۱۲/۰۹/۱۳۸۷

فرشتگان «صفرکیلومتر»!



می‌باید از خود پرسید تحولات تند و شتابزده‌ای که طی روزهای اخیر بر فضای سیاسی کشور حاکم شده از کجا ریشه می‌گیرد؟ شناخت ابعاد و ریشه‌یابی این تحولات به این دلیل از اهمیت برخوردار می‌شود که می‌دانیم در حکومت اسلامی تمامی کانال‌های سیاسی، چه حکومتی و چه مخالف‌نما، همگی در چنگال محافل وابسته به غرب قرار گرفته. به عبارت ساده‌تر، پس از کودتای 22 بهمن، این آمریکا بود که حکومت اسلامی را علیرغم مقاومت‌ قشرهای مختلف اجتماعی بر مردم کشور حاکم کرد. البته در «مسلمان» بودن اکثریت قاطع مردم ایران جای شک و شبهه نیست، ولی «تعبیر» این نوع مسلمانی و سازماندهی مطلوب به آن در چارچوب یک حکومت استعماری مسلماً از شاهکارهای سازمان سیا است. همین سازمان بود که، اوباش ساواک را یک‌شبه از اتاقک‌های کمیتة مشترک ضدخرابکاری بیرون کشید، و آن‌ها را در خانه‌های امن «ساواما» در میان «برادران‌دینی» از نو به صورت مطلوب سازماندهی کرد. «برادرانی» که دیگر هم‌قطار و جناب ‌سرهنگ خطاب نمی‌شدند؛ «برادر» بودند، و بجای دو تیغه کردن ریش‌ها، ته ریش کثیفی هم به نشانة «برادری» و پیروی از فرامین امامان و معصومین بر رخسارشان «می‌درخشید»!

از آنجا که هیچ عملیاتی، چه سیاسی و فرهنگی و چه هنری و تشکیلاتی در حکومت اسلامی نمی‌تواند از چنگال محافل جهنمی‌ وابسته به غرب خارج شود، پر واضح است بحران‌ فزاینده‌ای که طی چند روز گذشته در سراسر کشور به راه افتاده تحت نظارت همین محافل شکل گرفته. به صورتی فهرست‌وار می‌توان این تحولات را مشخص کرد. سخنرانی «پر آب و تاب» حجت‌الاسلام و المسلمین «سابق»، مجتهد شبستری در انجمن اسلامی دانشگاه اصفهان فقط یک نمونه است. ایشان سخنانی ایراد فرموده‌اند که از بررسی چند و چون آن می‌گذریم ـ آنچه ایشان گفته‌اند به هیچ عنوان مشکل اصلی نیست ـ مسئله «طوفانی» است که محافل دیگر در اطراف این «گفته‌ها» یا حتی «ناگفته‌ها» به راه می‌اندازند.

«لشکرکشی» در اصفهان برای «مخالفت» با سخنان شبستری، که احمد خاتمی، پیش‌نماز موقت جمعه‌های تهران آن را «کفرآلود» نیز خوانده، نهایت امر به درگیری و کتک‌کاری و شایعة بسته شدن انجمن اسلامی در دانشگاه اصفهان منجر می‌شود. و از طرف دیگر شاهدیم که باز هم در فضای آموزش عالی، خبرگزاری‌ها از حملات غافلگیرکنندة دولت بر علیه دانشجویان دانشگاه امیرکبیر سخن به میان آورده‌اند؛ دستگیری، بازداشت، تفتیش منازل و ... ولی می‌دانیم که فعالیت‌ انجمن‌ها و تشکیلات دانشگاهی در حکومت اسلامی همچون دوران سلطنت تحت نظر مستقیم سازمان‌های «امنیتی» صورت می‌گیرد. خلاصه می‌گوئیم، در کشوری که به دلیل عدم هماهنگی عقیدتی، در تابستان سال 67 هزاران جوان، دانشجو و دانش‌آموز، بدون محاکمه اعدام می‌شوند، عقل سلیم مشکل می‌تواند برای فعالیت‌های دانشجوئی جائی باز کند.

این دانشجویان اگر خود نیز شخصاً از وابستگی‌های‌شان به اهرم‌های سیاست‌گذاری حکومتی و خصوصاً دنباله‌روی‌هایشان از خطوط سیاسی محافل اجنبی بی‌اطلاع‌اند، برای‌شان خبر بسیار بدی آورده‌ایم: فعالیت‌های شما در چارچوب همان برنامه‌هائی تنظیم شده که نهایت امر نتیجه‌اش چماقی شد که با تمام قدرت بر فرق خودتان و هم‌میهنان‌تان کوبیدند. «تجربیات» سیاسی در جنبش‌های دانشجوئی در این خلاصه نمی‌شود که در کدام کوچة بن‌بست آتش بیافروزیم و کدام در ورودی دانشکده را مسدود کنیم! این «اراجیف» و مزخرفات به درد اوباشی می‌خورد که در 22 بهمن دست یک ملای آدمکش را گرفته بودند و قصد داشتند حکومت عدالت، اسلام، برادری، و خلاصه بسیار چیزهای دیگر زیر دماغ ارتش شاهنشاهی و ساواک آمریکائی با همین لشکر ملایان و قاری‌ها بسازند!‌ بهتر است دانشگاه‌ 22 بهمن را فراموش نکنیم، آن دانشگاه و آن دانشگاهی نتیجه‌اش همین رژیمی است که ملاحظه می‌فرمائید. پس امروز بهتر است چشم بعضی‌ها باز شود و تا دیر نشده ببینند که سیاست یک کشور چه مفاهیم و معانی‌ای می‌تواند داشته باشد!‌

اعضای انجمن‌های اسلامی، و یا غیراسلامی دانشگاه اگر امروز فعال شده‌اند، دولت را نیز می‌بینیم که همزمان جهت «سرکوب» اینان تا به این اندازه خود را در معرض «انتقادهای» جهانی و داخلی قرار می‌‌دهد! چرا بعضی‌ها از خود نمی‌پرسند محافل وابسته به ساواک چگونه برای دولت دردسر درست می‌کنند؟ هدف اصلی از این «بحران‌سازی‌ها» چیست؟ به هر تقدیر زمانیکه این مجموعه‌ها به صورت «خودجوش» در طرفه‌العینی «فعال» می‌شوند، فقط یک دلیل می‌تواند وجود داشته باشد: محافل غرب که بر امور ایران حاکم‌اند، این فعالیت‌ها را مورد حمایت قرار داده‌اند. غیر از این به دنبال هر دلیلی بروید کارتان به بازار نخودسیاه خواهد افتاد.

