۹/۱۰/۱۳۸۵

دریغ از ویتنام!



سیاست‌های جهانی از جان ملت‌های منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی چه می‌خواهند؟ اگر به این سئوال به صراحت نمی‌توان پاسخ داد، می‌توان تأئید کرد که، درخشش‌ پیروزی‌های «بزرگ» و «چشم‌گیر» اینان، که پس از اشغال افغانستان و سرکوب ارتش صدام حسین چشم جهانیان را کور کرده‌ بود، رو به افول گذاشته. امروز همان آمریکائی که قصد تغییر نظام‌های سوری و ایرانی را رسماً اعلام می‌داشت، و محورهائی به نام «شرارت» در سطح جهان مشخص کرده بود، جای خود را به آمریکائی داده که جهت استقرار «صلح» دست به دامان رژیم‌های مستبد در همین سوریه و ایران شده. در این منطق «کور»، اگر نشانی از هر گونه تحول بیابیم، همان است که «خاورمیانة» دمکراتیک، «دست گلی» که دولت بوش برای جهانیان به ارمغان آورده بود، طی گذشت چند سال به «گل‌خرزهره» تبدیل شده.

«صلحی» که اینک زیر نظر آمریکا، ملت‌های منطقه می‌باید، در کنف حمایت دولت‌های رسوا و بی‌حمیتی چون سوریة بعثی و «ولایت فقیه» به دست آورند، آیا ارزش فروپاشاندن کشورهای عراق و افغانستان را ‌داشته؟ امروز سخن از یک میلیون قربانی جنگ در افغانستان و عراق در میان است، مسئولان چنین «نسل‌کشی‌‌هائی» که تاریخ این منطقه، پس از هجوم مغول به یاد نداشته‌، در کجا لمیده‌اند که اینک می‌خواهند با همیاری غلامان و والیان استعمار، «صلح»‌ نیز برای مردم این مناطق به ارمغان آورند؟ چگونه می‌توان بر این شرایط «فضاحت‌بار» چشم فرو بست؟ «غرب» امروز در باتلاقی دست و پای می‌زند که موجودیت استعماریش در این منطقه را به سرانجامی محتوم، در عمق زباله‌دان تاریخ خواهد کشاند. ولی آیا استعمارگر از گذار تاریخ درس خواهد گرفت؟ خیر، هم اینک استعمارگران با تکیه بر دست‌نشاندگان و نانخورهای دیرینه‌اشان ـ حوزه‌های علمیة شیعة 12 امامی، و بساط انگلیسی‌مسلک «بعثی‌گری» ـ قصد آن دارند که تمامی ملت‌های منطقه را نیز با خود به همان «منجلاب» ببرند.

در چند روز گذشته شاهد ورود رئیس «دولت» عراق به تهران بودیم، فراموش نکرده‌ایم که آقای جلال طالبانی، پس از فروپاشی سلطنت هاشمی در عراق، عملاً تا زمانی که «تصفیه‌های» ‌خونین در اینکشور آغاز شد، روزنامه‌نگار، «وکیل دعاوی» و از نزدیکان تشکیلات بعث بودند. ایشان در مقام یک سیاستمدار «تمام عیار»، پس از درگیری با بعث، با «چشم‌پوشی» از جنایات پهلوی‌ها در کردستان، روی به دربار ایران و شاه سابق گذاشتند. دیری نپائید که، پس از غائلة 22 بهمن، علیرغم جنایات سپاه پاسداران در کردستان، ایشان همره و همگام حکومت اسلامی شدند. و در زمان جنگ اول خلیج‌فارس، همین آقای طالبانی بودند که به ندای «کردستان آزاد» که از واشنگتن به گوش می‌رسید لبیک گفتند، و با اینکار هزاران کرد را به کام مرگ فرستادند. هم اینک آقای طالبانی در کنار افرادی می‌نشینند که کارنامة عملیاتی‌شان در عراق «یک قلم»، بیش از 600 هزار کشته به تاریخ اینکشور «تقدیم‌» کرده. انصافاً، چنین «رئیس‌دولتی» می‌باید به دیدار احمدی‌نژاد هم بیاید! و موضوع چنین ملاقاتی، چه چیزی بهتر از «صلح» در منطقه!

ولی این دیدار «باشکوه» تنها رخداد در این چند روزه نیست. پیش از آن، تونی ‌بلر ـ نخست وزیر فعلی انگلستان که بهتر است از او با نام نخست وزیر «سابق» یاد کنیم ـ از کشور دوست و مشترک‌المنافع، پاکستان دیدار کردند. و همین دیروز بود که، با در نظر گرفتن بیانات سخنگوی وزارت امور خارجة پاکستان، مبنی بر «اتحاد با طالبان» جهت ایجاد امکان صلح در افغانستان، زاویة اصلی این دیدار «سرنوشت‌ساز»‌ خود را نمایان کرد. سفرهای دیگری نیز در راه‌ بود، سفر جرج بوش به اردن، دیدار دیک‌چنی از عربستان ـ به قولی به صورت مخفیانه از عراق ـ و خصوصاً دیدار پادشاه اردن، که نهایت‌امر علاقة وافری به ایفای نقش «پشت جبهة آمریکا» دارد، از کشور هندوستان! این بود خلاصه‌ای از دیدارها که مسلماً تمامی آنان را، چه علنی و چه مخفیانه در بر نخواهد گرفت. ولی طی این ملاقات‌ها سخن از یک اصل کلی به میان می‌آید، که در ظاهر هیچیک از طرف‌های درگیر علاقه‌ای به مطرح کردن‌اش ندارند: «چه کنیم که آمریکا هم از منطقه برود و هم از این جنگ پیروز و سربلند پای بیرون گذارد؟»

به خدم و حشم ایالات متحد در منطقه می‌باید مطالبی را گوشزد کرد. نخست آنکه، آمریکا از منطقه خواهد رفت؛ علیرغم آنکه جرج بوش طی دیدارش با مالکی، نخست‌وزیر فعلی «دولت» عراق در اردن می‌گوید :«آمریکا در عراق می‌ماند!» ولی فرار آمریکا از عراق، و خصوصاً شکست نیروهای غربی در افغانستان، که به بهانة «مبارزه با تروریسم» جنگی غیرانسانی را بر اینکشور تحمیل کردند، نمی‌تواند با حمایت نوکران محلی به «پیروزی» تبدیل شود. «پیروزی» در کار نخواهد بود. اینک به صراحت می‌بینیم که «محور شرارت» سابق، جای خود را به «محور صلح‌دوستی» ‌داده، و آمریکائی‌ها قصد آن دارند که با حمایت از دولت‌های پوسیده و منفوری چون بعث سوریه و «ولایت فقیه» در ایران، جهت خروج از بحران، «پشت‌جبهه‌ای»‌ بیابند. در همین وبلاگ بارها گفتیم که این یک «رویا» است؛ این جنگ «پشت‌جبهه»‌ نخواهد داشت.

