جنگ یمن، همچون دیگر جنگهای
استعماری نیابتی است و توسط دستهای برونمرزی کنترل میشود، به همین
دلیل نیز از ابعاد پیچیدهای برخوردار است. پیچیدگی
ابعاد جنگنیابتی ناشی از این است که «منافع ملی» در آن جائی ندارد؛ خطوط
استراتژیک این قماش جنگ را نه هیئتهای حاکمة محلی، که محافل استعماری، در چارچوب منافعی متغیر و متلون تنظیم میکنند. و به
همین دلیل نیز شناخت «مسیر منطقی» این جنگها اصولاً غیرممکن خواهد شد. جنگ استعماری «مسیرها» و خطوط حرکت متفاوت و
متغیر، و گاه متضادی دارد. در
نتیجه، فقط با تکیه بر روندی استنتاجی میتوان به برخی از
این مسیرها که غیرقابل تغییر باشد دست یافت!
پس از گذشت چند هفته از درگیریهای یمن، اینک دستیابی به چند لایه از اطلاعاتی که در
تحلیل شرایط و شناسائی مسیرهای غیرقابل تغییر بتواند مورد استفاده قرار گیرد، امکانپذیر شده. در این
راستا نخست نگاهی خواهیم داشت به شرایط استراتژیک شبهجزیرة عربستان، دریای
عرب، خلیجفارس و بابالمندب. سپس
نقش قدرتهای بینالمللی را در این منطقه بررسی میکنیم، و نهایت امر دخالتهای حکومت اسلامی جمکران را
در این میدان برادرکشی مورد تحلیل قرار میدهیم. پس نخست
بپردازیم به شرایط استراتژیک این منطقه که آن را «خاورمیانة جنوبی» میخوانیم.
آنچه طی سدة اخیر در رسانههای آتلانتیست،
پیرامون استراتژی خاورمیانة جنوبی
مطرح شده، از چرند و گزافه و یاوهگوئی فراتر
نمیرود. طی سدة اخیر، در کشورهای آتلانتیست، رسانهها و حتی بسیاری تحقیقات به اصطلاح
«دانشگاهی» برای پنهان داشتن اهمیت کلیدی دریای سرخ، دریای عرب و خصوصاً بابالمندب در امور تجاری، مالی و
صنعتی غرب تلاش فراوان کردهاند. برخورد
رسانهای غرب با «خاورمیانة جنوبی» در بهترین حالت از اهمیت شاهرگهای ارتباطی
هیدروکربورها فراتر نرفته. این برخورد
یادآور سکوت وقیحانهای است که همین رسانهها در مورد اهمیت استراتژیک دماغة
امیدنیک و نقش کلیدی «آپارتاید» آفریقای جنوبی در اقتصاد غرب پیشه کرده بودند. اگر
امروز بحران به خاورمیانة جنوبی رسیده فقط و فقط به این معناست که غرب بالاجبار میباید
در استراتژیهای کلان خود، چه در این
منطقه و چه در مناطق همجوار آن از قبیل مصر، شرق آفریقا، و خصوصاً مدیترانه بازنگری کند.
از اینرو نقطة حرکت تحلیل بحران یمن را میباید در همین «تغییر اجباری» جستجو
کرد. از منظر تاریخی، پس از آغاز جنگ جهانی دوم و آشکار شدن نقش
استراتژیک این منطقه، عربستان سعودی که
در عمل، حداقل از منظر واشنگتن، مرکزثقل «خاورمیانة جنوبی» به شمار میآمد
همچون ایران در قرنطینة سازمان آتلانتیک شمالی اوفتاد. و در
همین راستا، واشنگتن و لندن پس از پایان
جنگ دوم، با حمایت بیدریغ از قبیلة آلسعود، یک
رژیم قرون وسطائی و واپسمانده را در این شبهجزیرة در قدرت نگاه داشتند، و برگ زرین دیگری به تاریخچة «پرافتخار» سیاستهای
جهانی خود افزودند. در استراتژی
افتخارآفرین آتلانتیستها، خاندان ابنسعود
با اعمال سیاستهای قرونوسطائیاش، که
از بردهفروشی و کودکبارگی گرفته، تا آدمربائی و قاچاق و حرمسراداری و مثله کردن
پیکر «گناهکاران» و بزهکاران و ... ادامه مییافت، در دو جبهه فعال شده بود؛ جبهة «هیدروکربورها» و جبهة «نبرد با بلشویسم!»
