۱۲/۱۴/۱۳۹۲

تیزی در خزینه!

 
با فرونشستن غبار هیاهوی سیاسی و تبلیغاتی پیرامون تحولات اوکراین،  مسائل واقعی‌ای که نهایت امر به این تحولات جان داده،  به تدریج و به صورت قطره‌ای از این‌سوی و آن‌سوی روانة رسانه‌ها می‌شود.   هر چند در حال حاضر به دست دادن یک نگرش فراگیر پیرامون اوکراین غیرممکن به نظر ‌آید،   سعی خواهیم داشت تا حد ممکن از شرایط اینکشور کشف‌رمز کنیم.   ابتدا نگاهی خواهیم داشت به ریشه‌های این بحران،   سپس مواضع متفاوت در هیئت حاکمة روسیه پیرامون «روابط» با غرب را مطرح می‌کنیم،   و نهایت امر با تکیه بر آنچه ارائه می‌شود،  به چند و چون بحران اوکراین می‌پردازیم.  پس نخست نگاهی به ریشه‌ها داشته باشیم.
 
پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  همانطور که شاهد بودیم برخی مناطق در خاک امپراتوری شوروی سریعاً به زیر آتش تبلیغاتی غرب قرار گرفت.   در این مناطق، ‌ شبکة خبرسازی آتلانتیست «بحران‌های محلی» کشف می‌کرد،  و آناً آمادگی غرب جهت «کمک به مردم»  این مناطق را در بوق می‌انداخت!   در این میانه،  «کشف بحران» در آذربایجان و گرجستان با هدف زمینه‌سازی برای بهینه کردن شبکة انتقال هیدروکربورها به غرب صورت گرفت. همچنین بحران‌های «اسلامگرائی» در قلب فدراسیون روسیه نیز ابزاری بود جهت اعمال فشار و باج‌گیری از مسکو.  ولی مهم‌ترین بحران پساشوروی از «جمهوری‌های بالت» ـ  استونی،  لتونی و لیتوانی ـ واقع در شمال غربی روسیه آغاز شد.    
 
فدراسیون روسیه با موفقیتی گاه چشم‌گیر و گاه نسبی توانست بر بحرا‌ن‌سازی آتلانتیست‌ها  در گرجستان و آذربایجان نقطة پایان بگذارد،   و از طریق یک سرکوب سهمگین در قفقاز به   اسلامگرائی ـ  این نگرش به دلیل واپس‌‌گرائی و حمایت از تحجر شریعت پایگاه مهمی  در میان اقوام این منطقه نداشت  ـ  پایان دهد.   ولی بحران سه جمهوری بالت بر روابط بین‌المللی مسکو با جهان خارج ردپای استراتژیک پایدارتری بر جای گذارد.  این کشورها نه تنها با سرعت خارق‌العاده‌ای «استقلال» یافتند،  که بروکسل با همان سرعت بر «نامزدی» اینان جهت پیوستن به اتحادیة اروپا مهر تأئید زد،   و جهت جذب این مناطق به درون نظام «اقتصادی ـ مالی» و خصوصاً مواضع سیاسی آتلانتیسم عملیات وسیعی آغاز شد.   خلاصه بگوئیم،  این عملکردها از منظر منطقه‌ای و ارتباط روسیه با اروپا نهایت امر تبدیل به «پیشینه‌ای» سیاسی و استراتژیک شد. 
 
پیشینه‌ای که نقشة مناطق شرقی اتحادشوروی سابق را در برنامه‌های سازمان سیا از پایه و اساس دچار دیگرگونی کرد.   به طور مثال،  در همین رابطه،  سریعاً نقشه‌هائی جهت معرفی «دوک‌نشین لیتوانی» تنظیم شد.   کشور خلق‌الساعه‌ای که از دریای بالتیک تا چند کیلومتری شهر مسکو امتداد می‌یافت،   و قسمت عمده‌ای از اوکراین،   تمامی بلاروس و سرزمین‌های گسترده‌ای از فدراسیون روسیه را به تاج وتخت‌ فرضی «دوک» لیتوانی اختصاص می‌داد!  و در همین راستا سخن گفتن از «امپراتوری لهستان» نیز که قسمت‌های شمالی اوکراین را در بر می‌گیرد،   و مرزهای‌اش تا چند کیلومتری سن‌پترزبورگ گسترش می‌یابد،  دیگر آنقدرها «مضحک» به نظر نمی‌آمد!   البته ایندو نمونه را به سیاق ارائة مثال ذکر کردیم،   شمار این «طرح‌ها» به مراتب بیش از این‌ها بود.  
 
پر واضح است که ارائة چنین «طرح‌هائی» از سوی سازمان‌های اطلاعاتی غرب حساسیت‌های شدیدی در مسکو به وجود آورد.   به همین دلیل سازمان‌های اطلاعاتی کذا گروهی از بادمجان‌دورقاب‌چینان آتلانتیسم را نیز جهت زدن «نعل‌وارونه» وارد میدان کرده بودند.  اینان وظیفه داشتند «مخالفان» این طرح‌ها را به سخره گرفته،   تأکید کنند که چنین طرح‌هائی ساخته و پرداختة‌ ذهن پیروان «تئوری توطئه‌» است!   ولی پس از گذشت چند صباح کاشف به عمل آمد که نه تنها این طرح‌ها وجود خارجی دارد،   که جهت اجرائی‌کردن‌شان صدها میلیون‌ دلار از این‌سوی و آن‌سوی هزینه شده.            
 
آنچه امروز در اوکراین شاهدیم فقط یک نمونه از این طرح‌هاست.   ولی به دلائلی که در حال حاضر به بحث نمی‌آوریم،   چرا که از موضوع اصلی دور می‌شویم،   غرب به این صرافت افتاد که بهترین نقطة حمله در مسیر اجرائی کردن این «مجموعه‌طرح‌ها» کشور اوکراین باید باشد.   به همین دلیل نیز از ماه‌ها پیش هیاهو و غوغائی جهت بی‌اعتبار کردن دولت در اوکراین به راه افتاد.   نیازی نیست که بگوئیم مشکلات دولتی،   همچون مسائل اجتماعی،  بن‌بست‌های سیاسی،  شرایط حقوق‌بشر،  و ... در کشور اوکراین آنقدرها با دیگر کشور‌های منطقه ـ  گرجستان،  آذربایجان،  بلاروس،  مولداوی و حتی روسیه ... تفاوت ندارد.   خلاصه  غائلة اوکراین که از ماه‌ها پیش به راه افتاده،  می‌توانست در دیگر کشورها نیز به وجود آید.  و  فقط به دلیل مزیتی که نظریه‌پردازان آتلانتیسم برای اوکراین قائل شده بودند،   آشوب‌آفرینی «نوین» از اوکراین‌ آغاز شده.   عملیاتی که به احتمال قریب‌به‌یقین به اوکراین هم محدود نخواهد ماند.  حال ببینیم چرا بحران‌ها در این منطقه از منظر اقوام و کشورهای مختلف بحران‌های روسیه تلقی می‌شود؟   برداشت ما این است که وضعیت فعلی نتیجة عملکرد غرب و همگامی‌های دوران یلتسین با سیاست‌های آتلانتیست است.
 
پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  غرب تمامی تلاش خود را صورت داد تا اعمال «دیپلماسی هسته‌ای»‌ در صحنه‌های بین‌المللی به فدراسیون روسیه محدود بماند.   و به همین دلیل نیز سریعاً عبارت «فدراسیون روسیه،   میراث‌دار اتحاد شوروی» از همان روزها ورد زبان شبکة رسانه‌ای وابسته به غرب شد.  این موضع‌گیری که در آغاز تحت عنوان حفظ «امنیت هسته‌ای جهان» مطرح شده بود،  به تدریج روسیه را در موضع «برتر» و در تقابل با دیگر جمهوری‌های پساشوروی قرار داد.   ولی این «ترفیع مقام» اجباری برای فدراسیون روسیه به تدریج گرفتاری‌های جدیدی به وجود آورد.   مشکلاتی که کنترل مراکز هسته‌ای نظامی و یا غیرنظامی در جمهوری‌های پساشوروی،   با در نظر گرفتن بحران اوکراین،   شاید مهم‌ترین‌شان هم نباشد.   
 
خلاصه،‌  به دلیل حمایت مقطعی غرب از سیاست «کنترل هسته‌ای» که نهایتاً پروسة «هسته‌ای زدائی» در جمهوری‌های پساشوروی بود،   و رسماً توسط فدراسیون روسیه عملی می‌شد،  جمهوری‌های سابقاً شورائی جملگی اهمیت استراتژیک خود را از دست داده،   تبدیل شدند به سرزمین‌های بکر جهت «ترک‌تازی» نظامی و امنیتی دیگر قدرت‌ها. 
 
پر واضح بود که قضیه به این مختصر محدود نمی‌ماند،  چرا که،‌  پس از خلع‌سلاح هسته‌ای این کشورها توسط مسکو،   رابطه‌ای نامتوازن بین فدراسیون روسیه و دیگر‌ جمهوری‌های پساشوروی ایجاد شد.   رابطه‌ای که به شیوة دوران تزار و یا استالین،  روسیه و فرهنگ و زبان و سنن این کشور را به تدریج در موضع «آقابالاسری»‌ در برابر دیگر اقوام قرار داد.   البته این «برتری» نسبت به گذشته شرایط متزلزل‌تری هم داشت.   اگر در دوران تزارها «آقائی» فرضی روس‌ها نسبت به دیگر اقوام،  ریشه در افکار و باورهای قرون‌وسطائی و فئودال گذاشته بود،   و در دوران بلشویسم نیز مجموعه‌ای از نظریات فلسفی ماتریالیستی جهت توجیه آن به کار می‌رفت،  این برتری در دوران پساشوروی از هیچ پایگاهی جز عظمت‌طلبی یک قوم در برابر اقوام دیگر برخوردار نمی‌شد.    عظمت‌طلبی‌ای که هر چه بیشتر خود را به نمایش می‌گذارد،   شکاف ایجاد شده میان اقوام سابقاً شورائی را،  حداقل با فدراسیون روسیه وسیع‌تر و غیرقابل ترمیم‌تر می‌کرد.
 
به صراحت بگوئیم،  آمریکا با شناخت کافی از فرازونشیب‌ تاریخی و عادات و رسوم اقوام مختلف در امپراتوری شوروی،   سناریوی عظمت‌طلبی را خیلی خوب پیاده کرده بود.   و در همین راستا،   اقوامی که دهه‌ها،   اگر نگوئیم سده‌ها در کنار یکدیگر و به زیر پرچمی واحد زندگی کرده بودند،   و بارها و بارها در میعادهائی سرنوشت‌ساز در کنار یکدیگر با دشمن مشترک جنگیده بودند،  در پی این پروسة «اهریمنی» تبدیل شدند به دشمنان یکدیگر!   به همین دلیل است که سربازان ارتش اوکراین،   ارتشی که دهه‌ها عضو ارتش یک ابرقدرت بوده‌،   امروز گدائی کردن از نوچه‌های جمبول و نان خوردن از دست یانکی‌ها را بر حضور در کنار ارتش مقتدر روسیه ترجیح می‌دهند!   این روند «نفرت‌فروشی» در میان اقوام و ملل را آتلانتیست‌ها «احساسات استقلال‌طلبانه» نام نهاده‌اند.   ولی مشکل می‌توان پذیرفت که تحت عنوان «استقلال‌طلبی»،  ملتی اینچنین خاک بر سر و روی خود بپاشد.   این بود ریشه‌های بحران اوکراین در یک نگاه شتابزده.   
 
ولی همین‌جا باید عنوان کنیم که برقراری یک پروسة هماهنگ‌سازی میان اقوام سابقاً شورائی،   امروز نه تنها یک ضرورت انسانی است،   که از منظر منافع حیاتی روسیه نیز یک نیاز استراتژیک به شمار می‌رود.   این پروسه می‌باید آنچنان قدرتمند عمل کند که بتواند پروسة پیچیدة «انضمام»‌ کشورهای مذکور به اتحادیة اروپا را که توسط لندن و واشنگتن به راه افتاده ابتر نماید.   خلاصه این پروسه باید زمینه‌ای فراهم آورد که در آینده آنچه در اوکراین شاهد بودیم،   تکرار نشود.   در غیراینصورت رخدادهائی از قماش «استقلال‌طلبی» نمایشی در اوکراین به سهولت ایجاد «پیشینه» خواهد کرد،   و به راحتی به درون فدراسیون روسیه نیز کشیده خواهد شد.   ولی هنوز به این مرحله نرسیده‌ایم،   پس بازگردیم به کودتای اوکراین که بلافاصله با واکنش سریع مدودف،  و چندین روز بعد،  با واکنش رسمی پوتین روبرو شد!
 
فاصلة زمانی بین عکس‌العمل نخست‌وزیر و رئیس فدراسیون روسیه،  می‌تواند ‌نشان از وجود تشتت آراء در هیئت حاکمة روسیه پیرامون مسائل اروپای شرقی باشد.   البته می‌توان این «فاصله» را به حساب «نمایشات» حساب‌شده نیز نوشت.   ولی با توجه به دوران حکومت مدودف و موضع‌گیری‌های وی در مورد اروپا،  می‌توان اذعان داشت که جناح مذکور حداقل پیرامون رابطه با اروپای «مسیحی»،  نگرش پوتین را آنقدرها نمی‌پسندد.   برای جناح مدودف حکومت روسیه یک حکومت مسیحی،   اروپائی و وامدار رابطه با همین «خودی‌ها» است.   نگرشی که «اوراسیای» مورد نظر پوتین را تضعیف می‌کند.   به استنباط ما،   طی بحران اوکراین این توهم در غرب پای گرفته بود که با تکیه بر جناح مدودف شاید بتوان در هیئت حاکمة فدراسیون روسیه شکاف ایجاد کرد.   ولی حضور «فعال» مدودف در نخستین مصاحبه‌ها و موضع‌گیری‌ها در مورد بحران اوکراین نمایانگر تلاش حاکمیت برای «بی‌اعتباری» این شبهات بود. 
 
