۴/۱۲/۱۳۸۹

هیلاری برگر!


در مطلب امروز نگاهی خواهیم داشت به آرایش استراتژیک در منطقة خاورمیانه و قفقاز. مدت‌ها پیش در مطلبی تحت عنوان «روسیه و آسیا» عنوان کرده بودیم که هیئت حاکمة روسیه در برابر فشارهای مشخصی از سوی غرب «عقب‌نشینی» کرده. امروز این عقب‌نشینی‌ها به صورتی علنی‌تر عواقب و بازتاب‌های خود را به نمایش گذاشته. مسلماً نخستین دلیل این عقب‌نشینی را می‌باید در تحلیل حاکمیت روسیه از احتمال قریب به یقین قدرت‌گیری حزب محافظه‌کار در انگلستان تلقی کرد. می‌دانیم که این حزب در عمل شاهرگ حاکمیت در انگلستان به شمار می‌رود و سیاست‌های کلی حاکمیت همیشه از طریق «محافظه‌کاران» در فضای استراتژیک انگلستان اعمال می‌شود، نه از طرف حزب کارگر. در شرایط فعلی، به قدرت رسیدن حزب محافظه‌کار به این معناست که ارتباط استراتژیک جناح اوباما با حزب کارگر گسسته شده، ارتباطی که بسیاری از بده‌بستان‌های کاخ‌سفید، چه در عراق و چه در افغانستان بر آن تکیه داشت و نهایت امر روسیه نیز در آن دخیل شده بود!

اولین نشان عقب‌نشینی روسیه، تأئید تحریم‌های شورای امنیت سازمان ملل بر علیه ملت ایران بود. تحریم‌هائی که روسیه با پذیرفتن‌شان، در کمال تعجب خطر زمینه‌سازی جهت ایجاد تنش و درگیری نظامی در مرزهای خود را نیز همزمان افزایش داد! به عنوان دومین نشان «عقب‌نشینی» کرملین در برابر فشار غرب، می‌باید از حضور «شبه‌رسمی» دیمیتری مدودف در ایالات متحد و استقبال «سرسری» کاخ‌سفید از وی سخن به میان آوریم. دیدیم که به افتخار دیدار رئیس دولت روسیه از ایالات متحد نه مجلس ضیافت نمایشی در کاخ‌سفید بر پا کردند، نه از ایشان برای حضور در سنا و مجلس نمایندگان دعوت به عمل آوردند، و نه سخنرانی در دانشگاه‌های معروف آمریکا برای‌شان برنامه‌ریزی شد! این «سفر» که اوج آن را در «برگر ضیافت» ریاست جمهوری آمریکا در «هل ‌برگر»، همبرگرفروشی آرلینگتون شاهد بودیم، بیشتر به نوعی قهر دیپلماتیک می‌ماند، تا گسترش روابط بین دو قدرت جهانی!

امروز می‌بینیم که پس از فروپاشی‌های استراتژیک در مواضع آتاترکی‌های آنکارا، ابعاد جدیدی به این «عقب‌نشینی» افزوده می‌شود. و مسلماً سفر هیلاری کلینتن به 5 کشوری که در قلب منطقة نفوذ کرملین قرار دارند یعنی به اوکراین، لهستان، آذربایجان، ارمنستان و گرجستان به احتمال زیاد انفجاری است دیپلماتیک که روسیه جهت «هضم» آن نیازمند ماه‌ها و ماه‌ها فرجه خواهد بود.

البته در آغاز کار، و هنگام برنامه‌ریزی این «عقب‌نشینی»، طی سخنرانی دیمیتری مدودف «اهداف» مورد نظر از سوی کرملین صراحتاً مطرح شده بود. مدودف در سخنرانی خود، هدف اصلی از کشاندن روابط دیپلماتیک بین کرملین و کاخ‌سفید به نقطة «کور» فعلی را در چارچوب تلاشی جهت مدرنیزاسیون کشور روسیه مطرح کرد! و دیدیم که در پس این دیپلماسی «خضوع و خشوع» دو گزینة مشخص مرتباً در دیدارهای دیپلماتیک بین شخصیت‌های سیاسی روس و آمریکائی به سطح کشانده شده: عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی، و سرمایه‌گذاری‌های کلان صنایع فوق‌پیشرفتة ایالات متحد در این کشور!

ولی در شرایطی که هنوز عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی قطعی نشده، و صنایع «سیلیکان ولی» ایالات متحد یک دینار هم جهت انتقال تکنولوژی در روسیه سرمایه‌گذاری نکرده‌اند، فقط و فقط به دلیل عقب‌نشینی کرملین شاهدیم که برخی محافل که پیشتر از صحنة سیاستگزاری عقب رفته بودند، برای تجدید شرایط پیشین در منطقة خاورمیانه، قفقاز و اروپای شرقی خیز برداشته‌اند. سفر هیلاری کلینتن در واقع اوج همین تلاش‌ها می‌باید تلقی شود.

هیلاری کلینتن نخست در جمهوری اوکراین در شرایطی که میهمان دولت طرفدار روسیه است، ابراز می‌دارد:

«راه برای ورود این کشور [اوکراین] به ناتو همچنان باز است!»
بی‌بی‌سی، 2 ژوئیه 2010

می‌دانیم که یکی از دلائل اصلی به قدرت رسیدن «ویکتور یانکوویچ»، در ساختار دولت فعلی اوکراین در عمل ایجاد راه بند در برابر جذب این کشور به درون سازمان ناتو و نهایت امر اتحادیة اروپا بوده. در نتیجه، اظهارات خانم کلینتن در شرایط سیاسی فعلی به هیچ عنوان نمی‌تواند مورد تأئید کرملین قرار گیرد. این «عمل» نوعی بازی کردن با سیستم عصبی هیئت حاکمة روسیه می‌باید تلقی شود، بازی‌ای که خانم کلینتن آنرا با لذت فراوان دنبال خواهند کرد! حال این سئوال پیش می‌آید که چگونه جناح هیلاری کلینتن که به دلیل عقب نگاه داشته شدن هیئت حاکمة انگلستان از تحولات منطقة قفقاز تاکنون در مسائل منطقه مجبور به سکوت و عقب‌نشینی بوده، اینک پای پیش گذاشته و در اوکراین مستقیماً لبة تیز دیپلماسی بحران‌آفرینی را متوجه شاهرگ مسکو می‌کند؟

از طرف دیگر، اگر از اهداف سفر هیلاری کلینتن به لهستان هنوز اطلاع «موثقی» در دست نیست، به احتمال زیاد باز هم مسئلة «سپر دفاعی» ایالات متحد در اروپای مرکزی از صندوقچة وزیر امور خارجة آمریکا که اینک جان تازه‌ای گرفته، بیرون کشیده خواهد شد! پر واضح است که استقرار موشک‌های «ضدموشک» در اروپای مرکزی حساسیت شدیدی در مسکو برمی‌انگیزد و به احتمال زیاد در شرایط فعلی عملی نخواهد شد، ولی هیئت حاکمة ایالات متحد با طرح مواضع خود، در عمل مرتباً به کرملین گوشزد می‌کند که از اهداف خود در اروپای مرکزی حاضر به عقب‌نشینی نیست.

ولی سفر وزیر امور خارجة آمریکا به آذربایجان، ارمنستان و گرجستان حکایتی است کاملاً‌ متفاوت. می‌دانیم که این سه کشور در منطقة حساس قفقاز عملاً شاهرگ ارتباطی روسیه با تمدن‌های بزرگ در جنوب تلقی می‌شوند ـ کشورهای ایران و ترکیه و به طبع اولی منطقة زرخیز بین‌النهرین! پس از سفر اخیر رابرت گیتس به آذربایجان، آمریکا تحت عنوان مبارزه با تروریسم تمایل خود را جهت ارسال نیروهای نظامی از طریق راه‌های زمینی جمهوری آذربایجان، گرجستان و ... به افغانستان اعلام کرده:

«در جمهوری های آذربایجان و ارمنستان، هیلاری کلینتون خواستار حل مناقشه‌های منطقه شده و همچنین در صدد تسهیل دسترسی آمریکا به راه های زمینی منطقه، برای اعزام نیرو به افغانستان برخواهد آمد.»

همان منبع!

آنان که با جغرافیای سیاسی منطقه آشنائی‌ مختصری داشته باشند، می‌دانند که جهت اعزام نیرو به افغانستان پای گذاشتن به منطقة‌ قفقاز به هیچ عنوان نمی‌تواند «ضروری» تلقی شود! پرواضح است که این اظهارات، حداقل تا آنجا که لشکرکشی به افغانستان را شامل شود، از نظر استراتژیک از ‌معنا و ‌محتوا خالی است. اعزام نیروی نظامی، خصوصاً از طریق راه‌های زمینی، از منطقة قفقاز به افغانستان از آن داستان‌ها است که فقط شوخی و مزاح می‌تواند تلقی شود. ولی با تکرار این شوخی «خنک» واشنگتن گویا سعی دارد که شکاف ایجاد شده در قلب هیئت حاکمة روسیه را در مورد چگونگی برقراری روابط نوین با غرب تا حد ممکن عمیق‌تر کند.

