۱۰/۱۸/۱۳۸۸

زن و آزادی!



مطلب امروز را به بررسی تاریخی پدیدة «کشف حجاب» در دورة رضامیرپنج اختصاص خواهیم داد، هر چند در آغاز می‌باید به صورتی بسیار شتابزده نگاهی به تحولات کشور در آستانة عقب‌نشینی مفتضحانة «جنبش سبز» در برابر اوباش بیت‌رهبری داشته باشیم.

از نخستین لحظاتی که میرحسین موسوی با تبلیغات و هیاهوی ویژة «خط امامی‌ها» پای به مسابقات مارگیری جمکران گذاشت، به شهادت تمامی مطالبی که طی هفت ماه گذشته در این وبلاگ منتشر کرده‌ایم هموطنان را از فروافتادن در دام این حیلة جدید برحذر داشتیم. تحریم فعالانة انتخابات، و بهره‌گیری از شبکه‌های ایجاد شده توسط حکومت اسلامی برای به مقصد رساندن اهداف انسان‌محور، سکولار، دمکراتیک و آزادیخواهانه از همان روزها شعار اصلی ما بود، و امروز هم در حقانیت عملی، سیاسی و کارورزانة این اهداف هیچ تردیدی نداریم. به استنباط ما آنان که بجای بهره‌گیری از امکانات انتخابات و قرار دادن جوانان کشور در مسیر بهینه کردن روابط سیاسی،‌ اجتماعی و حتی اقتصادی پای در جانبداری از این و یا آن «نامزد انتخاباتی» گذاشته، نهایت امر در افتضاحات «پساانتخاباتی» نیز فعالانه از هیاهوسالاری‌ها حمایت کردند، با دعوت ملت ایران به بیراهه امروز خود در دادگاه افکارعمومی با بی‌اعتباری و سرشکستگی رو در رو شده‌اند. البته از آنجا که این جناح‌ها اصولاً آبروئی ندارند که از دست بدهند، امروز فریاد «ادامة مبارزات با دیکتاتوری» سرداده‌اند! حکایت همان شیخی است که «پنجه را گز نمود و گفت وجب!»

این حضرات گویا امروز علم غیب هم پیدا کرده‌اند، باید از آنان پرسید کدام ملت را می‌شناسید که با «استبداد» مبارزه نکرده؟ معلوم است که ملت ایران با مستبدان درگیر خواهد شد، ولی امروز دیگر شما جائی در صفوف آزادیخواهان ندارید. چرا که با فراهم آوردن زمینة تحکیم استبداد بر ملت ایران، مزورانه آزادی‌های مطلوب ملت را در بارگاه استعمار قربانی کردید. گفتیم، و امروز هم بازمی‌گوئیم که شرایط سیاست داخلی در ایران تغییر کرده و صداقت عمل در روابط سیاسی هر روز از روز پیش در میانة میدان کشور از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود؛ اگر دیروز صداقت نداشتید؛ و به صراحت دیدیم که نداشتید! حداقل درک و فهم و شعور لازم را داشته باشید که در این مسیر دیگر امکان حفظ موجودیت هم نخواهید داشت.

به صراحت می‌بینیم که ره‌آوردهای ننگین هیاهوسالاری «خط امامی‌ها» برای ملت ایران چیست. این هیاهوسالاری تمامی شبکه‌ای را که حکومت اسلامی برای برگزاری به اصطلاح «آبرومندانة» انتخابات در مسیر فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جوانان بالاجبار گشوده بود از هم فروپاشاند. و هیاهوسالاران بجای تبدیل این شبکه به ساختارهائی ماندگار در سطح جامعه و بهره‌گیری از آنان در راه عروج به مراحل بالاتر اجتماعی و سیاسی این امکان را برای دولت فراهم آوردند تا امروز با تکیه بر اوباش‌گری میرحسین موسوی این ساختار را در ادبیات سیاسی خود «شبکة ضدانقلاب» معرفی کند! ضدانقلابی که دولت وابسته و دست‌نشاندة احمدی‌نژاد در قالب «توجیهات» حکومتی دست به سرکوب و فروپاشانی‌اش خواهد زد. خلاصه می‌گوئیم، دیکتاتوری برآمده از این «انتخابات»، برخلاف ادعای دوستان واقعی حکومت اسلامی که همان «مخالف‌نماها» و «چپ‌نماها» باشند، نه نتیجة «دزدی آراء» و «تقلب» که برآیندی است از هیاهوئی که اینان با کمک دولت و محافل دیگر در سطح کشور به راه انداختند. ملت ایران این روند را به چشم دید و به صراحت با دقایق آن آشنا شد، و به عمال این شبکة‌مزدور قول می‌دهیم که عملکرد‌شان در حافظة تاریخ محفوظ خواهد ماند.

اینک به یک بررسی بسیار شتابزده از رخداد 17 دی‌ماه 1314 می‌پردازیم. در این روز رضامیر پنج با کشف حجاب از دختران و یکی از همسران‌اش در جلسه‌ای که در «دانشسرای عالی تهران» برگزار شده بود، سخن از کشف حجاب در ایران به میان آورد. این نخستین بار در تاریخ کشور است که دولت عملاً پای در حیطة تعیین پوشش برای ملت ایران می‌گذارد. و این عمل تبعاتی داشت که نمی‌توان آنرا در یک بررسی دقیق و تحلیلی «مثبت» تلقی کرد. در کمال تأسف عمل میرپنج و این تبعات، همانطور که به صراحت می‌دانیم همچون دیگر مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در ایران معاصر در هاله‌ای از ابهام باقی مانده. بررسی علمی آن در مقام «تابو» قرار گرفته، و از همان روز کذا در دانشسرای عالی، دولت‌های متعدد سعی داشتند یا این عمل را تماماً مثبت ارزیابی کنند، و یا با تکیه بر قرآن و شرعیات آنرا «غیردینی» و ضداسلامی معرفی نمایند؛ کسی نمی‌گوید و مسلماً نخواهد گفت که دولت حق ندارد برای پوشش انسان‌ها در یک جامعه «تصمیم‌گیری» کند. اینکه «آزادی زن» در گرو یک تکه‌ پارچه باشد، به همان اندازه تعجب‌آور می‌نماید که‌ شنیدن ادعای «آزادی زن» از زبان علمای حوزه‌های شیعی‌مسلکان!

خلاصه می‌کنیم، آنچه در 17 دی‌ماه 1314 در ایران به وقوع پیوست یک تحرک سیاسی در بطن دولتی بود که تلاش داشت عملکرد خود را تداوم تحولات انقلاب مشروطه و خواست آزادیخواهان آن دوره بنمایاند. در گام‌های بعدی همین دولت می‌کوشید تا تحولاتی را که در سایة کودتای کلنل «آیرون‌ساید» در کشور به وجود آمده بود، با توسل به این نوع «عملیات» به انقلابات و تحولات گسترده‌ای مرتبط کند که در امپراتوری‌های روسیة تزاری و عثمانی تمامی ساختارهای توهمات فئودال را از هم فروپاشانده بود و زمینه‌ساز انفجارات سیاسی و اجتماعی در قفقاز و اروپای شرقی می‌شد. در مقام مقایسه با تحولات دورة 22 بهمن 57، کشف حجاب رضاخانی را می‌توان با تسخیرلانة جاسوسی از سوی اوباش حکومت اسلامی به قیاس کشاند؛ کشف حجاب اهدافی را جستجو می‌کرد که در عمل بر زبان نمی‌آورد، هر چند طی سال‌های دراز، کشف‌حجاب نیز همچون «تسخیر لانة جاسوسی» تبدیل به یکی از بهترین «بهانه‌ها» در توجیه فاشیسم حاکم شد. البته ما در بررسی مسئلة کشف‌حجاب مسلماً از ارجاع به قرآن و شرعیات و عفت و کرامت، آداب و وضو و نماز و غیره اجتناب خواهیم کرد، چرا که این نوع «بررسی‌ها» فقط مختص آخوند جماعت و مخالف‌نمایان و «چپ‌نمایان‌» نانخور حوزه‌هاست.

