
در تاریخ هفتم اکتبر سال 2001، رسانههای بینالمللی سخن از آغاز حملات ارتش ایالات متحد و انگلستان به افغانستان به میان میآورند! در همین راستاست که شاهدیم جنگ افغانستان به صورت کاملاً تعمدی و پیشبینی شده، تحت عنوان «تلافی» حملات انتحاری 11 سپتامبر آغاز شد. جنگی که بر خلاف تمامی ادعاهای محافل چپاولگر غربی، هیچ اهداف انساندوستانهای بر آن متصور نیست. در خیمهشببازیهائی که پس از کشتار 11 سپتامبر در سطح جهانی به راه افتاد، دیدیم که حتی ملایان آدمکش جمکران نیز چگونه بر سرنوشت «قربانیان» آمریکائی گریهها و مویهها کردند! برای حکومتی که چندین برابر تعداد قربانیان 11 سپتامبر، جوانان این کشور را از روی نیمکت مدارس و از درون کلاسهای درس دانشگاه، به زندان برد و به دلیل «احساس» عدم تمکینشان نسبت به حکومت الهی به جوخههای اعدام سپرد، گریه و زاری برای کارمندان شرکتهای آمریکائی در نیویورک دیگر از آن قصههاست. ولی حکومت استعماری، این قصه را نیز چون دیگر «قصص» وارداتی برایمان تا ته خواند، چند بار هم «دوره» کرد! بعد هم مزدوران «اصلاحطلب» را با شمع و شمعدان به میدان محسنی فرستاد، تا هم بزرگداشت سالروز چنین «فاجعهای» را «گرامی» دارد، و هم برگزاری این مراسم خنک و مهوع را به گردن «اصلاحطلبهای» حکومتی بیاندازد؛ بیدلیل نیست که اصلاحطلبان را سپر محافظ «ولایت فقیه» میخوانیم. حتی اوباش سپاه پاسداران و عملة فاشیسم در بسیج هم به اندازة اصلاحطلبان آب به آسیاب «ولایت» و «فقاهت» نریختهاند.
در هر حال این جنگ «آزادیبخش»، تحت اوامر تفنگچیهای سازمان ناتو در افغانستان آغاز شد، «جنگی» که قرار بود به آزادی ملت افغانستان و دستیابی این کشور به حکومتی «قانونی» نیز منجر شود! البته این «قرارها» بیشتر در مزخرفات روزنامهچیهائی قابل قرائت بود که خود نان از جنگ و آدمکشی میخورند. در غیر اینصورت، تصور اینکه یک ارتش اشغالگر و استعماری برای ملتی «آزادی» به همراه بیاورد، از آن تصورات باطل است که فقط در مخیلة دلقکهائی از قماش جرج بوش و دیک چنی یافت میشود. ارتش آمریکا دست در دست گروههای جنایتکار مافیای افغان طی این مدت به میمنت و مبارکی به تجارت تریاک، هروئین و حشیش ناب افغانی مشغول است، حق و حساب بقیه هم، از چینی گرفته تا هندی و روسی، در این تجارت پرسود منظور میشود؛ بیدلیل نیست که اینک افغانستان «آزاد» شده! دیروز این کشور «اسیر» بود، و امروز «آزاد»! میبینیم که مفاهیم تا چه اندازه دستخوش «تلاطم» میشود. کافی است که مشتی قلم به مزد، یک رخداد را به نامی بخوانند؛ و این نامگذاری را در بوق و کرنا بدمند، پس از گذشت چند صباح، این پدیده با همان نام نزد مردم «شناسائی» خواهد شد!
قدیمیترها به یاد دارند که جنگ ویتنام هم «نبرد برای آزادی» لقب گرفته بود! کسی «آزادیبخش» بودن جنگ ویتنام را در خیمة سازمان آتلانتیک شمالی نمیتوانست به زیر سئوال برد؛ اگر ارتش «مستقل» شاهنشاهی افسراناش را برای فراگیری روشهای مختلف مبارزه با «کمونیسم»، به این جنگ اعزام میداشت، دیدیم که عملههائی از قماش ابراهیم یزدی، که آن روزها در آمریکا دکان اسلام پرستی و مبارزه با الحاد باز کرده بودند، به صورت داوطلبانه به این «جبههها» رفتند!
