۴/۳۰/۱۴۰۲

کیهان‌ها!

 

 

در نشست اخیر ناتو در ویلنیوس،   موافقت مشروط ترکیه با عضویت کشور سوئد در پیمان آتلانتیک شمالی،‌  در عمل بر مجموعه تحولاتی نقطۀ پایان گذارد که از ماه‌ها پیش اجزاء متفاوت‌اش به صراحت قابل رویت بود.   این تحولات که با پذیرش «مشروط» عضویت سوئد در ناتو به اوج رسیده،  چشم انداز دقیق‌تری از محدودۀ نفوذ قدرت‌های بزرگ در جهان به دست می‌دهد.   محدوده‌هائی که پس از فروپاشی جنگ‌سرد عملاً در تعلیق اوفتاده بود،   و اینک به تدریج شکل ‌گرفته و ترسیم می‌‌شود.  در مطلب امروز نیم‌نگاهی به این تحولات خواهیم داشت،  و نهایت امر نصیب و بهرۀ ملت ایران را نیز از این جریانات بررسی می‌کنیم.   پس ابتدا بپردازیم به تاریخچۀ این جریانات.

 

در عمل،  این تحولات با فروپاشی برج‌های دوقلوی نیویورک در 11 سپتامبر 2001  آغاز شد.   آن زمان کم نبودند صاحب‌نظرانی که از «پایان جهان کهن،  و شکل‌گیری نظم نوین» سخن به میان ‌آوردند،  هر چند جهت به دست دادن جزئیات بیشتری از «نظم نوین» می‌بایست بیش از دو دهه در انتظار می‌ماندیم.   همانطور که شاهد بودیم،   پس از فروریختن برج‌های دوقلوی نیویورک تحولات چشم‌گیری در سطح جهان به وقوع پیوست.   تهاجم  ارتش آمریکا و متحدان‌اش به افغانستان و عراق،  خروج تدریجی عربستان از حیطۀ نفوذ آمریکا،  تعلیق برتری بی‌قیدوشرط ارتش اسرائیل در منطقه ـ  جنگ 33 روزه ـ ،  جنگ در سوریه و لیبی و شاخ‌آفریقا،   شکست کودتاهای پی‌درپی در عربستان و ترکیه و ایران،  تزلزل در اتحادیۀ اروپا و خروج انگلستان از این اتحادیه،   و نهایت امر جنگ در اوکراین!  در تمامی این تحولات که میلیون‌ها انسان را به دامان مرگ و آوارگی و فقر و حرمان فروانداخت،   اگر نقش مخرب ایالات‌متحد کاملاً روشن و واضح بود،   نقش دیگر قدرت‌های جهانی در سایه و ابهام باقی ماند.  چرا که،  بهره‌وری از تقسیم غنائم این جنگ‌ها منوط به قبول مسئولیت جهانی در قبال بازتاب‌های‌اش نیز می‌شد،   و چه بسا قدرت‌های جهانی‌ که در آن زمان حاضر به قبول این «مسئولیت» نبوده‌،  ترجیح ‌دادند بی‌چراغ به دزدی بروند.   ولی از آنجا که حجم مبادلات و گونه‌گونگی زمینه‌های چپاول هر روز وسعت بیشتری یافت،  به مصداق «چو دزدی با چراغ آید،  گزیده‌تر برد کالا» اینان نیز نهایت امر حضور و حیطۀ مسئولیت‌های‌شان را علنی‌تر کردند. 

 

