قرائن و شواهد نشان میدهد که جنگ در
اوکراین میباید همان باشد که ولادیمیر پوتین در آغاز گفته بود: «عملیات ویژه!» چرا که هفتهها پس از شروع این درگیری، هنوز نه اهداف واقعی روسیه از این تهاجم بیسابقه
مشخص شده، و نه میتوان گفت که مواضع
اوکراین در این درگیری واضح و روشن است. روسیه پس از شروع عملیات ویژه سخن از نازیزدائی
به میان آورد؛ نظامیگری در اوکراین را
محکوم کرد؛ حذف نیروهای خارجی و خصوصاً
مزدوران غربی در مرزهای روسیه را مطرح نمود،
ولی امروز پس از چند ماه درگیری نظامیای که شبکۀ خبررسانی جهانی آن را
«همه جانبه» معرفی میکند، روسیه حداقل
از منظر رسانهای به هیچکدام از این اهداف دست نیافته!
از سوی دیگر، همزمان با آغاز عملیات ویژه در اوکراین، شبکههای خبرسازی غرب از حمایت بیدریغ نظامی
از زلنسکی سخن به میان آوردند؛ سرازیر
شدن سلاح و مهمات به درون خاک اوکراین را به «نمایش» گذاردند؛ تحمیل شکستی سخت و بیسابقه بر فدراسیون روسیه
و انزوای جهانیاش را «نوید» دادند. حتی برخی مقامات غربی ادعا داشتند که اقتصاد
روسیه را فروخواهند پاشاند. ولی پس از گذشته ماهها، به صراحت میبینیم که تمامی این سخنوریها و
وعدهها پوچ و بیمعنا بوده. روسیه از
منظر روابط بینالملل، حضور در اقتصاد
جهانی، اعتبار بینالمللی و دیگر مسائلی که مرتبط با
جنگ در اوکراین میتواند تحلیل شود، در
بهترین موقعیت خود پس از فروپاشی اتحاد شوروی قرار گرفته است! با در
نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، شاید بهتر
باشد به جنگ از زاویۀ دیگری نیز نگاهی بیاندازیم.
«کارل فون کلاوسویتز»، نظریۀ پرداز سرشناس پروسی، در اثر معروفاش، «در باب جنگ»،
درگیری نظامی را ادامهای بر
مذاکرات سیاسی و دیپلماتیک معرفی میکند.
وی معتقد است که تخاصم نظامی نشاندهندۀ تلاشی است که یک کشور جهت تأمین
پایگاه برای پیشبرد اهداف دیپلماتیک و استراتژیکاش صورت میدهد. از منظر وی جنگ و دیپلماسی ارزشی یکسان دارد؛ و ایندو به سهولت میتواند جایگزین یکدیگر شود.
بیدلیل
نیست که نظریات این متفکر قرن نوزدهم هنوز در مدارس نظامی تدریس میشود، و از اعتبار بسیار زیادی برخوردار است. امروز به صراحت میبینیم که نظرات کلاوسویتز به
سادگی میتواند بحرانهای نظامی، حتی بحران اوکراین را که زمینۀ بسیار ویژهای از
منظر تاریخی دارد، تببین کند. به عبارت سادهتر، روسیه با حمله به اوکراین خواستار برقراری
مجموعه روابطی از منظر دیپلماتیک شده بود که بدون تعرض نظامی قادر به تأمین آن
نبوده است. و از سوی دیگر، غربیها و در رأس آنان ایالاتمتحد به نوبۀ خود
با امتداد دادن به این درگیری، خواستار روابط ویژهای در سطح بینالمللی شدهاند
که این جنگ برایشان به ارمغان آورده.
بیپرده بگوئیم، ادعاهای روسیه پیرامون ضدیت با نازیگری، و مخالفت با کودتاچیان اوکراین و دستگاه مسخرۀ
ولادیمیر زلنسکی به همان اندازه بیپایه و اساس از آب در آمده، که ژستهای هولیوودی مقامات آمریکائی و انساندوستیها
و دمکراسیپرستیهای تلویزیونیشان. مسئلۀ
اوکراین هیچکدام از اینها نبوده و نیست. تلاشی است جهت برقراری روابطی نوین در سطح جهانی
از سوی کرملین، که امروز در حال تکوین است.
در چارچوب این روابط نوین میتوانیم به نفوذ
چشمگیر مسکو در آفریقای سیاه، تأمین مسیر
«شمال ـ جنوب» در قلب پیمان سنتو، گسترش
روابط با امپراتوریهای نفتی خلیجفارس، وابستگی هر چه گستردهتر جمهوریهای پساشوروی به
کرملین و ... اشاره کنیم. و در کنار این
تحولات، مقامات آمریکائی نیز کوتاه
نیامده، نانشان را محکم به دیوارۀ تنور مطلوب کوبیدهاند؛
گسترش سیطره بر کشورهای اروپائی؛ افزایش
تورم در سطح جهانی و سرازیر کردن نقدینگیهای غرب به بانکهای آمریکائی؛ قرار دادن چین در موقعیت بینابین «شرق ـ غرب» و
ایجاد تزلزل در پکن، و ...