رخداد 17 دی‌ماه به هر چه می‌تواند شباهت داشته باشد، جز به «آزادی زن»! نخست باید دید در جامعه‌ای که مردان و زنان جملگی از هر گونه آزادی بیان و حقوق انسانی بی‌بهره بودند، اصولاً «الگوی آزادی» در چه چارچوبی می‌توانست از طرف حاکمیت به تعریف درآید؟ برخی تحلیلگران، با علم به آنچه در بالا آوردیم، بدون بررسی ارتباط اندام‌وار «آزادی» با اصل حق «انتخاب آزاد»، کشف‌حجاب را در چارچوب فراهم آوردن زمینة «حضور» هر چه گسترده‌تر زنان در جامعه بررسی می‌کنند! و می‌بینیم که امروز نیز در ادبیات حکومت اسلامی هنوز سخن از «حضور زن» است، حضوری که جایگزین «حقوق» شده. به ادعای ایندسته از «تحلیل‌گران» کشف حجاب زنان را از اندورنی‌ها بیرون کشیده، روانة عمق جامعه کرد! می‌دانیم که چنین استدلالی از پایه غلط و بی‌اساس است.

آنچه به ساختار تفکر اجتماعی شکل می‌دهد به هیچ عنوان ظواهر و لباس و پوشش مردمان نیست؛ تفکر رایج اجتماعی بیش از آنچه بر ظواهر و پوشش‌ها تکیه کند از عمق و ریشة مسائل تأثیر می‌پذیرد. و کشف حجاب به شیوه‌ای که رضامیرپنج به آن متوسل شد فقط می‌تواند نوعی تهاجم دولتی بر علیه آزادی زن در انتخاب پوشش تلقی شود. از قضای روزگار در همان روزها شاهد بودیم که گذاشتن «کلاه پهلوی» و یا پوشیدن شورت‌هائی معروف به «شورت پهلوی» که از لباس «شورته‌های» انگلیسی در کشورهای خاورمیانه الهام گرفته بود نیز از جمله «الزامات» حکومتی معرفی می‌شد! می‌باید پوشیدن شورت‌پهلوی و یا گذاشتن کلاه‌پهلوی را هم حتماً «آزادی مردان» بخوانیم!

در دورانی که میرپنج با تکیه بر استبداد و حامیان‌ انگلیسی‌اش در ایران خیمه‌شب‌بازی «آزادی» مردان و زنان و کودکان به راه انداخته بود، شاهد تحولات گسترده‌ای در کشورهای ترکیه و اتحاد شوروی نیز بودیم. تحولات در ترکیه توانست تا هم امروز، علیرغم نارسائی‌های فراوان و چشم‌گیر‌ دوام بیاورد، و حتی سقوط اتحاد شوروی نیز نتوانست بر تحولات اجتماعی‌ای که بلشویسم بر حاکمیت نظریة فئودال روسیة تزاری تحمیل کرده بود نقطة پایان بگذارد. در نتیجه، اگر امروز پس از سه دهه تحمیل «حجاب اجباری» در کشورمان گروهی از «کشف حجاب» به شیوة میرپنج و اعمال وی «تجلیل» به عمل می‌آورند، می‌باید اذعان داشت که رفتارشان به هیچ عنوان قابل توجیه نیست.

میرپنج‌ایسم به دلیل وابستگی عمیق و ساختاری خود به آخوندیسم ـ این مطلب را در «امیرکبیر و تشیع‌ها» به صورتی شتابزده بررسی کرده‌ایم ـ نه تنها نتوانست موجودیت خود را از گزند زمان محفوظ نگاه دارد، که جامعة ایران را نیز در برابر آخوندیسم خونخوار بی‌دفاع رها کرد؛ زخم این نامردمی‌ها مسلماً برای دهه‌های طولانی بر پیکر ایرانیان باقی خواهد ماند.

«کشف حجاب» به شیوة میرپنجی، صورت مسئله را به طور کلی «پاک» کرده بود!‌ اینکه «زن» در چارچوب یک نگرش انسان‌محور دارای حقوق انسانی است و حاکم و مالک نهائی جسم و جان خود، با «کشف‌حجاب» به حاشیه رانده شد. در قالب این نگرش «چارواداری» زن دیگر حاکم بر جسم و جان خود نمی‌شد؛ دولت میرپنجی زن را «فتح» ‌کرده بود! اینک میرپنج به عنوان حاکم جسم و جان زن به وی دستور می‌داد که لباس «مادام بوواری» هم برتن کند! هر چند میان زن ایرانی، در مقام یک انسان ستم‌دیده و سرکوب شده با «مادام بوواری» در رمان‌«فلوبر» تفاوت بسیار وجود داشت. ولی تهاجم وحشیانة میرپنج به زنان در ایران، در واقع امتداد سیاست‌های استبدادی بر جامعة‌ نوپای پس از انقلاب مشروطه بود. در بطن تحولات انقلاب مشروطه جامعه تلاش داشت تا به صورت «گذار آرام» و پیوسته پای در مسیر آزادی بگذارد. «کشف حجاب» بر این روند نقطة پایان گذاشت، و به این ترتیب پس از این دوره سیاستگزاری‌های استبدادی از ابعاد «اجتماعی» نیز برخوردار ‌شد. و این همان سیاستگزاری‌ای است که پس از کودتای 22 بهمن 57، به یک لات بی‌سروپا به نام روح‌الله خمینی اجازه داد تا با حمایت واشنگتن برای زن ایرانی تعیین تکلیف نیز بنماید! نتایج هولناک فاشیسم پهلوی بر سرنوشت زن ایرانی را امروز به صراحت می‌بینیم؛ آنان که نمی‌بینند شاید به کوری مصلحتی دچار شده باشند.

عوام‌الناس در ایران طی هزاره‌ها ثابت کرده‌اند که تمامی سعی خود را جهت همراهی صوری با «حاکمان» کشور صورت خواهند داد. این خصوصیتی است که مسلماً از منظر اخلاقی و فلسفی بسیار زشت و ناپسند شمرده می‌شود. چرا که جماعتی با چنین خصوصیت، در عمل فاقد اعتقاد عمیق و گستردة ملی و بومی و زبانی و حتی دینی خواهد بود. ولی همین خصوصیت که آنقدرها هم قابل دفاع نیست، توانسته طی هزاره‌های طولانی «موجودیت» تاریخی کشور ایران را تضمین نماید! ایرانی با تکیه بر همین «خصوصیت» در تاریخ هزاره‌هایش از اسکندر مقدونی هلنی‌تر، از عرب سوسمارخوار مسلمان‌تر، از ترک آسیای مرکزی وحشی‌تر، و از مغول آدمکش دیوانه‌تر و سرمست‌تر بوده! و این خصوصیت همگام با اینترنت، ارتباطات، دیجتیالیزاسیون، جهانی‌شدن اقتصاد و ... امروز با ما پای به هزارة سوم ‌گذارده.

اینجاست که می‌باید با شناخت درست از «خصوصیات» عوام‌الناس در ایران راه بر گسترش نظریه‌های انسان‌محور در قلب جامعة ایران گشود. دلیل وحشت حکومت‌های استعماری طی 80 سال اخیر از گسترش فرهنگ سیاسی غرب در ایران همین است. اگر می‌گوئیم «حکومت‌ها»، هیچ اشتباهی پیش نیامده. رضامیرپنج و آریامهر هم به اندازة حکومت اسلامی از غرب و گسترش فرهنگ سیاسی وحشت داشتند. چرا که اگر این دولت‌ها نانخور غرب هستند، اگر دست‌نشانده و تحت‌الحمایه‌اند، آنزمان که عوام‌الناس الگوهای حاکم بر جامعة ایران را همانطور که در عمل وجود دارد، از حاکمان واقعی، یعنی از غربی‌ها بگیرند مرگ دیکتاتوری در ایران فرا رسیده!‌ یکی از دلائلی که طی سه دهة اخیر غرب مرتباً خود را «دشمن» حکومت اسلامی معرفی می‌کند، همین «نعل وارونه» و تبعات فرهنگی و اجتماعی‌ای است که این عملیات برای اقتصاد و امور مالی غرب به ارمغان می‌آورد. سرکوب ارتباطات، ایجاد راه‌بند در مسافرت ایرانیان مقیم آمریکا و اروپا به ایران، سانسور مستقیم مطبوعات و خصوصاً اینترنت در ایران، تشویق طبقات «مستفرنگ» به مهاجرت از کشور و ... همگی ریشه در همین نکتة پیش‌پا افتاده و «کوچک» دارد. می‌دانیم که دولت اسلامی همگام با واشنگتن این سیاست‌ها را بر ایرانیان تحمیل می‌کند.