محافل غرب به دلائلی به یکباره شروع به داد و فریاد می‌کنند. هم هیاهو در کانال‌های دانشگاهی را مورد حمایت قرار می‌دهند، و هم عوامل خود را در دولت به طرقی در برابر همین تحولات «پیش» می‌اندازند، تا از این طریق نتایج مورد نیاز یعنی حاکم کردن آشوب و هیاهو را بر جامعه تأمین کنند. در همینجا بگوئیم، این آشوب‌ها جز ایجاد فضای ناامنی و سرکوب هیچ نتیجه‌ای برای ملت نخواهد داشت؛ همانطور که می‌دانیم اگر کسی قصد آن داشته باشد که «سنگ بر روی سنگ» بگذارد، در گام نخست همین حکومت در برابرش قد علم خواهد کرد. پس از گذشت سه دهه می‌باید دریافت که اهداف این حاکمیت چیست!‌ اگر کسی در هیبت دانشجو از حداقل شناخت از مسائل مملکت عاجز می‌ماند، چه بهتر که خفقان بگیرد. البته در مملکتی که تاریخ‌نویسی «جرم» است، از جوانان نمی‌توان انتظار داشت که با گذشتة کشور آشنا باشند. با این وجود در دوران شاه سابق نیز هر گاه نیازهای غرب ایجاب می‌کرد دانشگاه‌ها در عرض چند ساعت به «آتش» کشیده می‌شد. این خیمه‌شب‌بازی آنقدر ادامه یافت که در برخی از دانشکده‌ها بودجة شیشه‌ انداختن به پنجره‌ها در بعضی مواقع از حقوق هیئت‌های علمی نیز بیشتر می‌شد! البته این مسئله را کتمان نمی‌کنیم که یکی از مهم‌ترین عوامل ایجاد آشوب در دانشگاه ساواک و شاخه‌های آشکار و پنهان حکومت شاهنشاهی بود.

ولی همانطور که نمونة فعلی نشان می‌دهد هیاهو و عربده به «صنف» دانشجونما محدود نمی‌ماند. کار حتی به ناطق نوری، یکی از نزدیکان علی خامنه‌ای رسید که در سخنرانی مسخرة خود در شهر مشهد عملاً حق دولت بحرین در اعمال سیاست بر این جزیره را به زیر سئوال برد!‌ آنهم در شرایطی که وزیر امور خارجة روسیه، یک قدرت جهانی که از قضای روزگار همسایة ایران نیز هست، برای دیدار رسمی در این کشور به سر می‌برد. این «غلط‌های زیادی» اگر از چشم عوام‌‌الناس پنهان می‌ماند از چشم کسانی که سیاست‌های استراتژیک منطقه را می‌شناسند مفاهیمی کاملاً روشن و واضح دارد. آقای ناطق نوری با این عمل در واقع به جهانیان ثابت کرد که نوکر انگلستان و آمریکا است. این یک سر آخوند مسلماً در «مقام» رئیس دفتر بازرسی رهبر حکومت اسلامی اگر مورد حمایت علنی و مشخص محافل غرب قرار نمی‌گرفت هیچگاه به خود اجازه نمی‌داد که در برابر روسیه چنین شکرخورهائی کند. عمل ایشان از نظر سیاسی کاملاً «معنا» دارد.

ولی می‌بینیم که اربابان حکومت اسلامی طی چند سال گذشته، یعنی از دوران به اصطلاح اصلاح‌طلبی به این طرف، برای حمایت از نوچه‌های مسلمان‌نمای‌شان در تهران شاخک‌های متفاوتی اختراع کرده‌اند. یکی از مهم‌ترین این شاخک‌ها که در تاریخ ایران استفادة استعماری از آن بسیار محدود بود، شاخک‌سازی در ینگه‌دنیا و اروپای غربی است. به عبارت دیگر دستگاه تبلیغاتی حکومت اسلامی چند سر اوباش وابسته به ساواک و عوامل سرکوب داخلی را چند روزی در «روزی‌نامه‌ها» و تبلیغات خود به «زندان» می‌اندازد و سپس اینان را از در پشتی تحت عنوان «آزادیخواه» و «مبارز» و غیره به ینگه‌دنیا و اروپای غربی صادر می‌کند! شمار این «آزادیخواهان» شناخته شده که امروز از قضای روزگار همگی «نویسنده»، «تحلیل‌گر»، «متخصص» و ... نیز هستند هر روز بنا بر نیازهای فرامرزی حکومت اسلامی افزایش یافته! ‌ نخست این اصل را در همینجا عنوان کنیم که حتی به فرض مخالف بودن اینان با حکومت اسلامی، هر کس که با این حکومت مخالف است الزاماً «آزادیخواه» نیست.

