۱/۰۸/۱۳۸۸

اوبامای قصه‌گو!



امروز «دکترین» اوباما در مورد بحران افغانستان و ارتباط ایالات متحد با آنچه طالبان خوانده می‌شود، رسماً از زبان وی در سطح جهان اعلام شد. همانطور که پیشتر حدس می‌زدیم، از نظر اصولی این «دکترین» تفاوت زیادی با موضع‌گیری‌های دولت جمهوریخواه ندارد. طالبان و القاعده هنوز گروه‌هائی متخاصم و بسیار «جنگجو» معرفی می‌شوند که به دلائلی کاملاً نامعلوم کارآئی خود را علیرغم «عدم حمایت» کاخ سفید از این ایدئولوژی حفظ کرده‌اند! در نتیجه اینان در «گفتمان» کاخ ‌سفید هنوز قادراند به راحتی «امنیت» ایالات متحد را به خطر اندازند!

باراک اوباما با تکیه بر این «دکترین» پایه‌ای نتیجه می‌گیرد که حضور نظامی آمریکا در افغانستان ارتباط کامل و تنگاتنگ با امنیت کشورهای غربی و آنچه وی «جهان آزاد» می‌نامد پیدا کرده! در ضمن سخنان «دمکراسی‌دوست» که توسط جرج بوش در مورد افغانستان مرتباً مورد تأئید قرار می‌گرفت، در گفتمان اوباما از قالب زبانی خود یعنی «دمکراسی» خارج شده به «قوالبی» مبهم و موهوم نقل مکان می‌کند. در این چارچوب آمریکا از دولت و انتخابات در افغانستان حمایت کرده، مبارزه با فساد، تجارت مواد مخدر، و ... و مبارزه با همة نابسامانی‌ها را در رأس سیاست‌های خود قرار می‌دهد! البته هیچ دولتی، چه دست‌نشانده و چه مستقل، از تجارت مواد مخدر و فساد اداری حمایت علنی صورت نمی‌دهد؛ می‌باید پرسید عوامل این فساد و تباهی را آقای اوباما با توسل به چه ابزاری می‌خواهند از میان بردارند؟

اینجاست که سخنان آقای اوباما بعد واقعی بحران را به نمایش می‌گذارد. رئیس جمهور ایالات متحد به صراحت گریبان کشور پاکستان را می‌گیرد و به طور ضمنی آینده و صلح جهانی را منوط به برخورد دولت پاکستان با مسائل منطقه‌ای می‌کند! اینکه دولت پاکستان در شرایطی قرار داشته باشد که چنین سهم مهمی از صلح ‌جهانی را بر دوش گیرد جای تعجب دارد. ولی آقای اوباما از این خلاصه نتیجه می‌گیرند که می‌باید به پاکستان «کمک» کرد. و در راه همین «کمک» برای مبارزه با القاعده، قرار می‌شود ایشان طرحی به کنگره ارائه کنند، که برای اینکشور طی 5 سال آینده هر سال 1.5 میلیارد دلار کمک مالی «تأمین» شود!

البته در اینمورد آقای اوباما دقیقاً پای در مسیر مردمفریبی ‌گذارده. می‌دانیم که بر اساس آنچه «بحران اقتصادی» نام گرفته، بسیاری از کشورها از ارز کافی جهت حضور در صحنة تجارت جهانی برخوردار نیستند. پاکستان نیز به احتمال زیاد یکی از همین کشورهاست. و در شرایطی که دولت روسیه جهت حفظ حضور اوکراین در صحنة بازارهای جهانی، علیرغم اختلافات عمیق سیاسی میان دو پایتخت صدها میلیون دلار اعتبار ارزی به «کی‌یف» می‌دهد، «تقاضای» آقای اوباما از کنگره جهت ارائة 1.5 میلیارد دلار کمک که برای حمایت از حکومت دست‌نشاندة آمریکا و مسلماً فقط به صورت «اعتبار» بانکی در اختیار اسلام‌آباد قرار خواهد گرفت، یک توهین مستقیم به ملت پاکستان تلقی می‌شود.

می‌دانیم که القاعده همان سازمان «آی‌اس‌آی» در بطن ارتش پاکستان است که توسط سازمان سیا بر اساس دکترین‌های ضدروسی و ضدهندی از همان سال‌های «خوش» جنگ‌سرد پایه‌ریزی شده؛ سرنوشت القاعده برخلاف سخنان مردفریب آقای اوباما بیش از آنچه در آستین دولت پاکستان باشد زیر نگین انگشتری ریاست جمهور ایالات متحد است. اگر آمریکا بر اساس نیازها و الزامات استراتژیک خود نمی‌تواند دست از «اسلام‌راستین» بشوید مشکل را بی‌جهت به گردن پاکستان نیاندازد. از طرف دیگر، دولتی که در واشنگتن طی چند روز گذشته فقط برای «نجات» یک شرکت بیمة آمریکائی به نام «ای.آی.جی» 150 میلیارد دلار نقدینگی در اختیار مدیران ورشکستة آن قرار داده، بهتر است برای ارسال 1.5 میلیارد دلار کمک، آنهم فقط «کمک اعتباری» به دولتی که سرنوشت جنگ و صلح جهانی را بر دوش آن گذاشته، به همان مردم دنیا که وکیل مدافع‌شان نیز هست، چند کلمه توضیح دهد! این «شوخی» بی‌مزه چه نوع حمایتی از صلح جهانی می‌تواند تلقی شود؟

با این وجود آقای «سعید جواد» سفیر کبیر افغانستان در واشنگتن در برابر سخنان اوباما بلافاصله عکس‌العمل نشان داده و اظهار می‌دارد:

«گروهی از مسئولان افغان طی سفر اخیر به آمریکا از حضور وسیع‌تر نیروهای نظامی ایالات متحد در اینکشور و سازماندهی به نیروهای امنیتی و انتظامی حمایت کرده بودند. [سخنان اوباما] نظرات این گروه را بخوبی منعکس می‌کند.»

در اینکه آقای اوباما نظرات گروهی را بخوبی منعکس می‌کنند شکی نیست، ولی اینکه گروه مذکور «مسئولان افغان» باشد جای بحث دارد. به هر تقدیر آقای «حسین حقی»، سفیرکبیر پاکستان در واشنگتن نیز از سخنان آقای اوباما «تقدیر» کرده‌اند! هر چند ایشان بررسی رسمی اظهارات اوباما را به بعد موکول می‌کنند، در محل اعلام می‌دارند که:

«این امر که دولت اوباما به صورتی پایه‌ای مواضع خود را در مورد منطقة ما مورد تجدید نظر قرار داده بسیار مثبت است.»

