۸/۲۷/۱۴۰۱

سه‌پایۀ صفوی!

 

 

طی چند هفته‌ای که گذشت،   برخورد حکومت ملایان با تحولات اجتماعی مواضع واقعی حکومت در برابر ملت ایران را علنی کرده،  مواضعی واپس‌گرایانه و مالیخولیائی.  حکومت ملایان به دلیل سکوت مرگباری که سرکوب‌های گسترده‌اش در جامعه به همراه آورده،  به این توهم دچار شده که قشرهای وسیعی از «مردم»،  گویا با سیاست‌های اقتصادی،  اجتماعی و حتی اخلاقی و مذهبی‌اش از پایه و اساس همراه‌اند!   در این زمینه،  آمار و ارقامی نیز در نمازهای جمعه و یا نشست‌های دولتی ارائه می‌شود،  که همچون دیگر ادعاهای این رژیم امکان بررسی صحت و سقم‌شان عملاً وجود ندارد.   ولی می‌توان به صراحت گفت که امواج خودبزرگ‌بینی و غرور حزب‌الهی‌ها ناشی از سیلاب «انقلابی‌ای» است که کودتاچیان 22 بهمن 57 در کشور به راه انداختند.  طی سال‌هائی که از کودتای 22 بهمن گذشته،  آندسته افراد که دل به این «سیلاب» سپردند،   این «باور» را نیز بارور کرده‌اند که برخورد متکبرانه و مستبدانه با جامعه و مطالبات‌اش «حق مسلم» حکومت «انقلابی» است!  خواست انقلاب و مطالبات انقلابی به شمار می‌رود!  پر واضح است که در این میانه،  ملای شیعه به دلائل فراوان خود را در رأس این سیلاب ببیند.

 

ولی این خودبزرگ‌بینی نیز همچون دیگر نمونه‌های‌ تاریخی‌اش محدودیت‌هائی از آن خود دارد.   به عبارت ساده‌تر،   اگر مبتلایان به این ناهنجاری روانی،  عظمت خیالی‌شان را بی‌حدومرز و جاودان می‌بینند،   در عمل به هیچ عنوان چنین نیست.  و خیزش عمومی ملت ایران،  که اینک پژواک‌اش در تمامی شهرها،  محلات و کوچه‌ها طنین‌افکن شده،   به صراحت نشان می‌دهد که بر خلاف پیش‌فرض‌های حکومت،  ملت به هیچ عنوان یک‌پارچه از ملا حمایت نمی‌کند.  مسلماً دیری نخواهد گذشت که این حکومت با ندانم‌کاری‌های‌اش،  به دست خود زمینه‌ای فراهم آورد تا ارکان حاکمیت‌اش به زیر گام‌های مصمم ملت لگدکوب شود،   و به این ترتیب ملایان برای همیشه چشم بر مالیخولیای «اتحاد جماهیر اسلامی» ببندند.    ولی فراموش نکنیم،‌  فقط در هنگامۀ ‌آغاز سقوط است که حاکمان مستبد از خواب خرگوشی بیدار شده،   به یاد می‌آورند که صاحبان واقعی مملکت نیستند.

 

حال نیم‌نگاهی به زیرساخت این حکومت بیاندازیم.  روز 22 بهمن 57،   ملایان با کمک افسران ارتش شاهنشاهی و کارمندان ساواک آریامهری حاکمیت‌ را تصاحب کردند،  و از آن زمان تا به امروز حکومت‌شان بر سه پایۀ تبلیغاتی و پوپولیستی تکیه داشته است.   نخستین پایۀ تبلیغاتی این حکومت تابلو کردن شعار «نبرد ملا با آمریکا» است!   چرا که این شعار در دوران «جنگ سرد» به حکومت نوپا امکان می‌داد تا چپ را به نفع حکومت اسلامی به طور کلی از صحنۀ سیاست کشور بیرون براند؛   پیش‌قراول جنگ با امپریالیسم بین‌الملل شود؛   تئوری‌های توطئه را به نفع خود مصادره کند؛   بسیج عمومی به راه بیاندازد و ...  