شاهد بودیم که چه آدمکشانی با حکومت شاه مخالفت می‌کردند، و زمانیکه به قدرت رسیدند عملکردشان را خوب دیدیم. از اینرو امروز مخالفت با احمدی‌نژاد، خامنه‌ای و حتی مخالفت با دین اسلام و حکومت اسلامی را به هیچ عنوان نمی‌باید دلیل بر «آزادیخواه» بودن افراد دانست. این نوع «ترادف‌های» ساختگی و «خودبه‌خود» یکی از شگردهای تبلیغاتی اجنبی در جامعة ایران است. «آزادیخواه» می‌باید در عمل، و در تئوری نشان دهد که آزادی را ارج می‌نهد، و نه تنها قادر است از این آزادی «تعریفی» فراگیر و انسانی و اجتماعی و سازنده ارائه دهد که می‌تواند محدودة آزادی‌های مورد نظر خود را نیز به صراحت روشن کند.

آیت‌الله خمینی هم کم از «آزادی» سخن نمی‌گفت! ولی آزادی مورد نظر ایشان اجرای احکام دین و سرکوب مخالفان حکومت آخوند در ایران بود. در نتیجه تعجبی ندارد که اکثریت کسانیکه تحت عنوان مخالفت با این حکومت خود را در جرگة آزادیخواهان جا زده‌اند، همچون «بت‌عیارشان» حضرت آیت‌الله خمینی به هیچ عنوان محدودة آزادی‌های سیاسی و اجتماعی‌شان را مشخص نکنند. اینان نیز فقط «آزادیخواه‌» هستند، همانطور که محسن رضائی، عسگراولادی مسلمان، لاجوردی و ... آزادیخواه بودند. ولی می‌باید ملت ایران، خصوصاً دانشجویان از مرز این فریب بگذرند، می‌باید پرده از اعتقادات و عقاید سیاسی گروه‌ها و اشخاصی که خود را در جرگة آزادیخواهی به زور جا کرده‌اند برداشت و نشان داد که اینان چه هستند.

امروز از زبان این «آزادیخواهان» کم نمی‌شنویم و از قلم‌شان کم نمی‌خوانیم که ملت ایران تحت ستم یک رژیم مستبد قرار گرفته! ولی اینکه اگر اینان به قدرت برسند چه خواهند کرد صدائی از کسی در نمی‌آید. در همین ساختار تماماً استعماری و مصنوعی که بر فضای سیاست کشور حاکم شده به طور مثال، حزب‌توده خود را طرفداری آزادی مطبوعات معرفی می‌کند؛ وارث مقام سلطنت از خود به عنوان یک فرد «لائیک» نام می‌برد؛ مجاهدین خلق از اعتقادات اسلامی خود در چارچوب روابط اجتماعی و تحجرهای دینی هیچ سخنی به میان نمی‌آورند، تو گوئی اینان برای اسلام و امام حسین و دیگر ترهات دینی نبوده که دوستان و همفکران‌شان را در دهان گرگ انداخته‌اند؛ جبهة ملی از همکاری‌های خود با جناح‌های آخوندی هیچ سخنی به میان نمی‌آورد، و ... خلاصه بگوئیم تمامی این جناح‌ها خود را در هاله‌ای از «تقدس» سیاسی پنهان کرده‌اند. آنچه در ایران می‌گذرد، و آنچه در این کشور گذشته هیچ ارتباطی با اینان نداشته، نه از دور و نه از نزدیک! اینان هم امروز همگی از آسمان رسیده‌اند؛ فرشتگانی «صفرکیلومتر» هستند.

البته از سیاست‌باز جماعت انتظار نداریم دست خود را در برابر ملت رو کند. اینان همگی مشتی فرصت‌طلب‌اند که قصد قبضه کردن قدرت را دارند، همانطور که امام خمینی‌شان هم در نوفل‌لوشاتو گفت، «کمونیست‌‌ها حق اظهار عقیده دارند!» و روزی که پای به تهران گذاشت گفت، «نجس‌اند! ملت مسلمان با اینان حرف نزند!» آنزمان هم که حسابی بر خر مراد سوار شد گفت، «مخالفان اسلام را زنده نگذارید!» این روند برخورد یک حیوان سیاسی با مسائل یک کشور است، و مسلم بدانیم که تمامی «حیوانات» سیاسی از همین روند پیروی خواهند کرد. آنچه اهمیت دارد این نکتة ظاهراً کوچک و بی‌ارزش است که مردم جامعه برای خود، فرزندان‌شان، دوستان و اقوام و نزدیکان، همشهری‌ها و هم‌وطنان‌شان چه ارزش و احترامی قائل هستند. اگر ملتی برای خود احترام قائل نیست، نمی‌تواند از دست و زبان مشتی قدرت‌طلب، فاسد و هزار خط احترام و عزت کسب کند، چرا که جوابی جز توسری و زندان و نکبت دریافت نخواهد کرد. و این نصیب نهائی و غائی ملت ایران از هر گونه تغییر سیاست در کشور خواهد بود، اگر در برخورد با مسائل سیاسی همچنان در مسیر ساده‌لوحی و خوش‌باوری طی طریق کنیم.







نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

۱۲/۰۷/۱۳۸۷

فرهنگ و فرهنگ‌شناسی!



در ادامة مطلب دیروز بهتر است نخست از «فرهنگ» سخن به میان آوریم، چرا که دیروز گفته بودیم، «فرهنگ به معنای آداب و رسوم خلق‌الله و عوام‌الناس نیست». و در تأئید همین نگرش بحث امروز را نیز ادامه می‌دهیم. با این وجود می‌باید قبول کرد، «فرهنگ» از آن ظرف‌هاست که در درون آن همه چیز می‌توان جای داد. چرا که معمولاً زمانیکه فردی از «فرهنگ» سخن به میان می‌آورد، گزینه‌ای مشخص‌ و محدود از این واژه ملکة ذهن اوست؛ این «گزینه» مفهوم واژة فرهنگ را در کلام، رفتار و افق دید سیاسی و اجتماعی و اقتصادی وی آناً محدود خواهد کرد. با این وجود هنگام به کارگیری واژة «فرهنگ» در گفتمان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سخنگویان سعی دارند محدودیت‌های نظری خود را معمولاً پنهان ‌دارند. ولی به عنوان مستمع می‌باید حضور ذهن داشت، و این اصل را شناخت که محدودیت فوق در عمل به موضع‌گیری‌های فردی سخنگو باز می‌گردد، و هیچ اصل کلی و جهانشمولی جهت «تعریف» واژة فرهنگ وجود ندارد.