ولی ما با در نظر گرفتن شرایط منطقه و آنچه آقای اوباما گفته‌اند، «تغییر» موضع کذا را اصولاً نمی‌بینیم. مگر اینکه آقای اوباما به سفرای افغانستان و پاکستان مطالبی اظهار کرده باشند که در سخنرانی‌شان به آن اشاره‌ای نشده. به هر تقدیر گفتمان دولت جدید ایالات متحد خارج از آنچه «کلام» رایج دیپلماتیک می‌باید تلقی شود، پیام جدیدی در رابطه با بحران‌های افغانستان و پاکستان به همراه نیاورد. با این وجود شاید لازم باشد ابعادی از این بیانات را که از آن‌ها به عنوان ابعاد پنهان نام خواهیم برد، در همینجا تحلیل کنیم.

همانطور که پیشتر نیز گفتیم، سر فصل مسائل اساسی به صورتی دست نخورده محفوظ مانده؛ و این مسائل در کمال تأسف آنقدرها که رسانه‌ها ادعا دارند از جمله «واضحات» تاریخ معاصر نیست. به طور مثال، اوباما حضور ارتش ایالات متحد در افغانستان و حوادث 11 سپتامبر در شهر نیویورک را بار دیگر در ارتباطی تنگاتنگ قرار می‌دهد! ارتباطی که بیشتر بر پایة هیاهوی رسانه‌ای شکل گرفته تا کارآئی‌ واقعی طالبان افغان و اعضاء القاعده. آنان که انتظار برخوردی واقع‌بینانه‌تر با مسائل جهان را طی حکومت اوباما در سر می‌پروراندند، مستقیماً دریافتند که این نوع برخورد در شرایط فعلی غیرقابل تصور می‌نماید. با این وجود، اینکه چند روستائی و خشک‌‌فکر مذهبی از کوهپایه‌های افغانستان، و شاید از برخی دانشگاه‌های آمریکا، آنهم فقط با سوخت دو هواپیمای مسافربری دست به چنین عملیاتی در شهر نیویورک بزنند، عقل سلیم را به چالش می‌طلبد. برج‌های دو قلو تا چندین طبقه زیرزمین چند هفته در آتش می‌سوخت! علیرغم تمامی هیاهوی تبلیغاتی‌ای که به راه افتاده اگر چنین عملیاتی امکانپذیر است، چرا بجای جت‌های جنگده و موشک‌های مخربی که در جنگ‌ها فقط چند طبقة یک ساختمان را خراب می‌کنند، سازمان آتلانتیک شمالی از جت‌های مسافربری بوئینگ استفاده نمی‌کند؟

خارج از این بعد «مردم‌فریب» که عملاً سخنان اوباما را در کل و مجموع تحت تأثیر خود قرار داده بود، ابعاد «عوام‌گرایانة» دیگری نیز در این سخنرانی می‌بینیم. نخست اینکه اوباما باز هم بر حضور ناتو در «نبرد با القاعده» در افغانستان در صحنة تبلیغات رسانه‌ای تأکید می‌کند. این سخنان مسلماً در ارتباط با گردهمائی روزهای 3 و 4 ماه آوریل آینده در مرز فرانسه و آلمان ایراد شده! گفته می‌شود در این گردهمائی که تمامی اعضاء ناتو حضور به هم می‌رسانند، اوباما تقاضای همکاری بیشتری از هم‌پیمانان اروپائی خود در افغانستان مطرح خواهد کرد. البته با آنچه در بالا آمد، ژست‌های دیپلماتیک اوباما از مفهوم ویژه‌ای برخوردار خواهد شد. می‌دانیم که آمریکا مدت‌هاست با استفادة کاربردی و مقطعی از آنچه «تروریسم» می‌خواند، چه در دورة جرج بوش و چه امروز سعی دارد تسلط نظامی و استراتژیک خود را بر اروپای غربی و برخی مناطق اروپای شرقی تحمیل کند.

ولی شاهد بودیم که رئیس دولت کشور چک که ریاست ادواری اتحادیة اروپا را بر عهده داشت، هفتة گذشته در برابر پارلمان اروپا به شدت از نظریة «اقتصادی» حاکم بر دولت اوباما انتقاد کرد! به عقیدة وی سیاست اقتصادی اوباما که همان تزریق بی‌دریغ نقدینگی بدون پشتوانه در بنیادهای مالی است، جهان را به «جهنم» رهنمون خواهد شد!‌ با این وجود فراموش نکنیم، همین رئیس دولت راستگرای چک، که به دلیل نبود اکثریت پارلمانی امروز استعفای خود را تقدیم کرده‌، از طرفداران پرشور نصب سپردفاعی آمریکا در کشور خود بود! «چرخش» ایشان فقط نشان می‌دهد که آمریکا دیگر قادر نیست از مواضع به دست آمده در اروپای شرقی در برابر نفوذ روسیه حمایت کند. حال می‌باید پرسید، اگر اروپا در برابر سیاست‌های اقتصادی آمریکا، همانطور که سخنان ریاست ادواری اتحادیه نشان داد، آنهم به دلیل ضعف شدید واشنگتن، اینچنین به شدت موضع‌گیری کرده، امروز تحت فشار قرار دادن همین اروپا، صرفاً با تکیه بر «گفتمان» به عاریه گرفته شده از «جنگ سرد» و تحت عنوان «مبارزه با القاعده»، آیا گزینه‌ای قابل دسترس می‌نماید؟

تا آنجا که به سرنوشت «دفتر» القاعده و طالبان مربوط می‌شود، این امر در ارتباط با سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای و در رأس آنان هند و روسیه مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت. و در چنین هنگامه‌ای واشنگتن به احتمال زیاد می‌باید به یک پرسش جامع در سطح جهانی پاسخ گوید: این چه نوع سازمان «تروریستی» است که زمانی در جنگ با اتحاد شوروی «متحد» آمریکا می‌شود، و امروز در ظاهر تبدیل به معضلی برای صلح ‌جهانی شده؟ در ثانی چرا سیاستمداران آمریکا منابع تغذیة مالی و لوژیستیک چنین سازمان «جهان‌گستری» را که به ادعای منابع اطلاعاتی آقای اوباما می‌رود تا دست به عملیاتی جدید بر علیه ایالات متحد در خاک اینکشور بزند، به صراحت معرفی نمی‌کنند؟‌