بی‌دلیل نیست که رادیوفردا مجسمة «حجاب‌دار» ندا را به مجسمة «بی‌حجاب» وی ترجیح می‌دهد! و اگر ماه‌هاست که صفحات این «سایت خبررسانی» از ریش و پشم و روضه‌خوان پوشیده شده حتماً دلیلی دارد. غرب با این ترفندها به عوام‌‌الناس در ایران وانمود می‌کند که چه در داخل و چه در خارج حاکمان واقعی همین «ریش‌پهن‌ها» هستند! در نتیجه شما نیز می‌باید در پروسة شبیه‌سازی، خود را به این «الگوها» نزدیک کنید.

اینجاست که «مخالفان واقعی»، و نه چپ‌نمایان و مخالف‌نمایان که از راست افراطی تا چپ‌افراطی را ظاهراً پوشش داده‌اند می‌باید راهی جهت خروج از این بحران بیابند. خلاصة کلام آزادی ملت‌ها که امروز به تأئید تمامی جامعه‌شناسان صاحب‌نظر فقط و فقط می‌تواند از آزادی «زنان» آغاز شود، پدیده‌ای است بسیار پیچیده. ارتباط زیادی هم با پارچه و لباس و کلاه ندارد! کافی است که زن ایرانی در یک روند اجتماعی به تعالی فرهنگی رسیده از پرستش پدر و پدرسالاران دست بشوید؛ برای نیازها، عواطف، افق‌ها و تمایلات‌اش حسابی جداگانه و شخصی بگشاید، و به این مرحله از آگاهی نائل آید که حاکم نهائی بر پیکر، جان و مال او فقط شخص خود اوست. مخالفان واقعی حکومت آخوندی می‌باید تلاش‌های خود را بر تحقق این ارتقاء فرهنگی متمرکز کنند، نه بر پایة توجیه حجاب یا کشف‌حجاب!





...







۱۰/۱۶/۱۳۸۸

امارات‌ستان!



در مورد آخرین بیانیة میرحسین موسوی، و «راه‌حل‌های» پیشنهادی وی جهت خروج از آنچه او «بحران» معرفی می‌کند، شاهدیم که دیگر چهره‌های «مخالف‌نمای» حکومت اسلامی که در حال حاضر ساکن مغرب زمین هستند، چهره‌هائی که هر کدام از بیانیة شمارة 17 حمایت می‌کنند و همزمان سعی دارند مواضع محفلی و یا شخصی خود را نیز در بطن آن بگنجانند پای به میدان گذاشته‌اند. حداقل رادیوهای بیگانه، که به دلیل خوشخدمتی سانسورچی‌های حکومت اسلامی امروز به بلندگوهای خبررسانی و خبرسازی در کشور ایران تبدیل شده‌اند تمایل زیادی از خود نشان می‌دهند که میان «چهره‌های» کذا و جریان سبز «ارتباطی» جادوئی برقرار نمایند. بحث در مورد این «افراد» و «چهره‌ها» به عقیدة ما عمل بیهوده‌ای است، چرا که تمامی اینان از چهره‌های شناخته شدة سرکوبگر در قلب حکومت اسلامی‌اند، و نهایت امر اگر امروز سخنگویان «آزادیخواهی» و مردم‌دوستی شده‌اند، حداقل با نیم‌نگاهی به گذشته‌شان می‌توان به صراحت دریافت که مواضع امروزی بیشتر نمایشی است تا واقعی و صادقانه. از طرف دیگر در مطلب پیشین،‌ نظر خود را پیرامون فعالیت‌های اخیر موسوی مطرح کرده‌ایم و دلیلی ندارد که آنچه توضیح داده‌ شده بار دیگر تکرار شود. با این وجود جهت یک برخورد منطقی و قابل‌دفاع با جریان سبز، از نگاهی دوباره بر روند شکل‌گیری آن گریزی نیست. در همینجا تلاش خواهیم داشت «برخورد» خود را در تا حد امکان در راستای یک برخورد منطقی گسترش دهیم، باشد که نهایت امر تا حد امکان به اهداف واقعی «جنبش سبز» دست یابیم.

نخست از بررسی این امر آغاز کنیم که اوج‌گیری تبلیغات موسوی و کروبی در انتخابات اخیر بر چه پایه‌ای می‌توانست استوار باشد؟ دلیلی وجود نداشت که حکومت اسلامی پس از سه دهه تحمیل سیاست‌های استبدادی به یک‌باره ادعای برخورد «مردمی» با انتخابات را مطرح کند. از طرف دیگر طی دورة سیدخندان شاهد بودیم که هم منصب ریاست جمهوری در ید «اصلاح‌طلبان» بود و هم طی چهار سال، مجلس با اکثریتی چشم‌گیر در اختیارشان قرار داشت، نتیجة این دورة «پربرکت» از نظر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی چیست؟ باید قبول کرد که نتیجة درخشانی به دست نیامد! حداقل آنچه حاصل شد تفاوت عمده‌ای با دولت‌های پیشین و پسین نشان نمی‌دهد.

استدلالی که اهالی «خط امام» از شکست برنامه‌های خاتمی ارائه می‌دهند پیوسته بر این توهم تکیه دارد که «دیگران» در برابر خیرخواهی «خط امامی‌ها» سنگ‌اندازی کرده‌اند! خلاصه توجیه تقریباً همان است که توجهیات کلی در حکومت اسلامی از روز نخست بوده. این حکومت نیز بجای برخورد واقعی با مسائل کشور، ملت ایران را از آغاز به دنبال نخودسیاه فرستاد. آقای خمینی در شعارها می‌خواستند مملکت را البته با چادرسیاه و روضه و سینه‌زنی «آباد» کنند،‌ اسلامی کنند، و همه را متدین کنند، و ... آمریکا هم نمی‌گذاشت! نهایت امر در بطن همین تبلیغات آمریکا دشمن اسلام شد؛ آقای خمینی هم نمایندة خداوند بر روی زمین؛ ملت ایران نیز «امت همیشه در صحنه» نام داشت که می‌بایست همواره اسیر دست ابهام و فروهشتگی به دنبال نخودسیاه روان باشد. از نظر ما این طرز برخورد با مسائل سیاسی نشانة ناپختگی است. جریانات و چهره‌های سیاسی و دیگر فعالان می‌باید رسماً بر «برائت جریانات سیاسی از تحولات کشور» در همین مرحله،‌ برای همیشه نقطة پایان بگذارند. خلاصة کلام هر کدام از این جریانات می‌باید نقش خود را، حتی اگر مخرب بوده، در شکل‌گیری این حاکمیت‌ به رسمیت بشناسد و تلاش داشته باشد که پس از این نقش خود را آنطور که شایسته است ایفا کند.

در ادبیاتی که جدیداً در کشور، چه به صورت شفاهی و چه کتبی «مدروز» شده، سخن گفتن از «تقدس‌زدائی» رایج است؛ شاید وقت آن رسیده باشد که این «تقدس‌زدائی» در عمل صورت گیرد. در کمال تأسف «تقدس‌زدائی» هیچ ارتباطی با دین هم ندارد؛ مسئلة اصلی تاریخی‌ات بخشیدن به پدیده‌های «مقدس» و زدودن «تقدس» از پدیده‌هائی است که خود را به نوعی «الهامات دینی» چسبانده‌اند. در همین راستا باید قبول کرد که اگر تمامی مشکلات مملکت نهایت امر منوط به برخورد «منافع» میان دولت‌های قدرتمند و کشور ضعیف ایران شده، به بهانة‌ توجیه شخصیت‌ها و تشکیلات سیاسی نمی‌باید از چهره‌های داخلی و روابط‌شان با همین سیاست‌ها چشم‌پوشی کرد. اگر چنین کنیم، «تقدس‌زدائی» هیچگاه صورت نخواهد پذیرفت.