به طور مثال، زمانیکه یک کشیش کاتولیک سخن از فرهنگ می‌گوید، اصول حاکم بر کلیسای کاتولیک در بطن «فرهنگ» رسمی، برای وی پذیرفته شده است. به طور مثال او «معتقد» خواهد بود که حضور افراد در مراسم مذهبی روزهای یکشنبه به فرهنگ جامعه «کمک» شایانی خواهد کرد! و در مسیر عکس، مسلماً بر این مطلب پای خواهد فشرد که تظاهرات همجنس‌گرایان که هر از گاهی در شهرهای اروپا و یا آمریکا بر پا می‌شود، برای تعالی «فرهنگ» جامعه مضر است! خلاصه بگوئیم هر کس واژة «فرهنگ» را از نگاه خود، برداشت خود، و یا همانطور که مارکس عنوان کرده از دیدگاه «منافع» طبقاتی و قشری خود تعریف می‌کند. به طور مثال کمتر کسی را خواهیم یافت که حاضر باشد «فرهنگ» را در واقعیت امر، خارج از هر گونه تعلقات قشری و طبقاتی بررسی کرده و موجودیت مستقل «فرهنگ» را به ارزش بگذارد.

کسانیکه تعلق خود را به شاخة «شناخته‌» شده‌ای از «فرهنگ» به ارزش می‌گذارند، معتقد خواهند بود که تعریف مستقل اصولاً وجود ندارد. و ما در همینجا می‌باید بگوئیم، چنین تعریفی وجود دارد، ولی از آنجا که کارساز بحث «محافل» نمی‌شود، آنان که «فرهنگ» را زندانی منافع طبقاتی، سیاسی، تشکیلاتی و ... در اردوگاه خود کرده‌اند تمایلی ندارند که این واژه به صورتی مستقل بتواند مطرح شود. خلاصة کلام در کشورهائی که سیاست بر مبنای «مجازات» و سرکوب شکل گرفته، واژه‌ها نیز هر کدام از «ارزش» کاربردی خود برخوردار شده‌اند. زمانیکه تعریف و گسترة یک واژه بتواند بهرهمندی محافلی را به زیر سئوال ببرد، در برابرش قد علم خواهند کرد. مقاومتی که به دلیل حاکمیت استبدادی کاملاً طبیعی است!

ولی ملت‌های جهان در بحث واژه‌ها همگی در یک مقطع قرار نمی‌گیرند. به طور مثال در قرن نوزدهم، ماتیو آرنولد، متفکری که متعلق به جنبش رومانتیک‌های انگلستان است معتقد بود که «فرهنگ» وسیله‌ای جهت «پالایش والای انسان» می‌باید باشد. و بر اساس تعریف وی «فرهنگ همان بهترین‌هاست که در جهان ساخته و یا بر زبان آورده شده!» می‌بینیم که این نوع تعریف امروز که نزدیک به دویست ‌سال از عمرش می‌گذرد سعی دارد که نوعی برخورد «جهانشمول» نیز با پدیدة فرهنگ داشته باشد. همانطور که گفتیم مقولة «فرهنگ» و تعریف فرهنگ، پیوسته بازتابی از منافع سخنگو خواهد بود. برای امثال آرنولد که در اوج قدرت جهانی امپراتوری بریتانیا زندگی می‌کرده‌اند، فرهنگ «جهانشمولی» خود را دارد؛ جهانی که منافع عالیة امپراتوری بر تمامی مناطق آن حاکم است! ولی در غرب، به تدریج تعریف «فرهنگ» از افق‌های دور و نگرش‌های افلاطونی جدا ‌شد. و نگرش مقطعی به فرهنگ در واقع اگر از ابداعات آمریکائی‌ها نبود، توسط آمریکائی‌ها گسترش یافت.

این «ابداع» نخست «فرهنگ‌شناسی» را جایگزین «فرهنگ» کرد، و به این توهم میدان داد که ناظر «بی‌طرف» می‌باید در برخورد با «فرهنگ ‌غیر»، علمی رفتار کرده و موضعی غیرجانبدارانه اتخاذ کند. در کمال تأسف این نوع «علمی‌نگری» بازتاب‌های بسیار منحوسی برای بشریت به ارمغان آورد، و در رأس آن می‌باید از «نژادپرستی»، «دین‌پرستی»، «قوم‌پرستی» و هزاران مصیبت دیگر نام برد. چرا که «بررسی» غیرجانبدارانة فرهنگ‌ها در عمل دو لایة متفاوت دارد. اگر نوعی بررسی «علمی» در ظاهر امر حاکم می‌شود، در باطن «ناظر» به خود اجازه می‌دهد تا یک موجود بشری را «غیر» تلقی کند. و بر اساس همین «تلقی» نیازهای «واقعی» او را از آنچه برای خود می‌خواهد و برای خود می‌پسندد، جدا بداند. ولی نمی‌باید تعجب کرد، این نوع «بشرشناسی»، که در کمال تأسف بسیار هم مدروز شده، در کنه خود باز هم بازتاب منافع طبقات حاکم بر غرب است. خلاصه بگوئیم هیچ نوع «علمیتی» در این به اصطلاح نگرش نمی‌توان یافت.

