۱۲/۰۹/۱۳۸۶

شمشیر و تابوت!


دو روز پس از برگزاری «جشن بزرگ» هسته‌ای که به ابتکار محمود احمدی‌نژاد بر پا شد، این سئوال هنوز باقی است که مسئلة «بحران هسته‌ای»، ایران را به کجا خواهد کشاند؟ به تصویب رساندن «قطعنامه‌های» شورای امنیت بر علیه کشور ایران هر چند در حال حاضر «ظاهراً» از ارزش دیپلماتیک و سیاسی برخوردار نیست، فی‌نفسه پدیده‌ای بسیار نگران‌کننده است؛ محکومیت یک کشور و یک ملت، آنهم به دفعات در برابر یک بنیاد بین‌المللی چون شورای امنیت سازمان ملل، آنقدرها که برخی دست‌اندرکاران حکومت اسلامی ادعا می‌کنند، بی‌ضرر و زیان نخواهد بود. این نوع رزمایش‌ها می‌تواند در بزنگاه‌های مشخص گریبان ملت ایران را در چنگال قدرت‌های بزرگ جهانی گرفتار آورده، هر گونه ابتکار عمل سیاسی، دیپلماتیک و نظامی را از ایران سلب کند. از سوی دیگر، اگر حکومت اسلامی بر اساس تعهدات بین‌المللی خود عمل می‌کند، چرا اعضای شورای امنیت و خصوصاً ملت ایران را در جریان چند و چون مسائل قرار نمی‌دهد؟ به صراحت بگوئیم، این «هالة» ابهام که اینک از طرف دولت‌های قدرتمند و حاکمیت اسلامی، بر مسئلة بحران هسته‌ای فروافتاده، پس از گذار از مراحل کلاسیک یک بحران «سیاسی ـ استعماری»، به تدریج تبدیل به یک راهبرد استعمار جهت ایجاد ارتباط، آنهم ارتباطی بی‌فردا و نامعلوم با حاکمیت اسلامی شده! حضور افرادی از قبیل امیراحمدی در تهران، که هنوز دولت ایران در مورد سفر وی به کشور سکوت اختیار کرده، فقط نمایة کوچکی از مجموعه تلاش‌هائی است که هدف‌شان شکستن «تابوی» ارتباط با آمریکا، و تبدیل این ارتباط به شقی قابل قبول در سیاستگذاری جاری کشور است. خلاصه بگوئیم، حضور امیراحمدی فقط «مشتی است نمونة خروار»!

پس از کودتای ننگین 22 بهمن، چگونگی ایجاد و گسترش رابطة همه جانبه با ایالات متحد، تبدیل به یکی از معضلات حکومت اسلامی شد. این حاکمیت «خلق‌الساعه» که فاقد هر گونه پایه و بنیاد سیاسی و تشکیلاتی است، در ظاهر با تکیه بر شبکة مساجد، و گروه‌های «بیشمار» عابدان و زاهدان «خداجوی»، قدرت سیاسی را به دست گرفته بود! ولی تردیدی نیست که ادارة شبکة امنیتی و نظامی یک کشور وسیع چون ایران، آنهم در منطقة پر التهابی چون خاورمیانه و در اشراف کامل بر شاهرگ‌های ارتباطی انرژی نفتی جهان، و نهایت امر در همسایگی «ابر قدرت» اتحاد شوروی، نمی‌توانست کار مشتی زهدفروش و حاجی‌ بازاری باشد. آمریکا در شکل دادن به این فاشیسم هولناک و ضدبشری از روز نخست دست در دست ملایان گام برداشته. ولی علنی کردن این «رابطة» اندام‌وار نه برای یانکی‌ها منفعتی در بر داشت، و نه منعکس کنندة منافع نوکران‌شان در تهران بود! در نتیجه بازارچة «نبرد با آمریکا» همانطور که دیدیم روز به روز رونق بیشتری گرفت. و کم نبودند «چپ‌‌نمایانی» که با دمیدن در این بوق «وارداتی» هر لحظه بر آتش این دیوانگی و خودفروختگی دامن زدند. نهایت امر، در چنین فضائی، چپ‌گرائی در ترادف آزاردهنده‌ای با «حمایت» از حکومت اسلامی قرار گرفت!‌ یعنی همان هدفی که یانکی‌ها از روز نخست دنبال می‌کردند! البته در اینجا نیازمندیم مطلبی را هر چند به اختصار عنوان کنیم که، ضدامپریالیست خواندن یک ملا، از زبان افرادی چون کیانوری و احسان طبری، مسلماً دلائل دیگری داشته، دلائلی که در این خلاصه نمی‌توان توضیح داد. ولی به هر تقدیر، پس از «پیروزی» کودتای 22 بهمن، تحت نظارت ساواک و ارتش دست‌نشاندة غرب در ویراست ملائی، شاهد ظهور «نظریه‌پردازان»‌ و سخنرانان «پساانقلابی» و «تازه‌به‌دوران رسیده‌ای» از قماش بنی‌صدر، قطب‌زاده، خلخالی و رئیس اینان «حاج‌روح‌الله» هستیم!