همانطور که سخنرانی آقای اوباما امروز نشان داد، سخن گفتن از «صلح ‌جهانی» در برابر دوربین تلویزیون‌ها کار ساده‌ای است؛ آنچه مهم است، و مسلماً بسیار نیز مشکل، عقب راندن سازمان‌ها، تشکیلات و خصوصاً سیاست‌هائی است که در عمل صلح را به خطر می‌اندازند. بر خلاف آنچه دیپلمات‌ها با در نظر گرفتن «ادب ‌دیپلماتیک» عنوان کرده‌اند، سخنان امروز اوباما هیچ بعد جدیدی ارائه نمی‌دهد، صرفاً امتدادی است بر ندانم‌کاری و «‌چه‌کنم‌‌های» دولت بوش در ارتباط با بن‌بست‌های آمریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی. ولی سخنان امروز اوباما نشان داد که حداقل در چارچوب استراتژی‌های سرکوب، تحمیل و چپاول که سال‌هاست از جانب واشنگتن سازماندهی شده، عمر سازمان «القاعده» هنوز به پایان نرسیده است!






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

۱/۰۶/۱۳۸۸

شیرین مک‌کوئین!



وقتی بچه بودیم تلویزیون اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر، هفته‌ای یک‌بار برای‌مان یک سریال بندتنبانی پخش می‌کرد به نام «جایزه بگیر»! این سریال خیلی زیبا بود، و در آن استیومک کوئین، هنرپیشه‌ای که خود از جمله مشاهیر «حسینی» دورة ما به شمار می‌رفت نقش اصلی را ایفا می‌کرد. همانطور که می‌توان حدس زد آقای مک‌کوئین در این فیلم کارشان «جایزه بگیری» بود. کاری بسیار مهم و پرمشقت! داستان‌های این سریال در دورة غرب وحشی می‌گذشت و در دیار بی‌قانونی. آقای مک‌کوئین جانیان، دزدان و آدمکشانی را که دولت برای سرشان جایزه گذاشته بود دستگیر می‌کردند و به پنجة قدرتمند قانون گرفتار می‌آوردند.

این فیلم ویژگی‌های عجیبی داشت. اول اینکه فیلم‌بردار کاری کرده بود تا آقای مک‌کوئین که مرد نسبتاً کوچک اندام و زپرتی و نحیفی به شمار می‌رفتند در این فیلم بسیار «رشید» می‌نمودند! ایشان در آغاز فیلم معمولاً با گام‌هائی مصمم در شرایطی که مهمیزهای بسیار محترم‌شان «جرینگ و جرینگ» بر روی پلکان چوبین و خاک‌گرفتة اتاقک‌های «غرب وحشی» صدا می‌کرد، چند گلوله از اسلحة مبارک شلیک می‌کردند تا «گربه را دم حجله» کشته باشند. بینندگان با دیدن این صحنه آناً «خود را اصلاح» می‌کردند و آماده می‌شدند برای «دفاع مقدس»!

ولی اشتباه نکنیم! آقای مک‌کوئین نه از آن جایزه‌بگیرهای لات و لوت و بی‌مروت و آدمکش که از جمله «فضلای»‌ غرب وحشی به شمار می‌رفتند. بسیار اتفاق می‌افتاد که ایشان برای کسب «چندرقاز» جایزه بجای کشتن جانیان بالفطره‌ای که به چنگ‌شان می‌افتادند، سعی می‌کردند تا اینان را زنده به دست قاضی‌القضات برسانند، و چه بسا که در این راه بارها جان عزیزشان را نیز به خطر می‌انداختند. خلاصه بگوئیم ایشان «پارة تن عموسام» و به تنهائی «یک ملت» بودند.

از جمله ویژگی‌های آقای مک‌کوئین در این سریال تلویزیونی، طپانچة عزیزشان بود! این طپانچه یک تفنگ وینچستر بود که قنداق و لوله‌اش را کارگردان بریده بود، درست به اندازة «ران محترم» آقای مک‌کوئین! هنگام نیاز به اسلحه، فقط کافی بود جایزه‌بگیر ما دستة طپانچه را به عقب فشار دهد تا لوله از غلاف در آمده و درست در مقابل سینة طرف قرار بگیرد. بعد هم می‌زدند پدرصاحاب بچه را در می‌آوردند! البته ویژگی دیگر این «طپانچه» برد بسیار زیاد آن بود، و چه بسا اتفاق می‌افتاد که یک جانی بالفطره از ایشان سریع‌تر هفت تیر می‌کشید، و در این شرایط آقای مک‌کوئین مادرقحبگی کرده فاصله‌شان را با جانی حفظ می‌فرمودند. آن بدبخت هر چه تیر می‌انداخت به ایشان نمی‌رسید ولی تفنگ وینچستر «لول‌بریدة» مک‌کوئین خیلی خوب مجرم را نشانه رفته یک گلولة داغ نصیب ملاجش می‌کرد. همانطور که می‌بینیم «فضل» ایشان و «وینچستر» کارگردان کارت‌های برنده در نبرد وی با «جنایت و فساد و فحشاء» بود. و به همین ترتیب جایزه‌بگیر ما از «ارزش‌ها» دفاع می‌کرد و تمامی مخالفان را از دم تیغ می‌گذراند.

البته در این راه از «ارشاد مفسدان» نیز غافل نمی‌ماندند. کم نبودند جنایتکارانی که پس از دهه‌ها آدمکشی فقط به دلیل چند دقیقه هم‌صحبتی با آقای مک‌کوئین، و تلمذ در محضر ایشان از این رو به آن رو می‌شدند، اسوه‌های «شهادت‌طلبی» و «حقیقت‌جوئی» از آب در می‌آمدند، و حتی دست به جانفشانی‌هائی می‌زدند که جایزه‌بگیر «فاضل»‌ ما را نیز کاملاً متحیر می‌کرد. البته این جانیان در آخر فیلم همه به دست این و آن، و بعضی اوقات حتی توسط طپانچة معروف شخص آقای کوئین به قتل می‌رسیدند. چرا که می‌بایست جزای جنایت‌های گذشته را کارگردان در محل کف دست‌شان می‌گذاشت، ولی چه باک! اینان با آنچه در آخرین دقایق فیلم انجام ‌داده بودند روح‌شان در آن دنیا قرین رحمت و عزت می‌شد. حتی در دقایق پایانی فیلم بینندگان صدای جانیان قتل‌عام شده را بخوبی در اتاق نشیمن می‌شنیدند که فریاد بر ‌آورده بودند: «دستت درد نکنه استیو مک‌کوئین!»

