۴/۰۴/۱۳۸۹

ضددانشگاه!



شعبدة مضحک و تکراری «اصولگرائی» در مصاف فرضی خود با «اصلاح‌طلبی»، از دیرباز روشن و واضح بوده. ولی امروز در زمینة شیوه‌های «قانونگزاری» در حکومت اسلامی این چهرة واقعی‌ اصولگرائی بود که عمق فاجعة سیاسی کشور را به نمایش گذاشت، چرا که داد و فریاد و تجمع لات‌ولوت‌هائی که «طرفداران» دولت و مقام‌معظم معرفی می‌شدند، نهایت امر مجلس «فرمایشی» و طرفدار «دولت» را مجبور کرد که بر خلاف رأی اکثریت کسانیکه «نمایندگان ملت» به شمار می‌آیند، مصوبه‌های لازم جهت قرار گرفتن «دانشگاه آزاد» تحت نظارت و قیمومت همین دولت را به تصویب برساند!

اینکه دانشگاه آزاد اصولاً چه صیغه‌ای است و قرار گرفتن و یا قرار نگرفتن آن تحت نظارت مستقیم دولت چه پیامدهائی از منظر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خواهد داشت در ابهام کامل قرار گرفته؛ گنگ و بی‌معناست. ولی اینکه دولت احمدی‌نژاد تمامی تلاش خود را به خرج می‌دهد تا کلیة امکانات کشور را در اختیار بگیرد یک واقعیت است؛ واقعیتی که با در نظر گرفتن پیشینة تاریخی کشور می‌باید بسیاری افراد را نگران روزهای آینده کند.

شاید گذاشتن نخستین سنگ‌بنای این به اصطلاح «دانشگاه آزاد اسلامی»،‌ که با حمایت اکبر سازندگی و محافل «سرداران» و شخص علی خامنه‌ای بر پا شد، عملی نابجا و بی‌مورد بوده. می‌دانیم که «دانشگاه آزاد» در دورة رژیم سابق ایران پایه‌ریزی شده بود و با برنامة دیگری فعال بود، برنامه‌ای که بیشتر تحت تأثیر مأموریت‌هائی قرار داشت که «دانشگاه آزاد انگلستان» در لندن و شهرهای بزرگ دنبال می‌کرد. ولی زمانیکه مشتی از آخوندهای حکومت اسلامی، پس از تحکیم پایه‌های کودتا و تثبیت وحشت‌کدة حکومت دینی، فعالیت دوبارة این تشکیلات را در سال 1361 زیر سرنیزة سپاه پاسداران از سر گرفتند، اهداف کاملاً متفاوت بود. تدریس علوم و معارف حوزوی، جاری کردن ارزش‌های فرهنگ اسلامی در طبقات مختلف کشور، تدریس علوم‌ و گسترش دین‌شناسی، و ... خلاصه جفنگیاتی از این قبیل کم نبود که به عنوان برنامة «دانشگاه آزاد اسلامی» بر زبان مؤسسان آن جاری می‌شد.

این «دانشگاه» از آندسته مؤسسات و تشکیلاتی به شمار می‌رود که طی موجودیت‌اش هم از توبره خورده و هم از آخور. دانشگاه کذا هم «ملی» بود، و دانشجویان‌‌اش می‌بایست مخارج سنگینی جهت استفاده از امکانات به اصطلاح «آموزشی» آن از جیب خود پرداخت می‌کردند، و هم «دولتی» به حساب می‌آمد، چرا که امثال علی خامنه‌ای، میرحسین موسوی، احمد خمینی و ... و دیگر لشوش حکومت اسلامی در جایگاه «هیئت امنای» این دانشگاه نشسته بودند؛ پس به طبع‌اولی تشکیلات کذا از منابع دولتی تغذیه می‌شد. خلاصة کلام این تشکیلات «اسلامی» از روز نخست بر اساس «قانون‌شکنی‌های» متداول در حکومت جمکران سر از کاسه به در آورد، و اگر امثال جاسبی تحت نظارت سردار سازندگی و علی خامنه‌ای مسئولیت‌های این دانشگاه را رسماً بر عهده گرفتند، وضعیت ساختار حقوقی آن به هیچ عنوان مشخص نیست؛ نه یک مؤسسة علوم عالی «ملی» است، و نه یک دانشگاه دولتی!