در بحث امروز خود را به حیطة نظریه‌پردازی‌های سیاسی در کشور محدود می‌کنیم، ولی مسلماً هر آنچه در این زمینه مطرح شود، در ابعاد اقتصادی، مالی، نظامی، فناورانه، و ... صادق خواهد بود. ولی در بحث «نظریه‌پردازی‌ها»، شاهد بودیم که چگونه، کسانیکه فاقد هر گونه بنیة علمی و نظریه‌پردازانه بودند، و حتی در مقام یک دانشجوی سادة دانشگاه نیز مشکل می‌توانستند پای به میدان اینگونه مباحث بگذارند، با تکیه بر حمایت همه‌جانبة شبکة رادیو و تلویزیون سراسری و استعماری، و روزی‌نامه‌های «فرمایشی»، همه روزه به مناسبت‌های مختلف «سخنرانان» صحنة نظریه‌پردازی سیاسی کشور می‌‌شدند!‌ این «سخنرانان»، از یک سو حمایت همه‌جانبة اوباش و کم‌سوادان را داشتند، و امیال و خواست‌های گروهی خود را تحت عنوان «نظریات انقلاب» بر روند مسائل روزمره در ادارات و مؤسسات کشور تحمیل می‌کردند، و از سوی دیگر، با تبدیل مراکز اجتماعی، علمی و اقتصادی کشور به «مسجد» و محل وعظ و سخنرانی «عقیدتی»، زاویة عمل را برای دیگران محدود و محدودتر می‌‌ساختند!‌ در همین راستاست که به بهانة «برخوردهای خشن» و «وجود تجهیزات نظامی» در دانشگاه‌ها، ایادی دولت دست‌نشانده، تنها بنیادهائی را که قادر به ساخت و پرداخت نظریات منسجم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بودند ـ مهم‌ترین آنان دانشگاه‌های کشور بود ـ به تعطیل کشاندند! البته لازم به تذکر است که، در این میان از همیاری‌ها ـ اگر نگوئیم از ناپختگی‌ها و طفولیت ـ برخی «جنبش‌های» دانشجوئی نیز کمال استفاده را صورت دادند! در این مقطع است که پس از سرکوب فراگیر جوانان و تشکیلات سیاسی مخالف «ولایت فقیه»، ملاجماعت تبدیل به متکلم‌ وحدة جامعة ایران می‌شود. این امر بدیهی است که امروز، بسیاری از جوانان ایران، که فقط حاکمیت اسلامی را در اوج «شکوفائی» تشکیلاتی‌اش دیده‌اند، به این صرافت نیافتند که «مزخرفات» ایدئولوژیک این حاکمیت، می‌تواند «آنتی‌تزهای» بسیار شناخته شده‌ای هم داشته باشد. چرا که، این حاکمیت در کنف حمایت سرمایه‌داری بین‌المللی این «آنتی‌تزها» را 29 سال است از چشم مردم ایران پنهان نگاه داشته!

ولی در مادرشهرهای بزرگ و پرجمعیت، نظریه‌پردازی صرف کارساز حاکمیت اسلامی نمی‌شد‌! وجود انسان‌ها فی‌نفسه برای این حاکمیت ایجاد دردسر می‌کرد؛ فرصت‌های به دست آمده از طرف این حکومت و اربابان‌اش در غرب، شرایطی فراهم آورد که یکی از تأسف‌بارترین و مصیبت‌بارترین دوره‌های زندگی ایرانیان آغاز شود: مهاجرت وسیع به خارج از کشور! این «دوره» و تبعات این مهاجرت وسیع و فراگیر به خارج از مرزها مسلماً در کشورمان یکی از سیاه‌ترین برگ‌های تاریخ ما ایرانیان خواهد شد. اخراج طبقات مختلف کشور به خارج از مرزها، و فراهم آوردن زمینة این «مهاجرت» اجباری توسط اربابان این حاکمیت در غرب، در ظاهر امر به دلیل هماهنگی «مسافرت» و «مهاجرت» با «اصول» شرع مبین صورت می‌گیرد! ولی در پس این توطئة ایران‌فروشان مسئلة دیگری قرار دارد. این حاکمیت نمی‌تواند با وجود طبقات شهرنشین، متمکن، تحصیلکرده، متخصص، و ... موجودیت خود را در مراکز بزرگ شهری به «ارزش» گذارد. با پیش کشیدن «گزینة» استعماری «مهاجرت»، که در واقع «اخراج» طبقات گستردة شهری ایران معنا می‌دهد، حکومت به اصطلاح «انقلابی»، پای در مسیری گذاشت که پیشتر سلاطین صفویه و افشاریه راه بر آن گشوده بودند: جابجائی اقوام و توده‌ها!

پس از گذشت 29 سال، سیاست حکومت اسلامی در همکاری و همگامی نزدیک با ایالات متحد، جامعة ایران را به منجلابی کشانده که امروز شاهدیم: فقر، فروپاشی بنیادهای عقیدتی، گسترش نظامی‌گری، سرکوب همه روزه در شهرهای بزرگ، و ... مسلماً چنین ساختار «منحط» و انسان‌ستیزی نمی‌تواند «دیرپای» تلقی شود. و حاکمان ایالات متحد، بر خلاف ملاجماعت، نمی‌خواهند با پول‌های دزدی و حق‌حساب‌های به جیب‌زده به سوئیس، لیختن‌اشتاین، موناکو و یا دیگر جهنم‌دره‌هائی فرار کنند که «زباله‌دانی»‌ دزدان و طراران جهان است؛ آمریکا خواب‌های هزارساله برای «حاکمیت» و شوکت خود دیده! در نتیجه می‌باید «گزینه‌ای» برای جانشینی حاکمیت اسلامی «مهیا» داشته باشد؛ اینجاست که کشتی سرمایه‌داری جهانی به گل نشسته!