در صورت شکل‌گیری محوری که اعضای آن دولت‌های فاسدی چون حکومت اسلامی، بعث سوریه، «دولت دست‌نشاندة عراق»، و مجموعه‌ای باشد که گویا با همگامی «طالبان» و سرمایه‌گزاری سعودی‌ها در افغانستان بر پا خواهد شد، نخستین عکس‌العمل در سطح منطقه به صراحت خود را نشان می‌دهد: نارضایتی‌های عمومی! این عامل را دیگر این مجموعة «مسخره» نخواهد توانست سرکوب کند. اکثر این دولت‌ها بر اساس فرضیة «باطل» مبارزات «فرضی» با آمریکا تشکیل‌ شده‌اند، و در صورت همکاری با ایالات متحد خود به خود از هم فرو خواهند پاشید. در پی مانورهای «دیپلماتیک» در منطقه، خبرگزاری نووستی از روسیه با تعجب می‌نویسد: «گویا آمریکا قبول نمی‌کند که محوری در منطقه شکل گرفته!» بله، آمریکا فکر می‌کند که تا آنجا که جان در بدن دارد می‌تواند «چانه» بزند؛ طرف صحبت هم «نوکران» و «خانه‌زادان» امپریالیسم از قبیل «ولایت فقیه»، طالبان، مشارف و آقای طالبانی هستند.

در اردوگاه آمریکا، استدلال به اینجا رسیده که اگر قرار باشد ارتش ناتو در افغانستان شکست بخورد، بهتر آنکه «طالبان غربی» جایگزین کرزائی شوند تا «طالبانی» که اختیارشان دست ما نیست؛ اگر قرار است از عراق فرار کنیم، چه بهتر که دوست و همنشین دیرین‌مان «ولایت وقت» جای ما را بگیرد، تا جنبشی که از آن نه هیچ می‌دانیم و نه بر آن هیچ کنترلی می‌توانیم اعمال کنیم؛ اگر قرار است دولت لبنان فرو ریزد، چه بهتر که خود آنرا فروپاشانیم ـ جنگ اسرائیل نیز شاید برای همین بود ـ و بجای قبول حضور عواملی که دیگر از ما دستور نمی‌گیرند، دست‌نشاندگان خودمان، آعون‌ها، نصرالله‌ها و امثال اینان را سر کار بیاوریم. ولی اگر «خیمه‌شب‌بازی» در لبنان ممکن نشد؛ در دیگر ممالک نیز نخواهد شد.

اینبار، همانطور که پیشتر نیز نوشتیم، تجربة «ویتنام»، بهترین،دوست‌داشتنی‌ترین و ایده‌آل‌ترین «گزینة» آمریکا و انگلستان خواهد شد؛ ابعاد واقعی فاجعه‌ای که اینان در این منطقه تجربه خواهند کرد، فقط از عهدة‌ قلم آندسته مورخان بر خواهد آمد که در آینده‌ای نه چندان دور، مقدمه‌ای بر تاریخ «پایان‌نامة استعمار» در خاورمیانه خواهند نوشت!


انتخابات یا شعبده؟


گام به گام به «میعادی» نزدیک می‌شویم که، طرفداران حکومت اسلامی ترجیح می‌دهند از آن با نام «انتخابات» یاد کنند. بله، در چارچوب یک قانون اساسی، که به آن نام «قانون اساسی جمهوری اسلامی» داده‌اند، و بررسی جزئیات‌اش را در این مقطع مسکوت می‌گذاریم، در روزهای آتی می‌باید «مردم» به پای صندوق‌های رأی رفته، «پدیده‌ای» به نام مجلس خبرگان رهبری «انتخاب» کنند. البته در این «میعاد»، انتخابات دیگری هم، که از نظر سیاسی کم‌اهمیت‌تر تلقی می‌شود، همزمان صورت خواهد گرفت: شوراهای شهر و شهرستان!

در تاریخ ایران، پس از «پیروزی» انقلاب مشروطه، چنین متداول شده که سخن از قانون و مقررات بسیار به میان ‌آید. قبل از روند قانون‌گرائی «مشروطه‌نما»، قانون یا «مشروعه» بود، در چارچوب سنت رایج ـ بهتر بگوئیم ادیان و آداب و رسوم جامعة فئودالی ـ و یا ملوکانه. به این معنا که «ذات‌اقدس ملوکانه» مستقیماً جمیع «رعایا» را در جریان «قوانین» قرار می‌دادند! به طور مثال روزی از روزها، همانطور که ناصرالدین میرزای قاجار در ایوان صاحبقرانیه مشغول نوشیدن چای عصرانه بود، به این نتیجه می‌رسید، که مثلاً اصغراوغلی، یکی از نوکران‌ دربار، می‌باید «دم توپ برود»! جرم این نوکر آنقدرها مهم نبود، دم توپ رفتنش به فرمان قبلة عالم بود که از اهمیت برخوردار می‌شد. نوکران دیگر به سرعت دست و پای همین اصغراوغلی را می‌گرفتند، و کشان کشان او را می‌بردند «دم توپ». بعد هم جمیع «رعایا» جمع می‌شدند، و وقتی توپ را می‌گذاشتند روی شکم اصغراوغلی و فتیله را آتش می‌زدند، تا چند هفته امعاء و احشای قربانی را جمیع‌رعایا از پشت بام‌ها جمع می‌کردند! پس از این قدرت‌نمائی، جمیع رعایا «شادمان» به سر کار و زندگی خود باز می‌گشتند، کسی هم برای اصغراوغلی، حتی زیر سبیل‌اش مرثیه‌ نمی‌خواند، چرا که او هم یکی از همان نوکران و چوبداران آدمکش و سفاک درباری بود، و زمانی که در قید حیات بود، احدی چشم دیدن‌اش را نداشت.

بعد از آنکه امپراتوری «محروسة» قاجار، همچون بسیاری «امپراتوری‌ها»، پس از بحرانی که نهایت‌امر به جنگ اول منجر شد، از هم فرو پاشید، بساط «مشروطه‌خواهی» رو به‌ قدرت گذاشت. ولی «مجلس» و «انتخابات» در مملکت ایران بیشتر تشریفات بود. چرا که، آنروزها 95 درصد نفوس‌، عملاً رعایای دهات بودند، نه در رأی‌گیری‌ شرکت می‌کردند، و نه شرکت احتمالی‌شان اصولاً می‌توانست معنا و مفهومی داشته باشد. بی‌مورد نبود که اغلب مجلسیان، سخنرانان و سیاسیون در آنروزها یا خود فئودال‌ بودند و یا از دارودستة آخوند جماعت! شاید به دلیل همین خصوصیات تاریخی است، که برخی از «آخوندها» و طرفدارن‌شان، امروز سعی دارند مشروطه را حرکتی «اسلامی» معرفی کنند!

