۱/۳۱/۱۳۸۷

الویس یا استالین؟



در تاریخ هفتم اکتبر سال 2001، رسانه‌های بین‌المللی سخن از آغاز حملات ارتش ایالات متحد و انگلستان به افغانستان به میان می‌آورند! در همین راستاست که شاهدیم جنگ افغانستان به صورت کاملاً تعمدی و پیش‌بینی‌ شده، تحت عنوان «تلافی‌» حملات انتحاری 11 سپتامبر آغاز شد. جنگی که بر خلاف تمامی ادعاهای محافل چپاولگر غربی، هیچ اهداف انساندوستانه‌ای بر آن متصور نیست. در خیمه‌شب‌بازی‌هائی که پس از کشتار 11 سپتامبر در سطح جهانی به راه افتاد، دیدیم که حتی ملایان آدمکش جمکران نیز چگونه بر سرنوشت «قربانیان» آمریکائی گریه‌ها و مویه‌ها کردند! برای حکومتی که چندین برابر تعداد قربانیان 11 سپتامبر، جوانان این کشور را از روی نیمکت مدارس و از درون کلاس‌های درس دانشگاه، به زندان برد و به دلیل «احساس» عدم تمکین‌شان نسبت به حکومت الهی به جوخه‌های اعدام سپرد، گریه و زاری برای کارمندان شرکت‌های آمریکائی در نیویورک دیگر از آن قصه‌هاست. ولی حکومت استعماری، این قصه را نیز چون دیگر «قصص» وارداتی برای‌مان تا ته خواند، چند بار هم «دوره» کرد! بعد هم مزدوران «اصلاح‌طلب» را با شمع و شمع‌دان به میدان محسنی فرستاد، تا هم بزرگداشت سالروز چنین «فاجعه‌ای» را «گرامی» دارد، و هم برگزاری این مراسم خنک و مهوع را به گردن «اصلاح‌طلب‌های» حکومتی بیاندازد؛ بی‌دلیل نیست که اصلاح‌طلبان را سپر محافظ «ولایت فقیه» می‌خوانیم. حتی اوباش سپاه پاسداران و عملة فاشیسم در بسیج هم به اندازة اصلاح‌طلبان آب به آسیاب «ولایت» و «فقاهت» نریخته‌اند.

در هر حال این جنگ «آزادیبخش»، تحت اوامر تفنگچی‌های سازمان ناتو در افغانستان آغاز شد، «جنگی» که قرار بود به آزادی ملت افغانستان و دستیابی این کشور به حکومتی «قانونی» نیز منجر شود! البته این «قرارها» بیشتر در مزخرفات روز‌نامه‌چی‌هائی قابل قرائت بود که خود نان از جنگ و ‌آدمکشی می‌خورند. در غیر اینصورت، تصور اینکه یک ارتش اشغالگر و استعماری برای ملتی «آزادی» به همراه بیاورد، از آن تصورات باطل است که فقط در مخیلة دلقک‌هائی از قماش جرج بوش و دیک چنی یافت می‌شود. ارتش آمریکا دست در دست گروه‌های جنایتکار مافیای افغان طی این مدت به میمنت و مبارکی به تجارت تریاک، هروئین و حشیش ناب افغانی مشغول است، حق و حساب بقیه هم، از چینی گرفته تا هندی و روسی، در این تجارت پرسود منظور می‌شود؛ بی‌دلیل نیست که اینک افغانستان «آزاد» شده! دیروز این کشور «اسیر» بود، و امروز «آزاد»! می‌بینیم که مفاهیم تا چه اندازه دستخوش «تلاطم» می‌شود. کافی است که مشتی قلم به مزد، یک رخداد را به نامی بخوانند؛ و این نامگذاری را در بوق و کرنا بدمند،‌ پس از گذشت چند صباح، این پدیده با همان نام نزد مردم «شناسائی» خواهد شد!

قدیمی‌ترها به یاد دارند که جنگ ویتنام هم «نبرد برای آزادی» لقب گرفته بود! کسی «آزادیبخش» بودن جنگ ویتنام را در خیمة سازمان آتلانتیک شمالی نمی‌توانست به زیر سئوال برد؛ اگر ارتش «مستقل» شاهنشاهی افسران‌اش را برای فراگیری روش‌های مختلف مبارزه با «کمونیسم»، به این جنگ اعزام می‌داشت، دیدیم که عمله‌هائی از قماش ابراهیم یزدی، که آن روزها در آمریکا دکان اسلام پرستی و مبارزه با الحاد باز کرده‌ بودند، به صورت داوطلبانه به این «جبهه‌ها» ‌رفتند!

ولی ترادف تبلیغاتی‌ای که میان تقابل‌های نظامی در دوران «جنگ سرد»، و شرایط فعلی در افغانستان و عراق دیده می‌شود، ناظر بی‌طرف را به این صرافت می‌اندازد که این تبلیغات کاملاً یکسان و قابل قیاس است. به عبارت دیگر، حملة آمریکا به افغانستان و سپس گسترش آن به اشغال حوزه‌های نفتی در عراق و تمایل اشغال همین حوزه‌ها در ایران، فقط گامی بود که کاخ‌سفید در راه استوار نگاه داشتن ستون‌های اقتصادی و مالی «جنگ سرد» برداشت! بر اساس همین گام‌های «سرنوشت‌ساز»، صدها میلیارد دلار سرمایه‌گذاری‌ در ایالات متحد و دیگر کشورهای جهان به جانب مجموعه‌های نظامی منحرف شد؛ از تحقیق و توسعه در صنایع و علوم گرفته، تا توزیع غذا و آب معدنی و سیگار اوباش آمریکائی در میادین جنگ، همگی مورد بررسی و تحقیق و «بازاریابی» دقیق قرار می‌گیرد! امروز صدها هزار نفر در سراسر جهان، برخی بدون آنکه حتی بدانند، در حال خوردن نان از قبل جنگ آمریکا در افغانستان و عراق هستند. به زبان ساده‌تر، این جنگ، ساختاری را جایگزین کرده که پیشتر روابط نظامی «جنگ‌سرد» ایجاد کرده بود. با از میان رفتن این «روابط»، یکی از ستون‌های اساسی اقتصاد آمریکا، جنگ افروزی و تمرکز سرمایه‌گذاری بر روی جنگ‌افزار به زیر سئوال رفته بود. برای این «مهم» مفری جستند، و قرعه به نام افغانستان و عراق اصابت کرد. در راه به ارزش گذاشتن این «استراتژی» هم مسلماً توافقاتی میان طرف‌های درگیر صورت گرفت!‌ و کار به جائی کشیده که امروز شاهدیم.

ولی این نوع «سیاستگذاری» جدید نیست. برخلاف خزعبلاتی که تاریخ‌نویسان دست‌آموز در مکتب‌خانه‌های شرقی و غربی به خورد ما مردم می‌دهند، بسیاری از قصه‌های «واقعی‌» انگاشته شده، طی یکصدسال گذشته از قماش همین «توافق‌ها» است. به طور مثال، کافی است شرایط اروپا را پس از پایان جنگ اول به تصور آوریم. فقط در اروپای شرقی و مرکزی در پایان جنگ اول جهانی، چهار امپراتوری از هم فروپاشید: امپراتوری تزارها، امپراتوری عثمانی، امپراتوری «اطریش ـ مجارستان»، و امپراتوری پروس! حتی تصور اینکه سقوط 4 امپراتوری ـ برخی از آنان چون عثمانی‌ها از تاریخچه‌ای چند صدساله برخوردار بودند ـ چه خلاءای می‌تواند در یک منطقه از جهان به همراه آورد عملاً غیرممکن است. در قلب همین خلاء سیاسی و نظامی است که شاهد به قدرت رسیدن فاشیست‌ها در ایتالیا و سپس در آلمان هستیم. ولی در کتاب‌های تاریخ کسی از چگونگی به قدرت رسیدن اینان سخن نمی‌گوید. اینکه منابع مادی و تشکیلاتی اینان چگونه شکل گرفت، و با عبور از چه مجراهائی قدرت سیاسی و نظامی را در دست گرفتند، عملاً پس از گذشت 70 سال به سکوت برگزار می‌شود! «توافق» این است که به قدرت رسیدن فاشیست‌ها در اروپا را به دست «قضا و قدر» و خواست خداوند بسپاریم!