به هر تقدیر،  اگر چگونگی رابطة طرفداران مدودف با بحران اوکراین برای بعضی‌ها هنوز روشن نشده باشد،   رابطة مالی موجود بین هیئت حاکمة روسیه و بانک‌ها و مراکز مالی اروپای غربی بر احدی پوشیده نیست.   هیئت حاکمة روسیه در اغلب فعالیت‌های بانکی در اروپای غربی،  خصوصاً در انگلستان شرکت چشمگیر دارد.   و عملاً از طریق همین رابطة مالی است که محافل دولتی سعی می‌کنند در مسیر بحران‌آفرینی‌های غرب بر علیه منافع روسیه راه‌بندهائی ایجاد کنند.  به این مفهوم که منافع دولت روسیه و بانک‌ها و مراکز پولشوئی غرب در رابطه‌ای ارگانیک و بی‌واسطه قرار گیرد.  تا به این ترتیب،  موضع‌گیری‌های شداد و غلاظ بر علیه دولت روسیه ـ  پیشنهاد اوباما مبنی بر تحریم ـ  با مخالفت همین مراکز پولی مواجه گردد.  و این رابطه اهرمی باشد جهت پیشبرد آنچه روسیه را در مسیر «عظمت‌طلبی»‌ انداخته.  
 
اگر به مصاحبة ولادیمیر پوتین پیرامون بحران اوکراین دقیق شویم،  خواهیم دید که وی با چه اتکاء‌ به نفسی از «منافع مشترک» با غرب سخن به میان می‌آورد.   پوتین در برابر تهدید اوباما به «تحریم»،   به طرف‌های مربوطه تفهیم کرد که اینگونه تحریم‌ها برای آن‌ها هم خیلی گران تمام خواهد شد.   اگر شرق و غرب،  در دوران «جنگ‌سرد» از وحشت جنگ هسته‌ای و تخریب گسترده‌ای که چنین جنگی به همراه می‌آورد دست به عملیات نظامی بر علیه یکدیگر نمی‌زدند، ‌  امروز به این لایه از «جنگ‌سرد»،   هراس از جنگ اقتصادی نیز اضافه شده.   به صراحت بگوئیم،  آتلانتیسم اگر دریابد که متحمل زیان‌وضرر در تقابل مالی با روسیه خواهد شد،   اوکراین که هیچ،   پاریس و برلین را هم تقدیم مسکو خواهد کرد!  چرا که دعوای اصلی بر سر پول است؛   بقیة «مسائل» ـ  استقلال‌طلبی اوکراینی‌ها،  احساسات ملی و میهنی و مذهبی و دینی و ... ـ  جملگی دکوراسیون این دعواست.    
 
و عملاً به دلیل پذیرش همین «منافع مشترک» است که برداشت ما از تحولات اوکراین با آنچه در رسانه‌های روسیه و غرب منعکس شده تفاوت دارد.   به استنباط ما غرب بخوبی می‌داند که روسیه در چارچوبی که تنها تکیه‌گاه‌اش تبدیل به «عظمت‌طلبی» سنتی روس‌ها در برابر دیگر اقوام شده،  جهت حفظ منافع خود در جمهوری‌های پساشوروی فقط می‌تواند بر هیئت‌های حاکمة این جمهوری‌ها تکیه داشته باشد؛  گروه‌های سیاسی،  روشنفکران،  دانشگاهیان،  خرده‌سرمایه‌داران،  روستائیان و ...  حامیان مسکو نخواهند بود.  از سوی دیگر،  هیئت‌های حاکمة جمهوری‌های پساشوروی عموماً فاسد و بی‌اختیارند.   در نتیجه،   به همان اندازه نوکران کرملین خواهند بود که خادمان آتلانتیسم.   چرخش‌ها و پیچش‌های سریع در قلب این نوع هیئت‌های حاکمه،   همچون موضع‌گیری‌های ارتش شاهنشاهی خودمان به ثانیه و دقیقه هم نمی‌کشد.  کودتاچی‌گری و خودفروختگی اساس و پایة این قماش هیئت‌های حاکمه است.   پس فروپاشانی چنین ساختارهای پوشالی‌ای نیاز به هیاهو و غوغا و جنگ و درگیری مفصل ندارد؛   چند هفته بحران‌سازی و چند تظاهرات کفایت خواهد کرد.
 
همچنانکه شاهد بودیم،   درگیری‌ها در اوکراین توسط عوامل وابسته به آمریکا و انگلستان از هفته‌ها پیش آغاز شد.   و دولت یانوکوویچ که تا گریبان درگیر فساد اداری و تشکیلاتی بود ـ   سرمایه‌های چپاول شده از سوی محافل وابسته به وی در بانک‌های سوئیس و اتریش تحت نظر آتلانتیست‌ها قرار داشت ـ   هم خود را وابسته به مسکو می‌نمایاند،   و قصد داشت جهت بهره‌برداری از حمایت‌های مسکو،   دولت را ساختار و تکیه‌گاهی مناسب جهت سیاست‌های منطقه‌ای روسیه «بنمایاند»،   و هم به دلیل فساد ساختاری و پایه‌ای که در آن دست‌وپا می‌زد،  به عنوان عامل نفوذی سیاست غرب در حکومت اوکراین به بحران دامن می‌زد.
 
غرب بخوبی از نقش مخرب یانوکوویچ آگاهی داشت،   در عمل این صورتبندی‌ها را پیشتر بارها و بارها غربی‌ها اجرائی کرده‌اند؛    میلوسوویچ در یوگسلاوی،  سرهنگ قذافی در لیبی،  بشار اسد در سوریه،  و ... نمونه‌هائی از این بازی‌های غرب را نشان می‌دهد.   اگر در اوکراین،   غرب هیجانات خیابانی را بر علیه یانوکوویچ به اوج نمی‌رساند،   فقط و فقط به این دلیل بود که قصد داشت همزمان با کشاندن اوکراین به درون فضای سیاسی «آتلانتیست‌ها»،   از کمک‌های مالی گستردة روسیه نیز جهت حفظ دستگاه یانوکوویچ بهرهمند شود!   به قولی،  «هم خدا را می‌خواست و هم خرما را!»   و نهایت امر،  در زمان مناسب جابجائی امثال یانوکوویچ نیز کار بسیار ساده‌ای بود،   اینان با همان سرعتی که از راه می‌رسند در غبار زمان محو و ناپدید خواهند شد.  و غرب همانطور که دیدیم می‌توانست وی را در عرض چند ساعت با مشتی لات‌ولوت دیگر جایگزین کند. 
 
بر خلاف آنچه در رسانه‌های روسیه و غرب مطرح می‌شود،   به استنباط ما آنچه کار را به اینجا کشانده یکی از سناریوهای روسیه در برابر سیاست‌های سازمان ناتو است!   به عبارت دیگر،  زمانیکه روسیه دریافت در برابر اتحاد تشکیلات یانوکوویچ و اتحادیة اروپا بازندة اصلی خواهد بود،   به غربی‌ها حالی کرد که می‌باید هزینة سیاسی،  نظامی و خصوصاً مالی این تحولات را نیز خود بر عهده گیرند.   ولی غرب از اینکار سرباز زد،  و در چارچوب همین سناریو،   روسیه پس از آنکه مذاکرات پیوستن اوکراین به اتحادیة اروپا را به بن‌بست کشاند،   با یانوکوویچ قرارداد همکاری اقتصادی به امضاء رساند.   ولی به دلیل فشارهای سیاسی فزایندة خیابانی در تاریخ 21 فوریه سالجاری،   وزرای امور خارجه فرانسه،  آلمان و لهستان و اوپوزیسیون اوکراین با دولت یانوکوویچ توافقنامه‌ای امضاء کردند که به موجب آن رفراندوم قانون اساسی و انتخابات پیش از موعد برگزار شود،   و خلاصه تغییرات یا همان قرار دادن اوکراین تحت انقیاد کامل اتحادیة اروپا در چارچوبی‌ «قانونی‌‌نما» صورت گیرد.   ولی این تغییرات نمی‌توانست منافع استراتژیک روسیه را بازتاب دهد. 
 
