۱۲/۰۷/۱۳۸۸

آتلانتیسم «مقدس»!



همانطور که پیشتر نیز اشاره کرده‌ایم، تا آنجا که به تغییر شرایط کلیدی از نظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مربوط می‌شود، دل بستن به بحران‌سازی‌هائی که مستقیماً از درون حکومت اسلامی ریشه ‌گرفته، برای احزاب، تشکیلات و سازمان‌ها یک اشتباه استراتژیک تلقی خواهد شد. به عنوان مستنداتی در تأئید این نقطه‌نظر نیاز به بررسی‌های عمیق و گسترده نیست؛ نیم نگاهی به آنچه در حال حاضر در شرف تکوین است به صراحت نشان می‌دهد که ثمرة بحران‌سازی‌های اخیر هر چه بوده و هر چه هست، با مطالبات ملت ایران ارتباط چندانی نخواهد داشت. به طور مثال، می‌دانیم که اعضای مجلس خبرگان رهبری ظاهراً همان‌ها هستند که مقام رهبری را در حکومت اسلامی «تفویض» می‌کنند! ولی علیرغم نارضایتی گستردة توده‌های مردم از مقام «رهبری» و حوادث تأسف‌باری که در تمامی شهرهای کشور تأثیرات عمیقی بر جوانان و گروه‌های مختلف اجتماعی گذاشت، علی خامنه‌ای در سخنان اخیر خود در برابر اعضای همین «مجلس» به صراحت نشان داد که حاکمان اصلی در شرایط فعلی نه قانونگزاران هستند و نه نمایندگان و «معتمدان» بلکه همان‌های‌اند که پس از ترور المبحوح، رابط حماس با اسرائیل، عبدالمالک ریگی، رهبر تندروی بلوچ را دست بسته در هواپیمائی «امنیتی» به تهران تحویل می‌دهند. خلاصة کلام روند «خرید و فروش» عوامل و دست‌اندرکاران بحران‌سازی‌های منطقه‌ای آنقدر بالا گرفته که رادیوفردا، مورخ 25 فوریه سالجاری چنین تیتر می‌زند:

«پسر بنیانگذار جنبش حماس جاسوس اسرائیل از آب درآمد!»

البته ما بارها نوشته بودیم که آنچه «جنبش» حماس خوانده می‌شود از منظر تاریخی و تشکیلاتی توسط محفل آریل شارون و با سرمایة دولت اسرائیل پایه‌ریزی شده. در عمل جهت به انزوا کشاندن جنبش‌های «لائیک» در سرزمین فلسطین بود که آریل شارون شیخ یاسین را شخصاً از مصر به نوار غزه آورد و نخستین مسجدی که به فعالیت حماس تخصیص یافت با سرمایة دولت اسرائیل بنا شد. در نتیجه، جای تعجب ندارد که فرزند چنین شیخ «نکونامی» خود نیز جاسوس اسرائیل باشد.

به عبارت دیگر، حال که به دلیل موضع‌گیری‌های صریح روسیه، زمینة بحران‌سازی از طریق «اسلام‌بازی» به سرعت کاهش می‌یابد، شبکة اطلاع رسانی سازمان سیا که تحت عنوان «رادیوفردا»،‌ فردای خوبی برای‌ ملت‌های فارسی زبان منطقه پیش‌بینی می‌کند، دست پیش گرفته تا پس نیفتد! بله، همانطور که می‌بینیم پسر بنیانگزار حماس جاسوس اسرائیل است؛ آنهم به گفتة آمریکا! باز هم تعجب نکنیم اگر دیری نگذرد که «شاه‌پسر» ایشان به سرنوشت پدر «شهید» دچار شود.

با این وجود، در همینجا مطلبی را می‌باید اضافه کرد. اگر مسائل نوار غزه برای ما به عنوان یک ایرانی مسائلی خارجی است و آنقدرها حیاتی تلقی نمی‌شود، با مسئله بلوچ‌های ایران چنین برخوردی نخواهیم داشت. بلوچ‌ها اگر از نظر تاریخی پیوسته قسمتی از هندوستان بزرگ به شمار می‌آمده‌اند، بیش از یکصد سال است که در چارچوب مقاوله‌نامه‌ها و اسناد جهانی قسمتی از سرزمین‌شان خاک کشور ایران تلقی می‌‌شود، ایرانی‌اند و می‌باید همچون دیگر ایرانیان هم در غم ایران شریک باشند و هم در شادی‌های‌اش! این یک انتخاب نیست، یک الزام و شرط اساسی جهت دستیابی به اهداف قومی و ملی است. در شرایط فعلی جدائی بلوچستان از ایران برای بلوچ‌ها دستاوردی جز دردسر بیشتر و فروافتادن در دامان سیاست‌های متفاوت منطقه‌ای نخواهد داشت. امروز در مورد بلوچستان ایران همان شعاری را محور اصلی قرار خواهیم داد که در مورد دیگر اقلیت‌های قومی در سرزمین ایران همیشه تکرار کرده‌ایم: حمایت از استقرار دمکراسی سیاسی در ایران و حمایت عملی از مطالبات تمامی اقوام ایرانی.