به طور مثال و خلاصتاً بگوئیم، اگر در خیابان پنجم نیویورک حداقل 50 شرکت می‌توان یافت که بودجة سالیانه‌شان از بودجة کشور ایران بیشتر است، این واقعیت را هم می‌باید پذیرفت که اینان منافع مالی‌شان را به هر ترتیب حفظ خواهند کرد. پوشاندن ردای «تقدس» و پاکیزگی بر قامت سیاست‌بازان جهان سوم ریشه در این نیاز دارد که سرکوب ملت‌ها و چپاول‌شان با تکیه بر این «تقدس‌ها»‌ راحت‌تر و امکانپذیرتر می‌شود. آقای خمینی که می‌فرمودند «آمریکا با ما سر جنگ دارد»، و حزب دمکرات و مجاهد و فدائی و دیگر احزاب و کرد و بلوچ و ... را جهت پیروزی بر خیمة ایشان بسیج کرده یک مسئله را مطرح نمی‌کردند: آمریکا برای سرکوب ایشان نیازمند یک گلولة سربی 25 گرمی بود!‌ آمریکا نیازی به بسیج جهانی برای مبارزه با روح‌الله خمینی نداشت. آنچه در پس خیمه‌شب‌بازی «نبرد حق علیه باطل» در عمل شکل گرفت همان «تقدس» خمینی بود، تقدسی که تنها هدف‌اش فراهم آوردن زمینة سرکوب هر چه وسیع‌تر و چپاول هر چه گسترده‌تر ملت ایران بوده.

در نتیجه، هنگام برخورد با تحولات وسیع سیاسی و اجتماعی، تحولاتی که به صورت نابهنگام از راه می‌رسد، این سئوال همیشه می‌باید مطرح شود: ریشة این تحولات در کجاست؟! خلاصه می‌گوئیم، اگر ملت‌ها بتوانند تا حد امکان به ریشه‌های این نوع تحولات نابهنگام که به یک‌باره از آسمان بر سرشان فرود می‌آید دست یابند، مشکل می‌توان غارت‌شان کرد، مشکل‌ می‌توان قتل‌عام‌شان کرد، و مشکل می‌توان فاشیسم و استبداد را بر آنان حاکم نمود. نادانی، تعصب، خشک‌فکری، زودباوری و خوشباوری دوستان استعمارند و دشمن ملت‌ها.

به استنباط ما آنچه امروز تحت عنوان «جنبش سبز» پای به میانة میدان سیاست‌بازی در حکومت اسلامی گذاشته ریشه در بحرانی دارد که این حکومت طی دورة سردار سازندگی به وجود آورد. در این دوره باندبازی‌های اکبربهرمانی معروف به «اکبرشاه» که به شیوة سلاطین و خلفای عباسی جلسات دست‌بوسی و لات‌بازی برگزار می‌کرد به سرعت در حال شستن همان «تقدس» کذا از فضای سیاست کشور بود. پروژة اجتماعی‌ای را که غرب برای ایران در دورة هاشمی‌رفسنجانی پیش‌بینی کرده بود قبلاً در همین وبلاگ‌ها مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته. به طور خلاصه جامعة ایران در چارچوب این پروژه از دو لایة مجزا برخوردار می‌شد: لایة طالبانی و اماراتی‌نما! برنامه بر این روال بود که سرکوب «طالبانی» لایه‌های توده‌ها در شهرهای دورافتاده و دهات را شامل شود، و «اماراتی‌نمائی» و حمایت از مصرف در برخی از مناطق شهرهای بزرگ، یا «امارات‌ستان‌ها» برقرار باشد! برداشت آمریکا و متحدان‌اش از مسائل منطقه طی این دوره، که مقارن با فروپاشی اتحاد شوروی نیز بود بر این اساس شکل گرفت که منافع غرب را نه در ایران و نه در آسیای‌مرکزی خطری جدی تهدید نخواهد کرد. در نتیجه، فروپاشی «تقدس» در ایران که با چپاول‌های علنی مقامات دولتی به تدریج پای به مرحلة «عادی‌سازی» فساد اداری گذاشته بود، غربی‌ها را نگران نمی‌کرد.

ولی با چرخش تندی که در روسیه به وجود آمد و انزوای سریع باندهای وابسته به یلتسین و سرمایه‌داران «تازه‌به‌دوران» رسیده، که از قضای روزگار همگی دست در کاسة حمایت‌های مستقیم غرب داشتند، مسائل منطقه به طور کلی متحول شد. اینبار غرب جهت تأمین دوبارة «تقدس» دست‌اندرکار بحران‌سازی در حکومت اسلامی شد. یادمان نرفته که آقای خاتمی به قول خودشان جهت گذاشتن نقطة پایان بر «ندانم‌کاری‌های سردار سازندگی» در انتخابات معروف «دوم خرداد» شرکت فرموده‌ بودند! همین آقای خاتمی که امروز متحد اصلی هاشمی رفسنجانی به شمار می‌رود.

در چارچوب نیازهای ایالات متحد، اوضاع در ایران به صورتی که شاهدیم متحول شد؛ بار دیگر شعارهای دوران «انقلاب امام خمینی» از راه رسید و جامعه پای به میدانی گذاشت که امروز می‌بینیم: اسلام از موضع تدافعی بیرون آمده و قصد آن دارد که در حفاظ و پوششی که «خط امام» و دیگر عوامل دیرپای حکومت اسلامی برای‌اش دست‌وپا کرده‌اند صریحاً در موضع تهاجمی بنشیند! طی دوران 8 سالة «اصلاحات»، دولت خاتمی جهت پیشبرد سیاست‌های خود در عمل بر همان دو لایة سیاسی‌ای تکیه کرد که پیشتر توسط اکبر بهرمانی ساخته شده بود. از یک سو مصرف‌گرایان «اماراتی‌نما» را در شهرهای بزرگ با سخنانی که رنگ ولعاب آزادیخواهانه و دمکراتیک داشت می‌فریفت، و به آنان وعده و وعید «سرخرمن» می‌داد، و از سوی دیگر با تکیه بر عملیات گروه‌های «طالبانی» در قشرهای محروم‌تر جامعه، دستیابی به همین وعده و وعیدها را غیرممکن می‌نمود. واقعیت این است که دمکراسی سیاسی، آزادی مطبوعات و دولت پاسخگو اگر در شعارهای اصلاح‌طلبان شنیده می‌شد به هیچ عنوان در روند سیاسی مورد نظر آمریکا جائی نداشت. امروز هم در بر همین پاشنه می‌چرخد چرا که قضیه ساده‌تر از این‌هاست؛ دمکراسی سیاسی در ایران منافع مالی غرب را خدشه‌دار می‌کند. خلاصة کلام، خارج از پروژه‌های شکست خوردة کودتا طی دوران خاتمی، مدیریت تضاد دو قشری که در بالا عنوان کردیم، تقریباً بر تمامی تحرکات این دوره حاکم بلامنازع باقی ‌ماند و شاهدیم که پس از عقب‌نشینی کامل غرب از پروژة خاتمی ـ این پروژه تجهیز حکومت اسلامی به بمب اتم را نیز شامل می‌شد ـ همین قشر «طالبانی»، که جهت حفظ حاکمیت اسلامی طی دوران اصلاحات به آن پروبال داده و به جان «اماراتی‌نماها» می‌انداختند، تحت عنوان «مهرورزی» قدرت را از دست‌های مقدس غرب دریافت می‌کند. این نتیجه‌ کاملاً منطقی می‌نماید؛ طالبانی‌‌‌ها حامیان اصلی حکومت اسلامی بودند هر چند تمامی فشار طی دوران اصلاحات بر قشرهائی وارد شد که خود را «حامیان خاتمی» می‌دانستند!