ولی، با همة این احوال، شاهدیم که پس از کودتای «رضامیرپنج»، که با همیاری کلنل آیرون‌ساید انگلیسی به راه افتاد، و پس از صدور همان فرمان کذائی قزاق‌منشانه: «حکم می‌کنم!» که در اینجا از بررسی «جزئیات» آن نیز می‌گذریم، همین رضامیرپنج، که حاج‌روح‌الله، از او همیشه به نام «رضاخان» یاد می‌کرد، باز هم کرکرة دکان «رأی‌گیری» برای مجلس شورا را از نو بالا زد. و دیدیم که، حتی پس از کودتای 28 مرداد، هیچگاه انتخابات «مجلسین» ـ آنروزها دکان دیگری هم به نام مجلس سنا در کنار مجلس شورا باز کرده‌ بودند ـ مورد سئوال قرار نگرفت. در حقیقت «انتخابات»، در بطن جامعة آنروز ایران،‌ و در حکومت «اسلامی» امروز، پیوسته وسیله‌ای است جهت توجیه «مشروعیت» نظامی که اصولاً به دلیل کارکردهایش نمی‌تواند «قانونی» و «مشروع» تعریف شود. کشور ایران، از کودتای میرپنج تا به امروز، در چنگال نظام‌های «استبدادی» قرار گرفته که به دلیل بهره‌گیری از روش‌هائی کاملاً قرون وسطائی، با پدیدة انتخابات نمی‌تواند هیچگونه همسانی داشته باشد. «انتخابات» در چنین نظام‌هائی، حکایت زنگوله بستن «دم‌ تابوت» حکومت مردمی است؛ این نوع «انتخابات» در واقع، از میان بردن «مردم» و توجیه کردن زیر پای گذاردن «حقوق مردم» است، چرا که در این میان اصولاً «مردمی» در کار نیست!

شاید در نظام‌های سیاسی حاکم در جهان سوم، بهتر باشد پدیدة «انتخابات» را نه در چارچوب بررسی حکومت «مردم‌سالار»، که در مقام تحقیق در بارة «نمادی» از ابزار سرکوب عمومی مورد بحث قرار دهیم. همگان از پیش‌فرض‌های حکومت مردمی مطلع‌اند، و شاید در اینجا نیازی به تکرار آن‌ها نباشد؛ حضور احزاب، فعالیت سندیکاهای کارگری و دانشجوئی، فعال بودن انجمن‌های حرفه‌ای از قبیل کانون وکلا، کانون نویسندگان، و خصوصاً فعالیت و حضور مستقیم و بلاواسطة «مطبوعات»، مطبوعاتی که فعالیت‌‌شان از طرف حاکمیت ـ بدون در نظر گرفتن مشی حاکم بر این نشریات ـ می‌باید پیوسته مورد حمایت همه جانبه قرار داشته باشد. این‌ها صرفاً گوشه‌ای از «پیش‌فرض‌هائی‌» است که، می‌تواند به آرای عمومی و عمل انتخابات «مفهوم» بدهد. همگان می‌دانیم که چنین پیش‌فرض‌هائی نه امروز در ایران وجود دارد، و نه دیروز وجود خارجی داشته. از اینرو سخن گفتن از «انتخابات» می‌باید با احتیاط بیشتری صورت گیرد. چرا که گزینش این «واژه»، جهت معرفی آنچه در حال انجام گرفتن در سطح جامعة امروز ما است، کاملاً «توجیه‌ناپذیر» است.

اطلاق نام «انتخابات» بر آنچه امروز در جامعه در حال صورت پذیرفتن است، درست مانند این است که کسی «سخن» گفتن را «آشامیدن» بنامد. «انتخابات» همانطور که در بالا آمد «پیش‌فرض‌هائی» دارد، ولی در کمال تأسف شاهدیم که «انسان» موجودی است تلقین‌پذیر! و پس از گذشت 80 سال از حاکمیت استعماری بر ایران، امروز جامعه خواه‌ناخواه «میراثی» از این دورة استعماری را در بطن خود «درونی» کرده. بسیاری مسائل می‌تواند در این میان مطرح شود، و از قضای روزگار بسیاری از افرادی که پس از غائلة 22 بهمن دست به شمارش «میراث‌های» درونی‌شدة استعماری در ایران زدند، در میان همین هیئت حاکمة فعلی‌اند. اینان از «دامن‌پوشیدن» بانوان، از کراوات زدن مردان، و از هر آنچه «مظاهر» فرهنگ غربی به شمار می‌آوردند، بسیار گفته‌اند، ولی آنجا که همین «مظاهر» شامل حال «تبلیغات» و «غوغاسالاری‌های» نظام وابسته و استبدادی خودشان می‌شود، می‌بینیم که سکوت کامل اختیار می‌کنند. به زعم این «حضرات»، پدیدة «انتخابات» غربی نیست؛ واژه‌هائی چون مراکز رأی‌گیری، وزارتخانه، رئیس جمهور، نخست وزیر، مجالس‌ قانونگذاری، خطوط ارتباطات، راه و ترابری، و هزاران هزار پدیده‌ و مجموعه‌‌ای که امروز این حاکمیت نه تنها موجودیت‌شان را به رسمیت می‌شناسد، که موجودیت خودش نیز در گرو وجود آنان است، حتماً همگی از «اسلام» به دست ما رسیده! همة این‌ها به زعم «رهبر» فرهیختة این حکومت، در صدر اسلام، در همان شبه‌جزیرة عربستان به همانصورت امروزیش در ایران، وجود داشته‌، و وجود آنان در ایران، از «اصالت» فرضی این حکومت سرسوزنی نمی‌کاهد! اشکالی هم ایجاد نمی‌کند. تنها چیزی که مشکل می‌آفرید، کراوات آقایان و دامن خانم‌ها بود!