طبقات مختلف ایرانیان، چه در خارج از کشور و چه در درون مرزها، از هر گونه همکاری با ملاجماعت روی بر می‌گردانند. از طرف دیگر، ملایان می‌دانند که جایگاه متزلزلی را که پیشتر نزد توده‌ها داشتند، به دلیل عملکردهای وحشیانة خود بکلی از دست داده‌اند؛ هر گونه عقب‌نشینی از مواضع «اشغالی»، برای آخوندک‌ها و همکاران آشکار و نهان‌شان، فقط به معنای مرگ خواهد بود. ایران دیگر در دورة میرپنج، شهریور 20، محمد مصدق، و یا خرداد 42 قرار نگرفته؛ روحانی‌جماعت تتمه آبروئی که در میان مردمان داشته از دست داده، و اگر گامی به عقب بردارد، باعث نابودی خود و بنیادهای مذهب شیعة اثنی‌عشری خواهد شد. این «ویراست» از تحولات تاریخی ایران، که نتیجة مستقیم حمایت‌های بی‌قید و شرط کاخ‌سفید از جنایات ملایان طی 29 سال گذشته است، هم دست ملاجماعت را در حنا گذاشته، و هم دست اربابان‌شان را.

اینجاست که نقش «بحران هسته‌ای» در روند رشد و گسترش استراتژی‌های غرب در منطقه روشن و واضح می‌شود. غرب، به دلیل همسایگی ایران با روسیه، در شرایطی که جنگ عراق و افغانستان نیز عملاً نتیجة ملموس و قابل اعتنائی به دست نداده،‌ قادر نیست از گزینة حملات نظامی بر علیه ایران استفاده کند. همانطور که می‌دانیم ارتباط غرب با طالبان نیز به اندازة ارتباط کاخ‌سفید با ملایان «نزدیک» و «دوستانه» بود؛ هر چند این ارتباطات علنی نمی‌شد! و به دلیل پیروی از الگوی «جنگ» آمریکا با طالبان، ملایان طی دورانی که «بحران هسته‌ای» موجودیت سیاسی و نظامی پیدا کرد، تمامی سعی خود را جهت فراهم آوردن تهاجم نظامی آمریکا به ایران به خرج دادند؛ «تلاشی» که مسافرت پوتین به ایران عملاً بر آن نقطة پایان گذاشت. در چنین شرایطی، حاکمیت اسلامی به دلیل نبود «گزینة جانشین» همچنان به حکومت خود «ادامه» می‌دهد، و غرب جهت فراهم آوردن زمینة جنگ در آیندة دور و یا نزدیک، مرتباً در بوق «بحران هسته‌ای» و قطعنامه‌های رنگارنگ «ضدایرانی» شورای امنیت می‌دمد! این شرایط سیاسی و استراتژیک هولناک و بی‌آینده دستاورد حکومت اسلامی برای ما ایرانیان شده.

ولی علیرغم مانورهای «تبلیغاتی» آخوندهای فکل‌کراواتی در آنکارا، و قرائت‌های نوین‌شان از اسلام!‌ و با وجود آنکه برخی مهره‌های شناخته شدة آمریکا اینک آزادانه به ملاقات «مقامات» حکومت اسلامی «نائل» می‌شوند، می‌باید این اصل کلی را در نظر گرفت که به دلیل پای گذاشتن دولت‌های قدرتمند منطقه در استراتژی‌‌های نفتی، خصوصاً هند و روسیه که نظر خوشی نیز به بساط «دین‌پروری» ندارند، آمریکا می‌باید دکان خود را تعطیل کند. دکانی که اینک 29 سال است توسط آمریکا، تحت عنوان «اسلام‌دوستی» ابزار اعمال حاکمیت برای گروه‌های مشخصی در کشورهای مسلمان‌نشین فراهم آورده، و همزمان، تحت عنوان «اسلام‌ستیزی»، تازیانه‌ای شده در دست ارتش ایالات متحد، جهت سرکوب مردم همین مناطق! اگر آمریکا در این سیاست تجدیدنظر کلی صورت ندهد، و با نگرشی انسانی‌تر با مسائل کشورهای مسلمان‌نشین برخورد نکند، این سیاست مزورانة «یک بام و دو هوا»، که همچون شمشیری دو لبه سه دهه است ملت‌های منطقه را به قربانگاه می‌فرستد، نهایت امر تابوتی خواهد شد جهت ارسال لاشة «عموسام» و دوستان‌اش به درون مرزهای ینگه دنیا!









۱۲/۰۷/۱۳۸۶

«کمر» و اختیار!



امروز سایت خبرگزاری «فرارو»، گزارشی از بازگشت بی‌سروصدای فردی به نام هوشنگ امیراحمدی به ایران منتشر کرده. در این «خبر»، عنوان می‌شود که ایشان با اجازه و به دعوت ریاست جمهوری به کشور بازگشته‌اند. «فرارو» در مورد پیشینة «درخشان» امیراحمدی از ارتباطات وی با باند «اصلاح‌طلبان» از قماش عبدی سخن به میان آورده، گروهی که به «اتهام» ارتباط با همین امیراحمدی به زندان افتاده‌اند! این خبر کوتاه علیرغم بی‌اهمیت بودن افرادی از قبیل «امیراحمدی»، فی‌نفسه از اهمیت بسیار برخوردار است. نخست اینکه امیراحمدی و افرادی از قماش وی از نظر فعالیت‌های سیاسی کاملاً ناشناخته‌اند؛ کسی نمی‌تواند به صراحت عنوان کند که اینان به کدام جناح‌ در آمریکا و یا ایران وابستگی دارند، و یا اینکه حیطة وابستگی و مأموریت‌های سیاسی‌شان اصولاً چیست؟ امیراحمدی در شرایطی که امروز پای به تهران گذاشته یک «علامت ‌سئوال» سیاسی است!‌ به صراحت بگوئیم این فرد به دلیل نبود مواضع‌ صریح از نقطه‌نظرهای‌اش، صرفاً «کارچاق‌کن» محافل می‌تواند تلقی شود.