و این دمکراسی جز از طریق تکیه بر قوانین انسان‌محور، آزادی بیان، آزادی مطبوعات و حمایت از تشکیل مجلس قانونگزاری در مقام رکن اساسی سیاستگزاری کشور عملی نخواهد شد. مجلسی که می‌باید مطالبات اقوام و گروه‌ها و تمایلات متفاوت در مملکت را بازتاب دهد، نه اینکه نگینی باشد بر انگشتری حاکمان! بمب‌گزاری، ایجاد درگیری‌های نظامی و شبه‌نظامی، زدوخورد خیابانی، اغتشاش و آشوب و تظاهرات و غیره فقط مطالبات ملت را به پشت صحنة سیاست منتقل خواهد کرد. به همین دلیل از این «عملیات» حمایت به عمل نمی‌آوریم.

از طرف دیگر، زمانیکه یک حرکت سیاسی خود را به عملیات نظامی آلوده می‌کند، در عمل دست کادرها و رهبران خود را زیر سنگ سیاست‌هائی قرار می‌دهد که قادرند از این نوع عملیات حمایت‌های نظامی، لوژیستیک، اطلاعاتی و ... به عمل آورند. می‌دانیم که مواد منفجرة نظامی و تسلیحات در صیفی‌کاری‌ها و مزارع گندم نمی‌روید. این مواد فقط از مسیر سیاست‌هائی مشخص می‌تواند در اختیار گروه‌ها و بمب‌گزاران محترم قرار ‌گیرد. روزگاری بود که، در اوج «جنگ‌سرد» توسل به بمب‌گزاری و اقدام به مبارزة مسلحانه به معنای نشان دادن تمایل یک گروه سیاسی جهت تغییر در «اردوگاه جهانی» تلقی می‌شد؛ شرایط جنگ‌سرد به پایان رسیده. امروز به هیچ عنوان چنین تعبیری نمی‌توان ارائه داد. دست‌یازیدن به عملیات نظامی، شبه‌نظامی و احیاناً بمب‌گزاری فقط یک تلة مرگ‌بار استعماری است و هر گروه سیاسی که پای در این مرداب بگذارد، در عمل تبدیل به آلت فعل سیاست‌گزاران جهانی خواهد شد. امروز این محافل آمریکائی‌ هستند که برای دیگر محافل آمریکائی بمب می‌گذارند، هر چند این بمب‌ها در صورت کودکان عراقی و افغان منفجر ‌شود. در این روند مشئوم، و در پیروی از تشکل‌های شبه‌نظامی فقط ملت‌ها به قربانگاه خواهند رفت، نتیجة دیگری به دست نمی‌آید.

از طرف دیگر، ما به عنوان ایرانی تحویل یک «مجرم» و یا یک «متهم» سیاسی را به حکومت اسلامی از پیش محکوم می‌کنیم. آن‌ها که دست به چنین اعمالی می‌زنند بهتر پیش از تحویل متهمان سیاسی به این دستگاه جنایتکار در نخستین گام، این حکومت را در برابر افکار عمومی جهانیان موظف به رعایت حقوق مجرمان و متهمان کنند. از آنجا که این حکومت نه در پی اجرای عدالت است، و نه به فکر آگاه کردن ملت از ابعاد مسائل داخلی و خارجی، تحویل مجرمان و متهمان سیاسی به حکومت جمکران به هیچ عنوان گامی در راه اجرای عدالت تلقی نخواهد شد. «قوانین» برای حکومت اسلامی جواهری تقلبی و «زینتی» بر تارک عملکردهای ضدبشری شده، و از روز نخست تنها هدف این تشکیلات استعماری سرکوب بوده. برای حکومت اسلامی، همانطور که طی تظاهرات اخیر نیز مشاهده کردیم، سرکوب ملت به خودی خود معنای «اجرای عدالت» را یافته!

در این راستا تحویل یک مجرم به یک تشکیلات جنایتکار نه در چارچوب اعادة حیثیت از قوم بلوچ قابل تحلیل است، و نه در مسیر احترام به مطالبات بلوچستان ایران؛ این عمل فقط به معنای همکاری با جنایتکاران تلقی خواهد شد، همکاری با همان‌ها که دست‌های‌شان به خون ملت ایران آغشته است. مسلماً «ریگی» همچون هزاران زندانی سیاسی دیگر بر روی میز شکنجه جان خواهد باخت و ابعاد بحرانی که در مرزهای شرقی ایران توسط محافل استعماری به راه افتاده با مرگ وی و احیاناً سرکوب و کشتار «بقایای گروه» ریگی هر چه بیشتر از افکار عمومی جهانیان پنهان می‌ماند. ولی ما به عنوان یک ایرانی می‌باید انتظار داشته باشیم که ریگی و امثال ریگی در دادگاه‌های علنی محاکمه شوند تا معلوم شود چگونه به یک‌ باره صدها هزار دلار مواد منفجره، تیربار، خمپاره و خودرو در مرزهای ایران به دست جماعتی می‌افتد که در فقر مطلق زندگی می‌کنند؟ چه سیاست‌‌هائی و با چه نیاتی در پس این تحرکات خوابیده، و چرا مطالبات برحق بلوچستان ایران، امروز می‌باید تحت تأثیر عملیات یک گروه «نامشخص» در ترادف با «تروریسم» قرار گیرد؟

