شاید سفر اخیر شیجین پینگ، رهبر چین کمونیست به کشورهای حاشیۀ خلیجفارس
از جمله مهمترین رویدادهای چند ماه گذشتۀ کشورمان به شمار آید. میدانیم که رئیس حکومت چین در این دیدار طی دو
بیانیۀ مشترک با شیخنشینها، حکومت
ملایان تهران را به شدت مورد حملۀ دیپلماتیک، اگر نگوئیم استراتژیک قرار داد. حملهای که بسیاری از دادههای ژئوپولیتیک
منطقه را به زیر سئوال میبرد و چهرۀ جدیدی،
هم از چین و هم از حکومت ملایان در متن ژئواستراتژی منطقه ارائه میکند. جهت دریافت ویژگی این بیانیهها و تبعاتشان، چه بهتر که،
هر چند به صورت خلاصه، نیمنگاهی
به تاریخچۀ روابط حکومتهای ایران با شیخنشینها داشته باشیم.
حضور پدیدهای به نام شیخنشینهای
خلیج فارس پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و پایان جنگ اول آغاز شد. پیش از جنگ اول، مناطقی که امروز از آنان تحت عنوان کشورهای
عراق، سوریه، لبنان،
اردن هاشمی، کویت، قطر،
امارات متحدۀ عربی و حتی عربستان سعودی نام میبریم، روی نقشۀ جهانی، تقسیمات داخلی امپراتوری عثمانی به شمار میرفتهاند.
ولی در عمل،
طی دهههائی که سیطرۀ این امپراتوری رو به افول گذارده بود، مناطق مذکور
یکبهیک و به تدریج به شیخنشینهای تحتالحمایۀ بریتانیای کبیر تبدیل شدند. در
واقع جنگ اول، آنچه پیشتر اتفاق اوفتاده بود، یعنی خروج این مناطق از کنترل عثمانی را به صورت
رسمی تثبیت کرد؛ شیخنشینهائی تحت نظارت
بریتانیا در منطقه ظاهر شد، و طی گذشت
سالیان، برخی از آنان همچون عراق، سوریه،
مصر، لبنان و اردن به مرتبۀ «کشور»
و یا جمهوری دست یافتند. برخی دیگر همچنان «شیخنشین» باقی ماندند.
یادآور شویم پایان جنگ اول جهانی برای
ایرانیان نیز پیامد ناخوشایندی داشت؛
کودتای انگلیسی میرپنج و شکلگیری پدیدۀ استعماری «سلطنت پهلوی!» ولی از آنجا که در این دوره تمامی مناطق خلیجفارس
و کشورهای ایران و افغانستان و هند ـ
انگلیس هنوز پاکستان را از شکم هند بیرون نکشیده بود ـ به زیر نگین و تحتفرمان لندن بودند، همزیستی «مسالمتآمیز» شیخنشینها با ایرانیان
نیز در دستور کار قرار داشت؛ تمامی دولتهای
منطقه دستنشاندۀ انگلیس بودند و موظف به اجرای فرامین لندن! با این وجود،
از آنجا که در تاریخ معاصر ایران دولت و ملت پیوسته دو پدیدۀ فینفسه
متخالفاند، همزیستی مسالمتآمیز جوجههای
لندن با یکدیگر به هیچ عنوان به معنای همزیستی مسالمتآمیز ملتها نبود. و در
این میانه، خصوصاً ایرانیان به دلیل سبقۀ
تاریخی ـ هجوم وحشیانۀ اقوام بیاباننشین
عرب و افغان به ایران و غارت و کشتار ایرانیان ـ
اصولاً نه چشم دیدن عرب را داشتند و نه حضور افغان را تحمل میکردند.
از نظر تاریخی، ایرانیان،
آن زمان که میتوانستند این اقوام را تحت انقیاد و کنترل بگیرند از آنان
رعایای مطیع ساختند، و زمانی که
انقیادشان به پایان رسید، با تکیه بر
پدیدۀ مندرآوردی «تشیع اثنیعشری» تنفر خود را از این اقوام در قالب پایهریزی
نوعی اسلام ایرانی به منصۀ ظهور رساندند. خلاصه
بگوئیم، ایرانی با گسترش شیعهبازی از مناطقی
که دیگر قادر به اداره و بهرهبرداری از آنها نبود عقب نشست، به این امید که با انزوا خود را از گزند دشمناناش
محفوظ دارد؛ مسیری که از منظر تاریخی نمیتوانست
پاسخگوی نیازهای کشور باشد.