چرا بی‌پرده نگوئیم؟ خودفروختگانی که امروز، با قلم‌های اهدائی محافل استعماری، برای این انتخابات مضحک، این دستگاه آدمکشی و وطن‌فروشی، «خودشیرینی» به راه انداخته‌اند، بدانند که آزادی بیان در هیچ فرهنگی نمی‌تواند به معنای حمایت از سیاست‌بازانی باشد که به صراحت جابر‌اند و آدمکش. در هیچ فرهنگی، آنچه امروز اینان می‌گویند، نمی‌تواند در کنف حمایت از «آزادی بیان»‌ قرار گیرد. چه در درون مرزها باشند و چه در بیرون مرزها، گذار این خودفروختگان به «دادگاه ملت ایران» است. آنزمان، فرصتی برای «خود شیرینی»‌ دیگر نخواهد ماند.


۹/۰۷/۱۳۸۵

دمکراسی یا شارلاتانیسم؟



پس از آخرین انتخاب «ریاست دولت» در حکومت اسلامی، که منجر به شکل‌گیری غوغاسالاری «مهرورزی» شد، به نوعی شاهد گسترش پدیدهائی «نوین» در سطح جامعه هستیم، پدیده‌هائی که هر کدام، با در نظر گرفتن تمایلات و وابستگی‌های ناظران به شیوه‌هائی متفاوت تحلیل می‌شود. ولی نباید فراموش کرد که، ‌ در آغاز کار، حتی پیش از آنکه «نتایج» قطعی این انتخابات «فرضی» اعلام شود، طی گذار از فضای تهی سیاسی‌ای که در آن مشخص شده بود، سیاست‌های «مردم دوستانة» سردار اکبر و چسباندن اعلان‌های تبلیغاتی بر شلوار جین دختران تهرانی کاری از پیش نخواهد برد، گروهی به سرعت سخن از «نظامی» شدن رژیم ایران به میان آوردند. ولی از قضای روزگار، کسانی که این برخورد را «باب» کردند، و سعی در گسترده نمودن «مفاهیم» نوین «نظامیگری» در این رژیم داشتند، همان‌ها بودند که اگر اکثریت‌ مطلق‌شان در خیمه و خرگاه هاشمی ‌رفسنجانی، کروبی و سردار قالیباف نشسته بودند، نهایت امر از همراهان و دوستان نزدیک احمدی‌نژاد نیز به شمار می‌رفتند، چرا که در این نظام نمی‌توان حضور مخالف «متصور» شد!

موضع‌گیری‌های گروه «رفسنجانی ـ کروبی» نشان ‌می‌داد که «نظامیگری»، از نوعی که به زعم اینان «موهن» و «مردود» است، در معنای «متعارف» کلمه نمی‌بایست «نظامیگری» تلقی شود. «نظامیگری» برای آنان، به این معنا بود که خودی‌های‌شان «بالاجبار» می‌باید اهرم‌های قدرت را به دست گروه دیگری بسپارند. چرا که اگر بخواهیم «نظامیگری» را، در مفاهیم اساسی آن معنا کنیم، تا آنجا که شامل حال طبقات مختلف در جامعة ایران می‌شود: دانشجو، روشنفکر، فعال سیاسی، کارگر، و حتی دکاندار و خرده‌سرمایه‌دار ... پس از غائلة 22 بهمن، همان شیوة حاکم بر کشور بوده، و عملاً حضور و یا عدم حضور «مهرورزی»، در رأس تشکیلات دولتی ایران، در کیفیت و کمیت آن هیچگونه «تغییری» ایجاد نکرد.

در واقع، آنان که برای حمایت از «سردار» در برابر «نظامی‌ها» دست به تبلیغات زده بودند، به صراحت «نعل‌» وارونه می‌زدند، چرا که اساس در چنین نظامی این است که، اصولاً «انتخاباتی» در کار نیست؛ «رأی» از پیش صادر می‌شود، ‌ و تصمیم‌گیری در مورد گروهی که قرار است اهرم‌ها را در دست گیرد، قبل از شروع «صحنه‌سازی» انتخابات، از طرف محافل استعماری صورت گرفته. اگر چنین نمی‌بود، اعتراضات کروبی، و سپس «اعتراضات» ضمنی اکبر رفسنجانی، به نتایج این «رأی‌گیری‌ها»، می‌توانست تأثیری بر فضای حاکم سیاسی بگذارد، چرا که این دو نفر «شهروندان» سادة یک کشور نیستند و هر کدام سال‌ها در رأس هرم سیاسی همین رژیم حضور فعال و سرکوبگر داشته‌اند.

ولی، آنان که «نعل وارونه» می‌زدند، و در واقع کارگزاران محافل استعماری‌اند؛ نه کاری با سرداراکبر داشتند و نه کاری با کروبی و دیگران، سعی بر آن بود که با کشاندن هر چه بیشتر مردم به مراکز رأی‌گیری ـ تحت عنوان جلوگیری از انتخاب شدن احمدی‌نژاد ـ و سپس بیرون کشیدن نام احمدی‌نژاد از همین صندوق‌ها، تا آنجا که ممکن بود برای این «سیاست نوین» مشروعیت در سطح جهانی هم فراهم آورند. و اینکار را تحت عنوان «مبارزه با احمدی‌نژاد» صورت می‌دادند. در میان این طرفداران «دیرهنگام» آقای رفسنجانی، متأسفانه نام‌های «آشنا» : نویسندگان، روشنفکران، روحانیون و ... کم نیستند، و این امر فقط نشاندهندة عمق نفوذ سیاست‌های استعماری در بطن جامعة ایران است. در واقع سیاست استعماری، به دلیل حضور مستقیم نظامی در افغانستان و عراق، نیازمند «صورت‌بندی»‌ نوینی در ساختار حکومت «استیجاری» اسلامی در ایران بود، ساختاری که با حضور «مهرورزی» و همکاران وی امید می‌رفت که بتواند تأمین شود، و در این راه، آنان که «بار سنگین» به شمار می‌آمدند، همانطور که دیدیم، از موضع خود در سفینة استعمار بیرون رانده ‌شدند.

امروز ماه‌ها از آغاز حکومت «مهرورزی» می‌گذرد. و همانطور که از آغاز حدس زده می‌شد، «سیاست‌نوین» که مسلماً از خارج از مرزها دیکته می‌شود، جز ایجاد فشارهای روزافزون مالی، فرهنگی، اقتصادی بر جامعه، تأثیر دیگری نداشته. نمایشات «توده‌پروری» که هر از گاه، از شبکه‌های رادیو و تلویزیون دولتی جهت نشان دادن حمایت‌ «توده‌های محروم» از هیئت دولت جدید به خورد مردم داده می‌شود، بیشتر جهت «ارعاب» مخالفان ایندولت و تأکید بر «محبوبیت» فرضی و روز افزون احمدی‌نژاد صورت می‌گیرد. ولی در عمل، ایندولت خارج از جوسازی عملاً کار دیگری صورت نداده. و شاهدیم که تقبل این «حمایت روزافزون» توده‌ای از دولت «مهرورزی»، در کمال تعجب بیشتر در سطوح مرفه‌تر جامعه در حال شکل‌گیری است. به عبارت دیگر، خمیرمایة طبقاتی این دولت چنان عمل کرده که این گروه‌های مرفه جامعه هستند که اینک در پس «حمایت‌های توده‌ای» از دولت احمدی‌نژاد «پناه» می‌گیرند!