دولت‌هائی که از تحویل ریگی به حکومت اسلامی حمایت‌های علنی و ضمنی صورت داده‌اند بهتر است امروز در راستای تحقق مطالبات بلوچستان ایران حکومت اسلامی را موظف به اجرای قوانین و محاکمة عادلانة وی نیز بکنند. خلاصه بگوئیم، وحشیگری‌هائی از قماش «قصاص»، شکنجه، تهدیدات و تزریق مواد روانگردان به متهم نمی‌تواند برای یک دادگاه حیثیت قانونی و حقوقی کسب کند، این روندها فقط یک نتیجه به ارمغان می‌آورد و آن گسترش خشونت است. آنان که امروز در سایت‌های خبری و نشریات خود دقیقاً اخبار «ایرنا» را از دستگیری «اتفاقی» ریگی طابق‌النعل‌بالنعل «کپی» می‌زنند، در موضوع بسیار حساس «اقلیت‌های قومی ایران»، سرنوشت خود را با سرنوشت حکومت اسلامی و این سیاست‌های ضدمردمی گره زده‌اند. بله، همانطور که حدس می‌زنید در اینجا روی سخن با جناح یلتسین در روسیه است، که ارتباط‌اش با گروه‌های مافیائی از جمله با گروه «بوریس برزوسکی» از چشم کسی پنهان نیست. نمی‌دانیم این جناح تا کجا از این «واقعیت» آگاه است، ولی همکاری با جنایات حکومت اسلامی به آیندة مناسبی از نظر همکاری‌ و همراهی میان ملت‌ها میدان نخواهد داد.

اگر در «مبارزات» انتخاباتی جمکران موضع بی‌تفاوت دولت روسیه را بارها مورد تجلیل قرار دادیم، مسئلة اقلیت‌های قومی جز این است. به رسمیت شناختن حقوق اقلیت‌ها در مجموعه‌ای که کشور ایران نام دارد، همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم به معنای تأئیدی مستقیم بر حمایت از دمکراسی سیاسی در ایران خواهد بود، و هیچ ارتباطی با «انتخاب» میان چهار دلقک «مقام معظم» ندارد. برای ما ملت هیچ اهمیتی نداشت که نامزد مورد تأئید «بازهای سنای آمریکا» یعنی احمدی‌نژاد برنده شود، یا نامزد مورد تأئید انگلستان و حزب دمکرات. همانطور که بارها گفته بودیم این «بازی احمقانه» به ایرانیان هیچ ارتباطی نداشت؛ در چشم ما ملت این عروسک‌های کوکی همگی به یک اندازه خودفروخته و پوسیده‌اند. ولی آیندة بلوچستان ایران نه تنها به ما مربوط می‌شود، که به تمامی دست‌اندرکاران سیاست منطقه. صریحاً بگوئیم، ملت ایران از مواضع ملی خود در مورد بلوچستان یک گام به عقب برنخواهد داشت. اگر ارگان مافیای یلتسین جز منافع مالی هیچ نمی‌شناسد، از صمیم قلب امیدواریم که دولت روسیه از «حکم تاریخ» نیک آگاه باشد.

گروهی در حاکمیت روسیه، همواره از ریشه‌های «تاتاریسم» خود «شرمسار» بوده و بر ایده‌های «آتلانتیسم» شیفته و امیدوار. این شرمساری و آن شیفتگی یک ویژگی تاریخی، یا بهتر بگوئیم یک «اسکیزوفرنی» نزد اینان به شمار می‌رود. طی دو تلاش جداگانه، شاهد بودیم که هم تزاریسم و هم بلشویسم به دلیل پیروی کورکورانه از این «شیفتگی» و واپس زدن «ریشه‌های» خود، در تلاش‌های‌شان جهت کنترل فضای درونی و برونی شکست سختی متحمل شدند. حاکمیت فعلی روسیه نیک می‌داند که در صورت عدم توجه به مطالبات ملت‌ها و اقوام در مناطق آسیائی و خصوصاً در کشورهای ایران، ترکیه و پاکستان، این شکست به راحتی می‌تواند بار دیگر در قلب حاکمیت جدید روسیه نیز تکرار شود. در مطلبی که تحت عنوان «روسیه و آسیا» چند هفتة پیش نوشتیم، اشاراتی به مواضع جدید روسیه در قبال مسائل منطقه‌ای کرده‌ایم.