آقای کوئین در همین فیلم بعضی اوقات نقش قاضی و وکیل مدافع را نیز بر عهده می‌گرفتند، و بارها پیش می‌آمد که خطای «قاضی» یا حتی «فساد» دادگاه و کلانتر را بر ملا می‌کردند، و فراری بینوا را که به ناحق محکوم کرده بودند در افکارعمومی و در برابر دادگاه از هر گونه جرمی مبرا کرده، از وی اعادة حیثیت می‌نمودند! البته این خدمات دیگر مجانی ارائه می‌شد، و جایزه‌ای برای اعادة حیثیت به ایشان تعلق نمی‌گرفت. ولی شما فکر می‌کنید آقای کوئین به دنبال پول بود؟ نزد ایشان پول کوچک‌ترین ارزشی نداشت.

با این وجود «فضائل» آقای کوئین به این مختصر محدود نمی‌ماند. ایشان دریائی بودند از فضیلت و علم و دانش! نه تنها در امور همیاری‌های اجتماعی، دستگیری از بیوگان و مستمندان، مشاوره‌های بالینی، تربیت اطفال و نشان دادن راه درست و انسانی «جایزه ‌بگیری» به دیگر همکاران‌شان الگوئی بین‌المللی به شمار می‌رفتند که حتی در کف‌بینی و فالگیری و چهره‌شناسی نیز زبانزد خاص و عام بودند. برخی اوقات حتی رموز شوهرداری را برای زنان و دختران بازگو می‌کردند، و در مورد رفتار با سر و همسر الگوئی الهی بودند! خلاصه بگوئیم ایشان نوعی از انواع «ولی‌فقیه» بودند که با کلاه کابوئی و طپانچه و پهن و پشگل، برای ما ملت هر هفته یکی از داستان‌های انسانی غرب وحشی را بر صفحة تلویزیون زنده می‌فرمودند. فقط این سئوال باقی می‌ماند که آقای مک‌کوئین با اینهمه فضائل و احاطه بر امور مادی و معنوی جهان چرا از راه جایزه ‌بگیری و آدمکشی زندگی می‌گذراندند؟ بله، در آنروزها این سئوال به ذهن بینندگان خطور نمی‌کرد.

ولی باید قبول کرد که این سئوالات نمی‌توانست محلی برای مطرح شدن داشته باشد؛ کلاه‌ کابوئی برای بینندگان محتوا را «توضیح» ‌داده بود. این کلاه و آن «طپانچه» نشان می‌داد که در سرزمین رویائی غرب وحشی حتی آدمکشان فیلسوف و فاضل‌اند. و اگر به این کلاه کابوئی چند گیلاس ویسکی ناب و داغ، یک کافة خاک‌گرفته و بوی پشگل و پهن و حدوداً ده تا بیست عدد مگس سمج و پشت‌ سبز اضافه می‌کردید، مبارزه برای دمکراسی و حقوق‌بشر و خصوصاً رویاروئی با کمونیست‌های خدانشناس کامل می‌شد. اصلاً پولیت‌بورو در همان دوره‌ مصوبه‌ای داده بود که بر اساس آن آقای کوئین از طرفداران تروتسکی به شمار می‌رفت و حق نداشت پای به سرزمین مقدس بلشویسم بگذارد. آقای کوئین هم گفته بود: «مرده‌شور خودتان را ببرند، با آن کلاه‌های آستراخان. من می‌روم خدمت اعلیحضرت!»

البته آقای کوئین حق داشت! خدمت اعلیحضرت نه تنها آب و هوا خوش بود، که عطر دل‌نواز نفت‌خام مشام ایشان را همه روزه نوازش می‌داد. می‌توانستند در هنگام ارشاد مسلمین، و تربیت اطفال و فالگیری و کف‌بینی، چند بشکه نفت خام هم میل کنند. گلوله‌هایشان را هم می‌زدند توی سر ما ملت، تا چشم‌مان کور هر هفته دم تلویزیون صف نکشیم ماجراهای آقای کوئین را نگاه کنیم. ولی ایشان در خواب غفلت بودند،‌ و نمی‌دانستند که در ایران زمین «کسائی» برای‌شان یک شعر سروده که تمام گیلاس‌ ویسکی‌ها به جان‌شان حرام خواهد ‌شد. کسائی می‌فرماید:

حرامست می در جهان سر به سر
اگر پهلوان‌ ا‌ست اگر پیشه‌ور

البته کسائی در این بیت به پیشة «جایزه ‌بگیری» اشاره نکرده، ولی آقای کوئین با شنیدن ندای وی خیلی خیط ‌شدند و ‌فهمیدند که باید بروند پی کارشان! از قدیم گفته‌اند: «خیط‌الرقبه» را خور جایز مباد. البته معنای «خیط‌الرقبه» را می‌گذاریم به عهدة خوانندگان ولی خلاصة کلام، کسائی آقای کوئین را «خیط» کرد، و ما ملت با تکیه بر او به ایشان فهماندیم که «نه شرقی، نه غربی، حکومت اسلامی!»

اینجا بود که آقای کوئین، به ما ملت همان کلکی را زدند که زبان‌مان لال به جنایتکاران در فیلم‌ها می‌زدند: فاصله‌اشان را زیاد کردند، تا تیر ما ملت به قلب‌شان ننشیند، ولی با همان تفنگ لول‌بریدة کذا ـ عین گربة دم‌ بریده ـ از دور ما را 30 سالی است که مرتباً با گلوله می‌زنند. چند نفر هم کارگزار داخلی دارند! این‌ها ملت را «مجتمع» می‌کنند تا در حد امکان در تیررس تفنگ لول‌بریدة ایشان قرار بگیرند، بعد هم آقای مک‌کوئین با خیال راحت گلوله را صاف می‌زنند در ملاج‌مان! می‌بینیم که در همان فیلم کوتاه و چند دقیقه‌ای عملاً تمامی داستان زندگی ما ملت با تاریخی چند هزار ساله به روی صفحة تلویزیون می‌آمد. کافی بود چشم‌ بینا می‌داشتیم و گوش شنوا! ولی اگر چشم بینا می‌داشتیم که وقت‌مان را به آقای مک‌کوئین نمی‌دادیم! بله، خلاصه بگوئیم مشکلات یکی و دو تا نیست. ما هم اصلاً نمی‌خواستیم امروز از جایزه‌بگیران و آقای مک‌کوئین بگوئیم، اشتباهی پیش آمده و می‌بخشید!





