۱۲/۲۷/۱۳۸۹

کاسه و سنگر!




نوروز جمشیدی و آغاز سال 1390 خورشیدی را به تمامی ایرانیان و ایران‌دوستان تبریک گفته، برای همة عزیزان آرزوی شادکامی و کامیابی داریم.

پس از هفته‌ها اعتراض و تظاهرات در بحرین، دولت‌های عربستان سعودی و امارات با اعزام نیرو عملاً دست به دخالت نظامی در این کشور زدند. گفته می‌شود تعداد نیروهای اعزامی از یکهزار نفر فراتر نمی‌رود. حال این سئوال مطرح می‌شودکه یک نیروی 1000 نفره نظامی در تحولات بحرین چه تغییری می‌تواند به وجود آورد؟ خواهیم دید اعزام این تعداد اندک بیشتر هیاهو و جنجال است تا اتخاذ مواضعی‌ نظامی! به هر تقدیر، روز دوشنبه 14 مارس 2011، سخنگوی کاخ‌سفید اعلام کرد که، «اعزام نیروهای نظامی و انتظامی از سوی کشورهای دیگر به بحرین به معنای دخالت نظامی نیست!» و روز بعد باراک اوباما رسماً اعلام داشت، «اعزام نیروی نظامی به بحرین راه درست مقابله با بحران نخواهد بود!» به عبارت دیگر مواضع رسمی اوباما و سخنگوی کاخ سفید یک‌سان نیست. پس ببینیم این تفاوت مواضع را چگونه می‌توان تفسیر کرد؟

بر اساس پروتکل‌های بین‌المللی، زمانیکه یک کشور نیروهای نظامی خود را در کشور دیگری مستقر نماید، این عمل «دخالت نظامی»‌ تلقی خواهد شد. شاید سخنگوی «محترم» کاخ‌سفید برای «دخالت نظامی» تعریف دیگری در اختیار دارند، تعریفی که از قضای روزگار با «تعریف اوباما» نیز ناهماهنگ است! می‌باید از سخنگوی کاخ‌سفید و حضرت ریاست جمهوری آمریکا بخواهیم که ضمن هماهنگی با یکدیگر،‌ تعریف مشخصی نیز از «دخالت نظامی» به جهانیان ارائه دهند. حال که سخنگوی «عزیز» در کتاب‌دعاهای کاخ‌سفید به تفحص و تحقیق جهت یافتن تعریف جدید از «دخالت نظامی» مشغول هستند، ما نیز از فرصت استفاده کرده نگاهی به تاریخچة بحرین می‌اندازیم؛ بحرین از سوی سازمان ملل به عنوان یک کشور مستقل به رسمیت شناخته شده.

از آغاز امپراتوری هخامنشی تا پایان امپراتوری ساسانی، ایران بر بحرین حاکمیت تام و تمام داشته. چرا که مسیر ناوگان‌های تجاری و نظامی ایرانی چنین ایجاب می‌کرد که سرزمین‌های واقع در دو سوی خلیج‌فارس تحت نظارت دولت مرکزی ایران قرار گیرد. و به دلیل همین الزامات «تجاری ـ نظامی» بود که این نظارت حتی مناطقی را که امروز عمان، یمن، شاخ آفریقا و ... خوانده می‌شود نیز شامل می‌شد.

در ادامه یادآور شویم که پس از فروپاشی حکومت‌های ایرانی و استقرار حاکمیت عرب در کشورمان، این نظارت همچنان ادامه یافت. هر چند بحرین از جمله نخستین مناطقی بود که خارج از شبه‌جزیرة عربستان به تصرف «لشکریان اسلام» در آمد، شبکة تجاری، اداری و مالی ایرانیان که بر این جزیره حاکم بود، در دوران اشغال عرب نیز همچنان فعال باقی ماند. تفاوت این بود که حاکمیت ایرانیان تحت عناوین دیگری بر این منطقه تحمیل می‌شد: اینبار شام و سپس بغداد بودند که با بهره‌گیری از شبکة اداری‌ای که از ساسانیان به عاریت گرفته شده بود بر این منطقه حکم می‌راندند. به عبارت دیگر، هر چند ایران خود به اشغال اعراب درآمده بود، وابستگی بحرین به شبکة «تجاری ـ مالی» ایران همچنان ادامه داشت. از سوی دیگر، «شورش قرمطیان»، که یکی از نخستین واکنش‌های ملت‌ها در برابر اشغالگران عرب به شمار می‌رود، از ریشه‌هائی بحرینی نیز برخوردار است. قرمطیان، یا به زبان عربی «قرامطه»، تحت تأثیر تعالیم زرتشت گیاه‌خواری پیشه کرده، بر علیه آنچه «خلافت جهان اسلام» خوانده می‌شد دست به شورش برداشتند. طی دهه‌ها درگیری نظامی گسترده، خلافت عباسی که در عمل دستگاهی بود جهت چپاول ملت‌ها توسط قرامطه شدیداً به چالش کشیده شد. جالب اینجاست که بنیاد الهامات قرمطیان را همانطور که گفتیم در ریشه‌های فرهنگ پارس باستان و شاخه‌های بحرینی آن می‌باید جستجو کرد!