دلیل نیز روشن است.   یانوکوویچ از دیرباز از دست غرب دانه می‌چید،   و باز گذاردن دست وی در واگذاری قدرت به «خیابان» فقط یک نتیجه به همراه می‌آورد،  پیوستن اوکراین به سازمان آتلانتیک شمالی،  نصب سپر دفاعی آمریکا در مرزهای روسیه،  تهدید مستقیم منافع کرملین و نهایت امر به زیر سئوال بردن موجودیت پایگاه‌های روسیه در دریای سیاه.   همین  کافی بود تا روسیه برای اجرای سناریوی خود مصمم شود.    در نتیجه،  مهرة یانوکوویچ قبل از آنکه غرب بتواند از آن به عنوان کارت برندة استراتژیک استفاده کند «پرید.»   به همین جهت عکس‌العمل سازمان آتلانتیک شمالی به این «جسارت» شدید و آنی بود؛   هجوم گروه‌های اوباش با تمایلات استقلال‌طلبانه در کی‌یف به بناهای دولتی،  حمله به پلیس،  سرنگون کردن مجسمه‌های لنین ـ  این عمل به عنوان بت‌شکنی مورد استقبال رسمی سایت واحد‌مرکزی خبر حکومت اسلامی نیز قرار گرفت.   اینهمه برای وانمود کردن اینکه،  «موج خیابانی مردم» یانوکوویچ را از ریاست جمهوری خلع کرده،   نه سیاست روسیه.   به این ترتیب افکار عمومی می‌پذیرفت که «ابتکار عمل» هنوز در دست ناتوست!   حال آنکه برکناری یانوکوویچ در واقع ناتو را خلع‌سلاح کرده بود،   وی دیگر نمی‌توانست به عنوان رئیس‌جمهور قانونی،   دست به عملی بزند که در چارچوب منافع محفلی‌اش به کودتای آتلانتیست‌ها در اوکراین جنبة «قانونی» نیز‌ بدهد.  
 
اینجا بود که آتلانتیسم خون‌اش به جوش آمد،   و سرمایه‌های محافل وابسته به دولت یانوکوویچ را در سوئیس و اتریش «مصادره» کرد؛   زبان به تهدید روسیه گشود؛   و امروز شاهدیم که بحران سیاسی اوکراین به یک خطر جدی برای امنیت اروپا تبدیل شده.
 
به استنباط ما «بحران» اوکراین،   هر چند قابل توجه و اساسی بنماید،   نمی‌تواند به صورت جدی روند روابط نوین «شرق ـ  غرب» را مخدوش کند.   شکافی که غرب می‌خواست با تکیه بر جناح مدودف در هیئت حاکمة روسیه ایجاد کند،   در عمل غرب را به چند جبهه تقسیم کرد؛  از سوی دیگر ناتو نتوانست روسیه را وادار به دخالت نظامی در اوکراین کند؛   در نتیجه،   راه‌کار «خروج» از این بحران،  برخلاف تصور آن‌ها که بازتولید سناریوی گرجستان را در سر می‌پروراندند،   فقط می‌تواند سیاسی باشد.   از سوی دیگر،  به دلیل وابستگی‌های مالی گستردة «لندن ـ پاریس» به مسکو،   تهدیدهای اوباما،  یعنی تحریم اقتصادی روسیه نیز در حد «تیزی در خزینه» باقی خواهد ماند.   لندن نمی‌تواند با این تحریم‌ها موافقت کند و ایالات متحد هم در شرایطی نیست که بتواند بر متحدان اروپائی‌اش چنین «از خود گذشتگی‌هائی» را تحمیل نماید.   
 
با این وجود،   بحران اوکراین تا آنجا که به امنیت روسیه در اروپای شرقی و حتی در درون خاک این فدراسیون مربوط می‌شود زنگ خطری است برای هیئت حاکمة کرملین.   زنگ خطری که گوشزد می‌کند،   فدراسیون روسیه،   آنقدر که باید و شاید تلاشی جهت بازسازی روابط واقعی فرهنگی،   اجتماعی و سیاسی با جمهوری‌های سابقاً شورائی خود به خرج نداده.  و این کمبود لانه‌ای شده که آتلانتیسم در آن پناه گرفته،  و هر گاه فرصت یابد مسکو را از داخل آن خواهد گزید.
 
 
 
        
 
 
 
 
 
 

۱۲/۱۲/۱۳۹۲

لات‌ربایان!

 
از قدیم الایام گفته‌اند:  «از آن نترس که های و هوی دارد،   از آن بترس که سر به توی دارد!»  اینک در شرایطی که انقلابات مردمی «سازمان سیا»،   بار دیگر می‌رود تا تحت عناوین مختلف در سرزمین‌های دور،   به ملت‌سازی و کشورسازی دست بزند،   شاهد تحولات چشمگیری شده‌ایم.   چهرة گشاده و خندان کاترین اشتون هنگام دیدار از جوجه‌ ساواکی‌های‌اش در اوکراین،   و برق چشمان دیوید کامرون هنگام سخنرانی آنجلا مرکل در مجلس عوام انگلستان به صراحت نشان می‌داد که بعضی‌ها چه امید وآرزوهائی برای فرداها دارند.  
 
دولت انگلستان پس از «شناخت» شرایط بحرانی خود در «جنگ» سوریه،   و خصوصاً پس از اجبار در عقب‌نشینی از مواضع جهانی‌اش در «مذاکرات هسته‌ای»،   در وضعیت‌ نامناسبی دست‌وپای می‌زد!   چهرة کاترین اشتون رنگ مرگ گرفته بود و دیگر آن لبخندهای شیرین،‌ از قماشی که تحویل سعید جلیلی هم می‌دادند بر لب‌شان دیده نمی‌شد.   از شما چه پنهان چهرة ویلیام هیگ هم اخیراً از شدت خشم و غضب زیر نور پروژکتورها «بنفش» می‌زد!   ولی کارهای خداست دیگه!   یکدفعه همه چیز برای این‌ها «عوض» شد.   و تو گوئی قطارشان دوباره افتاده باشد روی «ریل»،‌   خنده به لب‌ها بازگشت و نور امید چپاول و زورگوئی و سرکوب و پر کردن کیسة «جیب‌برهای سیتی» بر دل‌شان تابید. 
 
