» تعلیم و تربیت اسلامی برگزار می‌شود
انگولک‌چی ـ اگر «چار» را بردارید، حداقل «چوبش»‌ به درد کرسی می‌خورد!

مهرنیوز ـ تفسیر بیان آیت‌الله فلسفی از طریق اینترنت قابل دسترسی است
انگولک‌چی ـ آیت‌الله را بگذارید روی «یوتوب»؟!

مهرنیوز ـ «کلام العرفا» منتشر می‌شود!
انگولک‌چی ـ خیلی ممنون! «ریق‌العلماء» قبلاً‌ صرف شده!

مهرنیوز ـ جلد دوم «انسان در گذرگاه هستی» منتشر شد
انگولک‌چی ـ جلد اولش هم به نام «آیت‌الله در قلة بدمستی» چاپ شده بود!

مهرنیوز ـ «فلسفه زن بودن» به زبان انگلیسی منتشر شد
انگولک‌چی ـ جوابی است به «فلسفة آیت‌الله بودن»، که انگلیسی‌ها به فارسی چاپ کردند!

۹/۱۱/۱۳۸۶

روسیه و پوتین!



آیا در شرایط فعلی، در مورد نقش آتی کشور روسیه، در معادلات سیاسی، نظامی و اقتصادی جهان، از طرف مراکز مطالعاتی در کشورهای هم‌جوار با این ابر قدرت «پنهان»، تحقیقاتی صورت می‌گیرد؟ جواب به این سئوال از چند نظر حائز اهمیت فراوان است. نخست اینکه، روسیه در تاریخ چند سدة گذشته پیوسته نقشی «اعجاب‌آور» ایفا کرده، نقشی که هم در آن نشانه‌هائی از تعلق تمام و کمال این کشور به پیشینة فلسفی، صنعتی و اجتماعی اروپای مرکزی می‌یابیم، و هم مسلماً ریشه‌های عمیق آسیائی و خصوصاً آسیای مرکزی در آن چشم‌گیر است. چندی پیش ولادیمیر پوتین شخصاً در مصاحبه‌ای عنوان کرد، «در پس چهرة هر روس نهایت امر یک تاتار نشسته!» و در میان کشورهای منطقة آسیای مرکزی، اروپای شرقی و قفقاز، نقش قبایل ترک‌زبان آسیای مرکزی به هیچ عنوان قابل چشم‌پوشی نیست؛ کشور ایران نیز فقط پس از کودتای رضامیرپنج از سیطرة حاکمیت ترک‌نسب‌های آسیای مرکزی پس از چندین سده خارج شد! ولی روسیه از ویژگی دیگری نیز برخوردار است؛ نقطة عطف تمامی تحولات جهانی، پس از انقلاب صنعتی در کشورهای انگلستان و فرانسه، پیوسته در سرزمین روسیه «رقم» خورده! این ویژگی امروز، در شرایطی که جهان دستخوش تحولاتی عظیم است، می‌باید مورد بررسی عمیق‌تری قرار گیرد.

بیسمارک، صدراعظم شهیر آلمان، در مورد روسیه می‌گوید: «روسیه هیچگاه نه آنقدر ضعیف است که می‌نماید، و نه آنقدر مقتدر که ما تصور می‌کنیم!» مسلماً زمانی که دیوارهای آهنین «جنگ‌سرد» در بطن اروپای شرقی و سپس کشور شوروی سابق فرو می‌ریخت، بسیاری از وقایع نگاران، جهت توجیه نظرات خود، در فرهنگ‌نامه‌ها به دنبال همین جمله می‌گشتند. ولی نمی‌باید اشتباه کرد؛ این برخورد بیسمارک، حامل مجموعه «ارزش‌هائی» است که، صرفاً بازتابی از نگرش تاریخی اروپای آن دوره از کشور روسیه بوده، روسیه‌ای که خود را به شدت «اروپائی» می‌خواست، ولی بیش از آنچه خود تصور می‌کرد «تاتار» بود! اگر در تالارهای عظیم و «اروپائی»‌ سن‌پترزبورگ، تکلم به زبان فرانسه «فخرفروشی» و «تجدد» به شمار می‌رفت، و اگر رقصیدن به آهنگ والس‌های اشتراوس «تمدن» تلقی می‌شد، آنزمان که پرده‌ها فرو می‌افتاد، و بطری‌های ودکا یکی پس از دیگری خالی می‌شد، زنان را به شیوة ترک‌های آسیای مرکزی به «اندرون» می‌فرستادند. والس‌ها به سرعت جای خود را به موسیقی تندپای «عشقی‌‌های» استپ‌های خشک می‌سپرد، و نت‌های سراسیمة تارها و سه‌تارها، جایگزین ترنم آرام «اوبواها» و «ویولا» می‌شد؛ مجلس «مردانه» بود! دیگر جائی برای «مکالمات» فلسفی روسو و «دیدرو»، باقی نمی‌ماند، دیالوگ‌ها به سخنان رکیک‌ مستانه می‌کشید، مجالسی که شب را تا دیر زمان دنبال می‌کرد، و معمولاً در دامان صبحگاهان مه‌آلود سن‌پترزبورگ، با دوئل‌هائی خونین به پایان می‌رسید!