بررسی تاریخچه و جزئیات این تحولات در مورد تک‌تک قدرت‌های جهانی کار را به درازا خواهد کشاند.   به همین دلیل در این مرحله صرفاً نگاهی خواهیم داشت به سهم هر کدام از آن‌ها در معادلات نوین.   لقمۀ چرب‌ونرم اصلی در این تغییرو تحولات نصیب پکن شد.   جمهوری خلق چین که در واقع یکی از مهم‌ترین پدرخوانده‌های سازمان القائده و مجاهدین افغان و طالبان به شمار می‌رود،  توانست هم افغانستان را به حیطۀ نفوذش بیافزاید،  و هم افسار عربستان سعودی،  صندوقدار جنبش القائده،  طالبان و مجاهدین افغان را در چنگ بگیرد.   قراردادهای اخیر چین با حکومت طالبان و عربستان در زمینۀ نفت و دیگر منابع طبیعی به صراحت نقش علنی چین در حفظ حکومت طالبان را نمایان می‌کند؛  پر واضح است که از این مرحله به بعد مسئولیت رفتار طالبان از منظر دیگر قدرت‌های جهانی بر گُردۀ پکن سنگینی خواهد کرد.   از بررسی دیگر «خورده ـ بُرده‌های» جمهوری خلق چین در آسیای جنوب شرقی،  خلیج‌فارس و آفریقای سیاه نیز فعلاً صرفنظر می‌کنیم.

 

برندۀ دوم نظم نوین جهانی محافل هندومسلک در هندوستان‌اند.   نارندرا موودی،  نخست‌وزیر هند که از سال 2014 بر اریکۀ قدرت تکیه زده،  برخاسته از محافل تندروی هندوست.  وی طی مدت طولانی حکومت‌اش موفق شده عملاً دمکراسی هند را به یک حکومت «هندو» تقلیل دهد.  سرکوب «آزادی بیان» به وی امکان داده،  تحت عنوان مبارزه با تروریسم،   عناصر اسلامگرا و سیک‌ها را در شمال،   و خصوصاً دمکرات‌ها،  سوسیال‌دمکرات‌ها و لیبرال‌های متمایل به غرب را در شهر‌های بزرگ به سکوت وادار نماید.   در این راستا،  موودی با تکیه بر آنچه «موفقیت‌های بزرگ اقتصادی» عنوان می‌شود،   هند را با مشت آهنین اداره می‌کند.   و صدالبته پس از استقلال هند،   حکومت با مشت آهنین در اینکشور سابقه نداشته،  و موفقیت موودی در این زمینه، ‌ همچون نمونۀ چینی‌ها مسئولیت‌هائی نیز برای محافلی به ارمغان خواهد آورد.   چرا که در صورت هرگونه واکنش تند از سوی گروه‌های سرکوب شدۀ هند در قلب «نظم‌نوین»  ـ  اقتصادی،  اجتماعی و حتی ژئوپولیتیک ـ  پیامدهای‌اش،   هم در هند و هم در دیگر مناطق جهان وبال گردن محافل هندو خواهد شد.

 

ولی روسیه نیز در «نظم نوین» به شیوۀ مطلوب‌اش از جمله برندگان به شمار می‌رود.  مسکو اینک به هدف اصلی‌اش،  «بازی در میدان بزرگان» دست یافته!  و برای نخستین بار پس از فروپاشی اتحادشوروی،  در ذهنیت عوام‌الناس غرب،  روسیه نمادی است از وحشت و نگرانی!  چرا که امروز علیرغم شرایط پیچیده و معضلات عدیدۀ جهانی،   تبلیغات شبکه‌های خبری و سخن‌پراکنی‌های غرب تماماً بر محور «مجامله ـ  معامله» با فدراسیون روسیه متمرکز شده است!   از سوی دیگر،  جنگ اوکراین به تدریج تبدیل به یک درگیری ابدمدت می‌شود،   و این گمانه مطرح است که شاید هدف اصلی روسیه نیز همین بوده باشد.   چرا که مسکو می‌توانست در عرض چند هفته دولت کودتا را در اوکراین ساقط کند،   ولی به دلائل و ملاحظاتی که هنوز بر زبان نرانده،  گویا ترجیح داده پای در روند «کره‌ای کردن» اینکشور  بگذارد.   و شاید دیری نپاید که اوکراین شرقی و غربی نیز در قلب اروپا سر از بحران نظامی فعلی بیرون آورند!   زرنگی مسکو در این میانه فقط در این خلاصه می‌شود که مسئولیت مسائل اوکراین  ـ  بازپس دادن وام‌های کلان،   ترمیم ویرانی‌ها،  رسیدگی به آوارگان، و ... ـ  را تماماً در کاسۀ غربی‌ها خالی کند. 