ولی در این بررسی نمی‌باید راه دور رفت، سه دهه پس از پایان جنگ دوم جهانی، در ایران و در مرزهای امپراتوری کارگری شوروی نیز بر اساس همین «قضا و قدر» یک آخوند مزدور، حکومت اسلامی اعلام می‌کند!‌ ولی بر اساس همین «توافق‌ها»، در قلب یک حکومت وابسته به غرب و پنتاگون، حزب توده که خود وابسته به مسکو است، «طرفدار» همین حکومت ضد شوروی می‌شود! اینکه برنامة روسیة شوروی در آن روزها در مورد مسائل ایران چه بود، می‌باید مورد بررسی دیگری قرار گیرد، ولی در اینکه «انقلاب اسلامی» حتی از طرف حاکمیت «بلشویک‌ها» مورد تخاصم و تخطئة کلامی نیز قرار نمی‌گیرد، خود داستانی است بسیار شیرین! همان داستانی که پیشتر در دورة به قدرت رسیدن «میرپنج» در کشور شاهد بودیم؛ «شاهزاده» سلیمان میرزا اسکندری که بعدها بنیانگذار فرقة دمکرات می‌شوند، وزیر معارف در اولین کابینة «میرپنج» انگلیسی بودند!‌ نتیجة این گونه «توافق‌ها» این شد که، حتی پس از فرار مفتضحانة «میرپنج» از مقابل ارتش شوروی در شهریور 20، و پناه بردن وی به یک کشتی انگلیسی، طی سال‌های دراز تبلیغات جهانی وی را «بنیانگذار» ایران نوین معرفی ‌کند! و بارها و بارها مقامات روسیة شوروی، در مقام یک ابر قدرت جهانی، طی مراسمی رسمی دسته‌ گل‌های زیبائی نثار مزار ایشان ‌کنند.

تعدد این نمونه‌ها فقط نشان می‌دهد که اینگونه توافقات «کلان» در تاریخ روابط ملت‌ها نایاب نیست. ولی امروز، در آغاز هزارة سوم، ملت‌های جهان در شرایط نوینی زندگی می‌کنند. پدیده‌ای به نام افکار عمومی، که فقط منحصر به چند شهر بزرگ در کشورهای غربی نیز نمی‌شود، موجودیتی واقعی دارد. و هر چند نظام‌های واپس‌مانده و ارتجاعی تمامی سعی خود را به خرج خواهند داد تا روابط میان انسان‌ها در دوران گذشته در جا زند، یک اصل غیرقابل انکار است: بازگشت به گذشته امکانپذیر نیست. و این مهم همانقدر شامل حال ملت‌های سرکوب شدة جهان می‌شود، که دول استثمارگر. اگر حکایت شیرین «نبرد برای آزادی» همانطور که دیدیم،‌ توانست چند دهه صحنة سیاسی و نظامی جهان را اشغال کند، شاهدیم که داستان «نبرد با تروریسم» که از رزمایش‌های مضحک آمریکائی‌ها در افغانستان شروع شده، از نخستین ساعات جز لعن و نفرین مردم جهان ثمره‌ای برای ایالات متحد به همراه نیاورد. و مطمئن باشیم که نتیجة دیگری نیز از این «وحشیگری‌ها» نصیب یانکی‌ها نخواهد شد.

بحران‌های افغانستان و عراق، به صورتی که دیدیم با «توافق» قدرت‌های بزرگ شکل گرفت. تصور اینکه روسیه، چین و یا هند در برابر این جنایات موضع‌گیری «انسانی» و حتی متخالفی با ایالات متحد صورت دادند، فقط یک «تعارف» دیپلماتیک می‌تواند باشد. روس‌ها و دیگر قدرت‌های بزرگ جهانی به همان اندازه در جنایات عراق شریک‌اند که آمریکائی‌ها!‌ هر چند سعی داشته باشند که چون دوران خوش «جنگ‌سرد» فقط دیگری را به اینگونه جنایات متهم کنند. آمریکا بدون توافقی کلی با روسیه جرأت نمی‌کرد که به عراق و یا افغانستان لشکرکشی کند. همانطور که دیدیم مخالفت روسیه با حمله به ایران، باعث تغییرات کلی در نقشه‌های جنگی آمریکا در خلیج‌فارس شد.

امروز در جبهه‌های جنگ افغانستان و عراق عملاً دشمن فاقد چهره است. هر کسی را می‌توان «دشمن» معرفی کرد؛ تروریسم یک واژة گنگ و بی‌مفهوم شده. هر فردی می‌تواند تروریست باشد. و جادوئی بودن این نوع «نگرش» استراتژیک دقیقاً در همین قابلیت گسترش آن است. آمریکا در عمل با «تهدید» جهانیان دوران «پساجنگ سرد» را آغاز کرده. این تهدید می‌تواند شامل حال هر کسی و هر ملتی بشود!‌ به قولی، ریش و قیچی در دست خودشان است. و همانطور که دیدیم این «امر» بدون حمایت‌های پایه‌ای از طرف قدرت‌های بزرگ امکانپذیر نبوده. حال این سئوال مطرح می‌شود که آمریکا این بحران «ساختگی» را در منطقه، تا کجا می‌تواند به پیش براند؟ تغییرات سیاسی در خاورمیانه و آسیای مرکزی پیش خواهد آمد، چرا که جنگ در مفهوم تاریخی خود پیوسته یکی از مهم‌ترین دلائل تغییر روحیات و خلقیات ملت‌ها بوده. نمی‌توان یک جنگ را بر منطقه‌ای تحمیل کرد، بدون آنکه تبعات آنرا در تغییر شرایط اجتماعی، اقتصادی و مالی متحمل شد. عراق، 5 سال پس از اشغال به دست ارتش آمریکا، دیگر عراق صدام‌حسین نخواهد بود. افغانستان را هم دیگر نمی‌توان همانطور که سابقاً با چند مأمور دست‌وپاشکستة سازمان سیا کنترل می‌‌کردند، به انقیاد کشید. از طرف دیگر، قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای خود متحمل شرایط نوین جهانی شده‌اند. به طور مثال شاهدیم که پوتین علیرغم ژست‌های «پدرانه»، که وی را به مقام و منزلتی «استالینیستی» نزدیک می‌کرد، به دلیل «تجدید فراش» سر پیری، امروز عملاً به موضوع خنده و شوخی ملت‌ها تبدیل شده!‌ اگر «رهبر» سیاسی ملت 300 میلیونی روسیه به خود اجازه می‌دهد مثل الویس پریسلی سر پیری با یک زن جوان ازدواج کند، حتماً فردا هم می‌خواهد برای‌مان مثل بیتل‌ها «یلو ساب‌مرین» بخواند، یا مثل کلینتن ساکسیفون بزند! ولی فراموش نکنیم که، این‌ها فقط قسمت قابل رؤیت فروپاشی‌های سیاسی‌ای است که تجربه می‌کنیم.

تصاویر «مقدس» رهبران جهان، یکی پس از دیگری مخدوش شده، فرو می‌پاشد. سیاست، به دلیل فروپاشی پایه‌های «ایدئولوژیک»، آنچنان به مسائل مالی و اقتصادی گره خورده که دیگر نمی‌توان تصویری «الهی‌» از سیاستمداران به دست داد. چرا که از نظر تاریخی، و با آغاز شیوة تولید سرمایه‌داری و بورژوازی، همزمان با فروپاشی «تقدس» سیاسی در نظام فئودال، سیاست در پس «ایدئولوژی» موفق به تداوم «تقدس» در ویراستی نوین شده بود: تقدس ایدئولوژیک! ولی در حال حاضر، همزمان با فروپاشی «تقدس‌ها» نه تنها جایگزین کردن آنان غیرممکن شده، که مسلماً شاهد فروپاشی «توافق‌ها» نیز خواهیم بود. امروز که ایدئولوژی زمینة سیاسی خود را بکلی از دست داده، ساخت و پرداخت «تقدس» و پیروی از «توافقات مقدس»، هر چند هنوز در دستور کار قرار داشته باشد، هر روز مشکل و مشکل‌تر خواهد شد. این فروپاشی‌ها در عمل دو نتیجة متفاوت و متخالف خواهد داشت؛ افزایش سبعیت سیاست‌های استعماری، و بیداری و هشیاری هر چه بیشتر ملت‌ها. و تردیدی نخواهد بود که برندة نهائی در چنین مصافی کیست!







...

۱/۲۹/۱۳۸۷

سیسرون در قم!