اگر «اسکیزوفرنی» فرهنگی ـ روان‌ چندپارگی ـ طی نخستین روزهای قرن بیستم میلادی، و در اوج تحمیل‌های استعماری، در کشورهائی چون ایران، نوعی «غرب‌گرائی»‌ نمایشی و فرمایشی را جایگزین فرهنگی فئودال و ناکارآمد ‌کرد، «اسکیزوفرنی» نزد روس‌ها از سده‌ها پیش آغاز شده بود! فرهنگ روس در دوگانگی‌ها، و شاید بگوئیم «چندگانگی‌های» ویژة خود عملاً رشد کرده، و بر خلاف ایرانیان، ترکان، هندوها و ... روس‌ها مأوائی جهت بازگشت نیز ندارند! فراموش نکنیم، هم اینان و هم دیگر ملل جهان، روس‌ها را اروپائی می‌دانند!

با این وجود در بزنگاه‌های مهم تاریخی، همین «چندگانگی‌ها» و «اسکیزوفرنی‌های» فرهنگ روس، به صراحت تعیین کنندة روند تاریخ جهان شده. به طور مثال، برخلاف آنچه معروف است، شکست تعیین ‌کنندة ناپلئون، نه به دست دریاسالار نلسون انگلیسی، که در استپ‌های یخزدة روسیه و به دست تاتارهائی بر تاریخ «انقلاب کبیر فرانسه» تحمیل شد که، تکلم به «زبان» فرنگی را به هیچ عنوان نشانة «تجدد» و «تمدن» نمی‌دانستند. اگر در جنگ روسیه ناپلئون پیروز شده بود، روند تاریخ به هیچ عنوان در مسیری قرار نمی‌گرفت که شاهد آن بودیم، دیگر هیچ دولتی قادر به مبارزه با سیطرة «ناپلئون» بر اروپا نمی‌بود! یا به طور مثال، هنگامی که، در روز 16 آوریل 1917، فردی ناشناس به نام «ولادیمیر ایلیچ اولیانف» به همراه گروهی کوچک از همفکران‌اش از یک واگن «دربست» و تحت قرنطینة کامل، در شهر مرزی پتروگراد در کشور فنلاند، پای بر زمین گذاشت، چه کسی در بطن دولت‌های آشوب زدة «پساجنگ اول» می‌توانست به خود راه دهد، که در لابلای کاغذپاره‌ها و دست‌نوشته‌های شتابزده، در چمدان‌های فرسودة این گروه کوچک «روشنفکر انقلابی»، در آستانة قرن بیستم، 80 سال آیندة تحولات تاریخ بشری نهفته؟

غرب، از نخستین روزهائی که «بولشویسم» سایة روابط سرمایه‌سالاری را در شیوة تولید روسیه فرو می‌پاشاند، به صراحت دریافت که از این معرکه مشکل می‌توان جست! ولی کدام نظریه‌پرداز می‌توانست پیش‌بینی کند که، شکست دخالت‌های نظامی سرمایه‌داری در برابر رشد بولشویسم روس، کار را سه دهة بعد، به جنگی بسیار خونین‌تر از جنگ اول خواهد سپرد؟ جنگی که همچون نوع معاصر آن در عراق، با «شعارهائی» تماماً پوچ، و تحت عنوان مبارزه با «فاشیسم» و «نازیسم» آغاز شد، در صورتیکه فلسفة نهائی و اساسی آن مبارزه با پیشروی سوسیالیسم در قلب نظام‌های سرمایه‌داری بود! جالب اینجاست که جهت گذاشتن نقطة پایان به این «ماجراجوئی» سرمایه‌داری غربی، باز هم اروپای «متمدن» نیازمند همکاری‌های ملت روس می‌شود، تا با شکستن محاصرة سن‌پترزبورگ، بر فاشیسمی که غرب در آستین خود پرورده بود، و می‌رفت تا به طور کلی بشریت و انسانیت را از ریشه و پایه منهدم کند، نقطة پایان گذارند!