با این وجود، چند نکته از «پیشینة» پرافتخار ایشان به صورت جسته و گریخته در دست است. نخست اینکه، گویا از «نزدیکان» وزیر اسبق امور خارجة ملایان، علی‌اکبر ولایتی هستند. برخی حتی پای فراتر گذاشته ایشان را «همکلاسی» ولایتی در آمریکا می‌نامند، مطلبی که با در نظر گرفتن رشتة تحصیلی ولایتی، به عنوان «رزیدنت» بیماری‌های اطفال در یک بیمارستان مخروبة آمریکائی، با تخصص «ادعائی» جناب امیراحمدی در امور سیاست بین‌الملل هیچگونه تقاطعی نمی‌تواند داشته باشد! همکلاسی بودن ایندو فقط می‌تواند در رشتة «پااندازی»، گسترش نکبت و ادبار در جهان سوم، و خدمت در مراکز تعلیمات سازمان سیا مورد تأئید قرار گیرد. به هر تقدیر ارتباط ایشان با ولایتی، در هر نوع کلاسی که صورت گرفته، گویا واقعیت داشته. از طرف دیگر، امیراحمدی رئیس یک تشکیلات «خلق‌الساعه» در کشور آمریکا نیز هست؛ دکانی به نام «شورای ایرانیان و آمریکائیان»!

فعالیت‌های ایشان در این «محفل» در سایت این «شورا» به تفصیل بیان شده، و رئوس آن را می‌توان اینچنین خلاصه کرد:

«برقراری دیالوگ پایدار میان ایران و آمریکا، [...] با این هدف کلی که ایران و آمریکا می‌باید با یکدیگر همکاری داشته باشند، [و] با در نظر گرفتن ارزش کلیدی حقیقت، دیالوگ و درک متقابل، [این سازمان معتقد است به] تحقیقاتی غیرجانبدارانه، منصفانه و آزادانه از مسائل، جهت به ارزش گذاشتن حقیقت، دیالوگ و درک متقابل، [...]»

خلاصه بگوئیم، ترهات فوق همان گفتمان «بی‌سروته» حکومت‌های فاشیستی وابسته است. حکومت‌هائی که به دلیل عدم وجود تکیه‌گاه در داخل کشور، در میان بنیادها، احزاب، روشنفکران، هنرمندان، و ... با ترس و لرز از نبود ارتباط با مردم، چشم به فراسوی مرزها می‌دوزند و به دنبال یار و یاور اجنبی می‌گردند! اینهمه، به امید یافتن پایگاهی در خارج از مرزها تا هم چند صباحی در خدمت اربابان باشند، و هم خون ملت را هر چه بهتر به شیشه کنند. این نوع «دیالوگ‌ها»، اینک 80 سال است که نزد ما ملت به صراحت، ارزش سیاسی و واقع‌گرایانة خود را به این ترتیب به منصة ظهور رسانده‌: کودتای میرپنج، کودتای 28 مرداد، بلوا و غائلة خونین 22 بهمن، و ... و بدیهی است که چنین فجایعی به عنوان قسمتی از همین «تحقیقات غیرجانبدارانه و آزادانه جهت به ارزش گذاشتن حقیقت، دیالوگ و درک متقابل» می‌باید تلقی شود! اینکه میان یک ساختار جنایتکار و چپاولگر چون امپریالیسم آمریکا، و یک کشور استعمارزده و سرکوب شده،‌ چون ایران «درک متقابل» چه صیغه‌ای می‌تواند باشد، می‌باید از جناب امیراحمدی و اوباش همراه ایشان جویا شد. با این وجود می‌باید تذکر دهیم، آندسته از مردم ایران که به دلیل وحشیگری‌های جانشینان بر حق «امام‌زمان»، حمایت یانکی جماعت را از «دمکراسی» و پایه‌های حکومت مردمی، طی دوران «پرشکوه» سلطنت فراموش کرده‌ بودند، خوشبختانه فرصت یافتند تا این نوع «حمایت‌ها» را از ارزش‌های دمکراتیک در عملکرد ارتش یانکی‌ها در زندان «ابوغریب» عراق به چشم ببینند. اینان اگر کور و کر نباشند، به صراحت خواهند دید، ما ملت برای به دست آوردن آنچه «شرافت انسانی» و «حیثیت ملی» می‌توان تلقی کرد، در برابر چه درندگان انسان‌نما، و چه ساختارهای انسان‌ستیزی قرار گرفته‌ایم.

