۵/۲۴/۱۳۹۴

فضای باز 107 میلیاردی!





با نزدیک شدن میعاد گربه‌رقصانی‌های «انتخاباتی» در حکومت اسلامی،  طی روزهای اخیر شاهدیم که رسانه‌های داخلی و شبکه‌های بین‌الملل آخوندپرستی بار دیگر سناریوی نخ‌نما و تکراری «مواضع» انتخاباتی گروه‌های سیاسی را به روی صحنه آورده‌اند.   از یک‌سو،   رادیوفردا از «حصر ناجوانمردانة» رهبران جنبش‌سبز می‌گوید،   و از سوی دیگر بی‌بی‌سی،  بلندگوی وزارت امورخارجة بریتانیا جهت توجیه مواضع حاکمیت انگلستان که به حمایت از شخص هاشمی بهرمانی محدود شده    «نشست» تشکیل داده و به عوام‌الناس «ثابت» می‌کند که برای جلوگیری از گسترش نفوذ خامنه‌ای،  حتماً شخص رفسنجانی می‌باید به قدرت برسد!   به عبارت دیگر،  اینبار رفسنجانی شیخ «حق‌طلب» شده،  خامنه‌ای هم «شاه ظالم!»   جالب اینکه،  دقیقاً همزمان با اوج گرفتن بساط این حکایات و روایات و  قصه‌های‌ حسن‌کچل و حسین درکربلا،‌  شاهدیم که شبکه‌های حزب همیشه منحلة توده،  مشغول بادانداختن در بادبان هزارپارة سردار سازندگی‌اند،   و برخی‌ از شاخک‌های‌ حزب کذا نیز در تحلیل‌های «ناب و خالص و عوام‌پسندشان» به مخاطب «ثابت» می‌کنند که برای ممانعت از «سلطنت خامنه‌ای»،   و یا رهائی از باندبازی‌های محمود «مهرورزی»،   جز کوره راهی که به بن‌بست رفسنجانی منتهی می‌شود،   راه دیگری در برابر ملت ایران وجود ندارد.   نیازی نیست که بگوئیم با در نظر گرفتن شرایط استراتژیک منطقه،  و خصوصاً مواضعی که طی سال‌های اخیر در تحلیل آ‌ن کوشیده‌ایم،   این قماش برخوردها جملگی «شکمی» و استعماری است.   واقعیت این است که موضع‌گیری‌های اخیر شبکه‌های خبرسازی غرب در مورد آنچه در حکومت اسلامی «انتخابات» نام گرفته،  حبابی است میرا بر مزار منافع یکصدسالة آتلانتیسم در منطقة خاورمیانه.   پس چه بهتر که تحلیل‌های شکمی و استعماری «عوام» را کنار بگذاریم و بپردازیم به تحلیل خودمان از شرایطی که بر انتصابات آتی در حکومت اسلامی حاکم خواهد شد.

به قدرت رساندن شبکة حسن روحانی تحت عنوان رئیس‌جمهور «منتخب مردم»،   همانطور که ماه‌ها پیش از برگزاری این «شبه‌انتخابات» گفته بودیم نوعی انتصاب «کولِژیال» به شمار می‌رفت.   حکومت اسلامی که در مراودات بین‌المللی‌اش با ریشه‌های قدرت سیاسی آخوند،  یعنی همان آتلانتیسم جهانی دچار مشکل شده بود،  جز تغییر اساسی در برخوردهای بین‌المللی‌ و تلطیف شعارهای «تند و تیز» ضدامپریالیستی‌اش هیچ چارة‌ دیگری نداشت.   گزینة «جنگ» که پیشتر احمدی‌نژاد آن را از صندوقچه بیرون کشیده بود،  ‌ با شکست روبرو شد؛   بحران‌سازی به شیوة «بهارعرب» و فروانداختن کشور در جنگ‌ داخلی نیز که توسط شبکة میرحسین موسوی،  خاتمی و کروبی دنبال می‌‌شد ناکام ماند؛   چاره‌ای جز علنی کردن وابستگی‌ها به سرمایه‌داری غرب وجود نداشت.   در نتیجه،  یکی از چهره‌های امنیتی پشت‌پرده،   به نام حسن روحانی را بیرون کشیدند تا این «بار گران» را برای‌شان به مقصد برساند.   و دیدیم که تحت فشار شدید مسکو چگونه جنگ‌دوستی‌ها در ایالات‌متحد تبدیل شد به «ایران‌دوستی!» 
 