جهت به دست دادن چشم‌اندازی فراگیرتر از آنچه در بالا آوردیم می‌باید نگاهی به مطالب گذشتة همین وبلاگ در مورد استراتژی‌های احتمالی روسیه در سطح جهانی داشته باشیم. کرملین دو گزینة پایه‌ای در ارتباط با قفقاز می‌تواند داشته باشد. گزینة نخست پای نهادن در ارتباطی نوین و مستقیم با ملت‌های جنوب ـ ایرانیان و ترک‌ها ـ و استقرار روابطی بر پایة حسن‌همجواری در منطقه است. پرواضح است که در صورت اتخاذ این گزینه کرملین در تقابل با سیاست‌های جاری کاخ‌سفید و دیگر متحدان آمریکا در قفقاز قرار خواهد گرفت. در چنین شرایطی نوعی «جنگ پنهان» استعماری آغاز می‌شود که شاید روسیه نه شهامت کافی جهت پایه‌ریزی آن را دارد، و نه خود را آنقدر قدرتمند می‌بیند که بتواند از عهدة چنین پروژه‌ای برآید.

گزینة دوم روسیه در مورد قفقاز به همکاری با شبکة استعماری غرب در ایران و ترکیه محدود می‌شود، همکاری‌ای که روسیه را در روابط‌اش با تهران و آنکارا نهایت امر «مدیون» غرب خواهد کرد، هر چند در ازای این «همکاری» مسکو امکان داشته باشد که با پرداخت حق‌و‌حساب‌های سیاسی به آمریکا و انگلستان در ردة شریک درجه دوم از چپاول ملت‌های منطقه تا حدودی بهرهمند شود. از شرایط فعلی چنین می‌توان استنباط کرد که جناح دیمیتری مدودف می‌باید از پیروان گزینة دوم، یعنی همگامی با شبکة چپاول غرب در جنوب باشد. آنچه پیشتر در همین مطلب به عنوان «عقب‌نشینی» کرملین مطرح کردیم، در واقع بازکردن مسیر همین «همکاری‌ها» می‌باید تحلیل شود، همکاری‌هائی که به روسیه موضع متحد درجه دوم اعطا خواهد کرد! ولی گزینة آقای مدودف همچون دیگر گزینه‌ها «تبعات» ویژه‌ای نیز از آن خود دارد، و پیروی از این سیاست «بخردانه» همانطور که می‌بینیم نهایتاً در قفقاز منجر به کشاندن گیتس و کلینتن به آذربایجان، و تکرار تقاضاهای اینان جهت نصب «سپردفاعی» و یا اعزام نیروهای نظامی از طریق این منطقه به افغانستان شده!

ولی آنچه نه روسیه و نه آمریکا هیچکدام صریحاً به زبان نمی‌آورند، این اصل پایه‌ای است که «پیشنهاد» اعزام نیروهای زمینی ناتو از طریق ارمنستان و آذربایجان به افغانستان، فقط و فقط به معنای اشغال نظامی قفقاز توسط ارتش ناتو و قطع ارتباط زمینی روسیه با کشورهای جنوب ـ ایران و ترکیه ـ خواهد بود. این عمل فقط به معنای گسترش ناتو به منطقة قفقاز می‌باید تحلیل شود. و به دلیل حساسیت مسئله مشکل می‌توان قبول کرد که در هیئت حاکمة فعلی روسیه تمامی آراء موجود به نفع گزینة مدودف «مصادره» شده باشد. اما در شرایط فعلی که جناح مدودف حداقل در ظاهر قدرت را در دست گرفته، همانطور که بارها و بارها عنوان کرده‌ایم تمایل شدیدی در هیئت حاکمة روسیه به غرب و فرار از همکاری و همیاری با ملت‌های منطقه و آسیا به چشم می‌خورد. لیکن این «فرار» برخلاف آنچه هیئت حاکمة فعلی تصور می‌کند به هیچ عنوان منجر به الحاق روسیه به اروپای «دمکراتیک» و ثروتمند غربی نخواهد شد. چرا که موضع‌گیری‌های هیئت حاکمة ایالات متحد در اروپای شرقی، موضع‌گیری‌هائی که هیلاری کلینتن پیام‌آور چند و چون آن در سفر اخیر به لهستان خواهد بود، دقیقاً جهت مهار همین جهش روسیه به سوی اروپای غربی شکل خواهد گرفت.

نتیجة تحمیل این «کلان ـ ‌سیاست» در قفقاز بر روسیه، برخلاف آنچه هیئت حاکمة فعلی در کرملین می‌نمایاند فقط و فقط این کشور را تبدیل به یک متحد درجة دوم اروپای غربی خواهد کرد. روسیه‌ای که از این ارتباط منطقه‌‌ای سر بیرون می‌آورد، در جنوب با دیوارة «موشک‌های» ضدموشک آمریکائی محاصره شده، و در مرزهای غربی با مجموعه سیاست‌های تهاجمی‌‌ای که نمونة آن را خانم هیلاری کلینتن در سفر اخیرشان به اوکراین عملاً به نمایش گذاشتند! خلاصة کلام از آنچه آقای مدودف در سفر به «سیلیکان ولی» انتظار داشتند، حداقل در این سیاست منطقه‌ای مشکل می‌توان اثر و آثاری دید.

البته لازم به یادآوری نیست ولی در همین مقطع است که باز هم مسلماً شاهد ایفای نقش «تبلیغاتی» سپردفاعی آمریکائی‌ها در اروپای مرکزی خواهیم بود. و روسیه که در چنین شرایطی عملاً همچون دورة استالین به محاصره در آمده، مشکل می‌تواند در انتخاب شیوه‌های رشد و مدرنیسم آینده آنقدرها که آقای مدودف دوست دارند از خود استقلال رأی نشان دهد. در عمل، ایالات متحد به بهانة مبارزه با تروریسم پیشنهاد ویژه‌ای به هیئت حاکمة روسیه ارائه می‌دهد، پیشنهادی که به دلیل حساسیت شدید استراتژیک مستتر در آن هیئت حاکمة فعلی را در قلب کرملین چندپاره خواهد کرد. تمایل بیمارگونة سیاست‌مداران ینگه‌دنیا در پافشاری بر حضور نظامی در قفقاز و استقرار موشک‌های ضدموشک در اروپای شرقی و آذربایجان فقط و فقط برای دامن زدن به این بحران داخلی و گل‌آلود کردن آب‌ها در مسکوست؛ می‌دانیم که بیشترین‌ ماهی‌ها را معمولاً در آب‌های گل‌آلود صید می‌کنند.

در پایان مطلب جهت حسن ختام نگاهی نیز می‌باید به مسائل ایران در پرتو تغییرات گستردة استراتژیک اخیر داشته باشیم. در پی این تغییرات شاهدیم جناح‌هائی که نزدیک به انگلستان تحلیل می‌شوند، به تدریج بار دیگر به سطوح روابط سیاسی ایران بازمی‌گردند. در بساط تبلیغاتی حکومت اسلامی باز هم سر و کلة افرادی از قماش «حسین موسویان» پیدا شده، ایشان از پایگاه «انقلاب اسلامی‌‌شان» در آمریکا، و در بلندگوی رادیوهای سازمان سیا، هم برای آمریکا و هم برای ایران «تعیین تکلیف» می‌فرمایند!

«حسین موسویان، دیپلمات ارشد سابق جمهوری اسلامی به واشینگتن پیشنهاد کرده خصومت‌ها را کنار گذاشته و در منافع مشترک منطقه‌ای، با تهران گفت وگو کند.»
رادیوفردا، 29 ژوئن 2010

ولی زمانیکه ناظر بی‌طرف به اهداف اصلی واشنگتن از اعمال این «تحریم‌ها» نگاهی بیاندازد به صراحت می‌بیند که «عدم تمایل» آمریکا به گشودن باب مذاکره، و خصوصاً تلاش‌های واشنگتن جهت بحران‌آفرینی در مرزهای جنوبی روسیه از جمله مهم‌ترین اهداف واشنگتن است که خود را در پس پردة «تحریم‌های سازمان ملل» پنهان داشته! نتیجتاً، سخنان آقای موسویان اگر تحت حمایت روزنامه‌های راستگرا و محافل مشخص سیاسی در ایالات متحد در بوق گذاشته شده، مسلماً در چارچوب سیاست فعلی کاخ‌سفید آنقدرها حامی و پشتیبان نخواهد داشت.

از طرف دیگر، بحران‌سازی یانکی‌ها این امکان را فراهم آورده تا جایگاه «مبارزان ضدامپریالیست» دیرینه در درون حکومت اسلامی تقویت شود، و این موج «امپریالیستی» امثال برادران «لاریجانی» را تبدیل به سخنگویان ضدامپریالیست و مدافعان «منافع ملی» کند.