در همان روزهای نخست، در گیرودار اوضاع و احوالی که در حال حاکم شدن بر کشور بود، «مواضع» محافل دست راستی‌ ـ محافلی که عملاً، طی تاریخ معاصر ثابت کرده‌اند فاقد هر گونه بینش ‌سیاسی‌اند و صرفاً «آب» از دست سفارتخانه‌های غربی می نوشند‌ ـ کاملاً روشن بود؛ اینان نگرانی‌شان این شده بود که احمدی‌نژاد ممکن است «توده‌ای» از «آب» در آید! ولی در جناح چپ نیز «اشتباهات» زیادی را شاهد بودیم. از این واقعیت نمی‌توان روی گرداند که، چپ در ایران، خارج از تمامی نقاط کور «راهبردهای سیاسی‌اش»، به دلیل تجربیات هولناک میرپنج و روح‌الله خمینی، از «پوپولیسم» وحشت عمیقی به دل دارد. چپ در ایران، بر خلاف حرکت‌های چپ در اغلب کشورهای صنعتی، از طبقات حاکم و سرمایه‌داران ترسی به دل راه نمی‌دهد؛ چپ ایران، هر چند که ممکن است مضحک به نظر آید، از توده‌ها وحشت می‌کند! می‌باید قبول کرد که تجربیات هولناک «پوپولیسم» ایران، شاید در این میان مقصر اصلی باشد، ولی این «اشتباه» چنان کرده که نیروهای چپ بیش از آنچه باید، خود را به دست تبلیغات «پوپولیست‌ها» رها می‌کنند، و این «اشتباهی» است که دیگر جای تکرار ندارد! یک بار تحت عنوان حمایت «همه‌جانبه» از مواضع «ضد‌امپریالیستی» حاج روح‌الله صورت گرفت، و امروز، به صورتی غیرمستقیم، از طریق معرفی کردن «احمدی‌نژاد» به عنوان «مخالف» سرداراکبر سازندگی، و «مخالف» باند‌های مافیائی قدرت‌های اقتصادی حاکم بر ایران! چرا که، در برخی نوشته‌ها و سایت‌ها می‌خوانیم که گویا «جنگی» میان باند سرداراکبر و احمدی‌نژاد در گیر شده است!

ولی متأسفانه، واقعیت جای دیگری است؛ کشور ایران فاقد «باندهای» متعدد مافیائی و قدرت‌های اقتصادی است. و هر چند که برخی احزاب، دقیقاً همان‌ها که در تعریف و تمجید از مواضع‌ «ضد‌امپریالیستی امام» آب به دهان‌شان می‌افتاد، سعی در القاء «برخوردهای» تند و جانکاه میان احمدی‌نژاد و حاج‌اکبر داشته باشند، یک واقعیت غیرقابل انکار است: در ایران یک باند واحد مافیائی قدرت وجود دارد که آنهم از خارج از مرزها دستور می‌گیرد.

در همانروزها صریحاً در مطالبی عنوان کردم که احمدی‌نژاد را نمی‌باید در این «منجلاب» تبلیغات غرب، تبدیل به «محصولی» از برخورد «تضاد طبقاتی» کرد. این یک اشتباه بود، یک خبط بزرگ بود، و شاهدیم که هنوز برخی از همین احزاب «چپ‌گرا»، در سرمقاله‌ها، سخنرانی‌ها و ... قصد معرفی احمدی‌نژاد به عنوان فردی را دارند که بر مرکب نوعی «تضاد طبقاتی» سوار شده. احمدی‌نژاد، امروز در جامعه‌ای سخن از حمایت «مردم»‌ به میان می‌آورد که شکاف‌های طبقاتی هولناک عملاً هوش از سر آدمی می‌رباید. نمونة تاریخی این نوع «پوپولیسم» را در کشور آرژانتین، در دوران پرون، و در حکومت‌های موسولینی و هیتلر شاهد بوده‌ایم، ولی نمی‌باید راه دور رفت؛ هوگوچاوز، لولا، و آیت‌الله خمینی نیز در همین رده قرار می‌گیرند.

در نظر سرمایه‌داری غرب، امروز حاکم کردن نوعی پوپولیسم و «مردم‌گرائی»، در کشورهائی که از قدرت‌ و بنیه‌های اقتصادی مناسبی برخوردارند، و یا قادرند امتیازات ژئوپولیتیک خود را در چارچوبی «مالی» به ارزش گذارند، یک راه‌حل جهت جلوگیری از ایجاد پویائی‌ اقتصادی شده. کشوری چون عراق، به اشغال مستقیم نیروهای نظامی در می‌آید، تا بنیة نفتی منطقه از طریق «جنگ»، زیر نگین انگشتری پنتاگون قرار گیرد؛ کشور دیگری چون افغانستان، عملاً از شرکت در فضای اقتصادی ایجاد شده در آسیای مرکزی، به بهانة «مبارزه با تروریسم» محروم می‌ماند، تا زمینة حضور نظامی ناتو در آسیای مرکزی فراهم آید؛ کشوری چون ونزوئلا با منابع گستردة نفتی از طریق «لات بازی های» یک افسر سابق اطلاعاتی و حقوق‌بگیر آمریکا، از گردونة اقتصادی آمریکای لاتین خارج می‌شود، تا منابع نفتی و درآمدهای ارزی در درون مرزهای ونزوئلا در تقابل با «خزانه‌داری» ایالات متحد نتواند انبار شود؛ و چرا راه دور می‌رویم، فردی ناشناس، کم‌سواد، کم اطلاع به نام «احمدی‌نژاد»، از ناکجاآبادی در ایران بیرون کشیده می‌شود، تا بتواند سیر حرکت مالی، پولی، و راهبردهای نظامی غرب در منطقه را «سازمان» دهد. و این مهم، علیرغم نیات شخصی وی و اطرافیان‌اش، چرا که اینان کم‌تر از آنند که بدانند چه می‌کنند.