محمود احمدی‌نژاد در سفری به شهر قم، سخنرانی سیاسی مهمی ایراد کرده. هر چند در این وبلاگ از روز نخست در برخورد با پدیده‌ای به نام «مهرورزی» سر ناسازگاری داشته‌ایم، و این ناسازگاری نه از روی عناد صرف که به دلیل برخوردی منسجم با مسائل جاری کشور بوده، سخنان رئیس دولت جمکران در قم صورت یک «قسم‌نامه» و «شهادت‌نامه» پیدا کرده؛ مشکل می‌توان از کنار آن بی‌توجه گذشت. احمدی‌نژاد مطالبی را برای نخستین بار در سطوح بالای حاکمیت اسلامی، آنهم با جزئیاتی کامل مطرح می‌کند، چنین برخوردی را می‌باید در چند و چون آن مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. برای گروه‌های گسترده‌ای از فعالان سیاسی و صاحب‌نظران مسائل اجتماعی و اقتصادی در ایران، آنچه احمدی‌نژاد طی سخنرانی خود در قم عنوان کرد، یک واقعیت صریح و شناخته شده بود. به صراحت بگوئیم، برای رسیدن به «نتایجی» که در این به اصطلاح سخنرانی‌ها عنوان شده، نه تکیه بر اریکة قدرت اجرائی در کشور ایران الزامی است، و نه اطلاع از چند و چون مسائل پشت‌پرده! ‌

حکومت اسلامی از نظر کارشناسان، صاحب‌نظران و ناظران بی‌غرض و مرض از سال‌ها پیش بر مجموعه‌ای از باندهای فساد اداری، تشکیلات مافیائی مالی، و محافل سودجو و وابسته به سرمایه‌داری بین‌المللی رشد و نمو کرده. بی‌پرده بگوئیم، این روند از نخستین روزهای تفویض قدرت سیاسی از طرف ارتش شاهنشاهی به گروه‌های ملایان و بازاریان آغاز شد! بسیاری از این محافل، که امروز در صحنة «راهبردی» در حکومت اسلامی فعال‌اند، مرده‌ریگ دوران پهلوی‌ها هستند، هر چند بسیاری دیگر می‌توان یافت که «سوغات» حکومت اسلامی باشند؛ در هر حال، هر دو نوع «محفل»، علیرغم تضادهای ظاهری در خاستگاه‌های‌شان با سعة صدر کامل در کنار یکدیگر به «فعالیت‌های» چپاولگرانة خود طی سه دهة اخیر ادامه داده‌اند. روند گسترش فساد اداری و مالی، و گسترة سوءاستفاده‌های محفلی، و نهایت امر کلاشی‌های کلان مالی به وسیلة گروه‌های صاحب نفوذ و وابستگان به آنان، هر چند طی جنگ 8 ساله شتاب گرفت، به هیچ عنوان نتیجة روند «ویژه‌ای» در جامعة ایران نیست؛ این همان الگوی استعماری است که به دست عوامل وابسته به سرمایه‌داری بین‌الملل در تمامی کشورهای جهان سوم «فعال» می‌شود. و همانطور که دیدیم نتیجة عملکرد این شبکه، گسترش فراگیر فقر، همگانی‌ کردن و بسط سرکوب سیاسی، و نهایت امر فراهم آوردن زمینة چپاول منابع و دارائی‌های ملی به دست گروه‌های خشونت‌طلب و فاسدی است که خود کارگزاران اجنبی‌اند.

در همین چارچوب، به طور مثال، ما بسیاری از تنش‌های سیاسی و «مبارزات» مسلحانة ضدرژیم را، پس از 22 بهمن، هر چند از طرف بسیاری جوانان با شوق و ذوقی کودکانه دنبال شد، تلاش‌های محافل سیاستگذاری غرب در متمرکز کردن مراکز تصمیم‌گیری استعماری در داخل کشور تحلیل می‌کنیم. و شاید عدم همکاری حزب توده در این روند «آشوب‌آفرینی» تنها کار مثبتی باشد که بتوان در کارنامة 80 سالة این تشکیلات سیاسی مشاهده کرد! ولی این اصل را فراموش نمی‌کنیم که عملکرد حکومت اسلامی نیز نه ایجاد و فراهم آوردن شرایط فعالیت و زندگانی آرام، که دامن زدن روزمره به تنش بوده. خلاصة کلام، برای به دست دادن یک تصویر واقع‌گرایانه، می‌باید جریاناتی وابسته به اجنبی، و ظاهراً متخالف را متصور ‌شویم که، جهت متمرکز کردن قدرت در نهادهای تصمیم‌گیری استعماری، ملت و خصوصاً جوانان را در سطح جامعه به جان یکدیگر می‌اندازند؛ این است تصویر واقعی، و خارج از «تبلیغات استحماری»، که می‌توان از تنش‌های نخستین روزها پس از کودتای 22 بهمن به دست داد. و در کمال تأسف این «تصویر» به تناوب در جوامع جهان سوم «بازتولید»‌ می‌شود.

یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های تشکیلات استعماری، پایه‌ریزی و استقرار «جبهه‌های» فرضی در جوامع جهان سوم است. به طور مثال، در تاریخ معاصر ایران شاهد بودیم که، چگونه یک فرد شناخته شده در وابستگی به سیاست انگلیس، به نام محمد مصدق، در همکاری کامل با دربار، نخست وزیر وقت، رزم آراء را به قتل می‌رساند، و سپس با کمک همان اوباشی که در این قتل همکاری و هم‌گامی داشتند به قدرت رسیده، قصد حکومت می‌کند! مسلماً اگر جامعة ایران، در آنروزها، در حدی قابل قبول از رشد سیاسی قرار می‌داشت، موضوع مصدق می‌توانست فقط سناریوی یک فیلم و یا پیش‌نویس یک تئاتر باشد، نه سیاستی که طی یک ربع قرن، زندگانی ملت ایران را رقم زند. در «داستان» مصدق همانطور که می‌بینیم گروه‌های ظاهراً متخالف «حضور» دارند، ولی همگی از یک منبع واحد دستور می‌گیرند؛ هدف اصلی از جنایتی به نام «ملی کردن نفت»، فروپاشاندن تعهدات گستردة مالی، سیاسی و اقتصادی انگلستان و آمریکا در مورد روابط کشور ایران با کشورهای همجوار بود، که در شهریور 20 در برابر ابرقدرت آنروز، اتحادشوروی مورد تأئید قرار گرفته بود. روزی که حکومت «شهریور 20» جای خود را در فردای 28 مرداد به «حکومت کودتا» داد، تمامی شبکة مالی و اقتصادی غرب از تعهدات جهانی خود در مورد ایران آزاد شد. با نگاهی به سرنوشت کشورهای عراق، سوریه، «استقلال» کویت از عراق، و استقلال پاکستان و بسیاری مسائل که عنوان «فهرست‌وار» آن نیز از حوصلة یک وبلاگ خارج است می‌توان تصویر کامل‌تری از بحران «28 مرداد» در ساختاری منطقه‌ای به دست داد.

ولی یک اصل کلی را نمی‌باید مورد کم‌لطفی قرار داد، حاکمیت کودتا یک شبکة «شبه‌آزاد» سیاسی را، که به دلیل وابستگی‌هایش به توافقات «ضداستبدادی» سال‌ 1945 مجبور به رعایت حداقل حقوق سیاسی شهروندی بود، با یک قدرت مستبد و دیوانه جایگزین کرد! و نتیجة 25 سال استبداد کور که به دنبال کودتای 28 مرداد بر ملت ایران تحمیل شد، همان بود که در 22 بهمن شیره‌اش به جان ملت ریخت: حکومت ملا و اوباش! ولی در بررسی تاریخ کشور نمی‌باید به صورت مقطعی با مسائل برخورد کرد، تاریخ را می‌باید بالاجبار در تداومش نگریست!‌ اگر دیروز می‌بایست از مورخان کشور می‌پرسیدیم که، مصدق از کجا آمد، همین سئوال را امروز از دوستان و مجیزگویان دولت مهرورزی می‌پرسیم: احمدی‌نژاد از کجا آمده؟

آقای احمدی‌نژاد، که خود از دوران جوانی در بطن‌ همین حاکمیت و در راه برقراری همین روابط «سیاسی ـ مالی» عرق جبین ریخته‌اند، چرا امروز به ریشه‌هایشان می‌تازند؟ اگر امروز احمدی‌نژاد با چنان تندی و تحکمی از نظام حاکم بر ایران سخن می‌گوید، که تو گوئی ایشان چند ساعت پیش، سوار بر بال جبرئیل از آسمان به زمین افتاده‌اند، حتماً حکمتی دارد. این همان «حکمت» جبهه‌سازی‌های فرضی و مخالف‌نمائی‌های بی‌پایه و برنامه‌ریزی شده است؛ پیشتر در بزنگاه‌هائی چون بحران «ملی‌کردن» نفت، کودتای آمریکائی 28 مرداد، و غائلة اسلامی ملایان و اوباش بازار این جبهه‌سازی‌ها را در کشور شاهد بوده‌ایم. بله این «حکمت»، آنقدرها که برخی قلم‌به‌مزدهای مزدور و وطن‌فروش می‌نمایانند، «نوین» نیست! امروز به صراحت می‌بینیم که برخی «مزدوران» اگر پوست‌انداختن یک عنصر فاسد و وابسته چون محمدخاتمی را سریعاً «زیر سبیل‌شان» پنهان می‌کنند، و سعی دارند از این فرد شناخته شده، یک «معصوم» سیاسی به خورد خوانندگان دهند، چنین «بذل و بخششی» را در مورد مهرورزی به هیچ عنوان توصیه نمی‌کنند! می‌باید پرسید چرا؟ در واقع، اینجاست که ذهن خوانندة پویا می‌باید به جستجوی ریشه‌ها بر آید؛ اینجاست که می‌باید از چهرة سیاست‌باز‌های استعمار و قهرمان‌سازهای «خودفروخته» صورتک‌های فریب را زدود!