«در نخستین واکنش رسمی از سوی مقامات جمهوری اسلامی به خواستة کشورهای غربی مبنی بر آغاز دور تازه گفت‌وگوهای ایران با اعضای گروه 5+1، رئیس مجلس ایران با متهم کردن غربی‌ها و آمریکائی‌ها به فریب‌کاری و دادن پز سیاسی خواستار تعیین شرایط تازه برای این گفت‌وگوها شد.»

رادیوفردا، 3 ژوئیه 2010

در اینکه غربی‌ها فریبکاری می‌کنند، مسلماً جای تردید نیست، اگر فریبی در کار نمی‌بود غرب می‌توانست روابط دیرینة خود را با حکومت اسلامی آشکار کند. و با اینکار بجای حمایت زیرجلکی از اقتصاد «سپاه پاسداران» در ایران، و تلاش جهت تحکیم پایه‌های فضای امنیتی و نظامی‌ای که با ظاهرسازی و حمایت‌های «آبکی» و دروغین، تحت عنوان «دمکراسی» در منطقه به راه انداخته، امکان حضور واقعی ملت‌های منطقه را در صحنة سیاست کشورهای‌شان فراهم آورد. البته این پرده‌دری‌ها «هزینه‌ای» سنگین خواهد داشت که غرب در منطقه حاضر به قبول آن نیست. و می‌بینیم در مسیر این جبونی و عافیت‌طلبی چگونه روسیه را نیز با خود در این بیراهه «همراه» کرده. به خاطر اجتناب از قبول همین هزینه‌های سیاسی و استراتژیک است که کار به «صحنه‌آرائی» امروز کشیده، و در تبلیغات رسانه‌ای غرب، یک جانی شناخته شده به نام میرحسین موسوی تبدیل به رهبر «آزادیخواهان» کشور ایران می‌شود!‌ ولی این را نیز می‌باید به صراحت دید که از طریق همین «فریبکاری‌ها» است که غرب برای محفل لاریجانی‌ها «نان و آب» فراهم کرده، و به مصداق «از کرامات شیخ ما چه عجب»،‌ شرایطی به وجود آورده تا ایشان نخست «پنجه را گز نموده»‌‌ و سپس بفرمایند «وجب!»

حضرت لاریجانی در این سخنوری‌ها «شرایطی» را جهت مذاکرات پیش می‌کشند که اگر غرب از روز نخست آن‌ها را قبول کرده بود دیگر نیازی به اینهمه شوروشر در کار نمی‌آمد. شرایطی ایجاد می‌شد که آقای لاریجانی هم نمی‌توانستند با آراء سپاه پاسداران و بسیج از شهر قم به ریاست قوة مقننه دست یابند! بر اظهارات مفتضحانة لاریجانی هر نامی بگذاریم، عنوان اصلی‌‌اش مسلماً «نان ‌قرض دادن محافل» خواهد بود، نه حمایت از «منافع ملی»! نتیجة منطقی اظهارات آقای لاریجانی که به نوعی «حقیقت‌گوئی» دیپلماتیک منجر شده، همان چرخش علنی ایشان و دیگر همفکران‌شان به محافل «مغبون» در «انقلاب» اسلامی، یعنی خط‌ امامی‌ها و سبزها خواهد بود.

از طرف دیگر، همزمان با ایجاد بن‌بست در فضای دیپلماتیک منطقه که نمونة اظهارات لاریجانی یکی از آن‌هاست، بار دیگر این تمایل را در بوق‌های تبلیغاتی آمریکا می‌بینیم که نقش «شیطانی» جمکران در مناسبات منطقه‌ای کلیدی شده. این تبلیغات چنین القاء می‌کندکه ارسال «تکنولوژی» رادارهای نظامی جمکران به سوریه خطری است منطقه‌ای:

«سخنگوی وزارت خارجه آمریکا، بدون تأئید گزارش‌ها در مورد ارسال سیستم رادار از سوی ایران به سوریه، هشدار داده است که برنامه‌های ایران در منطقه تأمین‌کننده منافع سوریه نیست!»

رادیوفردا، 3 ژوئیه 2010

اینکه جمکرانی‌ها «رادار نظامی» داشته باشند از آن حرف‌هاست؛ ولی اینکه این رادارها را به سوریه «صادر» کنند و از طریق همین عملیات «الهی»، بر اساس اظهارات مسخرة فیلیپ کراولی، سخنگوی وزارت امورخارجة آمریکا که در رادیوفردا در بوق گذاشته شده، «تعادل» نظامی منطقه را بر هم زنند دیگر از آن جفنگیات ناب و اصیل است که فقط در دکان وزارت امورخارجة یانکی‌ها و «هل برگر» می‌توان یافت. ولی این «مانورهای» سیاست‌بازانه را در عمل می‌باید دنباله‌ای منطقی بر عملیات خانم کلینتن در منطقة قفقاز و اوکراین تلقی نمود.

تبلیغات و هیاهوی اخیر که آمریکا بر سر رادارهای جمکران در منطقة خاورمیانه به راه انداخته، مسلماً هدفی جز تأمین انزوای هر چه بیشتر برای اسرائیل و آتش‌افروزی میان ملت‌های منطقه جهت جلوگیری از مذاکرات صلح دنبال نمی‌کند. این همان سیاست انسداد جناح سنتی دمکرات‌هاست که خانم کلینتن در رأس آن قرار گرفته. و همانطور که بالاتر عنوان کردیم، محور اساسی این دیپلماسی در شرایط فعلی همان کشیدن «مرز» حائل بین روسیه و مناطق جنوبی می‌باید تحلیل شود.

اما در ترکیه نیز این بحران همچون ایران ابعادی گسترده یافته و به تدریج دولت اسلام‌گرای آتاترکی را در مقام حامی اصلی حماس، و دیگر جنبش‌های اسلامی در منطقه قرار داده! در پناه بحران‌سازی‌های اخیر کرملین و کاخ‌سفید، کشور ترکیه که تا چندی پیش از طرف برخی محافل اروپائی و آمریکائی به سوی اتحادیة اروپا رانده می‌شد، و قرار بود تبدیل شود به الگوی «دمکراسی» در یک کشور اسلامی، اینک گام به گام به جانب جریانات تندروی مسلمان‌نما از قماش حماس، اخوان‌المسلمین، حزب‌الله و ... نزدیک می‌شود! اگر روند جریانات در همین مسیر ادامه یابد دیری نخواهد پائید که عکس‌های آتاترک ریش و پشم پیدا کرده، با اجباری شدن حجاب اسلامی، روابط ترکیه با آمریکا و اسرائیل نیز به روابط پشت پرده تبدیل شود!

خلاصة کلام، هر چه زودتر ایالات متحد موفق شود که «خط» حائل میان روسیه و جنوب را از نظر استراتژیک ترسیم کند، هم کرملین بهتر و به صورتی دائمی‌تر در دام «سپردفاعی» واشنگتن گرفتار خواهد آمد، و در ارتباط با ملت‌های منطقه نیازمند «صلاحدید» غرب خواهد شد، و هم نتیجتاً در ارتباط با منافع ایالات متحد «رام‌تر» و سربه‌زیرتر رفتار خواهد نمود. البته خانم کلینتن که پس از خروج دوباره از «تخم» ـ این «خروج» در کمال تعجب با به قدرت رسیدن محافظه‌کاران انگلستان همزمان شده ـ شروع به جیک‌جیک‌ کرده‌اند، می‌باید در شرایطی روسیه و کل منطقه را به بن‌بست سیاسی و استراتژیک بکشانند که بحران اقتصادی در غرب همچنان ادامه دارد و مشکل می‌توان مفری جهت خروج از آن یافت!

نمی‌باید فراموش کرد، در شرایطی این سیاست‌ها از طرف آمریکا در پیش گرفته شده‌ که وزارت کار ایالات متحد رسماً اعلام می‌کند، جهت بازسازی فضای «کار» در آمریکا نیازمند سال‌ها و سال‌ها گذشت زمان هستیم! در ادامة این سیاست‌ها باید دید که خانم کلینتن با این «جیک‌جیک‌ها» تا کجا می‌توانند با تکیه بر شرایط هولناک مالی و اقتصادی حاکم بر ایالات متحد، سیاست‌های جنگ‌افروزانة این کشور را نیز همزمان در منطقة قفقاز و خاورمیانه، چه با حمایت روسیه و چه بدون حمایت این کشور با موفقیت دنبال کنند.






۴/۱۱/۱۳۸۹

سوزن و صغرا!