 

با این وجود،‌   به نظر می‌رسد که در عمل،   هدف اصلی روسیه از برقراری اوضاع جنگی در منطقه،   روسی کردن دریای سیاه باشد!   اگر آمریکائی‌ها همزمان با کشاندن فنلاند و احتمالاً سوئد به دامان سازمان آتلانتیک شمالی سعی دارند دروازه‌های دریای بالتیک را یک به یک به روی شناورهای نظامی و اقتصادی روسیه مسدود ‌کنند،   جای تعجب نیست که توجه مسکو از دیرباز به سواحل دریای سیاه و کشورهای بلغارستان و رومانی معطوف شده باشد.   و این مسئله آنقدرها دور از انتظار نیست،  چرا که دیمیتری مدودف،  نایب رئیس شورای امنیت روسیه،  و سرگئی لاورف،  وزیر امور خارجه اینکشور در آغاز جنگ اوکراین به صراحت خواهان خروج ایندو کشور از سازمان آتلانتیک شمالی شده بودند.  ولی خروج اینکشورها از سازمان ناتو مسئلۀ اصلی دیگری را نیز مطرح می‌کند؛  معضل داردانل!   و با بررسی وضعیت داردانل و بسفر در ترکیه،  می‌رسیم به جرگۀ‌ بازندگان «نظم نوین!»  

 

حکومت ترکیه که از منظر سیاست جهانی مسئولیت داردانل را بر عهده دارد،   از دیرباز دست‌نشاندۀ انگلستان بوده و در این امر تردیدی نیست که جمهوری کمال آتاتورک،  سلطنت پهلوی و حکومت شیعیان در ایران،‌  فرزندان خلف کاخ باکینگهام بوده و هستند.   اگر فراموش نکرده باشیم،   الیزابت دوم،  پیش از بیماری و مرگ‌اش به سه منطقه سفر «ملوکانه» داشت؛   ایالات‌متحد،  امارات متحدۀ عربی و ترکیه!   اگر ایالات‌متحد از دیرباز مهم‌ترین شریک «سیاسی ـ  اقتصادی و فرهنگی» لندن به شمار می‌رود،   امارات متحده ویترین اقتصادی انگلستان در جهان‌سوم است،  و در همین راستا،   مُهر مهم‌ترین شریک نظامی انگلستان در خاورمیانه نیز بر پیشانی ترکیه کوبیده شده.   در نتیجه،  موضع‌گیری‌های اخیر اینکشور در میانۀ دیپلماسی‌های «شرق ـ غرب»،  و خصوصاً نقش مبهم ترکیه در جنگ اوکراین،  با توجه به عضویت رسمی آنکارا در پیمان آتلانتیک شمالی،  جای بحث و گفتگوی فراوان باقی ‌می‌گذارد.

 

به صراحت بگوئیم،  در «نظم نوین» جهانی ظاهراً جائی برای جمهوری «تمام‌انگلیسی» ترکیه پیش‌بینی نشده است.  هر چند ساختارهای اداری،  نظامی و امنیتی اینکشور تحت الهامات جنگ سرد دشمنان خونی کشور و ملت روسیه‌ به شمار می روند و ترور آندره کارلوف،  سفیر روسیه در نمایشگاهی در آنکارا توسط یک افسر پلیس این دشمنی ریشه‌دار را به صراحت به نمایش گذارد،  ولی برخورد دیپلماتیک آنکارا با روسیه مبهم و درهم‌برهم باقی مانده است.   چرا که علیرغم روس‌ستیزی سازمان یافته و تشکیلاتی در ترکیه که نتیجۀ تحمیل دکترین آتلانتیسم طی چندین و چند دهه است،   دولت اردوغان به دلیل وحشت از عکس‌العمل‌های مسکو مجبور است دست به عصا حرکت کند.   در ظاهر به روابط «گرم» با روسیه تن می‌دهد،  هر چند در باطن تمامی تلاش‌اش بر فرار از دپیلماسی مسکو و پناه گرفتن در آغوش آتلانتیسم شمالی متمرکز شده.    بله،   ترکیه در عمل یکی از بازندگان اصلی «نظم نوین» به شمار می‌رود؛   مواضع مشخصی ندارد،  هر چند تنها بازنده هم نیست.