امروز، علیرغم تجربیات بسیار گرانقدری که بشریت در مسیر تحولات تاریخی خود به دست آورده؛ به صراحت می‌باید اذعان داریم که، در آستانة دورانی سرنوشت‌ساز و نهایت امر «خطرناک» قرار گرفته‌ایم؛ دورانی که تجربیات گذشته در برخورد با دقایق آن آنقدرها که برخی می‌اندیشند «سرنوشت‌ساز» نخواهد بود. این دوران از هر جهت «نوین» است؛ با داده‌هائی بسیار جدید! با این وجود، اینبار نیز کارت‌ها، تماماً در روسیه و در ارتباط با این کشور، در صحنة سیاست جهانی بازی خواهد شد. تجربة مکرر غرب در برخورد و تلاقی با «پدیدة» روس، پیوسته بر اساس «جذابیت»، «همگرائی» و سپس «سرکوب» عمل کرده. می‌باید قبول کرد که در تحمیل این روند «سه مرحله‌ای» همیشه برندة نهائی غربی‌ها بوده‌اند. تحول در این مسیر را، طی دوران انقلاب اکتبر، و در روزهای جنگ دوم جهانی که غرب مجبور به همکاری با کمونیسم شوروی شد، تا وحشی‌گری‌های فاشیسم را در اروپا به پایان برد، به صراحت شاهدیم. نمی‌باید فراموش کرد که در آستانة «انقلاب اکتبر» گروه‌های بیشماری از «روشنفکران»، «نظریه‌پردازان»، هنرمندان و دیگر «فرهیختگان» جهان غرب سر به آستان روسیه گذاشتند، مهاجرت اینان طی سال‌های طلائی‌ای که نخستین روزهای پیروزی سوسیالیسم «انسانی» بر سرمایه‌سالاری لقب گرفت، یکی از دوره‌های باشکوه جذب و همگرائی میان ملت‌های غربی و روس‌هاست! در این روزها، در قلب دهات دور افتادة سیبری، محلاتی می‌یافتیم که ساکنان آن بیشتر هلندی، فنلاندی و یا انگلیسی بودند، تا روس و تاتار!

ولی این روزهای «خوش»، با حملات و سرکوب‌های سازمان‌ یافتة نیروهای غربی و همراهان داخلی آنان، به سرعت به پایان رسید؛ در میان همین مهاجران، افراد بسیاری را محافل غربی صرفاً جهت خرابکاری به درون روسیه کوچاندند، و در برخی موارد حتی آدمکشان، طراران و بیماران خطرناک روانی را از طرق مختلف رهسپار «سرزمین سوسیالیسم» کردند ـ چندی پیش فیدل کاسترو نیز در جواب به مدافعات جانگداز یانکی‌ها از «حقوق بشر»، همین بلا را به سر آمریکا آورد، و تمامی محکومین جنائی در زندان‌های کوبا را بر عرشة یک کشتی به شهر میامی رهسپار نمود! یک «شوخی» بسیار معنی‌دار، در جوابی به بدکاری‌های غرب در قبال سوسیالیسم، که فقط به دست شخصیت بزرگی چون کاسترو می‌تواند به وقوع بپیوندند. ولی طی نخستین سال‌های انقلاب اکتبر، این نوع برخوردها، به همراه جنگ‌ها و تحریم‌ها در عمل، زمینه‌ساز رادیکالیسم دیوانه‌وار بلشویسم شد، رادیکالیسمی که بیشتر از آنچه به غرب فشار آورد، باعث فروپاشی و بی‌اعتباری هر چه بیشتر «تفکر سوسیالیستی» در بطن جامعة شوروی بود. شاید نظریه‌پردازان سوسیالیسم علمی، به این امر عنایت کافی نداشتند که سرمایه‌سالاری تا چه حد می‌تواند با عقب راندن سوسیالیسم به درون بن‌بست «رادیکالیسم»، ابتکار عمل را در یک جامعة سوسیالیستی عملاً به دست گیرد؟ این امر در شوروی به وقوع پیوست و نتیجة آن، سر بر آوردن «شخصیت‌هائی» نه چندان دلچسب، از بطن حاکمیت بلشویک بود: استالین، شاید بهترین نماد از چنین مجموعه‌ای باشد. پس از به قدرت رسیدن استالین و در چارچوب «بازی‌های» هولناک سیاسی او: ترورها، سرکوب‌ها، گولاک‌ها، و ... ابتکار عمل در روسیه عملاً به دست غرب بود؛ دولت شوروی تحت عنوان «حفظ استقلال عمل»، فقط سرکوب می‌کرد، و آنزمان که دیگر قادر به سرکوب نبود، از هم فروپاشید! مسلم است که «سرکوب» صرف نمی‌تواند نوعی سیاستگزاری تلقی شود، نه در شوروی سابق، نه در روسیة امروز!