آمریکائی‌ها هم که از دیرباز استراتژی جهانی مشخصی دارند؛   در هر میعادی از برندة «دعوا» با تمام قوا حمایت خواهند کرد!   این برنده هر که باشد فرقی ندارد.   این «موضعی» است که لیبرالیسم «رسانه‌ای» ایالات متحد برای دولت‌های پیاپی اینکشور به «ارمغان» آورده،  و شرایط جغرافیائی،  انسانی،  و خصوصاً تولیدی و مادی به این نوع موضع‌گیری‌ها یاری ‌رسانده.  آنهنگام که در رسانه‌ها با سقوط رژیم بعث سوریه فاصله‌ای نداشتیم،   دیدیم که همین آقای اوباما روزی پنج نوبت نماز «اسد باید برود،  اسد باید برود» برای‌مان می‌خواند؛  حال دیگر جیک‌شان هم در نمی‌آید،   تو گوئی اصلاً بشار اسد وجود خارجی نداشته! 
 
در نتیجه،  زمانیکه دوباره لبخند شیرین بر چهرة «لش‌خورها» ـ  به قول پرسوناژ دائی‌جان ناپلئون،  مش‌قاسم ـ  نشست،   جان کری،  گماشتة‌ دیپلماسی کاخ‌سفید اینجا و آنجا به میدان‌داری مشغول شد.   ایشان از چپ و راست به شیوة خمینی دجال،   این و آن را «نصیحت» می‌کنند.    این یکی نباید «حمله» کند؛   آن یکی «حمله» خواهد کرد؛   آن‌ها «این‌جا» را ول کنند؛   و این‌ها «آنجا» را بگیرند؛   و ... و خلاصه،  تکلیف ساکنان کشور اوکراین به زیر اخیة این حضرات از روز هم روشن‌تر است؛  خدا به دادشان برسد!
 
البته بحث پیرامون مسائل اوکراین می‌تواند به درازا بکشد.  و همانطور که پیشتر هم گفته‌ایم،  اوکراین منطقه‌ای است بسیار حساس،  چه از منظر استراتژی «نظامی ـ اقتصادی ـ صنعتی» و چه از منظر جمعیتی و جغرافیائی.   پر واضح است که در مورد این مسائل نقطه‌نظرهای متفاوت و گاه کاملاً متخالف بسیار است.   از هر دیدگاهی می‌توان این مسائل را بررسی کرد.  حداقل از منظر منافع داخلی می‌توان این تحقیقات را در چارچوب‌های متفاوتی همچون  اوکراینی‌ها،  روس‌ها،  تاریخ قرون وسطی،  تاریخ مدرن،  زبان‌ها،  مذاهب،  تمایلات سیاسی و ...  ارائه داد.   ولی به استنباط ما آنچه امروز تحولات اوکراین را رقم می‌زند از درون مرزهای این کشور نمی‌آید. 
 
این یک «کلان ـ استراتژی» است که جهت تحکیم پایه‌های برخی مراکز تصمیم‌گیری به زیان دیگر مراکز،  آشوب به پا کرده و به پشتیبانی از این آشوب‌ ادامه می‌دهد.  و از آنجا که خلق‌الله را بالاخره باید با چیزی «سرگرم» کرد،  سفرة رنگینی نیز از موضوعات داخلی که بالاتر از آن سخن گفتیم،  از قبیل تاریخ و منافع ملی و زبان‌های متفاوت و مذاهب و ... نیز برای عوام‌الناس پهن کرده‌اند.  سفره‌ای که طبق روال رایج غربی‌ها قدرت «لات‌ربائی» دارد.   به این معنا که هر آنچه لات‌،  چاقوکش‌،  چماق‌کش‌ و سیاست‌باز خودفروخته در اوکراین پیدا می‌شود دور این سفره جمع شده‌.    از قضای روزگار،  همچنانکه در میعاد کودتای 22 بهمن 57 نیز از نزدیک شاهد بودیم،   یک نفر که سرش به تنش بیارزد در کنار این سفره نخواهیم یافت.
 
اینکه چرا انگلستان ترجیح می‌دهد در نظام رسانه‌ای خود،  با حمایت از هارت‌وپورت‌های نوچه مفلوک‌‌اش،   «نخست‌وزیر» کودتا،  آرسنی یاتسنیوک،   به افکار عمومی جهان بباوراند که اوکراین در شرف تجزیه قرار گرفته،  یک مسئله است.   ولی اینکه در صورت دخالت نظامی روسیه در اوکراین،   چه نیروهائی قادر خواهند بود در برابر لشکر زرهی مسکو مقاومت کنند،   مسئلة دیگری است.   بی‌رودربایستی بگوئیم،   ناتو جرأت دخالت در این حمله را نخواهد داشت،  و این را کاترین اشتون و کارفرمایان‌اش بهتر می‌دانند.  ولی به استنباط ما جنجال رسانه‌ای پیرامون «تجزیة قریب‌الوقوع اوکراین»،  در واقع چراغ سبزی است از جانب غرب به روسیه.   اینان به زبان بی‌زبانی به مسکو می‌گویند:   «تو کثافت‌کاری‌های ما را در اوکراین نادیده بگیر،   ما هم سواحل دریای سیاه،  شبه‌جزیرة فوق‌استراتژیک کریمه،   و دیگر پایگاه‌های امنیتی‌ای را که پس از فروپاشی اتحادشوروی بالاجبار با نیروی نظامی حفظ کرده‌ای به تو واگذار می‌کنیم!»   مسئله اصلی این است،   نه آنچه «بعضی‌ها» در بوق‌های‌شان انداخته‌اند.
    
در حال حاضر نمی‌توان به صراحت گفت که جزئیات «پیشنهادات» غرب به روسیه پیرامون اوکراین چیست،  و چه نتایجی به همراه خواهد آورد.   ولی خط تبلیغاتی غرب به روشنی نشان می‌دهد که تمایل آتلانتیست‌ها بر این اوفتاده تا مسئولیت تبعات منفی فروپاشانی اوکراین را از هم اینک به گردن مسکو بیاندازند.   کاهش امکانات مالی دولت،   فقر،  بیکاری،  کمبود سرمایه جهت آغاز فعالیت‌ها،  درگیری‌های خونین قومی و زبانی و مذهبی،  و تجزیة احتمالی اوکراین به دو و یا حتی چند کشور مسائلی است که توده‌ها در برابرشان بی‌تفاوت نخواهند ماند.   در نتیجه،  از هم اینک بوق‌های آتلانتیست «مسئولیت» اعمال سیاست‌های اتخاذ شده از جانب پایتخت‌های غرب را به گردن مسکو انداخته‌اند،   و بی‌دلیل نیست که عملاً تمامی کانال‌های خبرسازی وابسته به آتلانتیسم و حوزة‌ «یورو ـ دلار» تجزیة اوکراین را امری «مسلم» می‌نمایانند!  
 