پس از تضعیف خلافت عباسی، طی قدرت‌گیری ترک‌های آسیای مرکزی در فلات بلند ایران، همان ترک‌ها که نیاکان‌شان را جهت بردگی در شن‌زارهای آسیای مرکزی «شکار» کرده بودند، بحرین نیز به نوبة خود به دست ترک‌تباران افتاد: سلجوقیان فارس و حامیان‌شان یا سلجوقیان عراق! این وضعیت تا قرن هفدهم میلادی ادامه یافت، تا اینکه صفویه بار دیگر حاکمیت ایران را بر جزیرة بحرین تأمین نمود. ولی در این دوره شیوخ‌ صفوی به دلیل ضعف شدید نیروی دریائی، بجای تحکیم پایه‌های «تجاری ـ نظامی» دست به تشویق «شیعی‌گری» در بحرین‌زدند. سیاستی که امروز این منطقه را به جزیره‌ای با اکثریت شیعی‌مسلک تبدیل کرده. پس از سقوط صفویه، نادرشاه بحرین را تسخیر کرد، و کریم خان زند آخرین پادشاه ایرانی بود که در عمل این جزیره را تحت نظارت خود قرار داد. پس از مرگ کریم خان، بحرین اسماً منطقه‌ای ایرانی به شمار می‌رفت و در عمل بین حاکمان عمانی، سعودی‌ و ... دست به دست می‌شد.

این وضعیت ادامه داشت تا اینکه، در اوائل قرن نوزدهم میلادی، نیروی دریائی بریتانیا که بر خلیج فارس حاکمیت بی‌قید و شرط اعمال می‌کرد، با خاندان آل‌خلیفه قراردادی تحت عنوان «پیمان ابدمدت صلح و دوستی» به امضاء رساند؛ بحرین در چارچوب این «پیمان» به تحت‌الحمایة انگلستان تبدیل شد. در دسامبر 1971، زمانیکه تلاش‌های بریتانیا جهت تشکیل یک کشور واحد متشکل از قطر، بحرین و شیخ‌نشین‌هائی که بعدها «امارات متحدة عربی» نام گرفتند، به دلائلی با شکست مواجه شد، بحرین که هنوز در مدارک سازمان ملل قسمتی از خاک ایران به شمار می‌رفت، پس از برگزاری یک رفراندوم نمایشی توسط افسران انگلیسی، به «استقلال» دست یافت!

در این میعاد، رژیم حاکم بر ایران که خود نیز از نوکران شناخته شدة انگلستان به شمار می‌رفت، بلافاصله با به صحنه آوردن نمایشاتی مفتضح، «استقلال» بحرین را به رسمیت شناخت. در ازاء این خوش‌رقصی‌ها انگلستان نیز جزایر تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی را در مدخل خلیج‌فارس «ظاهراً» به نیروی دریائی شاهنشاهی واگذار نمود! کسی نمی‌پرسید امپراتوری بریتانیا چندین هزار کیلومتر دورتر از سرحدات‌اش اصولاً به چه دلیل در خلیج فارس لنگر انداخته؛ دوران «جنگ‌سرد» بود، و همة ضدکمونیست‌ها هم‌سنگر و «هم‌کاسه»! و همین هم‌کاسگی به رژیم شاهنشاهی که طی بیش از نیم‌قرن صدها ایرانی را به اتهام «خیانت به منافع ملی» اعدام و شکنجه کرده بود، اجازه می‌داد با حفظ جایگاه «وطن‌پرستانة» نمایشی و افراطی، بخشی از ایران را همانطور که نمونة بحرین نشان داد به اربابان «تقدیم» کند. ولی نمایش شناسائی «رسمی»‌ بحرین مضحک‌‌تر از آن بود که جدی انگاشته شود. هر چند با این نمایش، ارتباط ایران با جزیرة بحرین که به دوران باستان بازمی‌گشت، از طریق «دخالت» صلح‌دوستانة سازمان ملل به طور کلی گسسته شد، و شاهنشاهی پهلوی برگ زرین دیگری به افتخارات خود افزود.

البته در چنین مقاطعی، استعمار جبهة خود را چندشاخه می‌خواهد، و به همین دلیل پس از به رسمیت شناختن «استقلال» بحرین از طرف حکومت فکاهی شاهنشاهی، برخی عناصر «مشکوک» با شعارهای دوآتشة ناسیونالیستی در تهران و شهرهای بزرگ دادوفریاد به راه انداختند و دست به نامه‌نگاری زده و رژیم شاه را به باد انتقاد گرفتند. در این انتقادات رسماً عنوان می‌شد که به چه دلیل «سرزمین زرخیز» بحرین را به اجنبی واگذار کرده‌اید؟! ولی از قضای روزگار طی دورانی که بحرین تحت‌الحمایة «ارتش بریتانیا» بود، اعتراضات سیاسی همین ناسیونالیست‌های دوآتشه هرگز به گوش نمی‌رسید.

به هر تقدیر نه رژیم دست‌نشاندة شاهنشاهی قادر بود شاخ در شاخ نیروی دریائی انگلستان بیاندازد، و نه منافع جهانی سرمایه‌سالاری بین‌المللی ایجاب می‌کرد که اعتراض ایرانیان به این «حاتم‌بخشی» استعماری در مجامع حقوقی بین‌المللی مطرح شود. سکوت مرگ بر سراسر ایران سایه انداخت و امروز، یعنی سه دهه پس از «انقلاب شکوهمند» اسلامی آخوندهای حوزه و بازار، در ایران هیچ مورخ رسمی نخواهیم یافت که از «بحرین ایران» نامی ببرد.

در حال حاضر، بحرین عضو رسمی سازمان ملل به شمار می‌رود، و علیرغم حضور پادگان‌ها و شمار چشم‌گیر نظامیان انگلیسی و غربی، و دخالت مستمر اینان در مسائل داخلی این جزیره، بحرین کشوری «مستقل» شناخته شده! این بود خلاصه‌ای بسیار فشرده از آنچه می‌توان تاریخچة بحرین عنوان کرد.