ولی ترادف تبلیغاتیای که میان تقابلهای نظامی در دوران «جنگ سرد»، و شرایط فعلی در افغانستان و عراق دیده میشود، ناظر بیطرف را به این صرافت میاندازد که این تبلیغات کاملاً یکسان و قابل قیاس است. به عبارت دیگر، حملة آمریکا به افغانستان و سپس گسترش آن به اشغال حوزههای نفتی در عراق و تمایل اشغال همین حوزهها در ایران، فقط گامی بود که کاخسفید در راه استوار نگاه داشتن ستونهای اقتصادی و مالی «جنگ سرد» برداشت! بر اساس همین گامهای «سرنوشتساز»، صدها میلیارد دلار سرمایهگذاری در ایالات متحد و دیگر کشورهای جهان به جانب مجموعههای نظامی منحرف شد؛ از تحقیق و توسعه در صنایع و علوم گرفته، تا توزیع غذا و آب معدنی و سیگار اوباش آمریکائی در میادین جنگ، همگی مورد بررسی و تحقیق و «بازاریابی» دقیق قرار میگیرد! امروز صدها هزار نفر در سراسر جهان، برخی بدون آنکه حتی بدانند، در حال خوردن نان از قبل جنگ آمریکا در افغانستان و عراق هستند. به زبان سادهتر، این جنگ، ساختاری را جایگزین کرده که پیشتر روابط نظامی «جنگسرد» ایجاد کرده بود. با از میان رفتن این «روابط»، یکی از ستونهای اساسی اقتصاد آمریکا، جنگ افروزی و تمرکز سرمایهگذاری بر روی جنگافزار به زیر سئوال رفته بود. برای این «مهم» مفری جستند، و قرعه به نام افغانستان و عراق اصابت کرد. در راه به ارزش گذاشتن این «استراتژی» هم مسلماً توافقاتی میان طرفهای درگیر صورت گرفت! و کار به جائی کشیده که امروز شاهدیم.
ولی این نوع «سیاستگذاری» جدید نیست. برخلاف خزعبلاتی که تاریخنویسان دستآموز در مکتبخانههای شرقی و غربی به خورد ما مردم میدهند، بسیاری از قصههای «واقعی» انگاشته شده، طی یکصدسال گذشته از قماش همین «توافقها» است. به طور مثال، کافی است شرایط اروپا را پس از پایان جنگ اول به تصور آوریم. فقط در اروپای شرقی و مرکزی در پایان جنگ اول جهانی، چهار امپراتوری از هم فروپاشید: امپراتوری تزارها، امپراتوری عثمانی، امپراتوری «اطریش ـ مجارستان»، و امپراتوری پروس! حتی تصور اینکه سقوط 4 امپراتوری ـ برخی از آنان چون عثمانیها از تاریخچهای چند صدساله برخوردار بودند ـ چه خلاءای میتواند در یک منطقه از جهان به همراه آورد عملاً غیرممکن است. در قلب همین خلاء سیاسی و نظامی است که شاهد به قدرت رسیدن فاشیستها در ایتالیا و سپس در آلمان هستیم. ولی در کتابهای تاریخ کسی از چگونگی به قدرت رسیدن اینان سخن نمیگوید. اینکه منابع مادی و تشکیلاتی اینان چگونه شکل گرفت، و با عبور از چه مجراهائی قدرت سیاسی و نظامی را در دست گرفتند، عملاً پس از گذشت 70 سال به سکوت برگزار میشود! «توافق» این است که به قدرت رسیدن فاشیستها در اروپا را به دست «قضا و قدر» و خواست خداوند بسپاریم!