پروژة «دانشگاه آزاد اسلامی» در عمل به دلیل شکست هولناک «انقلاب اسلامی» در مهار محافل دانشجوئی و مراکز آموزش عالی کشور که نهایت امر به تعطیلی و تصفیة خونین این مراکز نیز انجامید، از آستین حکومت جمکران بیرون آمد. حکومت از طریق عمومی‌کردن آنچه «علوم و فنون برای همگان» می‌خواند، قصد «تقدس‌زدائی» از دانشجو و دانشگاه را داشت، تا به این ترتیب بتواند شکست مفتضحانة خود را در برابر مقاومت سیاسی دانشگاه جبران کند، و نشان دهد که دولت برآمده از کودتای 22 بهمن 57، دانشگاه را در کشور به «تعطیل» نکشانده! در صورتیکه شاهد بودیم که این حکومت از ادارة دانشگاه‌ها عاجز مانده بود.

به همین دلیل نیز فلسفة نوینی بر امور «دانشگاه آزاد اسلامی» سایه ‌انداخت. دانشجویان این دانشگاه نه از جمله «نخبگان» فرضی علوم و فنون کشور، که از میان افراد کاملاً‌ عادی و گاه بسیار کم‌سواد انتخاب می‌شدند. و این «انتخاب» عمدی بود، چرا که دولت قصد ایجاد «تقدس» نوینی، اینبار بر محور دانشگاه آزاد اسلامی نداشت. این دانشگاه در عمل به عنوان «ضددانشگاه» و پادزهر نظریة «دانشگاه نخبه‌گرای» دوران پهلوی‌ها پای به میدان گذاشته بود و دیدیم که در این زمینه بخوبی از عهدة مأموریت خود برآمد.

ولی تقابل‌هائی که امروز بر محور دانشگاه آزاد «اسلامی» در داخل جناح «اصولگرا» به وجود آمده دیگر ارتباطی با بحث‌های «کلاسیک» گذشته نخواهد داشت. امروز تمایل دولت احمدی‌نژاد به اعمال کنترل همه‌جانبه بر مسائل کشور، خصوصاً تأسیسات گستردة دانشجوئی فقط به این دلیل است که دولت حاضر نیست به قولی «تیغ در کف زنگی‌ مست» بگذارد. این دولت که اعضای آن خود از جمله لباس‌شخصی‌ها و چماق‌کش‌ها و فالانژهای خیابانی بوده‌اند بخوبی می‌داند که دانشگاه آزاد اسلامی، حتی پس از تغییر مدیریت در ساختاری که امروز از آن برخوردار شده نمی‌تواند توسط دولت فعلی قابل اداره تلقی شود. عمل دولت در واقع تکرار همان استراتژی‌ای است که در 22 بهمن توسط اوباش حکومت اسلامی در برابر پدیدة دانشگاه اتخاذ شده بود: «مصادرة» دانشگاه!‌ با این وجود، این مصادره امروز صرفاً از ابعاد سیاسی و امنیتی برخوردار نیست. به دلیل تغییرات پایه‌ای در ساختار بنیادهای متفاوت کشور، خارج از امر «مدیریت» و نظارت بر دانشگاه و فضاهای عمومی، همانطور که پیشتر نیز در مورد حملة دولت به شرکت‌های «هرمی» اشاره کرده‌ایم، هدف دولت فعلی سرکوب شبکة «پول‌سازی‌ای» است که خارج از نظارت دولت به صور مختلف از دیرباز در دکان وابستگان به خیمة «هاشمی ـ خامنه‌ای» ایجاد شده. خلاصة کلام اگر میلیاردها تومان سرمایه‌ای که همه ساله در امر ادارة دانشگاه‌ آزاد اسلامی، به عنوان سومین دانشگاه پرجمعیت «جهان» به حرکت درمی‌آید، در اختیار محافلی خارج از دولت قرار گیرد، آنوقت مشکل می‌توان دولت تمامیت‌خواه و سرکوبگر فعلی را در امر ادارة کشور «موفق» تلقی نمود. دلیل واقعی حملة دولت به مواضع گردانندگان دانشگاه آزاد اسلامی تلاش جهت گسترش هر چه بیشتر دامنة کنترل دولتی بر مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است.