ولی در شرایط فعلی، «حملة» نیروهای نظامی و انتظامی عربستان و امارات به بحرین از زمینه‌هائی متفاوت برخوردار شده. همانطور که بالاتر گفتیم، از منظر تاریخی این نوع دخالت‌ها در امور بحرین، از سوی عمانی‌ها و سعودی‌ها پیشینة گسترده‌ای دارد و طی تاریخ بارها تکرار شده. نخست می‌باید این مسئله را عنوان کرد که برخلاف «شایعات»، بحران بحرین می‌باید در چارچوب بحران جهانی‌ای تحلیل شود که در کشورهای مسلمان‌نشین به راه افتاده. ولی ریشه‌یابی این بحران جهانی که گریبان‌گیر رژیم‌ها در خاورمیانه، شمال آفریقا و آسیای مرکزی است، همانطور که نمونة لیبی نشان می‌دهد به این سهولت نمی‌تواند صورت گیرد؛ هر کشور ویژگی‌هائی از آن خود دارد. پیرامون این «بحران»، در مطالب این وبلاگ بارها از مسئلة بازنگری در خطوط انتقال انرژی و شاهرگ‌های «تجاری ـ دریائی» در ساختار نوین جهانی سخن گفته‌ایم، ولی این بررسی نیز نمی‌تواند تمامی ابعاد را پوشش دهد.

این واقعیت را می‌باید در نظر داشته باشیم که رژیم‌های حاکم بر کشورهای مسلمان‌نشین، از جمله واپسگرا‌ترین و عقب‌افتاده‌ترین رژیم‌ها در سطح جهان به شمار می‌روند. به طور مثال، تنها کشور مسلمان‌نشینی که در ساختار قانونی‌اش رسماً از نوعی «لائیسیته» سخن به میان آمده کشور ترکیه است. مسلماً تجربة طولانی و بسیار ناخوشایند حکومت دینی و خلیفه‌گری بر ملت ترکیه، و عضویت اجباری این کشور در سازمان آتلانتیک شمالی پس از پایان جنگ دوم در شکل‌گیری «لائیسیتة» کذا موثر بوده. هر چند مشکل می‌توان دولت فعلی و یا حتی دولت‌های نیمه ‌نظامی گذشتة ترکیه را «بردار‌هائی» مناسب جهت ارتقاء، گسترش و حمایت از لائیسیته در این کشور به شمار آورد. خلاصة کلام لائیسیتة ترکیه نیز بیشتر نمایشی و مخصوص در بوق گذاشتن است، تا یک واقعیت برخوردار از حمایت‌ دولت.

با توجه به اینکه تمامی رژیم‌های حاکم بر مناطق مسلمان‌نشین تا بن‌دندان وابسته به بیگانه‌اند و سیاستی جز تحمیل جزمیات و جنفگیات بومی و دینی و سنتی‌ ندارند، این امر مسلم خواهد شد که چنین رژیم‌هائی در برابر تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی بسیار متزلزل‌ و شکننده خواهند بود. فقط انسان‌محوری و دمکراسی است که می‌تواند در صورت تحقق در یک سرزمین، برای رژیم‌ سیاسی آن استحکام تحصیل کند، چرا که یک نظام دمکراتیک خود را نه در تخالف با الهامات و تحرکات و نوآوری انسانی که در ارتباط مستقیم با آن‌ها «شناسائی» می‌کند. رژیم‌های پوسیده و استخوانی، سلطانی و استبدادی در چنین رزمایش‌های سیاسی ناتوان عمل می‌کنند. این رژیم‌ها دیر یا زود در تخالف با الهامات توده‌ها قرار خواهند گرفت، چه این الهامات دمکراتیک باشد، چه واپس‌گرا و ارتجاعی!

به طور مثال، طی انقلاب مشروطه الهامات ملت ایران عموماً دمکراتیک بود؛ و طی غائله‌ای که ملایان با برخورداری از حمایت استعمار در کشور به راه انداختند و نهایت امر کار را به کودتای 22 بهمن 57 کشاندند، الهامات توده‌ها تحت تأثیر تبلیغات مسموم، در مسیر جزمیات و کوردلی و تحجر گام برمی‌داشت، چه در جناح چپ و چه در جناح مذهبی. ولی نه قاجارها توانستند در برابر مشروطة دمکراتیک بایستند، و نه پهلوی‌ها توان مقابله با تحجر آخوند را داشتند؛ واقعیت این بود که هر دوی این رژیم‌ها به یک میزان استخوانی و ضد دمکراتیک بودند، و سرنوشت محتوم چنین رژیم‌هائی جز سقوط و افتضاح و فروپاشی نبوده و نیست. به همین دلیل است که تحرک در جزیرة منزوی و کم جمعیتی همچون بحرین به سادگی می‌تواند «امنیت» نظام‌های حاکم بر عربستان و حتی امارات را تهدید کند. در نتیجه، مهم‌ترین دلیل دخالت مستقیم عربستان و امارات در جریانات سیاسی بحرین وحشت این رژیم‌ها و اربابان‌شان از تحولات است؛ هر گونه تحول، و در هر مسیری اینان را به هراس انداخته، متزلزل خواهد کرد.