و بی‌دلیل نیست که امروز نیز شاهد عقب راندن حاکمیت نوین روسیه به درون بن‌بست «دیکتاتوری» هستیم. در روزنامه‌های غربی، و در نشریات همکاران‌شان در کشورهائی چون ایران، ترکیه و پاکستان، سخن از «ولادیمیر پوتین» کم نیست! آنچه جالب توجه است، این نوع تبلیغات رسانه‌ای است که، در این «مباحث» ساختار حاکمیت روسیه تماماً بر محور «شخصیت» پوتین به حرکت در می‌آید! عملی که فقط یادگار دوران قدرت‌نمائی‌های استالین است. اینکه غرب بتواند در چنین بزنگاهی یک بار دیگر، «صورتبندی» مورد علاقة خود: تولید یک «دیکتاتور» کوچک در روسیه را، به منصة‌ظهور برساند، مسلماً به امکانات موجود در این دورة ویژه از تاریخ بشر محدود می‌ماند، ولی یک اصل را نمی‌توان انکار کرد: چنین تمایلی در بنیادها و محافل غربی عملاً به چشم می‌خورد. چرا که، فروپاشاندن، وابسته‌کردن، فاسد کردن، تحت کنترل گرفتن، زمانی که رژیمی صرفاً به یک دیکتاتور و چند عامل در اطراف وی محدود بماند، کار بسیار ساده‌ای است؛ خصوصاً اینبار دیگر حاکمیت روسیه از پایه‌های فلسفی و ایدئولوژیک نیز فاصلة بسیار زیادی دارد! ‌ طی یکصدسال گذشته، غرب توانسته این «تضاد» بنیادین را ـ این «تضاد» زائیدة نبود ارتباطی اندام‌وار میان بنیادهای تصمیم‌گیرنده و تولیدکننده با تحولات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و مالی در بطن جامعه روسیه‌ است ـ به بهترین وجه ممکن مورد سوءاستفاده قرار دهد. فروپاشی روسیة شوروی، بدون باقی ماندن هیچگونه «مرده‌ریگی» قابل بهره‌برداری برای آیندگان، شاید یکی از مهم‌ترین دستاوردهای جهان غرب طی یکصدسال گذشته به شمار آ‌ید. سوسیالیسم به همین دلیل امروز در موضع تدافعی کامل قرار گرفته، ولی همانطور که می‌دانیم «داستان» پوتین امروز دیگر حکایت «سوسیالیسم» نیست!

تضاد منافع میان اروپای شرقی و غربی، سال‌ها تحت عنوان تضادی «ایدئولوژیک» معرفی ‌شد، و این عمل یک دروغ تاریخی بود. همانطور که امروز شاهدیم، تضاد «غرب ـ شرق»، نه بازتاب تفاوت‌های مذهبی ـ اسلام، بودائی‌گری، مسیحیت و ... ـ می‌تواند تلقی شود، و نه انعکاسی است از تفاوت‌های نژادی، فرهنگی، زبانی و غیر! ‌ از روزهائی که اسکندر مقدونی جهت ایجاد «اتحاد» میان جهان شرق و غرب، به امپراتوری هخامنشیان لشکر کشید، بیش از دوهزار سال می‌گذرد؛ این تفاوت بنیادین چیست که در گذری دو هزار ساله هنوز در تمامیت خود، و با این قوت باقی مانده؟