در عمل جهت تجزیه و تحلیل همین فضای درونی و برونی روسیه، بالاجبار از ایران خارج شده، پای به ترکیه و یونان می‌‌گذاریم. چرا که خارج از تخته‌نرد، خورشت‌بادمجان و شیش‌ کباب، این دو ملت نقاط مشترک دیگری نیز دارند. خلاصة کلام در ترکیه و یونان بحران‌هائی ظاهراً‌ متفاوت، هر چند یک‌سان در حال جارو کردن فضای سیاست داخلی است. نخست نگاهی به ترکیه می‌اندازیم که در آن دولت اسلام‌گرا ارتش وابسته به پیمان آتلانتیک شمالی را، ارتشی که رسماً در اساسنامه‌هایش خود را «ضامن لائیسیته» معرفی می‌کند، تحت عنوان مبارزه با کودتا هدف تصفیه‌های دینی و اسلامی قرار داده. بله، تحت عنوان مبارزه با توطئة کودتا، سران ارتش که در میان آنان فرماندهان سابق نیروهای دریائی و هوائی نیز دیده می‌شوند توسط پلیس دستگیر و روانة بازداشتگاه ‌شده‌اند!

آنان که با ساختار قدرت در حکومت ترکیه آشنائی دارند به صراحت می‌دانند که حاکمیت در این کشور از طریق ارتش اعمال می‌شود؛ دولت ترکیه همچون دستگاه ولایت فقیه در حکومت اسلامی فقط رویه‌ای پوسیده و ملحفه‌ای «تشریفاتی» بر قدرت نظامیان و دستگاه‌های امنیتی است که در پشت صحنه حکومت می‌کنند. اینکه امروز مهره‌های سرشناس در قلب همین حاکمیت یکی پس از دیگری دستگیر و روانة زندان ‌شده‌اند، فقط نشان از یک کودتای اعلام نشده دارد. ارتش ترکیه در حال چرخش به سوی اسلام‌گرائی است؛ به همین دلیل یک جریان «سیاسی ـ نظامی» که مسلماً از حمایت‌های «پیمان آتلانتیک شمالی» برخوردار می‌شود، به بهانة مبارزه با «توطئة کودتا» دست به فروپاشانی در رده‌های لائیک در قلب قشرهای حاکم نظامی می‌زند.

ولی از آنجا که سرنوشت ترکیه و یونان نیز به عنوان آخرین مهره‌های زنجیرة سازمان آتلانتیک شمالی در شرق به یکدیگر متصل شده، همزمان با بحران «کشف کودتا» در ترکیه، دولت دمکراتیک یونان نیز عملاً پای در فروپاشانی مالی و اقتصادی گذاشته. «یورو» قدرت خرید خود را به تدریج از دست می‌دهد؛ نفت همچنان گران و گران‌تر می‌شود، و بر بحران مالی و اقتصادی که تقریباً تمامی صنایع غرب را در چنگ خود گرفته در حال حاضر پایانی متصور نیست. پر واضح است که در چنین شرایطی مهره‌های «علی‌البدل» در قلب اتحادیة اروپا یکی پس از دیگری فرو افتند تا امکانات به حفظ مهره‌های اصلی اختصاص یابد.

«آتلانتیسم» که پس از فروپاشی اتحاد شوروی مهم‌ترین مشفق اتحادیة اروپا جهت گسترش به جانب اروپای شرقی شده بود، در این حرکت «تاریخی» سعی داشت که از طریق تحکیم پایه‌های یورو در برابر روبل، همچنان دلار را به عنوان ارز حاکم بر جهان مورد حمایت قرار دهد. برقراری ارز واحد اتحادیة اروپا، آنهم با این شتاب و سرعت، هدفی جز کسب اعتبار برای متحدان اروپائی آمریکا دنبال نمی‌کرد. ولی امروز به دلیل گسترش بحران مالی، عملاً اعتبار اتحادیة اروپاست که به خطر افتاده. اگر اروپای «متحد» از یونان حمایت مالی صورت ندهد، اعتبار خود را نزد دیگر اعضای «ضعیف» و یا نامزدهای پیوستن به اتحادیه از دست خواهد داد؛ اگر به حمایت خود از یونان ادامه دهد، هنگام پای گذاشتن دیگر کشورهای کوچک اتحادیه به بحران، حمایت مالی از یک مجموعة کشورهای ضعیف به سرمایه‌داری اروپای غربی و قدرت مانورهای مالی و اقتصادی «آتلانتیسم» ضربه‌ای مهلک وارد خواهد آورد. می‌باید قبول کرد که این انتخابی است بسیار «تاریخی» و سرنوشت‌ساز. ولی در هر دو حال، اگر طی چند ماه آینده بر بحران مالی نقطة پایان گذاشته نشود، غرب مجبور خواهد شد که در ادامة وضعیت فعلی به گسترش نفوذ روسیه در اروپای شرقی رضایت دهد، امری که از هم اکنون در دید «دوربین‌» استراتژهای غربی قرار گرفته. به احتمال زیاد عملیات محیرالعقولی که تحت عنوان «افشای کودتا» در ترکیه به راه افتاده، تلاشی است از جانب غرب جهت حفظ آنکارا در دامان آتلانتیسم «مقدس»!