با این وجود نمی‌باید در تحلیل مسائل بحرین شتاب به خرج دهیم. می‌بینیم که در بسیاری از مناطق جهان شرایط استراتژیک برای انگلستان تغییر کرده، و این کشور موضع خود را به عنوان شریک غیرقابل تعویض ایالات متحد از دست داده و مشکل می‌تواند جهت تأمین منافع عالیة دربار انگلستان گوشی شنوا در واشنگتن برای خود دست‌وپا کند. از سوی دیگر روسیه، هند و چین در مسیر ارتباط ساختاری بین «لندن و واشنگتن» که پس از پایان جنگ دوم و در چارچوب توافقات «جنگ‌سرد» طبیعی تلقی می‌شد سنگ‌اندازی می‌کنند، و انگلستان را به نشان دادن عکس‌العمل‌های تند و شتابزده وادار می‌نمایند. دخالت نظامی عربستان و امارات در بحرین می‌باید یکی از همین واکنش‌های شتاب‌زده تحلیل شود. با این وجود، در این درگیری که طی آن، به درخواست حاکمیت بحرین رژیم‌های همسایه عملاً در این کشور «مستقل» دخالت کرده‌اند، این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل حکومت اسلامی ایران با این «دخالت» به مخالفت برخاسته؟

هیاهوی «مخالفت با دخالت خارجی» از بلندگوهای حکومت اسلامی گوش فلک را کر کرده، و این هیاهو توجیهی منطقی دارد. از یک سو، حکومت جمکران در بحران بحرین،‌ «شیعی‌مسلکی» را سرنوشت‌ساز معرفی می‌کند، و برخلاف واقعیت، ‌ چنین می‌نمایاند که این بحران نتیجة درگیری شیعه و سنی است! از سوی دیگر، حکومت اسلامی ضمن ابراز مخالفت «ظاهری» با لشکرکشی وهابی‌ها و سنی‌ها به این جزیره سعی دارد «رهبری» خود بر جهان تشیع را به «ارزش» گذاشته، در میان شیعیان بحرین همان نقطة اتکائی را بازسازی کند که شیخ‌های صفوی چند سدة پیش ایجاد کرده بودند. ولی نتیجة چنین عملیاتی به دلیل ضعف و وابستگی حکومت اسلامی به سرمایه‌داری غرب، نهایت امر به معنای باد انداختن در بادبانی خواهد بود که دربار انگلستان در چارچوب منافع‌اش در خلیج‌فارس به هوا برده.

مزیت‌های سیاسی و استراتژیکی که برخورد نمایشی حکومت اسلامی با حضور نظامی عربستان در بحرین ایجاد کرده یکی و دو تا نیست. همانطور که گفتیم، حکومت اسلامی به بهانة اعزام تعداد قلیلی از نیروهای نظامی عرب و اماراتی ـ این تعداد اندک فقط جنبة نمایشی و نمادین می‌تواند داشته باشد ـ سعی خواهد کرد به آتش جنگ فرضی بین شیعه و سنی در این جزیره دامن بزند. ولی باید بگوئیم که این طرحی است فراگیرتر از حیطة قدرت عمل جمکران، و مسلماً در راستای تجزیة کشورهای منطقه توسط مخالفان استراتژی‌های «روسیه ـ کاخ‌سفید» از طریق برخی پایتخت‌های بزرگ دیکته می‌شود. با این وجود، باد انداختن در بادبان بحران‌سازی در خلیج‌فارس به جمکرانی‌ها مأموریتی حساس ارجاع خواهد نمود، مأموریتی که جمکران را به عنوان مهرة اصلی سیاست‌های بین‌المللی در تخالف با تحولات جدید و به نفع برخی محافل افراطی به ارزش می‌گذارد. و طی سه دهة‌ اخیر، شاهد بوده‌ایم که جمکران چنین فرصت‌های طلائی را هیچگاه از دست نداده.

با این وجود مسئله را می‌توان ریشه‌دارتر از خوش‌رقصی صرف جمکران برای برخی محافل افراطی نیز تحلیل کرد. چرا که بالاتر، از شکنندگی‌ رژیم‌های پوسیده و استخوانی تا حدودی سخن گفته‌ایم. خلاصة کلام، دلیل دیگری که جمکران را به های و هوی بر علیه «دخالت نظامی» وادار کرده تلاش جهت جلوگیری از تحقق تحولات در منطقه است؛ رژیم‌های استخوانی اصولاً از تحولات بیزارند. جمکرانی‌ها از طریق زدن نعل‌وارونه و مخالفت‌های نمایشی با حضور «نظامی» عربستان در بحرین، حتی اگر سعی در حمایت از مواضع لندن داشته باشند، همزمان از شرایط موجود در بحرین، امارات، کویت و خصوصاً عربستان سعودی حمایت به عمل می‌آورند؛ اینهمه به این امید واهی که نهایت امر بتوانند در برابر نفوذ همین تحولات به درون مرزهای ایران نیز راه‌بند ایجاد نمایند!

اما هم‌کاسگی جمکران و لندن هر دو را به تناقض‌گوئی انداخته. دولت بریتانیا همچون نوکران‌اش در جمکران از معترضین لیبیائی حمایت به عمل آورده، همچنانکه شاهدیم برای دخالت نظامی در لیبی خیز برمی‌دارد. ولی این دولت همزمان از دخالت نظامی عربستان و امارات جهت حمایت از رژیم آل‌خلیفه در بحرین پشتیبانی می‌کند. اما حکومت اسلامی که هم‌صدا با اربابان‌اش معمر قذافی را به باد انتقاد گرفته، از مواضع همین اربابان در بحرین ابراز نارضایتی می‌کند. یک بام و دو هوا؛‌ این است یکی از عواقب مضحک زدن نعل وارونه علیرغم هم‌سنگری و هم‌کاسگی.