البته در این میان «تهدیدات» نیز وجود دارد.   ولی هذیان و جفنگ و مزخرفات اعضای کنگرة‌ آمریکا در مورد گزینة «جنگ با ایران»،  رد توافقنامة اتمی،   تلاش جهت «بهبود» این توافقنامه،  و ...  که هر از گاه از چنتة این یک و آن دیگری بیرون کشیده می‌شود،  سیاستگزاری نیست؛‌ گوشه چشمی است که اینان به نوکران‌شان در سپاه پاسداران،  بیت‌رهبری و ارتش دست‌نشانده نشان می‌دهند.  هر بچه مدرسه‌ای می‌داند که در ایالات‌متحد سیاستگزاری بین‌المللی توسط کاخ‌سفید و رئیس‌جمهور صورت می‌گیرد،‌  نه کنگره.   رد و تصویب این و یا آن توافقنامه نیز توسط کنگره نمی‌تواند مقبولیت و وجاهت حقوقی در سازمان ملل داشته باشد.   در نتیجه،  این حضرات به قولی خوابیده پارس می‌کنند؛   حاکمیت آمریکا آنزمان که باراک اوباما را از صندوق‌ها بیرون کشید،  از پیش قبول کرده بود که دیگر نمی‌تواند به سیاست یک بام و دو هوای دوران جیمی کارتر در منطقه «میدان» دهد و می‌بایست تغییری وسیع در سیاست‌های خاورمیانه‌ای را متحمل شود.   بقیة قضایا،  و های‌وهوی‌ها حکایت حسن‌کچل و حسین در کربلاست.       

ولی حال که،   آمریکا با گردن نهادن به توافقنامة هسته‌ای،   بالاجبار پایه‌ریزی تغییرات گستردة استراتژیک را در منطقه متقبل شده،   تصور اینکه گروه‌هائی بتوانند با عملیات آکروباتیک،  برنامة از «پیش‌مدون» حسن روحانی را به ابزاری جهت قدرت‌یابی چهره‌هائی تبدیل کنند که عملاً موضوعیت‌شان دیگر از میان رفته،  نشانة کج‌فهمی است.    به عبارت ساده‌تر،  اگر واشنگتن می‌توانست در ایران افرادی از قماش بهرمانی،  محمد خاتمی،  موسوی و حتی احمدی‌نژاد را در قدرت نگاه دارد،   دلیلی بر تغییر سیاست‌های منطقه‌ای‌اش وجود نمی‌داشت.   این سیاست‌ها تغییر کرد،   چرا که تکیه‌گاه‌های داخلی و خارجی اوباش کودتای 22 بهمن 57 متزلزل شده.   خلاصه بگوئیم،  این اوباش،  چه اصلاح‌طلب و چه اصولگرا دیگر نمی‌توانند به صورتی پایدار به دایرة قدرت پای بگذارند.   با این وجود،  آتلانتیسم در ادامة سیاست‌های ضدایرانی‌اش با حمایت از بازگشت مقطعی اینان به دایرة قدرت قصد دارد ابزاری جهت بازکردن هر چه بیشتر فضای سیاست داخلی ایران بسازد. 

ولی اشتباه نکنیم،  این تلاش، ‌ همچون «فضای باز سیاسی» دوران شاه،   فقط با هدف بحران‌سازی صورت می‌گیرد،   نه در مسیر به ارزش گذاردن دمکراسی.   خلاصه بگوئیم،  واشنگتن قصد دارد پای در همان سیاست آشوب‌سازی بگذارد،  که بر اساس فروپاشاندن فضای «سیاسی ـ امنیتی» کشور شکل می‌گیرد.  این سیاست بازتولید کارزارهای انگلیسی است که با امثال مصدق،  سیدضیاء و فروغی و ... به راه می‌افتاد،   و بعدها یانکی‌ها با تکیه بر باندهای امینی،   منصور،  و ...  و خصوصاً جمشید آموزگار آن را دنبال کردند.  ویژگی این سیاست استعماری وارد کردن مقطعی چهره‌های سوخته به کارزار سیاست کشور است،  با هدف سوزاندن و از میدان به در کردن «رقبا!»  درافشانی‌های اوباما و جان‌کری و مقامات انگلیس به کنار،   به همین دلیل است که این روزها شاهد «بهرمانی‌ستائی» و «جنبش‌سبز پرستی» در رسانه‌های آتلانتیست هستیم.  