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

۱/۰۴/۱۳۸۸

پنیر و انتخابات!




با خروج محمد خاتمی از مسابقات انتخاباتی، چند لایه از سیاست‌های داخلی و خارجی حکومت اسلامی نیز علنی می‌شود. همانطور که می‌دانیم شبکة تبلیغاتی غرب بر پایة ریاست جمهور خاتمی کیسة بسیار گشادی برای ملت ایران دوخته بود. خاتمی می‌توانست عیناً به شیوة 8 سال ریاست جمهوری پیشین خود، هم زمینة سرکوب در داخل را افزایش دهد، و هم با ارائة لبخندهای شیرین در برابر دوربین خبرنگاران خارجی معصومیت خود را به تأئید اربابان غربی رسانده، به شهادت گزارشات مجلات و روزنامه‌ها تصویر دلپذیری نیز از حکومت اسلامی در خارج به نمایش بگذارد. و در شرایط حساس استراتژیک فعلی چنین تصویرسازی‌هائی برای غرب می‌توانست بسیار کارساز باشد. غرب که در آغاز دورة جرج بوش شمشیر خود را ظاهراً برای مبارزه با اصولگرایان اسلامی و در واقع جهت فراهم آوردن زمینة تهاجم نظامی به ایران و اشغال مناطق مرزی روسیه، از رو بسته بود، امروز که دیگر زمینة قلندری را از دست داده مسلماً ترجیح می‌دهد روابط در حد امکان «دوستانه»‌ باشد!

دلیل ارسال تبریکات گرم و صمیمانة بسیاری از دولت‌مردان غرب و حتی اسرائیل در آغاز سال نوی ایرانی، جستجوی همین روابط «دوستانه» می‌باید تلقی گردد. با این وجود دستگاه استعماری دولت در ایران ـ این دستگاه عملاً امتدادی بر کودتای «میرپنج» است ـ در چارچوب سیاست حاکم بر منطقه بالاجبار روی به شرق برگردانده. ولی همانطور که می‌دانیم وابستگی پایه‌ای این حکومت به آمریکا و سیاست‌ شرکت‌های نفتی امکان بهره‌برداری از همجواری‌های جغرافیائی را به این دولت و دستگاه نخواهد داد. اینان همانطور که نمونة سیدمحمد خاتمی نشان داد، در هر بزنگاه مترصد‌اند تا با بازی کردن کارت‌های مورد نیاز آمریکا نظر مساعد واشنگتن را تأمین کنند؛ البته این «نظر مساعد»، بر خلاف تبلیغاتی که به راه افتاده به هیچ عنوان ارتباطی با بهبود شرایط اقتصادی، مالی و اجتماعی و فرهنگی در داخل کشور نخواهد داشت. آنان که ارتباط علنی و نزدیک دیپلماتیک با واشنگتن را با مسائل بالا در ارتباط مستقیم قرار می‌دهند به عمد فراموش می‌کنند که بنیانگذار حکومت اسلامی در کشور ایران محفل جیمی کارتر و برژینسکی بوده‌؛ آنچه «دکترین» حکومت اسلامی می‌نامیم از چنتة آمریکا بیرون آمده و نیازهای همین کشور را نیز می‌باید تأمین کند.

کناره گیری خاتمی از انتخابات این امکان را از آمریکا دریغ کرد که بتواند قوة مجریه را در حکومت اسلامی از مسئولیت‌های اجرائی مبری نگاه دارد. به عبارت دیگر، خاتمی در شرایطی بود که با تکیه بر نظریة خلاق «تدارکات‌چی» بودن ریاست جمهور،‌ در برابر آنچه «توطئة»‌ تندروها به رهبری خامنه‌ای معرفی می‌شد، می‌توانست بار دیگر مسئولیت واقعی دستگاه اجرائی کشور را طی مدت ریاست جمهوری خود به طور کامل لوث کند. تحت حاکمیت دولت خاتمی کشور ایران گام در همان خلاء سیاسی و اجتماعی‌ای می‌گذاشت که طی 8 سال اصلاحات شاهد بودیم.

ولی نمی‌باید فراموش کرد که این خلاء از نظر آمریکا در شرایط فعلی می‌توانست بسیار کارساز باشد. چرا که بازگشت اوباش شهری به قدرت، حضور دوبارة لباس‌شخصی‌ها در سطح شهرها، فراهم آوردن زمینة فعالیت گروه‌های غیرمسئول از قبیل «دفاتر دفاع از حقوق بشر»، «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه»، «سندیکاهای مبهم و بی‌نام و نشان» و ... می‌توانست به اغتشاش اجتماعی هر چه بیشتر دامن زده، زمینة فروپاشی را فراهم آورد. و می‌دانیم که فروپاشی تحت چنین شرایطی همان است که کودتای 28 مرداد و 22 بهمن بود: به قدرت رسیدن شاخة دیگری از محافل استعماری در کشور! و امروز، این طرح با عقب‌نشینی خاتمی، حداقل طی چند سال آینده مسکوت گذاشته شده.

از طرف دیگر، ادامة سیاست‌های دولت احمدی‌نژاد نیز مشکلات زیادی به همراه خواهد آورد. این دولت توسط آمریکا برای فراهم آوردن زمینة تهاجم نظامی بر علیه ایران به قدرت رسید، ولی تحت تأثیر سیاست‌های حاکم بر منطقه به سرعت از «اهداف» اولیه دور شد و پای در مسیر نزدیکی به مسکو و دهلی‌نو گذاشته. در چنین شرایطی باقی ماندن احمدی‌نژاد در قدرت برای غرب مشکل‌آفرین خواهد بود. و پایتخت‌های غربی به احتمال زیاد از نامزدی میرحسین موسوی حمایت خواهند کرد، هر چند موسوی نیز از نظر سیاسی مهره‌ای کاملاً سوخته و باطل است! در عمل، آندسته از اصولگرایان که با خروج خاتمی شادی ‌کردند و خصوصاً با آمدن میرحسین موسوی اصولگرائی را در رابطة «برد، برد» ‌دیدند از پایه و اساس در اشتباه‌اند؛ اصولگرائی در این شرایط در رابطة «باخت، باخت» قرار گرفته. از یک طرف ادامة وضعیت احمدی‌نژاد برای غرب دیگر منفعتی ندارد، در نتیجه حمایت غرب شامل حال اصولگرائی‌های وی نخواهد شد. و از طرف دیگر حمایت از موسوی در فضای داخلی و خارجی تحت عنوان یک دولت مسئول کار بسیار مشکلی خواهد بود. موسوی از آندسته سیاست‌بازان است که فقط مصرف داخلی دارند؛ حضور کارساز وی در صحنة بین‌المللی کاملاً منتفی است.