جبهة «هیدورکربورها» به تأمین زمینههای مناسب جهت اعمال سیاستهای نفتی و
مالی واشنگتن و لندن اختصاص داشت، و از
این مسیر، هم دیگر کشورهای تولیدکنندة
نفت زیر بار فشار آتلانتیسم قرار میگرفتند،
و هم بهای نفت در چارچوب نیاز
سازمان آتلانتیک شمالی «تعیین» میشد! ولی
طی چند دهة گذشته، رژیم قرون وسطائی عربستان در جبهة دیگر، یعنی «نبرد با بلشویسم» نقش عمدهای ایفا کرد.
دیدیم که چگونه ریاض از بودجهای که واشنگتن تحت
عنوان بهای «فروش نفت» در اختیارش قرار میداد،
هزینة فعالیتهای تروریسم اسلامی را تأمین مینمود. به طور مثال، پس از پایان جنگ دوم و جداسازی جنایتبار
پاکستان از شبهقارة هند، دولت اسلامآباد عملاً از طریق تزریق دلارهای
نفتی عربستان به موجودیت خود ادامه داده. خلاصه بگوئیم،
بدون دلارهای نفتی عربستان، کشوری
به نام پاکستان نیز نمیداشتیم.
طی این سالها، تلاش اتحادشوروی جهت
نفوذ به درون قرنطینة عربستانی آتلانتیسم عملاً ناکام ماند، و حتی
تجزیة یمن به دو منطقة «شمالی و جنوبی» در سال 1967، و به راه انداختن جنگ «ظفار» جهت بیرون راندن سلطان
عمان، عامل سیاست انگلستان از شبهجزیره نیز نتوانست
مشکل اتحادشوروی را در این منطقه حل کند. با این وجود،
پس از تجزیة یمن، قسمت شمالی، به
سیاق روند حاکم در دوران جنگ سرد «جمهوری دمکراتیک» خوانده شد، و
وابستگی به سیاستهای مسکو را «ارج» نهاد، و در
جنوب نیز که عملاً «شیعهنشین» به شمار میرفت نوکری آلسعود و نهایت امر مزدوری
برای آمریکا به جان خریده میشد. تجزیة یمن
تنها نتیجهاش برای مسکو این بود که، عملاً «بابالمندب» توسط هر دو ابرقدرت وقت
اداره شود! ولی این تجزیة «فرخنده» نهایت
امر در سال 1990، دقیقاً پس از فروپاشی
دیوارههای امنیتی جنگسرد از میان رفت و بار دیگر دو یمن «متحد» شدند!
ولی پس از پایان «جنگسرد»، شرایط
استراتژیک منطقه نیز بکلی دیگرگون شده بود. جنگ افغانستان؛
کودتای 22 بهمن 57 به رهبری آخوندها در
ایران؛ جنگ «ایران ـ عراق»، و
خصوصاً سرمایهگزاری عظیم عربستان سعودی و کودتاچیان جمکرانی در سازمانهای
«تروریستی ـ اسلامی» و دولتهای تروریست از قماش دولت بینظیر بوتو، طالبان، حماس و ... صحنة منطقه را تغییر داده بود. اگر
واشنگتن دیگر مشکلی به نام «بلشویسم» در برابر خود نمیدید، مشکلات منطقه به مراتب بیش از گذشتهها شده
بود. چرا که، اینبار واشنگتن در برابر یک تشکل قدرتمند و
متمرکز به نام «پولیتبورو» قرار نداشت، در برابر مجموعهای متشکل از دهها سازمان و
تشکل قانونی و فراقانونی، اگر نگوئیم
غیرقانونی قرار گرفته بود که حتی اگر روزگاری از نوکران شناخته شدة واشنگتن به
شمار میرفتند، در شرایط نوین ژئوپولیتیک منطقه منابع الهام
ایدئولوژیک، مالی و لوژیستیکشان به هیچ
عنوان روشن و قابلکنترل نبود.