 

پایۀ دوم تبلیغات حکومتی تکیه بر «اسلام شیعه» است.  این شاخه از اسلام که برخی مورخان آن را صرفاً عارضه‌ای انگلیسی خوانده‌اند،   ویژگی‌هائی دارد که در ساختار هشل‌هف حکومت ملائی کارساز بسیاری مسائل می‌شود.   شاخۀ شیعی دین اسلام،   بیش از دیگر شاخه‌ها بی‌‌ریشه و بی‌پایه است.   مذهبی است سراسر ساخته و پرداختۀ تخیلات و قصه‌های فولکلور و باورهای عوام‌الناس.  در نتیجه الهامات‌اش نیز به باورهای عوام نزدیک‌تر از دیگر شاخه‌های اسلام خواهد بود.  از سوی دیگر،  مرجعیت تاریخی و تاریخچۀ شناخته شدۀ این مذهب که از دربار صفویان آغاز شده،  در همان دربار نیز جان به جان‌آفرین تسلیم کرده است.  به صراحت بگوئیم،  امتدادی تاریخی به صورت ساختاری،   هم‌تراز با شاخه‌های متفاوت مسیحیت و حتی فرق دیگر اسلامی برای تشیع نمی‌یابیم.  در نتیجه نبود ساختار تاریخی ـ بی‌ریشه بودن ـ  قدرت نوآوری زیادی به تشیع داده است،  نوآوری‌ای که در عرصۀ سیاسی می‌تواند کارساز ماجراجویان شود.   ولی شاید مهم‌ترین‌ ویژگی شیعی‌گری همان تعدد مراجع تقلید باشد؛   این ویژگی به‌ مذهب ساخته و پرداختۀ کوچه‌وخیابان قدرت ارتجاعی بی‌نظیری اعطاء می‌کند،  به صورتی که بتوان هر گونه چرخشی را در زمرۀ «اهداف واقعی» تشیع جاسازی کرد!   

 

ولی سومین پایۀ حکومت اسلامی بر خلاف دو پایۀ دیگر صرفاً تبلیغاتی نیست.  کاملاً بر عکس،  نوعی ساختار اجرائی است که با تکیه بر دو پایۀ نخست شکل گرفته؛  حاکمیت اوباش شهری!   حکومت ملائی با تکیه بر تبلیغات پرسروصدای «ضدآمریکائی» و فولکلور عوام‌پسندی که مرتباً در بوق‌اش می‌دمد،  جوخه‌هائی از اوباش شهری را سازماندهی کرده و آن‌ها را تحت مدیریت مراکز امنیتی رژیم که بیشتر مرده‌ریگ دوران آریامهرند به جان ملت می‌اندازد.   این پروسۀ ضدایرانی و ضدبشری پدیده‌ای ارائه کرده که عوامل حکومت آن را «مردم محوری» و حرکت‌های خودجوش می‌خوانند!   

 

البته فراموش نکنیم که پایۀ کذا به هیچ عنوان اختراع ملایان نیست؛  پروسه‌ای است که دهه‌ها پیش در اروپای شرقی‌،  پس از پایان جنگ اول جهانی توسط دربار انگلستان و سرمایه‌داری آمریکا خلق شده بود،   و نتیجۀ تاریخی آن چیزی نبود جز شکل‌گیری جوخه‌های فاشیست در تمامی کشورهای اروپای شرقی.  این جوخه‌ها در آلمان و ایتالیا حکومت‌های فاشیست برقرار کردند و نهایت امر جهان را به جنگ دوم کشاندند.

 

امروز شاهدیم که وابستگی حکومت اسلامی به این «سه‌پایۀ»،  که ساخته و پرداختۀ روابط استعماری رژیم با قدرت‌های غربی است،  چنان کرده که ملایان به هیچ عنوان قادر نیستند جهت ادارۀ کشور ابتکارعمل به خرج دهند.   این سه‌پایه در عمل تبیین‌کنندۀ برخورد حکومت اسلامی با ناآرامی‌های اجتماعی است.   به این ترتیب که‌ شاخۀ تبلیغاتی رژیم مرتباً در بوق ‌می‌دمد،   و ادعا دارد که ناآرامی‌ها و اعتراضات ملت صرفاً ساخته و پرداختۀ «دشمن اسلام» یعنی آ‌مریکاست!  و همزمان با این ادعا،   از آنجا که تشیع فاقد ساختار و پایه‌واساس است،   شاخۀ دیگری از روحانیون حاکم تبلیغات به راه انداخته خواستار «اصلاح‌» امور و ملاطفت با «مردم» می‌شود!   این «بده بستان‌های» محفلی که دهه‌هاست شاهدش هستیم،  با عملیات اوباش شهری که تحت نظارت پلیس و سازمان‌های امنیتی پای در سرکوب،   قتل و تخریب و تجاوز،   بازداشت و شکنجۀ معترضان می‌گذارند تقارن زمانی دارد!    اینهمه به این امید که «سه پایۀ» کذا،   بتواند هم توجیه‌گر عملکرد حکومت به دلیل «نبرد ملا با آمریکا» باشد،   هم درها را جهت آنچه «ملاطفت با مردم» عنوان می‌شود باز بگذارد،  و هم نهایت امر از طریق سرکوب وحشیانه،  ملت را از ادامۀ مطالبات‌اش منصرف کند.  به این ترتیب در صورت موفقیت،   باتلاق متعفن حکومت اسلامی خواهد توانست در سکون،   تحجر و سرکوب به حیات ضدانسانی‌اش ادامه دهد. 