تاریخچۀ منطقهای که به صورت شتابزده ارائه
کردیم به صراحت نشان میدهد که دوئیت و درگیری مابین اقوام و ملتها در این منطقه
ریشههائی کهن دارد و تردیدی نیست که شبکههای استعماری از این ریشهها بخوبی آگاه
باشند. پس از کودتای 22 بهمن که در رسانهها تحت عنوان
«انقلاب اسلامی» از آن یاد میشود، سازمان
آتلانتیک شمالی نقش حکومت ملایان در منطقه را دقیقاً در راستای تحکیم و گسترش همین
دوئیتها و دشمنیها تدوین و ترسیم کرد.
در این چارچوب، حکومت ملا، علیرغم وابستگی تام و تمام به واشنگتن، دوست
طناز و دلربای تودههای ناراضی و عموماً ضدآمریکائی، و دشمن غدار دولتهای دستنشاندۀ منطقه معرفی شد!
نیازی نیست که بگوئیم این ضدیت ساختگی طی نزدیک
به نیمقرن تمامی منابع درآمد منطقه را در پروسههای جنگسازی، آشوبهای منطقهای و قومی، درگیریهای تروریستی، تحریمهای اقتصادی و ... به حلقوم صنایع نظامی
آمریکا و شرکاءاش سرازیر کرده. در
نتیجه، بحران دستساز پنتاگون که پیشتر
با علم کردن ضدیت «اسرائیل ـ اعراب» ثروتهای عراق، مصر، سوریه و ... را به جیب آمریکا سرازیر میکرد، پس از کودتای کثیف 22 بهمن 57 تبدیل شد به یک
ماشین جکپات واقعی! دیگر قضیه به فروش
چند تانک و خمپاره و بالگرد به اعراب و اسرائیل محدود نمیشد؛ زرادخانهها در منطقه ابعادی نجومی پیدا
کرد، که هر کدام دهها بار بیش از درگیری
«اسرائیل ـ اعراب» برای آمریکائیها ثروت به همراه میآورد.
در همکاری با این ماشین پولسازی، ملایان،
همانطور که به یاد داریم وظیفهشان را با دامن زدن به جنگ داخلی و برقراری
شرایط جنگی با عراق آغاز کردند. روندی که
هنوز در سوریه، لبنان، افغانستان، کردستان، یمن و ...
در جریان است. در میانۀ جنگی که از
آن رایحۀ تعفن دلار آمریکائی به مشام میرسید،
چین مائوئیست نیز از آغاز درگیری آمریکا با اتحاد شوروی در افغانستان عصای
دست واشنگتن و یار و یاور اسلامگرایان بود.
نتیجۀ همکاری جناحهای مختلف در منطقه همان شد که شاهدش بودیم، فروپاشی اتحاد شوروی.
پس از فروپاشی بلشویسم روس، نقش چین در اقتصاد جهانی به طور بیسابقهای
اوج گرفت. سرمایههای کلان آمریکائی و
انگلیسی به چین سرازیر شد، و با بهرهبرداری
از نیروی کار ارزان قیمت که نظام مائوئیست
در اختیارشان قرار میداد، در عمل پس از
چند سال شبکۀ تولید صنعتی غرب، به قول
معروف «گردهبُر» به چین منتقل شد! چین در سایۀ این سیاست تبدیل شد به «مرکز تولید جهان!»
ولی سودجوئی سرمایهداران غرب که در جستجوی
بهرههای بالا سرمایهها را به چین سرازیر
کرده بودند، گرفتاریهای جدیدی ایجاد کرد که به طور خلاصه میتوان
آنها را به ترتیب زیر خلاصه کرد:
فروپاشی شبکۀ تولید در غرب، قرار
دادن هستۀ اصلی تکنولوژی، اختراعات و علوم
جدید در قلب نظام دولتی چین، زمینهسازی
جهت تبدیل چین به یک قدرت جهانی در میدان نظامی،
اطلاعاتی و ضداطلاعاتی، و ... خلاصه بگوئیم،
دیگر چین «الدورادوی» سرمایهداران غرب نبود، غولی بود در زمینۀ نظامی! پکن
خارج از حیطۀ سنتی نفوذش در آسیای شرقی، اینک در آفریقا، اروپای جنوبی،
خاورمیانه و حتی آمریکای لاتین و مکزیک کارفرمای اصلی و رقیب سرمایهداران
آمریکائی شده بود.
