
آنها که نمیخواهند افغانستان روی آرامش ببیند، به دنبال چه هستند؟ این سئوال را امروز، در روز 24 ماه فوریة 2007، زمانی مطرح میکنیم که خبرگزاری رویترز اعلام میدارد: «طالبان مدعی تسلیح دوباره شده، آمادة مبارز با نیروهای خارجی» هستند. در همین خبر آمده که نیروئی مرکب از 6 هزار نفر از افراد طالبان، مسلح به سلاحهای کاملاً مدرن، آمادهاند که با فراهم آمدن شرایط جنگ در فصل بهار، به نیروهای خارجی هجوم ببرند! ملائی به نام «دادالله» که گویا یکی از فرماندهای طالبان باید باشد، به رویترز میگوید، «سلاحهای جدید ما میتواند هلیکوپترها و نیروهای هوائی را نیز به راحتی ساقط کند!» و اینکه، «افغانستان با نیروهای خارجی چنان خواهد کرد که در گذشته خوابش را هم ندیدهاند!» البته این جمله شاید اشارهای باشد به شکست رسوائیآور ارتش سرخ در دامنة کوه و تپههای افغانستان! ولی در این «مصاحبه» چند مطلب هنوز روشن نشده: نخست اینکه این «تجهیزات» فوق پیشرفته که میلیونها دلار هزینه بر میدارد، و استفاده از آنان مسلماً نیازمند کارآموزیهای پیشرفته و حضور کارشناسان خارجی است، از کدام «مجرا»، و با کدام «سرمایه» تأمین میشود؟ و اینکه این 6 هزار نیروی جنگی، که در برخی «اسناد»، تا 10 هزار تن نیز تخمین زده میشوند، از نظر «لوژیستیک» ـ غذا، مهمات، سوخت، آب آشامیدنی، دارو، و از همه مهمتر اطلاعات نظامی و امنیتی ـ چگونه تحت پوشش قرار میگیرند؟ اگر از این دو سئوال «ابتدائی» نیز بگذریم، این سئوال اساسیتر مطرح میشود، که مقصود اصلی از این «جنگ» اصولاً چیست؟ و به فرض «بیرون» راندن نیروهای اشغالگر، که مسلماً خواستی کاملاً «مشروع» است، چه اهدافی در دستورکار این مجموعة «جنگاور» قرار دارد؟ آیا برقراری مجدد حاکمیت طالبان مسئلة اینها است، و یا اینکه این گروه خواستار برقراری حکومتی متکی بر «قوانین» مدنیاند، و یا صرفاً «تجدید» شرایط اجتماعی دوران خانخانی به رسم قبایل افغانها مورد نظر آنهاست؟ میبینیم که در شرایط فعلی هیچ ناظر «آگاهی» قادر به ارائة پاسخی منطقی، به هیچکدام از این پرسشها نخواهد بود!
به عبارت دیگر، ارائة اخبار در اینصورت «ویژه»، یعنی «خام و نامشخص» صرفاً پیامی است به ملتها و حتی حکومتهای منطقه. این امر کاملاً «مشخص و روشن» است که ملتها صرفاً میباید «بپذیرند» که گروههائی بسیار «سازمانیافته»، در مرزهای کشورشان ـ در اینمورد بخصوص شاید کشور ایران بیش از دیگر کشورها در معرض هجوم باشد ـ تا چند صباح دیگر «فعال» خواهند شد. و ملتها میباید «بپذیرند» که، این نیروها که خاستگاهی کاملاً مردمی نیز برای خود «قائلاند»، و مسلماً کشورهای بزرگ در سطح منطقه، و یا حتی در سطح جهانی هر کدام در «بسیج» هولناک نظامی آنان دستی دارند، و هر کدام نسبت به درجة اعتبار و قدرتی که در سازماندهی این گروه، و یا گروههای مشابه دیگر خواهند داشت، در سیاستهای منطقهای اعمال نظر خواهند کرد، در صحنة سیاست داخلی همة کشورهای منطقه، خصوصاً کشورهای همسایه نیز حضور فعال داشته باشند! به طور مثال چگونه میتوان از دولت در تهران انتظار داشت که حتی اگر «مستقل» هم عمل میکند، تحت تأثیر سیاستهائی قرار نگیرد که از طریق فعال کردن یک گروه فوقمسلح 10 هزار نفری در چند کیلومتری مرزهای شرقی کشور «الهام» میگیرد؟
برخی مورخین، به این «مجموعه فعالیتهای نظامی»، هر چند که پیشتر در قارههای آفریقا و آمریکای لاتین حضور داشتهاند، در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه، لقب «جنگاوران عصر جدید» دادهاند! در اینگونه «جنگاوریها»، گروه نظامی «ناشناس» باقی میماند؛ این گروه، از طرف قدرتهای بزرگ جهانی به آخرین فناوریهای رزمی مجهز میشود، و در پی به دست آوردن «اهدافی» بسیار گنگ و نامشخص، که در شرایط فعلی در منطقه صفت «اسلامی» معمولاً در رأس آنان قرار میگیرد، با «دیگران» درگیر جنگ میشود؛ «دیگرانی» که خود نیز همانند همین گروه «سازماندهی» شدهاند. این جنگجویان چهرههائی «ناشناس» و «فراملیتی» دارند؛ اهدافشان در پردهای از «ابهام» فروافتاده؛ از سپر و پوشش تبلیغاتی رسانههای بینالمللی، جهت «ناشناس» باقی ماندن نهایت استفاده را به عمل میآورند، و اگر عملیات آنان، به بهرهوری شرکتها و تشکیلات صنعتی و نظامی در بزرگترین پایتختهای جهان منجر میشود، قربانیانشان بسیار «آشنا» و «شناختهشدهاند»: ملتهای منطقه!
