متن «توافقنامة هستهای» بین گروه 1+5 و حکومت اسلامی، که بر اساس پیشبینیهای سیاسی، جزئیاتاش از روزها پیش تنظیم شده بود، در تاریخ 23 تیرماه 1394 رسماً به اطلاع عموم
رسید. امضاء این توافقنامه فینفسه
پیروزی بزرگی برای ملت ایران به شمار میرود.
ایرانیان اینبار توانستند با تکیه بر حمایت قدرتهای نوین منطقهای، کشور را از زیر بار تحریم، تهدیدات ممتد نظامی و خصوصاً تحقیرهای
ناجوانمردانة نظام رسانهای غرب خارج کنند. با
تکیه بر مفاد این توافقنامه، ملت ایران این امکان را خواهد یافت تا در میان
ملل دیگر در چارچوبی قانونی و حقوقی نقشآفرین باشد، و سایة
سنگین و نفرتانگیز آتلانتیسم سرکوبگر را که طی دهههای اخیر بر سرنوشتاش حاکم
شده بود از سر باز نماید. ولی این پیروزی
سرنوشتساز را، همچنانکه در مطالب دیگر
این وبلاگ نیز گفتهایم، ملت ایران بیشتر
مدیون موضعگیریهای مسکو و پکن بوده، تا
هوشیاری و ذکاوت و وقتشناسی عوامل حکومت اسلامی. در نتیجه،
وابستگی این توافقنامه به موضعگیری
قدرتهای بزرگ منطقهای مسلماً در کوتاه مدت تأثیرات شگرفی به همراه خواهد آورد. تأثیراتی که در حال حاضر شبکة خبرسازی آتلانتیسم، و نانخورهای ایرانینمایاش تلاش دارند چشم بر
آنان بپوشانند. در وبلاگ امروز پس از
بررسی نقش روسیه در این توافق تاریخی، به
کاوش این «تبعات» میپردازیم. پس نخست نگاهی
داشته باشیم به نقش روسیه.
کرملین، طی 12 سال اخیر چندین طرح ایرانستیز آتلانتیسم
را با استادی تمام در ایران ابتر نمود.
نخستین طرح به دوران ملاممد خاتمی بازمیگشت. در این
دوره پایتختهای غرب تلاش داشتند صرفاً از منظر «رسانهای»، برای
ایران نیز همچون پاکستان نقش یک «قدرت اتمی» اختراع کنند! در
واقع، بدهبستانهای گرم و داغ خاتمی با
برخی پایتختهای غربی چیزی نبود جز زمینهسازی جهت همین برنامة ایرانستیز. همانطور که شاهد بودیم توطئة اینان نقش بر آب
شد؛ خاتمی با بیآبروئی کاخ ریاستجمهوری
استیجاری اسلامی را رها کرد، عوامل و
مزدوراناش نیز متواری و خانهنشین شدند.
ولی با شکست طرح تبدیل ایران به پاکستان دوم شاهد بودیم که، آمریکا طرح عراقی کردن ایران را روی میز آورد. در
راستای همین سیاست، محمود احمدینژاد که
از صندوقشکستههای رأیگیری جمکران بیرون کشیده شده بود، در مقام رئیس دولت، اولین جملهاش به «پاک کردن اسرائیل از روی
نقشة جهان» اختصاص یافت! خلاصه
بگوئیم، وی بهترین مهره برای آمریکائیها
جهت تبدیل ایران به عراق دوم به شمار میرفت،
ولی به دلائلی یانکیها از حمله به ایران پشیمان شدند. سپس تلاش کردند احمدینژاد
را که اینک روی دستشان «باد» کرده بود، به «ستارة» نشستهای دیپلماتیک تبدیل نمایند! دعوت
رسمی رئیس دانشگاه کلمبیا از احمدینژاد جهت ایراد «سخنرانی» در این دانشگاه بخشی
از همین عملیات مسخره بود. ولی «کار هر بز نیست خرمن کوفتن»، میتوان
در برابر دوربینها یک بسیجی از همهجابیخبر را «شیعیمسلک ناسیونالیست ایرانی»
جا زد، ولی نمیتوان در دانشگاه کلمبیا، در برابر گروهی از دانشجویان از چنین موجودی
تصویر «روشنفکر» ارائه داد. معرکه دانشگاه کلمبیا به مضحکه تبدیل شد و چندی
بعد عقبنشینی آتلانتیسم چنان شدت گرفت که احمدینژاد، مهرة فرضاً برندهاش در ایران، مجبور
شد شخصاً خط قرمز مسکو در خلیجفارس یعنی نیروگاه هستهای بوشهر را نیز به دست خود
«افتتاح» کرده، بر آمال و آرزوهای ژئوپولیتیک غرب در آبهای گرم
نقطة پایان بگذارد.