پس از مطالعة قسمت‌هائی از مقالات و نوشته‌های آقای امیراحمدی، که بر سایت‌های مختلف اینترنت خودنمائی می‌کند، مواضع سیاسی ایشان را می‌توان اینچنین خلاصه کرد. نخست اینکه ایشان یکی از طرفداران بی‌قید و شرط «غائلة» 22 بهمن هستند! و با افتخار فراوان بحران فروپاشاننده‌ای که تحت نظر سازمان‌های جاسوسی غرب، نهایت امر کشور ایران را در دست عوامل اجنبی و در خدمت سیاست‌های جهانی امپریالیسم آمریکا قرار داد، یک «انقلاب» به رهبری «امام خمینی» می‌دانند! اینکه چنین عاشق شیفته و گریبان دریده و انقلابی، چرا 30 سال آزگار است که «انقلاب» عزیز و رهبران عزیزتر از جان‌اش را رها کرده، و در ایالات متحد خیمه و خرگاه زده، شاید اولین سئوالی باشد که می‌باید حضرت‌شان به آن «پاسخ» گویند. ایشان حتماً با اقامت در ایالات متحد، در راه خدمت به این «انقلاب» جانفشانی‌ می‌کرده‌اند، که با بازگشت به میهن چنین فرصتی از دست می‌شده! با این وجود از آنجا که سنگ‌پای قزوین هنوز «نایاب» نشده، جناب امیراحمدی در مصاحبه‌ای با سایت «امروز» ـ این سایت یکی از وابستگان به جناح اصلاح‌طلب حکومتی است ـ مورخ 27 اردیبهشت 1384، تحت عنوان «انتخابات آزاد کمر آمریکا را می‌شکند!» صریحاً می‌فرمایند:

«[...] ما می‌گوئیم كه هر آنچه مردم می‌خواهند باید تحقق پیدا كند [...] کشوری مثل ایران با آن همه قدرت نفتی، وقتی به طرف روسیه، یا چین، و یا اروپا می‌رود برای آمریکا خوشایند نیست. [...] اگر حکومتی در ایران درست می‌شد که ایران را در اختیار آمریکا قرار می‌داد مساله ایندو کشور حل می‌شد.»

اشتباه نمی‌کنید، سایت‌های سیاسی و «تحلیلی» در حکومت اسلامی، واقعاً چنین سخنان وقیحانه‌ای را «منتشر» می‌کنند. تحلیل‌ها و سخنانی که فقط می‌توان در گفتار یک دیوانة زنجیری متصور شد! همانطور که می‌بینیم مشکل «مردم» از نظر ایشان امکان چپاول نفت به دست غیرآمریکائی‌ها است! چرا که در اینصورت آمریکا «خوشش» نمی‌آید! از طرف دیگر به گفتة ایشان، اگر ما «در اختیار آمریکا» قرار بگیریم ـ این نیز مسلماً نیازمند توضیحات بیشتری خواهد بود ـ مسئلة هر دو کشور «حل» خواهد شد. برای ردیف کردن چنین «ترهاتی»، عنوان پروفسور دانشگاه در «برنامه‌ریزی و توسعة جهانی»، بیش از آنچه بعضی‌ها حدس می‌زنند، «شکسته نفسی» باید تلقی شود. ‌

البته قسمت نهان و مهم این «تبلیغات» مزورانه، معمولاً از چشم خوانندگان پنهان می‌ماند. قسمت اصلی این «تبلیغات»، دامن زدن به همان مبارزة «فرضی» حکومت اسلامی با آمریکا است! امیراحمدی، پس از سال‌های سال «پااندازی» برای حکومت اسلامی در شرکت‌های خصوصی و سازمان‌های دولتی آمریکا، اینک دوان دوان از ینگه‌دنیا تشریف آورده‌اند که به ما ملت بگویند، «حکومت اسلامی با آمریکا در حال جنگ است!» و حتماً ایشان را هم می‌باید سفیر «حسن نیت» همین جنگ به شمار آوریم! از طرف دیگر، چه در این مصاحبه و چه در دیگر «مهملاتی» که از ایشان بر شبکة اینترنت به ثبت رسیده، اسرائیل پیوسته «دشمن» شمارة یک حکومت اسلامی معرفی می‌شود! این اتفاقی نیست که، از قضای روزگار، حکومت اسلامی و آمریکا در دو «اصل» کلی با یکدیگر «توافق نظر» کامل داشته باشند: نبرد با یکدیگر و تضاد حکومت اسلامی با اسرائیل! به این می‌گویند «راهبرد» کلان در منطقه‌؛ به این می‌گویند، «دکترین کلان‌مدت»؛ به این می‌گویند «خر کردن یک ملت» برای فراهم آوردن زمینة چپاول ثروت‌های کل منطقه! یعنی همان «تئاتر» هولناکی که اینک 29 سال است به روی صحنه آورده‌اند.