 

از نخستین روزهای آغاز حکومت ملایان این «سه پایه» در تحمیل حجاب،  سرکوب  مطبوعات،  خفه کردن تلویزیون و رادیو،  و نهایت امر قتل‌عام مخالفان سیاسی و سرکوب هر نوع مخالفت با حکومت عملکرد بسیار «موفقی» داشته،   ولی همانطور که شاهدیم اینبار به نظر می‌رسد که سه پایه کذا فرسوده و ابتر شده باشد.   عدم کارآئی «سه پایه» مذکور دلائل متعددی دارد که در اینجا فقط به ارائۀ مهم‌ترین‌شان بسنده می‌کنیم.   در درجۀ نخست باید اذعان داشت که گسترش ارتباطات جهانی «تابوی» دشمنی آمریکا با اسلام را،  خصوصاً پس از فروریختن امپراتوری شوروی،  نزد عوام‌الناس تا حد زیادی از میان برده.  به صورتی که عوام در ایران دیگر آنقدرها احساسات «ضدآمریکائی‌» ندارند!   از سوی دیگر،  «در باغ سبز» اصلاح‌طلبی در افکار عمومی بکلی بسته شده است؛   دیگر احدی گوش شنوا برای اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان ندارد.   در نتیجه،  از این سه‌پایه فقط یک پایه،   یعنی حاکمیت اوباش باقی مانده است.    حاکمیت کسانی که هنوز به دلیل دست‌ودل‌بازی حکومت در پروار کردن‌شان همچنان فعال‌مایشاءاند.   و دلیل سرکوب‌های شدید و حملات گسترده به مردم در همین مختصر نهفته؛   دو پایۀ دیگر عملاً لق‌لق می زند.

 

حال یک سئوال مطرح می‌شود؛  در شرایطی که هیچ پروژه‌ای از سوی حکومت جهت آرام کردن جامعه روی میز گذاشته نمی‌شود؛  هیچ پیشنهادی ارائه نمی‌شود؛   موضع‌گیری‌ای تغییر نمی‌کند؛  حتی وعده‌ووعیدهای پوچ و صوری نیز به میانۀ میدان نمی‌افتد؛  حکومت تا کی خواهد توانست صرفاً با تکیه بر پایۀ سرکوب به موجودیت‌اش ادامه دهد؟   مسلماً قشری از میان حکومتی‌ها هنوز بر این باورند که همۀ «ماجرا» توطئۀ آمریکاست!‌   گروهی نیز نهایت امر تلاش دارند از طریق ساخت‌وپاخت زیرجلکی با قدرت‌های استعماری همچنان به موجودیت‌شان ادامه دهند.  ولی اگر پایه‌های اصلی تبلیغاتی رژیم ـ   نبرد با آمریکا و اسلام رحمانی ـ  به صورت غیرقابل ترمیم در تفکر اجتماعی متزلزل شده،   دیگر دلیلی برای حمایت خارجی از این رژیم نیز نمی‌توان یافت.   به همین دلیل پاسخ به پرسش بالا کاملاً مشخص است،  یا همچون دوران محمدرضا پهلوی حکومت از برابر معترضان می‌گریزد و عوامل‌اش متواری می‌شوند.  یا در صورتی که حاکمان گزینۀ فرار را به روی خود بسته ببینند،   پای به مصاف مستقیم با ملت گذارده،   آغازگر جنگ مسلحانه می‌شوند.   

 

در هر حال یک مطلب کاملاً روشن است؛   طی بحرانی که شاهد آن هستیم حکومت آنچنان وحشیانه و مفتضحانه عمل کرده که ملت اینبار عقب نخواهد نشست.   ملت‌ها برخلاف قصه‌هائی که شیعیان در باب «حماسۀ» کربلا ساخته‌اند دست به «خودکشی» نمی‌زنند.  ملت فقط زمانی حاضر است در مطالبات‌اش تجدیدنظر کند که حکومت پای عقب گذارده،  راه مصالحه را بگشاید.   اگر راه مصالحه به طور کامل مسدود شود،  عقب‌‌نشینی برای ملت معنائی جز خودکشی نخواهد داشت،  و ملت‌ها،   همانطور که گفتیم هیچگاه خودکشی نمی‌کنند؛  این حکومت است که باید برود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


۸/۲۲/۱۴۰۱

رنسانس تحجر!