ولی تلاش سوم آتلانتیسم را طی لاتبازی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد، مهرههای محفل کودتای 22 بهمن 57 و «خط امام» شاهد
بودیم. اینان نیز به بهانة «تقلب» در انتخابات ـ تو
گوئی در این حکومت انتخابات بدون تقلب هم داشتیم ـ به نوبة خود تلاش کردند تا با آشوبآفرینی در
کشور به استقبال طرح ضدانسانی «بهارعرب» اوباما بشتابند، و ایران را علمدار این بلوا و غائلة ضدبشری
نمایند. خوشبختانه این طرح هم ناکام ماند، و نطفة «تجدید حیات» شعارهای ضدانسانی و پدیدة
ایرانستیز «انقلاب اسلامی» در رحم آتلانتیسم پوسید، و حضرات مجبور شدند با توطئهگری در میدان
سیاست ایران خداحافظی کنند.
در چنین شرایطی است که غرب بالاجبار روحانینمائی به نام حسن فریدون را از
کاسة انتخابات حکومت اسلامی بیرون میکشد و در مقطعی که تمامی کارتهای برنده و
کودتائی آتلانتیسم که جملگی در محفل استعماری «شیخوشاه» جای داشتند از دست شده
بود، روحانی همانطور که شاهد بودیم جز
فراهم آوردن زمینة عقبنشینی سیاستهای استعماری غرب از منطقه کار دیگری نمیتوانست
صورت دهد. تنظیم «توافقنامة هستهای» در
عمل مهمترین گام از همین مجموعه عملیات عقبنشینی به شمار میرود.
حال که با چشمانداز کلی سیاستهای «کلان ـ منطقهای» تا حدودی آشنا شدیم
ببینیم معنا و مفهوم استراتژیک و ژئوپولیتیک این «توافقنامه» چه میتواند
باشد؟ اینکه تحریمهای شورای امنیت سازمان
ملل بر اقتصاد ایران پایان یابد، خبر مسرتبخشی
است، ولی فینفسه مسئلة فوقالعادهای
نیست. بسیاری ملتها بدون آنکه از سوی
سازمان ملل تحریم شده باشند، در جنگ، فقر،
گرسنگی و ناامنی دستوپا میزنند.
مگر افغانستان و یا سوریه از سوی سازمان ملل تحریم شدهاند که ملتهایشان
سالهای سال است روی آرامش، امنیت و رفاه
ندیدهاند؟ در نتیجه،
رضایتمندیهای عجولانه و بهبهوچهچههای شتابزده را میباید به کناری
گذاره چشمانداز کلی را مد نظر قرار دهیم.
نخست این چشمانداز را از منظر منافع غرب بنگریم. حال که استراتژی «زمین سوخته» در ایران با شکست
کامل روبرو شده، مسلماً تلاش جهت تبدیل
ایران به ژاندارم آمریکائی منطقه، از نوع
آریامهری، روی میز اینان قرار خواهد گرفت. در
عمل، کم نیستند رسانههائی که این نوع ژاندارمی را
برای ایرانیان تحت عناوین پرطمطراق «ایران شیعه»،
و یا تجدیدحیات امپراتوری پارس و ... تذهیب هم میکنند! استدلالی که در قفای این نوع ژاندارمی خوابیده
«روشن» است؛ ایران نفت صادر میکند؛ تسلیحات به صورت فلهای از غرب خواهد خرید؛ مخارج سنگین کارشناسی نظامی میپردازد، در نتیجه جهت حفظ مرزهایاش مجبور خواهد بود
با غرب «همکاری» کند! ولی این «حرفها»
دیگر دورهاش گذشته، نخست اینکه فروش نفت
در دوران پساشوروی آن نیست که سابقاً بود.