نیروهای مترقی در این میان نمی‌باید تحت عنوان بازگوئی درگیری‌های این دو «جناح»، در واقع، در «جنگ‌های» زرگری‌ای که میان «جناح‌های»‌ فرضی سرمایه‌داری غرب در ایران در جریان است، به طور غیرمستقیم احمدی‌نژاد را تبدیل به محصول مبارزات طبقاتی کنند، اینکار فقط یک نتیجه خواهد داشت: دوباره زیستن تجربة پوپولیسم روح‌الله خمینی، هر چند که این تجربه، به حکم تاریخ بیشتر می‌باید مضحکه باشد تا «فاجعه‌»!


۹/۰۶/۱۳۸۵

در پی نخودسیاه!



خود را برای تحریر یک «وبلاگ» داغ و جاندار در محکوم کردن این «انتخابات» نمایشی آماده می‌کردم؛ راستش را بخواهید مدت‌ها بود که «نوک قلم» را برای حمله به این «مضحکه» تیز کرده بودم. منتظر فرصت بودم تا تمامی «دق‌دلی‌های» این 28 سال فاشیسم وابستة مذهبی را بر سر همین «انتخابات» مسخره خالی کنم. امید فراوان داشتم؛ امید به اینکه شاید یک‌بار هم که شده، دلم خنک شود. ولی نشد! امروز با مطالعة مطلبی در رسانة اینترنتی و حکومتی «آفتاب نیوز» دریافتم که، حتی امکان اینکار را هم «بعضی‌ها» می‌خواهند از دست ملت ایران بگیرند، دریافتم که از ظواهر امر برمی‌آید که گویا این نظام قصد دارد اینجا هم به ملت ایران نارو بزند! چرا که در گزارشی در آفتاب نیوز، جناب آقای خاتمی، «سردار فرهیختگی» در حکومت جمکران، دست مبارک‌شان را پیش گرفته‌اند، تا این «رژیم الهی»، خدائی ناکرده «پس» نیفتد.

آفتاب نیوز به نقل از خاتمی می‌نویسد:
«با توجه به شرایط پیش آمده در انتخابات خبرگان برای اصلاح‌طلبان، که عملاً امکان معرفی لیست در این انتخابات از سوی ایشان را منتفی کرده است، اصلاح‌طلبان بهتر است تا هم و غم خود را معطوف به حضور پرقدرت در انتخابات شوراها نمایند.»

آقای خاتمی با ایراد این بیانات عملاً در آغاز کار به صورت غیرمستقیم به اطلاع «ملت ‌همیشه سرکوب شدة ایران» می‌رسانند که، اگر ملت ایران فکر می‌کند که با «بی‌اعتبار» خواندن این «انتخابات» نمایشی، نوعی «کارورزی‌» سیاسی صورت می‌دهد و می‌تواند با این روش «تریبونی» مختص مخالفان این رژیم ایجاد کند، اشتباه بسیار بزرگی کرده؛ به زعم ایشان، ملت عملاً «کور» خوانده! چرا که حتی رئیس سابق این دولت هم، با «افتخار بسیار»، صریحاً نبود امکان برخورد آراء میان «جناح‌های» فرضاً مخالف در این انتخابات را ـ حداقل در مورد خبرگان ـ مورد تأئید قرار می‌دهد! تأئید این مطلب از جانب ایشان به این معنا است که، «تا ما هستیم، ملت برود پی کارش!»

باید پرسید در این قانون اساسی «من‌درآوردی» که صدها دور باطل حقوقی در آن گرد هم پیچ و تاب می‌خورند، چه مسئله‌ای می‌تواند از امر «تعیین» ولایت امر مهم‌تر تلقی شود؟ اگر برای چنین مسئله‌ای، که حداقل در این «قانون» اساسی، تا به این حد حساس و حیاتی معرفی می‌شود، «آراء عمومی» معنائی ندارد، پس تکلیف «مشروعیت» این حکومت چیست؟ «مشروعیت» این حکومت از کجا می‌باید تأمین شود؟ بر اساس کدام موضع‌گیری «مردمی»، جناب آقای خاتمی، می‌توانند یک حاکمیت فاسد، وابسته، انسان ستیز و انسان‌گریز را، ‌نه تنها بر تخت قدرت فرعونی خود «توجیه» کنند، که شرکت «فعال» مردم در انتخاباتی را «تبلیغ» بفرمایند، که به گفتة خودشان، جهت تأثیر بر سیاست‌های کلان کشور «ثمری» نخواهد داشت؟ ملت ایران می‌باید هم «دم خروس» را ببیند، هم «قسم حضرت عباس» را قبول کند؟ اگر مردم در این حکومت هیچکاره‌اند، چرا ایشان به صراحت این مطلب «ساده» و «پیش‌پا افتاده» را علناً اعلام نمی‌کنند؟

در ثانی، آیا چنین «شرایطی»، که عملاً حضور یک جناح کاملاً «حکومتی» را هم در انتخابات این مجلس «خبرگان» تحمل نمی‌کند، «مسئول» ندارد؟ جناحی، افرادی، سیاست‌هائی یا محافلی وجود ندارند که بگوئیم به صلاح‌دید آنان چنین شده است؟ بالاخره این شرایط که مثل «حجرالاسود»، یک‌شبه از «آسمان» در دامان‌مان نیافتاده! ولی آقای خاتمی،‌ بی اعتنا به این مسائل «پیش پا افتاده»، ادامه می‌دهند:

«داور انتخابات خبرگان به جای آنکه بی طرفی خود را حفظ کند، سوت خود را رها کرده و به دخالت در بازی به سود یک جناح پرداخته است».


تا آنجا که یک انسان «عاقل» و «بالغ» می‌تواند در مورد یک انتخابات اظهار نظر کند، اگر انتخابات عمومی در یک کشور معنائی دارد، «داور» مردم همان کشورند؛ حال که این «مردم»، حق ندارند از طرف خود نامزدی برای احراز مقامات تصمیم‌گیرندة مملکتی در این انتخابات معرفی کنند، حداقل آقای خاتمی لطف کرده مشخص بفرمایند که این «داور» اولی کیست؟ این داور «جدید»، که بر اساس سخنان ایشان باید جای «داور» سنتی در انتخابات را بگیرد، و به قول ایشان «سوت» خود را رها کرده، و به دخالت در «بازی» به سود این و آن پرداخته، «حدود اختیارات» و «مسئولیت‌های‌‌شان» را کدام «قانون»، کدام «مصوبه» و یا کدام «شرح وظایف» مشخص می‌کند؟

اگر در این «ملغمه‌ای» که نام «نظام مقدس اسلامی» بر آن گذاشته‌اند، بیشتر دقت کنیم همان خواهیم دید که این حکومت اصرار تمام دارد که نبینیم. خواهیم دید که در «عمق»، این حکومت، نظامی است از «بی‌قانونی» مطلق. حکومتی است وابسته که امروز صرفاً به دلیل «جوسازی‌های» بین‌المللی سعی دارد به هر قیمتی و در هر مقطعی، خود را با توسل به هر خار و خسی، «قانونمدار» هم معرفی کند! آقای خاتمی! این نظامی که شما از آن سخن می‌گوئید، «داور» ندارد، میدان «بازی» هم ندارد. این نظام، یک فاشیسم استعماری است و تنها مأموریت‌اش چپاول اموال ایرانیان و تقسیم آن میان بانک‌داران غربی است. اگر جنابعالی «کور» تشریف دارید، از دیگران نخواهید که چشمان‌شان را ببندند تا شما و دوستان‌تان بتوانید هر چه می‌خواهید «دهانتان» را آنطور که مایل‌اید «باز» کنید.

