۶/۱۸/۱۳۸۵

قطره اشکي براي آزادي



به بهانة بياينة اخیر «انجمن دفاع از آزادی مطبوعات»، که در آن، سال‌های جاری از جمله سیاه‌ترین سال‌های خفقان مطبوعاتی کشور اعلام شده، بهتر دیدم که نظری به «مطبوعات» داشته باشیم. تاریخچة مطبوعات در ایران، مجموعه حوادثی است از هم گسیخته و ناهمگن. و اگر واقع بین باشیم، در کشوری با تاریخچه‌ای 80 ساله از پایدارترین نظام‌های دیکتاتوری «مدرن» جهان، نمی‌بایست انتظار حضور‌ «مطبوعات»، در معنای متعارف کلمه داشته باشیم. چرا که «مطبوعات» همیشه در کنار آزادی بیان شکل می‌گیرد، ملتی که برای آزادی بیان ارزش قائل نیست، «مطبوعات» نخواهد داشت. در کمال تأسف، بلواهائی چون 28 مرداد و 22 بهمن، در سرکوب روحیة «آزادی بیان» به پیروزی‌های بسیار بزرگی دست یافته‌اند، پیروزی‌هائی که شاید از چشم بسیاری جوانان در سال‌های معاصر پنهان می‌ماند. امروز در کمال تعجب درمی‌یابیم که «آزادی»‌ بیان، حتی در میان ایرانیانی که سال‌ها خارج از مرزهای ایران و در کشورهای به اصطلاح «دمکراتیک» زیسته‌اند، و حتی در بطن جهان مجازی اینترنت نیز، در مقایسه با سال‌های بسیار دور در تاریخ ایران معاصر، در شرایط بسیار بدتری قرار دارد. به جرأت می‌توان گفت که اگر امروز شاعران، قصیده پردازان و هنرمندانی چون عبیدزاکانی، ایرج‌میرزا و حتی علامه دهخدا در میان ما بودند، بسیاری از هنرمندان صاحب نامی که امروز در محکوم کردن «سانسور» بیانیه‌ها صادر می‌کنند، در محکوم کردن «هجویات» و اشعار آنان، که گویا ضدیت با «اخلاقیات» اجتماعی پیدا می‌کرد، لحظه‌ای درنگ نمی‌کردند.

در تأئید این جریان به نمونه‌ای می‌پردازم که خود شاهد آن بودم. چند سال‌ پیش، در کشور کانادا، نشریه‌ای ایرانی شعری به چاپ رساند؛ نه شعری آنچنان شناخته شده و نه شاعری صاحب‌نام! ولی از آنجا که صورت «هجو» داشت، آنچنان «جامعة ایرانیان»‌ را «منقلب» کرد که برخی از «مهاجران محترم» سخن از به آتش کشیدن دفتر روزنامه می‌زدند، و جالب‌ آنکه، همین شعر سال‌ها پیشتر، در کشور ایران و در مجلة «تهران مصور» به چاپ رسیده بود! این حادثه نیز چون دیگر امثالش، از زیر سبیل «اهل قلم» با سرعتی قابل تحسین به در شد، ولی چنین رخدادها نشاندهندة عمق «فاجعة» استبدادپرستی در فرهنگ ایرانیان است. اگر صادق هدایت کتابی چون «توپ‌مرواری» را امروز می‌نوشت، مسلماً‌ خونش از طرف بسیاری حلال می‌شد، و برخی از آن‌ها که امروز، در میان «اهل قلم» برای خود «جایگاهی» پیدا کرده‌اند، از جمله اولین افرادی می‌بودند که برای حفظ «شعائر»، «احترام به مقدسات» و هزار «درد و مرض» دیگر، خون هدایت بدبخت را «حلال» می‌کردند. حال باید دید این «آزادی» بیان، مطبوعات و قلم که برخی برایش این چنین گریبان می‌درند، چه صیغه‌ای است که بعضی مواقع احترامش واجب می‌شود و برخی اوقات نگارنده‌اش را «واجب‌القتل» می‌کند!

در فضای سیاست داخلی ایران، چپگرایان و خصوصاً انواع «چپ‌پادگانی»، آزادی بیان، مطبوعات و قلم را «عارضه‌ای» بورژوازی لقب داده بودند. این نوع آزادی از نظر این گروه‌ها زیوری بود بر پیکر عروس سرمایه‌داری! البته با در نظر گرفتن نمونه‌های فراوان، نمی‌توان گفت که این نقطه نظر به کلی از واقعیات به دور بود. چرا که در اکثر کشورهای سرمایه‌داری غرب، که آزادی بیان نیز همیشه تحت عنوان پرطمطراق «رکن چهارم مردم‌سالاری»‌ به خورد خلق‌الله داده می‌شود، فقط گروه‌های مشخصی حق برخورداری از این «آزادی» را در ابعادی سیاسی دارند: روزنامه‌هائی که به قطب‌های تصمیم‌گیری نزدیک‌اند، شخصیت‌هائی که همین قطب‌ها مسیر اظهارات‌شان را تأئید می‌کنند، بنیادهائی که بازتاب منافع همین قطب‌ها هستند. و اگر روزی از روزها در این «دمکراسی‌ها» نوعی اظهارنظر «دردسرآفرین» تلقی شود، همین قطب‌ها وسائلی‌ فراهم می‌آورند که گروه و یا افراد «دردسر‌آفرین»‌ دست از این «لجاجت‌ها» بردارند؛ خود بخوانید حدیث مفصل! ولی آنچه «چپ‌پادگانی» حاضر به قبول آن نبود، و شاید هنوز هم حاضر نباشد، این واقعیت است که «آزادی» مطبوعات، قلم و بیان می‌تواند خارج از «زیورآلات» عروس سرمایه‌داری «موجودیتی» از آن خود هم داشته باشد. و اینکه اگر خواستار درک درستی از «پدیدة» آزادی بیان هستیم، صرفاً نمی‌توان از ردیف کردن دو قطب سرمایه‌داری و کمونیسم در مقابل یکدیگر نتیجه‌گیری درستی صورت داد. نتیجة «ساده‌انگاری» چپ در مورد آزادی‌های فردی و اجتماعی همان شد که شاهدش بودیم: غیبت کامل چپ و نیروهای سوسیالیست در مباحثی که در اطراف «آزادی» دور می‌زد؛ «آزادی» متعلق به بورژواها بود!