امروز بازار نفت دچار آنچنان آشفتگیای شده که طرح تبدیل «دلار نفتی به
تسلیحات» فقط در مخیلة آنهائی پای میگیرد که همچون اصحاب کهف در غار زندگی میکنند. بهتر بگوئیم، عوامل تعیینکنندة بازار نفت امروز به مراتب
پرشمارتر و خصوصاً از منظر غرب غیرقابل کنترلتر شده، و تلاشهای ناموفق اخیر واشنگتن جهت فراهم
آوردن زمینة بینالمللی برای استخراج «شیست» به صراحت نشان داد که یانکیها هم
خودشان میدانند که «این تو بمیری از آن تو بمیریها» نیست.
حال که یانکیها خودشان این مطلب را «فهمیدهاند»، مسلماً به نوچههایشان هم این خبر مهم را
خواهند رساند. پس اگر فرض ژاندارمی را حذف کنیم، میماند
«تجارت با ایران!» و این تجارت نیز مسلماً
متکی بر همان درآمد نفت میباید تخمین زده شود،
زمینة دیگری وجود ندارد. این نوع «تجارت» مسلماً هزینهاش برای ایرانی به
مراتب «سبکتر» از تسلیحات خواهد بود. چرا
که، هم کالاهای مصرفی ارزانتر از
تسلیحات است و هم مخارج سنگین جاسوس و کارشناس و «دلال محبت» ندارد. ولی این نوع تجارت اگر با مقدار نفتی که ایران
قادر خواهد بود صادر کند، هماهنگی ضمنی
نشان میدهد نهایت امر معضلات استراتژیک به وجود خواهد آورد.
به عبارت دیگر، در این راستا، پول نفت ایران بار دیگر تبدیل خواهد شد به شهد
و شکر در کام صنایع غرب، و در ازاء آن
ایران همچون کویت، امارات و قطر بازار
مصرفی خواهد شد جهت خنزرپنزرهای تولید غرب.
در نتیجه، ساختار حکومت، تجارت،
نظام بانکی، سیستم پولی، و ... جملگی تحت کنترل همین مرکزیت تجاری قرار
خواهد گرفت. خلاصه بگوئیم، تجارت فرامرزی و امکانات مالیای که این نوع
«تجارت» فراهم خواهد آورد، تبدیل میشود
به اهرمهای تصمیمگیری در صحنة سیاست،
اجتماع و حتی مسائل فرهنگی کشور. البته آنان که با لیبرالیسم مالی و
اقتصادی، خصوصاً در قوالب روبنائی و «مکدونالدی»
آن هماهنگی دارند از این نوع «رابطه» استقبال خواهند کرد، ولی میباید
در اینجا یادآور شویم که الگوی لیبرالیسم اقتصادی زمانیکه مرکزیت تصمیمگیری
اقتصادی خارج از جغرافیای یک کشور قرار گرفته،
نام دیگری دارد؛ آن را الگوی اقتصاد استعماری میخوانند. این اقتصاد چند و چون و اختیارش در دست دیگران
است. و این نوع تاجرمسلکی نوین مشکل
استراتژیکی در ایران به وجود خواهد آورد، مشکلی
که روسیه از کنارش بیتوجه نمیگذرد.
خلاصه بگوئیم، اگر روسیه طی چندین سال
تلاش پیگیر دیپلماتیک، غرب را در ایران به عقبنشینی وادار کرده، مسلماً برای این نبوده که اینبار غربیها
ایران را در مرزهای جنوبیاش به کویت ثانی تبدیل کرده، یک شیخ
و چند حرمسرا نیز در این دیار افتتاح کنند.