شاید لازم به یادآوری نباشد ولی روز 22 خردادماه سال گذشته، در یک کودتای طراحی شده، حداقل در ذهن برخی محافل واپس‌گرا و دین‌خو می‌بایست میرحسین موسوی در تهران «تاجگذاری‌» می‌کرد! بله، ایشان پس از سه دهه جنایت، تاراج، وطن‌فروشی و سازماندهی به جنگ و تحریم‌های اقتصادی و برنامه‌ریزی جهت سرکوب فرهنگی و تحمیل حجاب اجباری، قرار بود با تکیه بر هیاهوئی که بلندگوهای بیگانه «آراء عمومی» معرفی می‌کردند، در تهران به عنوان رئیس جمهور «منتخب» ملت «تاجگذاری» نیز بفرمایند. با این وجود، «بهتان» و دروغ نفرت‌انگیز «انتخابات» 22 خرداد امروز پای به مراحل جدیدی گذاشته؛ جانیانی که در کشتارگاه کهریزک در میعاد این «انتخابات» و در بارگاه «امام‌زمان» چند تن از «خودی‌های» حکومت اسلامی را به سرنوشت «غیرخودی‌ها»‌ دچار کرده بودند، بر اساس برخی گزارشات گویا محاکمه و «محکوم» نیز شده‌اند! رادیوفردا، مورخ 30 ژوئن سالجاری در گزارش خود به نقل از خبرگزاری «ایسنا» می‌نویسد:

«دو نفر از متهمان پروندة کهريزک به قصاص محکوم شدند [دادگاه] 9 متهم ديگر را حسب اتهامات منتسب به آنان، به تحمل حبس، پرداخت ديه، جزای نقدی، انفصال موقت از خدمت و شلاق تعزيری محکوم کرده!»


البته همانطور که می‌توان حدس زد نام و مشخصات افراد «خاطی» منتشر نشده! اینکه قوة قضائیه تعدادی افراد را که وابسته به نیروهای انتظامی معرفی می‌شوند به دادگاه ببرد و جلسات «غیرعلنی» برگزار نماید، در ساختاری استعماری‌ که حکومت اسلامی بر پایة آن استوار شده می‌تواند «عادی» تلقی گردد. ولی زمانیکه «جرم» این افراد از منظر حقوقی تثبیت شده، و حتی حکم «قصاص» که در اینمورد ویژه می‌باید همان حکم اعدام تلقی شود برای دو تن از آنان صادر می‌شود، عدم انتشار اسامی‌شان دیگر به هیچ عنوان نمی‌تواند «قابل قبول» باشد. این حق ملت ایران است که «مجرم» را به نام بشناسد و از ارتباطات «مجرم» با جامعه، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و پلیس کشور آگاه شود. این افراد می‌باید به مردم معرفی شوند، و جرم‌شان نیز از طریق مطبوعات و روزنامه‌های کثیرالانتشار به اطلاع عموم برسد. لاپوشانی در مورد کسانیکه به حکم دادگاه به اصطلاح «قانونی» مجرم شناخته شده‌اند، دیگر به هیچ عنوان قابل توجیه نیست، لاپوشانی در این مورد به معنای به زیر سئوال بردن مشروعیت تصمیمات قوة قضائیه خواهد بود. قوة قضائیه با پنهانکاری در مورد این متخلفان بر موضع ضعیف و غیرقابل دفاع خود در سطح جامعه مهر تأئید می‌زند؛ موضعی که متأسفانه همواره ضعیف و متزلزل بوده.

به استنباط ما این موضع ضعیف از این جهت از سوی مقامات قضائی اتخاذ شده که «افراد» محکوم ناشناخته‌اند؛ از اعضاء و کادرهای رسمی پلیس و نیروهای انتظامی نیستند؛ و افشای نام و مشخصات‌شان به لو رفتن شبکة چاقوکشان و چماقدارانی منجر خواهد شد که اینک سه دهه است تحت حمایت محافل استعماری کشور را به لات‌خانه تبدیل کرده‌اند. جالب اینجاست که همان شبکه‌های استعماری که برای ما ملت مراسم «دلسوزی» هم به راه می‌اندازند، سعی دارند بر این واقعیت که اینک علنی شده به هر ترتیب ممکن سرپوش بگذارند. همان «رادیوفردا» در ادامة خبرپراکنی‌اش می‌گوید:

«پيشتر گفته شده بود متهمان اين پرونده رده‌های مختلف نظامی از درجات سرتيپ، سرهنگ، تا ستوان، استوار و گروهبان را شامل می‌شوند.»

همانطور که می‌بینیم، این نوع «خبرپراکنی» به هیچ عنوان بی‌طرفانه نیست و در پس پردة آن نیات سیاسی نهفته!‌ اگر در چارچوب ادعاهای رادیوفردا متهمان از افراد شناخته شده در نیروهای انتظامی و نظامی می‌بودند، اصولاً حکومت اسلامی قادر به لاپوشانی در مورد نام و مشخصات‌شان نمی‌شد. این نوع «بی‌آبروئی‌ها» در درون تشکیلات دولتی خیلی سریع‌تر از آنچه رادیوفردا می‌پندارد انعکاس یافته و نهایت امر به خارج درز می‌کند. باید در همینجا به مدیران این رادیو یادآور شویم که اگر نام این متهمان فرضی پنهان مانده، فقط به این دلیل است که از همکاران صدیق تشکیلاتی هستند مشابه تشکیلات خود شما. اینان نمی‌باید «لو» بروند، چرا که امنیت سازمان‌ها و تشکیلاتی که اربابان حکومت اسلامی با کودتا و کشتار و لات‌بازی از 22 بهمن 57 تا به امروز بر مردم این مملکت حاکم کرده‌اند به خطر می‌افتد. اگر مردم این مملکت بدانند که لات‌ولوت‌های خیابانی از قماشی که بارها و بارها در فیلم‌های خبری دیده‌ایم نقش زندان‌بان، بازجو، مأمور شکنجه و غیره را هم در این حکومت الهی بر عهده گرفته‌اند، دیگر تتمة آبرو برای حکومت امام زمان باقی نمی‌ماند.

ولی آنزمان که همین اوباش خیابانی با فرو کردن باطوم به مقعد «نورچشمان» همکاران و همفکران‌شان از قماش «روح‌الامینی‌ها» دنیا را در برابر چشمان‌شان تیره و تار کرده، و توله‌های‌شان را به سرنوشت دیگر فرزندان این سرزمین دچار می‌کنند، باز هم همین نظام به خطر می‌افتد! اگر قرار باشد باطوم به مقعد تولة «عبدالحسین روح‌الامینی نجف‌‌آبادی» فرو کنند،‌ این جانور خودفروخته و آدم‌نما که با خوش خدمتی و پیش‌خدمتی در یک نظام آدمکش به ریاست «انستیتو پاستور» و ریاست کمیتة تحقیقات «علمی» مجمع تشخیص مصلحت دست یافته خود را در مرکز دایرة‌ «خطر» خواهد دید! نه تنها او، که تمامی خودفروختگانی که از طریق همکاری با ماشین سرکوب در این مملکت به نان و آب رسیده‌اند به این صرافت خواهند افتاد که «نورچشمان‌شان» و در نتیجه خودشان آنقدرها که می‌پندارند در «امنیت» نیستند! بله، در چنین شرایطی «نظام» این مرده‌شویان نیز در خطر می‌افتد. به همین دلیل است که حداقل در «سطوح رسانه‌ای» و تبلیغاتی توی سر آن‌هائی می‌زنند که رعایت حال «صاحب‌منصبان» نظام امام زمان را نکرده بودند! اگر مجازات «فرضی» این جانیان در بوق و کرنا افتاده به این دلیل نیست که اعمال وحشیانة آنان را در قبال جوانان این کشور محکوم کنند، به هیچ عنوان!‌ اگر این نوع «بازجو» و آدمکش در این حاکمیت سراسر توحش بر سرنوشت فرزندان ایران حاکم نشده بود، امثال آقای روح‌الامینی بجای باد انداختن در غبغب‌اش، می‌بایست تا آخر عمر دم در بخش تزریقات در سه راه آذری چمباته می‌زد و به کپل بوگندوی صغرا خانم و ک...ن پشمالوی اصغر دیزل «سوزن» فرومی‌کرد. روح‌الامینی کجا و پست «مشاور» وزیر بهداشت کجا؟! این جانور قتل وحشیانة فرزندش را به هیچ گرفت و در حضور خامنه‌ای گفت، «فدای سر رهبر!»

در عمل، ناشناس ماندن عوامل «باطوم‌کاری» چندین حسن و مزیت دارد: هم چماق‌داران را از تعرض به توله‌های مقامات منصرف می‌کند، و اطمینان خاطر «خودی‌ها» را قوت می‌بخشد، و هم به قوة قضائیة جمکران که توسط مشتی آخوند عراقی‌الاصل اداره می‌شود این امکان را می‌دهد تا چند تن دیگر از ایرانیان را بجای متهمان ناشناس این پرونده «قصاص» کرده، و با «ناشناس» ماندن قربانیان از شر بده‌بستان‌های «حقوق‌بشری» با اربابان‌شان در غرب نیز خلاص شوند. نهایتاً، حکومت دست‌نشانده با قصه‌پردازی و هیاهوی تبلیغاتی پیرامون وحشیگری‌های عوامل‌اش در زندان‌ها و «پرده‌برداری» از «فعالیت‌های» اسلامی و دینی و عقیدتی حکومت امام زمان، جوانان را هر چه بیشتر به وحشت افکنده و از هر گونه تعرض به پایه‌های این حکومت استعماری منصرف‌شان می‌کند.