ولی تاریخ نشان داده که تحولات را مشکل می‌توان پشت مرزهای جغرافیائی متوقف نمود. حکومت اسلامی که پیشتر، آنزمان که دست‌هائی مقدس باد «انقلاب اسلامی» را در بادبان‌اش می‌انداخت، از «صدور انقلاب» به سراسر جهان، و حتی تصرف نیویورک سخن به میان می‌آورد، مسلماً بیش از هر رژیم دیگری در منطقة خاورمیانه، با این واقعیت ملموس روبروست که در برابر تحولات گستردة جهان مشکل می‌توان سد نفوذ ناپذیر ایجاد نمود.








۱۲/۲۲/۱۳۸۹

بوق و حنا!



هر چند وطن‌دوستان، طرفداران دمکراسی، آزادی مطبوعات، و آنان که خواهان اجرای مفاد «اعلامیة جهانی حقوق بشر» در ایران‌اند، در غوغاسالاری‌ای که تحت عنوان «انتخابات» در جمکران بر پا می‌شود حضور به هم نخواهند رساند، تا آنجا که به منافع دستگاه استبداد مربوط می‌شود دامن زدن به ابعاد «فرضی» این به اصطلاح انتخابات به ابزاری جهت حفظ موجودیت حکومت دست‌نشانده تبدیل شده. البته فراموش نکنیم که، بیرون کشیدن خلق‌الله از خانه‌ها و به صف کردن‌شان در برابر حوزه‌های «رأی‌سازی» با شکل‌گیری مضحکه‌ای به نام «حکومت اسلامی»‌ همزاد بوده. ولی امروز که این حکومت با حمایت اربابان خارجی‌ خود تمامی مخالفان استبداد حاکم را قتل‌عام کرده، جمع کردن خلق‌الله در برابر حوزه‌های «رأی‌سازی» آنقدرها کار سهل و ساده‌ای نیست. مسلماً گروه کثیری از آنان که پیشتر با وعده‌ و وعیدهای سر خرمن در برابر این صندوق‌شکسته‌ها جمع می‌شدند در میعاد آینده از خود خواهند پرسید: معنا و مفهوم واقعی این نمایشات چیست؟ اگر قرار است برای اجرای احکام الهی، مشتی آخوند افراد مورد پسند را منصوب کنند، دیگر به رأی ملت ایران چه احتیاجی دارند؟

پاسخ به این سئوال روشن است؛ جمکرانی‌ها جهت ارائة تصویر مقبول از «مشروعیت» فرضی حکومت‌شان به برگزاری «انتخابات» نیازمنداند. اینکه اصولاً کسی در این خیمه‌شب‌بازی شرکت داشته باشد یا خیر برای این حکومت آنقدرها اهمیت ندارد. اما جهت فراهم آوردن سیورسات ارباب در غرب می‌باید یک «مجلس» سر هم کرد؛ یک رئیس جمهور به شیوه‌ای که شاهد بودیم از صندوق‌ها بیرون کشید و بساطی نیز به نام «رهبر منتخب» مجلس خبرگان به راه انداخت! در غیر اینصورت نان ارباب آجر می‌شود و تشکیلات دست‌نشاندة حکومت اسلامی در برابر ارباب «ارجمند» سیه ‌روی!

در راستای همین نمایشات «مردم‌سالارانه» است که برکناری «تماشائی» هاشمی رفسنجانی از ریاست مجلس خبرگان آبی شد که نهایت امر در لانة مورچگان افتاد. رفسنجانی حرام‌زاده‌تر از آن است که کارت‌های‌اش را یک‌باره رو کند، و مسلماً پس از 32 سال حضور فعال در رأس حکومت سرکوب و چپاول، از کانال‌هائی برخوردار است که به راحتی می‌تواند برای دولت‌ها و تشکیلات آینده «دردسرهای» جدی بیافریند. خصوصاً که در جهان چند قطبی امروز اگر امثال رفسنجانی را یک پایتخت جهانی رها کند، پایتخت‌های دیگری آناً در مسیر منافع‌شان آن‌ها را «جمع‌وجور» خواهند کرد. اینجاست که رادیوفردا دست در دست «اصولگرایانی» که خود را مخالف آنان جا زده، به زبان بی‌زبانی از بحران «رفسنجانی‌زدائی» پرده برمی‌دارد.

و برای این مراسم «پرده‌برداری» چه کسی بهتر از محمدرضا باهنر، فردی که طی سه دهة اخیر از «هنرهای» فراوان‌اش در عرصة فرصت‌طلبی بخوبی آگاه شدیم. برای فوت کردن در آستین اصلاح‌طلبان، باهنر را به میدان آورده‌اند تا در کمال حماقت بگوید، اصلاح‌طلبی با اسلام در تقابل قرار می‌گیرد! به این خیال خام که با شنیدن اظهارات مضحک نوچة رفسنجانی، همة مخالفان حکومت اسلامی شیفته و فریفتة اصلاح‌طلبی می‌شوند و اگر شورای نگهبان صلاحیت چند سر اصلاح‌طلب را تأئید کند میلیون‌ها نفر برای رای دادن به اینان صف خواهند کشید و یکبار دیگر مشروعیت حکومت آخوند در جهان غرب به اثبات می‌رسد:

«تفکر اصلاح طلبی در برخی مواقع مخالفت با نظام و حتی زير سئوال بردن ايدئولوژی و اسلامی بودن نظام را در دستور کار خود داشته است.»