...



۱۲/۰۴/۱۳۸۸

گاه آشتی!




سئوالی که امروز می‌باید مطرح کرد این است که آیا حکومت اسلامی به عنوان یک رژیم سیاسی می‌تواند آینده‌ای در برابر خود داشته باشد یا خیر؟ البته فراموش نکنیم که این سئوال را می‌باید از جنبه‌های مختلف بررسی نمود، تا بتوان جنبه‌های تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و غیره را در یک نظام حکومتی مورد تجزیه و تحلیل قرار ‌داد. به طور مثال، از نظر تاریخی به هیچ عنوان نمی‌توان حکومت اسلامی را در مقام یک شیوة حکومت «میانمدت» مورد بررسی قرار داد؛ این حکومت فاقد شیوة تولید «ویژه» است، در نتیجه در بهترین صورت ممکن رژیمی «کوتاه ‌مدت» می‌تواند تحلیل شود. از طرف دیگر، فرهنگ و ابعاد فرهنگی این رژیم سیاسی نمی‌تواند در چارچوبی مستقل از تحولات اقتصادی، مالی و فناورانة جهان غرب مورد نظر قرار گیرد. به عبارت ساده‌تر حکومت اسلامی نه تنها فاقد «شیوة تولید» ویژه و از آن خود است، که از نظر فرهنگی نیز به تحولات جهانی وابستگی مطلق دارد و بر خلاف ادعاهای سران رژیم، این حکومت نتوانسته یک گشتاور فرهنگی به صورت مستقل ایجاد کند. «فرهنگ» حکومت اسلامی ـ اگر بتوان این پدیدة فرهنگ‌ستیز را فرهنگ نامید ـ در بهترین بررسی ممکن نوعی واکنش به فرهنگ سرمایه‌داری بین‌المللی به شمار خواهد رفت، و پرواضح است زمانیکه قدرت انطباق و هماهنگی «فرهنگ دولتی» با سیاست‌های کلان، به هر دلیل از دست برود، حکومت اسلامی در انزوای فرهنگی قرار گرفته و نهایت امر پای به مرحلة‌ فروپاشانی خواهد گذاشت.

از آنچه در بالا عنوان کردیم یک نتیجة صریح می‌گیریم: اگر سخن از «آینده» برای حکومت اسلامی به میان می‌آوریم نمی‌باید آنرا در چارچوب یک نگرش تاریخی مورد عنایت قرار داد؛ سخن از یک یا دو دهة آینده است! به عبارت دیگر این نوع حکومت از نظر تاریخی فاقد آینده خواهد بود.

با در نظر گرفتن حوادثی که پس از «شبه انتخابات» اخیر به راه افتاد برداشت کلی آن است که حکومت اسلامی از میان به دو نیم شده. هر چند می‌باید قبول کرد که هر نیمة این حکومت به یک حد از وحشیگری، ضدیت با حقوق انسانی، وابستگی به محافل فرامرزی و تکیه بر سرکوب توده‌های مردم در مقام «سیاستگزاری» برخوردار است. یک گروه از اوباش حکومت خود را به جریانی به نام «احمدی‌نژاد» متصل کرده‌اند، گروه دیگری از همین اوباش تحت عنوان «اصلاح‌طلبی» و یا حمایت از «جنبش سبز» در اطراف شخصیت‌های دیگری به همان اندازه منفور و ضدمردمی گرد آمده‌اند. در عمل هیچ یک از ایندو جریان برنامه‌ای نیز جهت ادارة امور کشور در دستورکار ندارد. همانطور که بالاتر گفتیم اهرم اصلی در سیاستگزاری و مملکت‌داری در این حکومت «سرکوب» است. بر پایة همین عامل سرکوب «مشروعیت» خلق می‌شود، و همزمان با تکیه بر سانسور، «اخبار حکومتی» نیز تولید خواهد شد، و بر پایة «تحمیق» توده‌ها، حمایت‌های مردمی به نمایش گذاشته می‌شود!

بهترین نمونه از این «نمایشات» را طی تظاهرات 22 بهمن اخیر مشاهده کردیم. خوشبختانه اینترنت امروز این امکان را فراهم آورده تا ملت ایران بتواند ده‌ها کیلومتر صف اتوبوس‌های دولتی را ببیند، اتوبوس‌هائی که «تظاهرکنندگان» را از تمامی مناطق اطراف به پایتخت آورد. این نوع «نمایشات» را رژیم سیاسی حاکم «حمایت‌های مردمی» می‌خواند، و جالب اینجاست که هم اصلاح‌طلبان و هم دارودستة احمدی‌نژاد به یکسان قصد «مصادرة» همین «حمایت‌ها» را به نفع خیمة و خرگاه خود دارند.