در جناح راست، اصل دیگری حاکم شد. راست‌گرایان ایران که همچون دیگر راست‌گرایان، دست در دست «ارتش»، «پلیس»، «روحانیت» و مراجعی داشتند که به زعم ایشان از «سنت‌ها‌» پاسداری می‌کنند، آزادی بیان را اصولاً «خلاف شرع»، «خلاف عفت عمومی»، «خلاف اخلاق»، و ... دانسته، اعلام می‌داشتند که با آشوبگرانی که سنن «مقدس» جامعه را به سخره گیرند همان کنند که «امام غایب» قرار است با کفار کند!

در این میان تکلیف شهروند ایرانی کاملاً روشن بود! نه در جناح چپ و نه در جناح راست، هیچکس به این فکر نمی‌افتاد که توان فکری، دماغی، تخیلی و هنری یک انسان می‌تواند در پیشبرد اهداف فرهنگی و ارتقاء دیدگاه‌های انسانی، حتی در حد یک مجموعة محدود بشری، از کوچکترین اهمیتی برخوردار شود. برای کسی هم مهم نبود که این نوع جانبداری از «مواضع» سیاسی تا چه حد می‌تواند فرهنگ ایران را دچار رخوت و بی‌حالی کند. اگر ایرانی سال‌ها بود که عهد دهخدا و هدایت را پشت سر گذاشته بود، «سنت‌بانان» فرهنگ «سانسور»، در همین عهد گیر کرده بودند، فکر و ذکر یک دسته آن بود که به «هنرمند» حالی کنند که باید در خط «خلق» گام بردارد، و فکر و ذکر‌ گروه دیگر یافتن راه‌کارهائی برای «سانسور» همان هدایت و دهخدا جهت حفظ «سنت‌های» مقدس بود. شاهدیم که علیرغم رشد شهرنشینی، افزایش جمعیت و بالا رفتن درصد باسوادها، هر چه نیاز به حضور فعالانة کلام و قلم انسان در جامعة ایران پررنگ‌تر می‌شد، «سنت‌بانان» و «پادگانی‌ها» هم شیوه‌های سانسور ویژة خود را «غلیظ‌تر» می‌کردند. چرا که هدف، حفظ خطوط کلی سیاسی بود، سیاست‌هائی که گویا هم می‌باید مورد «احترام»‌ قرار می‌گرفتند، و هم قرار بود که نهایتاً «سعادت بشری» را تأمین کنند!‌

ولی شاهدیم که حضور یک جامعة بشری در بطن فرهنگ‌های جهانی، امروز هر چه بیشتر از طریق حضور بیان و کلام صورت می‌گیرد. کشورهائی امروز می‌توانند در پهنة سیاست جهانی و اقتصاد حرفی برای گفتن داشته باشند که پیام‌های فرهنگی و قومی خود را بتوانند با تکیه بر زبان‌هائی «پرمخاطب»، «ساختاریافته» و «به‌روز شده»، خصوصاً‌ به دور از عامل «سانسور» و یا «خودسانسوری»، در سطح افکار عمومی جهان «ارائه» دهند. ایرانی فاقد چنین فرهنگی است. عامل «خودسانسوری»، از جانب نویسندگان ایرانی تا به حدی بالا گرفته که بررسی «تحلیلی» مقالات و آثارشان، هر صاحب‌نظری را دچار «روانپریشی» خواهد کرد. ولی در بیانیه‌هائی از قبیل آنچه در بالا به آن اشاره شد، عوارض وخیم «خودسانسوری» در هبوط فرهنگ مکتوب کشور مورد اعتنا قرار نمی‌گیرد. این واقعیت که ایرانی در دورة معاصر فاقد مکتب ادبی، مکتب شعری، تئاتر، و روزنامه‌نگاری‌ای ویژة این دهه است، مسئله‌ای کاملاً «جنبی» است، که از نظر «صاحب‌نظران» فعلاً ارزش بررسی ندارد!‌

ولی استعمار فرهنگی از ابعاد متفاوتی برخوردار است. «استعمار یک ملت» صرفاً‌ بر پایة بهره‌وری‌های اقتصادی و مالی نمی‌تواند قوام یابد. این استعمار نیازمند عوامل دیگری نیز هست: تحمیل گویش‌، تحمیل تصویر، تحمیل نگرش، تحمیل بازتاب‌هائی شرطی شده، و ... حال با این مقدمه، اگر در همین مقالات سخن از حاکمیت استعماری در کشور ایران به میان آوریم، شاید برخی از خوانندگان‌مان در شناخت ابعاد واقعی «استعمار» کمتر دچار توهم شوند.



 Posted by Picasa

۶/۱۷/۱۳۸۵

ديگه بسه!