جهت شناخت بیشتر از این واقعیات،  و مشاهدة دلائلی که برخی شاخک‌های رسانه‌ای و تبلیغاتی تلاش دارند امثال محمدرضا خاتمی،  عارف،  موسوی و خصوصاً رفسنجانی را به عنوان شخصیت‌های مؤثر در سیر تحولات سیاسی ایران معرفی کنند،   بالاجبار می‌باید به تحلیل مسائلی بپردازیم که در آغاز بحران‌سازی فضای باز سیاسی،   به کودتای 22 بهمن 57 منجر شد.   مسائلی که وابستگی حاکمیت ایران،  یا همان پدیدة محفل «شیخ‌وشاه» به استعمار غرب را بازتاب می‌دهد.  محفلی که نهایت امر تحت حمایت ارتش دست‌نشاندة غرب،  کشور را تحت نظارت آمریکا اداره می‌کند.   ولی هم‌زمان می‌باید اشاره‌ای نیز به انعکاس نقش بسیار مخرب اتحادجماهیر شوروی در دوران جنگ‌سرد داشته باشیم.   این نقش تا آنجا که به مراودات «مسکو ـ واشنگتن» مربوط می‌شد،   هموار به پولیت‌بورو این امکان را می‌داد تا از «تهدیدات» کودتائی آمریکا و انگلیس در ایران به عنوان ابزاری مناسب جهت باج‌ستانی در معاهدات بین‌المللی بهره‌برداری ‌کند.   و به همین دلیل نیز اتحاد شوروی در برابر این کودتاها از خود سعة‌صدری «پیامبرگونه» نشان می‌‌داد.   

در توضیح این نقش مخرب،  به طور خلاصه بگوئیم،  استنباط کلی بر این است که بی‌تفاوتی‌های ظاهری اتحاد شوروی در برابر کودتاهای پی‌درپی که پس از جنگ اول جهانی در ایران به وقوع پیوست،  نهایت امر بازتابی بود از نوعی هم‌یاری «غرب ـ  شرق» جهت تاراج و سرکوب ملت ایران.   چرا که،   بدون تأئید ضمنی اتحاد شوروی،   غرب جرأت نمی‌کرد در مرزهای‌ این ابرقدرت جهانی دست به کودتا بزند.  و آفتاب آمد دلیل آفتاب!   امروز شاهدیم که پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  به دلیل فشار مسکو،  چگونه واشنگتن و لندن در مناسبات منطقه‌ای خود در بن‌بست افتاده‌اند؛  عقب‌نشینی از ایران،   به زانو در آمدن انگلیس در سوریه؛   استیصال رجب اردوغان در ترکیه؛   و ... به صراحت نشان می‌دهد که سیاست مسکو تا کجا و تا چه حد می‌تواند در تعیین مواضع غرب در منطقه نقش کلیدی ایفا کند.

ولی تا آنجا که به سیاست داخلی در ایران مربوط می‌شود،  پس از فروپاشی قاجارها،  دو اهرم «شیخ‌وشاه» و «ارتش وابسته» در عمل،  مهم‌ترین ابزارها در تعیین چند و چون سیاست غرب در ایران بوده‌اند.   و در کودتای 22 بهمن 57 نیز یک‌بار دیگر این وابستگی به اثبات رسید.   ارتش دست‌نشانده،  قدرت قهریه را به زور اسلحه از دربار گرفته،   به باند کودتا،   متشکل از چند آخوند،  تعدادی جوجه‌ فاشیست و گروهی اوباش بازار و حوزه‌ها در ظاهر «تفویض» نمود.   هر چند در عمل،  هنوز این ارتش است که در مقام بازوی مسلح محفل «شیخ‌وشاه» در معادلات سیاسی کشور ایفای نقش اصلی را بر عهده گرفته.  به همین دلیل احدی تمایل ندارد که عملکرد این ساختار وابسته،  ضدایرانی و خودفروخته را بررسی و تحلیل کند!

در عمل،  عقب‌نشینی حکومت اسلامی از مواضع «صدرانقلاب»،  فقط و فقط به دلیل فشار مسکو بر غرب و نهایت امر تغییر سیاست غرب در قبال ساختار ارتش صورت گرفته.  دیدیم که طی مذاکراتی که منجر به تصویب قطعنامة سازمان ملل و لغو تحریم‌ها بر علیه ملت ایران شد،  هم شیخ و هم شاه هر دو تا آنجا که روابط دیپلماتیک اجازه داد «مخالف‌خوانی» ‌کردند!   البته هر کدام ظاهراً دلائل متفاوتی برای مخالف‌خوانی می‌آوردند،   ولی در اصل این مخالفت دلیل روشنی داشت؛  کاهش  نقش ارتش دست‌نشاندة غرب در تعیین سیاست‌های ایران اجزاء متشکلة محفل «شیخ‌وشاه» را همزمان تضعیف می‌کرد!   پر واضح است که اگر این مذاکرات بازوی مسلح محفل «شیخ‌وشاه» را تضعیف کند،   میدان برای بازیگران دیگری باز خواهد شد.   به این دلیل بود که هم شیخ بر علیه مذاکرات موضع گرفت،  و هم شاه!   ولی نهایت امر هر دو دم‌شان را لای پای‌ گذارده،   «کوتاه» آمدند!