ولی تجربة تلخ آتلانتیست‌ها در مورد انقلاب «نارنجی» اوکراین،   «امارات اسلامی قفقاز»،   جمهوری گرجستانی ساکاشویلی،   ام‌القراء داغستان،  و ... که یکی پس از دیگری سر از کاسة سیاست‌های منطقه‌ای غرب بیرون آورد،  یک اصل مسلم را به تحلیل‌گر گوشزد می‌کند.   و آن اینکه در این محدودة جغرافیائی روسیه سیاست‌هائی میانمدت اتخاذ می‌کند،   و به هیچ عنوان در تلة آتلانتیست‌ها نمی‌افتد.  از سوی دیگر،  این امر به اثبات رسیده که غرب در این مناطق قادر به برنامه‌ریزی سیاسی با تکیه بر اقتصادهای محلی نیست،  چرا که این اقتصادها به مسکو وابسته است.   و نهایت امر آتلانتیست‌ها نیز حاضر نیستند «هزینة» تغییرات را بپردازند.  در نتیجه،   دوباره باز می‌گردیم به یک صورتبندی بسیار «بامزه»،   اگر نگوئیم مسخره،   که بر اساس آن غرب سعی دارد سیاست‌های‌اش را در این منطقه به خرج مسکو حاکم نماید!    منصفانه بگوئیم،  با شناختی که از سیاست فعلی حاکم بر روسیه داریم چنین گزینه‌ای را اصولاً به صورت جدی قابل بررسی هم نمی‌دانیم.   خلاصة کلام،  سربسته بگوئیم،   نبود کانال‌های کمکی اقتصادی جهت سیاستگزاری‌های غرب در این منطقه،  مسیر بازگشت تحولات سیاسی به جریانات گذشته را باز ‌می‌گذارد،  و دلیلی نمی‌بینیم که اینبار شرایط متفاوت باشد.    
 
با این وجود،   مشخص نیست که اینبار چه سیاستی از جانب مسکو اعمال خواهد شد!  پس  در این فرصت،   تلاش می‌کنیم از بررسی وضع موجود،   یعنی عربدة اوباش هوادار کاخ‌سفید در تأئید فاجعة انسانی‌ای که آتلانتیسم بر اوکراین تحمیل کرده،   برای آیندة کشور خودمان استفاده کنیم.   پس بپردازیم به واکنش‌های محافل سیاسی به بحران اوکراین در داخل و خارج کشور ایران.
 
نخست از «رادیوفردا»،   شبکة تبلیغاتی سازمان سیا در کشور چک آغاز کنیم.   این «رادیو» با انتشار مطلبی تحت عنوان،  «پنج دلیل ناخشنودی جمهوری‌اسلامی از سقوط دولت یانوکوویچ»،   به قلم یکی از پامنبری‌های‌اش که اصرار دارد خود را «جامعه‌شناس» معرفی ‌کند،   «تکلیف» خود را با مسائل ایران تا حدود زیادی روشن کرده.   «جامعه‌شناس» رادیوفردا در این «مطلب» که بیشتر به «اولتیماتوم» به مخالفان سیاست آمریکا شباهت دارد تا تحلیل رخدادها،  از تبلیغات «منفی» حکومت اسلامی پیرامون «انقلاب پیروزمند» اوکراین پرده برداشته و می‌نویسد حکومت اسلامی مخالفان را به هواداران نخست‌وزیر پیشین تقلیل داده و آ‌ن‌ها را غربگرا می‌خواند و این «انقلاب پیروزمند» را یک شورش مسلحانه معرفی می‌کند:
 
«[...] رادیو و تلویزیون [...] مخالفان را به هواداران نخست وزیر پیشین تقلیل داده و [...] از تیموشنکو با عنوان سرکرده مخالفان غربگرا و همدست غرب و آمریکا نام می‌برد [...] درسی که آمریکا و غربی‌های معتقد به لیبرال دموکراسی در اوکراین به ملت اینکشور دادند [...] مشروع دانستن حاصل یک شورش مسلحانه کوتاه‌فکری است[...]»
منبع:  رادیوفردا،  10 اسفندماه 1392
 
از بررسی مسائل دیگر در این مقالة‌ شیوا خودداری کرده،  ‌به سطور فوق اکتفا می‌کنیم.   ولی در این میان می‌باید چند مطلب روشن شود.   نخست اینکه،  اگر یک حکومت دست‌نشانده و استعماری از قماش حکومت اسلامی ایران،   در یک مورد ویژه  مواضعی «مترقی» اتخاذ می‌کند،  نه جای  تعجب دارد،  و نه بی‌اعتبار کردن این مواضع به ضرب پاره‌آجر را می‌توان تحلیل به حساب آورد!   چرا که  این عمل بیشتر به «چماقداری» می‌ماند تا «تحلیل!»   البته ما از کارمندان آبدارخانة «قنسولگری» یانکی‌ها در پراگ بیش از این‌ها انتظار نداریم،   ولی چنین برخوردی در واقع توهینی است مستقیم به «درک و شناخت» مخاطب،   و نه صرفاً طرفداری اینحضرات از «آب‌قنات» ایالات متحد در پراگ.
 
در ثانی،  گذشته از مراسم «دست‌بوسی» عمومی «انقلابیون» از تیموشنکو ـ  فردی که به جرم قتل و فساد مالی محکوم شده ـ  اوباشی که در کودتای اخیر در اوکراین به قدرت رسیده‌اند،   خود را رسماً و از طریق نشست‌های خبری «طرفدار» غرب و «پیرو» اتحادیة اروپا معرفی کرده‌اند.   فیلم‌ها و گزارش‌ها و تصاویر هم موجود است!  حال انتظار دارید حکومت جمکران حضرات را طرفداران چه‌گوارا معرفی کند؟  از سوی دیگر،   بارها و بارها گفته‌ایم،  ‌ اینبار هم می‌گوئیم،  از منظر اقتصادی،  ‌نگرش غرب به منافع درون‌مرزی و برون‌مرزی حوزة ناتو یکسان نیست؛   نگرش یک بام و دو هواست!    
 
برای غرب،‌  ‌‌دمکراسی در حوزة ناتو یعنی حمایت از «آزادی» جهت بهینه کردن شیوة تولید سرمایه‌داری.   ولی همین ایدئولوژی در خارج از مرزها جهت بهینه کردن شیوة تولید سرمایه‌داری غرب نهایت امر به حمایت از استبداد،  فساد اداری،  سرکوب و سانسور می‌نشیند.  خلاصه،   به زبان غیرجامعه‌شناسانه و «دبستانی» این مطلب را می‌توان به این صورت خلاصه کرد که غرب با تبلیغ پیرامون دمکراسی،  آزادی،  احترام به حقوق بشر و ... فقط یک هدف را دنبال می‌کند،  استقرار حکومت‌های فاسد و سرکوبگر،  جهت چپاول ملت‌ها.  نگاهی به اوضاع  اسف‌بار ملت‌های افغانستان و عراق که اینک بیش از یک دهه است به صورت بلامنازع تحت حاکمیت ارتش آمریکا اداره می‌شوند،   جای هر گونه تردید را از میان برمی‌دارد.   شرایط عراق و افغانستان عمق لیبرال دمکراسی موهومی را که غرب در دیگر مناطق دنبال می‌کند،  به صراحت نشان می‌دهد.
 