با ورود دونالد ترامپ به کاخسفید، نگرانی محافل واشنگتننشین از اوج گیری قدرت
چین عملاً تبدیل به دکترین دولت ترامپ شده،
نقطۀ آغاز تلاش کاخسفید جهت به
انزوا کشاندن پکن بود. ولی این سیاست به دلائل فراوان، که مسلماً سودجوئی محافل سرمایهداری آمریکائی
در آن نقشی اساسی ایفا کرد موفقیت چندانی نداشت. محافل قدرتمند آمریکا دونالد ترامپ را با نوعی
«کودتای انتخاباتی» از کاخسفید اخراج کردند،
هر چند پروندۀ چین همچنان روی میز طراحان استراتژیهای آمریکا دستنخورده و
بلاتکلیف باقی ماند. در این مرحله بحران جدیدی از راه رسید: «کووید
19»
شبکههای اطلاعاتی هنوز به صورت رسمی، صریح و روشن از ریشههای پاندمی «کووید» در رسانهها
کشف رمز نکردهاند. هنوز معلوم نیست که
این بیماری به چه دلیل، دقیقاً در
دورانی که آمریکا قصد به بنبست کشاندن چین در زمینههای اقتصادی، نظامی و سیاسی را داشته سر از کاسه به در آورده
است. ولی اگر ریشهها مشخص نشده، تبعات کووید کاملاً روشن است. زلزلۀ
«کووید» بحران اقتصادی فراگیری در ساختار تولیدی چین به وجود آورد؛ آمریکا و اروپا را تحت فشار اقتصادی بیسابقه
قرار داد؛ کشورهای جهان سوم و وابسته به
اقتصاد غرب را به مرحلۀ فروپاشیهای اجتماعی و اقتصادی کشاند، و به
صورتی کاملاً غیرمنتظره، به نقش فزایندۀ روسیه و سهمخواهیهای
اقتصادی، سیاسی و نظامی کرملین میدان داد! در واقع،
بحران کووید یک بار دیگر بحران جنگ افغانستان را به یاد واشنگتن انداخت؛ به
صراحت نشان داد که همچون نمونۀ جنگ افغانستان،
حمایت چین از سیاستهای غرب سرنوشتساز است. به طور خلاصه، دکترین
ترامپ از پایهواساس پوک و بیمعنا شده بود، چرا که
بدون حمایت چین از سیاستهای غرب، آمریکا
نمیتوانست برندۀ میدان ژئوپولیتیک شود؛ روسیه برنده میشد!
در پاسخ به فروپاشی سیطرۀ ژئوپولیتیک
غرب بود که جو بایدن با کارت «جنگ اوکراین» پای به میدان سیاست جهانی گذارد. نمیباید فراموش کرد که یکی از تخصصهای
پنتاگون «جنگسازی» است. به این ترتیب که
در هجمهای تبلیغاتی و همهجانبه یک کشور را تحت محاصره قرار میدهد، و همزمان از طریق نوکران محلیاش زمینۀ تهدیدات
نظامی را نیز بر علیه این کشور به صورت زیرجلکی فراهم میآورد. نتیجه روشن است؛ کشور تحت محاصره مجبور به عکسالعمل خواهد
شد، و شبکۀ تبلیغات جهانی در غرب امکان مییابد
تا اینکشور را «مهاجم» معرفی کرده، ضمن
کمک نظامی به طرف مقابل سفرۀ دلسوزی برای قربانیان جنگ و خانوادههای آواره و
کودکان بیسرپرست و ... در سطح جهان پهن
کند! این سناریو که در آغاز کودتای 22 بهمن 57 توسط
روحالله خمینی و اوباش سازمان سیا که در محفل «شورای انقلاب» تلنبار شده بودند، برای صدام حسین روی پرده رفت، دقیقاً
همان است که در اوکراین به مورد اجرا گذاشته شد.
سیاست چین نیز در این میانه از پیش مشخص
بود. و همچون گذشته،
در حمایت از طالبان، اسلامگرایان پاکستان، ملایان تهران،
و ... جهت بهینه کردن شانس پیروزی سیاست آمریکا بر روسیه خلاصه میشد. بله، در
شرایطی که آمریکا همچون گذشته بر طبل تبلیغات «مبارزه با تروریسم» میکوبید، به صورت
زیرجلکی از همکاری چین، ملایان
تهران، رجب اردوغان و علیاف با تروریستهای
«طالبان» حمایت نیز به عمل میآورد، هر چند تنها پایتختی که حکومت طالبان را در
افغانستان به رسمیت شناخت، پکن بود!
در این شرایط، سفر
اخیر رئیس دولت چین به شیخنشینهای خلیجفارس و خصوصاً نشان دادن چنگودندان به
حکومت ملایان تهران با سه تحلیل متفاوت همراه شد. تحلیلهائی که که مورد تأئید سازمان سیا قرار
داشت، ادعا میکردند که چین با این عمل حمایت از روسیه
در اوکراین را کنار گذارده، و چرخشی به
سود سیاست آمریکا نشان میدهد! تحلیلگران
چپنما و حامیان زیرجلکی ملایان، بر بیاهمیت
نشان دادن این سفر تلاش داشته، موضعگیریهای
چین در قبال ایران را فاقد ارزش ژئواستراتژیک قلمداد کردند. ولی
تحلیل سومی نیز در میان است که «تحریم» شده و به هیچ عنوان زمینۀ انتشار رسانهای
نمییابد. بر اساس این تحلیل «تحریم» شده، چین با این سفر از ایفای نقش دوگانۀ خود در
سیاستهای آمریکا دست برداشته و با چرخش به سوی مسکو عملاً در برابر سیاست
اسلامگرائی آمریکا در خاورمیانه دست به بازی «نظامی ـ سیاسی» زده است.