ولی در این بررسی نمیباید راه دور رفت، سه دهه پس از پایان جنگ دوم جهانی، در ایران و در مرزهای امپراتوری کارگری شوروی نیز بر اساس همین «قضا و قدر» یک آخوند مزدور، حکومت اسلامی اعلام میکند! ولی بر اساس همین «توافقها»، در قلب یک حکومت وابسته به غرب و پنتاگون، حزب توده که خود وابسته به مسکو است، «طرفدار» همین حکومت ضد شوروی میشود! اینکه برنامة روسیة شوروی در آن روزها در مورد مسائل ایران چه بود، میباید مورد بررسی دیگری قرار گیرد، ولی در اینکه «انقلاب اسلامی» حتی از طرف حاکمیت «بلشویکها» مورد تخاصم و تخطئة کلامی نیز قرار نمیگیرد، خود داستانی است بسیار شیرین! همان داستانی که پیشتر در دورة به قدرت رسیدن «میرپنج» در کشور شاهد بودیم؛ «شاهزاده» سلیمان میرزا اسکندری که بعدها بنیانگذار فرقة دمکرات میشوند، وزیر معارف در اولین کابینة «میرپنج» انگلیسی بودند! نتیجة این گونه «توافقها» این شد که، حتی پس از فرار مفتضحانة «میرپنج» از مقابل ارتش شوروی در شهریور 20، و پناه بردن وی به یک کشتی انگلیسی، طی سالهای دراز تبلیغات جهانی وی را «بنیانگذار» ایران نوین معرفی کند! و بارها و بارها مقامات روسیة شوروی، در مقام یک ابر قدرت جهانی، طی مراسمی رسمی دسته گلهای زیبائی نثار مزار ایشان کنند.
تعدد این نمونهها فقط نشان میدهد که اینگونه توافقات «کلان» در تاریخ روابط ملتها نایاب نیست. ولی امروز، در آغاز هزارة سوم، ملتهای جهان در شرایط نوینی زندگی میکنند. پدیدهای به نام افکار عمومی، که فقط منحصر به چند شهر بزرگ در کشورهای غربی نیز نمیشود، موجودیتی واقعی دارد. و هر چند نظامهای واپسمانده و ارتجاعی تمامی سعی خود را به خرج خواهند داد تا روابط میان انسانها در دوران گذشته در جا زند، یک اصل غیرقابل انکار است: بازگشت به گذشته امکانپذیر نیست. و این مهم همانقدر شامل حال ملتهای سرکوب شدة جهان میشود، که دول استثمارگر. اگر حکایت شیرین «نبرد برای آزادی» همانطور که دیدیم، توانست چند دهه صحنة سیاسی و نظامی جهان را اشغال کند، شاهدیم که داستان «نبرد با تروریسم» که از رزمایشهای مضحک آمریکائیها در افغانستان شروع شده، از نخستین ساعات جز لعن و نفرین مردم جهان ثمرهای برای ایالات متحد به همراه نیاورد. و مطمئن باشیم که نتیجة دیگری نیز از این «وحشیگریها» نصیب یانکیها نخواهد شد.
بحرانهای افغانستان و عراق، به صورتی که دیدیم با «توافق» قدرتهای بزرگ شکل گرفت. تصور اینکه روسیه، چین و یا هند در برابر این جنایات موضعگیری «انسانی» و حتی متخالفی با ایالات متحد صورت دادند، فقط یک «تعارف» دیپلماتیک میتواند باشد. روسها و دیگر قدرتهای بزرگ جهانی به همان اندازه در جنایات عراق شریکاند که آمریکائیها! هر چند سعی داشته باشند که چون دوران خوش «جنگسرد» فقط دیگری را به اینگونه جنایات متهم کنند. آمریکا بدون توافقی کلی با روسیه جرأت نمیکرد که به عراق و یا افغانستان لشکرکشی کند. همانطور که دیدیم مخالفت روسیه با حمله به ایران، باعث تغییرات کلی در نقشههای جنگی آمریکا در خلیجفارس شد.