 

بازندۀ عمدۀ دیگر در قلب «نظم نوین جهانی» اتحادیۀ اروپاست.  این اتحادیه که با خروج انگلستان وزنۀ سنگین و قدرتمند «سیاسی ـ نظامی» خود را از دست داده،  عملاً بی‌پدر شده است.   و به دلائل بی‌شمار،   ایالات‌متحد نیز در ارائۀ حمایت‌های بی‌دریغ به این اتحادیه درنگ می‌کند،   چرا که طرح یک «ویترین» اروپای غربی متمدن و دمکراتیک که پس از جنگ دوم جهانی روی میز آمریکائی‌ها قرار گرفت،   اینک بکلی مطرود و بی‌معنا شده.   دلیل نیز روشن است،  زیرساخت‌های این اروپای به اصطلاح «متمدن» در غرب،  تماماً با تکیه بر ساخت‌وپاخت‌های «مسکو ـ واشنگتن» تکیه داشت،   و اینک که این زیرساخت‌ها به دلائل بی‌شمار متزلزل شده،   واشنگتن دیگر دلیلی جهت حمایت بی‌دریغ از اروپای غربی نمی‌بیند.   در واقع،  پیراهن‌دریدن‌ دولت‌های اروپائی در راه «پیروزی» اوکراین در جنگ بر علیه روسیه نیز فی‌نفسه تلاشی است از سوی اینان جهت بازگرداندن آمریکا به معادلات قارۀ کهن و جلب حمایت واشنگتن از طرح‌های «کهن!»   تلاشی که اگر در حال حاضر دولت «ئوروپه‌ایست» بایدن آن را با دقت دنبال می‌کند،   دلیلی بر امتدادش در دولت‌های بعدی واشنگتن به هیچ عنوان وجود ندارد.

 

دیگر بازندگان عمدۀ «نظم نوین جهانی» را می‌باید در محافل حاکم بر شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس جستجو کرد.   و شاید نیم‌نگاهی به تاریخچۀ‌ اینان نیز خارج از لطف نباشد.   محافل حاکم بر این منطقه که پس از جنگ دوم جهانی همچون قارچ از صحاری بی‌آب‌وعلف سر برکشیدند،   نه تاریخچۀ مدون و مشخصی دارند و نه فرهنگ شناخته شده‌ای.   از منظر تاریخی،  حتی کهن‌ترین‌شان یعنی پادشاهی عمان نیز یکی از ساتراپی‌های ایران باستان  به شمار می‌رفته است.   بدیهی است که فروهشتگی فرهنگی و سیاسی ایران پس از حملۀ تازیان،  و تحمیل حکومت عرب‌زبان و قتل و غارت و تحمیل دین اجنبی بر کشورمان چنان کرد،  که این مناطق بکلی از کنترل و نظارت ایرانیان خارج شوند.  و هر چند نقشه‌های جغرافیای سیاسی اهالی این مناطق را طی سده‌ها تحت نظارت خلفای عباسی و حتی امپراتوری عثمانی معرفی ‌می‌کنند،  در عمل هیچ دولت قدرتمند و صلاحیت‌داری بر سرنوشت این مناطق نظارتی اعمال نمی‌کرده است.   به همین دلیل نیز،   اهالی این مناطق به تدریج ویژگی‌های شهرنشینی ایرانی،   زبان فارسی و حتی ساختارهای اداری و حکومتی ایرانی‌شان را یک به یک از دست داده،  به قبائل عرب‌زبان،  چادرنشین و بدوی تبدیل شدند.   حتی فروپاشی امپراتوری عثمانی،  و پیروزی همه‌جانبۀ انگلستان و آغاز استقلال برخی از این به اصطلاح «کشورها» پس از جنگ اول نیز تغییر چندانی در شرایط‌شان ایجاد نکرد؛   فقط پس از جنگ دوم،  و به دلیل حضور ایالات‌متحد بود که سرنوشت این مردمان در منطقه تغییرات مهمی به خود دید.