تحلیل سوم از نظر نویسندۀ این وبلاگ از
آن رو حائز اهمیت است که در فردای انتشار بیانیۀ مشترک چین و شیخنشینها، هتل محل اقامت بازرگانان چینی در کابل مورد
حملۀ تروریستی قرار میگیرد، و دهها کشته و زخمی بر جای میگذارد. در ثانی، روز پس از این عملیات تروریستی، در خبر دیگری که باز هم مورد تحریم رسانهای
قرار گرفت، سخن از ورود 18 فروند بمبافکن
اتمی چین به آسمان جزیره تایوان به میان آمد،
و فقط به صورت خلاصه مورد عنایت
خبرگزاری فرانسه قرار گرفت:
«دولت تایوان تأئید کرد که 18 فروند
هواپیمای نظامی چینی با قابلیت اتمی به آسمان جزیرۀ تایوان تجاوز کردهاند، عملیاتی
که تا حال بیسابقه بوده است.»
منبع:
خبرگزاری فرانسه، 13 دسامبر 2022
با نیمنگاهی به این تحولات مشخص میشود
که تغییر سیاست چین در مورد ایران ارتباطی با ادعای گروهای متمایل به آمریکا
ندارد. نخست اینکه مذاکرات آمریکا و روسیه، پشت درهای بسته در ترکیه همچنان در جریان است، و
هیچگونه اطلاعی از محتوای این مذاکرات به بیرون درز نکرده. در ثانی،
اگر این چرخش چین، به سود سیاست واشنگتن و جهت انزوای بیشتر مسکو
تلقی میشد، رزمایش اتمی اخیر چین در
آسمان تایوان این تحلیل را بیمعنا میکند.
چرا که چین با این رزمایش به کسانی پاسخ دندانشکن داده که در پی چرخش
سیاسی چین، کابل را برای شرکتهای چینی خطرناک کردهاند.
تبعات این چرخش کاملاً روشن است. برداشت
ما این است که همکاریهای زیرجلکی و اسلامگرایانۀ چین با آمریکا به شدت مورد تهدید
قرار گرفته. و این تهدید فقط میتواند از
سوی مسکو صورت گرفته باشد. در ادامۀ همین
تغییر موضع چین است که میتوان سفر غیرمترقبۀ دادستان کل فدراسیون روسیه به ایران را که روز
13 دسامبر سالجاری صورت گرفت مورد بررسی قرار داد. ایگور
کراسنوف، دادستان کل فدراسیون روسیه در
این سفر، هم با محمد جعفر منتظری، دادستان کل کشور، و هم با آخوند اژهای، رئیس قوه قضائیۀ ملایان دیدار کرده است:
«ایگور کراسنوف، دادستان کل فدراسیون روسیه روز سهشنبه در تهران
با محمد جعفر منتظری همتای ایرانی خود دیدار و گفتگو نموده و برنامه همکاریهای
نهادهای نظارتی ایران و روسیه تا پایان سال 2025 را به امضاء رساندند.»
منبع: اسپوتنیک، 13 دسامبر 2022
البته از سوی خبرگزاری روس سفر فوق در
ادامۀ همکاریها و عضویت ایران در سازمان شانگهای اعلام شده، ولی
کیست که نداند در بحبوحۀ خیزش عمومی و ناآرامیهای اجتماعی، خصوصاً
در هیهات بکُشبکُشی که ملایان در پی عضویت ایران در شانگهای ـ 25 شهریورماه سالجاری ـ به راه انداختهاند، این ملاقات معنا و مفهومی به مراتب بیش از تأئید
بر عضویت ایران در شانگهای خواهد داشت. به
هر تقدیر، برداشت ما این است که سیاست
مسکو نهایتامر زمینۀ انزوای هر چه بیشتر اسلامگرایان در افغانستان، ایران،
ترکیه و پاکستان را فراهم میآورد. مناطقی
که به دلیل حمایت آمریکا از تروریسم اسلام سیاسی، عملاً کارشان به تشکیل دولتهای قرونوسطائی کشیده.
و
نهایتاً در چارچوب همین تحلیل است که میباید سرنوشت خیزش اخیر ایرانیان بر علیه
ملایان را نیز مورد بررسی قرار دهیم. تحلیلی
که به فرصتهای بعد موکول میکنیم.