امروز در جبهههای جنگ افغانستان و عراق عملاً دشمن فاقد چهره است. هر کسی را میتوان «دشمن» معرفی کرد؛ تروریسم یک واژة گنگ و بیمفهوم شده. هر فردی میتواند تروریست باشد. و جادوئی بودن این نوع «نگرش» استراتژیک دقیقاً در همین قابلیت گسترش آن است. آمریکا در عمل با «تهدید» جهانیان دوران «پساجنگ سرد» را آغاز کرده. این تهدید میتواند شامل حال هر کسی و هر ملتی بشود! به قولی، ریش و قیچی در دست خودشان است. و همانطور که دیدیم این «امر» بدون حمایتهای پایهای از طرف قدرتهای بزرگ امکانپذیر نبوده. حال این سئوال مطرح میشود که آمریکا این بحران «ساختگی» را در منطقه، تا کجا میتواند به پیش براند؟ تغییرات سیاسی در خاورمیانه و آسیای مرکزی پیش خواهد آمد، چرا که جنگ در مفهوم تاریخی خود پیوسته یکی از مهمترین دلائل تغییر روحیات و خلقیات ملتها بوده. نمیتوان یک جنگ را بر منطقهای تحمیل کرد، بدون آنکه تبعات آنرا در تغییر شرایط اجتماعی، اقتصادی و مالی متحمل شد. عراق، 5 سال پس از اشغال به دست ارتش آمریکا، دیگر عراق صدامحسین نخواهد بود. افغانستان را هم دیگر نمیتوان همانطور که سابقاً با چند مأمور دستوپاشکستة سازمان سیا کنترل میکردند، به انقیاد کشید. از طرف دیگر، قدرتهای بزرگ منطقهای خود متحمل شرایط نوین جهانی شدهاند. به طور مثال شاهدیم که پوتین علیرغم ژستهای «پدرانه»، که وی را به مقام و منزلتی «استالینیستی» نزدیک میکرد، به دلیل «تجدید فراش» سر پیری، امروز عملاً به موضوع خنده و شوخی ملتها تبدیل شده! اگر «رهبر» سیاسی ملت 300 میلیونی روسیه به خود اجازه میدهد مثل الویس پریسلی سر پیری با یک زن جوان ازدواج کند، حتماً فردا هم میخواهد برایمان مثل بیتلها «یلو سابمرین» بخواند، یا مثل کلینتن ساکسیفون بزند! ولی فراموش نکنیم که، اینها فقط قسمت قابل رؤیت فروپاشیهای سیاسیای است که تجربه میکنیم.
تصاویر «مقدس» رهبران جهان، یکی پس از دیگری مخدوش شده، فرو میپاشد. سیاست، به دلیل فروپاشی پایههای «ایدئولوژیک»، آنچنان به مسائل مالی و اقتصادی گره خورده که دیگر نمیتوان تصویری «الهی» از سیاستمداران به دست داد. چرا که از نظر تاریخی، و با آغاز شیوة تولید سرمایهداری و بورژوازی، همزمان با فروپاشی «تقدس» سیاسی در نظام فئودال، سیاست در پس «ایدئولوژی» موفق به تداوم «تقدس» در ویراستی نوین شده بود: تقدس ایدئولوژیک! ولی در حال حاضر، همزمان با فروپاشی «تقدسها» نه تنها جایگزین کردن آنان غیرممکن شده، که مسلماً شاهد فروپاشی «توافقها» نیز خواهیم بود. امروز که ایدئولوژی زمینة سیاسی خود را بکلی از دست داده، ساخت و پرداخت «تقدس» و پیروی از «توافقات مقدس»، هر چند هنوز در دستور کار قرار داشته باشد، هر روز مشکل و مشکلتر خواهد شد. این فروپاشیها در عمل دو نتیجة متفاوت و متخالف خواهد داشت؛ افزایش سبعیت سیاستهای استعماری، و بیداری و هشیاری هر چه بیشتر ملتها. و تردیدی نخواهد بود که برندة نهائی در چنین مصافی کیست!
...