پاسخ واشنگتن به مجموعه مشکلات «نئوـ استراتژیک» آمریکا، در دورة ریاست جمهوری جرج والکر بوش «روشن»
شد؛ جنگ! ایالاتمتحد
که حاضر نبود یک قدم از منافع نامشروع خود که طی دوران جنگسرد سر هم کرده
بود، عقب بنشیند، در شرایطی که حفظ این منافع دیگر غیرممکن مینمود، تصمیم گرفت با فروانداختن تمامی منطقه در دامان
جنگ به اقتصاد خود سروسامان دهد. حملة
نظامی به افغانستان به بهانههای واهی؛
لشکرکشی وحشیانه به عراق، و تلاشهای
همزمان واشنگتن برای کودتا در ایران،
ترکیه، پاکستان، و ... از جمله «سیاستگزاریهای» نوین ایالاتمتحد
پس از فروپاشی دوران «جنگسرد» به شمار میرود! جالب
اینکه اگر طی این ماجراجوئیها، از طریق فروش تسلیحات و تهدید دولتهای منطقه و
باجگیری و بورسبازی، واشنگتن برخی بنبستهای اقتصاد داخلی خود را به
صورت موقت از چشم شهرونداناش پنهان داشته، از منظر
استراتژیک، تنها نصیب ایالاتمتحد و
همدستان محلی و بینالمللیاش عملاً شکست و بدنامی بوده. ایالاتمتحد و همداستانهای واشنگتن رسوا شدهاند
و دیگر نمیتوانند به عنوان یک مجموعة قدرتمند جهانی حامی ادعاها و شعارهائی باشند
که روزگاری توانست هزیمت را در اردوگاه شرق انداخته، غرب را «حامی انسانیت» جا بزند.
در پاسخ به ناکامیها و افتضاحات جرج بوش، با ورود
اوباما به کاخسفید، واشنگتن به حساب خود
«کارت برنده» را رو کرد؛ کارت «مردم مسلمان منطقه!» ظریفی میگفت، چنین قدرت و چنین جهالت همزمانی را فقط میتوان
نزد یانکیجماعت یافت. بله، حزب دمکرات آمریکا به خیال خود سنگ تمام گذاشته
بود! سازمان سیا اوباشی را که طی سالیان دراز در
زرادخانة ایدئولوژیک «ضدبلشویسم» پرورش داده بود،
به خیابانها آورد، و رژیمهائی
را که دیگر درد واشنگتن را درمان نمیکردند، یکی پس از دیگری فروپاشاند، به این امید که با به قدرت رساندن اوباش
اسلامگرا، به شیوة حکومت اسلامی ایران، قدرت را تحت نظارت واشنگتن حفظ کند. ولی
واشنگتن اینبار واقعاً «گز نکرده جر داده بود!»
تمامی رژیمهای «بهارعرب» از میان رفتند؛ جای خود
را به آشوب، درگیریهای گستردهتر منطقهای، کودتا،
و حتی همچون نمونة به اصطلاح «موفق» تونس،
به روسای جمهور «لائیک» دادند؛ و
آمریکا باقی ماند با هزار و یک مسئلة «جدید!»
با این وجود،
درسی که یانکیها در زمینة «علوم استراتژیک» در سوریه از مسکو گرفتند، با
دیگر نمونهها بکلی متفاوت بود. در
اینکشور رژیم بعث در قدرت باقی ماند؛ و
چنان قنداق تفنگی بر دهان واشنگتن کوبید که اوباما راه بازگشت را هم گم کرد. بالاجبار مهرههای واشنگتن در محل باقی ماندند، و برای حفظ منافع ارباب به درون سازمان
اسلامگرا و جنایتکاری به نام «داعش» سرازیر شدند!