 

بدیهی است که در چنین شرایطی،   محافل حاکم بر این شیخ‌نشین‌ها جملگی دست‌ساز واشنگتن بوده،  در دست‌های  عموسام دانه بچینند.   ولی مسائل پیچیدۀ نفت و گازطبیعی،  ژئواستراتژی خلیج‌فارس،  همسایگی این منطقه با مراکز مهم تمدن‌ساز جهانی و ... چنان کرد که پس از فروپاشی اتحادشوروی،  طمع واشنگتن و مسکو جهت نفوذ در این مناطق هر روز شدت گیرد.   برخورد واشنگتن در چنین شرایطی کاملاً روشن و شناخته شده است؛  سازمان دادن به کودتای نظامی،  سرکوب و برقراری یک حکومت مطیع و مطلوب!  ولی این کودتاها که در دوران روسای جمهور سابق آمریکا،   باراک اوباما و ترامپ سازماندهی شد،   یکی پس از دیگری شکست خورد!  و به دلیل ناکامی یانکی‌ها،‌  حکومت عربستان که در عمل گل‌سرسبد شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس به شمار می‌رود از وحشت کودتا و قتل‌عام عوامل‌اش به دست توطئه‌گران،  به تدریج به خیمۀ روسیه متمایل شده است.   این تغییر و تحول باعث شد تا محافل قدرتمندی در قلب حکومت سعودی‌ها و سپس دیگر شیخ‌نشین‌ها یکی پس از دیگری منزوی و حتی حذف فیزیکی شوند.  ولی نمی‌باید فراموش کرد که وابستگی این شیخک‌ها به سازمان سیا غیرقابل تردید است و با توجه به آنچه در بالا آوردیم،   دولت‌های شیخ‌نشین‌ اگر بالاجبار و به دلیل الزامات استراتژیک روابط بسیار نزدیکی با روسیه برقرار کرده‌اند،   همچون آتاترکی‌های آنکارا هنوز چشم امیدشان به غرب «خیره‌» مانده؛   این ایده برای‌شان بسیار دلچسب است که همچون گذشته‌ها «عزیزدردانۀ» کاخ‌سفید باقی بمانند!  جهت پرهیز از اطالۀ کلام احوالات دیگر بازندگان را بررسی نمی‌کنیم،  و صرفاً نیم‌نگاهی به مسائل کشورمان در سایۀ «نظم نوین» می‌اندازیم.      

 

در ایران،  این نظم نوین با بحران‌های سیاسی گسترده آغاز شد،  و کشوری که به دلیل سیطرۀ کلان‌مدت استعماری انگلستان،  به قول جیمی کارتر،  رئیس‌جمهور اسبق آمریکا «جزیرۀ ثبات» نام گرفته بود،  پس از فروپاشی شوروی عملاً تبدیل شد به «دریای متلاطم!»  واکنش آمریکائی‌ها اینبار نیز کاملاً قابل پیش‌بینی بود؛  کودتا،  فروپاشانی،  اوباش‌پروری،  ایجاد درگیری‌های خیابانی، و ... اینجا نیز یانکی‌ها به عادت همیشگی انتظار داشتند تا همچون غائله‌های شهریور 1320،  28 مرداد،  6 بهمن،  و ... و خصوصاً 22 بهمن 57 با لات‌بازی‌های معمول حکومت مطلوب‌شان را به قدرت برسانند.  ولی زهی خیال باطل!  