غرب دیروز ترجیح می‌داد که «جهانشمول» بنگرد، ولی امروز بجای موضع‌گیری در برابر عقب‌افتادگی‌ها، واپس‌گرائی‌ها، تحجرها و پوسیدگی‌ها، تمامی این بلایا و مصیبت‌ها را که بر توده‌های گسترده‌ای در سراسر جهان حاکم شده، «فرهنگ» می‌نامد! از این شرایط تا آنچه آرنولد فرهنگ را «بهترین‌ها» تعریف کرده بود مسلماً راه درازی است. ولی امروز غرب به خود حق می‌دهد تا برخورداری از یک «فرهنگ» متفاوت را برای ملت‌های جهان حقی مسلم بداند! و در عمق همین ستم‌ها، از حاکمیت‌هائی حمایت کند که به این بلایا جان می‌دهند، از همین‌ جنایات تغذیه می‌کنند، و با توسل به حمایت غرب کشور را چپاول کرده منابع مالی و طبیعی را در اختیار محافل غربی قرار می‌دهند!

این برخورد همانطور که گفتیم در عمل آغازگر مصیبتی شده که امروز به فرهنگ‌های حاکم و محکوم در جهان بشری «جان» می‌دهد. به طور مثال به کار گرفتن کودکان در فاحشه‌خانه‌های کشور تایلند، یک «جنایت» علیه بشریت نیست، یک «فرهنگ» است!
یا به طور مثال «ختنة» دختران در کشورهای شاخ آفریقا که عملاً تحت نظر نیروهای سازمان ملل نیز اداره می‌شود، جنایت به حساب نمی‌آید، «فرهنگ» ملل مسلمان آفریقای شرقی است! در چارچوب همین «بشریت نسبی» است که سربازان انگلستان در عراق به خود اجازه می‌دهند مردم این کشور را تا سر حد مرگ در بازداشتگاه‌ها شکنجه کنند، و نه تنها به این جنایات دست می‌زنند که عکس و تفصیلات‌اش را هم بر خطوط اینترنت به نمایش می‌گذارند. ولی می‌دانیم که در کشور انگلستان اگر همین سرباز با سگ خود بدرفتاری کند، از طرف پلیس بازداشت شده در برابر قاضی به جرم آزار حیوانات مجبور به پرداخت جریمة نقدی بسیار سنگینی خواهد شد!‌ این نیست مگر قرار دادن بشر در دو کفة ترازوی متفاوت، که در دورة معاصر دست سرمایه‌سالاری جهانی را برای سرکوب و چپاول ملت‌ها هر چه بیشتر باز گذاشته.

حال پس از این بررسی کوتاه سری به کشور خودمان می‌زنیم. به کشور ایران که امروز به دست مشتی اوباش مسلمان‌نما عملاً تبدیل به یک غسالخانه شده. در همین کشور نیز مسئلة «نسبیت بشر» کاملاً چشم‌گیر است. فراموش نکرده‌ایم زمانی را که چند جاشوی انگلیسی را به دلائلی در مرزهای آبی کشور دستگیر کردند، و حضرت ریاست جمهور برای بدرقه‌شان شخصاً به فرودگاه مهرآباد تشریف‌فرما شدند!‌ این خوش‌رقصی‌ها در کشوری صورت می‌گیرد که صدها ایرانی در شرایط مرگ‌بار همه روزه توسط دژخیمان مسلمان‌نما تا سر حد مرگ شکنجه می‌شوند. همانطور که می‌بینیم «بشریت‌نسبی» فقط از دیدگاه غربی‌ها بر ما ایرانیان حاکم نشده، اوباشی که به دست غرب بر سرنوشت ملت ایران حاکم می‌شوند، خود آئینة تمام نمای «انتظارات» و نگرش غربی‌ها نسبت به ما ملت‌اند!‌

در ایران نیز فرستادن جوانان کشور بر سر چاه جمکران «خرافه» و مستهجنات نیست؛ فرهنگ «شیعة اثنی‌عشری» است! بر اساس نگرشی که در واشنگتن ساخته و پرداخته شده، ایرانیان «حق» دارند اسیر دست اوهام و خرافه باشند، و اگر در برابر آن از خود مقاومت نشان دهند دولت جمکران که خود را «متولی فرهنگ» ملت ایران می‌داند «حق» خواهد داشت که معترضین را تا سر حد مرگ سرکوب کند. و همة این روند استعماری که نهایت امر منافع‌اش به جیب اوباش نیویورک سرازیر می‌شود، بر اساس «حق فرهنگی» ما و بهره‌وری ملت ایران از «حق تمایز فرهنگی» به جریان افتاده!

البته همانطور که می‌توان حدس زد مخالفان فاحشه‌‌خانه‌های کودکان در تایلند هم کم نیستند، ولی صدای‌شان را نخواهید شنید!‌ از آنجا که «بعضی‌» ابعاد فرهنگی به دهان غربی‌ها بیشتر خوش می‌آید، همچون نمونة کشور خودمان، اوباشی تحت حمایت قرار می‌گیرند که بهتر توبرة چپاول‌ غربی‌ها را پر می‌کنند. آخوند و ملا در ایران، رؤسای فاحشه‌خانه‌ها در تایلند، رئیس قبیله و جادوگر‌ها در شاخ‌آفریقا، شیخ‌های دمپائی به پا در خلیج‌فارس، آدمکشان و کودتاچی‌های ارتش در ونزوئلا، طالبان در افغانستان، و این فهرست به این زودی‌ها تمامی نخواهد داشت.