رادیوفردا، 21 اسفندماه 1389

همین کافی است که به ابعاد وسیع بحرانی که به جان جمکرانی‌ها افتاده پی ببریم. مطلب جالب توجه در اظهارات باهنر این است که طرفداران حکومت اسلامی، از هر قماش هنوز نتوانسته‌اند به تعریفی جامع و فراگیر از آنچه «نظام اسلامی» می‌خوانند دست یابند! تأئید تصفیة سیاسی و سرکوب جریانات متفاوت ایدئولوژیک در جامعة ایران که از آغاز کودتای 22 بهمن 57، می‌بایست در مسیر تحکیم پایه‌های یک حکومت «شترگاوپلنگ» جامعه را تحت انقیاد بگیرد، از همان روزها تبدیل به کارت عضویت در «کلوپ» اسلام حکومتی شد. ولی اگر این تصفیه‌ها ابتدا مختص فدائی «نجس» و مجاهد «منافق» بود، امروز همانطور که شاهدیم گریبان همان‌هائی را گرفته که دست‌شان تا آرنج به خون همین مجاهد و فدائی آلوده است، و پناهگاهی جز ویرانکدة خانه‌های امنیتی حکومت اسلامی ندارند.

با فروپاشی امپراتوری «اسلامگرایان آمریکائی» که عملاً پس از شکست رسمی خاتمی در وجیه‌المله نمایاندن نظام «خون و آتش» در کشور آغاز شد، ارباب اصلی به سوئی دیگر تاخت. پروژة دوم حامیان غربی حکومت اسلامی همانطور که دیدیم شامل بیرون انداختن نمایشی «برادران» و «خواهران»، و اعزام‌شان به ینگه‌دنیا با «بورس‌های» تحصیلی بود، جهت دست و پا کردن سکوی پرش در خارج از کشور. از نظر ما این عملیات برای حکومت اسلامی «آب و نانی» نداشت، و ارباب را نیز از کردة خود پشیمان نمود. چرا که هم مچ‌اش در برابر همگان باز شد و هم گلوله‌های سربی‌ای که برای شلیک به قلب ملت ایران آماده کرده بود، همه «مشقی» از آب درآمد.

مشکل اصلی، در چارچوب نظری از اینجا سرچشمه می‌گیرد که حکومت اسلامی با یک «فرض محال» پای به میدان سیاست کشور گذاشته. خلاصه، طاس‌ها در این نرد چنان نشسته که این تشکیلات دست‌نشانده نمی‌باید بپذیرد که اسلام دین مردمان این مملکت است، نه ایدئولوژی سیاسی. و دقیقاً به همین دلیل بحران امروز در سطح ایران را می‌باید سوای بحرانی‌هائی تحلیل کرد که در دیگر کشورها و در قلب ایدئولوژی‌ها به وجود آمد و خواهد آمد. به طور مثال، اگر طرفداران سوسیالیسم علمی با یکدیگر «گرفتاری» ایدئولوژیک داشتند، دیگر تاریخ ادیان و رخدادهای کهن و قصه و حکایات و آداب و رسوم رایج در سرزمین‌های خود را درگیر این بده‌بستان‌ها و «اختلافات» نمی‌کردند؛ حکومت اسلامی عملاً در مسیر مخالف پیش می‌رود. این حکومت تاریخ و اعتقادات یک کشور کهنسال را به حراج گذاشته، و هر روز به حساب خودش می‌خواهد «اسلام» را بازتعریف ‌کند، بدون در نظر آوردن این اصل کلی که «اسلام»‌،‌ مشتی کتاب دعا و گفته و شنیدة آخوندک‌ها در گوشه و کنار حوزه‌ها نیست.

«اسلام» همچون رقص‌های محلی، آداب و رسوم اقوام و گروه‌ها، باورهای قشرهای اجتماعی و دیگر مسائل تاریخی و سنتی، بخشی از زندگی انسان‌ها در این منطقه است، و هیچ ارتباطی با روش‌های منطقی، تحلیلی، اجتماعی و سیاسی نمی‌تواند برقرار کند، مگر در چارچوب مردمفریبی! و این همان مردمفریبی است که از 32 سال پیش تا امروز امثال محمدرضا باهنر نان‌اش را می‌خورند، و ملت ایران چوبش را! بی‌دلیل نیست که استعمار دست از امثال باهنر دست نمی‌شوید. اینان هر روز و هر لحظه اسلام نوینی اختراع نموده و گروهی «دشمن» برای اسلام کذا دست‌وپا می‌کنند که منافع استعمار خدشه دار نشود:

«[باهنر] در سخنان خود خواستار بازتعريف جريان اصولگرائی و روشن کردن تکليف گروه‌های اين گرايش سياسی با جريان و سران فتنه در ايران شده است.»

آنچه باهنر «فتنه» می‌خواند، دقیقاً همان جریانی است که پس از کودتای 22 بهمن 57، با «چپ‌نمائی» زمینه‌ساز قدرت‌گیری فاشیست‌ها شد. نهایت امر همین آقای باهنر با سوار شدن بر موجی که «چپ‌نمایان» به راه انداختند، از جایگاه نقشه‌کشی در شهرستان کرمان به ریاست «جامعة مهندسین کشور» رسید! اگر از همان روزها «جریان فتنه» در کار نمی‌افتاد و امثال موسوی، بهزاد نبوی، خاتمی و ... دست در دست عوامل حزب توده، تحت عنوان «مبارز با امپریالیسم» زمینة فعالیت نوکران آمریکا و انگلستان را در ایران فراهم نمی‌آوردند، آقای باهنر در جایگاه کنونی قرار نمی‌گرفت و می‌بایست از خروس‌خوانان تا بوق‌سگ در کرمان «شابلون» به دست بگیرد و «زیپاتون» بچسباند؛ مجلس و قانونگزاری و ریاست انجمن مهندسین کشور را هم بعضی اوقات شاید می‌توانست به خواب ببیند.