 

 

خیزش ملی ایرانیان که حدود دو ماه است حکومت ملائی را «انگشت به دهان و حیران» نگاه داشته،  اهدافی در قلب جامعه دنبال می‌کند که عموماً برای سیاست‌بازان حرفه‌ای و محافلی که طی سدۀ اخیر صحنۀ‌ سیاست کشور را اشغال کرده‌اند،  ناشناخته باقی مانده.  به صراحت بگوئیم،  ‌ هیچیک از گروه‌ها و جریانات،  چه داخلی و دولتی و چه تشکل‌های خارج،   و حتی آن‌ها که نام «حزب» بر خود گذارده‌اند،  نه واقعاً از این خیزش حمایت می‌کنند،   و نه قادرند ابعاد اجتماعی،  فلسفی،  تاریخی و تمدنی‌اش را به درستی دریابند.   خلاصه بگوئیم «خیزش ملی» اینان را سردرگم کرده!  در مطلب امروز ‌نگاهی خواهیم داشت به همین جریانات «سردرگم.»  و مطلب را با به اصطلاح «انقلابی‌ترین‌شان»،  یعنی جنبش چپ آغاز می‌کنیم!

 

جریان چپ‌گرا و شاید بهتر بگوئیم،  «چپ‌نما» پیرامون خیزش ایرانیان عملاً به دو دستۀ متخالف تقسیم شده؛   توده‌ای و چپ‌ به اصطلاح «مستقل!»   توده‌ای‌ها به هیچ عنوان از آنچه در کشور به وقوع می‌پیوندد «راضی» نیستند.   برای اینان خیزش ایرانیان معنائی جز لبیک به ندای واشنگتن ندارد،   و تلاشی است از سوی غرب جهت تجزیۀ ایران،  و تعلیق پروسۀ پیوستن حکومت اسلامی به شانگهای و بریکس!   البته این‌ها بهانه است،  و صرفاً بازتابی است از یک نگرش نخ‌نما و تاریخ‌گذشته.   چرا که  در واقعیت،   تجزیۀ ایران مسئله‌ای است که می‌باید در سطوح مختلف جهانی،  خصوصاً میان آمریکا و روسیه حل‌وفصل شود،  ارتباطی با خیزش جوانان بر علیه یک حکومت قرون‌وسطائی ندارد.  از سوی دیگر،  در ایران هر دولتی به قدرت برسد،  پیرامون پیوستن به شانگهای و یا عضویت در بریکس،   به دلائل فراوان که مهم‌ترین‌شان همجواری‌های جغرافیائی است «انتخابی» نخواهد داشت؛   عضویت در این مجموعه‌های نوین ژئواستراتژیک و اقتصادی به قول معرف همچون «آش خاله»‌ است؛   پای‌تان نوشته می‌شود،  و در رأس برنامه‌های هر دولتی قرار می‌گیرد.   در نتیجه،  تلاش توده‌ای‌ها جهت تقلیل خیزش به یک توطئۀ جهانی در عمل آدرس عوضی است.   دلائل توده‌ای‌ها هر چه هست،  بماند،   ولی عمل‌شان معنائی جز همکاری با حکومت اسلامی و همدلی با ملایان ندارد.

 

از سوی دیگر،  چپ‌های به اصطلاح «مستقل» نیز چندان چشم دیدن خیزش ملی را ندارند.  نگرش اینان به تغییرات اساسی و بنیادین در جامعه بسیار محدود باقی مانده،  و هنوز در مسیر به ارزش گذاردن «مارکسیسم ـ لنینیسمی» است که اینک عملاً مجسمۀ خاک‌گرفتۀ موزۀ جهان باستان به شمار می‌رود.   برای این گروه‌ها،  رهائی از سیاست ضدبشری حاکمیت‌ها،    هنوز می‌باید از مسیری صورت گیرد که پیشقراولان مارکسیسم، یکصدسال پیش مشخص کرده‌اند.  ولی امروز کمتر کسی راه خروج از بن‌بست‌های «بشرستیزانه» را در پیروی از پیش‌بینی‌های مارکس و لنین می‌جوید؛   به عبارت ساده‌تر،  «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت»؛  جمع‌وجور کردن خرده‌های‌اش نیز امکانپذیر نیست.   