طی چند دهة گذشته، تجربه به صراحت
نشان داده که پس از فروپاشی «جنگ سرد»، هر عقبنشینی اجباری واشنگتن، چه در اروپا،
خاورمیانه، آفریقا و چه هر کجای
دیگر، فقط و فقط با «جنگ» توأم شده. خلاصه
بگوئیم، در شرایط عقبنشینی، پاسخ
دیگری از منظر واشنگتن قابل بررسی به نظر نمیآید. و این
دقیقاً همان «پاسخ» است که امروز در یمن با آن روبرو شدهایم.
با این وجود، نمیتوان صرفاً با تکیه
بر «عقبنشینی» جنگاورانة واشنگتن شرایط یمن را بررسی نمود، چرا که این عقبنشینی ویژگیهای جالبتری هم
دارد. و همزمانی آن با برخی تحولات منطقهای
در همینجا شایستة تحلیل است. به طور مثال،
میدانیم که علیرغم عدم تمایل
واشنگتن و تهران برای انجام «مذاکرات هستهای»،
این مذاکرات به دلیل فشار خردکنندة مسکو در جریان اوفتاده و آمریکائیها بالاجبار
میباید هر چه زودتر دکان «نبرد با آمریکا» را که ملایان جمکران برایشان به راه
انداختهاند تعطیل کنند.
این «نبرد» ساختگی همزمان برای واشنگتن و تهران منافع نامشروع فراوان تأمین کرده. حکومت اسلامی که به دروغ خود را حکومتی برخاسته
از انقلاب جا زده، در قفای این جنگ زرگری مشروعیت دستوپا میکند، و طبیعت کودتائی و دستنشاندگیاش را پوشش میدهد. و از
سوی دیگر، آمریکائیها هم با دامن زدن به
نفرت جهانی از حکومت اسلامی جمکران،
نوکران ایرانینمایشان را، چه در داخل و چه در خارج هر چه بیشتر به خود
وابسته کرده، بساط باجگیری و چپاول ملت
ایران را رهبری میکنند. لازم به یادآوری
است که، تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل، و سنای آمریکا فقط گوشة بسیار محدودی از این
باجگیریها را نشان میدهد؛ قضیه به مراتب بیش از این حرفهاست.
در فضای سیاست منطقه، اجبار آمریکا به تنظیم «توافقنامة نهائی» با
حکومت اسلامی در این به اصطلاح «مذاکرات هستهای» معنا و مفهوم مشخصی خواهد داشت. در
همینجا بگوئیم، این توافقنامه نه تنها
برای واشنگتن، که برای حکومت اسلامی نیز
پیامآور مرگی دردناک خواهد بود، چرا که،
به دنبال این توافقنامة نهائی،
دیگر نه تنها «بهانة» تهاجم نظامی و اشغال کشورمان از میان خواهد رفت
که، حمایت از اوباش و به راه انداختن
خردجال در ایران نیز برای کانالهای استعماری «لندن ـ واشنگتن» که پیشینة استعماری
صدساله در ایران برای خود دستوپا کردهاند بسیار مشکل، اگر نگوئیم غیرممکن خواهد شد. آتلانتیسم در پایان مسیر دیپلماتیک «مذاکرات
هستهای»، یکی از مهمترین مراکز پرورش اوباش خود را که با
کودتای میرپنج در جنوب دریای خزر «افتتاح» کرده بود، از دست
خواهد داد. و این فینفسه ضربة بسیار
مهلکی بر پیکر آتلانتیسم انسانستیز است.