بررسی «مفت‌گوئی‌های» امیراحمدی را، در همینجا خاتمه می‌دهیم، چرا که، این قماش «پادوها» در کمال تأسف شمارشان کم نیست، ولی در عمل حرفی برای گفتن ندارند. کاسة گدائی به دست گرفته‌اند تا انبان اربابان پر شود، و خود نیز «نواخته» شوند! ولی اینکه ایشان به دعوت ریاست جمهوری به تهران قدم رنجه فرموده‌اند، تا با مقامات کشور دیدار و مذاکره کنند، جای تعمق فراوان دارد. با توجه به سیاست آمریکا در منطقه می‌توان اظهار داشت که، پس از فروپاشاندن حکومت پهلوی، همانطور که شمه‌ای از آن در بالا آمد، یک سیاست «انسداد» بر اساس تضاد «ظاهری» میان حکومت اسلامی و ایالات متحد در منطقه پایه‌ریزی شد!‌ تحلیل‌گران سیاست منطقه‌ای می‌توانند امروز نقش بازیگران اصلی تئاتر «مرگ بر آمریکای» حکومت اسلامی را به صورتی فراگیر در پیشبرد سیاست‌های وابسته به واشنگتن در سطح کشور به صراحت ‌بینند!‌ اعمال سیاست «انسداد»، منافع عظیمی برای جهان سرمایه‌داری به دنبال آورد، و در عمل دیدیم که حتی «حزب توده» نیز در مقام یک تشکیلات وابسته به «پولیت‌بوروی شوروی» در این گیرودار، به صورت بی‌قید و شرط از «انقلاب اسلامی» حمایت همه جانبه صورت می‌داد! در واقع این «حمایت» نشانه‌ای بود از توافق کلی شرق و غرب بر این راهبرد منطقه‌ای. شرق نیز می‌کوشید به نوبة خود، «مرگ بر آمریکا» را در سیاست‌های جهانی، و در راستای منافع استراتژیک خود مورد استفاده و بهره‌برداری قرار دهد! این «تضاد» در بطن تبلیغات جهانی تا همین چند ماه پیش برگ برندة ایالات متحد در منطقه شده بود. ولی به تدریج این «برگ» رنگ می‌بازد و عملکرد خود را از دست می‌دهد. در همین راستا است که حضور مهرة شناخته شده و بی‌آبروئی چون امیراحمدی در تهران از اهمیت برخوردار می‌شود.

آمریکا سعی تمام دارد که کارت‌های برندة خود را در منطقه تا آنجا که امکانپذیر است از بحران سیاسی‌ قریب‌الوقوعی که فضای سیاست کشور را خواهد پوشاند دور نگاه دارد. «انتخابات» حکومت اسلامی همانطور که پیشتر گفتیم نوعی «تصفیة» سیاسی در میان خادمان استعمار خواهد بود؛ در میان این خادمان، برخی بجای «قرارگرفتن در اختیار آمریکا»، آنطور که امیراحمدی «آرزو» دارد، در اختیار سیاست‌های دیگر قرار می‌گیرند. اینجاست که آمریکا، که خود درگیر انتخابات «ریاست جمهوری» است، از نتایج چنین رزمایش‌های سیاسی واقعاً «ناخوشنود» خواهد شد. ولی در کمال تأسف دیدار امیراحمدی از نوکران آمریکا در تهران راه چاره‌ای نخواهد بود، چرا که راهکارهای منطقه‌ای در حال حاضر به زیان کاخ سفید در حال شکل‌گیری است. خلاصه بگوئیم، «ناخشنودی» آمریکا را می‌باید از صمیم قلب به حضرت امیراحمدی و احمدی‌نژاد تسلیت بگوئیم، ولی با در نظر گرفتن شرایط فعلی مطمئن هستیم که «غم‌ اول‌شان» خواهد بود!







۱۲/۰۵/۱۳۸۶

«گل» در کردستان!


همانطور که پیشتر نیز حدس می‌زدیم، بحران فروپاشانندة سیاسی و استراتژیک، با بنیادهای قدرت در کشور ترکیه فاصلة چندانی ندارد. در عمل، پس از به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان «فکل‌کراواتی» در این کشور، و به ارزش گذاشتن برخی «ژست‌های»‌ اسلامی از سوی دولت به اصطلاح «منتخب»، گمان می‌رفت که سیاست آمریکا در کشور ترکیه اینبار در مسیری اسلام‌گرا فعال شده!‌ ترکیه در واقع، مهم‌ترین پایگاه‌ نیروهای زرهی و زمینی پیمان آتلانتیک شمالی است، و به دلیل موقعیت استراتژیک منحصر به فردی که سیر حوادث تاریخ به این سرزمین «ارزانی» داشته، از نظر نظامی یکی از مهم‌ترین متحدان غرب به شمار می‌رود. ترکیه همسایة روسیه در دریای سیاه است، و از سوی دیگر اشراف کامل این کشور بر تنگة «داردانل»، تنها مسیر ارتباطی ناوگان‌های روسی به دریای مدیترانه، باعث شده که چند و چون مسائل سیاسی در ترکیه، پس از پایان جنگ اول جهانی، یکی از مهم‌ترین دلواپسی‌های پایتخت‌های غربی باشد. در عمل، بنیانگذاری حکومت «کمالیست‌ها» در ترکیه، هر چند «کمالیسم» ریشة الهاماتش را در نهضت‌های مشروطه طلبی و «پان‌ترکیسم» می‌یافت، از سوی پایتخت‌های غرب یکی از ستون‌های اصلی مبارزه با «بلشویسم» تلقی می‌‌شد. به این ترتیب، ترکیه طی 50 سال «جنگ سرد»، یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های مبارزه با گسترش بلشویسم بود.

ولی همانطور که می‌بینیم با فروپاشی استراتژی‌های «جنگ‌سرد» در نقش سیاسی و راهبردی ترکیه نیز تجدید نظر کلی صورت گرفت. اینکشور که ظاهراً می‌بایست پناهگاه «لائیسیتة» فرمایشی سازمان ناتو در کشورهای مسلمان‌نشین به شمار آید، به تدریج نقش سنتی خود را از دست می‌دهد، تا جائیکه داده‌های «اساسی» و پایه‌ای کمالیسم به تدریج در سیاستگذاری‌های دولت ترکیه رنگ می‌بازد. «اردوغان» و «گل»، که بدیل اوباش «لباس‌شخصی‌» در کشور ایران‌اند، امروز به عنوان بازیگران صحنة سیاست ترکیه پای به میدان گذاشته‌اند، و این امر نشان می‌دهد که آخوندهای فکل‌کراواتی‌ منبعد نقش جامع‌تری در سیاست این کشور بر عهده خواهند گرفت. ولی در اینکه این نقش تا کجا به تضادهای سیاسی و استراتژیک دامن زده، حتی زمینة برخوردهای تند، هر چند صرفاً دیپلماتیک با روسیه را فراهم بیاورد، جای پرسش باقی است.