پس در آخر می‌باید اضافه کنیم که اگر سخن از «فرهنگ» به میان آوردیم برای نشان دادن گوشه‌ای از مشکلاتی بود که تعابیر متفاوت از پدیدة «فرهنگ» می‌تواند در بطن یک جامعه به همراه بیاورد. یک نگرش سیاسی می‌باید با ابعاد متفاوتی که چنین تعابیری می‌تواند به خود بگیرد آشنائی کامل داشته باشد. این کافی نیست که با تکیه بر یک نظریة «فلسفی» تعبیری از «فرهنگ» در چارچوبی کتابی و محدود ارائه دهیم. نخست می‌باید قبول کرد که «فرهنگ» هیچ ارتباطی با «آداب و رسوم» ندارد، و نمی‌باید این ارتباط بیمارگونه‌ را، ارتباطی که به صراحت در چارچوب منافع غرب بر روابط فرهنگی در جهان سوم حاکم شده، تحت هیچ شرایطی قبول کرد. از طرف دیگر، اگر افراد در انتخاب آداب و رسوم‌ خود آزاداند، مرز این آزادی‌ها و حق افراد در تحمیل این «آداب و رسوم» به دیگران و گسترش آن در سطح جامعه می‌باید به صورتی کاملاً قانونی و مشخص خارج از هر گونه ابهام قرار گیرد.

سخن از اعمال دیکتاتوری نیست، سخن از انسان‌محور کردن قوانین و مقررات در کشور است. و کشوری می‌تواند مدعی انسان‌محوری در مقررات و قوانین خود باشد که به اصل «آزادی» انسان‌ها احترام بگذارد. ولی می‌دانیم که بحث «آزادی» گسترده‌تر از آن است که در این مقدمه بگنجد.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

۱۲/۰۶/۱۳۸۷

اسکیزوفرنی «همراه»!




از قدیم گفته‌اند: «گذشته چراغ راه آینده است!» البته بستگی به این دارد که هر کدام از این واژه‌ها را در چه راستائی «تحلیل» کنیم. برخی با دیدن این جمله، «گذشته» را ایده‌آل تصور کرده، آیندة خود و جامعه را در آئینة همین «گذشته» به تصویر می‌کشند. برخی دیگر اصولاً اقتداء به این جملة کوتاه را نشانة «خشک‌فکری» و عقب‌ماندگی می‌دانند. مسلماً تحلیل‌های دیگری نیز وجود دارد، ولی یک اصل را در همینجا عنوان کنیم که بشر و جامعة بشری یک تسلسل است، نه یک گسست! خلاصة کلام با تکیه بر هیچ ترفندی، از نوع فلسفی، سیاسی، عملیاتی، مذهبی و ... نمی‌توان در یک جامعه تأثیراتی را که تحولات تاریخی و تجربیات گذشته بر اذهان مردم گذاشته زدود. بشر هر قدر که خود را «امروزی»، «مدرن»، متفکر و فیلسوف قلمداد کند، آگاهانه و یا ناخودآگاه پای در گذشته‌های خود و جامعه‌اش دارد.

از اینرو تحلیل ما از جملة کوتاهی که در بالا آوردیم، این خواهد بود که اگر آگاهانه و یا ناخودآگاه همگان پای در گذشته‌ها داریم، و از چنگال این «جبر» تاریخی و فرهنگی خلاصی متصور نیست، حداقل تلاش بخرج دهیم تا تأثیرات گذشته‌ها را هر چه جامع‌تر بشناسیم و امروز خود را، هر چند تحت این تأثیرات، تا حد امکان از اشتباهات واضح و پررنگ گذشتگان به دور نگاه داریم. البته این فقط یک تلاش خواهد بود، می‌دانیم که احتمال دستیابی به یک نگرش صددرصد عینی غیرممکن است. این بحث در تمامی موارد، حتی در مورد گزینه‌هائی که فیزیکدان‌ها در آزمایشات خود به کار می‌برند صادق خواهد بود، و بر خلاف آنچه بسیاری می‌پندارند، گزینه‌های «دانشمندان» هر چند بازتابی است از قوانینی که بر روابط میان اعداد و اجسام و مجموعه‌ها به صورت «علمی» حاکم شده، نهایت امر بر تجربیات فردی و فرهنگی همان عالمان تکیه می‌کند. حال اگر در بحث تجربیات علمی از قبیل فیزیک و شیمی، که به قولی «عینی‌ترین» علوم به شمار می‌روند محقق درگیر ارزش‌های شخصی و اجتماعی و تاریخی خود شود، پر واضح است که این تأثیر در بررسی احوالات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به مراتب پررنگ‌تر خواهد بود.

اگر به دنبال این مقدمه بخواهیم پای در بحث مسائل اجتماعی و سیاسی کشور ایران بگذاریم، نیازمند شناخت عمیق‌تری از تجربیات گذشته‌ایم. ولی این تجربیات ابعادی وسیع دارد، از جنبش مزدکیان یا شاید حتی پیش از آن آغاز می‌شود، و تا آنروز که ستارخان محلات تبریز را از دست غلامان استبداد بیرون کشید ادامه می‌یابد. سپس طی مبارزات جسته و گریختة ایرانیان با استعمار و عوامل استعمار همین روند تا به امروز به صور مختلف ادامه یافته!‌ حال بررسی این تجربیات را از کجا می‌باید آغاز کرد، و در کدام نقطه پایان داد؟ از نظر نویسنده در بررسی مسائل سیاسی و اجتماعی ایران می‌باید تجربیات را در محدودة آنچه «شهرنشینی» نوین و تحولات وابسته به این نوع «شهرنشینی» می‌خوانیم محدود نمود.