با این وجود،  در تحلیل شرایط تعجیل به خرج ندهیم.   همان‌ها که امروز تلاش دارند امثال رفسنجانی و یا ته‌مانده‌های باند احمدی‌نژاد و خاتمی‌ را «ناجی» ملت ایران جا بزنند،  هم‌محفلی‌های «شیخ‌وشاه‌« هستند.  برای این‌ها خروج از شبکة حاکم غیرقابل قبول است،   چرا که خود مهره‌هائی از همین شبکه‌اند.   به همین دلیل نیز این به اصطلاح «گروه‌های» سیاسی،   بجای ارائه راه‌خروج از بحران،  به خشتک این و آن آخوند و پاسدار آویزان شده،   تلاش دارند بقایا و مهره‌های سوختة همین حکومت اسلامی را به عنوان ابزار خروج از بحران کشور بنمایانند.

حال که فهرستی از شرایط سیاسی کشور ارائه کردیم،   با توجه به استراتژی‌های موجود بر صفحة «نظامی ـ امنیتی» منطقه،   در مورد تحولات آینده نیز چند کلامی بگوئیم.   دولت روحانی درگیر چند مسئلة اساسی است که بر خلاف هیاهوی رسانه‌ای،   مهم‌ترین‌شان به هیچ عنوان «مذاکرات هسته‌ای» نبوده و نیست.   بارها گفته بودیم که این مذاکرات فقط به دلیل فشار روسیه الزامی شده؛  بین آمریکا و روسیه صورت می‌گیرد؛   نتایج آن نیز به اروپا و حکومت اسلامی «ابلاغ» می‌شود؛  همین هم شد!  حال که این مذاکرات به «نتیجه» رسیده،   و آمریکا در سیاست ایران بالاجبار یک گام به عقب نشسته،   این سئوال مطرح می‌شود که ادامة راهبردهای «نظامی ـ امنیتی» روسیه در منطقه چه‌ها می‌تواند باشد؟    

در واقع،  حملات نظامی بی‌دلیل ارتش ترکیه به کردها آنهم چند روز پس از توافق 14 ژوئیه،  واکنش آمریکا به بن‌بستی بود که نتایج مذاکرات هسته‌ای برای‌اش به وجود آورده بود.   شاهدیم که تقریباً به صورتی همزمان،  درگیری‌ پاسدارها با «پژاک» در خاک ایران آغاز می‌شود؛   حسن روحانی با ترهات‌‌بافی و جفنگ‌گوئی‌های معمول ملایان به سفر کردستان می‌رود،   و حکومت اسلامی کردهای زندانی را بدون محاکمه اعدام می‌کند!    بله،   در میدان استراتژیک منطقه‌ای نیز همچون دنیای سیاست داخلی ایران،   آمریکائی‌ها دقیقاً پای در کوره‌‌راه‌های سنتی و دیرینة خود گذارده‌اند.   و مهم‌ترین کوره‌راه منطقه چیزی نیست جز «تهدید جدائی‌طلبان کرد!»    البته اگر کردها سند رسمی هم امضاء کنند که قصد تجزیه کشور در کار نیست،   هیچ اهمیتی ندارد؛   نظام رسانه‌ای،  خصوصاً شبکه‌های دست‌ساز دولت‌های دست‌نشاندة غرب در منطقه،  آتاترکی‌ها،  شیخ‌ها و ... به جهانیان «ثابت» خواهند کرد که «کرد» یعنی جدائی‌طلب‌ و خائن و «واجب‌ ا‌ل‌سرکوب!»  این پروپاگاند رسانه‌ای دو سویه است؛   هر گاه مصلحت لندن و واشنگتن ایجاب کند،‌ شبکه‌های وابسته به آتلانتیسم در درون تشکل‌های کرد،   و نیروهای نظامی دولت‌های وابسته به آتلانتیسم،  دست در دست یکدیگر به این درگیری‌ها «دامن» می‌زنند.   کار نهایت امر بجائی می‌کشد که در افکار عمومی جنگ با کردها تبدیل می‌شود به یک ضرورت نظامی و امنیتی،  و در میان کردها نیز هر گونه هماهنگی با ملت‌ها و اقوام منطقه به زیر سئوال می‌رود!