 

شاید در همین راستا باشد که چپ «مستقل» جهت اجتناب از تکرار راه هولناکی که در غائلۀ‌ خمینی پیمود،  و با عدم حمایت از شاپور بختیار در واقع از کودتای ارتش شاهنشاهی حمایت کرد،  با فراموش کردن نقش آمریکا در این کودتا سعی دارد تمامی تبلیغات سازمان آتلانتیک شمالی پیرامون جنگ سوریه،  اوکراین،  و حتی جنبش اخیر ایرانیان را چشم‌بسته بپذیرد!   تعبد مذکور در «ادبیات» اینان به صراحت دیده می‌شود.   به استنباط ما رفتار تعبدی این گروه‌ها بر پایۀ این توهم صورت می‌گیرد که «باد،  همچون گذشته‌ از واشنگتن خواهد وزید!»   و مشکل اساسی همینجاست،  چرا که از یک‌سو،  مواضع روسیه در مراودات بین‌المللی‌اش به هیچ عنوان روشن و قابل پیش‌بینی نیست!  و از سوی دیگر،   واشنگتن فی‌نفسه و به گواهی سابقه‌اش نمی‌تواند حامی خیزش ایرانیان بر علیه فاشیسم و استبداد مذهبی باشد.  محتوای فرهنگی،  اجتماعی،  دین‌ستیزانه و ... که ملت ایران در حال تجربۀ آن است ـ  آزادی زن،  خروج از حکومت قرون وسطائی،  آزادی‌های اجتماعی و ... ـ  هر چند از منظر چپ به اصطلاح مستقل،  «روبنائی» تلقی شود،  از منظر واشنگتن به هیچ عنوان قابل قبول نیست.  چرا که آخوندستیزی در منطقه «بازده ژئواستراتژیک» مطلوب برای واشنگتن نخواهد داشت.   مطمئن باشیم،  آمریکا در اولین فرصت به ملت ایران از پشت خنجر خواهد زد،  و در این میانه چپ «مستقل» را همچون دوران خمینی با خود به قعر منجلاب می‌برد.   حال این چپ مدعی «استقلال» را در مرداب توهماتش رها می‌کنیم و می‌رویم به سراغ «اصلاح‌طلبان!» 

 

در تمامی اطلاعیه‌ها،  اظهارات و مصاحبه‌ها،  شاهدیم که جماعت اصلاح‌طلب اصولاً کاری با ملت ایران و مطالبات «کف‌خیابان» ندارد.   برای اینان مسئلۀ مهم این است که حاکمیت را به دنبال خود بکشانند.   و در شرایطی که حکومت اسلامی اصولاً پایه‌واساس خود را در افکار عمومی ایرانیان از دست داده،   اینان تمام مدت با حکومت «سخن» می‌‌گویند؛   از حکومت تقاضا دارند؛   از حکومت برای محافل خودشان خواهان «امتیاز» هستند؛   و ... خلاصۀ کلام،   اصلاح‌طلب با ملت هیچ کاری ندارد،  می‌خواهد شرایط محافل وابسته به خود را در حکومت اسلامی بهینه کند.   مسلم است که در شرایط انقلابی فعلی و خیزش‌های عمومی،  چنین برخوردی فقط نشان از عدم شناخت اهداف «کف‌خیابان» دارد.   در واقع،   نوعی هم‌گرائی مضحک و مهوع میان اصلاح‌طلبان و توده‌ای‌ها به چشم می‌خورد؛   این جریانات حاضر نیستند از آغوش انقلاب اسلامی پای بیرون بگذارند.   نتیجتاً با جنبش ایرانیان که هدف اصلی‌اش خروج از حکومت روحانیون است،   بیگانه باقی مانده‌اند.   اصلاح‌طلب می‌کوشد تا با نزدیک شدن به آمریکا و اتحادیۀ اروپا حکومت ملایان را حفظ کند؛   توده‌ای نیز در توهم بازگشت به دوران «پرافتخار» بلشویسم به چکمه‌های پوسیدۀ استالین چسبیده؛   ولی هر دو مخالف جنبش ایرانیان هستند.   حال اصلاح‌طلب و توده‌ای را در آغوش گرم یکدیگر رها می‌کنیم و نگاهی می‌اندازیم به «اصولگرایان!»    

 

اینان،  حداقل در ظاهر امر و در باور عوام و در رسانه‌های غرب حاکمان فعلی‌اند!  اصولگرایان،  همچون دیگر مستبدان تاریخ،  بر این باور پوچ و توخالی تکیه دارند که با حمایت نیروهای سرکوبگر خواهند توانست تا ابد در قدرت باقی بمانند!   به همین دلیل نیز در سخنانی که از بوق‌های اینان پیرامون خیزش عمومی اخیر بیرون می‌ریزد،   نقش اصلی متعلق به پاسدار و بسیجی و نیروهای انتظامی و حتی ارتش است.   اصولگرایان،   به صور مختلف از نیروهای نظامی و سرکوبگر می‌خواهند تا حکومت را حفظ کنند،  هر چند به کلۀ پوک اصولگرا این اصل اساسی و ساده رخنه نکرده که اگر یک حاکمیت جهت حفظ موجودیت‌اش به سرکوب و سرکوبگر متکی شود،  نهایت امر شتر سرکوب دم در خانۀ خودش هم خواهد نشست.   اصل و اساس سیاست اصولگرایان در ایران پیروی بی‌قید و شرط از مطالبات تندروترین محافل آمریکائی،   ساخت‌وپاخت با شبکه‌های مافیائی و تروریسم بین‌الملل،   قاچاق‌ برده،  مواد مخدر،  اسلحه و ... است.   این شبکه‌های بدون مرز و  جنایت‌کار تکیه‌گاه‌های اصلی اینان به شمار می‌روند،   در نتیجه برخوردشان با خیزش ایرانیان روشن است.   به هر قیمت ممکن می‌باید خیزش را سرکوب کرد،   باشد تا خدشه‌ای به مافیای بین‌المللی که اینان از طریق‌اش تغذیه می‌کنند وارد نیاید. 