کشور ایران از نظر سیاسی، امروز باز هم در ادامة همان پروژة خاتمی قرار گرفته‌، با چند تفاوت عمده! نخست اینکه روسیه به صورت ماندگار از مرحلة وانفسای سیاسی و مالی پای بیرون گذاشته، و پس از دورة پوتین اینکشور به پروسه‌ای می‌پیوندد که عملاً می‌توان آنرا روندی نوآورانه در مسیر «شکل‌گیری مراکز تصمیم‌گیری اقتصادی» تلقی کرد. این «مراکز» در عمل همان است که در کشورهای جهان سوم وجود ندارد، و حاکمیت‌ها به دلیل ضعف ساختاری قادر به حمایت و ایجاد‌شان نیز نیستند. اینکه چگونه این «مراکز» در روسیة امروز در حال شکل‌گیری است بماند که به موضوع امروز ما مربوط نمی‌شود. ولی این مراکز در هر حال نیازمند شرایط اقلیمی، منطقه‌ای و استراتژیک هستند، و این شرایط به دلیل بحران‌سازی‌های مداومی که سرمایه‌داری غرب در مسیر منافع‌اش در کشورهای تحت سلطه ایجاد می‌کند خدشه‌دار خواهد شد. خلاصة کلام روسیه نمی‌تواند بپذیرد که هر روز آمریکائی‌ها در مرزهای‌اش یک «امام» بیاورند، بعد هم یک «بچه‌امام» به راه بیاندازند.

قبلاً در مورد کودتاهای غرب در ایران سخن گفته بودیم. جای تردید نیست که پس از انقلاب اکتبر، تمامی این کودتاها با تأئید ضمنی و رسمی مسکو در ایران صورت گرفته. کودتای میرپنج، سلطنت محمدرضا پهلوی، بحران‌سازی‌های مصدق، کودتای 28 مرداد، و نهایت امر غائلة 22 بهمن 57 و به قدرت رسیدن ملاها تماماً با حمایت ضمنی و یا بهتر بگوئیم، «سکوت از سر رضای» مسکو توأم بوده. در غیر اینصورت انگلستان و آمریکا نمی‌توانستند در مرزهای روسیه هر روز بلبشو و هیاهو به راه بیاندازند. این‌ها الفبای استراتژی‌های بزرگ منطقه‌ای است و هیچ مطلب پیچیده‌ای در آن وجود ندارد.

امروز این «تفاهم» استراتژیک و گسترده دیگر بین واشنگتن و مسکو مشکل به وجود می‌آید. چرا که سرمایه‌داری روسیه مجبور به گسترش میدان تحرکات‌اش در مناطق جنوب دریای سیاه و دریای خزر است، و اوباش‌پروری‌های واشنگتن و غوغاسالاری‌های انگلستان دیگر نمی‌تواند همچون دوران «جنگ‌سرد» در این مناطق سیاست‌های «میانمدت» تعیین کند. به همین دلیل است که امروز شاهد حضور تقریباً تمامی ملایان و اوباش حزب‌الله و چوب‌دارهای حکومت اسلامی در سایت‌ها، دانشگاه‌ها و مراکز رادیوئی غرب می‌شویم! همان غربی که قرار بوده اینان طی دوران حکومت امام‌شان از پایه و اساس سرنگون‌اش کنند!‌

دلیل نیز روشن است، نخستین دورة دولت احمدی‌نژاد بر پایة این توهم شکل گرفته بود که غرب می‌تواند از طریق جنگ در مرزهای عراق و یا افغانستان به طور مستقیم و یا غیرمستقیم پای در ایران بگذارد؛ شرایط نشان داد که این یک «توهم» بی‌قید و شرط بوده!‌ نه تنها جنگی در کار نیامد، که حتی پروژة پاکستانی کردن ایران و «بمب‌ سبز» نیز عملاً به تعطیل کشیده شد. ولی دوران مهرورزی بر سر «اسلام» همان آورده که سردار سازندگی آورده بود: اسلام در موضع تدافعی قرار گرفته و این امکان وجود دارد که پروژه‌های غیراسلامی و سکولار پای در حیطة فرهنگ سیاسی کشور بگذارد، از اینرو غرب جهت قرار دادن دوبارة اسلام در موضع تهاجمی باز هم دست به هیاهوی تبلیغاتی و رسانه‌ای می‌زند. پروژة کذا اینبار، نه توسط خاتمی که توسط میرحسین موسوی دنبال ‌شده. اینبار حتی به قدرت رسیدن یک اصلاح‌طلب نیز در رأس قوة مجریه از طرف مسکو تأئید نمی‌شود؛ و غرب به ایجاد هیاهوی موازی با سیاست‌های جاری دولت دل خوش می‌کند. دلیل «آزادی» کامل موسوی در ایجاد هیاهو و بلبشو در سطح کشور همین ارتباط «سازنده‌ای» است که محافل اصلاح‌طلبان و اصولگرایان با واشنگتن برقرار کرده‌اند. دولت اصولگرا و دارودستة «اصلاح‌طلبان» در عمل دو لبة یک قیچی واحد شده‌اند. هر یک آن دیگری را در چارچوب منافع غرب تقویت می‌کند.

البته «پروژه‌های» مختلف و محفل‌های «منتظر به خدمت» هم در این میان فراوان ‌است، بستگی به این دارد که توافق نهائی مسکو و واشنگتن کار را به کجا بکشاند. ولی از یک اصل عدول نمی‌توان کرد، «امتداد منافع» مسکو در مرزهایش دیگر به این کشور اجازه نمی‌دهد که همچون گذشته در اصل گسترش سرمایه‌داری در منطقة ایران و ترکیه و افغانستان در برابر غرب کاملاً عقب‌نشینی کند. همانطور که می‌بینیم «نگرانی» اصلی غرب در شرایط فعلی ایجاد نوعی ثبات سیاسی و مالی و اقتصادی در ایران است. ثباتی که کار را به تداوم یک سیاست مالی و نهایت امر شکل‌گیری طبقات اجتماعی و ... خواهد کشاند. به همین دلیل در مسیر «توجیهات» متفاوت، اگر نگوئیم مسخره و خنده‌دار از اسلام و جهان‌شمولی این دین در مقام یک ایدئولوژی حکومتی، غرب تا آنجا پیش رفته که عملاً در رادیوها و مطبوعات‌اش دست به جفنگ‌بافی و خزعبل‌نگاری می‌زند. هر چند اغلب اوقات این جفنگیات از زبان ایرانی‌نماها مطرح می‌‌شود.

یکی از جالب‌ترین نمونه‌های این نوع ادبیات «جفنگ»، بیانیه‌های پی‌درپی موسوی و کروبی، و تحلیل‌های «اسلامگرایانه‌ای» است که در پی انتشار این بیانیه‌ها در رادیوهای غرب و سایت‌های طرفدار «جنبش سبز» منتشر می‌شود. ولی در حال حاضر می‌باید قبول کرد که اگر هنوز اسلام‌گرایان، حتی در ظاهر امر «حرفی» برای گفتن دارند و می‌توانند اسلام را یک نظریة حکومتی جا بزنند، فقط و فقط به دلیل آرایش ویژة سیاسی است که بر جامعة ایران سایة شرایط «جنگ سرد» را همچنان محفوظ نگاه داشته. ولی این سایه از میان خواهد رفت، چرا که منبع تغذیه‌اش که دیواره‌های امنیتی جنگ سرد بود، از دست رفته و دیگر قابل احیاء نیست.

با پیش انداختن اوباش حزب‌الله و ملایان و روضه‌خوانان و خلاصة‌ کلام کارمندان سابق حکومت اسلامی در سایت‌ها، روزنامه‌ها و مجلات غرب، آمریکائی‌ها در عمل مشغول چک‌وچانه زدن با مسکو در مورد آیندة ایران هستند. این اوباش را نیز، هر چند خنده‌دار بنماید، تحت عنوان «تهدید اسلام‌گرائی» در برابر مسکو علم کرده‌اند. ولی آنچه در این میان غیرقابل تردید خواهد بود سرنوشت نهائی و غائی نظریة «حکومت دینی» است. چه مسکو بخواهد و چه واشنگتن نخواهد، بساط «حکومت دینی» در ایران دیگر تعطیل شده، پافشاری واشنگتن جهت حمایت از محافل اسلامی فقط کوبیدن آب در هاون خواهد بود، هر چند در مسیر این پافشاری‌ها جوانان ایرانی همه روزه در میادین جنگ‌های زرگری عمال حکومت اسلامی به قتل می‌رسند و گروه‌هائی دیگر در زندان‌ها به عقوبت و سرنوشتی هولناک دچار می‌شوند.