اینکه در 22 بهمن اخیر، «جمعیت کذا» را از کجا به تهران آورده‌اند تا جیغ‌وفریاد‌شان در برابر دوربین خبرنگاران خارجی تأئیدی بر «مردمی» بودن حکومت اسلامی شود، به هیچ عنوان از اهمیت برخوردار نیست؛ مهم این است که جمعیت تهرانی‌ها، جمعیتی که بالغ بر بیش از 10 میلیون نفر می‌شود در این تظاهرات غایب اصلی بوده. به جرأت بگوئیم، حکومت اسلامی تمامی پایه‌های حامی خود در سطح شهرهای بزرگ را از دست داده. بی‌دلیل نیست که به گفتة فرماندهان نیروهای انتظامی اینک این نیروها تحت نظارت و مدیریت قرارگاه «ثارالله» عمل می‌کنند!

«[...] سردار رجب زاده [...] افزود که بعد از انتخابات، پلیس تمام امکانات خود را در اختیار قرارگاه ثارالله سپاه قرار داده و این قرارگاه مسئول امنیت تهران بود.»

سایت کلمه، سوم اسفندماه 1388

باید پرسید چرا؟ مگر پس از این به اصطلاح «انتخابات» چه مسائلی پیش آمده که پلیس در سطح پایتخت با «ارتش» جایگزین می‌شود؟ در نتیجه در ادامة بررسی‌های بالا، یعنی تحلیل «آیندة این رژیم» می‌باید اضافه کرد، تا کجا و تا کی محافل حاکم بر کشور ایران ـ این محافل همان‌ها هستند که پس از کودتای میرپنج اهرم‌های قدرت را در دست گرفتند ـ خواهند توانست سپاه پاسداران را نیز بر مردم ایران حاکم نگاه دارند؟ تا کی این محافل می‌توانند با فرستادن اتوبوس به اطراف و اکناف و جمع کردن مردم برای حکومت اسلامی در مراکز شهری «سیاهی لشکر» درست کنند؟ و تا کی می‌توان یک حکومت نظامی و دست‌نشانده را تحت عنوان حکومتی برآمده از یک «انقلاب مردمی» به ملت ایران و افکارعمومی جهان حقنه کرد؟

در همین راستاست که جهت تأمین امتدادی بر موجودیت این حکومت جریانی به نام «مخالفان خارج از کشور» نیز توسط شبکة رسانه‌ای وابسته به غرب به راه افتاده. مأموریت اصلی این جریان قرار دادن پروژة «حکومت اسلامی» خارج از روند سیاست‌های فعلی و حاکم است! به عبارت دیگر، این شبکه مدعی‌ می‌شود که «حکومت اسلامی» خیلی خوب است، آنچه می‌باید «بد» تلقی شود فقط به شخص خامنه‌ای و احمدی‌نژاد محدود می‌ماند!‌ البته می‌باید اذعان داشت که این عملیات نوعی «شعبدة» سیاسی است، چرا که ناظر بی‌طرف و بی‌غرض تفاوت عمده‌ای بین احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی نخواهد دید. آنان که این «تفاوت‌های» نامرئی را می‌بینند و در بوق و کرنا می‌گذارند هدفی جز تأمین اعتبار برای حکومت اسلامی دنبال نمی‌کنند.

به عبارت دیگر، گروه‌هائی از میان صاحبان نفوذ و منتفعان از حکومت اسلامی طی چند سال گذشته به تدریج از کشور خارج شده، در ارتباط با برخی محافل داخلی، نوعی حکومت اسلامی در هجرت پایه‌گزاری کرده‌اند! اینان با توسل به تمامی شیوه‌های رایج در داخل کشور، یعنی سانسور، تهدید، برچسب‌زدن، برخورداری از حمایت‌های مالی و محفلی و جناحی، قصد دارند فضای متحجر فکری خود را بر فضای مجازی و رسانه‌ای در خارج از کشور نیز حاکم کنند. اینان به عبارت ساده‌تر خود را در مقام «آلترناتیو» حکومت اسلامی می‌بینند؛ حرف آخرشان نیز روشن است: حکومت اسلامی بله، احمدی‌نژاد و خامنه‌ای نه!‌

باید گفت پس از سه دهه حاکمیت یک نظام متحجر و واپس‌گرا، اگر گروهی با ماسک‌های مختلف از «دمکراسی‌خواهی» گرفته تا «سوسیالیسم» بخواهند با چنین گزافه‌هائی یک مجموعة استعماری و سرکوبگر را از زیر ضربة افکار عمومی ملت ایران بیرون بکشند، عملیات‌شان را نمی‌توان یک فعالیت سیاسی سازنده به شمار آورد. در نتیجه باز هم در مورد آیندة حکومت اسلامی با یک لایة دیگر مواجه خواهیم شد: آیا مخالف‌نمایانی که توسط حکومت اسلامی و حامیان خارجی آن در فضای فرامرزی فعال شده‌اند قادر خواهند بود امتداد این حکومت را نیز در عمل تأمین کنند؟ و اگر پاسخ مثبت است، اینان تا کی می‌توانند بر این طبل بکوبند و حکومت را در قدرت نگاه دارند؟