چندی پیش، به دنبال آنچه آنکارا تعرضات نظامی گروه‌های چریکی «پ.ک.ک» به درون مرزهای کشور می‌نامید، ارتش ترکیه، در چارچوبی کاملاً «نمایشی» که می‌بایست در افکار عمومی جهان، نمادی از «قانونی» بودن این حاکمیت ارائه دهد، اجازة اقدامات نظامی بر علیه «پ.ک.ک» را «رسماً» از مجلس کسب کرد! البته نیازی به تذکر نیست که اینگونه نمایشات «قانون‌مدارانه» در کشور ترکیه به مثابه «نمک بر زخم پاشیدن» است!‌ چرا که، دولت ترکیه زیر نظر ارتش و نیروهای مسلح و امنیتی عمل می‌کند، و «سرکوب» به صور مختلف نظامی، امنیتی، پلیسی، فرهنگی و ... از دهه‌ها پیش تنها شیوة ارتباط این حاکمیت دست نشانده با ملت‌ها و اقوامی بوده، که تحت نظرش قرار داشته‌اند. تئاتر «قانون‌مداری»، امروز در عمل نشان می‌دهد که ترکیه در دنباله‌روی از سیاست‌های دیکته شده از جانب کاخ‌سفید، دیگر چون گذشته‌ها، در کشتار انسان‌ها دست‌هایش باز نیست. و هر چند دولت ترکیه، در مقام یکی از بدسگال‌ترین، فاسدترین و نظامی‌ترین حاکمیت‌های جهان، جهت سرکوب مردم در کردستان از «مجلس» فرمایشی «کمالیست» اجازه‌ای نمی‌باید کسب کند، این «مجوز»، جهت بزک کردن تصویر مخدوش حاکمیت ترکیه در افکار عمومی جهان گویا ضروری تشخیص داده شد!

نخستین «عملیات» نظامی ترکیه بر علیه «پ.ک.ک» به صورت حملات هوائی انجام پذیرفت، و به گفتة مقامات نظامی ترکیه، طی این عملیات، مراکز این تشکیلات چریکی «هدف» قرار گرفته شده. البته سخن از کشته شدن غیرنظامیان نیز کم به میان نیامد، ولی شبکة تبلیغاتی جهانی سعی کامل کرد که اینگونه «جنایات» را تحت پوشش خبری قرار ندهد. ولی دیروز، خبرگزاری «بی‌بی‌سی»، گزارشی از حملات زمینی ارتش ترکیه بر علیه مواضع «پ.ک.ک» منتشر کرد!‌ بر اساس این «گزارشات»، گروهی که تعداد آنان از چند نظامی، تا 10 هزار سرباز، یعنی یک لشکر کامل، «متغیر» است، به پایگاه‌های «پ.ک.ک» حمله‌ور شده‌اند، و به گفتة وزیر امورخارجة عراق، چندین چریک به قتل رسیده‌، و پل‌های ارتباطی متعددی در مناطق کردنشین شمال عراق تخریب شده‌اند.

این شمه‌ای بود از حوادث و داده‌های صریح به نقل از منابع «موثق»! ولی در این مقطع می‌باید نگاهی عمیق‌تر به مسائلی کلی‌تر داشته باشیم. «پ.ک.ک» و رهبر کاریسماتیک آن «اوچالان»، که چند سال پیش طی جنجالی رسانه‌ای، به جلادان ارتش ترکیه تحویل داده شد، مسلماً در صفحة شطرنج استراتژیک منطقه در شرایط فعلی، قادر به ایفاء نقشی نوین خواهند بود. و به همین دلیل است که دولت‌ آمریکائی آنکارا با شتاب تمام «چادر به سر کرده»، و قصد میدان دادن به الهامات «پوپولیستی ـ اسلامی» را در کشور دارد. همان الگوئی که پیشتر در مورد ایران، بخوبی منافع غرب را تأمین کرد!‌ ولی در مورد امکانات دولت اسلام‌گرای آنکارا می‌باید این مطلب را در نظر داشته باشیم که، ظهور اسلام‌گرائی مفرط در میان طبقات مختلف این کشور، در عمل نوعی اعتراض سیاسی به عملکردهای حاکمیتی بوده که خود را «لائیک» می‌نمایاند!‌ اسلام‌گرائی در مفهومی که به مردود دانستن «کمالیسم» منتهی می‌شد، به هیچ عنوان نمی‌تواند امروز در چنین شرایطی تبدیل به قایق نجات دولت کمالیست ترکیه از چنگال طوفان سیاسی منطقه شود. خلاصه بگوئیم، با ترویج ژست‌های اسلام‌گرا، حاکمیت آخوندهای فکل‌کراوتی‌ سازمان ناتو، نمی‌‌تواند تبدیل به ابزاری جهت توجیه همان حاکمیت باشد! این نوع بهره‌برداری از الهامات سیاسی توده‌‌ها، در عمل دولت آنکارا را در میان‌مدت گرفتار مسائل بسیار پیچیده‌ای خواهد کرد. مهم‌ترین مشکلی که این چرخش «زیرکانه» ـ اگر نگوئیم «احمقانه» ـ به همراه می‌آورد، ایجاد یک خلاء سیاسی پایدار پیرامون جنبش «لائیک» در کشور ترکیه خواهد بود.