این موضع‌گیری حتماً برای حکومت اسلامی محاصرة «شانس از همه طرف» تحلیل می‌شود، ولی این تشکیلات فراموش کرده که با این مانورها هر روز بیش از روز پیش اعتماد عمومی را از دست می‌دهد. اوباشی از قبیل «دکتر» روح‌الامینی حامیان یک رژیم سیاسی نیستند؛ زالوهائی‌اند که بر پیکر رژیم‌ها می‌چسبند! این ملت‌ها هستند که می‌باید از رژیم‌ها حمایت و پشتیبانی کنند. ولی می‌دانیم که این «حرف‌ها» برای یک مشت آخوند عراقی‌الاصل اصلاً معنا و مفهوم ندارد.

زمانیکه طی نمایشات مهوع «انتخابات» به صراحت از هموطنان درخواست کردیم در این خیمه‌شب‌بازی ضدایرانی شرکت نکنند، دلیل داشت. این نوع حکومت‌ها جهت سرکوب جوانان کشور نیاز دارند که هر چند سال یکبار، از طریق سرکوب جمعی و در بوق گذاشتن این سرکوب‌ها، شجاعت، جسارت و آرمان‌خواهی‌ جوانانی را که هنوز متحمل این سرکوب‌ها نشده‌اند به چالش بکشانند. بی‌دلیل نیست که حزب نوکرصفت توده از طرفداران بی‌قید و شرط همین «انتخابات» شده بود و بعد هم در کمال وقاحت رسماً اعلام کرد، «ما می‌دانستیم نظامی‌ها کودتا خواهند کرد!»

به هر تقدیر نمی‌باید فراموش کرد که تا آنجا که مسئله به ادارة امور یک نظام استعماری مربوط می‌شود، عمومیت دادن به سرکوب‌ها یکی از مهم‌ترین اهداف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در این نوع رژیم‌ها است. به همین دلیل اساسی‌ترین شیوه‌ای که می‌توان از طریق آن یک نظام استعماری را بر جامعه تحمیل کرد «ایجاد شرایط مناسب» جهت درگیری‌ها در سطح جامعه است. ملت‌ها برای گذاشتن نقطة پایان بر حاکمیت این نوع تشکیلات بر سرنوشت‌شان در درجة نخست می‌باید از پای گذاشتن در آشوب‌هائی که آغازگران آن همیشه عوامل حکومت، سازمان‌های رنگارنگ امنیتی، سرکوبگران و لات‌ولوت‌های شهری و‌ وابستگان به نیروهای پلیس هستند جداً خودداری کنند. قانونی نمودن روابط اجتماعی، و جلوگیری از برخوردهای سرکوبگرانه و غیرمسئولانة نیروهای امنیتی و پلیسی که در چنین نظام‌هائی نمایندگان اصلی استعمار به شمار می‌روند می‌باید در رأس مطالبات ملی قرار گیرد. برگزاری «تظاهرات» در کوچه و خیابان نه دلیل بر آزادی خواهد بود، و نه شرکت ‌کنندگان در چنین مراسمی می‌توانند به اهدافی ملموس دست یابند؛ این نوع صحنه‌گردانی‌ها را از دیرباز در کشور ایران شاهدیم، و تجربه نشان داده که از طریق چنین «عملیاتی» فقط و فقط امکان سرکوب مردم در کوچه و خیابان توسط محافل استعماری افزایش می‌یابد. ولی این سرکوب‌ها را می‌باید به درستی تحلیل کرد، و در بررسی‌شان از احساسات و هیجانات دوری جست.

زمانیکه رادیوها و مطبوعات و رسانه‌ها در سطوح بین‌المللی، خصوصاً آندسته از رسانه‌ها که مستقیماً وابسته به محافل استعماری‌اند، شروع به نقل قصه و حکایت از تظاهرات پرشکوه «آزادیخواهان» در فلان کشور و یا بهمان منطقه می‌کنند، رهبران جریانات سیاسی اگر ریگی به کفش ندارند، می‌باید به سرعت متوجه شوند که این «تظاهرات» به انحراف کشیده شده و دیریازود از درون این هیاهوی فراگیر اجتماعی ابزار مناسب و عصای دست محافل سرکوبگر بیرون خواهد آمد. به طور مثال، زمانیکه لات‌ولوت‌های ساواک در دوران ‌«آریامهر» خیابان‌ها را برای آیت‌الله خمینی قرق کرده بودند، و بلندگوهای استعمار تمامی تحولات سیاسی کشور را در آندوره نتیجة «الهامات» و «فرمان‌های» این مردک بی‌خرد و کودن می‌نمایاندند، پر واضح بود که در پس این «قهرمان‌سازی» آبکی اهدافی استعماری نشسته. آنان که به دلیل بی‌خردی و گاه خودفروختگی تحت عنوان مبارزه با «استبداد سلطنت»، ملت را با سر به درون چاه استبداد دینی فرو انداختند امروز بهتر است بیش از این‌ها مواظب حرف‌ دهان‌شان باشند. دست این نوع سیاست‌باز خودفروخته امروز بیش از این‌ها رو شده که به خود اجازه دهد ملت ایران را اینچنین بازیچة محافل استعماری ببیند.

در کمال تأسف طی چند سال گذشته دو بار تجربیاتی همسان و هولناک از نظر سیاسی پشت سر گذاشتیم و هر بار شاهد بودیم که عکس‌العمل محافل دست‌نشاندة اجنبی در برابر این «صحنه‌گردانی» واحد و یک‌سان باقی ماند. نخست تجربة ملاممد خندان بود و چند سال بعد دوران گربه‌رقصانی میرجلاد موسوی؛ در هر دو میعاد عکس‌العمل محافل دست‌نشانده یک‌سان بوده: حمایت از بحران، گام‌نهادن در مسیر بحران‌سازان واقعی، و بزرگ‌نمائی جنایات اینان، تحت عنوان «مبارزات»! تمامی محافل دست‌نشانده، چه در خارج و چه در داخل مرزها یک اصل کلی را دنبال کردند، حمایت از شخصیت‌سازی استعماری، میدان دادن به توهمات توده‌ها در پناه سیاست‌هائی که گویا قرار بوده خیلی «بخردانه» باشد، و نهایت امر قرار دادن جوانان ایران در برابر لولة توپ استعمار.

امروز نیز به صور دیگر ملت ایران درگیر همین «تبلیغات» شده! حتی اگر محکومیت حقوقی‌ اوباش کهریزک «نمایشی» نباشد و به صورتی واقعی برخی افراد در سازمان‌های سرکوبگر استعماری به چوبة دار سپرده شوند، این اصل کلی را نمی‌باید از نظر دور داشت که با محکوم کردن و یا اعدام چند لات‌ولوت مشکل ایرانیان بر طرف نخواهد شد. این لات‌ها تولیدات عالیة نظام‌های استعماری در کشور ایران‌اند، و در کمال تأسف در هر کوی و برزن ده‌ها نمونه‌شان یافت می‌شود. فوت کردن رادیوها و سایت‌های خارجی در آستین «مجازات‌» فرضی اینان، و پر کردن صفحات روزی‌نامه‌های دولتی در ایران با تصاویر «قربانیان» و اعلام تصمیمات حقوقی فقط یک نتیجه خواهد داشت، «زنده نگاه داشتن تجربة سرکوب جوانان توسط نیروهای امنیتی»! ‌ این هیاهوی «تبلیغاتی» با استفاده از این میعادها سعی دارد بر زخم هزاران جوان ایرانی همه روزه نمک بپاشد، باشد که احدی «قدرتمداری» این نظام استعماری و دست‌نشانده را حتی یک لحظه هم از یاد نبرد.

در شرایط سیاسی ایران طی چند سال آینده به احتمال زیاد باز هم به میعادی به نام «انتخابات» ریاست جمهور در حکومت اسلامی پای خواهیم گذاشت؛ از هم امروز بهتر است آنان که به خیال خود «آزادی» را قرار است از درون صندوق‌های جمکران بیرون بکشند، تکلیف‌شان را با ملت ایران روشن کنند. در اینکه دمکراسی سیاسی نیازمند انتخابات است شکی نداریم، ولی هر صندوقی را نمی‌باید صندوق آراء ملت به شمار ‌آورد. در شرایط سیاسی فعلی به راه انداختن انتخابات در کشور یک شبیه‌سازی احمق‌فریب است. در وضعیتی که مطبوعات در محاق سانسور مطلق دست‌وپا می‌زنند، در وضعیتی که حتی نمایندگان طرفدار دولت در مجلس شوربای اسلامی جرأت ندارند مواضع محفلی و تشکیلاتی‌شان را در مورد یک دانشگاه اسلامی که نان‌دانی برخی نورچشمی‌های حکومت اسلامی شده بیان دارند، و در حال و هوائی که هر کس را بخواهند به هر جرمی به پشت میله‌های زندان می‌اندازند حمایت از انتخابات فقط «آدرس عوضی» است. آنان که به دنبال این آدرس عوضی می‌دوند، یا همچون نمونة جوانانی که در کشتارگاه‌ کهریزک به زیر پا له شدند، خود قربانی مستقیم عواقب‌اش خواهند شد، یا اینکه با ندانم کاری‌ها ملت ایران را به دنبال نخودسیاه روان می‌کنند.