به نظر می‌آید که مسافرت اخیر محمد خاتمی به کشور آمریکا، بیش از آنچه به حل معضلات میان دو کشور کمکی کرده باشد، مسائل و مشکلات جامعة ایران را به نمایش گذاشته. مسائل و مشکلاتی که گویا نه آقای خاتمی بر آن اشرافی دارند، و نه همکاران‌شان در هیئت حاکمة ایران به طور کلی برای آن‌ ارزشی قائل‌اند. رسانه‌های خبری فارسی زبان در سطح جهان نیز با «دستپاچگی‌های» معمول، هم سعی بر ارائة پوششی «قابل توجه» به این مسافرت «سرنوشت‌ساز» دارند، و هم با تکیه بر سیاست «نه سیخ بسوزد و نه کباب» تحلیل‌هائی ارائه می‌دهند. در این راستا، رسانة معروف فارسی زبان اینترنتی بی‌بی‌سی، که از برکت تبلیغات وسیع و همکاری‌های حکومت اسلامی، تبدیل به «منبعی» غیر قابل انکار در امر «خبررسانی» به ملت ایران شده، در این محشر کبری، دست به شاهکارهائی می‌زند که بسیار تماشائی است.

بی‌بی‌سی، در 17 شهریورماه 1385، از مسافرت آقای خاتمی به آمریکا گزارشی پخش کرد که با عنوان "امکان مذاکره با آمريکا وجود ندارد" به چاپ رسید. در این «خبر» که گویا برگرفته از افاضاتی است که «فرهیختة» صاحب نام حکومت اسلامی در کلیسائی در شهر واشنگتن ایراد کرده‌اند، آورده شده:

«آقای خاتمی جامعه ايران را جامعه‌ای استبداد زده دانست که به حرکت خود به سوی استقرار مردم‌سالاری ادامه می‌دهد و تأکيد کرد نبايد از اين کشور به اندازه کشورهائی که سابقه‌ای طولانی در دموکراسی دارند توقع داشت.»

البته آقای خاتمی فراموش کرده‌اند که در این افاضات، از شخصیت‌ها و بنیادهائی سخن به میان آورند که موجبات همین «استبداد زدگی» را در همکاری با همان «کلیساهای ملی» دهه‌ها است برای ملت ایران فراهم می‌آوردند، و پس از کودتای «وطن‌پرستانة» 28 مرداد که ژنرال‌های آمریکائی زحمتش را برایمان کشیده بودند، 25 سال بعد، یک رأس ملای مسجد را هم برای تجدید قراردادهای نفت و حمایت از جبهة جنگ افغانستان، با نظریة شق‌القمری به نام «ولایت فقیه» در ایران به قدرت رسانده‌اند! این «ناگفته‌ها» را از آن جهت عنوان کردیم که گویا نه تنها برای «سیدممد»، که برای تمامی سران «اپوزیسیون» ایران، که هر کدام بر سر چهارراه «استعمار»، یک دکان سه‌دهنة «استقلال»، «آزادی»‌، «حکومت مردمی» هم باز کرده‌اند، این واقعیات گویا از اهمیت برخوردار نیست. در ضمن این «ترهات» مشخص نکرده‌ که چه کسانی از ملت ایران «توقع» دارند، و این «توقعات» اصولاً چیست که برای روشن شدن‌شان یک مأمور عالیرتبة ساواک به نام سیدمحمد خاتمی، می‌باید از آمریکا «دیدن» فرمایند!

نهایت امر، به این فرهیختة «والامقام» باید گفت که اگر جامعة ایران «استبداد زده» نبود که جنابعالی نمی‌توانستید با 22 میلیون رأی از صندوق شکستة انتخابات نمایشی‌ای بیرون بیائید که یکی از سرکوبگرترین نظام‌های فاشیستی جهان برگزار کرده است. مسلم است که ایرانی استبداد زده است، ولی اظهار چنین «ترهاتی» از زبان فردی که دوبار در همین جامعة «استبداد زده»، به اصطلاح با تکیه بر «آراء عمومی» از صندوق‌ها بیرون کشیده شده، فقط تفی است سر بالا به صورت مبارک خودش! آقای خاتمی چرا از شرکت‌های آمریکائی نمی‌پرسند که از جان ملت ایران چه می‌خواهند؟ همان شرکت‌هائی که از قبل قراردادهای آشکار و پنهان پادوهای ایرانی‌شان در واشنگتن، بر امور اقتصادی، مالی و سیاسی کشور ایران پنجه انداخته‌اند؟ بله، جناب حجت‌الاسلام! مثل اینکه آبگوشت‌های بزباشی که همین پادوهای «دفتر حامی منافع جمهوری اسلامی»‌ در واشنگتن با «گوشت حلال» برایتان پخته‌اند، به دهانتان خیلی مزه می‌کند که هنگام سخنرانی یادتان می‌رود بازگو بفرمائید که از قبل عملکردهای همین «کلیساهای ملی» است که نیمی از کودکان در کشور ایران شب‌ها گرسنه می‌خوابند! در ثانی، چه کسی به محمد خاتمی، فردی که سال‌ها پیش به دستور دربار پهلوی به دستیاری آیت‌الله بهشتی به شهر هامبورگ اعزام شده است، اجازه داده که در یک موضع «رسمی»، در برابر یک مشت «یانکی» اوباش که اکثریت‌شان حتی نمی‌دانند ایران در کجای این کرة ارض قرار گرفته، این ملت را «محاکمه» کرده، و «حکم» هم صادر کند؟

در ادامة فرمایشات‌شان آقای خاتمی فرموده‌اند: «شرق بايد تعادل در امور اجتماعی را از غرب بياموزد و غرب هم در پی به دست آوردن معنويت شرق باشد.»