و در این راستا، شق تجارت غیرتسلیحاتی، علیرغم هماهنگیهای ظاهری با مقدار درآمد ارزی
حکومت ایران آنقدرها حائز اهمیت نیست. در نتیجه،
هیاهوئی که در رسانههای غرب به راه اوفتاده، و برخی خبرسازان از صف کشیدن سرمایهگزاران
غربی در فرودگاهها برای ورود به بازار ایران سخن به میان میآورند، اگر هم
صحت داشته باشد، دولت مستعجل خواهد
بود. خلاصه بگوئیم، برای
غرب در ایران جز بنبست، چه استراتژیک و
چه اقتصادی، زمینهای پیشبینی نمیکنیم. شاید زمینههای دیگری وجود داشته باشد ولی در
حال حاضر این زمینهها از چشم پنهان مانده. خلاصه بگوئیم،
در شرایط فعلی علیرغم حذف تحریمهای اقتصادی، جز
توریسم و بدهبستانهای مقطعی و مختصر،
مشکل میتوان برای غرب زمینة مساعد جهت نفوذ به بازار ایران جستجو نمود.
ولی این توافقنامه از منظر مسکو مفاهیم و چشماندازهای دیگری دارد. از منظر
سیاست مسکو چشمانداز استراتژیک ایران صرفاً اقتصادی نیست. روسیه
در ایران در جستجوی سازماندهی به یک «عمق استراتژیک» است. اگر فاصلة بعید جغرافیائی غرب از ایران، پایتختهای آتلانتیست را نسبت به سرنوشت
ایرانیان بیتفاوت کرده، همسایگی ایران با
روسیه دقیقاً در مسیری عکس عمل خواهد کرد.
برای روسیه، این امر که در ایران
یک حکومت سرکوبگر، فاسد و مشتی لاتوملا
حاکم باشند، نه یک «موهبت» الهی جهت چپاول
بیشتر، که یک خطر استراتژیک تلقی میشود. مسکو علاقمند است که در مرزهای جنوبیاش با
ساختاری منطقی، هماهنگ با حقوق بینالملل، و با قابلیت دوام و بقاء سروکار داشته
باشد، نه با مشتی لاتوآخوند که توسط
سازمانهای اطلاعاتی غرب از زبالهدانها بیرون کشیده شدهاند.
از سوی دیگر، این عمق استراتژیک که در
وحلة نخست به طبیعت رژیم سیاسی ایران پیوند خواهد خورد، میباید آنچنان پایدار باشد که به کرملین اجازه
دهد در خاورمیانه، خلیجفارس،
دریای عمان، اقیانوس هند، دریای عرب و حتی مدیترانه منافع کلان خود را
تأمین نماید. چنین عمق استراتژیکی به
سادگی تحصیل نخواهد شد، و نمیتواند همچون
طرحهای آتلانتیست بازتابی باشد از یک کودتا،
«انقلاب» سرهم بندی شده، و یا
انتخابات هولهولکی و استصوابی. این نوع «عمق» مسلماً بازتاب یک همکاری گستردة
استراتژیک خواهد بود؛ چه تسلیحاتی، چه
اطلاعاتی، و چه امنیتی و نظامی! این عمق نیازمند شبکههای گستردة ارتباطی است؛ از راهآهن
گرفته تا جادههای شوسه و محورهای هوائی. و
این مسائل میباید در قلب رژیمی شکل گیرد که بتواند امنیت، آرامش و زمینة مساعد همکاری را فراهم
آورد. این است مشکل اصلی حکومت اسلامی جمکران در فردای
«توافقنامه هستهای!»
این سئوال مطرح میشود که حکومت کودتائی فعلی در ایران که با تکیه بر مشتی لاتوآخوند
به سرکوب روزمرة ایرانیان مشغول شده تا کجا میتواند در تأمین این عمق استراتژیک
به مسکو کمک کند؟ به صراحت بگوئیم، این رژیم اگر میخواهد دوام و بقاء خود را در
شرایط فعلی تضمین نماید، میباید از سر تا پای دست به خانهتکانی بزند، در
غیراینصورت در سایة «توافقنامة هستهای» ما شانس زیادی برای باقی ماندن رژیم آخوندها
در قدرت نمیبینیم.