مشکل آقای مهندس باهنر که یکی از همان «کهنه‌لات‌های» حکومت اسلامی هستند، و خصوصاً «گرفتاری عمدة» کارفرمایان رادیوفردا، بر خلاف تمامی مانورها و شعبده‌ها به هیچ عنوان ارتباطی با «جریان فتنه» ندارد. جریان موسوم به «فتنه» متشکل از عوامل سفارت انگلستان در ایران بود که نهایت امر به دلیل شکست استراتژی‌های لندن در منطقه، و خصوصاً اخراج رئیس «کودتای سبز»، یعنی آقای سایمون گاس،‌ سفیر بریتانیا در ایران تا اطلاع ثانوی دکان‌اش بکلی تعطیل شده. حال که مسئله دیگر «جریان فتنه» نمی‌تواند باشد باید پرسید، مشکل فعلی چیست؟

در مطالب پیشین گفته بودیم که در حکومت جمکران، «کهنه‌لات‌ها» در عمل در مصاف با «نئولات‌ها» افتاده‌اند؛ و جای تردید نیست که در چارچوب یک بررسی «تئوریک» آنچه «کنار رفتن» هاشمی رفسنجانی از میدان سیاست جاری عنوان می‌شود فقط به آتش این «مصاف» سیاسی دامن بزند. به عبارت ساده‌تر، حداقل از منظر «تئوریک»، امروز هاشمی در جایگاه «داور» مسابقات بین لات‌ها و نئولات‌ها قرار گرفته! کشیده شدن وی به سوی هر کدام از این جریان‌ها «منطقاً» باعث تقویت بنیة سیاسی و «مبارزاتی» آن خواهد شد. هاشمی رفسنجانی در این میانه به زن زیباروی و فتانی می‌ماند که «یک دل دارد و چندین دلبر!» «جریان فتنه»، و سایت‌های وابسته به آن از رفسنجانی می‌خواهند در میدان مبارزات «سبز» باقی بماند؛ کهنه‌لات‌های حکومت اسلامی نیز «ساقی» ایشان شده، به دلربائی مشغول‌اند. ولی جالب‌ اینجاست که اگر «حکم افتد»، رفسنجانی و باند لات‌ولوت‌های نانخور وی حتی می‌توانند در دکان احمدی‌نژاد و «نئولات‌ها» نیز لنگر اندازند!

به همین دلیل است که در پی «انتخابات» مجلس خبرگان رهبری، بی‌بی‌سی، رادیوی حاکمیت انگلستان هاشمی را مورد حملة شدید قرار داده و در همین راستا نیز کیهان جمکران، همان رسانه‌ای که بارها و بارها هاشمی و اهل خانواده‌اش را به باد ناسزا و فحش‌های رکیک گرفته، در خبرویژة 21 اسفندماه سالجاری خود می‌نویسد:

«اقدام هوشمندانة آيت‌الله هاشمي رفسنجاني در انتخابات مجلس خبرگان با خشم و عقده‌گشائي رسانه‌هاي ضد انقلاب مواجه شد.»

می‌بینیم که اگر دکان اینترنتی حزب توده فرار هاشمی از صحنة تقابلات محفلی در مجلس خبرگان را «سنگربندی منطقی» به شمار آورده، موضع کیهان جمکران نیز با حزب توده فاصله ندارد. با این تفاوت که در خبر ویژة خود، کیهان از گروه‌های فتنه‌گری سخن به میان ‌آورده که می‌خواستند «آقای هاشمی را خرج جریان فتنه کنند!» اما حسین شریعتمداری نمی‌گوید، با انتشار چنین «مقالة گرم و دوستانه‌ای»، خصوصاً پس از چندسال فحاشی‌به خانوادة هاشمی، در عمل هاشمی را به عنوان «حنای اضافه» خرج ماتحت کیهان کرده!

در اینجا به صراحت بگوئیم، عقب‌نشینی یک سیاست‌باز وابسته و مفتضح در قلب یک فاشیسم سرکوبگر، و عدم پذیرش مسئولیت سیاسی را مشکل می‌توان یک «اقدام هوشمندانه» تحلیل کرد! آقای هاشمی عمل هوشمندانه‌ای انجام نداده‌اند، ارباب ایشان می‌دانست که «انتخابات» در کار نخواهد بود، در نتیجه او را به ترک صحنه فراخواند. چرا که اگر شکست در «انتخابات» مجلس خبرگان رهبری را نیز به شکست‌های دیگر سیاسی‌ هاشمی رفسنجانی ـ خصوصاً شکست در انتخابات ریاست جمهوری در مصاف با احمدی‌نژاد ـ سنجاق می‌کردند، دیگر کار ایشان واقعاً تمام بود.

ولی همانطور که گفتیم «جریان فتنه‌ای» که رادیوفردا و باهنر را به وحشت انداخته و جناح «کهنه‌لات‌ها» را با این وضعیت اسفبار دست به دامان این و آن کرده‌، به هیچ عنوان موسوی و کروبی نیست؛ مشکل را به صراحت در کلام «کهنه لات» حکومت اسلامی، همان محمدرضا باهنر می‌بینیم:

«اين فتنة عظيم در حال شکل‌گيری است، بيان مکتب ايرانی و تفکر ليبرال در مسائل فرهنگی در همين راستا است.»