اگر ما با احمدی‌نژاد سر ناسازگاری داریم، از اینروست که نظام اسلامی را در کل و مجموع برای کشور ایران مضر می‌دانیم، هیچگونه اعتقادی به مشروعیت این حاکمیت نداریم، آنرا ساخته و پرداختة استعمار می‌دانیم. ولی اگر در «استدلالات» مشتی قلم‌به‌مزد، یک ساواکی شناخته شده چون محمدخاتمی می‌تواند به یمن دو یا سه «سخنرانی» پرت‌وپلا، آنهم پس از ده سال وزارت در «ارشاد» اسلامی، در دوران سیاه سرکوب میرحسین موسوی و اکبررفسنجانی، یک شبه «اصلاح‌طلب»، «دمکرات» و «آزادیخواه» شود، چرا با تکیه بر سخنرانی‌ افشاگرانة مهرورزی در قم، این حق را برای او قائل نیستید؟ مگر نه این است که خاتمی 8 سال، آنهم به صورت «نیمه‌وقت»، فقط پای میکروفون‌ها وق‌ «یامفت» می‌زد؟ آیا جسارت احمدی‌نژاد در عنوان کردن مسائل و مشکلات را از طرف خاتمی هیچگاه دیده‌اید؟ خاتمی که یک آخوند ترسو و جبون بیش نبود، شجاعت‌اش را «ستایش» می‌کنید، حال لباس‌شخصی «مقام معظم» چرا شامل الطاف‌تان نمی‌شود؟ مگر میان یک آخوند خودفروخته و یک لباس‌شخصی در ذهن علیل شما چقدر تفاوت وجود دارد؟ چنین انتقادهائی از حاکمیت، آنهم در شهر قم، شجاعت نمی‌خواهد؟ خلاصه بگوئیم، آنچه بعضی‌ها را بر علیه سخنرانی احمدی‌نژاد «بسیج» کرده، فریبی نیست که در این نوع سیاست‌بازی‌ها و «پوپولیسم» استعماری می‌‌بینند؛ اینان کوردل‌تر از آن‌اند که چیزی بینند؛ مشکل آنان این است که احمدی‌نژاد، در دالان‌های پیچ در پیچ سیاست‌های استعماری، «فرزند» و «سوغات» جناح‌بندی‌های ظاهری دیگری است!

این داستان، حکایت مبارزة میرپنج با استعمار انگلیس است؛ این همان داستان مخالفت‌های مصدق و فاطمی با سیاست‌های استعمار است؛ این حکایت «عقاب اوپک» است؛ این داستان مبارزات روح‌الله خمینی با امپریالیسم آمریکاست؛ خلاصه بگوئیم، «داستانی» است تکراری به وسعت تاریخ معاصر ایران. برای نخستین بار طی 80 سال گذشته، ایرانیان این فرصت را یافته‌اند که با عملکرد سیاستگذاران وابسته، و پوپولیست‌های استعماری از نزدیک آشنا شوند. این فرصت را می‌باید گرامی داشت، چرا که در کشورهای استعمارزده معمولاً چنین رخصت‌هائی رخ نمی‌نماید. حکومت اسلامی از یک سو «تاریخ مصرف» خود را از دست داده، و از سوی دیگر، استعمار در چارچوب سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای نمی‌تواند به جایگزینی‌هائی «جادوئی»، از قماش 28 مرداد و 22 بهمن متوسل شود. به همین دلیل است که دست‌های استعمار چون قابله‌ای ماهر، همه روزه از درون ساختار مفتضح حکومت اسلامی، مخالف «خودی» بیرون می‌کشد! با اینکار استعمار در جستجوی «فرصت» و زمان است، و دست‌های اجنبی سعی دارد که با توسل به این تئاتر مضحک، فضای اجتماعی را با سخنان نوکران خود در اشغال نگاه دارد! نوکرانی که خود از آتش‌بیاران معرکة مفتضحانة سیاسی و اقتصادی‌ای هستند که امروز در نقش «منتقدان» آن بر روی صحنه ظاهر شده‌اند.

ولی این برنامه تا ابد نمی‌تواند ادامه یابد. این «صحنه‌سازی‌ها» در ساختار سنتی شکل‌گیری قدرت استعماری در ایران می‌باید دنباله‌ای «کودتائی» داشته باشد؛ تقدسی از میان برود، و تقدسی نوین در دم جایگزین‌اش شود. ولی امروز این «دنباله» بریده شده!‌ امروز سخنان شماتت بار حضرت «ریاست جمهور» همچون لغزخوانی‌های دمکراتیک «سیدممد» فاقد دنباله است. در این روند که استعمار بالاجبار پای در آن گذاشته، حاکمیت «مقدس» اسلامی، پیوسته به دست نوکران همین دستگاه در منبر و محراب می‌باید به سخره گرفته ‌شود، «ناگفته‌هایش» به عیان بیرون افتد، و مشروعیت‌اش هر روز بیش از روز دیگر به چالش کشیده ‌شود. ولی «تقدس» حاکمیت ملایان که اینچنین به زباله‌دان می‌رود، نمی‌تواند دیگر با «تقدس» نوینی جایگزین شود؛ دوران «تقدس‌ها» سپری شده. اگر مهرورزی ساختار مافیای قدرت در حاکمیت اسلامی را با این صراحت به «چالش» می‌کشاند، خود بهتر می‌داند که دست‌های دولت مفلوک جمکران در مصاف با این «مافیا» بسته است، ریشه‌های واقعی این «مافیا» را می‌باید در واشنگتن، لندن و پاریس جستجو کرد، و ارتباطی با چند پاسدار مفلوک و آخوند خودفروخته ندارد. البته این واقعیات را «جناب» ریاست جمهور بهتر از ما می‌دانند، چرا که 30 سال تجربة جویدن نان و گوشت از دست همین مافیا را زیر دندان‌شان دارند! بله جناب مهرورزی! باز هم چند صباحی «وقت» بگیرید؛ دیدیم که پاسداران و ملایان با چه شتابی به استقبال مرکب «آریامهری» رفتند، و چگونه دست از پای درازتر، بی‌نصیب و بدبخت بازگشتند!‌ اگر اوباش «جاوید شاه» را در 22 بهمن در هنگ‌های اسلامی تزریق کردید، امروز تزریق وارونه امکانپذیر نیست؛ اوباش پاسدار و بسیجی را دیگر نمی‌توان در هنگ‌های «شاهنشاهی» به صف در آورد. اگر چنین امری عملی می‌بود، مسلم بدانیم که حاکمیت اسلامی به دست خود «آریامهریسم» را در کشور حاکم می‌کرد، تا اربابان را از قید نگرانی برهاند! شاید ورای دروغ‌هائی که تا به حال در بارة مردم‌سالاری به خورد ملت داده‌اند، امروز دست روزگار ایرانیان را در عمل به جانب نوعی مردم‌سالاری واقعی پیش می‌راند. ‌



...

۱/۲۷/۱۳۸۷

فیلترینگ و «گه‌خورینگ»!




نوشتن وبلاگ هر روز مشکل‌ و مشکل‌تر می‌شود. دلائل هم روشن است، نخست اینکه فیلترینگ حکومت اسلامی دستیابی خوانندگان به وبلاگ‌ها را عملاً غیرممکن کرده، و کسانی هم که از طریق شبکه‌های کشورهای همسایه و همجوار به وبلاگ‌های مورد نظر خود سر می‌زدند، هر روز با مشکل بیشتری روبرو می‌شوند. به طور مثال، امروز کاشف به عمل آمد که امارات متحدة عربی هم بساط گستردة فیلترینگ «اسلام» و «مسلمین» را برقرار نموده!‌ و خبر این پیشرفت بزرگ فرهنگی و ارتباطاتی نیز در کمال «افتخار» در سایت «فرارو» انعکاس یافته بود. بر اساس این خبر، گویا سایت‌های «سکسی» و غیراخلاقی و ... و در واقع، سایت‌هائی که قرار است از طریق امارات برای خوش خدمتی در محضر آمریکائی‌ها از نظر سیاسی «فیلتر» شوند، از طرف دو شبکة اصلی خدمات اینترنتی در امارات «مسدود» خواهند شد! فعلاً دفاتر چند روزنامة رسمی را در میان سایت‌های «غیراسلامی» می‌توان یافت! بر اساس گزارش «فرارو»، جهت برقراری این فیلترینگ سرنوشت‌ساز، یک پیام تماماً «اسلامی ـ فاشیستی»، که مسلماً به دست رئیس سازمان سیا در «شارجه» نوشته شده، بر صفحة مانیتور کاربر «خاطی» ظاهر خواهد شد:

«این وب سایت در امارات متحدة عربی قابل دسترس نیست. متأسفانه وب سایتی را که شما جستجو می‌کنید شامل مطالبی است که احتمالاً می‌تواند موجب ناراحتی احساسات مذهبی، فرهنگی و اخلاقی دیگر کاربران ساکن امارات متحدة عربی شود.»