 

از سوی دیگر اگر برخوردهای خشونت‌بار اصولگرایان با خیزش ایرانیان ـ  اعزام لباس شخصی،  سرکوب زنان در خیابان،   به راه انداختن اوباش موتورسوار،  تقاضای اعدام مخالفان و ... ـ   در چارچوب مطالبات مافیای بین‌الملل مدیریت می‌شود،  شاخه‌ای از همین مافیا دست‌دردست واشنگتن تلاش دارد تا خیزش ایرانیان را در صورت عدم پیروزی اصولگرایان به سوی اهداف مطلوب خود ـ  بازگشت سلطنت استبدادی،  قدرت‌گیری کودتاچیان اسلامگرا،  و ... ـ  منحرف نماید.  و در این میانه،  هوشیاری دست‌اندرکاران سیاست کشور حیاتی است.  

 

اینان می‌باید تلاش‌های واشنگتن را که رسانه‌های غرب تحت پوشش «حمایت از خیزش ایرانیان» منعکس می‌کنند،  در راستای همین اهداف مطلوب استعماری تحلیل نمایند.  از بررسی احوالات گروه‌های اسلامگرای خارج از کشور اجتناب می‌کنیم،  چرا که به دلیل هجمۀ عمومی بر علیه دین رسمی،   تشکل‌هائی از قبیل مجاهدین،  جبهۀ ملی و نهضت آزادی که جریاناتی «مذهبی» به شمار می‌آیند،   در حال حاضر زمینه‌ای جهت عرض اندام نخواهند داشت.   اینک نگاهی می‌‌اندازیم به سلطنت‌طلبان.

 

در اینکه سلطنت‌طلب‌جماعت عاشق و شیفتۀ آمریکاست،  جای بحث و گفتگو نیست.  ولی اینان نیز به دو دستۀ کاملاً مجزا تقسیم می‌شوند.  گروهی از سلطنت‌طلبان همان‌ها هستند که در دوران آریامهر شغل و مقام و موقعیتی داشته‌اند.   برای اینان که در سنین بالای هفتاد سیر می‌کنند سلطنت همان بساط «جاوید شاه» خواهد بود.  در باور مضحک،   اگر نگوئیم مالیخولیائی اینان،   سقوط حکومت ملایان به معنای بازگشت به دوران گذشته است!   این جماعت مسلماً با جنبش فعلی جوانان هماهنگی ندارد،  چرا که در گذشته نیز،   زمانیکه در قدرت بود از این تحرکات «جلف و زشت و زننده» اصلاً خوش‌‌اش نمی‌آمد!  اینان به زبان بی‌زبانی خواستار همان آخوندبازی دوران آریامهرند،  هر چند جرأت نمی‌کنند با صدای بلند مطالبات‌شان را عنوان کنند.  

 

ولی گروه دومی نیز در میان این سلطنت‌طلبان وجود دارد،  که ما آن‌ها را سلطنت‌طلبان «نیابتی» می‌خوانیم.  این جماعت اصولاً هیچ ایده‌ای از دوران آریامهر،  مسائل،  گرفتاری‌ها، بحران‌ها و آخوندنوازی‌ها و ... ندارد.  سلطنت‌طلبی اینان که عموماً خارج از کشور شکل گرفته بیشتر بر پایۀ به‌به‌وچه‌چه باباجان و عموجان و همسایه و این و آن تکیه کرده تا بر واقعیات اجتماعی.  این جماعت عموماً فارسی‌زبان نیستند،  و صرفاً با دیدن چند عکس از عموجان در کنار خاله‌خانباجی‌های بیکینی‌پوش در سواحل خزر «سلطنت‌طلب» شده‌اند.   برداشت اینان از فرهنگ ایران بسیار ابتدائی است،   و به جوک‌نویسی و وراجی‌های تلفنی با این‌وآن محدود می‌شود.    این گروه ساختار قدرت و سیاست در منطقه را اصولاً نمی‌شناسد،  و افسارش در دست کسانی اوفتاده که تحت عنوان حمایت از سلطنت او را به هر سوی می‌کشانند.   