ملت ایران می‌باید در این مقطع بیش از آنچه به سخنان «شخصیت‌های» شناخته شدة حکومت اسلامی و وعده‌های سرخرمن اینان گوش فرا می‌دهد، به زبان منطق و شعور و درک خود توجه داشته باشد، در غیر اینصورت باز هم این خیمه‌شب‌بازی مسخره از جوانان این سرزمین قربانی خواهد گرفت؛ قربانیانی که در عمل فدای هیچ و پوچ می‌شوند.










نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

...




۱۰/۱۴/۱۳۸۸

شورشی‌نژاد!



مطلب امروز را به بررسی بیانیة شمارة 17 میرحسین موسوی اختصاص می‌دهیم، دلیل نیز روشن است. جنبش‌سبز به نقطة انفجاری خود رسیده، نقطه‌ای که هر جنبش مدعی فراگیری، زمانیکه در بن‌بست‌های عملیاتی گرفتار می‌آید با آن برخورد خواهد کرد. نخست باید عنوان کنیم که هیچ جنبشی نمی‌تواند به معنای واقعی کلمه «فراگیر» تلقی شود. این یک اصل کلی است که شخصیت‌ها، گروه‌های سیاسی، عقیدتی و نهایت امر قشرها و طبقات اجتماعی در هر جنبش اهداف و آمال ویژة خود را جستجو می‌کنند، اینان در صورت برخورد با موانعی که اهداف و آمال طبقاتی، عقیدتی و نظری‌شان را به زیر سئوال برد، به سرعت واکنش نشان خواهند داد؛ واکنشی که کاملاً‌ طبیعی است!‌

به استنباط ما «جنبش سبز» اینک پای در همین بزنگاه گذاشته، و بیانیة شمارة 17 موسوی در عمل نشاندهندة مواضعی است که شخص وی، به احتمال زیاد در توافق کامل با مهدی کروبی و دیگر دست‌اندرکاران این «برنامه» جهت ادامة مسیر «جنبش سبز» برگزیده! ما بدون ارائة یک بررسی دقیق از این بیانیه، پیشتر مفاد آن را «عقب‌نشینی استعماری» معرفی کردیم، امروز نیز بر همین اصل تکیه خواهیم داشت، در صورتیکه بررسی مسائل استراتژیک، خصوصاً در ارتباط با خاورمیانه و افغانستان می‌تواند به این «عقب‌نشینی استعماری» در داخل کشور ابعادی منطقه‌ای و حتی جهانی اعطا کند.

نخست به بررسی متن بیانیه می‌پردازیم، و اگر فرصتی باقی بود به اظهارنظر گروه‌ها و تشکل‌های مختلف در ارتباط با آن اشاره‌ای خواهیم داشت.

میرحسین موسوی در گام‌ نخست در متن بیانیة‌ خود، بر این «اصل» تکیه می‌کند که آنچه وی «مردم» معرفی کرده، در روز عاشورا به خیابان‌ها ریختند بدون آنکه احدی از «رهبران جنبش سبز» این شرکت «همه جانبه» را تقاضا کرده باشد! ما نیز در این مقطع با آقای موسوی حداقل در این مورد کاملاً هم‌صدا هستیم. بحران‌سازی‌ای که از آغاز کار توسط دست‌های آشکار و پنهان حکومت اسلامی در سطح جامعه «مدیریت» می‌شود، نه نیازی به بیانیة رهبران «جنبش سبز» دارد و نه حضور «مردم» در تظاهرات خیابانی در قلب یک حکومت دست‌نشانده و خودبرانداز نیازمند قانون‌گرائی و «سازمانپذیری» است. ولی از بعدی دیگر با ایشان به هیچ عنوان هم‌عقیده نیستیم، و ‌آن اینکه ملت ایران برای حمایت از جنبش‌سبز به خیابان‌ها آمده باشد!

«براي مراسم عاشوراي حسيني عليرغم درخواست‌هاي فراوان، نه[...] کروبي [...] و نه خاتمي اطلاعيه صادر کردند و نه بنده و دوستانم. با اين وصف يک بار ديگر مردمي خداجوي به صحنه آمدند و نشان دادند که شبکه‌هاي وسيع اجتماعي و مدني که [...] به صورت خود جوش شکل گرفته است، منتظر اطلاعيه و بيانيه نمي‌مانند.»


بله اینکه این «شبکه‌ها» منتظر بیانیه نمی‌مانند یک مسئله است، اینکه آقای موسوی در قلب یک حکومت استبدادی، ارتباط خود را از رأس هرم تصمیم‌گیری، یعنی مجمع تشخیص مصلحت، با جریاناتی برقرار کنند که از کسی هم «دستور» نمی‌‌گیرند، مطلب دیگری است. می‌باید پرسید، آیا این یک کودتای درون حکومتی است، یا قرار است زمینه‌ساز یک کودتا باشد؟ جملات فوق که در بیانیة ‌موسوی عنوان شده، در واقع فقط اوج آشوب‌طلبی را نشان می‌دهد. این فرد نه تنها مسئولیت شخص خود و هم‌پالکی‌هایش را در جریانات اخیر به طور کلی به زیر سئوال ‌برده که هر رخدادی در این رابطه را نیز به خواست موجودیتی موهوم به نام «مردم خداجو» منوط می‌کند! این «مردم خداجو» که هستند؟ آیا موسوی و همپالکی‌هایش از این جماعت حمایت می‌کنند یا مخالف اینان‌اند؟ اگر حمایت می‌کنند، چرا مسئولیت سیاسی و اجتماعی در ارتباط با عملکرد «هواداران‌شان» را برعهده نمی‌گیرند، و اگر مخالف‌اند چرا مستقیماً این مخالفت را در بیانیه‌ها عنوان نمی‌کنند؟ این «مجموعه شرایط» که از طرف سیاست‌های استعماری بر ملت ایران تحمیل شده، فقط به یک کار می‌آید، کشاندن جامعه به یک انفجارسیاسی و اجتماعی.

موسوی اگر ریگی به کفش‌اش نیست چرا از مردم نمی‌خواهد که در این «تظاهرات» شرکت نکنند؟ بله، اینجاست که همکاری نزدیک «اصولگرایان» با موش‌دوانی‌های میرحسین موسوی سر از کاسه به در می‌آورد. اگر این به اصطلاح «اصولگرایان» اجازه برگزاری تظاهرات به طرفداران موسوی می‌دادند، دست «جنبش سبز» خیلی زودتر از این‌ها رو ‌شده بود. برخلاف ادعای آقای موسوی،‌ ما معتقدیم ملت ایران حاضر نیست همانطور که ایشان علاقمندند به دوران «امام روشن ضمیر» و «صدر انقلاب» بازگردد. این‌ نوع «شعارها» تا زمانی «جذابیت» خود را نگاه خواهد داشت که دولت احمدی‌نژاد دست در دست موسوی با ممنوعیت برگزاری تظاهرات سیاسی، و تحمیل سانسور بر مطبوعات بر این «ابهام» دامن زند. ابهامی که بر اساس آن پس از سه دهه استبداد سیاه مذهبی فرضاً مردم اینک جمع شده‌اند تا با جانفشانی و انقلاب و از خودگذشتگی به «صدر استبداد» بازگردند!‌

فقط در صورت رفع سانسور و انزوای رسانه‌ای است که معلوم خواهد شد چند درصد از مردم ایران «واقعاً» از موسوی و اوباش سبز جانب‌داری می‌کنند. اگر در چنین شرایطی رهبران سبز از مردم تقاضائی جهت شرکت در انتخابات و یا تظاهرات داشته باشند، معلوم می‌شود درجة «رهبری‌شان» چیست. به استنباط ما «جنبش‌سبز» جهت گریختن از برابر یک پرسش منطقی، پرسشی که این جریان را نهایتاً مجبور به عقب‌نشینی واقعی خواهد کرد، سعی دارد تا با بهره‌گیری از همکاری‌های دولت احمدی‌نژاد اهداف خود را هر چه بیشتر در پردة ابهام نگاه دارد. ولی روزی خواهد رسید که پرسش‌های منطقی هم مطرح می‌شود، «اصولاً اهداف‌تان چیست، و به دنبال چه هستید؟»