حال می‌باید دید که در صورت موفقیت میرحسین موسوی در «تسخیر» مسند ریاست جمهوری جمکران چه پیش خواهد آمد؟ می‌دانیم که صدراعظم «محبوب» شخص امام، به علی‌ خامنه‌ای حسابی پس نخواهد داد. فضاسازی‌ای که غربی‌ها بر محور علی خامنه‌ای ایجاد کرده‌اند، و بر اساس آن شخص وی تصمیم‌گیرندة نهائی در تمامی امور کشور معرفی می‌شود،‌ در دم با حضور رسمی موسوی فرو خواهد پاشید. زمانیکه شخص خمینی در قید حیات بود، میرحسین موسوی پست‌هائی به مراتب شاخص‌تر و پرمسئولیت‌تر از علی خامنه‌ای را اشغال کرده بود. رابطة خاتمی و احمدی‌نژاد با خامنه‌ای نمی‌تواند به رابطة موسوی با خامنه‌ای امتداد یابد. در نتیجه هرم مشروعیت‌ها در حکومت جمکران با حضور موسوی در مقام رئیس جمهور «منتخب» به صورتی پایه‌ای فرو خواهد پاشید، و مسلماً غرب از این بزنگاه کاملاً آگاه است.

از طرف دیگر محافل مختلف حکومت اسلامی تحت تأثیر دو عامل متفاوت پای در فروپاشی تدریجی می‌گذارند. نخست همانطور که گفتیم هرم مشروعیت در این حکومت از رأس ترک بر خواهد داشت؛ خامنه‌ای در برابر موسوی از وزنة کافی برخوردار نیست. ولی مسئله به این «مختصر» محدود نخواهد شد! محافل و گروه‌های گسترده‌ای که خود را «اصلاح‌طلب» معرفی می‌کرده‌اند، به دلیل عدم وجود یک آلترناتیو سیاسی در بطن حکومت ـ آلترناتیوی که به اینان در حد امکان نزدیک باشد، عملاً و بالاجبار به جرگة مخالفان حکومت اسلامی خواهند پیوست، هر چند که صریحاً این تغییر موضع را ابراز نکنند. در عمل، راه دیگری برای اینان وجود ندارد.

این شرایط از چشم عمال حکومت اسلامی، چه در داخل و چه در خارج دور نمانده. چند روز پیش حسین شریعتمداری، سرپرست روزنامة کیهان از میرحسین موسوی شدیداً انتقاد به عمل آورده گفت موسوی در سخنان‌اش هیچگونه اشاره‌ای به مقام رهبری نمی‌کند!‌ بله، همانطور که گفتیم، الوهیت مقام معظم اگر برای امثال احمدی‌نژاد و خاتمی «فرض» باشد، این مسئله شامل حال موسوی نخواهد شد. از طرف دیگر فروپاشی آلترناتیو سیاسی «اصلاح طلبی» عملاً هم فضای سیاست کشور را باریک‌تر کرده، و هم تقابل میان «شخصیت‌های» به اصطلاح اصولگرا را شدت خواهد بخشید. این تلاقی و تصادم شامل حال روابط موسوی و خامنه‌ای نیز می‌شود.

ولی به اعتقاد ما از زمانیکه علی لاریجانی را در شرایطی که شاهد بودیم، بدون کوچک‌ترین مقاومتی از جانب دیگر جناح‌ها به ریاست مجلس شورای اسلامی منصوب کردند، اینروزها در دستورکار حکومت قرار گرفته بود؛ بازگشت به شرایط «گذشته!»‌ مقاومت در برابر گزینة احمدی‌نژاد از همان روزها به دلیل تلاقی‌های تند و شتابزده‌ای که بین رئیس مجلس و رئیس جمهور آغاز شد کاملاً علنی بود. فقط می‌ماند بررسی عناصر این به اصطلاح «گذشتة» افتخارآفرین!

این همان «گذشته‌ای» است که در آن نه «کارگزاران سازندگی» قدرت در دست داشتند، و نه اصلاح‌طلبی در کار بوده. شرایطی است که اگر ولایت فقیه در آن قابل اجرا معرفی می‌شد، فقط ردائی بوده بر اندام روح‌الله خمینی! در نتیجه، امثال علی خامنه‌ای در ساختار این ولایت جائی نخواهند داشت. و این همان بازگشت به ریشه‌ها و اصول انقلاب است که مرتباً در سخنرانی‌های میرحسین موسوی تکرار می‌شود.

با این وجود تعیین نوع و مسیر حاکمیت در ایران، منوط به مسائلی خواهد بود که سرنوشت کل منطقه را رقم می‌زند. همانطور که می‌بینیم مدت‌هاست تکلیف دولت اسرائیل روشن نشده! نتانیاهو در این شرایط به احتمال زیاد می‌باید با راستگرایان افراطی دولت تشکیل دهد!‌ راستگرایانی که دولت آمریکا از همکاری به آنان اجتناب می‌کرد. این «اتحاد اجباری» که هیچ ارتباطی با دولت «اتحاد ملی»، مورد نظر واشنگتن نمی‌تواند داشته باشد، آمریکا را به طور مستقیم مسئول از میان بردن محافل اسلام‌گرا در مناطق مختلف فلسطین، لبنان، مصر، سوریه و اردن خواهد کرد. سیاستی که منطقاً‌ می‌بایست توسط دولتی وابسته به جناح «لیونی» اعمال می‌شد، ولی در این شرایط لیونی آلترناتیوی قدرتمند در برابر همین دولت خواهد بود! به این می‌گویند شرایط «برد، برد»!