بارها در همین وبلاگ‌ها گفته‌ایم که غرب علیرغم تمامی ادعاهای دروغین دست از حکومت اسلامی و «دین‌بازی»، آنهم در ویراست «دیکتاتوری اسلامی» در ایران نخواهد شست. دلائل نیز بسیار گسترده است، و می‌باید در ارتباط با مسائل پیچیدة استراتژیک مورد بررسی قرار گیرد. ولی در شرایطی که دولت روسیه رسماً از زبان «روگزین»، نمایندة این کشور در سازمان ناتو، عنوان می‌کند که حضور نظامی روسیه در افغانستان غیر قابل تصور است، می‌باید قبول کرد که تنها هنری که روسیه در این بازی «کلان ـ استراتژیک» به خرج داده، انداختن جناح‌‌های مختلف غرب در منطقه به جان یکدیگر بوده.

حضور نظامی روسیه در افغانستان حتی اگر به صورت زیرجلکی هم وجود داشته باشد، تا زمانیکه اهرم‌های سیاستگزاری به مسکو امکان دهد، روسیه به صورت علنی از پای گذاشتن در درگیری‌های نظامی، منطقه‌ای و ... اجتناب خواهد کرد. و از آنجا که ایران همسایة روسیه است، و سیاست‌های جاری در یک کشور نمی‌تواند بدون تأثیر بر سیاست‌های همسایگان باشد، باز هم می‌باید به موضوع «آیندة حکومت اسلامی» بعد جدیدی اضافه کرد: دولت روسیه تا کی خواهد توانست بدون درگیری مستقیم با مسئله‌ای به نام دیکتاتوری «حکومت اسلامی» به غرب اجازه دهد که در مرزهایش دست به «صحنه‌سازی» و خیمه‌شب‌بازی‌های نمایشی از قبیل انتخابات کذا و به اصطلاح جنبش‌های اجتماعی «کنترل شده» بزند؟ و نهایت امر در پایان این بررسی به بعد دیگری خواهیم رسید: وضعیت اوپوزیسیون سیاسی در ایران!

می‌دانیم که بی‌بته بودن اوپوزیسیون در عمل یکی از مهم‌ترین دلائل دیرپائی حکومت اسلامی شده. البته در اینجا مقصود از اوپوزیسیون «مخالف‌نمایان» نیستند، سخن از گروه‌ها، تشکیلات، احزاب و دیگر سازمان‌هاست که خواهان برچیده‌ شدن بساط دولت اسلامی‌اند. در این میان نیز بالاجبار می‌باید چند نکته را مد نظر قرار داد. نخست اینکه در فضای سیاسی فعلی، در شرایطی که روسیه فعالیت‌های خود را آنچنان که شاهدیم به حداقل ‌رسانده تا حیطة مسئولیت‌های منطقه‌ای و حتی جهانی را به شدت تحت کنترل کرملین قرار دهد، اوپوزیسیون در معنای واقعی کلمه فقط زمانی می‌تواند شکل گیرد که غرب دست از حکومت اسلامی بشوید؛ پیشتر گفتیم که این مطلب در شرایط فعلی غیرقابل انتظار است! در نتیجه، پرسش دیگری به فهرست پرسش‌های قبل افزوده خواهد شد: تا کی و تا کجا سازمان‌ها و تشکیلات سیاسی خارج از کشور حاضرند منتظر تصمیمات محافل غربی باقی بمانند و در زمینة جایگزینی رژیم سیاسی ایران «فلج عمومی» را تبدیل به شیوة رفتار سیاسی کنند؟

همانطور که می‌بینیم جواب به این سئوالات و سئوالاتی بسیار گسترده‌تر، زمانیکه کار را به تحلیل و بررسی بکشانیم مشکل می‌تواند از صراحت برخوردار شود. ولی هر چند نمی‌توان انتظار داشت که حکومت اسلامی یک‌شبه شرش را از سر ملت و مملکت کم کند،‌ این امید می‌رود که فضای سیاسی در داخل کشور به تدریج پای در فروپاشانی بگذارد؛ حیطة عمل سازمان‌های نظامی و انتظامی محدود شود، و دولت نهایت امر بالاجبار پای در مسیر گشودن مفری جهت خروج از بحران نظامی بگذارد. این همان مسیری است که امروز تحت عنوان بازبینی قوانین حاکم بر روند «انتخابات» در حکومت اسلامی آغاز شده. به عبارت دیگر، زمانیکه غرب دریافت دیگر نمی‌تواند همچون گذشته‌ها با تکیه بر هیاهوی خیابانی و «نهضت» و آشوب و درگیری در کشور سیاستگزاری کند، و اگر پای به چنین میدانی گذاشت نتیجه‌ای جز تضعیف عواملش به همراه نخواهد داشت، به محافل داخل کشور دستور داد که به هر ترتیب ممکن زمینة درگیری‌ها را «تخفیف» دهند! اینکه چه کسانی پای به مجلس شورای اسلامی می‌گذارند آنقدرها برای ملت ایران تفاوت نخواهد کرد؛ تفاوت در این است که پشت این گروه‌ها چه محافلی به طرف‌های غربی «باج» خواهند داد، و چه باج‌هائی پرداخت خواهد شد. در نتیجه اکنون که غرب می‌خواهد روابط در قلب محافل نوکرا‌ن ایرانی‌نمای‌اش «صلح‌آمیز» باشد،‌ آقای موسوی، روحانی، بهرمانی و ... طرح‌هائی جهت «خروج از بحران» در مجمع تشخیص مصلحت ارائه می‌دهند! هر چند بعضی‌ها در بولتن‌هائی که نام «روزنامه‌» بر خود گذاشته به شدت از این عمل انتقاد کنند!