از نظر ما و با توجه به تصاویر و فیلم‌های عاشورا و تاسوعا، آنانکه به خیابان‌ها آمده بودند «ملت ایران» نیستند؛ مسلماً گروهی ناراضی و عاصی‌ در میان‌شان وجود دارد، ولی سرپرستی و سازماندهی «جریانات» تاسوعا و عاشورای سالجاری همچون دیگر تجربیات استعماری، توسط نانخورهای رسمی شبکه‌های دولتی صورت گرفت. توسط همان‌ها که یا به «مخالف‌نمائی» تظاهر می‌کنند و یا «موافقت» کامل خود را با اصل ولایت فقیه تبدیل به چماقی در سطح جامعه کرده‌اند. تفاوت زیادی ندارد؛ اینان چه موافق و چه مخالف در سطح شهر «درگیری» به راه می‌اندازند، هدف‌شان نیز فقط آلوده کردن فضای اجتماعی و درگیر نمودن «ملت» ایران در دعوائی است که از پایه و اساس با منافع ملی بیگانه است. آقای موسوی با بیانیة کذائی در عمل قصد القاء این شبهة ایرانی‌ستیز را دارند که، جهانیان می‌باید اوباش چماق‌کش حاضر در تظاهرات روزهای تاسوعا و عاشورا را «ملت ایران» به حساب آورند، و ما هم تأکید می‌کنیم که، چنین انتظاری گزافه است!

برای اطلاع آقای موسوی در همینجا بگوئیم، «ملت ایران»، نه امروز که در دیگر بزنگاه‌های ضدملی‌، از هر قبیل و هر قماش هیچگاه پای به خیابان‌ها نگذاشته. اگر «ملت‌ها» به خیابان‌ بیایند فقط برای حمایت از اهداف «مشخص» و متقن خواهد بود؛ ملت‌ها هیچگاه برای هوراکشیدن و لات‌بازی پای به خیابان‌ها نگذاشته و نمی‌گذارند؛ امروز شما قصد دارید هواداران دولتی و نانخورهای این حکومت را «ملت‌ ایران» معرفی ‌کنید و با همین شامورتی‌بازی‌ها، نتایج هولناک عملکرد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دستگاه حکومت اسلامی را که طی سه دهه تمامی داروندار کشور را به باد داده، بر گردن دولت احمدی‌نژاد بیاندازید. البته با در نظر گرفتن شخصیت ضعیف و زبون احمدی‌نژاد جای تعجب نیست؛ چه کسی بهتر از این مجسمة حماقت می‌تواند مسئول تمام بدبختی‌ای معرفی شود که شما و دوستان و همکاران‌تان طی سه دهه بر ما ملت تحمیل کردید! همانطور که گفتیم، در این «بده بستان» برادرانه، احمدی‌نژاد همکار شماست و حمایت از مواضع «استعماری» سرکار را وظیفة شرعی و دینی و حکومتی خود می‌داند، ولی جنابعالی یک واقعیت کوچک را فراموش کرده‌اید: ملت ایران هنوز نمرده!

ما ملت قبول نمی‌کنیم که شبکه‌های جهانی، مشتی لات و لوت را به عنوان «ملت ایران»، و جنابعالی و آقای کروبی را در مقام آزادیخواهان و «مخالفان» دیکتاتوری اسلامی به ما حقنه کنند. این عمل «مقدس» توسط هر گروهی سازماندهی شده باشد محکوم است، و مطمئن باشید که همواره محکوم باقی خواهد ماند. در نتیجه بهتر است جهت توجیه مواضع امروز‌تان زحمت بی‌دلیل بر خود هموار نکرده، «تاریخ» را به شهادت نطلبید! همین تاریخ، شما و صدارت سرکوبگرانه و کودتائی و ضدانسانی 8 ساله‌تان را به دقت به زیر ذره‌بین برده و سال‌هاست قضاوت خود را اعلام داشته.

«کساني که تاريخ را خوانده‌اند[...] مي‌دانند که اين تفکر [عقب راندن نخبگان و روشنفکران و دانشگاهيان و فعالان از صحنه سياسي] ناشي از يک توهم واقع‌گريز و پناه بردن به رويکردهاي کم عمق و گول زننده است!»

منبع: بیانیة شمارة 17 موسوی

برای نخست‌وزیری که طی دوران حکومت‌اش دانشگاه‌ها را سال‌ها صرفاً جهت اعمال کنترل «مطلوب» بر جوانان به تعطیل کشانده بود، و اینان را روانة شکنجه‌گاه می‌کرد و نهایت امر دست به قتل‌عام‌شان زد، این نوع «سخنوری» پای فراتر گذاشتن از مرزهای پرروئی و بی‌شرمی است! از این گذشته، بیانیة کذا نه تنها برخلاف ادعای خود راه‌حلی ارائه نمی‌دهد که همچنان بر طبل ابهام می‌کوبد! موسوی ادعا دارد که قتل مخالفان مشکلی را حل نمی‌کند! به احتمال زیاد این نتیجه‌گیری را آقای موسوی از تجربیات شخصی‌شان کسب کرده‌اند. ولی تجربیات شخص موسوی هر چه باشد، مشکل اصلی همچنان پابرجاست: چگونه می‌توان یک جریان «خلق‌الساعه» و جفنگ‌باف را یک جنبش مشخص و ملی و مردمی معرفی کرد، و چگونه بدون برخورداری از حمایت واقعی «ملت ایران» موسوی هم نمایندة این جریان «موهوم» شده، و هم به قول خودش «حق» را در مفاهیم دینی، ملی و تاریخی به جانب همین جریان و رهبری آن منحرف نموده!

«بنده ابائي ندارم که يکي از شهدائي باشم که مردم بعد از انتخابات در راه مطالبات به حق ديني و ملي خود تقديم کردند[...]»


قبول کنیم که اینهمه شعبده کار هر صحنه‌گردانی نیست و نیازمند شعبده‌بازی بسیار ماهر خواهد بود! به استنباط ما و بر اساس شناختی که از موسوی و کروبی و هم‌پالکی‌های‌شان داریم، این شعبده‌بازی‌ خارج از «ید قاصر» اینان است. خصوصاً پس از فروپاشی دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد» و رها شدن ملت ایران از چنگال میرپنج‌ایسم و مک‌کارتیسم خونریزی که 80 سال موجودیت ما ملت را اینچنین به هیچ و پوچ کشانده.

بله، مشکل «جنبش سبز» در همین مسئلة کوچک خلاصه می‌شود؛ اینان می‌پندارند که با هیاهو و ایجاد بحران در سطح کشور، ملت ایران را نهایت امر همچون دیگر بزنگاه‌های تاریخی «مستأصل» کرده و در مسیر جستجوی آرامش و امنیت نسبی به دامان شعبدة نوین فرو خواهند افکند. همان خوش‌خدمتی که مصدق برای فضل‌الله زاهدی کرد، و ساواک و ارتش شاهنشاهی برای «امام» خمینی‌شان! اینان نیز قصد دارند ملت ایران را در بازارچه‌ای به فراخنای کرة ارض به حراج بگذارند. کودتا پشت کودتا؛ خیانت پشت خیانت؛ و خودفروختگی جهت تحکیم مواضع اربابان‌شان، و نهایتاً فروش ملت ایران به امپریالیسم بین‌الملل به یک پول سیاه! در پس این خیمه‌شب‌بازی هدف اصلی چیست؟ تبدیل حکومت مفتضح و بی‌فردای ولایت‌فقیه به یک حکومت جدید و قابل‌قبول! دکانی جدید برخاسته از «نظریة» انقلاب امام خمینی و جماعت الله‌اکبرگویان خیابانی ایشان که پس از آشوب‌های شهری به تدریج از آستین نوکران دستگاه رهبری واشنگتن‌نشین سر برخواهند آورد.