ولی همزمان می‌باید دید تغییرات سیاسی در عراق، افغانستان و خصوصاً ترکیه و پاکستان به کجا می‌انجامد. عقب‌نشینی باراک اوباما از مواضع جنگاورانة آمریکا در افغانستان، قتل یکی از شخصیت‌های «امنیتی ـ نظامی» وابسته به «الفتح» در لبنان ـ الفتح در عمل یکی از مخالفان حماس به شمار می‌رود ـ و ابراز تمایل واشنگتن جهت استفاده از خطوط ارتباطی چین برای ارسال جنگ‌افزار و تجهیزات به افغانستان، نشان می‌دهد که مقاومت آمریکا نیز در برابر روسیه تشدید شده.

می‌دانیم که امروز عقب‌نشینی ناتو از افغانستان، فقط تهدیدی بر علیه مسکو خواهد بود. چرا که خلاء سیاسی و نظامی در اینکشور می‌تواند روسیه را درگیر جنگ در این منطقه ‌کند. از طرف دیگر باز گذاشتن دست چین در افغانستان، آنهم به صورت علنی، باز هم نوعی تهدید بر علیه مسکو است. و فراتر از این‌ها ارتباطات سنتی «الفتح» با اتحادشوروی سابق و روسیه از چشم ناظران پوشیده نمی‌ماند.

در عمل، مجموعه‌ای از این نوع «تهدیدات» و پاسخ‌‌هائی که طرف مقابل به آن‌ها خواهد داد، نهایت امر تکلیف انتخابات ریاست جمهوری را نیز در ایران روشن می‌کند. با این وجود نتیجة این «برنامه» هر چه باشد چند اصل کلی غیرقابل تردید خواهد بود، و در رأس این اصول باریک‌تر شدن طیف سیاسی حکومت اسلامی و سقوط چشم‌گیر مشروعیت این حکومت قرار دارد. می‌باید دید جناح‌های اصلاح‌طلب تا چه حد می‌توانند مردم را به سراب «میرحسین» دل‌خوش کنند. و یا اینکه اصولگرایان تا کجا خواهند توانست در شرایطی که دیگر آمریکا از احمدی‌نژاد حمایت نمی‌کند او را در قدرت نگاه دارند، هر چند دیگر احمدی‌نژاد هم نظیر میرحسین تبدیل به مهره‌ای سوخته شده باشد!



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

۱/۰۳/۱۳۸۸

«جنگ و صلح» دینی!


بالاخره امروز چشم ما به جمال حضرت تلویزیون فارسی «بی‌بی‌سی» روشن شد!‌ قبلاً هر چه تلاش کردیم به دلائل فنی و غیرفنی از دریافت این تلویزیون سرنوشت‌ساز بر روی شبکة اینترنت عاجز بودیم. ولی خوب پس از مدتی نگریستن به برنامة «خبری» این شبکه آناً به یاد کسائی، شاعر ایران زمین افتادیم که می‌فرماید:

از لب جوی عدوی تو بر آمد ز نخست
زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال

خلاصه بگوئیم «بی‌بی‌سی» خیلی وضعش خراب است. و ما فکر می‌کنیم کسائی، بیت بالا را در وصف همین تلویزیون سروده باشد. ولی به آنان که به دلیل عدم شناخت کافی از زبان سابق فارسی، دقایق بیت بالا را درست دریافت نمی‌کنند توصیه می‌کنیم به صاحب‌نظران اتکاء کنند! به قول آندسته از صاحب‌نظران که در امور «فرهنگ و هنر» خبره‌اند، در تعطیلات نوروزی باید «آناکارنینا» خواند!‌ و در هر حال مثل رهبران و اعضاء «اوپوزیسیون» وبلاگ سعیدسامان را نیز با فیلترشکن بخوانید.

اصلاً شوخی در کار نیست! تعجب نکنید، سایت وجاهت‌گستر «مهرنیوز» امروز مطلب مفصلی در مورد کتابخوانی به چاپ رسانده. و آنچه در بالا آمد فقط یک جمله از سرچشمة «نشاط و شادی» مهرنیوز برای ایام نوروزی ماست! می‌دانیم که این سایت از نظر «فرهنگی» خیلی فعال است، و آخرین خبرها در مورد حل‌المسائل حجج اسلام، و «پوزیسیون‌های» حلال هنگام جماع با مرغ و ماهی را همه روزه می‌توانید در بخش «دین‌واندیشة» این سایت پیدا کنید. اصلاً از شما چه پنهان از وقتی که فدوی با دقایق حل‌المسائل امام راحل آشنا شد، دیگر جرأت ندارد از حوالی مرغدانی‌ها و یا ساحل دریا عبور کند. دنیا را چه دیدید؟ اگر بخواهند به ما انگی بزنند، آناً در صف پیروان امام راحل قرار می‌گیریم و یک عکس دیجیتالی نیز هنگام «فریب» ماکیان و ماهیان در اینترنت از ما مونتاژ می‌کنند. بیا و درستش کن! جان عزیزتان، من اصلاً مدت‌هاست که لب به مرغ و ماهی نمی‌زنم. اصلاً به این فکر افتاده‌ام که مثل کره‌ای‌ها باید چلوکباب سگ خورد؛ سگ در دین امام راحل نجس است و کسی نمی‌تواند به شما از این «انگ‌ها» بزند. به همین دلیل سگ همسایه همیشه با نگاهی شماتت‌بار مرا ورانداز می‌کند، زیرلب «غرغری» هم تحویل می‌دهد! گویا از مسائل پشت‌پرده با خبر شده.

بله بازگردیم به مهرنیوز که در مطلبی بسیار «فرهنگ‌پرور» دین خود را در راه عروج فرهنگی جامعه به نحو احسن ادا کرده، و یک «فهرست» از کتب قابل مطالعه در تعطیلات ایام نوروزی در اختیار «امت» امام راحل گذاشته! در این «گزارش» از گروهی «قلم‌فرسایان» که در عین حال «رژیم‌ترسایان» هم باید باشند، دعوت به عمل آمده که «نظر» خود را در مورد کتب «قابل مطالعه» و «لذتبخش» در ایام نوروزی ارائه دهند! می‌دانیم که «کتب» خواندن در حکومت اسلامی می‌باید تحت نظر «اهل‌فن» صورت گیرد، و از آنجا که از صدقة سر این حکومت عملاً سال‌هاست در مملکت کتابی به چاپ نرسیده، ابوتراب خسروی مطالعة آثار کلاسیک تولستوی و داستایفسکی را که مسلماً در رژیم گذشته به فارسی ترجمه شده، و صدها نسخه‌اش را می‌توان در کتابخانه‌های عمه‌خانم‌ها و عموجان‌ها و یا کتابفروشی‌های محله پیدا کرد، در ایام نوروزی «لذتبخش» می‌دانند! مزاحم دولت هم نمی‌شوید، مسئلة کمبود کتاب و کاغذ و ممیزی و کثافتکاری وزارت ارشاد هم مطرح نمی‌شود!