چه «استدلالی» و چه انشائی! اولاً نمی‌باید فراموش کرد که «امارات»، بارها و بارها به دلیل به راه انداختن عشرتکده با استفاده از کودکانی که از کشورهای مجاور، خصوصاً حکومت اسلامی ایران، به زور و اجبار در این کشور به کار گرفته‌ شده‌اند، از طرف محافل مختلف در سطح بین‌المللی به شدت محکوم شده! در نتیجه، در چنین کشوری، با این پیشینة «افتخارآفرین»، این «گه خوری‌ها» کمی گزافه می‌نماید. البته عبارت «ناراحتی احساسات» را آن‌ها که زبان فارسی بهتر از ما بلد‌اند می‌دانند به دست چه نوع «موجوداتی» بر صفحة کاغذ نوشته می‌شود! ولی اگر از انشاء شکیل این «اخطارنامة» هولناک بگذریم، و چنین بنمایانیم که کور و کری‌ایم و حرف «بابائی» که این مزخرفات را نوشته «درک» کرده‌ایم، مفهوم واقعی این پیام را چه کنیم؟ اینکه وب‌سایتی که شما جستجو می‌کنید «احتمالاً» شامل مطالبی است که دیگران را ممکن است ناراحت کند، فقط از قلم مستر «اینتلیجنت سرویس» می‌‌تواند تراوش کند! مگر می‌توان چنین مزخرفی را تحویل مردم داد؟ ممکن است نفس کشیدن برخی افراد نیز بعضی‌ها را ناراحت کند، تکلیف چیست؟ می‌بینیم که گاوچران‌ها و شاشوهای انگلیسی زمانیکه پای نکبت‌شان را در کشورهای جهان سوم می‌گذارند، چه بازی‌ها برای ملت‌ها در چنته دارند. در همین جملة «شکیل»، تمامی تبلیغات فاشیستی و سرکوبگری که می‌تواند هر گونه حق و حقوق اجتماعی افراد را از بیخ و بن ملغی کند، گنجانده شده! اشتباه نکنیم مستر «اینتلیجنت سرویس» اگر مادرش قحبه‌ است، در کارش زبده است!

در نتیجه به «کاربران» تفهیم می‌کند که، اگر شیخ جابر آل‌بقال، سلطان امارات، با آن دشداشه و دمپائی کثافت، هر هفته یک هواپیما از دلبران پلی‌بوی کلاب لندن را در کاخ سلطنتی جمع می‌کند و مثل سردار زارعی خودمان نماز جماعت و گلاب‌پاچی به راه می‌اندازد، اصلاً مهم نیست! مهم این است که «کاربران» این مملکت عکس این حضرات را نبینید! چون ممکن است باعث «ناراحتی احساسات» دیگر ساکنان این «مملکت» شوند!

البته همانطور که عنوان کردیم، مطالب ناراحت کننده‌ای چون «خودفروشی» کودکان، فاحشه‌خانه‌‌های رسمی و دولتی در امارات، و خصوصاً عملکرد غیرانسانی و غیرقانونی مدیران هتل‌های چندین و چند ستاره در این کشور که عملاً این هتل‌ها را تبدیل به مراکز خرید و فروش کودکان و زنان کرده‌اند، بارها و بارها در اعلامیه‌های رسمی از طرف مراکز تحقیقات در مورد حقوق بشر انتشار یافته. ولی همانطور که می‌بینیم مسئلة «مهم» و اساسی، نه برخورد با مشکلات اجتماعی که معرفی کردن مشکلی «فرضی»، تحت عنوان مشکل اساسی «مردم» است! در ایران نیز پس از کودتای ننگین 22 بهمن، شاهد بودیم که «حجاب» اسلامی در کلام آخوند جماعت خیلی کلیدی شده بود! ‌ فراموش نکنیم که مردم جهان سوم، در قاموس فاشیست‌پرورهای غرب، مشتی چهارپا و حیوان‌اند؛ در همین حد نیز با مسائل مردم در جهان سوم برخورد خواهد شد.

ولی بر خلاف تمامی وق‌وق‌های مراکز تبلیغاتی، «فیلترینگ» اینترنت فقط و فقط یک امر سیاسی است. بقیة مسائل از هیچ اهمیتی برخوردار نیست. تحت عنوان مبارزه با «فساد» در بطن حکومت فاسدی چون امارات، یک حاکمیت وابسته و نوکر قصد خفه کردن صدای مخالف را دارد. این صدای مخالف در تبلیغات با سایت‌های «سکسی» در ترادف قرار گرفته، ولی کیست که نداند، دشمن آزادی بیان مردم در جهان سوم آمریکاست؟

آمریکا که در تئاترهای مضحک «دمکراسی‌طلبی‌های» نمایشی‌اش در سراسر جهان مخالفان خود را متهم به «سانسور» و عدم رعایت آزادی بیان می‌کند، امروز در لانة گندابه‌ای که به دست سازمان سیا تحت عنوان کشور امارات به راه انداخته، سانسور و فیلترینگ را چگونه توجیه خواهد کرد؟ مسلماً زمانیکه فلان فوتبالیست چاقوکش انگلیسی 20 میلیون پوند پول مافیا را جهت خرید یک آپارتمان در دوبی به حساب شیخ و شیخک می‌ریزد، تا سالی یک روز ماتحت مبارکش را روی مبل گذاشته، خلیج فارس را از نزدیک «دید» بزند، اینترنت‌اش «فیلتر» نخواهد شد! آنچه ایشان می‌بینند، باعث «ناراحتی احساسات» دیگر اهالی آن مملکت نخواهد بود! مشکل زمانی است که خبرها، نگاشته‌ها، مطالب، عکس‌های روی ریل‌های خبری و ... فضای «قرنطینة» گندابة «امارات» را می‌شکند، و می‌تواند واقعاً باعث «ناراحتی احساسات» همان شیخ جابر ابن‌بقال و اربابان واشنگتنی وی شود. در چنین شرایطی است که «مقدس‌نمائی» و «دین‌پروری» و احترام به «اعتقادات» دینی و احساسات احمقانه‌ای که سفارتخانه‌های غربی مرتب آن‌ها را تحت عنوان «ارزش‌های» جهان سوم به خورد ملت‌ها می‌دهند، اصلی کلی می‌شود؛ صدای مردم را در جهان استعمارزده، با همین ترفندها در هزارة سوم خاموش کرده‌اند.

آزادی بیان اصلی غیرقابل تردید در شکل‌گیری یک حاکمیت مبتنی بر آراء عمومی است. بدون وجود آزادی بیان، «آزادی» و زندگی اجتماعی همانطور که امروز در ایران و دیگر کشورهای استبدادزده به عیان می‌بینیم، هیچ «مفهومی» نخواهد داشت. ولی در مورد آزادی بیان مطلب دیگری نیز صدق می‌کند، هیچگونه «اما» و «اگر» در مورد آن نمی‌باید قبول کرد. اگر ملتی را با استفاده از ابزار «دین»، با تکیه بر توهمات و «مقدس‌نمائی»، و دیگر ترفندها به قبول نخستین «اما» و نخستین «اگر» در مورد آزادی بیان مجبور کنند، این ملت تا از دست دادن تمامی آزادی بیان خود در جامعه، راه درازی نخواهد داشت. به تجربه و طی تاریخ بشر به اثبات رسیده، صاحبان قدرت و حاکمان از «آزادی بیان» حمایت نخواهند کرد. آزادی بیان متعلق به مردم است، و ابزاری است جهت تحمیل خواست‌های مردم بر حاکمان و بنیادهای حاکم و استثمارگر!

ولی در جوامع استعمارزده، بنیادهای استعماری این «صورتبندی‌» کلی را کاملاً‌ واژگونه و ویرانه کرده‌اند. بر اساس پوپولیسم کور و تبلیغاتی که این محافل با کمک و همراهی عقب‌مانده‌ترین و ارتجاعی‌ترین بنیادهای سنتی در کشورهای استعمارزده به راه انداخته‌اند، سانسور اخبار و اطلاعات و کنترل ارتباطات میان شهروندان یک «خواست مردمی» عنوان می‌شود!‌ این وقاحت مسلماً در بنیاد ادیان بهترین و مناسب‌ترین «مأوا» را به خود اختصاص داده، و بی‌دلیل نیست که بسیاری از سایت‌های «ایرانی‌نما» اینچنین سنگ احترام به ادیان و اسلام و باورهای مردمی را مرتب به سر و سینة خود می‌کوبند؛ این سایت‌ها، هر چه وابسته‌تر و هر چه نانخورتر از دست اجنبی، «تقدس» دوست‌تر و «مردمی‌نماتر»!

مسلماً تا رسیدن به مقطعی که در آن مردم جهان سوم تبعات ایجاد انسداد بر فناوری اطلاعات را به صراحت دریابند، و به عیان ببینند چگونه این انسداد نه تنها آزادی آن‌ها، که سربلندی ملت، و ثروت‌های ملی‌شان را به غارت استعمارگران می‌دهد، هنوز زمان زیادی در پیش داریم. فراموش نکنیم که ملت‌های استعمارزده، نزدیک به سه سده حضور مستمر ناوگان‌های استعماری انگلستان، فرانسه، پرتغال و آمریکا را در بنادر خود «تجارت و معاشرت با خارجیان» معرفی می‌کردند! و دیدیم که، عملاً دیر زمانی گذشت تا رادمردانی و آزادزنانی بر این «تجارت» و «ملاقات» به شیوه‌ای که روابط استعماری آن را مرسوم کرده بود،‌ نقطة پایان گذارند.