ولی همانطور که میتوان حدس زد، دیپلماسی قدرتهای بزرگ همان «چاه ویل»
است؛ پایان و انتها ندارد. در هیچ مرحلهای نمیتوان انتظار داشت که
دیپلماسی اینان از حرکت ایستاده و پیرامون مواضعی «ساکن» گردد. یانکیها گویا از نتایج به دست آمده به دلیل
جنگافروزی در اوکراین آنقدرها «راضی» نیستند؛
به دنبال ایجاد بحران در مناطق دیگر میگردند. به همین دلیل چند روز پیش، بلینکن،
وزیر امور خارجۀ یانکی در یوگسلاوی
سابق حضور به هم رسانده ـ اینکشور به یمن
پایان یافتن جنگسرد، توسط آمریکا به لحاف
«چلتکه» تبدیل شده است ـ و خواهان «استقلال» کشور کوسوو و عضویتاش در
سازمان آتلانتیک شمالی و خصوصاً اتحادیۀ اروپا میشود. بیانات
بلینکن، خصوصاً در گیراگیر جنگ اوکراین، پیامی جز
گسترش درگیری به درون اروپای شرقی و حتی زمینهسازی جهت کشاندن جنگ به اروپای غربی
نمیتواند داشته باشد.
روشنتر بگوئیم، آمریکا
در واقع دولتهای اروپای غربی را تهدید میکند که اگر در مسیر همراهی کامل با
سیاستهای واشنگتن در اوکراین گام بر ندارند،
سیلاب جنگ و درگیری نظامی میتواند در تمامی اروپا جاری شود. تهدیدات
بلینکن را میتوان واکنشی به شکست سیاست آمریکا در تحریم و منزوی کردن روسیه تلقی
کرد! یادآور شویم،
برخی دولتهای اروپای غربی، و در رأسشان آلمان، با تکیه بر انگلستان، سیاستهای تحریم روسیه در
مورد گاز و نفت را جدیداً دور زده و خطلولۀ «نورداستریم 2» را مورد بهرهبرداری
قرار دادهاند. به این ترتیب تمامی رویاهای واشنگتن و عواملاش
در اروپا برای «تحریم و انزوای» مسکو به کابوس تبدیل شده. حضور بلینکن در اروپای شرقی و اظهاراتاش
پیرامون استقلال کوسوو، فقط میتواند
نشاندهندۀ درماندگی و خشم واشنگتن باشد.
از سوی دیگر، سفر غیرمترقبه، اگر
نگوئیم مسخرۀ نانسی پلوسی، رئیس مجلس
نمایندگان آمریکا به تایوان، آنهم علیرغم مخالفت پکن، میباید فصل جدیدی از تحرکات خشمگینانۀ واشنگتن
تلقی شود. مسلم است که پکن، در چارچوب قوانین بینالمللی، تایوان
را قسمتی از خاک خود به شمار میآورد، و
اگر مقامات رسمی آمریکا قصد دیدار از این جزیره را داشته باشند، میباید این سفر با توافق دولت چین صورت گیرد؛ توافقی که ظاهراً وجود نداشته. با این
وجود، در اینمورد ویژه میتوان دو گمانه
را مطرح کرد. ولی پیش از گمانه زنی لازم
است یک مینی پرانتز بازکنیم.
نخست بگوئیم که مائوئیسم چینی در
ارتباط با آمریکا به قول معروف، اهل «بخیه» است. به عبارت دیگر، در تاریخ معاصر، مائوئیسم در تضاد کامل با سیاستهای مسکو، هم در
دوران جنگ کره و ویتنام، و هم در دوران
قدرتنمائی اسلامگرایان افغانی و ایرانی، از همراهی و همکاری با واشنگتن رویگردان نبوده
است.
همچنین میباید یادآور شویم که پس از
پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا بر سر دو
کشور کره و ویتنام با استالین به توافقهائی دست یافته بود. بر اساس این توافق، کره در اختیار ارتش آمریکا قرار گرفت، و ویتنام به دو کشور شمالی و جنوبی تقسیم
شد! این سیاست مورد اعتراض انقلابیون
مائوئیست چین قرار گرفت، و آمریکا علیرغم
توافقات خود با استالین، به امید انزوا و
تحدید مواضع شوروی و باجگیری همزمان از مسکو و پکن، به
صورت زیرجلکی از مائوئیستها نیز حمایت کرد! این دو دوزهبازی نتیجۀ خوبی برای آمریکا به
ارمغان نیاورد؛ در دو جنگ خونین کره و
ویتنام آمریکا به سختی از چین شکست خورد. نصیب اتحاد شوروی نیز یک شرمساری ایدئولوژیک در
برابر پکن بود.