الحق که برای شنیدن چنین بیانات گهرباری می‌بایست شخصاً در این «سخنرانی»‌ حضور به هم می‌رساندیم. این «تعادل در امور اجتماعی» دیگر چه صیغه‌ای است که هیچ منتقدی تا بحال سخن از آن به میان نیاورده، و گویا می‌باید شرقی امروز از غربی بیاموزد؟ تمرکز 90 درصد دارائی‌های آمریکا در دست نیم درصد از جمعیت کشور حتماً نمایه‌ای است از همان «تعادل در امور اجتماعی»‌، که حال ما ایرانیان می‌باید از غرب بیاموزیم. از طرف دیگر، کشتار، سرکوب وحشیانة مردم، شکنجه در زندان‌ها، غارت اموال ملی، تعطیل مطبوعات، تقدس‌نمائی در امور سیاسی، دین‌‌باوری، کهنه پرستی، خرافه، دعانویسی، بیسوادی، سنگسار، حجاب، زن ستیزی، جهل، و هزار درد و مرض دیگری که از قبل‌شان همین آمریکائی‌ها در جامعة ایران سنگ آسیاب‌ ساخته‌اند و موجودیت، فردیت، رفاه، آسایش و عروج فرهنگی ایرانی را هر دم خرد ‌کرده، در جوال مزدورانی چون «سردار فرهیختگی» می‌ریزند، تا از قبل خوش خدمتی‌های‌شان اجازة اظهار نظر در دکان اربابان‌ را بیابند هم، حتماً نمایه‌هائی است از همان «معنویت» شرقی! ‌

حضرت حجت‌الاسلام! شما که خود را به زور و ضرب بنگاه‌های سخن‌پرانی، امثال بی‌بی‌سی، سی‌ان‌ان، رادیو فردا و ... متخصص و صاحب‌نظر در امور «مردم‌سالاری»‌ معرفی کرده‌اید بهتر است به یاد داشته باشید که اگر سخن از «مردم‌سالاری»‌ به میان می‌آید، اولین اصل مردم‌سالاری آن است که عمله‌واکرة «فاشیسم»، یعنی همان‌ها که ده‌ها سال است باد در غبغب‌شان می‌اندازند و با مصادرة بلندگوها، اشغال کرسی‌ها، تحدید مطبوعات هر چه دلشان می‌خواهد تحویل مردم می‌دهند، دیگر نمی‌توانند از این «شکرخوری‌ها»‌ بکنند. اصل اول «مردم‌سالاری» احترام به همان «مردم» است، و بر اساس همین اولین اصل، یک آخوند بی‌حیثیت، پس از دو دوره اشغال ریاست قوه مجریه، نباید به خودش حق بدهد که مردم کشور را در مقابل اجنبی «استبداد زده» بنامد. بر اساس افاضات جنابعالی ملت ایران همه استبداد زده‌اند، جز شما یکی که تافته‌ای هستید جدا بافته! حتماً حاضران در «کلیسای ملی»‌ واشنگتن هم یکصدا برایتان می‌خواندند: «توئی آن سوسن وحشی که به ویرانه‌ دمیدی!» یا «حیف است طایری، چو تو در خاکدان غم!»

اگر امروز بادمجان‌دور قاب‌چین‌های «ولایت فقیه» برای امثال شما سفرة نذری انداخته‌اند، یادتان نرود که گذار گوشت به دباغ خانه است! به قول همان مرجع تقلید، مراد و صاحب‌اختیارتان، حاج‌روح‌الله: «دیگهَ بَسَه!»
Posted by Picasa

۶/۱۵/۱۳۸۵

در فردای روزهای سخت



حکایت سیاست جهانی چنان است که کشورهای کوچک‌تر به قدرتمندتر از خود تأسی کنند، تا هم طبقة حاکم عنان کار در دست نگاه دارد، و هم آنان که قدرت بیشتری دارند حضور این طبقه تاب آورده، اسباب حاکمیتش هر چه بیشتر فراهم آورند. این است الفبای علم سیاست، هر چند که ملت‌ها و ملیون از شنیدن این حکایت منزجر باشند، و احزاب و گروه‌های استقلال طلب دون شئونات ملی‌شان بدانند. امروز، سیدمحمد خاتمی در ایالات متحد، پس از 28 سال فریب، پس ماندة «استقلال» حکومت اسلامی را در دلان‌های «دیپلماسی» جهان بر زمین افکند، «استقلالی» که نانش را خود و دوستانش هر دم خوردند و ادبار، آوارگی، گرسنگی، جنگ و حرمانش را هر دم به جان ملت ایران فرو ریختند. آقای خاتمی در آمریکا، در مصاحبه با «یو‌اس‌تودی» لب به سخن گشودند و از پایداری و قدرتمداری ارتشی حمایت کردند که هم اشغالگر است، و هم خاک سرزمینی را به توبره می‌کشد که دستار سیه‌رنگ همین «سید»، آنرا از دیرباز «مقدس» خوانده. اینهمه، برای آنکه به زعم خود حاکمیتی را پایدار نگاه دارد، که دیر بازی است جان به جان آفرین تسلیم کرده.

از دیر زمان رابطه‌ای که امروز محمد خاتمی علنی کرده، بر ایرانیان، یا لااقل فرهیخته‌ترین‌شان آشکار بود. ایرانیان به صراحت می‌‌دیدند که چگونه اجنبی اسباب حکومت کسانی را فراهم ‌آورد که بهانة «جدل با همان اجنبی» را، اینگونه وسیلة سرکوب، اسباب تحمیل سکوت، و ابزار حاکمیت استبداد در مرزهای‌شان کردند. دیرزمانی بود که دیگر فریبنده کلام حاکمان، همان به اصطلاح برگزیدگان «انقلاب»، در فضای شهر و ده، پیش از آنکه بر گوشی شنوا نشیند و قبل از آنکه گرما بر دلی رنجدیده رساند، از دست می‌شد و از هم فرومی‌پاشید. و در نسیم کوهساران البرز همه می‌دیدیم، نشانه‌های یأس یک ملت را، یأسی که بر شانة مردمان ما اینک دیرپای و سنگین شده، یاسی که بر شانة همان‌‌ها نشسته که عمری خون دوست و دشمن به پای این درخت «عرعر» ریختند، و در عوض امروز آنچنان می‌زیندکه هیچگاه نمی‌خواستند. دیر بازی است که اگر خنده‌ها دیگر در فضای «پیروزی» دست افشانی نمی‌کند، در عوض‌ماتم سنگین است؛ گام‌های سپید دیوی است که پای دربندش خواندند، چرا که عزای «شکستی» که نخواستند ببینند، ‌در لایه‌هائی از بغض چنان عمیق و ریشه‌دار‌ به هم می‌پیچید، که دیگر همگان ‌می‌دانستند روزی از راه خواهد رسید؛ همگان می‌دانستند که آن روز، این آسمان خواهد گریست.