در عمل،  همین سیاست مزورانة‌ غرب بوده که برای آخوندها نیز منبع تغذیة تبلیغاتی و سیاسی فراهم آورده.   ملایان نیک می‌دانند که ملت ایران حاضر نیست به عنوان ملتی مادون و تحت نظارت اجنبی زندگی کند.   اینان با در نظر گرفتن اهداف واقعی غرب ایرانیان را بر علیه دمکراسی،  لیبرالیسم،  حقوق‌بشر،  انسان‌محوری و ... تحریک کرده و به میدان آورده‌اند تا اینبار منافع ملت ایران قربانی تحریم،  جنگ فرسایشی،  چپاول سازمان یافتة نفت،   برباد رفتن منابع ارزی و زیرزمینی و انسانی شود.   جناب جامعه شناس!   به خودتان نگاه کنید،   و بپرسید به چه دلیل برای بوق یانکی‌ها در یک کشور نیست‌درجهان ـ  جمهوری چک ـ  «قلم» می‌زنید،  تا دریابید به چه دلیل مشتی لات و آخوند که نمی‌دانند دمکراسی خوردنی است یا پوشیدنی،  نه تنها در سازمان ملل که در عرصة محافل جهانی تبدیل شده‌اند به «منتقدان» دمکراسی و حقوق‌بشر!     
 
نهایت امر بگوئیم منطق انسانی هرگز نمی‌تواند یک شورش سازمان یافته و مسلحانه را «توجیه» کند.   اگر دولت آمریکا نمی‌پذیرد طرفداران «جنبش وال‌استریت» پارک‌های‌اش را هم «اشغال» کنند،   و با سرکوب هولناک پلیس که در بسیاری موارد به قتل مردم بی‌دفاع منجر شده،   از تظاهرات اینان جلوگیری کرده،   به چه دلیل از دیگر دولت‌ها می‌خواهد در برابر اشغال ادارات دولتی و پادگان‌ها از خود «سعة صدر» نشان دهند؟   اگر به ادعای کاخ‌سفید «مردم» اوکراین از دولت‌شان ناراضی بودند،   می‌توانستند در انتخابات سال آینده فرد دیگری را به ریاست جمهوری انتخاب کنند.   و آمریکائی‌ها هم که خیلی طرفدار دمکراسی هستند،  می‌توانستند  بجای باد انداختن در بادبان «انقلاب» و تأئید قتل نیروهای انتظامی و اشغال اماکن دولتی،   بر بهبود شرایط اداری،  قضائی،  تشکیلاتی،  فرهنگی و ... اصرار ‌ورزند.  چرا که،  اشغال ادارات دولتی مشکل اوکراینی‌ها را حل نخواهد کرد؛   ولی برق شادی در چشمان کاترین اشتون نشان داد که بحران اوکراین مشکل خیلی‌ها را حل کرده! 
 
خلاصه بگوئیم،  آمریکا دمکراسی نمی‌خواهد،   در سوریه به دنبال جنگ است،  و در اوکراین،  در پی آشوب و فتنه‌گری.   و برای فتنه‌گری‌های‌اش از هم اینک «نرخ» هم تعیین کرده:  اشغال نیمی از اوکراین توسط نیروی نظامی روسیه!   به این ترتیب،  هم به حساب خودشان روسیه «مهار» شده،  و هم مهار نیمة اشغال نشدة اوکراین از طریق دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی سهل و ساده خواهد شد.  باید اذعان داشت که نقشة بسیار جالبی است.   حال مسائل اوکراین را رها می‌کنیم و بازمی‌گردیم به زمینه‌سازی جوجه‌های جمکرانی سازمان سیا برای ملایان جمکران.                 
 
 بر پایة موضع‌گیری‌ جوجه‌های مذکور،   ملایان در جایگاه ممتاز قرار گرفته و تبدیل شده‌اند به اربابان «تفکر سیاسی» معاصر ایران!   بله،  زمانیکه غرب در افغانستان،  عراق،  پاکستان،  عربستان،  اردن،  و ... از دولت‌های فاسد،  وابسته،  سرکوبگر و جنایتکار حمایت می‌کند،  ملایان جمکران نیز فرصت می‌یابند تا مهم‌ترین ملت منطقه را با زدن نعل‌وارونه به زنجیر اوهام و خرافات و حماقتی گرفتار آورند که سازمان سیا همه روزه به طرق مختلف به آن‌ دامن زده.   نهایتاً ریشة تفکر سیاسی در کشور ایران،  به عنوان مهم‌ترین منبع تغذیة جنبش‌های فکری و مدنی خاورمیانه و جنوب آسیا در زنجیر این اوهام و خرافات می‌پوسد.   و امروز پس از گذشت بیش از سه دهه از «انقلاب اسلامی» هنوز نه تکلیف این «انقلاب» روشن شده،   و نه وضعیت «اسلام!»  خلاصه بگوئیم پوچ‌بافی،  چرندپردازی و مبهم‌گوئی سراسر کشور را فرا گرفته. کافی است به سخنرانی ‌«حضرات» مقامات حکومت اسلامی چند لحظه گوش فرا دهیم تا به ابعاد وقاحت و بی‌شرمی مرام و بی‌پایگی و بی‌محتوائی شعارهای‌شان پی ببریم.  این جانوران در آینة این سیاستگزاری آمریکائی شده‌اند سخنگویان «انقلاب یک ملت»،  و احدی،  حتی در میان مخالفان «رسمی» اینان،  نمی‌گوید که این «فروریخته دکان» را سازمان سیا و ارتش شاهنشاهی،  تحت عنوان «انقلاب شیعی‌مسلکان» روز 22 بهمن 57 به ملت ایران حقنه کرده‌‌اند.
 
جهت ادامة بحث شیرین «حقنه» بهتر است به دکان بنی‌صدر،  ملیجک سابق امام خمینی برویم تا ببینیم،   چه مطالبی در سایت‌ رئیس‌جمهور منتخب «قلمی» می‌شود،  و اینان تا کجا حاضرند برای گرمی تنور آتلانتیسم در بحران اوکراین «جوهر قلم» حرام فرمایند.   در سایت بنی‌صدر،   فردی به نام ژاله وفا،  به عهد خود برای دفاع از آتلانتیسم «وفا» کرده و مطلبی تحت عنوان «[...] وجوه تشابه و تفاوت جنبش مردم ایران و جنبش مردم اوکراین» قلمی فرموده‌اند.   پس از درود به «چلنگر»،   که ملیجک خمینی را «بنی‌سطل» نام نهاد،   باید به «بنی‌سطل» تبریک هم بگوئیم که چنین نخبگانی را با خود هم‌آوا و هم‌سو کرده!   ولی از شما چه پنهان «تحلیل» خانم وفا ویراست فرسوده‌ای است از آنچه بنی‌سطل و «انقلابیون اسلامی» در دوران فرماندهی امام خمینی ردیف می‌کردند.   تهاجم به شخص اول مملکت ـ  شاه ـ  با هدف استقرار «جمهوری اسلامی» و پافشاری بر ارزش‌های صدراسلام و کوتاه نیامدن از این «ارزش‌ها» و ... و خلاصه ژاله وفا نیز توانسته با نسخه‌برداری از رمز «پیروزی» انقلاب اسلامی آقای بنی‌سطل،  پیروزی ملت اوکراین،  و «شکست» ملت ایران در جنبش سبز را به همین ترتیب «مشخص» نماید.   به عبارت دیگر،   از اوکراینی‌ها یاد بگیریم که با هدف قرار دادن شخص اول مملکت از اهداف‌شان ـ حذف ـ کوتاه نیامدند و اینچنین بود که نهایتاً «پیروز» شدند!
 