جنگها در تاریخ ملل، نه فقط به دلیل مصائبی که در جریان جنگ بر غیرنظامیان و ملتها اعمال میشود، که به دلیل «بازتابهای» درازمدتی که این مصائب، در ابعادی بسیار غیرانسانی امتداد مییابد، و بر پیکر ملتها زخمهائی به یاد ماندنی بر جای میگذارد، نیازمند بررسی وسیعاند. التیام این زخمها، نه تنها نیازمند دهههای طولانی گذشت زمان است، که خروج از بنبستی که اینگونه «زخمهای» عمیق بر روابط میان ملل بر جای میگذارد، خود نیازمند همکاری همه جانبة تمامی کشورهای یک منطقه خواهد بود. منطقة خاورمیانه، و آسیای مرکزی، پس از جنگ استعماری در افغانستان و پس از پایان جنگ ایران و عراق، اینک پای به مرحلة جنگهای سازمانیافته شدهای میگذارد، که گویا قدرتهای بزرگ در مسیر ملتهای منطقه قرار دادهاند. ایرانیان به عنوان یکی از اساسیترین گهوارههای تمدنساز این منطقه، به مرحلة بسیار خطرناکی پای گذاشتهاند. شاید چنین «فروپاشی» همهجانبه در بطن روابط میان ملل را در تاریخ این منطقه، فقط طی حملات چنگیز مغول و امتداد آن به دوران هلاکو در تاریخ شاهد باشیم. ولی این مهم را نیز نمیباید فراموش کرد که امروز، قدرتهای بزرگ جهانی، در راه عمیقتر کردن این مصائب و همزمان، بالابردن سطح بهرهوریهای مالی و اقتصادی خود از بحرانهائی که بر ملتها تحمیل میکنند، از دوران چنگیز و هلاکو بسیار کارآمدتر عمل میکنند. این سئوال اینک مطرح میشود که آیا هممیهنان ما، و دیگر ملتهای منطقه از عمق چنین «فاجعهای» آگاهی دارند، یا خیر؟
ما ایرانیان میباید یک امر مسلم و غیرقابل تغییر را بپذیریم: در صورت فروپاشی در بطن روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در یکی از کشورهای همسایة ما، کشور ما نیز در معرض مستقیم تعرضات خصمانه قرار خواهد گرفت. و این تعرضات، لزوماً از جانب شهروندان کشوری که به آشوب کشیده شده، بر ایرانیان تحمیل نخواهد شد. یک «فروپاشی» ـ آنچه در عراق و افغانستان در حال انجام است ـ ابعاد بسیار متفاوتی از مسائل امنیتی در منطقه به همراه خواهد آورد؛ این مسائل ابعادی بسیار فراتر از یک منطقة کوچک و محدود را در بر میگیرند، و از اینرو دخالت قدرتهای بزرگ، اگر از آغاز کار عامل اصلی نباشند ـ مطلبی که عملاً همیشه غلط از آب در میآید ـ پس از ایجاد این بحران ابعاد وسیعتری به خود خواهند گرفت. اگر به یاد داشته باشیم، زمانی که قدرتهای بزرگ، پس از فروپاشی دیوارههای امنیتی جنگ سرد، بحران یوگسلاوی را آفریدند، رئیس جمهور وقت در فرانسه، فرانسوا میتران، در یکی از سخنرانیهایش صریحاً درگیری در یوگسلاوی را موضوعی اساسی برای امنیت اروپا «تعریف» کرد. و این در حالی بود که کشورهای اروپای غربی نه تنها از نظر نظامی بسیار قدرتمنداند که از طریق همکاری همهجانبه در هستة اصلی پیمان آتلانتیک شمالی، خطر تعرضات نظامی بینالمللی را نیز از خود دور داشتهاند. سخنرانی فرانسوا میتران صرفاً بازتاب یک واقعیت غیرقابل تردید است؛ امنیت یا برای همه وجود دارد، و یا برای هیچکس وجود نخواهد داشت، و این امر بیش از هر چیز در رابطه با همسایگان اساسی و واقعی خواهد شد.
وجود دولتهای مرکزی و قدرتمند، مسلماً میتواند تا حدی این بحرانها را التیام بخشد، ولی صرف حضور اینگونه دولتها، «جواب» نهائی به صورت مسئله نخواهد بود؛ جواب نهائی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و امنیتی است. تا زمانی که افغانی گرسنه است، تا زمانی که سطح زندگی مردم ایران در حال فروپاشی کامل است، تا زمانی که عراقی نمیتواند در خیابانهای بغداد در امنیت و آرامش حرکت کند، هیچکس آرامش نخواهد داشت. این مسائل مسلماً فقط میباید از طریق ارتباطات میان ملتها عملی شود، چرا که امروز در کمال تأسف، دولتهای ایران، افغانستان و عراق نه تنها در این مورد هیچ برنامهای در دستورکار خود قرار ندادهاند، که خود از زیر مجموعههای «بحرانآفرین» در همین ساختار تشکیل شدهاند!