در همان علم سیاست فصل دیگر نیز می‌یابیم؛ فصلی که سخن از «داده‌ها» و «گرفته‌ها» دارد، فصلی که به زبانی عامیانه می‌گوید،‌ «آنچه ارائه می‌کنی، آیا ارزش مبادله دارد؟» از اینرو سیاستمداران داد و ستد را همیشه آنزمان که در اوج قدرت‌اند صورت می‌دهند، چرا که نیک می‌دانند، آنچه می‌دهند، همیشه سزاوار همان ‌است که به دست خواهند آورد. خاتمی، امروز در ایالات متحد، شیرة حکومت اسلامی خود را به پای سرمایه‌داری آمریکا ریخت، دولت مهاجم و خونریز «نئوکان‌ها»‌ را تطهیر کرد، از آنان که همه روزه ده‌ها انسان را در عراق، افغانستان و دیگر مناطق جهان به خاک و خون کشیده و تحقیر می‌کنند با چنان واژگانی سخن گفت که گویا «پیام‌آوران» صلح‌اند؛ و ملت نگون بخت عراق را، آنان که حق برخورداری از خاک میهن‌شان را نیز از دست داده‌اند، «شورشی»‌ و «تروریست» خطاب کرد. وه که چه رذالتی! در علم سیاست، «رذالت» هم گویا بهائی از آن خود دارد، ولی اگر کالائی که آورده‌ای بی‌ارزش باشد، «رذالت» صرف کفایت نخواهد کرد. و نیک دیدیم که کفایت هم نکرد؛ کاخ سفید، همزمان با این ترهات، «معمار گفتگوی تمدن‌ها» را «رهبرتروریست‌ها»‌ لقب داد، و به زبان بی‌زبانی گفت، «سید به دیارت بازگرد؛ ارسی ‌پاره‌ای که طاق می‌زنی، اینهمه نیارزد!»

این پاسخ، اگر حکم است بر «سید»، سنگین خواهد بود بر حکومت او! خصوصاً که ایرانیان نیز «منوچهری‌وار» در تحیر باز خوانند: «تا سفرهای تو دیدند و هنرهای تو خلق ــ برنهادند از تعجب قصه شاهان به طاق»! تو گوئی سال‌های آخرین آریامهر را دوباره زندگی می‌کنیم؛ آنزمان که «شاه»‌ مستبد، «دمکرات» ‌شد! به حکم تاریخ، آنروز هم جیمی‌کارتر در گوش «شاه» همان خواند که امروز جرج بوش می‌خواند. فراموش نکنیم که «ارسی‌پاره»‌ دیگر بی‌ارزش شده!

در همان علم سیاست سخن از «مردمان» می‌رود؛ مردمانی که «حکومت پذیرند» و آنان که «حکومت ناپذیر»! می‌گویند در علم سیاست «پست‌ترین» مردمان، بلندپایه‌ترین‌شان خواهند شد، چرا که سیاست، «منطق» و «اخلاقی» از آن خود دارد. «پست‌ترین را بالا بنه تا والاترین‌ها خرد شوند!» و «سید» ما این سخن به گوش هوش دریافت و سال‌ها همان کرد، آنچنان که جایگاه «ریاست جمهور» خود را نیز به پست‌تر از خود واگذاشت، ‌تا والاترین‌ها هر چه بیشتر فرو افتند و نابود شوند.

امروز می‌دانیم که این حکومت چیست، و این حکومتیان کیستند. امروز آنکه نداند، به عمد چشم بر واقعیات می‌بنندد، و آنکه توجیه‌گر این حاکمیت خونریز و مستبد شود، به هر بهانه‌ای که چنین کند، فقط همداستانی با اینان خواهد کرد. و امروز آنکه نقش وانهادة «مخالف‌نمایان» این حاکمیت را توجیه پذیر شود، فقط یک اصل را به دست فراموشی سپرده، آن اینکه در فردای این دیار، «در برابر قدرت‌های حاکم جهانی، در دوران سخت، همچون همین حکومت، جز شرافت نداشته‌اش،‌ برای معامله هیچ نخواهد داشت!»

۶/۱۴/۱۳۸۵

حکایت ماچه‌الاغ و خرمگس!


مسافرت‌های اخیر سیدمحمد خاتمی به ژاپن و آمریکا را پیشتر بررسی کردیم. تمایل خاتمی و جناح‌های وابسته به وی، به اشغال موضعی که در صحنة سیاست امروز جهانی از آن تحت عنوان «اسلام‌میانه‌رو» سخن به میان می‌آورند، عملاً نشاندهندة حمایت وسیعی است که محافل مختلف جهانی ـ خصوصاً محافل غرب ـ از این نوع «دین‌باوری» صورت می‌دهند. «اصلاح‌طلبی» در بطن سیاست‌های داخلی و خارجی ایران، طی 8 سال حکومت محمدخاتمی، مفاهیمی از آن خود یافت. مفاهیمی که در کمال تأسف نمی‌توان از آن‌ها با «افتخار» یاد کرد. تعطیل مطبوعات، سرکوب سازماندهی شدة جوانان، دانشجویان و کارگران تحت عنوان «قانون‌گرائی»، کشتار گروهی از نویسندگان و مترجمین کشور به دست عوامل امنیتی، بحران‌های روزانه بر سر «نقش آقای رئیس جمهور» در بطن حکومت اسلامی، و ... همگی نشان از این مهم داشت که آقای خاتمی نه جهت ارائة یک راه حل سیاسی در سطح جامعة ایران، که صرفاً جهت لوث کردن چندین دهه مبارزات ملت با «فاشیسم» مذهبی پای به میدان سیاست کشور گذاشته.