ولی نمی‌باید فراموش کرد که خاتمی، همزمان «پیام» مهم‌تری نیز برای ملت ایران به «ارمغان» ‌آورده‌اند؛ تحلیل «سخنان‌گهربار» ایشان یک یادآوری کوچک نیز دارد: «به اهرم‌های تصمیم‌گیری در رأس قدرت این رژیم، و سیاست‌های کلان دست درازی نکنید. ملت سرش را به انتخابات شوراهای دهات اطراف گرم کند!» هر چند که در این مختصر وبلاگ، به هیچ روی قصد اساعة ادب به اهالی محترم دهات اطراف در میان نیست، ولی می‌باید این مهم را عنوان کرد، و بر آن تکیه کرد که، مشکلات کلیدی یک کشور را نمی‌توان در بحث شوراهای شهر و شهرستان مورد تحلیل و ارزیابی قرار داد. شوراهای شهر برای چنین مواردی «پیش‌بینی» نشده‌اند، و هر چند که از درون آن‌ها فردی به نام «مهرورزی» را بعضی‌ محافل بیرون کشیدند، شوراهای شهر و شهرستان وظایفی محلی دارند، که شامل سیاست‌های کلان کشور نمی‌شود.

با وجود تمام فحاشی‌های اسلامی که این حضرات از روز نخست بر علیة حکومت شوروی سر می‌دادند، امروز در کمال تعجب شاهدیم که نوع حکومت مورد نظر آنان روز به روز، هر چه بیشتر به نظامی از همان نوع «شورائی» شبیه می‌شود؛ نظامی که در آن 20 میلیون اعضای حزب کمونیست از صبح تا شب می‌دویدند، تا یک گروه ـ «نومان‌کلاتورا» ـ که معلوم نبود از کجا به قدرت دست یافته‌اند، تا ابد با فکل و کراوات، رژه‌های روز کارگر را در میدان سرخ ملاحظه بفرمایند، و پشت درهای بسته، بر اساس «منافع» عالیة «امپراتوری» کارگری برای یک ملت 400 میلیون نفری هم تصمیم بگیرند. اینجاست که به حکمت مثل‌های عامیانة خودمان پی می‌بریم، مثلی که می‌گوید: «شیادان بیشتر به دشمنان‌شان شبیه می‌شوند، تا به دوستان‌شان!»



۹/۰۵/۱۳۸۵

ملت عراق یا «القاعده»؟



باز هم سخن از درگیری‌های مسلحانه در عراق به میان می‌آید. سال‌ها پس از «پیروزی» ارتش آمریکا بر صدام حسین، و روز‌ها پس از آنکه یک دادگاه فرمایشی و مسخره صدام حسین را به «اعدام» نیز محکوم کرد! در کمال تعجب شاهدیم که هنوز آنچه ارتش پیروزمند یانکی‌ها «القاعده» معرفی می‌کند، با واحدهای «قدرقدرت» نظامی در کوچه‌ها و خیابان‌های بغداد و شهرهای دیگر در حال زدوخورد هستند! شاید بهتر باشد توده‌های آمریکائی‌ که همواره، و شاید اغلب اوقات به غلط، خود را برخوردار از «نعمت» اظهار نظر در مورد سیاست جاری کشورشان معرفی کرده‌اند، بر ادامة این «سیاستگذاری» مسخره، که در رأس آن چند شرکت‌ نفتی، چند بانک و تعدادی مؤسسات بزرگ مالی چندملیتی جا خوش کرده‌اند، و تا به امروز به قیمت نابودی کشور عراق، قتل‌عام صدها هزار زن و کودک، قراردادن یک منطقة بزرگ نفتی در شرایط «فوق‌العاده»، و گسترش ناامنی در گسترة یکی از کهن‌ترین گهواره‌های تمدن بشری تمام شده، نقطة پایان گذارند. سئوال این است: تا کی می‌باید جهانیان دست روی دست گذارند، و نظاره‌گر تئاتر خونینی باشند، که دیگر از شدت فضاحت صورت یک کمدی تاریخی به خود گرفته؟ دولت آمریکا برای آنکه امروز، «حکایت» مبارزه با «القاعده» را بتواند به خورد مخاطب دهد، مخاطبش فقط می‌تواند یک «مرغ پخته» باشد.

معلوم نیست از چه روی، همین «القاعده»، که چنین «هل‌من‌مبارز» طلبی‌هائی هم در برابر ارتش پنتاگون می‌کند، بجای درافتادن با تانک‌های فوق‌مدرن آمریکائی در بزرگ‌ترین مرکز تجمع ارتش آمریکا در منطقه، به شیخ‌نشین‌ها و کشورهای کوچک‌تر و صدمه‌پذیرتر که از چنین امکانات «نظامی»‌ و امنیتی‌ای هم برخوردار نیستند، حمله‌ور نمی‌شود. نکند این «القاعده‌»، با اینهمه «فدائی» که اسماً برایش درست کرده‌اند، از شال و قبای «شیخ‌جابر» محمدبن‌طلال می‌ترسد؟ ولی جواب به این سئوال خیلی ساده‌تر از آن است که برخی تصور می‌کنند: «القاعده‌ای» در کار نیست؛ این لولوخورخوره‌ای که فاکس نیوز، بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان، برای مردم دنیا درست کرده‌اند، تا در تنورش نان خودشان را بچسبانند، حکایت همان «استاخانوف»، کارگر نمونة اتحاد شوروی در دوران استالین است. می‌دانیم که استاخانوف همه ساله به دلیل از خودگذشتگی‌ها در راه «جماهیر» شوروی، از «حزب» جایزه می‌گرفت، ولی پس از مرگ استالین کاشف به عمل آمد که، چنین موجودی اصلاً وجود خارجی نداشته! این القاعده، چون استاخانوف، اگر موجودیتی داشته باشد، مجموعه‌ای است از همان نانخورهای سنتی سازمان سیا، که هر گاه «بازاری» وجود داشته باشد، «محصول» هماهنگ با بازار را در اختیار ارباب قرار می‌دهند. بله، واقعیت اینجاست که، این مردم عراق‌اند که از حضور یک ارتش اشغالگر خارجی، از چپاول کشورشان به دست شرکت‌هائی که امثال دیک‌چنی با آن قلب‌های «باطری‌دار»، ‌ عضو هیئت مدیره‌اش شده‌اند، به جان آمده‌اند.