در ثانی میدانیم که برای یانکیجماعت «مذاکره» معنائی جز مرگ ندارد، چرا که
آمریکا به هیچ روی حاضر به همکاری با دیگر کشورها و ملتها نیست. هیئتحاکمة
آمریکا بر این استنباط غلط و احمقانه پای میفشارد که تا آخر دنیا خواهد توانست به
شیوة حملات برقآسای خود بر علیه سرخپوستان، و بعدها
در ماجراجوئیهای جنگ دوم جهانی، با خرد کردن زمینة هر گونه مذاکره با طرفهای
مقابل، منافع عالیة خود را به عنوان تنها گزینة ممکن
روی میز بیاندازد. ولی برای واشنگتن خبر
بدی آوردهایم، چنین امکانی دیگر به هیچ عنوان وجود ندارد. در آیندهای نه چندان دور، آمریکا
میباید به مراتب بیش از اینها از خود «نرمش» نشان دهد، حتی اگر
این نرمش را در قالب عبارت «نرمش قهرمانانه» از حلقوم علی خامنهای، رهبر حکومت ملایان کودتاچی بیرون بکشد. با توجه به این شرایط میتوان دریافت که جنگ یمن
با هدف کارشکنی در مذاکرات هستهای به راه افتاده.
به صراحت میبینیم که در این جنگ چه دستهائی در کار اوفتادهاند. دستهائی که به نظر میرسد آنقدرها کارآئی
نداشته باشد. به نظر میآید که، سفر مقامات بلندپایة اتحادیه اروپا و ایالاتمتحد
به روسیه، برای رفع و رجوع کردن همین عدم
کارائی باشد. هر چند، رسانههای آتلانتیست ادعا کنند که دیدار
اخیر جان کری، وزیر امور خارجة ایالاتمتحد
از سوچی، جهت گفتگو پیرامون «مسئلة ایران»
و موشکهای اس ـ 300 صورت گرفته:
«جان کری، وزیر خارجه ایالاتمتحده
آمریکا، در دیدار با رئیس جمهوری و وزیر امور خارجة روسیه در سوچی نسبت به
واگذاری سامانه موشکی اس ـ 300 به ایران [نگرانی واشنگتن را] ابراز خواهد داشت.»
رادیوفردا: 13 مه 2015
ولی، نگرانی کری ارتباطی به ایران
ندارد. چرا که، معنای
نظامی و استراتژیک «واگزاری» سامانة «اس ـ 300» به حکومت اسلامی آن نیست که رسانههای
آتلانتیست در بوق انداختهاند. مشتی نظامی
و پاسدار کودتاچی امکان استفاده از این تجهیزات پیشرفته را ندارند. زمانیکه
روسیه میگوید فلان و یا بهمان سلاح دفاعی را در اختیار حکومت ملایان قرار میدهد، فقط به
این معناست که مسکو حق پاسخگوئی در برابر تعرضات نظامی و امنیتی بر علیه ایران را
برای خود «محفوظ» خواهد داشت. و این نوع اظهارات کافی است تا ماجراجویان
آمریکائی و نوکران ایرانینمایشان دستوپایشان را سریعاً جمع کنند. آمریکائیها زمانیکه بدانند پاسخ در خور دریافت
میکنند، قبل از یکهتازی کمی به خود زحمت تفکر خواهند
داد.
ولی همزمان با فشار مسکو بر واشنگتن جهت جلوگیری از عملیات نظامی در خاک
ایران، شاهدیم اوباشی که توسط سپاه
پاسداران از صندوقهای شکستة مارگیری بیرون آمده، و روی صندلیهای مجلس شورای اسلامی لم دادهاند، بوق
«نبرد با آمریکا» را از لیفة تنبانشان بیرون کشیدهاند:
«طرح تازه 80 نماینده مجلس ایران: مذاکره با 5+1 بدون آمریکائیها»
رادیوفردا: 22 اردیبهشتماه 1394
البته این به اصطلاح «طرح» در ظاهر پاسخی است «دندانشکن» به ادامة تهدیدات
نظامی و تحریمهای اقتصادی آمریکا بر علیه ایران. ولی با در نظر گرفتن فضای استراتژیک منطقه، و
خصوصاً این واقعیت که، آمریکائیها برای گریز از مذاکرات و به تعطیل
کشاندن آن تا حال به هر تختهپارهای متوسل شدهاند، مشکل میتوان «الهامات» نمایندگان مجلس جمکران
را خلقالساعه و از روی حسننیت خواند. جهت اطلاع این حضرات بگوئیم، مقصود اصلی و اساسی از به راه انداختن بساط
«مذاکرات هستهای» گذاردن دست واشنگتن در حنا بوده. اگر قرار باشد واشنگتن بیرون این مذاکرات
بنشیند که تمام تلاش مسکو بینتیجه میماند!