از آغاز تهاجمات سیاسی بر علیة صدام حسین، تهاجماتی که نهایت امر به جنگی استعماری و ناجوانمردانه بر علیة ملت عراق تبدیل شد، در سطوح مختلف رسانه‌ای، از طرح‌های «خاورمیانة بزرگ»‌ که گویا واشنگتن در دستورکار خود قرار داده، سخن‌ها به میان می‌آید. بر اساس این «طرح‌ها» چنین عنوان می‌شود که گویا واشنگتن از برقراری دمکراسی در منطقة خاورمیانه حمایت به عمل خواهد آورد! ولی این «سخنان» با در نظر گرفتن این واقعیت که، فاشیسم در منطقة خاورمیانه، آسیای مرکزی و جنوب آسیا،‌ تماماً ساخته و پرداختة همین ایالات متحد است، از روز نخست باعث خنده و تفریح بسیاری از صاحب‌نظران ‌شده. در واقع پروندة «خاورمیانة دمکراتیک» که بر روی میز ریاست جمهور آمریکا قرار گرفته، مجموعه طرح‌هائی است که آمریکا در شرایط «پساجنگ‌سرد» قصد دارد به مرحلة اجرا گذارد؛ مطمئن باشیم، این طرح‌ها کوچک‌ترین ارتباطی با «دمکراسی» در مفاهیم متعارف آن نخواهد داشت.

امروز، معضل سیاسی در جامعة ایران به صراحت خود را به نمایش گذاشته. جامعة‌ ایران از نظر تحلیل مواضع سیاسی بی‌نهایت عقب افتاده است، و این واپس‌ماندگی را، نه بر اساس مقالات «تبلیغاتی» سازمان‌های آمارگیری، نه بر پایة گزارشات دفاتر مختلف سازمان ملل و یونسکو، و نه با تکیه بر «بولتن‌های» سنای آمریکا، که بر اساس شکل‌گیری طیف سیاسی کشور شاهدیم. کشور ایران عملاً فاقد نیروی فکری، سیاسی و نظری کافی برای خروج از بحران امروزی است، و پس از گذشت 28 سال حاکمیت بلامنازع یک فاشیسم کوردل مذهبی بر سرنوشت کشور، شاهدیم که طیف‌های سیاسی، یکی پس از دیگری، هر یک به نوبة خود پای در بطن «مذهب‌باوری» می‌گذارند. در رأس این روند «مذهب‌باور» نیز چون همیشه، گروهی موأدیان، مسلح به تمامی تجهیزات مورد نیاز قرار گرفته‌اند؛ «اندیشه‌فروشان»، «نونویسندگان»، «نومتفکران»، «مخالف‌نمایان» و ... که همگی با بهره‌گیری از اهرم‌های تبلیغاتی‌ای که متعلق به همین نظام فاشیستی است، سعی در تحمیل گزینه‌های آیندة این نظام به فرزندان این سرزمین دارند.

امروز، طیف سیاسی کشور به سه شاخة متفاوت تقسیم شده: «مذهب‌باوران راست‌اندیش» که خود را طرفداران «رهبری» و آقای احمدی‌نژاد معرفی می‌کنند، طیف منتهی‌الیه راست را اشغال کرده‌‌اند، و با بهره‌گیری از امکانات تبلیغاتی، علیرغم وابستگی پایه‌ای به ایالات متحد، در ارائة نوعی «اسلام مبارز» پافشاری‌ها دارند! در منتهی‌الیة چپ، شاخة چپ‌افراطی را می‌بینیم، که بیشتر در هیئت «چپ‌های پادگانی» در فضای سیاسی ایران فعال‌اند، اینان نیز برای فرار از درگیری مستقیم با خشم «توده‌های اسلام‌باور»، سعی در پنهان نمودن پایه‌های فکری «سوسیالیسم علمی» خود دارند، تا به هر ترفندی هدف پیکان‌های زهرآگین «اسلام‌باوران» قرار نگیرند! و طیفی که آنرا «طیف میانه» خواهیم خواند: متشکل از بنیادهای اجتماعی در جامعة ایران. لازم به تذکر نیست که اگر قرار باشد فضائی سیاسی جز «فاشیسم» بر جامعه حاکم شود، هیچکدام از طیف‌های «تندرو» نمی‌توانند برندگان «خوشبخت» این قرعه‌کشی از کار درآیند؛ برندگان چنین صحنه‌هائی را همیشه می‌باید در «طیف میانة» سیاست کشور جستجو کرد، همان طیفی که از قضای روزگار، امروز امثال خاتمی و عمله اکرة «اصلاح‌طلبان» سعی تمام در نمایندگی‌اش می‌کنند!