این سیاستی است که آتلانتیسم پس از سقوط امپراتوری عثمانی پیوسته در منطقه اعمال کرده،  ولی امروز می‌باید دید لندن و واشنگتن با تکیه بر چه امکاناتی خواهند توانست همین سیاست را بازتولید کنند.   به استنباط ما بازتولید این «بساط» از هم‌اکنون بر آب گوزیده؛   تلاش آمریکا برای گشودن جبهه‌ای نوین در منطقه بی‌نتیجه است.   و همانطور که در مطالب پیشین نیز گفتیم،   دولت آخوندهای آتاترکی در آنکارا،   حتی اگر انتخابات دوباره نیز به راه بیاندازد نخواهد توانست از ائتلاف با دیگر احزاب و تشکل‌ها،  و حتی با احزاب کرد ترکیه رویگردان شود.  اسلامگرائی آتاترکی به پایان خط رسیده؛  اردوغان بهتر از هر کس دیگری این واقعیت را می‌داند.   و اگر ترکیه،  در مقام مهم‌ترین سکوی پرش آتلانتیسم در منطقه اینچنین دست‌به‌گریبان و پای درگل مانده،   افلاس جمکرانی‌ها به مراتب بیشتر است!

همانطور که گفتند و شنیدیم،‌   بانک جهانی که تحت نظارت ایالات‌متحد اداره می‌شود،  بر مزخرفات عملة حکومت اسلامی خط بطلان کشید و چند روز پیش رسماً اعلام کرد که اموال مسدود شدة ایران حدود 107 میلیارد دلار است.   این «خبر»،  در بسیاری رسانه‌ها انعکاس یافت،  ولی هیچکس نپرسید که دلیل «تخفیف» جمکرانی‌ها که اموال ایران را حدود 20 میلیارد دلار تخمین می‌زدند چه بوده؟  پاسخ روشن است:  «جنگ گران تمام می‌شود!»   بله،  خیلی‌ها پس از توافقنامة هسته‌ای برای جنگ در منطقه کیسه دوخته بودند،  و عکس‌العمل احمقانة ارتش ترکیه نیز شاهدی است بر این مدعا.   و از آنجا که آمریکا خرج جنگ‌های‌اش را از اعتبارات دیگر ملت‌ها تأمین می‌نماید،   برنامه‌ای نیز برای دارائی‌های ملت ایران «تنظیم» شده بود!   به همین دلیل مقامات،   و به ویژه رئیس بانک مرکزی طویلة اسلام،‌   از 80 میلیارد دلار فاکتور گرفته بودند!   ولی زمانیکه گوشی به دست یانکی‌ها آمد که جنگی در کار نخواهد بود،  و ممکن است این اعتبارات توسط «رقبا» در راه گسترش راه‌آهن،  جاده،  زیرساخت‌ها و ... به مصرف برسد،  دست پیش گرفتند تا پس نیافتند.  گاوچران‌ها با تکیه بر «اطلاعیه» کذا،   می‌خواهند این مبلغ نجومی را به درون شبکة تجاری «شیخ‌وشاه» تزریق کنند.   باشد که هم شبکة کذا را تقویت کرده باشند،  و هم خنزرپنزرهائی که در چین و هنگ‌وکنگ با سرمایة آمریکائی و انگلیسی سر هم کرده‌اند به ملت ایران حقنه کنند.   و این است دلیل تغییر «چشم‌گیر» در میزان دارائی‌های ملت ایران!   ولی،   هر چند در مطلب امروز امکان بررسی آن وجود ندارد،   به صراحت بگوئیم،  اینجا را هم کور خوانده‌اند!   خلاصه مشکل دولت حسن روحانی چیز دیگری است!     

مشکل اصلی این دولت نه هسته‌ای است و نه بسته‌ای!   «مشکل» بیرون انداختن یک هیئت حاکمة‌ وابسته به انگلستان و آمریکا ـ  محفل شیخ‌وشاه ـ  از شبکة اداری و دولتی کشور،‌  منزوی کردن ارتش دست‌نشانده،   و جایگزین کردن محافل حاکم با شبکه‌های نوین است.   هر چند خود روحانی نیز عضوی از همان سابقی‌ها باشد!   و قبول می‌فرمائید که اجرای این «برنامه»،  به ویژه برای شخص روحانی تا چه حد می‌تواند سنگین و دردناک باشد.