بله، همانطور که پیشتر نیز گفتیم، اینان با آنچه به قول خودشان «جریان فتنه» می‌خوانند هیچ مشکلی ندارند؛ همگی توله‌های همین سگ‌اند! «جریان فتنه» که از حمایت علی خامنه‌ای، خانوادة لاریجانی، ولایتی و ... برخوردار بود از آنجا که به دلیل عقب‌نشینی بریتانیا شکست خورده، اینان می‌باید در سطوح دولت و مجلس و بنیادهای استبداد ولایت‌فقیه از آن «تبری» جویند. به این دلیل است که همین آقای باهنر به عنوان یکی از آتش‌بیاران «جریان فتنه» سعی دارد با «تبری» جستن از آن، جائی برای خود و هم‌پالانی‌های‌اش در طویلة سیاست جاری حفظ کرده، خدمت به ملکة موش‌ها را ادامه دهد.

وحشت حضرات از گروه «نئولات‌ها» است،‌ از همان‌ها که سال‌ها پیش «میرپنج‌الله» خواندیم‌شان. این گروه در شرایط فعلی اگر شامل باندهای مشائی و دارودستة احمدی‌نژاد می‌شود، بسیاری گروه‌های «آشکار و پنهان» دیگر را نیز شامل خواهد شد که هنوز در سطح سیاست جاری کشور پوزه‌‌شان از درون لجن‌زار حکومت اسلامی بیرون نیامده. این گروه‌ها هستند که «دم به دم» و به آرامی، زیر پای خامنه‌ای، باهنر، موسوی و کروبی و دیگر کهنه‌لات‌ها را جارو کرده، مواضع جدید را تسخیر می‌نمایند.

بالاتر در مورد وضعیت سیاسی رفسنجانی گمانه‌زنی‌ای کرده و گفتیم که صرفاً در چارچوب «تئوریک»، ایشان اینک می‌باید تبدیل به «داور» مسابقات سیاسی در انتخابات آتی شوند. با این وجود به استنباط ما شرایط کشور چنین داوری‌ای را در کار نخواهد آورد. رفسنجانی فقط در صورتی می‌تواند به داور مسابقات قدرت در کشور تبدیل شود که روند مسائل سیاسی همچون دوران خمینی دجال پیرامون «اسلام» و نقش روحانیت و جفنگیاتی از این قماش متحول گردد. روندی که به صراحت بگوئیم تاریخ مصرف‌اش سپری شده، و دیگر امکان بازگشت به صحنة سیاست کشور را ندارد. در نتیجه تحلیل «شکمی» محافل مختلف از کناره‌گیری علنی رفسنجانی از مواضع قدرت را به هیچ عنوان قابل قبول نمی‌بینیم. این کناره‌گیری فقط فرصتی طلائی به تحلیل‌گران ارائه داد تا رابطة «عمیق» باند کیهان، لات‌های وابسته به بیت رهبری، حداد عادل، و حتی حزب‌توده و دیگر «کهنه‌لات‌ها» را با یکدیگر و خصوصاً با جریان منسوب به رفسنجانی با صراحت بیشتری ببینند.

در چنین شرایطی چرخش تمام عیار ایدئولوژیک در صحنة سیاست داخلی کشور کاملاً قابل پیش‌بینی است. اگر محمدرضا باهنر، پس از عمری مارمولک‌بازی و پدرسوختگی جسد پوسیدة علی خامنه‌ای و به قول خودش «روحانیت» را زیر بغل زده، و قصد دارد جریان «اصولگرائی» را از نو تعریف کند، فقط به این معناست که اصولگرائی مورد نظر ایشان به آخر خط رسیده. مگر 10 سال پیش «اصولگرائی» تعریف شده بود، که امروز نیازمند «بازتعریف» است؟ این مزخرفات از حلقوم افرادی بیرون می‌آید که پس از سال‌ها زورگوئی و ضدیت با منافع ملی امروز به صراحت می‌بینند که نوک سرنیزة «برادران سابق» حلقوم‌شان را «قلقلک» خواهد داد.

برای گریز از همین «قلقلک‌ها»، به احتمال زیاد طی ماه‌های آینده شاهد تلاش‌های محفلی و احیاناً موضع‌گیری‌های علنی متفاوت خواهیم بود. از یک سو، گروهی از اصولگرایان مسلماً به جانب اصلاح‌طلبان خواهند ‌پیچید، تا جهت «بازگرداندن آب رفته به جوی» تلاش کنند. و همزمان دارودستة «میرپنج‌الله» نیز سعی خواهد کرد تا گروه‌های لائیک را به نفع خود به میدان سیاست کشور وارد کند. خلاصة کلام، مسئلة «انتخابات» آیندة مجلس شورای اسلامی در گروی این امر اساسی قرار خواهد گرفت که کدام گروه سیاسی قادر است هر چه بیشتر و کارآمدتر از ایدئولوژی «صدر انقلاب اسلامی» فاصله گرفته، در برابر افکار عمومی خود را در عمل، از زبان، تئوری و بطورکلی از پیشینة 32 سالة حکومت اسلامی جدا بنمایاند. مسلماً آنان که برای امثال رفسنجانی در چنین هیهات سیاسی و ایدئولوژیک «حساب برنده» باز می‌کنند، کم به بیراهه نرفته‌اند. انتشار «نابهنگام» تصویر روح‌الله خمینی بر سر سفرة کودتای 28 مرداد و در کنار کاشانی، نشان داد که حتی رادیوفردا هم می‌خواهد از کودتای 22 بهمن 57 و مرده‌ریگ انقلاب اسلامی «تبری» جوید.