‌«بنده به صراحت مي‌گويم تا وجود يک بحران جدي در کشور به رسميت شناخته نشود، راهي براي خروج از مشکلات و مسائل پيدا نخواهد شد.»


بنده هم به صراحت بگویم، تا زمانیکه امثال جنابعالی با تکیه بر حمایت‌های رسانه‌ای رادیوفردا، بی‌بی‌سی و صدای‌آمریکا، خود را سخنگوی ملت ایران معرفی می‌کنید، بهتر است صدای‌تان را بیش از این‌ها بلند نفرمائید. دورة «امام خمینی» و «بی‌بی‌سی‌بازی» تمام شده!

بررسی مطالب بیانیة آشوب‌طلبانة آقای موسوی را در همینجا به پایان می‌بریم، هر چند هنوز چند موضوع در این بیانیه بررسی نشده. در خاتمه فقط اضافه می‌کنیم، پل ارتباطی‌ای که در آغاز دهة 1350، ساواک شاهنشاهی با اسلام‌گرائی در کشور برپا کرده بود یکی از میوه‌ها و ثمرات‌اش همین آقای موسوی است. ایشان که در دورة سیاه حکومت ارتشبد نصیری، پس از کسب تأئیدنامة سازمان امنیت به پست استادیاری دانشکدة معماری در دانشگاه ملی ایران «نائل» می‌آیند، در همان «دانشگاه» و با کمک ساواک و همکاران دیگرشان که نام تمامی آن‌ها در دست است، به تدریج بساط مسجدنشینی و روضه‌خوانی و زوزه و دردومرض آخوندیسم را سال‌ها پیش از «انقلاب امام خمینی» تبدیل به فرهنگ دانشگاهی کرده بودند! خلاصه بگوئیم، همچون روزه داران ماه مبارک رمضان‌، ایشان به «پیشواز» تشریف ‌برده بودند. حال که کفگیر اربابان‌شان در منطقه به ته دیگ خورده، همین مهرة خودفروخته را دوباره می‌بینیم که قصد ایفای نقش «پل ارتباطی»، اینبار بین حکومت «ولایت‌ فقیه» و لات‌ولوت‌های احمدی‌نژاد، با «ویراست نوینی» از همین طالبان‌ایسم ضدبشری دارد؛ طالبان‌ایسم نوینی که توسط ایالات متحد در دست تهیه است.

پاسخ ملت ایران به امثال موسوی روشن است؛ نه تنها دورة شما سپری شده که دیری نخواهد گذشت تا پرونده‌تان در چارچوب درس‌هائی از همان «تاریخ»، به دادستانی کل کشور ارائه شود و نقش جنابعالی به عنوان نخست‌وزیری که طی دوران صدارت‌اش هزاران انسان در سلول‌ها حلق‌آویز شدند، بیش از این‌ها در برابر افکارعمومی جهان روشن شود. همان‌ها که در بیانیه‌های‌تان خیلی به حمایت‌شان می‌نازید! مسلم بدانید که این رژیم خون و آتش اگر امکان می‌داشت جنابعالی را به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری اصولاً مطرح نمی‌کرد؛ شما همچون لاجوردی جنایتکار، صیاد شیرازی، سعید امامی و ... قرار بود «نفله» شوید تا از این مسیر اسرار جنایات واشنگتن در قبال ایرانیان را با خود در زیر خروارها خاک در سکوت قبرستان مدفون کنید. ولی پس از سروصدائی که در اطراف‌تان به راه انداخته‌اند، دیگر کشتن جنابعالی به قول خودتان «هزینه» پیدا کرده! و ما همین امر را بهترین دلیل شکست سیاست استعماری آمریکا و خصوصاً انگلستان در سرزمین ایران می‌دانیم.

در همین راستا شاهد برخورد برخی «سیاست‌بازان» حرفه‌ای با بیانیة اخیر موسوی نیز هستیم. به طور مثال، آقای بنی‌صدر که خود از حامیان نظریة ولایت‌فقیه بودند و با قسم به قرآن و همین «قانون اساسی» و حمایت رسمی از نظریة ولایت فقیه، به پست ریاست جمهوری دست یافته، دست خمینی را در برابر هزاران هزار بینندة تلویزیونی بوسیدند، در سایت‌شان به موسوی پیشنهاد می‌کنند که هیچگاه از راه «حق» منحرف نشود! مسلماً ایشان با آن عملکرد مشعشعانه خودشان هیچگاه از راه «حق» عدول نفرموده‌اند که چنین نصایح پدرانه‌ای به میرحسین می‌دهند! ولی «پاپا بنی‌صدر» همزمان با این «حق طلبی‌های» نمایشی از ملت ایران هم می‌خواهد تا به «راه خود ادامه دهد!» ولی این کدام راه است که بنی‌صدر ملت را به پیروی از آن فرامی‌خواند؟ راه آشوب، مسیر گسترش درگیری، فروپاشانی، و نهایت امر برقراری یک فاشیسم نوین که مسلماً اینبار نیز آقای بنی‌صدر برای خود در آن نقشی سرنوشت‌ساز قائل خواهند شد! می‌بینیم که سیاست‌بازان حرفه‌ای راهی جز آشوب‌طلبی در برابر ملت ایران قرار نمی‌دهند. در قاموس اینان همه چیز می‌باید از مسیر فروپاشانی آغاز شود، خصوصاً در شرایطی که هیچ امکانی جهت برقراری و بنیانگزاری پایه‌های یک حکومت قانونی در ایران وجود ندارد!

عوامل حزب توده از اینهم فراتر می‌روند، اینان با «تحلیل» ویژة خود از بیانیة شمارة 17، پس از نه ماه حمایت شبانه‌روزی از میرحسین موسوی حال از وی دعوت می‌کنند تا احمدی‌نژاد را با حمایت خامنه‌ای «حذف» کند:

« این بیانیه یکبار دیگر، این شانس را به رهبر داده است که خود را در جلوی مردم کنار بکشد تا مردم تکلیف‌شان را با رئیس جمهوری که به او رأی نداده و او را فاقد کفایت می‌دانند روشن کنند.»

پیک‌نت، 13 دی‌ماه 1388

در اینجا سیاست حزب توده کاملاً علنی شده: کوبیدن بر همان طبل حمایت از «انقلاب بهمن» و رهبری امام خمینی!‌ اینبار همزمان با عقب‌نشینی میرحسین موسوی شاهد عقب‌نشینی حزب‌توده هم می‌شویم. هر چند توده‌ای‌ها بیانیة موسوی را بر خلاف نظر ما از موضع «قدرت» تحلیل می‌کنند، در ادامة مطالب‌شان به موضع‌گیری نمایشی خود خیانت کرده، ثابت می‌کنند که این بیانیه یک عقب‌نشینی است! البته نه فقط عقب‌نشینی موسوی که عقب‌نشینی تمامی آن‌هائی که «سبز» شده و برای بقای حکومت اسلامی دست به دعا برداشته‌اند. جملات بالا نشان می‌دهد که چگونه حزب توده بار دیگر به دامن خامنه‌ای آویزان شده و او را وارد معادلات سیاسی کرده. توده‌ای‌ها می‌پندارند که بر قامت این جنایتکار می‌توان ردای «رهبر خردمند» نیز پوشاند.

به عقیدة ما تمامی موضع‌گیری‌های سیاسی در اطراف بیانیة اخیر موسوی فقط بر یک اصل کلی تکیه دارد، تأمین امتداد و دکترین پایه‌ای حاکمیت اسلامی، و یا استفاده از مفاد این بیانیه جهت تشویق مسیر فروپاشانی! ما این نوع برخورد را در شأن یک سازمان و تشکیلات سیاسی و یا یک شخصیت سیاسی نمی‌بینیم. امروز ایران بیش از آنچه نیازمند فروپاشانی و یا تثبیت یک رژیم منحط باشد، محتاج به ایده‌های عملی جهت پایه‌ریزی یک حکومت قانونی است، و این مطلبی است که در کمال تأسف در دکان هیچکدام از این گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی که همگی در عمل بر مرده‌ریگ روابط استعماری «جنگ‌سرد» تکیه دارند دیده نمی‌شود.