همانطور که در مطالب پیشین آوردیم، در کمال تأسف تحولات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور ایران نه بر پایة تغییر شیوة تولید ایجاد شده، و نه در پی تغییرات پایه‌ای در ساختار حکومت؛ جامعة ایران صرفاً در سایة یک اقتصاد وابسته به تولید و فروش نفت خام متحمل فهرستی از «تغییرات» شد، و در چارچوب همین تغییرات توده‌های روستائی پس از جدائی از زمین آبااجدادی خود حاشیه‌نشین شهرها شدند! گروهی از همین روستائیان طی گذشت چند نسل موفق شده‌اند که از طریق راهیابی به ساختارهای دولتی، انتظامی، و یا مجموعه‌هائی که در حواشی یک اقتصاد مصرفی و بر محور «بازار» و بازارچه‌ها شکل گرفته، نهایت امر حلبی‌آبادها را ترک کرده، به تدریج «شهرنشین» شوند! ولی در همینجا عنوان کنیم، همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم «شهرنشینی» در جامعة ایران را نمی‌باید همتراز با پدیده‌ای به نام «شهروندی» قرار داد. چرا که ایرانی «شهرنشین» را نمی‌توان «شهروند» تلقی کرد؛ زنجیرهای فکری و عقیدتی نظام «ارباب و رعیتی» هنوز بر دست و پای این به اصطلاح «شهرنشینان» سنگینی می‌کند، تا حدی که در عمل راهنمای رفتار اجتماعی، سیاسی و حتی اخلاقیات عمومی نزد اینان است. ایرانی هنوز از مرحلة ارباب و رعیتی پای بیرون نگذاشته.

طبیعی است که در این ساختار اجتماعی، تحولات سیاسی و دیگر تغییرات نیز تحت تأثیر فرهنگ عمومی، یا به صراحت بگوئیم «نبود فرهنگ» عمومی قرار خواهد گرفت. «سیاست» در جامعة ایران، در شرایطی که قلب اقتصاد و امورمالی کشور در شهرهای بزرگ از قبیل تهران، اصفهان و تبریز می‌طپید، در افکار عمومی نتوانسته بود از جایگاهی برخوردار شود که «سیاست» در معنای واقعی می‌باید اشغال کند. می‌دانیم که در کشور ایران به یمن ترجمه‌هائی که از آثار غربی‌ها صورت گرفته، واژة «سیاست» در ترادف با «پالیتیکس» در زبان‌ انگلیسی قرار می‌گیرد! ولی آیا این هم‌سانی و ترادف درست است؟ در شرایطی که ریشة لغوی «پالیتیکس» در زبان‌های اروپائی به واژة یونانی «پولیس» به معنای «شهر» باز می‌گردد، که به معنای «علم» هماهنگ کردن امکانات اجتماعی، اقتصادی و غیره جهت دست‌یابی به اهدافی است که در قاموس شهروندان «ارزشمند» تلقی ‌می‌شود، در غیبت مهم‌ترین عنصر این ساختار یعنی «شهروند»، علم سیاست در ایران چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟

از طرف دیگر، کم نیستند نمونه‌های «ادبی» در آثار سیاستمداران قدیم ایران، که در آن‌ها «سیاست» در ترادف با «مجازات» مجرمان و یا خاطیان قرار گرفته! در نتیجه از آغاز کار بالاجبار می‌باید قبول کرد که ما ایرانیان «اسب سیاست» را در این کشور آنطور که باید و شاید «نعل» نکرده‌ایم. هم مفاهیم علم سیاست را به صورتی «فله‌ای» از غرب به عاریت گرفته‌ایم، و هم مانند فردی که نه لابراتوار دارد، نه ابزار بررسی و نه حتی «اهداف» مشخص علمی، نقش فیزیکدان و شیمیدان را بر عهده گرفته‌ایم.

خلاصة کلام علم سیاست در کشور ایران نیز درست در کنار دیگر علوم نشست. به طور مثال، اگر صنایع در مفهوم واقعی کلمه نداریم، همانطور که می‌بینیم لشکر مهندس کم نمی‌آوریم. اگر خدمات شهری، بانکی، بهداشتی و ... وجود خارجی ندارد، در عوض میدان شهرداری، بانک‌های رنگارنگ و بیمارستان‌های خوش و آب رنگ در همة شهرها حضور دارند! اگر وزارت دادگستری کارش آنقدر آشفته و درهم‌برهم است که کلاه‌مان هم آنجا بیافتد به سراغش نمی‌رویم، در عوض قوة قضائیه، ساختمان‌های مختلف وزارت دادگستری و بنا‌های گوناگون و دادگاه‌های چپ و راست کم نداریم. در چنین ساختاری که فقط می‌توان آنرا استعماری، واگرفته از یک فهرست روابط غیرانسانی، و خصوصاً سرکوبگر تحلیل کرد، «مفاهیم» جای خود را در عمل به «ظواهر» داده‌. و پرواضح است که «سیاست»، هم در مفهوم «امروزی» آن، و هم در مفهوم سنتی از این قاعدة «ظاهر‌الصلاحی» مستثنی نماند.

در جامعه‌ای که «سیاست» را در کتب دانشگاهی‌ با تکیه بر آثار و عقاید ارسطو، توکویل و یا مونتسکیو تدریس می‌کنند، در میدان عمل، سیاست همان است که خواجه ‌نظام‌المک در سیاست‌نامه گفته، یعنی «مجازات»! و اینجاست که مرزهای تفکر سیاسی در هم فرومی‌پاشد. نوعی اسکیزوفرنی یا «چندپارگی روانی» بر فضای فکری حاکم خواهد شد، و نتیجة آن گمگشتکی جوانان و خصوصاً تحصیل‌کرده‌ترها است. کسانیکه با تکیه بر همان «مفروضات» اکتسابی در نظام آموزشی همه روزه تلاش دارند به نحوی از انحاء موجودیت خود، و ارتباط اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی و ... را در بطن این نظریه‌ها «توضیح» دهند. مشخص است که چنین «توضیحی» غیرممکن خواهد شد.