فراهم آوردن شرایط یک انتخابات سالم سیاسی در کشور و قرار دادن انسان و بحث انسان و زندگی انسان‌ها در مرکز توجهات سیاسی و انتخاباتی، یک زینت «فریبندة» تبلیغاتی نیست؛ نیازی است روشن که تجربیات جهانی انسان‌ها را بازتاب می‌دهد. فقط با تکیه بر چنین انتخاباتی می‌توان شعلة آتش بحرانی که سراسر کشور را فراگرفته خاموش کرد.






۴/۰۷/۱۳۸۹

بمب و بلوف!



درگیری‌ها بر سر دانشگاه آزاد اسلامی همانطور که در وبلاگ «ضددانشگاه» عنوان کردیم، جهت تثبیت منافع یک شاخه از تشکیلات جمکران، بر علیه منافع دیگر شاخه‌هاست. ولی این فعل و انفعالات بازتابی است از مسائلی که ریشه‌های‌اش را می‌باید خارج از کشور ایران جستجو کرد؛ تغییر دولت در انگلستان، اگر هنوز سروصدائی به راه نیانداخته مسلماً در رأس این مسائل قرار می‌گیرد. با این وجود، تأئید محاصرة اقتصادی ملت ایران توسط کنگرة آمریکا، و همکاری دولت فدراسیون روسیه و اتحادیة اروپا در این مسیر نشاندهندة این امر کلی است که تمامی جناح‌ها جهت ایجاد جریانات سیاسی در ایران بسیج شده‌اند. حال باید پرسید این «اجماع» ظاهری در سطوح بین‌المللی چه اهدافی را می‌تواند در ایران دنبال کند؟

ولی پیش از آغاز بحث بهتر است به بررسی ابعاد نوینی بپردازیم که طی چند سال گذشته در مسائل اقتصادی پیش آمده. سقوط امپراتوری شوروی سابق و فروپاشی آنچه «کمونیسم» لقب گرفته بود، عوامل جدیدی به عرصة اقتصادی وارد کرده. بلوک‌بندی‌ها از میان رفته و حیطة فعالیت‌های اقتصادی همانطور که باب دندان «نئوکان‌ها» است «جهانی» شده! ولی این «جهانی شدن» هیچ ارتباطی با آنچه لیبرالیسم تقلبی آمریکائی طی جنگ سرد پیرامون آن هیاهو به راه انداخته بود، ندارد.

مواضع غرب طی جنگ‌سرد تا آنجا که به مسائل مالی و اقتصادی مربوط می‌شد کاملاً روشن بود. در این ساختار اقتصادی در درجة نخست اتحاد شوروی در محاصرة دائم از نظر مالی و اقتصادی قرار داشت و هر کشوری که روابطی استراتژیک با مسکو برقرار می‌کرد در فهرست «تحریم شدگان» جای می‌گرفت. از طرف دیگر، هیئت حاکمة ایالات متحد که «سرپرستی» جهان سرمایه‌داری را پس از جنگ دوم به ارث برده بود از طریق مشاورت با آندسته از دولت‌ها که «متحدان» آمریکا لقب گرفته بودند، نظام سرمایه‌داری‌ای را که «لیبرال» معرفی می‌شد در یک محدودة صددرصد کنترل شده و نهایت امر «آنتی‌لیبرال»‌ اداره می‌کرد. پروپاگاند جهان غرب نیز طی این روز و روزگار شیرین کاملاً روشن و واضح بود: جهت مبارزه با امپراتوری بلشویک‌های «آدمخوار» تمامی دولت‌هائی که خود را متعلق به «جهان آزاد» می‌دانستند می‌بایست در «فازی» واحد تلاش‌های‌شان را با واشنگتن هماهنگ کنند! نتیجة این هماهنگی نیز از پیش روشن بود، بودجة کشورها نه در ارتباط با نیازهای مردمان این مناطق که در چارچوب نیازهای «پدر معنوی سرمایه‌داری لیبرال» یعنی واشنگتن می‌بایست تنظیم می‌شد. خلاصة کلام طی این مدت نوعی دزدی و کلاشی در سطح جهانی به راه افتاده بود که آن را با توجهیات ایدئولوژیک و استراتژیک بزک کرده بودند.

در سایة این «اقتصاد سیاسی» جهان‌گستر، طی 50 سال بیش از 65 درصد اقتصاد جهانی در کشور آمریکا تمرکز یافت، و دیگر کشورها نه از بنیة اقتصادی جهت استفاده از منابع مالی، انسانی و ثروت‌های کانی خود برخوردار بودند، و نه واشنگتن در چارچوب مبارزة جهانی خود با بلشویسم آدمخوار اصلاً «صلاح» می‌دید که این بنیه‌ها به کار گرفته شود! شعار دوران جنگ سرد جز این نبود که، در سطح جهانی تمامی شهروندانی که وابسته و دلبسته به «آزادی» بودند می‌بایست در راه شکوفائی و اقتدار دژ سرمایه‌داری که ینگه‌دنیا نام داشت از خودگذشتگی کرده،‌ سر و جان فدای عموسام کنند.

ولی شوروی‌ها نیز در این میان از این شرایط ناگوار بهره‌ای داشتند، و به دلیل عدم قابلیت نظام استبدادی‌شان در مصاف با سرمایه‌داری بین‌الملل، رونق دکان عموسام را صرفاً نتیجة چپاول این نظام در سطح جهانی معرفی می‌کردند. البته این‌ها بیشتر بر پایة موضع‌گیری‌های نمایشی و خلق‌دوستی‌های رسانه‌ای انجام می‌شد، چرا که «پولیت‌بورو» دومین تاجر توپ و تفنگ و فشنگ و پیام‌آور جنگ، خصوصاً در محروم‌ترین مناطق جهان یعنی آفریقای سیاه، خاورمیانه و آمریکای لاتین بود. خلاصة کلام فقط منابع طبیعی و انسانی نبود که طی دوران جنگ سرد توسط قدرت‌های بزرگ «مصادره» شده بود، فضای تبلیغاتی نیز بین دو ابرقدرت آنچنان تقسیم شد که هر کدام خمس و زکات حلال را بتواند دریافت دارد.

البته تحلیل این «اقتصاد» جنگ سرد نیازمند بحثی مفصل و بی‌نهایت گسترده است؛ ما امکان چنین مانوری در وبلاگ نداریم، با این وجود با نیم‌نگاهی به مسئلة «نفت ایران» در دوران جنگ‌سرد می‌توان تا حدودی از مشکلات امروزی کشورمان پرده برداشت. می‌دانیم که نفت پشت‌قبالة جمبول و عموسام افتاده! خلاصة کلام، در چارچوب منافع سرمایه‌داری بین‌الملل چنین تثبیت شده، که اگر منابع نفت در درون مرزهای جغرافیائی ایران قرار گرفته، هیچ دلیلی ندارد که ایرانی صاحب آن باشد! اینان پای را از اینهم فراتر گذاشته و با برپائی محافلی در ینگه‌دنیا، در چارچوب دلائلی بسیار «محکمه‌پسند» حتی به این نتیجه می‌رسند که منابع زیرزمینی، نیروی انسانی، آب‌های شیرین، و ... متعلق به تمامی ساکنان دنیاست نه از آن ملت‌هائی که این منابع در درون مرزهای‌ آنان قرار گرفته! البته این «گنده‌گوئی‌ها» در شرایطی از زبان این محافل «ترشح» می‌کند که آتش‌بیاران‌شان مطمئن‌اند منابع زیرزمینی، نیروی انسانی و آب شیرین خودشان توسط دیگران «مصادره» نخواهد شد!