 

آمریکا موفقیتی نداشت،  و با دلبستگی به شیوه‌های وحشیانه‌اش نه فقط شانس خود را در حفظ نفوذ در آیندۀ ایران به صفر رساند،   که از طریق به کارگیری همه‌جانبۀ نیروهای وابسته،   چه در درون و چه در بیرون مرزها،  عملاً دیواره‌هائی که اپوزیسیون خارج‌نشین و حاکمیت داخلی را حداقل در ظاهر امر از یکدیگر مجزا می‌کرد نیز فروپاشاند.   نتیجتاً به دلیل عملکرد نادرست دولت‌های پیاپی در ایالات‌متحد،   اوپوزیسیون خارج‌نشین و حکومت ملایان،   به ادبیات،  عملیات و نیروها و حتی شبکه‌ها و شیوه‌هائی یک‌سان روی آورده‌اند!   با بررسی علمی و اصولی گفتمان و ایده‌های ایندو جریان،  به صراحت خواهیم دید که ایندو ساختار اگر چه در ظاهر «مخالف» می‌نمایند،   در باطن،   اهداف و آرمان‌هائی یک‌سان دنبال می‌کنند!   اینان علیرغم تمامی «اختلافات» ظاهری،  همچون آتاترکی‌های آنکارا و شیخک‌های خلیج فارس،   با نفی ریشۀ یکصدسالۀ حاکمیت استعماری بر سرنوشت ملت ایران،  چشم امیدشان به واشنگتن خیره مانده.   خلاصۀ کلام،  آرمان‌های‌ این جریانات سیاسی «دست‌ساز» در روس‌ستیزی خیره‌سرانه و بی‌منطق و مضحک،   و مخالفت با هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با همسایگان در منطقه «درجا» می‌زند.   به عنوان نمونه نیم نگاهی بیاندازیم به هم‌صدائی کیهان ملایان و کیهان لندن در واکنش به صدور بیانیۀ مسکو و 6 کشور حاشیۀ خلیج فارس در مورد جزایر سه گانه.

 

کیهان ملایان با انتشار بیانات کنعانی ـ  سخنگوی وزارت امور خارجه جمکران ـ   به «تعلق ابدی» سه جزیره مذکور به ایران اشاره دارد:

 

«[...] ناصر کنعانی [...]  بیانیۀ مشترک روسیه و کشورهای شورای همکاری خلیج‌فارس درخصوص جزایر سه‌گانه ایرانی را مردود خواند و تصریح کرد:  این جزایر تعلق ابدی به ایران داشته [...]»

منبع: کیهان جمکران،   مورخ 20 تیرماه سالجاری 

 

ولی کنعانی فراموش کرده که اهداء این سه جزیره به حکومت سابق ایران،  پیامد تقدیم جزیرۀ بحرین به امپراتوری بریتانیا بود!   در ضمن یک «سرزمین» به هیچ دولت و ملتی «تعلق ابدی» ندارد؛   با پیروزی در جنگ فتح می‌شود،  و در پی شکست در جنگ از دست می‌رود!   و حکومت ملایان که 44 سال است،  با دخیل بستن به حجاب و بساط حسین در کربلا ملت ایران را سرکوب می‌کند،  و ظاهراً برای آمریکائی‌ها شاخ و شانه می‌کشد،  جرأت ندارد جهت تعیین تکلیف این سه جزیره به امارات اعلان جنگ دهد!   باشد تا آرزوهای کودکستانی و بیابانی «کیهان لندن» و ایندیپندنت فارسی هم برآورده شود:

 

«از لاوروف بخواهید که از ملت ایران عذرخواهی کند و امضای خود را به طور علنی پس بگیرد.»

منبع:  اینیدیپندنت فارسی،   مورخ 18 ژوئیۀ سالجاری

 

ولی امضاء یک بیانیه،  ‌ تعهدی رسمی است،  آنهم از سوی دولت روسیه؛  پس‌گرفتنی هم نیست!  ثانیاً پیش از ‌روسیه،  دولت چین نیز عملاً همین پیشنهاد را به امارات و حکومت ملایان  ارائه کرده بود.   چرا زمانیکه پیشنهاد چین مطرح شد،‌  «کیهان‌ها» خفقان گرفته بودند؟  و به چه دلیل به محض ورود روسیه به این میدان شاهد‌ عرعر مک‌کارتیست‌های برون‌مرزی و داخلی هستیم:

 

«[...] باید به صورت جدی با روسیه برخورد شود [...] باید از روسیه خواسته شود که هم معذرت‌خواهی کند و هم مواضعش را تغییر بدهد [...] اگر همان زمان که چین اقدام شبیه روسیه را انجام داد و [...] مصوبات شورای همکاری خلیج فارس را تأیید کرد،  ایران جدی‌تر برخورد کرده بود، چنین اتفاقی نمی‌افتاد [...]»