 

این افسار در چنگ کسانی است که ما آن‌ها را مک‌کارتیست‌های حقوق‌بگیر و حرفه‌ای می‌خوانیم.   نوکرصفتی این مک‌کارتیست‌ها در حدی است که هنوز هم،  علیرغم تمامی شواهد و دلائل تاریخی،  مالی و خصوصاً ژئواستراتژیک به هر ترتیب ممکن در نظام رسانه‌ای تبلیغات به راه می‌اندازند که «خمینی را کمونیست‌ها به ایران آوردند!» این جماعت تا حدی به توهمات‌‌اش باور دارد،  که حتماً قبل از خواب گنجه‌های‌ا‌ش را وارسی می‌کند تا کمونیستی در آن پنهان نشده باشد،  که قصد جان‌‌اش را بکند.  «ادبیات» سیاسی سلطنت‌طلب بر چند محور روشن و واضح متکی است.  محور نخست تجلیل سازمان‌یافته از سیاست‌های آمریکا و غرب است.   به این ترتیب که هر آنچه آمریکائی‌ بگوید،  و دولت‌های دست‌نشانده‌‌اش در اروپا و آسیا نشخوار کنند،  برای اینان همان است که آیات الهی برای آخوندها.   محور دوم محکوم کردن سازمان‌یافته فدراسیون روسیه،  چین و حتی هند، بزرگترین دمکراسی جهان است.   شناخت‌ اینان از مسائل ژئواستراتژیک تا حدی ضعیف و ابتدائی است،  که حتی مخالفت‌شان را با مسکو نمی‌توانند در قالب یک نظریه‌پردازی متقن در چارچوب منافع ملی ایرانیان ارائه دهند؛  عموماً به تکرار طوطی‌وار و بازنشخوار تبلیغات روس‌ستیز در شبکه‌های غربی اکتفا می‌کنند!      

 

پر واضح است که با شناخت از مواضع واقعی اینان چنین برداشت می‌شود که علیرغم ادعاهای توخالی‌شان در حمایت از خیزش ایرانیان،  به هیچ عنوان از تبعات این خیزش حمایت نمی‌کنند،   کاملاً برعکس!   از آن وحشت عظیمی در دل دارند.   برای اینان جامعۀ ایران همان باید باشد که در سال 1357 بود،   و از هم اینک در رأس برنامه‌های‌شان پیش‌بینی تکیه بر گروه‌های مسلح،  جهت مقابله با هر گونه تغییر در روال مسائل کشور به صراحت دیده می‌شود.   کافی است به قربان‌صدقه رفتن اینان از‌ ارتش «جان بر کف» و سپاه پاسداران و نیروهای مسلح «ایران»،  و ...  نیم‌نگاهی بیاندازیم.  به عبارت ساده‌تر،  این جماعت در دوران آریامهر منجمد شده‌،  و برای ایرانیان آیندۀ دیگری خارج از نظارت پنتاگون نمی‌بیند.

 

از آنجا که «دمب» این گروه سلطنت‌طلب را سایت‌های خبری و شبکه‌های تبلیغاتی مرتباً در پشقاپ می‌اندازند،  در ادامۀ مطلب نیم‌نگاهی می‌اندازیم به مقالۀ یکی از سردمداران‌شان،  تا اهداف واقعی این جماعت را که در پوشش «حمایت» از جنبش ایرانیان مطرح می‌شود به صراحت دریابیم.  سایت ایندیپندنت فارسی‌زبان که سخنگوی اصلی این جناح به شمار می‌رود،  در مطلبی به قلم امیر طاهری،  سردبیر سابق کیهان اهداف و ادراک این گروه از جنبش اخیر ایرانیان را منعکس کرده.   در این مطلب،   نویسنده به چند «تلۀ» آخوندی اشاره می‌کند تا نشان دهد،  حکومت چگونه قصد به انحراف کشاندن جنبش اخیر را دارد.   غاغل از آنکه این «تله‌ها» بیش از آنچه دست حکومت را رو کند،  فی‌نفسه برداشت مستبدان دین‌پناه را که تحت عنوان سلطنت‌طلب فعال شده‌اند علنی کرده.   نویسنده می‌گوید حکومت اسلامی در ابتدا جنبش را مخالفت با حجاب خواند؛  سپس مخالفت با اسلام نمایاند؛  پس از آن برچسب مخالفت با روحانیت بر آن گذارد؛  و ... و خلاصه اینکه حکومت می‌خواهد مخالفت جنبش با نیروهای نظامی و امنیتی را نیز به این «تله‌ها» بیافزاید: 

 

«نخستین تله‌ [...] حرکت اعتراضی علیه «حجاب» [است] .  تله دیگر[...] دسیسه علیه دین اسلام [است]،   سومین تله‌ تنزیل جنبش آزادی‌خواهانه [...] برای دین‌زدایی [است] چهارمین تله [...] تبدیل جنبش [...] به حرکتی علیه کل روحانیت شیعه است. پنجمین تله‌[...] تنزیل جنبش کنونی به حرکتی برای حذف نظامیان، به‌ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. [...]»