 باید به ایشان و آن‌ها که در اطراف بنی‌سطل جیک‌جیک می‌کنند یادآور شویم که آنچه در اوکراین پیش آمده هیچ ارتباطی با لات‌بازی‌های دوران جنگ سرد و امیال و خواست‌های قبیلة سایروس ونس و محفل جیمی کارتر در ایران ندارد.  در نتیجه،  «رمز موفقیت» انقلاب اوکراین را می‌باید در مسائل دیگری جستجو فرمایند،   که ارتباطی با «مردم» نخواهد داشت!  در ثانی،  برای ما این مشکل پیش آمده که چگونه امثال بنی‌صدر که در به قدرت رساندن فاشیسم اسلامی و سرکوب ملت ایران از جمله سرکردگان حکومت به شمار می‌روند تلاش دارند جهت تطهیر چهرة کثیف‌شان از ننگ همکاری با اوباش اسلامگرا و آدمکشان خمینی امروز «راه و رسم» انقلاب خوب و مفید را به ملت ایران نشان دهند؟ 
 
ولی ما ملت نیازی به امثال بنی‌صدر و نصایح «پدرانة» ملیجک امام خمینی نداریم.   اینان یک‌بار فرصت تاریخی ملت ایران را با نعلین ملا و چماق اسلامگرائی طاق زده و چند دهه تاریخ مملکت را به کثافت کشیدند.   اگر فکر می‌کنند که فرصتی دست خواهد داد تا بار دیگر همان عملیات «قهرمانانه» را از نو تکرار کنند سخت در اشتباه‌اند.   از این گذشته،  قلم زدن برای «پیروزی» انقلابی که گندش در آمده و سر و ته آن معلوم نیست،   و فقط شبکة تبلیغاتی آتلانتیسم مفلوک و لات‌های سازمان سیا برای‌اش بوق «پیروزی و فیروزی» می‌نوازند،   اگر نشان بی‌اطلاعی و خوش‌خیالی این حضرات نباشد،   نمایانگر وابستگی و نوکرمنشی‌شان هست.   به بنی‌سطل و جوجه‌های دانه‌چین اطراف‌اش پیشنهاد می‌کنیم، ‌  قبل از دست افشانی برای پیروزی کثافت آتلانتیسم چند روزی صبر پیشه کنند!
    
ما نیز به نوبة خود «بحران اوکراین» را برای ملت ایران،  و حداقل برای آندسته از هم‌وطنان که خواستار برقراری یک حکومت قانونی و دمکراسی در کشور هستند،   یک تجربة بسیار مهم تلقی می‌کنیم.  تجربه‌ای مهم،   نه در چارچوب تحلیل‌های آخوندی،  و نگرش منافع سازمان سیا؛  و نه در افق دید جبهة دوم حکومت اسلامی و استبدادیون شاه‌اللهی که تا همین چند روز پیش از حملة ارتش آمریکا به هم‌وطنان‌شان،  تحت عنوان «نجات» ایران و «اصلاح‌طلبی» دفاع می‌کرده‌اند.  خیر!  این‌ها حساب‌شان از ما جداست. 
 
دفاع ما از «تجربیات» اوکراین روشن و صریح است،   و برخلاف برخوردهای این و آن هیچ نوع ابهامی در آن نیست.   نمونة اوکراین نشان می‌دهد که ملت ایران تا زمانیکه خود را از قید  دورباطل نظریه‌پردازی‌های «دوقطبی» آزاد نکند،   و دست از پوشاندن ردای «خیر و شر» بر امور سیاسی برندارد،   در همین برزخ سکون دست و پا خواهد زد.   با جایگزینی یک «رهبر» نه مشکلات پیچیدة اجتماعی،  سیاسی،  انسانی و خصوصاً مادی و اقتصادی حل می‌شود و نه سیاست‌های بین‌المللی در مورد ایران تغییر خواهد کرد.   و با نیم‌نگاهی به نمونه‌های شکست‌خورده و یا به قول رادیوفردا انواع «پیروز» بهارعرب به صراحت می‌بینیم که مسئلة اساسی و پایه‌ای یعنی شرایط زیستی انسانی ارتباط چندانی با «انقلاب»‌ موفق و یا شکست‌خورده ندارد.   امروز ملت تونس،  پس از تحمل آنهمه مصائب،   به زیر چرخ‌دندة یک قانون اساسی برآمده از شریعت و تحجر و سرکوب و سانسور دست‌وپا می‌زند،   و شبکة سازمان سیا با وقاحت از این شرایط تحت عنوان «دمکراسی» سخن می‌گوید.   همین شبکه‌ است که برای ارائة تصویر قدرقدرت از نوکران جمکرانی آمریکا،  اینان را پشتیبان دولت‌های روسیه و چین معرفی می‌کند:
 
«موضع ضد غربی [حکومت] اسلامی باعث شده‌ [...]  این رژیم از فاسدترین،  اقتدارگراترین و قصاب‌ترین رژیم‌های عالم که ضدغربی هستند (سوریه،  سودان،  بلاروس، روسیه،  چین، کوبا،  ونزوئلا) حمایت و با مخالفان آن‌ها دشمنی کند.»
منبع:  رادیوفردا،  مورخ 10 اسفندماه 1392 
 
گویا نویسندة جامعه‌شناس رادیوفردا فراموش کرده که مهم‌ترین سرمایه‌گزار در کشور روسیه شرکت‌های انگلیسی هستند،  و فقط طی سال گذشته،  یانکی‌ها،  یعنی کارفرمایان رادیوفردا فقط در چین بیش از 700 میلیارد دلار سرمایه‌گزاری کرده‌اند!  حال باید پرسید،  طبق کدام منطق یک دولت طرفدار دمکراسی با «فاسدترین» و «قصاب‌ترین» رژیم‌های عالم چنین روابط «حسنة» اقتصادی و مالی برقرار می‌کند.  و در ثانی چین و روسیه که در شورای امنیت دارای حق وتو و طرف صحبت آمریکا هستند،  چه نیازی به حمایت حکومت اسلامی و ملایان قم و کاشان دارند؟   می‌بینیم که در عمق موضع‌گیری‌های تبلیغات‌چی‌های غرب نیز همچون وراجی‌های آخوند جز مزخرف و تناقض و ابهام هیچ نخواهیم یافت.  
 
به استنباط ما،  ملت ایران یک بار از خود این سئوال را خواهد کرد،   و به پاسخ آن نیز صادقانه وفادار خواهد ماند:   آیا دمکراسی را می‌خواهد و برای برقراری دمکراسی سیاسی،   آزادی‌های اجتماعی،  و خصوصاً برقراری مفاد اعلامیة حقوق‌ بشر در جامعه‌ آمادگی دارد،  و یا باز هم ترجیح می‌دهد که بوق‌های سازمان سیا همچون نمونة بالا برای‌اش «خیر و شر» بتراشد و آشوب‌های خیابانی را عین دمکراسی و انسان‌محوری جا بزند؟   پاسخ به این سئوال مسلماً نیازمند تعمق است،  و خصوصاً نیازمند نگرشی عمیق‌تر به مسائل جامعة ایران.