حال باید دید به چه دلیل پس از جنگ دوم، مسئلة نفت در خاورمیانه به این سطح از اهمیت استراتژیک می‌رسد. اگر مسئلة‌ نفت خاورمیانه طی دوران جنگ سرد ابعاد بسیار گسترده‌ای پیدا کرد مهم‌ترین دلیل این بود که در این دوران اتحاد شوروی سابق خود تبدیل به بزرگ‌ترین صادرکنندة نفت جهان شد، و در صورت ایجاد هر گونه «توقف» و سکتة جدی در زمینة تولید نفت خام در خاورمیانه، هم اعمال سیاست غرب در این منطقه که عملاً در همسایگی اتحاد شوروی قرار گرفته بود می‌توانست از دست عموسام خارج ‌شود، هم امکان فراهم آمدن زمینة‌ پیروزی جنبش‌های نزدیک به مسکو وجود داشت! نهایت امر این نوع «سکته‌ها» حتی می‌توانست به خودی خود مسیر اعمال استیلای سیاسی و استراتژیک غرب در جهان صنعتی را نیز با چالش روبرو کرده، با ورود اتحاد شوروی سابق به عنوان «توزیع کنندة نفت خام» زمینة حضور جدی‌تر این ابرقدرت را در درون اقتصادهای دیگر به وجود آورد،‌ و از این طریق دست محافل حاکم در غرب را در حنا بگذارد. در نتیجه غرب می‌بایست در مورد تولید نفت خام در خاورمیانه سیاستی ورای دیگر تولیدات مواد خام در پیش می‌گرفت؛ و در شرایطی که دیگر مواد خام از قبیل مس، فولاد، آلومینیوم، و ... و حتی تولیدات مواد غذائی، میوه‌ و گوشت سفید هر روز بیش از پیش ارزش خود را در مقام مقایسه با بهای «کالاهای تولیدی در غرب» از دست می‌داد، مسئلة نفت هر روز از ابعادی جدی‌تر برخوردار شد، و قیمت نفت افزایشی حتی بیش از افزایش بهای کالاهای تولیدی پیدا ‌کرد!

بحران نفت در سال 1973 در منطقة خاورمیانه به یک دوئل جدی بین غرب و شرق تبدیل شد، و پاسخ غرب به این معضل روشن بود: از طریق الحاق کشورهای این منطقه به محدودة «متحدان نظامی و مالی غرب»، در برابر نفوذ شرق خواهیم ایستاد! ولی هم اینجا بود که غربی‌ها کور خوانده بودند؛ رژیم‌های استبدادی، فاسد و خودکامه که بر کشورهای این منطقه تحت نظارت و حمایت غرب چنگ انداخته بودند، از اعمال تغییرات عاجز مانده از ایفای نقش «متحد» نیز نهایتاً «معاف» می‌شدند؛ اینان نمی‌توانستند به صورت جدی در برابر نفوذ شوروی مقاومت کنند. پس سیاست دیگری می‌بایست در پیش گرفته می‌شد.

سیاستی که همزمان هم در غرب غوغا به پا کرد، هم روابط دیپلماتیک «شرق ـ غرب» را به طور کلی از میان برد، و هم زمینه‌ساز جنگ‌هائی سی‌ساله در منطقه شد. ولی از آنجا که ما ایرانیان، شاعر مسلک‌ایم و از طبعی لطیف برخوردار، برای این سیاست استعماری نام بسیار جالبی نیز پیدا کرده‌ایم: «انقلاب اسلامی!» این به اصطلاح «انقلاب اسلامی» می‌بایست همزمان به چندین معضل که سیاست‌های منطقه‌ای غرب به دلیل ندانم‌کاری‌ها در آن گیر افتاده بودند جواب مناسب می‌داد. و نخستین جواب نیز می‌بایست خارج کردن مناطق مسلمان‌نشین خاورمیانه و آسیای مرکزی از محدودة «مسئولیت‌های استراتژیک» غرب در چارچوب نبرد مقدس واشنگتن با «بلشویسم» تلقی شود.

در چارچوب این سیاست جدید مبارزه با کمونیسم و بلشویسم «آدمخوار» در این مناطق دیگر از «وظائف» جهانی غرب و عموسام به شمار نمی‌رفت. این وظیفة اسلام و ملت‌های «مسلمان» بود تا خودشان به هر طریقی که صلاح می‌دانند با «کفر» بجنگند! هر چند پرواضح بود که در پس این «نبرد» پیروزمندانه دست‌ یانکی‌ها را می‌توانستیم به عیان ببینیم. ولی به صراحت بگوئیم، آمریکا در سال 1975، پس از تحمل شکست از چریک‌های وابسته به پکن در ویتنام دیگر توان حمایت از مواضع استراتژیک سنتی خود را در خاورمیانه از دست داده بود، و این مسئله برای واشنگتن دردسر زیادی به همراه آورد. از طرف دیگر، خاورمیانه و مسائل این منطقه در تمامی ابعادش، به سرعت برای عموسام تبدیل به لقمه‌ای گلوگیر ‌می‌شد.

از یک‌ طرف معضل فلسطین مرتباً در گوش اروپای غربی و آمریکا زنگولة بحران را به صدا در می‌آورد، از طرف دیگر حمایت‌های استراتژیک کاخ سفید از رژیم‌های برده‌دار، حرمسرادار و قرون‌وسطائی در شیخ‌نشین‌ها همچون حمایت از آپارتاید در آفریقای جنوبی برای واشنگتن جز رسوائی ثمری به همراه نداشت. در ثانی، این منطقه توسط برخی شبکه‌های نزدیک به سیاست مشترک «مسکو ـ لندن»، خصوصاً در کشورهای عراق، سوریه و لیبی تبدیل به مشکلی «درون‌ ـ ساختاری» نیز برای واشنگتن ‌شده بود. جالب این است که با توسل به معجزة «انقلاب اسلامی» تقریباً تمامی این مشکلات از میان برداشته شد.

آنچه روابط اجتماعی قرون وسطائی، متحجرانه و واپس‌گرایانه در رژیم‌های دست‌نشاندة غرب در منطقه بود تماماً تحت تبلیغات رسانه‌ای تبدیل شد به «شیوة زندگانی» مردمان این منطقه و «فرهنگ» اسلامی‌شان! و بی‌دلیل نیست که هنوز هم بلندگوهای خودفروخته و ایرانی‌نما اینچنین در بوق «اسلام‌گرائی» و ارزش‌های ویژة «جهان‌اسلام» می‌دمند. این بلندگوها در تبلیغات رسوائی که به راه می‌اندازند چنین القاء می‌کنند که «مسلمان‌زاده‌ها» متعلق به دنیائی دیگر و تافته‌ای جدا بافته‌اند. اینان نه با پیشرفت‌های جهان معاصر ارتباطی دارند، و نه با مسائل اجتماعی بشر امروز تقاطعی! مسلمانان در چارچوب تبلیغاتی که غرب به راه انداخته‌ همگی در صحرای کربلا و حجاز در خیمه‌های «محمدی» نشسته و منتظرند که جبرئیل دستور بعدی را صادر کند! این شیپور جهنمی همان است که هوچی‌های دست‌نشاندة غرب مرتباً در آن می‌دمند. و این شعبده را ترجیحاً از طریق صحنه‌گردانی‌ ایرانی‌نماها به نمایش در می‌آورند.

مسئلة دیگری که «انقلاب اسلامی» برای غرب به ارمغان می‌آورد عقب‌نشینی کامل آمریکا از نظر مستشاری نظامی در منطقه بود. خلاصة کلام در جنگ‌های سی‌ساله‌ای که غربی‌ها با تکیه بر «انقلاب اسلامی» در منطقه به راه انداختند، غرب حضور «رسمی» نداشته و ندارد! امروز حتی در عراق و افغانستان نیز پدیده‌های «طالبان» و «القاعده» از منظر تشکیلاتی مبهم است و معلوم نیست کدام محافل در پس کدام جریانات نشسته‌، در نتیجه شرق نیز نمی‌تواند حضور خود را علنی کند. و این زمینه‌ای است برای «جنگ محدود» و خصوصاً «پنهان»! جنگی کنترل شده که دیگر نمی‌تواند همچون تجربة ویتنام در گذرگاه‌هائی سرنوشت‌ساز کمر عمو سام را بشکند. این جنگی است که عوامل وابسته به آمریکا با قرار دادن ملت‌ها در برابر لولة توپ سیاست‌ها بر پا می‌کنند، و پر واضح است که مسئولیت نظامی، خبررسانی، انسانی، و ... در این جنگ‌ها بر عهدة واشنگتن نخواهد بود. واشنگتن در این جنگ‌ها «داور» به شمار می‌آید؛ داوری با دست‌های آغشته به خون. این نوع جنگ‌افروزی یکی از هولناک‌ترین جنگ‌ها در تاریخ بشر است و مسلماً مورخان، آنزمان که سانسور کثیف واشنگتن از این سیاست‌های ضدبشری برداشته شود، در تجزیه و تحلیل این جنایات مطالب فراوانی خواهند داشت.