ولی نمی‌باید در تحلیل شرایط خاص کشور ایران صرفاً به این نمونه‌ بسنده کرد، «چندپارگی روانی» نزد جوانان و متخصصین، یکی از خصوصیات اصلی در تمامی رژیم‌های استعماری در سراسر جهان شده. و در همین راستا بود که تفکر «سیاسی» در جامعة ایران راه خروج از «بن‌بست» استعماری را در بازگشت به گذشته، بازگشت به اصول «انسان‌ساز» اسلام و سنت‌های کهن «صدراسلام» یافت! البته در همینجا بگوئیم که این «بازگشت» در حد خود بازتابی بود از بی‌سوادی مزمن حاکم بر حوزه‌های علمیه، و ساده‌اندیشی کودکانه نزد روشنفکران و سیاسیون دینی و غیردینی. چرا که «چندپارگی روانی» در فضای اجتماعی کشورهای جهان سوم، برخلاف تمامی تبلیغاتی که بوق‌های استعماری طی سه دهة گذشته به راه انداخته‌اند به هیچ عنوان «فرهنگی» نیست.

این «چندپارگی» در عمل ریشه در شیوة تولیدی دارد که فهرستی از محصولات مصرفی را به همراه فرهنگ برخاسته از هر یک از آنان همه روزه بر این جوامع تحمیل می‌کند. به طور مثال، در جوامعی که تا دیروز پشم‌ و شیرشتر مهم‌ترین «محصولات» به شمار می‌رفت، به یک‌باره شاهدیم که سیل تلفن‌های همراه با ارزش اضافة صنعتی و علمی «سرسام‌آور» بر توده‌های مردم می‌تازد. گسترش غیرقابل تصور ارتباطات، بر پایة استفاده از همین تلفن‌ها، در چنین جوامعی «پیامی» به همراه خواهد آورد که فقط «اسکیزوفرونی» جامعه را صد چندان می‌کند. هر چند در جواب این سئوال که چرا این جوامع با چنین ساختارهای شکننده و سنتی، خود را اینگونه به دست محصولات و ارتباطاتی می‌دهند که برخاسته از فرهنگ‌هائی بی‌نهایت توسعه‌یافته‌تر است، همیشه ‌باید گفت: نیازهای مالی و اقتصادی آنان که این «ابزار» را تولید می‌کنند، موتور اصلی این «ارتباطات» شده، آنان تولیدکننده‌اند و ما بالاجبار مصرف‌کننده.

زنی را تصور کنیم با چادر سیاه سوار شتر، که شوهرش هر شب وی را بر اساس «روابط سنتی» در دین مبین اسلام به باد کتک می‌گیرد. دولت هم این زن را نصف مرد به شمار می‌آورد. حال استفادة این زن فلک‌زده و شترسوار از تلفن همراه «مجاز» است یا خیر؟ مسلماً حجج اسلام، همان‌ها که عمری نان انگلیس و آمریکا را در قم و مشهد می‌خورند خواهند گفت، «تلفن اگر جهت صحبت کردن با افراد محرم باشد اشکالی ندارد!» بر اساس این «فتوی»، زن مذکور در صورت استفاده از تلفن همراه تحت تأثیر «فرهنگ» غرب قرار نمی‌گیرد! ولی می‌دانیم که چنین نیست. چرا که «فرهنگ»، در هیچ زبان و در هیچ کشوری، بر خلاف آنچه در ایران بسیار مرسوم شده رفتار و کردار و اعتقادات عوام‌الناس نیست؛ فرهنگ توجیه خود را نه از دهان این و یا آن آخوند، که از پیامی به دست می‌آورد که خود مستقلاً می‌سازد.

فرهنگ مجموعه‌ای است که می‌باید خود در ساختارهائی توجیه‌پذیر پیام‌آور باشد. این «پیام» ساخته ‌شده، صیقل خورده، و نهایت امر از قدرت انتقال برخوردار خواهد شد. و مسلماً به دلیل گسترش «ارتباطات» در بطن زندگی همان زن «فرضی»، نوشیدن شیرشتر و کتک خوردن از همسر به تدریج قابلیت توجیه‌پذیری خود را از دست خواهد داد. در نتیجه ارتباطات، در نمونه‌ای که ذکر کردیم، حتی با همان به اصطلاح «محارم» قادر است «پیام» مستقل خود را بسازد.

در پایان، باز هم نگاهی به اصول کلی در علم سیاست ایران خواهیم داشت. جای تعجب و پرسش ندارد، حکومتی که در ایران با آن روبرو هستیم دست‌ نشانده است. چرا که از یک سو با سرکوب عمومی زمینة فراگیرتر شدن «چندپارگی روانی» جامعه را فراهم می‌آورد، و به قولی «قبر خود را به دست خود حفر می‌کند»، و از سوی دیگر فراهم آوردن بازار مصرف محصولات غربی در رأس وظایف‌اش قرار گرفته. این رژیم آن زمان که «چندپارگی روانی» جامعه بیش از حد عمق ‌گیرد، خود از درون دچار فروپاشی خواهد شد. چرا که برخلاف آنچه عنوان می‌شود، «شخصیت‌ها» در این رژیم‌ مفلوک خود بیش از دیگران در مسیر تهاجم این «اسکیزوفرنی» قرار دارند؛ ناباوری از آنچه خود «تبلیغ» می‌کنند، نخست دامنگیر خودشان خواهد شد، و اسکیزوفرنی به جان‌شان چنگ خواهد انداخت. اینان حکم گلة گاوی را دارند که کامیونی آن‌ها را به سوی کشتارگاه می‌برد، شاید راضی و خرسند هم باشند، چرا که از سرنوشت محتومی که برایشان رقم خورده بی‌اطلاع‌اند.

مسلماً با نگریستن در آئینة توهمات این انسان‌نماها نمی‌توان مشکلات جامعة ایران را به تحلیل کشید. اما برای اجتناب از اطالة کلام بالاجبار بحث در مورد علوم سیاسی، در چارچوبی که بتواند تأثیرات این «اسکیزوفرنی» فروپاشاننده را در نظریه‌پردازی به حداقل برساند، به وقت دیگری موکول می‌کنیم.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...