منبع: ایندیپندنت فارسی،  مورخ 11 نوامبر 2022،  «تله‌های نظام برای آزادی‌خواهان در ایران»

 

از قضای روزگار،  تمامی «تله‌هائی» که نویسنده به آن اشاره دارد،  از جمله اهداف واقعی این جنبش به شمار می‌رود.   چرا که این جنبشی است برخاسته از آگاهی زن در جامعۀ ایران.   آگاهی زن از پیکرش،  نیازهای‌اش و تمایلات‌اش.   در نتیجه جنبشی است حجاب‌ستیز،  در رد حجاب و ابعاد زن‌ستیزانه‌اش در جامعۀ ایران.   این جنبش جهت کسب حقوق انسانی زن آغاز شده؛   پس حجاب‌ستیز است.    ثانیاً،   از آنجا که دین عارضه‌ای است مردسالار و پدرپرست،  طبیعی است که گسترش آگاهی‌ زن و نقش وی در جامعه،  مستلزم تحولی اجتماعی شود،  خصوصاً در مسیر سرپیچی از تعالیم دینی.   نتیجتاً چاره‌ای نیست؛  این جنبش دین‌ستیز نیز خواهد بود.   چرا که،   به گواهی تاریخ معاصر،  تمامی تحولات «زنانه» در جوامع بشری در متن خیزش‌های ضددینی به وقوع پیوسته؛  دین هیچگاه از آزادی زن حمایت نکرده.   از سوی دیگر،   بر خلاف ادعای این مقاله،  جای تردید نیست که سرنیزۀ جنبش فعلی سینۀ روحانیت شیعه را هدف گرفته. 

 

در واقع،   روحانیت شیعه مقصر اصلی در تمامی این بحران معرفی می‌شود؛  جای عقب‌نشینی هم ندارد.  پس این جنبش آخوندستیز است.  آخرالامر،  نوبت می‌رسد به پاسدارجماعت و نظامی‌ها!   در کشوری که ارتش و نیروهای مسلح‌اش،  قریب به یک‌ سده است،  نظام‌های پدرسالار فاسد را مورد حمایت قرار داده‌اند،  زمانیکه زن پای به میدان مبارزه با احکام توحش دین و سنت‌های قرون‌وسطائی می‌گذارد،   تقابل با این نیروهای نظامی غیرقابل اجتناب خواهد بود.   بله،  این تشکل‌های نظامی و امنیتی،  چه پاسدار و چه ارتشی،  چه پلیس و چه ژاندارمری،   جملگی می‌باید در چارچوب نگرشی نوین بازسازی شود،   و این بازسازی مستلزم فروپاشاندن استخوان‌بندی‌ای است که از دوران کودتای آیرون‌ساید بر اینان حاکم شده است.  در نتیجه،  جنبش فعلی در برابر نیروهای نظامی و انتظامی قرار می‌گیرد،‌  و هیچگاه در کنار آ‌نان نخواهد بود.  

 

بررسی نکات دیگر این «نوشته» را به فرصت‌های بعدی موکول می‌کنیم.  ولی این مقاله،   «مشت نمونه خروار است»،   و اگر می‌گوئیم که کلیۀ جریانات سیاسی با اهداف این جنبش بیگانه‌اند،  به هیچ عنوان گزافه نیست.  ملایان هر چند در عمل به نوکری برای غرب مفتخرند،   نزدیک به نیم قرن است که تابلوی «مخالفت با آمریکا» را برای ملت ایران به آسمان برده اند.  و امروز برخورد جماعت سلطنت‌طلب با جنبش اخیر تلاشی است جهت پائین کشیدن این تابلو،  با هدف رنسانس واپس‌ماندگی،  دین‌ستائی و تقدس‌پروری و کودتادوستی.   اینهمه همزمان با همآغوش «علنی» با آمریکا.   این حضرات اگر از پروژۀ «ایران شیعه» و بازتولید الگوهای پنتاگون برای ایران دست برندارند،   در مسیر همین جنبشی که ظاهراً خود را طرفدارش جا زده‌اند،    به طور کلی از صحنۀ سیاست کشور حذف خواهند شد.