«وی [خسروی] یادآور شد: فکر می‌کنم در ایام فراغتی مانند نوروز، لذتبخش‌ترین نوع ادبی برای مطالعه، رمان‌های کلاسیک است.»

مهرنیوز، «کتاب و نوروز 88»، دوم فروردین‌ماه 1388

بله، مثلاً در «جنایت و مکافات» اثر داستایفسکی، آنجا که «راسکول‌نیکف» عاشق «سونیای» روسپی می‌شود، و یک پیرزن نزول‌خوار را می‌کشد، «انسان» واقعاً به یاد حکومت اسلامی می‌افتد؛ سه رکن اصلی اسلام، «روسپی»، «نزولخور» و «دیوانه» در این «کتاب» نقش‌های اصلی را عهده ‌دارند. و همه نیز «عاقبت به خیر» می‌شوند؛ البته نزولخور می‌میرد، ولی مهم نیست! بچه‌هایش می‌روند در امارات دفتر نزولخوری باز می‌کنند!‌ ولی «سونیای» روسپی شفای عاجل می‌یابد و به صراط مستقیم هدایت می‌شود! به احتمال زیاد به نماز جمعه می‌رود و در شبکة جذب نیروهای «مؤمن» فعال خواهد شد. «راسکول نیکف» قاتل هم که دانشجو است! تکلیف‌اش روشن است به زندان می‌افتد، بعد هم می‌رود به منطقة سیبری ـ آنروزها سیبری «آمریکای» روسیة تزاری بود ـ و در «ام‌. آی. تی» سیبری، به «اپوزیسیون» نانخور آمریکا می‌پیوندد! این تصاویر به عقیدة شما اگر «اسلامی» نیست، چیست؟

ولی شاید بهتر باشد از «جنگ و صلح» هم بگوئیم، ما اصلاً فکر می‌کنیم نویسندگان «رژیم‌ترس» می‌باید با الهام از تولستوی یک اثر جاودان به نام «جنگ ‌تحمیلی و صلح‌ تحمیلی» به رشتة تحریر در آورند. تا این «اثر» جای «جنگ‌وصلح» را بگیرد. صحیح نیست حال که ما اینهمه «استقلال» و «عزت» پیدا کرده‌ایم، «جنگ‌ و صلح‌» تولستوی را بخوانیم! مگر در صدر اسلام جنگ نبوده؟ چرا حالا باید آقای تولستوی با آن زن بی‌حجابش برای ما «جنگ» بنویسد؟ امت تحت رهبری امام، هم جنگ کرد و هم صلح! هر چند هر دو را باخت، ولی هر دو اسلامی بود! من اصلاً یواش یواش به این نتیجه‌ رسیده‌ام که این آقای خسروی باید ضدانقلاب باشد. به همین دلیل است که جوانان کشور را اینچنین گمراه می‌کند، و به سوی سراب‌ فریبندة ارزش‌های غربی و فحشاء و زیورآلات و بی‌حجابی و ... سوق می‌دهد! آقا هل نده! ایشان ضدانقلابی‌گری را از حد و مرز هم می‌گذرانند و می‌فرمایند:

«[...] خواندن آثار داستایفسکی در هر زمان لذتبخش است و دیگر اینکه لذت خواندن را در زمانه‌ای که کتابی جذاب و خواندنی منتشر نمی‌شود، دوباره به ما می‌چشاند.»


به‌، به، اول بی‌حجابی بود! حالا می‌خواهند «لذت» هم بچشند! یادشان رفته کجا هستیم و برای چه آمده‌ایم. مقصودشان حتماً از «زمانه‌ای که کتابی منتشر نمی‌شود»، دورة دولت مهرورزی است. ما می‌گوئیم اصلاً همین ضدانقلاب بود که «انقلاب» کرد! و کار ما ملت اینچنین قمر در عقرب شد. حالا که صحبت از عقرب شد، در اخبار آمده که بیوة محترمة امام راحل نیز به ایشان پیوستند! نمی‌دانم جام کذا را سر کشیده بودند یا همچون حسین تشنه لب رفتند. ما هم به امام امت تسلیت می‌گوئیم! خلاصه مرخصی چندین ساله تمام شد، عیال از راه می‌رسد و امیدواریم که بتوانند در آن دنیا از دست ایشان جان‌ سالم به در ببرند. ولی به دلیل همین فقدان، همة مقامات فعلاً در کار بیوة امام هستند. یکی بر ایشان نماز می‌گذارد، آن یکی پیام می‌فرستد، بقیه هم عکس می‌اندازند! حتی میرحسین موسوی هم پیام فرستاده!‌ غلط نکنم قرار شده همین «میرحسین» را از صندوق‌های مارگیری بکشند بیرون؛ هنوز خبری نشده «تمرین» مقام رسمی می‌کند. یا زبان‌مان لال بیوة امام را از نزدیک می‌شناخته! حالا اگر رفسنجانی و خامنه‌ای باشند مهم نیست، یکی ریش ندارد، آن یکی هم دست! درست است که بیوه، میوه است، ولی حالا که از دارفانی رفته‌‌، شما که هم دست دارید و هم یک تپه ریش غلط می‌کنید برای بیوة امام پیام می‌فرستید. اصلاً امام از همان دنیا فرمودند:

نسبت بدان سبب بگرفتند این گروه
کز جهل می نسب نشناسند از سبب

جبرئیل را پرسیدیم، چرا امام پرت و پلا می‌گوید؟ فرمود: تعجب نکنید! ایشان از دیرباز همین کرده‌اند، ولی آنچه در بالا آمد از ناصرخسرو قبادیانی است. ناصرخسرو ایشان را در آن دنیا بس به ادبیات و زبان فارسی نواخته‌اند، و امام فارسی خوب یاد گرفتندی و دیگر «چه و چه» نکردندی! پرسیدیم، حال‌شان چطور است؟ گفت تا امروز خوب بود، ولی یک‌باره متغیر شده‌ و مرتب فحش می‌دهند به این موسوی! ما فکر می‌کنیم کاملاً حق دارد! این «میرحسین» اصلاً سبب می‌ نشناسد از نسب!




نسخة پی دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی دی‌اف ـ داک‌ستاک

...