...



گاو و انفجار!



بازگشت «سیلویو برلوسکونی» را به ریاست دولت در ایتالیا می‌باید نتیجة شکست برنامة دراز مدت اتحادیة اروپا در این قاره تلقی کرد. «رومانو پرودی» نخست وزیر چپ‌میانه، که در اسفندماه سال گذشته استعفای خود را تقدیم رئیس جمهوری کرد، در رأس دولتی متزلزل، طی چند ماه گذشته عملاً سیاست ایتالیا را در هاله‌ای از ابهام و تردید فرو برده بود. دولت بحران‌زدة «پرودی» فقط به یک «قول انتخاباتی» خود به موقع عمل کرد: بیرون بردن سربازان ایتالیائی از جبهة عراق! ولی برای ابقاء چپ‌میانه در قدرت، ایتالیا بیش از این‌ها از نخست‌وزیر انتظار داشت. در شرایطی که نتیجة انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحد هنوز عملاً نامعلوم باقی مانده، آیا می‌باید حضور دوبارة «برلوسکونی» در رأس ضعیف‌ترین دولت عضو «ژ8» را تأئیدی بر پیروزی مک‌کین تلقی کرد؟ هر چند برلوسکونی در ویراست جدید مسلماً پای جای پای «ویراست» قدیم نخواهد گذاشت، تصور به قدرت رسیدن برلوسکونی در کنار حزب دمکرات آمریکا و حضور وی در بطن «ژ8» هنوز غیرقابل قبول می‌نماید.

به هر ترتیب اگر حزب جمهوریخواه آمریکا با به قدرت رساندن برلوسکونی در حال زمینه‌سازی قدرت‌نمائی‌های آتی در قارة اروپاست، مسلماً از نقطة مناسبی آغاز کرده!‌ ایتالیا بی‌وجهه‌ترین کشور اروپای غربی از نظر ساختار سیاسی است، و نبود سیمای مشخص و معین از نظر سیاسی، این کشور را تبدیل به بهترین ابزار جهت زمینه‌سازی استراتژیک به دست قدرت‌های سرمایه‌داری کرده. در همینجا به قدرت رسیدن یک راستگرای افراطی و مردمفریب را که متحد «نئوفاشیست‌های» ضدبشری است، به تمامی نیروهای مترقی ایتالیا تسلیت می‌گوئیم!

حال که سخن از راستگرائی و فاشیست‌ها شد، شاید بهتر باشد نظری هم به میهن خود بیاندازیم؛ برلوسکونی هر چه باشد، هنوز سرمایه‌داری جهانی دست‌هایش را به اندازة عمال و نوچه‌های حکومت اجنبی پرست جمکران، در کشتار و غارت مردم باز نگذاشته!‌ نتیجة غارت سازمان یافته و برنامه‌ریزی شده در ایران امروز به صراحت در برابرمان قرار گرفته. دولت «امام زمان»، در تمامی جبهه‌های «قابل پیش‌بینی» سیاسی، یک «سرباز» فدائی‌ نظام را برای‌ ما ملت جاسازی کرده! و این سیاست یک‌بام و چند هوا، که در واقع بازتابی از وابستگی تام و تمام این حکومت به سرمایه‌داری غربی است، می‌رود که کشور ایران را به بحران‌های وسیع سیاسی و امنیتی دچار کند. البته سخن گفتن از «بحران» در بطن حاکمیتی که موجودیت‌اش را «بحران» رقم زده، شاید گزافه‌گوئی باشد، ولی خوشبختانه موجودیت مردم ایران هنوز چون موجودیت حکومت جمکران به «بحران» گره نخورده، و مسلم بدانیم که چنین ارتباط «نامأنوسی» هیچگاه در تاریخ ما ملت به وجود نخواهد آمد.

پیشتر برخی ابعاد از جابجائی وزیر کشور جمکران را بررسی کرده‌ایم، حال می‌باید به این «تحلیل» پرداخت که جابجائی یک «وزیرکشور»، در شرایطی که مجلس پای به انتهای دورة پارلمانی می‌گذارد، و هنوز ترکیب نهائی مجلس جدید نیز روشن نشده، از نظر سیاسی تا چه حد نمایانگر «مسئولیت» در بطن این دولت و حاکمیت می‌تواند باشد؟ آنهم در فضائی که هنوز سخنی از فرد و یا افراد احتمالی که جایگزین وی خواهند شد در رسانه‌های حکومتی به میان نمی‌آید! اگر چنین فضای سیاسی‌ای را درست تحلیل کنیم، به این صرافت خواهیم افتاد که در بوق گذاشتن «جابجائی» وزیر کشور در این شرایط فقط به معنای «بی‌سرپرست» گذاشتن این وزارتخانه بوده!‌ به صراحت بگوئیم، «جناب» وزیر بود و نبودشان آنقدرها هم اهمیت ندارد. چرا که، این «وزارت‌کشور» از روزی که «میرپنج» سنگ‌اش را گذاشت، تا به امروز، عملاً وزیر مسئول نداشته! و تا زمانیکه حاکمیتی دمکراتیک و متکی بر آراء عمومی سکان امور کشور ایران را به دست نگیرد، «وزارت کشور» به معنا و مفهوم واقعی در کار نخواهد بود. با این وجود می‌باید قبول کرد که آشفتگی و «باباشمل‌بازی‌» در حکومت اسلامی دیگر از هر گونه حد و معیاری پای فراتر گذشته!‌

درست در چنین خلاء «تشکیلاتی» و سیاسی است که شاهد انفجارات در حسینیه‌ای در شهر شیراز نیز هستیم! هنوز حکومت جمکران از آمار دقیق قربانیان و دلائل واقعی انفجار سخنی به میان نیاورده! جای تعجب ندارد، چرا که اگر کشور ایران در شرایط محاصره به دست ارتش آمریکا می‌تواند بدون مسئول وزارت کشور روزگار بگذراند، مسلماً کشته شدن مردم در اثر انفجار از کوچک‌ترین اهمیتی برخوردار نیست. فرماندار شیراز و رئیس شورای تأمین امنیت استان فارس، در گفتگو با خبرنگاران «پرده» از این مهم برداشته‌اند! اشتباه نکنیم ایشان قبول کرده‌اند که انفجار به دلیل وجود مواد منفجرة نظامی صورت گرفته. «بی‌بی‌سی»، اظهارات ایشان را امروز چنین بازتاب داده:

«[...] با توجه به نگهداری تسلیحات نظامی [...] نیازمند بررسی‌ دقیق و اعلام کارشناسان [هستیم].»

بله، بر اساس «ترهات» رسانه‌های حکومتی، از آنجا که این محل سابقاً نمایشگاه ادوات «جنگ ‌تحمیلی» بوده، می‌باید ببینیم انفجار ریشه‌اش از کجاست؟ ولی ریشة این انفجار هر کجا باشد، احمق تصور کردن مردم ایران یکی از مهم‌ترین دلایل ترهات پابرهنه‌هائی است که بر امور یک کشور حاکم شده‌اند. این افراد به خود اجازه می‌دهند بر مزار چندین و چند قربانی، و بر بستر صدها تن زخمی، که در یکی از مهم‌ترین و پرجمعیت‌ترین شهرهای کشور، هدف عملیات تروریستی قرار گرفته‌اند، خزعبلات نیز تحویل مردم بدهند. در جواب این مزخرفات می‌باید گفت، نمی‌دانستیم که در «نمایشگاه»‌ ادوات جنگی، این ادوات را با مواد منفجرة آن‌ها به «نمایش» می‌گذارند! حتماً این نیز از «ابتکارات» دولت خدمتگذار «امام‌زمان» بوده، که صدها نفر مردم یک شهر را در جوار ده‌ها کیلو «مواد منفجرة واقعی» به تماشا و رفت و آمد دعوت کنند! فرماندار «محترم» استان فارس هم حتماً دم در «بلیط» می‌فروختند‌!

البته در حماقت مهره‌های این حکومت شکی نداشته باشیم. این گاوهای «ننه حسن» را سازمان سیا واقعاً از زباله‌دان بیرون کشیده. هیچ تردیدی نیست که اگر افسار اینان را محکم نگیرند؛ اگر آزاد باشند، تا به قول خودشان نمایشگاهی «مردمی» از ادوات «دفاع مقدس» به راه بیاندازند، تفنگ و فشنگ و خمپاره و مین و نارنجک «واقعی» را با فتیله و ضامن و تی‌ان‌تی و دینامیت می‌گذارند روی میز تا زن و بچة مردم از آن‌ها «دیدن» کنند! اصلاً چرا راه دور می‌رویم، از محل نمایشگاه، همة مدعوین را سوار اتوبوس می‌کنند، و مستقیم می‌برند جبهه که از نزدیک با عملکرد مواد منفجره هم آشنا شوند. امنیت، جان و سلامت مردم برای عمال این حکومت از کوچک‌ترین ارزشی برخوردار نیست! ولی از آنجا که این حکومت «صاحب» دارد، و صاحب‌اش هم در کاخ سفید مشغول شمردن دلار‌هاست، از این شکرخوری‌ها نمی‌کند. به عبارت ساده‌تر، مواد منفجره را نمی‌گذارند در مرکز یکی از بزرگ‌ترین شهرهای کشور که مردم از آن «دیدن» کنند!