ولی آخرین منفعتی که «انقلاب اسلامی» برای سیاست‌های استراتژیک آمریکا به همراه آورد مربوط به مسئلة قیمت‌سازی نفت‌خام می‌شود. بالاتر دیدیم که چگونه مسئلة نفت‌خام برای آمریکا و کل نظام اقتصادی غرب در چارچوب سیاست‌های گذشته مشکل و معضل به همراه آورده بود، و دیدیم که چگونه با تکیه بر آنچه «انقلاب اسلامی» لقب گرفت این بحران از سر به در شد. نفت ایران، عراق و دیگر کشورهای نفتخیز منطقه، نخست در چارچوب «جنگ فرمایشی» با عراق که با حمایت باند میرحسین موسوی و خط‌امامی‌های منفور 8 سال به طول انجامید، به صورت رایگان در اختیار اقتصادهای غرب گذاشته شد. از این ممر، هم زمینة شکوفائی مالی در صنایع و جوامع غرب فراهم آمد و هم ضربة هولناکی به بازاریابی احتمالی نفت‌خام اتحاد شوروی در کشورهای متفاوت وارد شد. ولی پس از پایان یافتن دورة 8 سالة جنگ فرسایشی «ایران ـ عراق»، اینبار به دلیل فروپاشی در اتحاد شوروی بود که طی دوران سردار اکبر سازندگی، سیاست نفت رایگان همچنان از طرف غرب دنبال شد. نفت ایران طی ایندوره به صورت رایگان در اختیار غرب قرار می‌گرفت و در ازای آن اسلحه، گندم، برنج و بنزین به دولت دست‌نشانده تحویل داده می‌شد تا بتواند در چارچوب حفظ منافع غرب از اهرم‌های کافی جهت سرکوب ملت ایران بهرهمند شود؛ سیاستی بسیار روشن که نیازمند هیچ توضیحی نیست.

ولی شاهد بودیم که «مشکل» قیمت‌سازی برای نفت، بار دیگر در آغاز کار ملاممد خندان، اینبار به دلیل قدرت‌گیری دوبارة روسیه در مراودات بین‌المللی سر از کاسة مسائل و مشکلات غرب در منطقة خاورمیانه بیرون ‌می‌آورد. اینجا بود که معادلات به طور کلی تغییر یافت، و غرب پس از 16 سال تکیه بر فاشیسم اسلامی جهت پر کردن جیب بانکداران خود، در این مقطع، برای استمرار در چپاول ملت‌های منطقه بار دیگر به سیاست‌های دوران «رستاخیز» آریامهری و «آزادسازی‌های» فرضی در فضای سیاسی و نهایت امر مشروعیت بخشیدن به رژیم‌های استعماری و دست‌نشاندة خود پای ‌گذارد. موضع‌گیری‌های مضحک ملاممد خندان که پس از 16 سال جنایت و آدمکشی برای محافل غرب در روز «انتخابات» دوم خرداد تبدیل به نلسون‌ ماندلای جهان اسلام شده بود ریشه در همین نیاز ساختاری اقتصادهای غرب داشت.

ولی اینبار نیز دکان غرب همچون نمونة دوران آریامهری کساد باقی ماند. دلائل بسیار است و مسلماً‌ عشق فرضی ملت ایران به دیکتاتوری و فاشیسم را نمی‌توان دلیل ناکامی‌های ایالات متحد در برقراری تلاش‌های مشروعیت‌بخش در خاک ایران به شمار آورد. یکی از مهم‌ترین دلائل ناکامی آریامهر و ملاممد خندان در «آزادسازی» فضای سیاسی کشور مسلماً تکیة این رژیم‌های سیاسی در هنگامة «قدرقدرتی» به سرکوب گستردة توده‌های مردم بود، پیشینه‌ای که عملاً در برابر هر گونه «رفرمی» سد و حائل ایجاد خواهد کرد.

به هر تقدیر امروز باز هم ملت ایران در برابر همان مجموعه از معضلات قرار گرفته، هر چند روابط بین‌المللی آنچنان متحول شده که دیگر جائی برای «شبیه‌سازی» با شرایط گذشته باقی نمی‌ماند. و هر چند هنوز «نفت» و مسئلة قیمت‌سازی برای نفت در قلب اقتصادهای غرب از اهمیت اساسی برخوردار است، امروز روسیه دیگر رسماً پای به بازارها گذاشته و غرب از این مسئله، به دلیل انتقال ده‌ها میلیون دلار نقدینگی در روز به بانک‌های وابسته به کرملین به هیچ عنوان راضی نیست. این عدم رضایت حتی از زبان مقامات بسیار بالای کاخ‌سفید بارها و بارها عنوان شده. از طرف دیگر، در شرایط فعلی، تمایل غرب جهت ساخت و پرداخت یک «مشروعیت» سیاسی برای رژیم‌ اسلامی در هر گام با شکست روبرو می‌شود، و دلیل نیز ورای عدم قابلیت این نوع رژیم‌ها به «دگردیسی» می‌باید در ارتباط با منافع کلان مسکو تجزیه و تحلیل شود.

امروز هر چند روسیه سعی داشته باشد که سیاست‌های استعماری‌اش را در پس «مصلحت‌جوئی‌های» نمایشی و حتی «اتحاد سازنده با محافل» غرب پنهان دارد، می‌باید اذعان داشت که سیاست غرب در مراودات استعماری در کشور ایران دیگر یکه‌تاز نیست؛ روسیه نیز به شدت فعال شده! و دلیل پیچیدگی‌های فراوان در سیاست روز همین تداخل منافع چندین و چند محفل متفاوت است که به صورت همزمان در میانة میدان کشور فعال مایشاء‌اند. کار بجائی کشیده که غرب جهت تحمیل همراهی‌های مناسب به کرملین، رسماً طی ماه‌های گذشته بارها و بارها روسیه را به جنگ در مرزهای جنوبی‌اش تهدید کرده، و ارسال ناوگان‌های اتمی مجهز به جنگ‌افزارهای تهاجمی به مرزهای آبی ایران در خلیج‌فارس فقط می‌باید تمایل غرب به تهدید روسیه تلقی شود. ولی غرب در اعمال ابزار «تهدید» نیز آنقدرها که برخی بلندگوها در بوق گذاشته‌اند دست‌هایش باز نیست. چرا که خارج از بحرانی که بین کرملین و واشنگتن به دلیل جنگ‌افروزی در مرزهای جنوبی روسیه به همراه خواهد آمد، و تبعات مخرب آن غیرقابل پیش‌بینی است، باز هم این سایة نفت‌خام و قیمت‌سازی نفت است که در چنین عملیات نظامی‌ای برای غرب به کابوس تبدیل خواهد شد. خلاصة کلام اگر غرب در تهاجم نظامی بر علیه ایران، روسیه را در مرزهای جنوبی‌اش متزلزل ‌کند، با ایجاد آشوب در میادین نفتی خلیج‌فارس هر چه بیشتر نفت‌خام و گازطبیعی روسیه را در بازارهای بین‌المللی به ارزش خواهد گذاشت، و این روند مسلماً‌ به منافع درازمدت غرب در زمینة انرژی صدمه‌ای بسیار سنگین وارد می‌کند.

به همین دلیل می‌باید تحولات اخیر در سیاست‌های داخلی ایران را با دقت بیشتری بازبینی کرد. نخست می‌بینیم که محافلی قصد دارند مسیر تکراری «مشروعیت‌سازی» برای یک حکومت فاسد، استبدادی و استعماری را بار دیگر، همچون تجربیات آریامهری و ملاممد خندان با تکیه بر مهره‌هائی سوخته همچون موسوی، رفسنجانی و کروبی به آزمایش بگذارند. باید گفت که چنین مراوداتی در قلب یک فاشیسم دیرپای و خونریز مشکل می‌تواند به اهداف تعیین شده برسد. به صراحت بگوئیم امیدی برای رسیدن این حضرات به اهداف اعلام‌ شده وجود ندارد. از طرف دیگر، همزمان سیاست‌هائی سعی دارند نوعی «میرپنج‌ایسم» با تکیه بر موضع‌گیری‌های اجتماعی و مبارزات «فرضی» احمدی‌نژاد با فساد اداری و غیره بر جامعه حاکم کنند، ولی دوران «میرپنج‌سازی» نیز دیگر واقعاً‌ سپری شده و این نوع سیاستگزاری از پیش محکوم به شکست است. در نتیجه، همانطور که شاهدیم هر دو سیاست به بن‌بست رسیده‌اند. به همین دلیل است که بار دیگر آنگلوساکسون‌ها با تأئید روسیه و تحت عنوان جلوگیری از «اتمی شدن حکومت اسلامی» کشتی‌های جنگی‌شان را روانة خلیج‌فارس کرده‌اند، تا از طریق تهدید روسیه کارشان را پیگیری کنند، ولی دیدیم که روسیه در شرایط فعلی بیش از آمریکا می‌تواند از جنگ و درگیری در ایران بهرهمند شود!‌ پس جنگ‌افروزی نیز اگر 10 سال پیش برای آمریکا نان و آب مناسب در ایران به همراه می‌آورد، امروز جز دردسر اضافه ارمغانی نخواهد داشت. بنابراین منطقاً می‌باید منتظر «سیاست سوم» بود، سیاستی که به استنباط ما می‌باید طی ماه‌های آینده نشانه‌هائی از خود بروز دهد.