این «طرح‌ها» که تحت عنوان «خروج از بحران» مطرح می‌شود، فقط یک هدف کلی را دنبال می‌کند: چگونه به غرب امکان دهیم که بدون دست زدن به فروپاشانی‌های سیاسی و ساختاری، همچون گذشته به صور «دوستانه» منافع خود را در سیاست و اقتصاد و امور مالی کشور محفوظ و دست‌نخورده نگاه دارد؟ چگونه غرب می‌تواند تغییرات «کلان‌ ـ سیاسی» مورد نظر را در منطقه، و حتی در سطح جهانی بدون ایجاد گسست سازمانی، حقوقی و تشکیلاتی در کشور ایران «سازماندهی» کند؟ این سئوالات اهمیت بسیار دارد. آنان که روند تحولات سیاسی، خصوصاً در مورد کشور ایران را به دقت دنبال کرده‌اند بخوبی می‌دانند مقصود ما از «تغییرات» کلان سیاسی چیست.

به طور مثال نگاهی به شرایط حاکم بر تجارت نفت‌خام خواهیم داشت. اگر امروز دولت‌های سرمایه‌داری غرب که به شدت نیازمند واردات نفت‌خام هستند می‌توانند این ماده را به بهای هر بشکه 80 دلار ابتیاع کنند، در فردائی که چنین تجارتی دیگر بازتاب منافع کلان‌شان نشود، جهت خروج از بحران دست به چه عملیاتی خواهند زد؟ تجربة اینان طی بحران‌سازی‌های اخیر در ایران ثابت کرد که دیگر در کشورمان به دلیل مسئلة «همجواری‌ها» نمی‌توان دست به فروپاشانی برق‌آسا زد. در نتیجه می‌باید به دنبال راه‌حل دیگری باشند. و همین جستجوی راه‌حل‌های دیگر است که امروز تبدیل به «تجدیدنظر در امر انتخابات» جمکران می‌شود!

البته در پایان می‌باید به یک نکتة قابل توجه اشاره داشت. پیشتر گفته بودیم که روسیه قصد دارد به هر ترتیب ممکن از پای گذاشتن در درگیری‌های جهانی اجتناب کند، ولی به استنباط ما این «عملیات» بر پیش‌فرضی متکی است که ایجاب می‌کند در شرایط اقتصادی و مالی جهانی هیچ بن‌بستی پیش نیاید! عنوان اینکه روسیه «متحد» غرب است، نمی‌تواند در اصول ناظر و حاکم بر تجارت جهانی تغییر عمده‌ای اعمال کند. غرب از اینکه خود پای در فروپاشانی گذارد و همزمان از «اتحاد» خود با روسیه حمایت به عمل آورد مسلماً آنقدرها خوشحال و راضی نخواهد بود. این بده‌بستان‌ها بین مسکو و واشنگتن تا کی و تا کجا می‌تواند ادامه یابد؟ البته بحث اقتصادی در این میان فقط به نفت و یا مواد خام محدود نیست. روسیه در تمامی زمینه‌ها بیش از آنچه «متحد» غرب تلقی شود، رقیب غرب است و «داده‌ها» را تحت فشار رسانه‌ای نمی‌توان «تقلیل» داد یا ماهیت‌شان را دچار تغییر کرد.

همانطور که شاهدیم با در نظر گرفتن تحلیل‌های بالا روند تحمیل شده بر حکومت اسلامی از جانب غرب، روندی که کار را به «تجدیدنظر» در روند انتخابات می‌رساند می‌باید به طور کلی یک تحول «مثبت» ارزیابی کرد. چرا که «صلح» در میان محافل دست‌نشاندة غرب در کشور الزاماً به معنای تأمین حاکمیت منحصربه‌فرد اینان بر سرنوشت ایران نخواهد بود. چه بسا که طی این همنشینی صلح‌آمیز فلسفة وجودی بسیاری از این محافل اوباش‌پروری از ریشه و پایه از جانب حامیان فرامرزی‌شان به زیر سئوال رود، و اینجاست که سازماندهی یک اوپوزیسیون سیاسی و یا چندین و چند تشکیلات اوپوزیسیون سیاسی می‌تواند در عمل آغاز شود.