این «بمب» که حسینیة کذا را منفجر کرده، فقط نتیجة سیاست‌گذاری‌های نابخردانة دولت احمدی‌نژاد است. دولتی که به دلیل ضعف شدید در اتخاذ یک روند مسئولانه در سیاست بین‌المللی، کشور ایران را به تدریج به دامان «بحران‌های» امنیتی از نوع پاکستان می‌کشاند. ارتباط کشور ایران را با بحران‌های فزاینده‌ای که بر مرزها حاکم شده، نمی‌توان با «اظهارات» غیرمسئولانة یک فرماندار مافنگی طاق زد. ولی آیا این دولت قادر است در زمینة سیاست خارجی پای از حیطة پیروی از منویات «والای» کاخ سفید فراتر بگذارد؟ مسلماً خیر! و ادامه در چنین مجرائی فقط یک نتیجه خواهد داشت: بحران‌سازی در داخل!

ولی شاهدیم که این «بحران‌سازی» به وسیلة تمامی اعضاء دولت گام به گام دنبال می‌شود. برای بررسی روند این بحران‌سازی احتیاجی به دنباله‌روی از برنامه‌های «نامرئی» وزارت کشور، و یا وزیر «نامعلوم» آن نداریم. در زمینة فرهنگی، یا بهتر بگوئیم «ضدیت با فرهنگ» نیز وزیر ارشاد اسلامی جدیداً به صراحت مواضع «فرهنگ‌ستیزی» حکومت اسلامی را علنی کرده‌! ایشان مسلماً با توسل به همان چند تا کتاب دعا، و چند آیه و سورة نیم بند از این ور و ‌آن ور، به این نتیجه رسیده‌اند که:

«ما متعهد نیستیم سینما رشد کند بلکه متعهدیم سینمای مطلوب رشد کند. در بقیه حوزه‌های فرهنگ و هنر هم همین طور است.»

این اظهارات گهربار، در برابر کارکنان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از ایشان «صادر» شده!‌ و مسلماً ‌وضوی‌شان را هم باطل کرده! ما می‌دانیم که دولت با عنوان کردن این عبارات بی‌سروته در واقع قصد به ارزش گذاشتن گروه‌های «فرهنگی‌نمای» وابسته به رژیم را دارد. حتی اسامی اینان را نیز تک به تک می‌توانیم عنوان کنیم!‌ ولی از آنجا که این بحث وسیع‌تر از محدودة تبلیغاتی یک وزیر دست‌وپاشکسته قرار می‌گیرد، بهتر است در همینجا سئوالی را مطرح کنیم: آیا یک حکومت، حتی اگر خود را «مردمی‌» نیز می‌داند، حق دارد برای یک فرهنگ و مسیر رشد و تعالی آن «تصمیم‌‌گیری» کند؟ جواب به این سئوال مشخص‌تر از آن است که نیازمند مطرح کردن باشد. حکومت‌ها حق ندارند نقش قیم بر مسائل فرهنگی و اجتماعی ایفا کنند. حکومت‌ها می‌آیند و می‌روند، همانطور که پیشتر هم آمدند و رفتند‌، و ملت‌ها باقی می‌مانند. این ملت همان فرهنگ قرآنی را نیز همراه با زبان عرب به زباله‌دان انداخت، امثال «صفارهرندی» جای خود دارند! این است حکم تاریخ، و اگر «صفارهرندی» هنوز در فکر چاه جمکران و امام‌زمان‌شان بر جای خشک شده، تا روزی از همین روزها «امام» بیاید و وزارتخانه را تحویل بگیرد، در مقام یک وبلاگ‌نویس به ایشان تسلیت می‌گوئیم. چرا که نه تنها حضرت «غایب‌شان» از ته آن چاه بیرون نخواهد آمد، که چند صباح دیگر دیگ و دیگ‌بر همین حکومت دست‌نشانده نیز بر سرشان فرو خواهد ریخت. ولی می‌باید به حضرت «وزیر» که مسلماً در حد وزیرکشور «مسئولیت‌پذیری» هم دارند، بگوئیم، آنچه را فرموده‌اید پیشتر از قلم «تروتسکی» خوانده‌ایم: «ما هنر توده‌ها را نمی‌خواهیم، هنری برای توده‌ها می‌خواهیم!»

همانطور که دیدیم، این آقا بالاسری‌ها، حتی در بطن یک نظریة مدرن و معاصر یعنی مارکسیسم نیز نتوانست سیر تحولات فرهنگی ملت‌ها را تحت انقیاد یک حاکمیت قرار دهد. البته از آنجا که حضرت وزیر مسلماً از جمله «نشخوار کنندگان» تبلیغات پنتاگون تشریف دارند، حتماً جواب خواهند داد، این «مارکسیسم» را «اسلام» در افغانستان شکست داد! بله، از این «ترهات» کم نشنیده‌ایم! ولی کسانیکه چنین سخنانی بلغور می‌کنند، باید بدانند که اتحادشوروی استالینیستی را چوپانان بی‌بضاعت افغان با کمک دلارهای واشنگتن در افغانستان شکست دادند؛ در این جبهه نه «اسلام» وجود داشت و نه «مارکسیسم» در آن کاره‌ای بود! ولی در آیندة ایران هم اسلام خواهد بود و هم نظریات متفاوت سیاسی. کاری نکنید که بر سر شما همان آید که بر سر امثال داریوش همایون آمد!‌ وی نیز با تکیه بر همین صندلی شکسته‌های استیجاری، در حمایت از «فرهنگ رستاخیزی» و آریامهری کم «مزخرفات» نمی‌گفت! سد راه رشد یک فرهنگ شدن، نتیجه‌اش جز رسوائی نیست.







...

۱/۲۵/۱۳۸۷

در سوگ اوباش‌الله!



در مطلبی تحت عنوان «مرگ مخملین»، چند روز پیش در همین وبلاگ مطرح کردیم که تغییر وزراء در دولت احمدی‌نژاد، بازتابی است «سیاسی ـ استراتژیک» برخاسته از توافقات اجلاس بخارست. هر چند در فردای انتشار این مطلب، الهام، سخنگوی دولت، در حضور خبرنگاران رسماً از هر گونه تغییری در کابینه اظهار بی‌اطلاعی کرده بود، باز هم در مطلب بعدی بر الزامی بودن تغییرات عمدة سیاسی در کابینة احمدی‌نژاد، به دلیل تغییرات استراتژیک جهانی سخن گفتیم. امروز، که تغییر وزراء رسماً مورد تأئید قرار گرفته، و سخنگوی معمولاً «بی‌اطلاع» دولت نیز قبول کرده که، خروج وزراء کشور و اقتصاد از کابینه غیرقابل اجتناب است، می‌باید نظر منسجم‌تری نسبت به ادامة تغییرات در دولت احمدی‌نژاد و بازتاب‌های سیاسی، استراتژیک و خصوصاً اجتماعی آن داشته باشیم. چرا که، نمی‌باید فراموش کرد، ساختار سنتی حاکمیت اسلامی در ایران در حال فروپاشی است، و دقیقاً به دلیل همین احساس عدم امنیت و نبود ثبات سیاسی است که شاهد تحرکات نوینی از جانب برخی محافل حکومتی جهت دستیابی به اهرم‌های قابل اطمینان در سطح جهانی هستیم. نامه‌نگاری‌های ولیعهد خاندان پهلوی و «احولپرسی‌های» وی از امیرانتظام، که به قولی قدیمی‌ترین زندانی سیاسی در حکومت اسلامی است، فقط یک بعد از این تغییرات را به نمایش می‌گذارد. بعد اصلی و نهایتاً تعیین کننده، بر خلاف آنچه جناح‌های سنتی آخوندی و خصوصاً بازاریان و حوزوی‌ها فکر می‌کنند، بازگشت و یا عدم بازگشت سلطنت نیست؛ بعد اصلی، جایگزینی مهره‌های استعماری گذشته با مهره‌هائی است که عملاً امروز ناشناخته‌اند.