واشنگتن این سیاست را، علیرغم نتایج اسفبارش بار دیگر طی جریانات
اسلامگرائی در افغانستان تکرار کرد! یعنی
زمانیکه مزدوران مسلح افغانی، ایرانی، عرب
و پاکستانی، در چارچوب سیاست
واشنگتن، رسماً پای در جنگی نیابتی بر
علیه روسیه گذاردند، چین را در کنار مزدوران
اسلامگرای آمریکا میبینیم. چرا که قسمت عمدهای از لوژیستیک مجاهدین افغان
و سازماندهی نیروهای نظامی در این جنگ توسط چینیها صورت گرفت. نتیجه
نیز امروز در برابر ماست؛ اتحاد شوروی فروریخته،
و چین از طریق خوشخدمتی به سیاستهای
منطقهای واشنگتن، در دامان اقتصاد تجاری اینکشور تبدیل شده به مهمترین
تولیدکننده و صادرکنندۀ کالاهای مصرفی جهان! نتیجۀ این سیاست تبدیل چین به قدرتی جهانی شده
و امروز واشنگتن قصد دارد با عربدههای
جنگطلبانهاش مواضع این قدرت اقتصادی را به عقب براند! حال مینی پرانتز را میبندیم و میپردازیم به
دوگمانه در مورد سفر پلوسی به تایوان.
شق نخست این است که همچون نمونۀ اظهارات
بلینکن در اروپای شرقی، سفر پلوسی نوعی
هشدار به مقامات چینی باشد، مبنی بر اینکه اگر در زمینۀ «تحریم و انزوای»
روسیه با واشنگتن همکاری کامل نکنند،
آمریکا با ایجاد بحران در منطقه دستشان را در پوست گردو میاندازد. البته با در نظر گرفتن سابقۀ درخشان «بخیهدوزی»
چینیها، شق دومی نیز میتواند قابل بررسی باشد. و آن
اینکه آمریکا به چین «چشمک» میزند که اگر دست از حمایت از روسیه بردارد، حاضر است اشغال نظامی جزیرۀ تایوان را زیرسبیلی
در کند.
به هر تقدیر، حتی اگر همانطور که بالاتر گفتیم، اهداف روسیه در جنگ اوکراین در «ابهام»
فروافتاده، بازیهای استراتژیک نوین
واشنگتن در اروپای شرقی و آسیای جنوبی یک واقعیت را نمیتواند پنهان کند. این جنگ مواضع استراتژیک آمریکا را در سطح جهانی
مورد تهدید جدی قرار داده. در واقع آمریکا از طریق برخوردهای جنگطلبانۀ جدیدش
تلاش دارد تا به قول معروف «گربه را دم حجله بکشد.» ولی به
استنباط ما، حتی اگر چین به صورت مقطعی
سیاستهای آمریکا را دنبال کند، با در نظر
گرفتن سبقۀ عملیات نظامیاش در کره و ویتنام،
در آیندهای نه چندان دور در موقعیتی قرار خواهد داشت که به سهولت ویتنامی
جدید برای واشنگتن در منطقه افتتاح نماید.
از سوی دیگر، تنشآفرینی در اروپای
شرقی نتیجهای جز عقبنشستن خط نظامی ناتو در اروپا نخواهد داشت. آمریکا اگر در خطر نمیبود، و امکان دیگری میداشت، دست به چنین تلاش مذبوحانهای جهت حفظ خطوط
ناتو در اروپا نمیزد.
در پایان اضافه کنیم، تا زمانیکه آمریکا به صورت جدی، واقعیات جدید ژئواستراتژیک را در درون هیئتحاکمهاش
«هضم» نکرده، و در سطوح مختلف، سیاستهای
خارجی و داخلیاش را مورد بازنگری قرار نداده، به قول معروف «آپدیت» نشده است. در چنین صورتبندیای، پروسۀ «جنگ به عنوان سیاست خارجی آمریکا» همچنان
پابرجا باقی خواهد ماند. تاریخ به ما
یادآوری میکند که آمریکا در تمامی درگیریهای نظامیای که پس جنگ دوم جهانی به
راه انداخته «بازنده» بوده؛ امید واشنگتن این است که این جنگها، اگر همچون نمونۀ کره و ویتنام به شکست نظامی
منجر شود، بازده اقتصادی مناسبی جهت امور مالی در درون
ایالات متحد تأمین خواهد کرد! ولی آنچه
در دوران جنگسرد برای آمریکا امکانپذیر بود، در شرایط فعلی غیرممکن است. به
عبارت دیگر، دستاورد سفر پلوسی، علیرغم
گشودن بازار فروش تسلیحات گرانقیمت به تایوان،
برای آمریکا شکستی نظامی است، بدون
بازده اقتصادی! اینبار شرمساری نصیب پکن
خواهد شد، چرا که در کرملین استالینی
وجود ندارد.