و این طرح سرشار از نبوغ هم جز شکست تلاش مسکو هدفی دنبال نمیکند.
همزمان با این «طرحهای» جالب و هیجانانگیز که از سوی نمایندگان «ملت مسلمان
جمکران» ارائه شده، شاهدیم که برخی
مقامات سپاه پاسداران حکومت کودتاچی جمکران،
و سخنگوی وزارت امور خارجه این حکومت نیز برای «حقوق بینالمللی» یک کشتی
«امداد»، که گویا جهت کمک به شیعیان «حوثی»
رهسپار منطقة درگیری شده ـ اعزام این کشتی
خود عملی غیرحقوقی است ـ جنجال به راه
انداختهاند. سخنگوی وزارت امور خارجه در هیبت راهبههای
کلیسای کاتولیک بر صفحة تلویزیون ظاهر شده،
اعلام میدارد که به احدی اجازة
بازرسی این کشتی را نمیدهیم، و از سوی دیگر،
جزایری، معاون ستاد کل نیروهای مسلح رسماً منطقه را به
جنگ «دعوت» میکند:
«جزایری: حمله به کشتی امدادی ایران منطقه را به جنگ میکشاند.»
رادیوفردا: 23 اردیبهشتماه 1394
باید پرسید، وزارت امور خارجه که سخنگویاش را با این وضعیت
جلوی میکروفنها مضحکه کرده، با تکیه بر
کدام نیروی دریائی قصد دارد، هم یک کشتی
را به منطقة درگیری نظامی اعزام کند، هم
از بازرسی محمولة آن جلوگیری به عمل آورد، و هم
طرفهای درگیر را به یک جنگ منطقهای تهدید نماید؟ بیرودربایستی بگوئیم، کشور ایران،
در شرایط فعلی فاقد نیروی دریائی است. ضعف نیروی دریائی ایران ساختاری است، و حتی در دوران باستان نیز وجود داشته. حال باید پرسید این نیروی دریائی «قادر و
توانا»، که میتواند منطقه را به جنگ
بکشاند، یکشبه از کجا بیرون آمده که
اینچنین «سرنوشتساز» شده؟ پاسخ روشن است، «نیروئی» در کار نیست؛ جمکرانیها
فقط سعی دارند با هیاهو، به هارتوپورت و
عربدهجوئی عربستان، امارات و کویت
انعکاس دهند، باشد که برای خود دشمنی تراشیده و میدان تنش
نظامی را در منطقه برای آمریکا فراهم آورند.
خلاصه بگوئیم، با چند قایقموتوری
و پیتحلبی شناور نمیتوان از تهران در خلیج عدن سیاستگزاری کرد. ولی با
«خالیبندی» میتوان تبدیل شد به پیشخدمت یانکیها، و این
است وظیفهای که جمکران در بحران یمن بر عهده گرفته.
در مقطع فعلی از تحلیل امروز میباید پای به بررسی بحرانسازیهای آمریکا در
منطقه بگذاریم. به طور خلاصه بگوئیم، آمریکا دو لایه از بحرانسازی را در منطقه
دنبال میکند: بحرانسازی نخست نبرد فرضی
«شیعه ـ سنی» است، و بحرانسازی دوم تلاش
دارد تا از این «نبرد» مسخره بین معتقدان به قصه و حکایت و بیبیگوزک، دو
ژاندارم متفاوت آمریکائی برای منطقه دستوپا کند: ژاندارم
سنی به رهبری «مصر ـ عربستان»، و ژاندارم
شیعه به رهبری حکومت اسلامی جمکران. ولی چه بگوئیم که، این
سیاست نیز گویا همچون برنامة بهارعرب، و
احیای امپراتوری عثمانی، و ... و دیگر
برنامههای پساجنگ سرد آمریکا از هم اینک به آب گوزیده.