همانطور که از نظر تاریخی شاهد بودیم، «لائیک» نمایاندن کمالیست‌ها در آنکارا این «مزیت» را داشته که خارج از جریانات مارکسیستی تندرو، دیگر جنبش‌های «لائیک» خود را تا حدودی به حاکمیت ترکیه «نزدیک» ببینند! این رابطة ارگانیک میان حاکمیت کمالیست و «لائیسیته» در شرایط فعلی در حال فروریختن است، چرا که با اسلامی‌نمایاندن دولت، و نزدیک شدن حاکمیت به نوعی پوپولیسم مذهبی، که به نوبة خود خشونت و فاشیسم را در سطح جامعه، هر چند به صورتی غیرعلنی، به منصة ظهور خواهد رساند، در افکار عمومی، «کمالیسم» حاکم با «اسلامیسم» جایگزین خواهد شد. این جایگزینی به هیچ عنوان نمی‌تواند بازتولید شرایطی شود که توانست در ایران منافع کلان غرب را پاسداری کند. جریانات «لائیک» در شرایطی که خشونت‌های مذهب‌گرایانه مواضع‌شان را مورد تهدید قرار دهد، دیگر فریب «پان‌ترکیسم» کهن‌سال آتاتورک را نخواهند خورد؛ این امکان حتی وجود دارد که جنبش‌های لائیک و غیروابسته به ایالات متحد، صحنة سیاست داخلی را از آن خود کنند. در میان این جنبش‌ها به صراحت می‌توان از امثال «پ.ک.ک» در مناطق کردنشین سخن به میان آورد. در همین چارچوب است که شاهد فعال شدن «اسلام‌گرایان» به عنوان آخرین مهره‌های استعمار یانکی‌ها در ترکیه هستیم. مهره‌هائی که به هر بهانة ممکن سعی دارند حملات نظامی بر علیه مواضع «پ.ک.ک» را در هماهنگی با همتایان ایرانی و عراقی خود سازماندهی کنند.

ولی شرایط منطقه برای ترکیة امروز، از یک ویژگی اساسی دیگر نیز برخوردار شده: فعال شدن سیاست روسیه در دریای سیاه، دریای مرمره، و به احتمال زیاد، تا چندی دیگر در دریای مدیترانه!‌ در نتیجه، تکیة آنکارا به «اسلامگرائی» اینبار وسیله‌ای جهت عقب نشاندن تمایلات توسعه طلبانة سیاسی، اقتصادی و مالی از جانب کرملین است. ولی در شرایطی که فلسفة وجودی سازمان ناتو به سرعت از طرف بسیاری محافل سیاسی به زیر سئوال برده می‌شود، آمریکا با تکیة صرف بر تلاش‌های آشوب‌گرایانه که بهترین نمونة آن حمایت اخیر واشنگتن از استقلال کوسوو است، نمی‌تواند توجیه مناسبی جهت دوام و بقای موجودیت ناتو ارائه دهد. به صراحت می‌دانیم که اعتبار اینگونه آشوبگری‌ها فقط تا زمانی قابل تمدید است که طرف مقابل، یعنی روسیه نیز به صورتی ضمنی از آن‌ها حمایت کند!

کشور ترکیه در راستای برخوردهای تند میان غرب و روسیه، امروز نقش «گوشت دم توپ» بازی می‌کند! از یک سو آنکارا قادر نیست به تنهائی جوابگوی نیازهای دفاعی خود در برابر روسیة قدرتمند امروز باشد، و چرخش به جانب غرب هنوز تنها راه ممکن برای دولت ترکیه تلقی می‌شود، و از سوی دیگر، غرب به دنبال ماجراجوئی‌های خود در عراق نیازمند حضور چشم‌گیرتر ترکیه در کنار ارتش‌های ضدروسی مستقر در عراق و افغانستان شده!‌ «چادر به سر کردن آنکارا» درست در چارچوب همین نیازها صورت گرفته، و تا زمانیکه «پروژة عراق»، که تا ویراست نهائی هنوز راه درازی در پیش دارد، ادامه یابد، موضع‌گیری‌های عجیب ترکیه نیز همچنان تداوم خواهد داشت.

ولی روزی از همین روزها، آنکارا مجبور خواهد شد، به ندای استراتژی‌های منطقه‌ای لبیک گوید؛ نزدیک شدن ترکیه به روسیه از دیگر صور استراتژیک منطقی‌تر می‌نماید، و نهایت امر این ارتباط برقرار خواهد شد. و از آنجا که تمایلات پایه‌ای حاکمیت در کرملین، ویراست‌های غیراسلامی در ترکیه را ـ انواع «پ.ک.ک» و غیره ـ بیشتر از ویراست‌های اسلامی مورد تأئید قرار می‌دهد، محجبه شدن کمالیست‌ها راه نجاتی برای حاکمیت ترکیه به شمار نخواهد آمد. این عمل، فقط شلیک تیر خلاص به مغز کمالیسم بود، در شرایطی که همین گلوله با کمانه کردن در فضای سیاسی فعلی، نهایت امر اردوغان، عبدالله گل و امثال اینان را نیز به سرنوشت «کمالیسم» دچار خواهد کرد.