ولی مشکل اساسی زمانی قابل رویت می‌شود که بدانیم، تمامی تشکیلات سیاسی، که از نظر تاریخی «طیف‌میانة» سیاست کشور را می‌توانند اشغال کنند: «جبهة ملی»، «نهضت‌آزادی»، گروه‌های فشار بازار، اصناف، تشکیلات حقوقی و غیر، همگی خود از جمله «مذهب‌باوران»‌ دو آتشه‌اند! به عبارت بهتر، امروز به هیچ عنوان در «طیف میانة» سیاست ایران نمی‌توان گروه‌هائی سیاسی و عقیدتی یافت که تکلیف خود را با «اسلام‌انسان‌ساز» روشن کرده باشند! دلیل «وقاحت» جناح خاتمی و عمله‌اکرة «اصلاح‌طلبان»‌ نیز در همین خلاصه می‌شود؛ «طیف میانة» سیاست کشور ایران، به معنای واقعی کلمه «افلیج» و ناتوان است، قارچی است «زهرآگین» بر پیکر دهه‌های متوالی روابط حوزه‌های علمیه با بنیاد «استعمار» در ایران!

تفاوت‌ میان حاکمیت «آخوندی»،‌ با حاکمیتی که «طیف‌میانة» سیاسی امروز کشور، در صورت دست‌یابی به قدرت، قادر به ارائة آن خواهد بود، انسان را بی‌اختیار به یاد حکایتی کهن می‌اندازد. آورده‌اند که در روزگاران گذشته، فردی اعرابی‌ برای سیاحت به ایران زمین آمده بود. شبی، در حوالی اصفهان بر مسافرخانه‌ای فرود آمد، و در حجره‌ای تاریک سر بر بالین گذاشت. دو تن از رندان اصفهان به گمان آنکه اعرابی پارسی نداند،‌ در گوشة دیگری از همان حجره در شرح احوالش شروع به پچ پچ و مسخرگی کردند، و می‌گفتند: «گویند که خرزة اعرابی چون خرزة حمار است!» اعرابی که از قضای روزگار پارسی می‌دانست سر از بالین برداشت و گفت، «نیک گویند، که اگر چند خرمگس بر فرازش بپرانید، ماچه‌الاغ‌تان هم فریب می‌خورد‌!»

پس از این حکایت، باید دید که جهت بررسی تفاوت‌ها میان حکومت «آخوندی»‌ و حاکمیتی که «طیف‌میانة» امروز کشور قادر به ارائة آن است، آیا ملت ایران باید بر فراز این گروه‌ها و دستجات سیاسی «چند خرمگس هم بپراند»، یا خیر!

۶/۱۳/۱۳۸۵

کلینتن «ضدجنگ» است!


علنی شدن محدودیت‌های راهبردی در سیاست خاورمیانه‌ای جرج بوش، که شکست رسوائی‌آور اسرائیل در جنگ اخیر لبنان را، مسلماً می‌باید یکی از مهم‌ترین‌شان به شمار آورد، باعث شده که جبهة «ضدجنگ» در ایالات متحد و کشورهای خاورمیانه شدیداً تقویت شود. البته نباید فراموش کرد که عبارت «ضدجنگ»، خود از تحلیلی مجزا برخوردار است، و نمی‌باید صرفاً در معنای لغوی آن به کار گرفته شود. چرا که اگر به مفهومی واقعی،‌ ضدیت با جنگ ـ حداقل جنگ عراق ـ وجود خارجی می‌داشت، جرج بوش نمی‌توانست با چنین «وقاحتی» کشور آمریکا را درگیر این جنگ کند. جبهة «ضدجنگ» که امروز در سراسر اروپا، آمریکا و خصوصاً کشورهای بزرگ و قدرتمندی چون چین،‌ روسیه و هند شاهد شکل‌گیری آن هستیم، در واقع جبهة کسانی‌ است که برای خود در فردای جنگ عراق «چهارپایه‌ای» شکسته می‌جویند؛ فردائی که بر اساس تحلیل‌هائی می‌باید جهان و خصوصاً ایالات متحد از چنگ سیاستگذاری‌های «نئوکان‌های» واشنگتن خلاصی یابد.

یکی از «شخصیت‌های» بزرگ سیاست معاصر ایالات متحد، که برای جناح وابسته به خود، پس از فروپاشی سیاست‌های جنگ‌آورانة جرج بوش،‌ «جایگاه» ویژه‌ای محفوظ نگاه داشته، بیل کلینتون رئیس جمهور سابق آمریکا از حزب دمکرات است. این «شخصیت»، که چند و چون زندگی سیاسی وی یکی از بزرگ‌ترین کلاهبرداری‌ها، آبرو ریزی‌ها و شعبده‌های سیاسی قرن معاصر است، اینک با کمک بادمجان‌ دورقاب ‌چین‌های حزب دمکرات، صحنه را برای بهره‌برداری از ندانم‌کاری‌های گروه جرج بوش آماده می‌کند. آقای کلینتن که طی عمر پر بارشان‌ بجز «شغل» شریف، سناتوری و ریاست جمهوری، هیچ حرفه‌ای نداشته‌اند، در واقع یکی از محصولات ویژه و «ارزندة» نومان‌کلاتورای ایالات متحد به شمار می‌روند؛ ایشان در جامعه‌ای که به قول مرحوم گالبرایت (اقتصاددان و تحلیل‌گر ارزشمند ایالات متحد)، «گویا جامعه‌ای فاقد طبقات اجتماعی است»، در جوانی با چنان سرعتی از تمامی رده‌های سیاسی پیش‌بینی شده در نومان‌کلاتورای ایالات متحد گذشتند، که امروز بجز «بازنشستگی» شغل دیگری نمی‌توان به ایشان «پیشنهاد» کرد.