دلائل و شواهد نیز در این میانه فراوان است. حضور
السیسی، ژنرال کودتاچی مصری در مراسم
جشن پیروزی امسال مسکو، و قرار گرفتن وی
درست پشت سر ودلایمیر پوتین و در دیافراگم دوربین خبرنگاران، به طور
مثال نشان میدهد که اگر این السیسی را همان ارتش کودتاچی که حسنی مبارک را بر
اریکة قدرت نشانده بود رئیس جمهور کرده،
روابط سیاسی السیسی نمیتواند کپیبرداری محض از روابط امثال حسنی مبارک
باشد. از سوی دیگر،
در شرایطی که آمریکا سعی دارد با فوت کردن در آستین شیخهای عربستان، امارات،
کویت و عمان اینان به «ابرقدرت منطقهای» تبدیل کند، همین شیخها هر کدام به بهانهای دعوت اوباما
را رد کرده، حاضر به شرکت در مذاکرات «کمپدیوید»
نشدهاند:
«عادل الجبیر، وزیر
خارجه عربستان میگوید مباحث اجلاس رهبران کشورهای عربی خلیج فارس و رییس جمهوری
آمریکا [...] روی سیاستهای تهاجمی ایران در خاورمیانه متمرکز خواهد بود[...] عربستان
[...] یکی از متحدان مهم آمریکا در منطقه، همواره در مورد افزایش دخالت گروههای مسلح
وابسته به حکومت ایران در درگیریهای نظامی خاورمیانه هشدار داده و معتقد است که
دولت آمریکا در مقابله با این روند ضعیف عمل میکند[...]»
منبع: رادیوفردا، 22 اردیبهشتماه 1393
بله، زمانیکه با یک دست دو هندوانه
برمیدارید، نتیجه این خواهد بود که هر
دو از دستتان بیفتد. خلاصة کلام، سیاست کاخ
سفید برای ایجاد دو جبهة کاذب در منطقه، یعنی
علم کردن عربستان و جمکران در برابر یکدیگر که در درون یک دکترین واحد، یعنی دکترین منطقهای اوباما صورت میگیرد، دکترینی است «دوهندوانهای!» آخر و
عاقبتی نخواهد داشت! نتیجة طبیعی چنین روندی خروج جمکرانیها از
کنترل واشنگتن، و «نقنق» کردن عربستانیهاست. به همین دلیل نیز واشنگتن تلاش دارد تا شیخکهای
خلیجفارس را تحت نظارت یکی از متحدان ظاهراً خوشنام خود یعنی فرانسه قرار
دهد، چرا که، بخوبی میداند سیاست جاری محکوم به شکست است.
ولی تلاشهای اخیر آمریکا و انگلستان،
جهت سپردن سرنوشت شیخهای خلیجفارس
به فرانسوا هولاند نیز، از هم اینک میباید
یک شکست تلقی شود. فرانسه فاقد کارآئی استراتژیک برای به مقصد
رساندن چنین بار سنگینی است. خلاصه
بگوئیم، فرانسه نمیتواند همچون دوران
«جنگ سرد»، کارتی باشد که در شرایط استراتژیک، نقش مهرهای مستقل از «آتلانتیسم آنگلوساکسون» ایفا
کند.
با این وجود، آنچه در این میان هنوز
روشن نیست مواضع نهائی مسکو است. اینکه
روسیه تا کجا و تا چه حد حاضر است برای حفظ صلح در مرزهای جنوبیاش، و خصوصاً آرام نگاه داشتن دریای خزر از خود
سعة صدر نشان دهد، مطلبی است که طی
روزهای آتی روشن خواهد شد. ولی یک مسئله از هم اکنون روشن است؛ سناریوی ژاندارمسازی پنتاگون در خلیجفارس لحظات
آخر خود را میگذراند، و علیرغم تلاشهای شدید واشنگتن، این سناریو نیز مانند سناریوی بهارعرب راه بجائی
نخواهد برد.