منبع:  شرق،   ‌مورخ 24 تیرماه سالجاری

 

البته دلیل این «یک بام و دو هوا» روشن است؛   نیازی هم به توضیح ندارد.   ولی فراموش نکنیم،   زمانی که آریامهر جزیرۀ شیعه‌نشین بحرین را به امیر سنی‌مسلک تقدیم می‌کرد،  صدائی از حوزه‌های «سلحشور» علمیۀ شیعیان جهت حمایت از «اولاد حسین» به گوش نرسید.  کیهان مصباح‌زاده هم اعتراضی به این عمل نکرد.   خلاصه بگوئیم،  این روحانیت همان روحانیت است،  و این کیهان‌ها همان کیهان؛   عربده‌شان را هم فقط زمانی خواهیم شنید که «ام. آی. 6» پوزه‌بندشان را بردارد.  در غیراینصورت بچه‌های خوب و ساکتی هستند. 

 

با این وجود،  علیرغم شرایط تأسف‌باری که سیاست استعماری در زمینه‌های اجتماعی،  اقتصادی،  رفاهی،  بهداشتی،  آموزشی و ...  در کشورمان  به وجود آورده،   «نظم نوین» مزیت‌هائی نیز برای ایرانیان به همراه دارد؛   هماهنگی و هم‌آوائی اپوزیسیون ساختگی و حکومت استعماری تهران را علنی کرده.   در این راستا ملت ایران به صراحت می‌بیند که چگونه واشنگتن با شامورتی‌بازی یک کالای بنجل،  مستعمل و اسقاطی را بارها و بارها به ملت ایران در بسته‌بندی‌های متفاوت حقنه کرده،   و امروز نیز قصد دارد همین کالای بنجل را با شعارهای فریبنده به خورد خلق‌الله دهد.   

 

کلیدواژه‌های این تجارت استعماری «ثابت» و غیرقابل تغییر باقی مانده:   کشور شیعه،    روحانیت و پادشاه دل‌سوز،  ارتش جان بر کف،   دانشگاه‌ و دانشگاهیان عزیز و ارجمند،  بازاریان ‌درستکار،  نظام اداری مناسب،  قوۀ قضائیۀ دل‌سوز،   قوانین خوب و انسانی و ... توگوئی تمامی مشکلات این مملکت فقط به دلیل حضور چند سر اوباشی است که برخی مشاغل را اشغال کرده‌اند!   ولی واقعیت را امروز به صراحت می‌بینیم؛ ‌  رابطۀ مشکلات مملکت و اوباشی که صحنه را اشغال می‌کنند،  رابطۀ منطقی علت‌ومعلول است.   

 

بارها در مطالب این وبلاگ گفته‌ایم که سرنوشت کشور ایران در پی نتایج جنگ در اوکراین مشخص خواهد شد.   اگر آمریکا دست‌دردست ارتش «آزوف» و اوباش کاتولیک و نئونازی‌هائی که از سراسر جهان در اوکراین گرد آورده به پیروزی دست یابد،  حکومتی از نوع اوکراین نیز از مرده‌ریگ میرپنج‌ایسم و خمینی‌ایسم سر بر خواهد آورد.   و ایرانیان می‌باید بار دیگر در دامان یک فاشیسم تازه‌نفس شاهد چپاول ثروت‌ها و سرکوب نیروهای سازنده‌شان باشند.   در غیراینصورت شرایط نوینی ایجاد خواهد شد،  و نقش نیروهای سازنده کلیدی می‌شود.   دیپلماسی،  برنامه‌ریزی و خصوصاً بارقه‌ای،   هر چند مختصر از «صداقت سیاسی» جایگزین شعارهای توخالی شده،  دیرینه‌پرستی،  شخصیت‌سازی و اوباش‌پروری تا حدودی به حاشیه رانده می‌شود.   البته اینهمه اگر در آن میعاد چنین پتانسیلی در ملت ایران باقی مانده باشد.