با این وجود، «بازنشستگی» آقای کلینتن نمی‌تواند از فعالیت‌های «سازندة» ایشان در صحنة سیاست بین‌الملل جلوگیری به عمل آورد. ایشان در مصاحبه‌ای که اخیراً با سی‌ان‌ان صورت داده‌اند، شدیداً از «جنگ بر علیة» تروریسم انتقاد کرده، و معتقدند که با «سرمایه‌گذاری در راه کمک‌های پیشرفته» می‌توان به بهترین وجهی با تروریسم مبارزه کرد و اینکه این عمل حتی «کم‌خرج»‌ نیز خواهد بود! به طور مثال ایشان جنگ عراق را با 300 میلیارد دلار هزینه، با تلاش‌هائی که در راه خلع سلاح صورت می‌گیرد و فقط 10 میلیارد مخارج به همراه داشته، مقایسه کرده و عنوان می‌کنند،‌ که آمریکائی‌ها حاضرند برای «سرمایه‌گذاری‌ در راه کمک‌های پیشرفته»، هزینه‌های بالاتری بپردازند!

از قضای روزگار، آقای کلینتن، برای ارائة افاضات «ضدجنگ» خود صبر کردند که جرج بوش، رفیق گرمابه و گلستان‌شان، بوی الرحمان بگیرد! چرا که اگر مردم آمریکا «یک سر دارند و هزار سودا»، و میان اتوبان، تلویزیون، مک‌دونالد و «قرض»، 24 ساعته دست و پا می‌زنند، ملت‌های جهان فراموش نکرده‌اند که همین آقای کلینتن، در دوران ریاست جمهوری‌شان،‌ نه تنها از «جنگ» بد نمی‌گفتند، که سنگین‌ترین بودجة نظامی تاریخ آمریکا را هم خود ایشان به سنای ایالات متحد برده‌اند! مردم جهان فراموش نکرده‌اند که خانم آلبرایت، وزیر امور خارجة آقای کلینتن، در مورد کشتار غیرنظامیان در کشور یوگسلاوی به وسیلة نیروی هوائی آمریکا در همین سی‌ان‌ان فرمودند: «تلفات انسانی، خساراتی جنبی است!» و باز هم، مردم جهان فراموش نکرده‌اند که طی 8 سال حاکمیت «صلح‌دوستانة» آقای کلینتن، همین کشور عراق، همه روزه از طرف نیروی هوائی آمریکا و انگلستان بمباران ‌شد، و صدها غیرنظامی طی ایندوره به فرمان آقای کلینتن، که امروز «ضد جنگ»‌ شده‌اند، آنروزها در کشور عراق به قتل می‌رسیدند.

حال اگر در چارچوب «ضدیت» امروزة امثال کلینتن با جنگ کندوکاوی اقتصادی هم صورت دهیم، با تعجب خواهیم دید که اصولاً اقتصاد ایالات متحد، بر پایة «صنایع نظامی» بنیانگذاری شده، و سخن گفتن از «صلح‌طلبی»‌ در چارچوب امور مالی در ایالات متحد هیچ محلی از اعراب نمی‌تواند داشته باشد. بازار بورس سهام و اوراق بهادار در شهر نیویورک بهترین شاخص‌ها در نشان دادن وابستگی صنایع، بانک‌ها و فعالیت‌های اقتصادی و صنعتی ایالات متحد به عامل «جنگ» است. بدون جنگ مسلماً حقوق 400 هزار دلاری بازنشستگی آقای کلینتن هم نمی‌تواند تأمین شود!

اگر در حکایت‌ها، روزی یک «مرده‌شور» از وضعیت مرده‌ای به رقت افتاد و های‌های بر احوال او ‌گریست، آقای کلینتن، بر احوال انسان جماعت «رقت» نخواهند آورد، چون اگر چنین می‌بود، آنزمان که بودجة ملی ایالات متحد را صرف «بمب‌‌سازی»‌ و «توپ‌سازی»‌ می‌کردند، قطره اشکی هم برای بدبخت‌هائی که می‌باید این مهمات را روزی «نوش‌جان» کنند، می‌ریختند. اگر امروز می‌گریند،‌ بر احوال حاکمان ایالات متحد می‌گریند! حاکمانی که به دلیل ندانم‌کاری‌های جناح «نئوکان‌ها»، امروز هم در عراق دستش تا آرنج به خون مردم آغشته شده، هم به دلیل «بزبیاری» و از روی «حرص» و طمع در چپاول ملت افغانستان، در کابل مجبور به همکاری پیگیر با «طالبان» است، هم دست در دست دولت امثال احمدی‌نژاد گذاشته و تحت عنوان مبارزه با «فعالیت‌های هسته‌ای» قصد امتداد دادن به شرایط تهدید نظامی در خاورمیانه را دارد، هم رابطة اروپا و آمریکا را از دست داده و کشور آلمان از موضع یک منطقة تحت‌الحمایة ارتش آمریکا تبدیل به منطقة نفوذ «سرهنگ» پوتین شده، و هم ... (این فهرست سر دراز دارد).

ولی می‌باید به آقای کلینتن یادآور شویم که «لیبرالیسم»، بر خلاف افاضات حضرت فوکویاما، نظریة پایانی در تاریخ بشریت نخواهد بود. اگر از نظریة امثال فوکویاما دفاع کنیم، می‌باید آنچه امروز در عراق می‌گذرد نیز «نظریه‌ای نهائی» برای‌ بشریت به شمار آید. نه خیر آقای کلینتن، اشغال نظامی ملت‌ها، چه عراق، چه لبنان و چه دیگر کشورها، نه تنها پایان تاریخ نیست، که تازه اول همان «تاریخ» است؛ روزی خواهد رسید که در همین بنگاه سی‌ان‌ان، بجای نسخه پیچی برای ملت‌های جهان، با تمسک به هزاران دلیل و برهان، چون غریقی بر امواج، سعی در یافتن توجیهی بر «موجودیت» سیاسی خود و دوستان‌تان خواهید داشت. مطمئن باشید! «تاریخ» به عهد خود همیشه وفا کرده و تا آنروز راه زیادی باقی نمانده.