در آخرین «انتخابات» مجالس «قانونگذاری» ایالات متحد، شاهدیم که گویا دمکرات‌ها اکثریت هر دو مجلس را از آن خود کرده‌اند! و همزمان، گروهی «خردجال» که جهت به راه انداختن «هیاهوی» سیاسی نیاز چندانی هم به همیاری اخبار جهانی ندارند، به راه افتاده‌اند که، «جماعت! کجا نشسته‌اید! جمهوری‌خواهان شکست خوردند!» البته «خردجال‌ها» یادشان رفته که، همین دمکرات‌ها بودند که «بحران» ویتنام را به «جنگ»‌ تبدیل کردند، و همین دمکرات‌ها بودند که جنگ هولناک کره را سال‌ها پیش از جنگ ویتنام رهبری می‌کردند، و معلوم نیست «صلح‌دوستی اختراعی» دمکرات‌ها و یا «اختلاف‌نظرهای ابداعی» میان دو «حزب» حاکم در آمریکا، از کدام «آرشیو»‌ مطبوعاتی و تاریخی به‌ یک‌باره بیرون کشیده شده. ولی باز هم بگوئیم که از نظر تاریخی، دمکرات‌ها در مجلس می‌توانند، همچون 12 سال دورة جرج بوش و ریگان اکثریت مطلق داشته باشند، و یک مصوبة خشک و خالی هم بر خلاف قوانین و لوایح دولت «جمهوری‌خواه» به تصویب نرسانند!

آنان که «آمریکا‌شناس» شده‌اند، و بحث برخورد «دمکرات ـ جمهوری‌خواه» در روزی‌نامه‌هایشان به راه انداخته‌اند، بهتر است قبل از علم کردن «میکروفون‌ها»، یک نگاهی به تاریخ معاصر این مجموعه‌ که نام «ایالات متحد» بر آن گذاشته‌اند، بیاندازند. پیروزی دمکرات‌ها در این انتخابات فقط یک بازی «پوچ»‌ سیاسی است، که هیئت حاکمة ایالات متحد به عنوان راه فرار برگزیده، ولی زهی خیال باطل! اگر راه فراری از بحران عراق وجود داشته باشد ـ در حال حاضر بسیاری صاحب‌نظران حتی موجودیت‌اش را هم زیر سئوال می‌برند ـ دیگر نمی‌تواند با کمک و همیاری دوستان و رفقای خانم «لوینسکی» صورت گیرد. امروز ما در دورانی قرار گرفته‌ایم که «بازسازی» راهبردهای استراتژیک می‌باید روی میزهای طراحی قرار گیرد؛ «بازسازی»، «تجدیدنظر»، «تقسیم‌دوبارة کارت‌های اقتصادی، مالی و نظامی»، و اینهمه با «نمایش» تکراری انتخابات و صندوق‌ رأی‌گیری در آمریکا نمی‌تواند صورت پذیرد.

کشور انگلستان، همانطور که پیشتر در همین وبلاگ آوردیم، امروز غریقی را ماند که دست به هر خاشاکی می‌برد. ساده‌تر بگوئیم، به دلیل بحران عراق، 150 سال تاریخچة استعماری انگلستان در این منطقه امروز در گرو تأئید مثلث «بوش، پوتین، چین» قرار گرفته. و به نظر نمی‌آید که مانورهای امپراتوری بریتانیای کبیر، دیگر بتواند مفری ایجاد کند. برخوردهای سرد و آمرانة پوتین با مسائل این منطقه، آنزمان که در رابطه با اروپائیان قرار می‌گیرد ـ نمونة رفتار و برخورد وی در فنلاند ـ نشان می‌دهد که آمریکا مدت‌هاست «اروپا» را به دست قضا و قدر رها کرده. ولی این اروپا که خود شالوده‌ریزی ایالات متحد را امکانپذیر کرد، اگر از دست رود، شالودة آمریکا را نیز می‌تواند به نوبة خود متزلزل کند.

بی‌دلیل نیست که امروز، رسماً سخن از بحران «اقتصادی» در آمریکا به میان می‌آورند. آمریکا روزگاری شاید فکر می‌کرد که با تکیه بر روسیه‌ای که روی به قدرت گذاشته و چین و هند که بیش از نیمی از جمعیت جهان را در بطن خود جای داده‌اند، می‌تواند با حفظ برتری‌های خود، برای همیشه با اروپا خداحافظی کند، ولی مجموعه شرایط سیاسی، بیش‌ از این‌ها پیچیده شده. تقسیم دوبارة کارت‌ها در این منطقه، مسلماً شامل نفت خواهد شد، و اروپا را به عنوان یکی از مصرف‌کنندگان «بی‌نفت جهان»، یا درگیر آمریکا باقی می‌گذارد و یا در چنبرة قدرت روسیه فرو می‌اندازد! اگر آمریکا، برای حفظ منافع خود مجبور به رها کردن اروپا شود، روسیه دست بر سرش خواهد گذاشت! از این مجمل بخوانیم حدیث مفصل، و سقوط تاریخی ارزش برابری دلار در برابر یورو را!

تنها یک مطلب باقی می‌ماند: سهم ملت‌های منطقه از این بحران فراگیر چیست؟ تقسیم دوبارة کارت‌های سیاسی، نظامی و اقتصادی در این منطقه، فقط زمانی می‌تواند مسائل عمیق و اساسی کشوری چون ایران را از پایه به نفع ملت تغییر دهد که بنیادهای سیاسی در کشور قادر باشند از این تحولات در جهت منافع ملی استفاده کنند؛ در غیر اینصورت همانطور که در افغانستان و عراق شاهدیم، حکومت‌های فاسدی که بر پایة اینگونه تحولات به قدرت می‌رسند، صرفاً امکانات بیشتری جهت چپاول و تخریب در اختیار اجنبی قرار خواهند داد. آیا ایران در شرایطی قرار گرفته که بتواند از راهبردهای جدید به نفع خود استفاده کند؟ جواب به این سئوال با در نظر گرفتن «شخصیت‌هائی» که اینک زمام امور کشور را در دست دارند، و با بررسی شیوه‌هائی که اینان در ادارة امور کشور اتخاذ کرده‌اند، مسلماً منفی است.