همانطور که حدس می‌زدیم، در این تغییرات کنار گذاشتن مصطفی پورمحمدی از اهمیت بسیار برخوردار است. چرا که این تغییر در عمل، اگر به معنای انزوای کامل بنیادهای «امنیتی ـ نظامی» وابسته به غرب در کشور ایران نباشد، کارآئی این بنیادها را هدف قرار داده. کنار رفتن یک وزیر کشور، در ساختاری استعماری و امنیتی و انتظامی که دهه‌هاست بر کشور ایران سایه انداخته، از اهمیتی برخوردار است که جابجائی وزیر اقتصاد را به هیچ عنوان نمی‌توان با آن به قیاس کشید. ولی همانطور که شاهدیم مخالفت‌های اساسی با کنار رفتن وزیر کشور، به تدریج صورت مخالفت با «تصمیمات» احمدی‌نژاد را به خود می‌گیرد. و اینگونه «مخالفت‌ها» عملاً تمامی طیف سیاسی حکومت اسلامی را فرا گرفته! امروز، 25 فروردین 1387، بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، مطلبی تحت عنوان «انتقاد اصولگرایان از تغییر وزرا در ایران» به چاپ رساند. در این مطلب عنوان می‌شود که در بطن جریانات «نزدیک» به احمدی‌نژاد صدای این اعتراضات به صراحت شنیده شده. به طور مثال، محمدنبی حبیبی، دبیرکل حزب مؤتلفه اسلامی، به شدت از تغییر در کابینه ـ تغییر وزیر کشور ـ انتقاد کرده، تأثیرات آنرا در شرایط فعلی «غیرمطلوب» عنوان می‌کند! و از طرف دیگر، یکی از نمایندگان «سرشناس» اصولگرایان در مجلس، احمد توکلی نیز با این تغییرات در کابینه مخالف است! همچنین شیپور تبلیغاتی «ولایت فقیه»، روزی‌نامة کیهان نیز، به قلم حسین شریعتمداری، این تغییرات را مورد «نکوهش» قرار داده، می‌گوید:

«تغییر وزرای دولت، بدون ضرر و زیان نیست و پیامدهای منفی غیرقابل انکاری دارد.»

مسلماً جهت تفریح و بذله‌گوئی یک وزیر کشور را از در بیرون نمی‌اندازند، ولی می‌باید این اصل کلی را در نظر آورد که اگر جابجائی پورمحمدی در ساختار گذشته صورت می‌گرفت، عملاً در مخالفت با این «جابجائی» هیچ اعتراضی انجام نمی‌شد؛ طرف‌های سیاسی مطمئن بودند که وزیر جدید خط وزیر گذشته را «دنبال» خواهد کرد. ولی امروز، همانطور که می‌بینیم چنین «اعتمادی» دیگر وجود ندارد. وزیر کشور، در شرایط فعلی به همراه مرده‌ریگ «امنیتی ـ انتظامی» 80 سالة استعماری ایران به زباله‌دان می‌رود، و به همین دلیل است که اصولگراترین محافل و «شخصیت‌های» این حاکمیت به جان آمده، حلالی می‌طلبند، و در عمل، برای دولت اصولگرائی که ظاهراً با حمایت همین محافل به قدرت رسیده «شاخ و شانه» هم می‌کشند!‌ می‌باید از این حضرات پرسید، مگر نه این است که دولت احمدی‌نژاد با «حمایت» شما سر کار آمده؟ پس اگر از عملکرد دولت ناراضی هستید، با اعمال فشار در این عملکرد تغییراتی به وجود آورید! ولی همانطور که می‌دانیم احمدی‌نژاد را کسی و محفلی در داخل مرزها سر کار نیاورده! ‌ این دولت بر اساس استراتژی نوین قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای، به حاکمیت استعماری اسلامی، تحمیل شده! و اینان پس از به جان خریدن «دستور» حاکمیت‌های منطقه‌ای، هر کدام سعی در ایفای نقشی در میانة این میدان دارند. گروهی از درون همین حاکمیت «حامیان» دولت شده‌اند، گروهی هم سعی در «رفاقت‌های» بی‌شائبه با تازه ‌به ‌میدان آمده‌ها دارند. ولی در عمل، همگی سعی می‌کنند موجودیت خود را در چارچوب ساختارهای نوین حاکمیت حفظ کنند، و اگر فریادی می‌کشند به دلیل «تحمیل» دولتی است که نهایت امر بر موجودیت‌ خویش و اینان نقطة پایان خواهد گذاشت. ولی کار به اینجا ختم نمی‌شود؛ «اصلاح‌طلبان» نیز فریادشان بلند شده!

با در نظر گرفتن این امر که بلندگوهای تبلیغاتی حکومت اسلامی، «انتخابات» در این حکومت را بسیار مهم و سرنوشت‌ساز عنوان می‌کنند، می‌باید قبول کرد، این نخستین بار است که در یک حاکمیت فرضاً برخاسته از آراء مردم، «مخالفان» یک دولت از تغییرات در کابینه ابراز ناراحتی و نگرانی کرده‌اند! چرا که، معمولاً تغییرات کابینه به معنای تزلزل در بنیادهای دولت است، و در چنین شرایطی «مخالفان» می‌باید از این تغییرات حمایت صورت دهند، و امیدوار باشند که دولت به جانب نقطه نظرهای اینان سوق داده می‌شود. در حالیکه «مخالفان» دولت احمدی‌نژاد از تغییرات کابینه دچار وحشت شده‌اند! حسین کاشفی، معاون دبیرکل «جبهه مشارکت ایران اسلامی» اعلام کرده:

«تغییر وزیر کشور، سئوالاتی را ایجاد می‌کند که باید به آنها پاسخ داده شود.»

بله، ما هم با ایشان کاملاً موافق هستیم! همانطور که در بالا گفتیم چنین تغییراتی در این مقاطع مسائل پیچیده‌ای به همراه خواهد آورد، ولی اینکه مخالفان «پارلمانی» یک دولت از تغییر وزیری کلیدی چون وزیر کشور دچار نگرانی شوند، فقط جای تأسف دارد. و به این معناست که اینان در تخالف با مسیر سیاسی و امنیتی دولت احمدی‌نژاد هیچگونه برنامة مستقلی نداشته‌اند، و اینک که برنامة «دنباله‌روی» به پایان خود نزدیک می‌شود، از نظر سیاسی تکلیف‌شان را نمی‌دانند! همین اصلاح‌طلبان، زمانیکه ساختار حاکم بر وزارت کشور، اکثر نامزدهای انتخاباتی‌شان را «قتل عام» سیاسی کرد، و طی برگزاری یک انتخابات نمایشی، با تقلب اسامی افراد مشخصی را از صندو‌ق‌ها بیرون کشید، به هیچ عنوان نگران نبودند!‌ امروز که این وزیر «متخلف» کابینه را ترک می‌کند، پریشان حال‌اند! واقعاً می‌باید گفت عجبا! ولی «سئوالاتی» که حسین کاشفی جدیداً موفق به «کشف» آن‌ها شده، از نظر ما سئوالی واحد و روشن است: تکلیف تئاتر روحوضی دولت اصولگرا و «مخالف‌خوانی‌های» اصلاح‌طلبان، و نان قرض‌دادن‌های سیاسی این محافل به یکدیگر چه خواهد شد؟

می‌باید به اینان اطمینان دهیم که برنامة «اصلاح‌طلبی»، در محتوای آمریکائی کلمه دیگر به پایان رسیده؛ در نتیجه، کناره‌گیری پورمحمدی فقط آغاز کار است. همانطور که در مطالب پیشین به تفصیل عنوان کردیم، فروپاشی ساختار «امنیتی ـ انتظامی» حاکمیت اسلامی از مدت‌ها پیش، در قالب «اوباش‌گیری» آغاز شده. «اوباش» در واقع همان استخوانبندی ساختار استعماری در جامعة ایران‌اند، همان‌ها که به عنوان بازوی «قدرتمند» سیاست‌های جهانی، و به دنبال رفت و آمدهای امثال «جهانبگلو»، «شاکری» و ... نهایت امر خیابان‌ها را یک روز برای «حزب‌الله» و روز دیگر برای «شاه‌الله» قرق می‌کنند. و شاهد بودیم، در هنگام فروپاشاندن این ساختار استعماری، که ریشه‌هایش را می‌باید در دوران میرپنج جستجو کرد، محافل وابسته به اصلاح‌طلبان از قماش «رئیس قوة قضائیه»، همگام با برخی اصولگرایان سنگ اندازی‌هائی کردند. این محافل، مسئلة «حجاب» و لباس مردم را بر این روند امنیتی «افزودند»، و امروز هم به دلیل تغییر وزیر کشور به سوگواری می‌پردازند. در واقع همان‌ها که درگیری با مردم عادی در کوچه و خیابان را عملاً به مسئلة امنیتی «اوباش‌گیری» مرتبط ساختند، تا به این ترتیب اهمیت این برخورد را مخدوش کنند، امروز جهت تغییر وزیر کشور، زبان به شکوه، استغاثه و حتی تهدید گشوده‌اند!

در این میان فقط یک سئوال باقی می‌ماند: تغییرات سیاسی در ساختار حاکمیت به چه ترتیب در سطح جامعه خود را به نمایش خواهد گذاشت؟ آیا روابط استبدادی گسترش می‌یابد، یا اینکه فضای اجتماعی از بن‌بست‌های هولناکی که پس از کودتای 22 بهمن توسط عوامل آمریکا بر جامعه تحمیل شد، خارج خواهد شد؟ برای ارائة تحلیل عمیق‌تری از این روند می‌باید منتظر موضع‌گیری‌های جدید سیاسی، و خصوصاً مسیر حرکت‌ قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای باشیم.



...