ولی موضع‌گیری‌ جناح‌های متفاوت در قلب جریان «اصولگرائی» آنقدرها که برخی رسانه‌ها و نشریات وانمود می‌کنند غیرقابل پیش‌بینی نبود. از هنگام «انتخاب» دوبارة احمدی‌نژاد به مقام ریاست دولت پر واضح بود که او و دستگاهی که به دنبال وی روان است به سرعت سعی خواهند داشت از مهره‌های سنتی در جناح به اصطلاح «اصولگرا» فاصله بگیرند. این یک نیاز ساختاری است، و جهت فراهم آوردن زمینة‌ تغییری که بتواند حکومت اسلامی را با تحولات سیاسی و اقتصادی در سطح منطقه همراه کند، غیرقابل اجتناب شده. می‌دانیم که بساط «اصولگرائی» و «اصلاح‌طلبی» تا حد زیادی صحنه‌آرائی است؛ اینان همگی در کابینه‌های واحد سال‌ها و سال‌ها در کنار یکدیگر به «کار» مشغول بوده‌اند و جناح‌سازی‌هائی که طی چند سال گذشته در قلب حکومت اسلامی به وجود آمد، نمایشی‌تر از آن است که بتواند «شکاف» سیاسی و تشکیلاتی تلقی شود.

با این وجود دولت احمدی‌نژاد نمی‌تواند پای جای پای محافلی بگذارد که پیشتر طی دوران میرحسین موسوی، اکبرسازندگی و ملاممد خندان بر امور مملکت حاکمیت داشته‌اند؛ چرا که این جریانات به سرعت حمایت فرامرزی را از دست می‌دهند و حامیان‌شان قادر به تحکیم مواضع اینان در داخل کشور نیستند. مهم‌ترین نمایشی که نمایه‌ای روشن از عجز این محافل در به قدرت رساندن مهره‌های‌شان بود، می‌باید همان هیاهوی «جنبش سبز» به شمار آید. جنبشی که به صراحت از جانب برخی محافل بین‌المللی مورد حمایت قرار گرفت و هیچ نتیجه‌ای نیز تا به حال به دست نیاورده.

در این شرایط، زمانی که آقای محمدرضا باهنر، یکی از اصولگرایان مجلس جمکران، با آن سابقة درخشان محلی و منطقه‌ای ویژه‌ای که دارند، سخن از تمایلات یک گروه «اندک» به میان می‌آورند که جهت سرکوب جناح‌های مخالف فعال شده‌، می‌باید قبول کرد که شتر «اصولگرائی» فعلی دیگر حاضر نیست به ایشان سواری بدهد و این است ریشة نگرانی‌های باهنر:

«اين گروه‌ اندک هر کس را که تابع علی‌الاطلاق (دنباله روی کامل) آن‌ها نباشد تا حد وابستگی به جريانات مقابل‌، استکبار جهانی و حتی کفر مورد اتهام قرار می‌دهند!»

رادیوفردا، 3 تیرماه 1389

البته جای تعجب دارد! چرا که طی سه دهة‌ گذشته، همین آقای باهنر، رفتاری را که اینچنین مورد نکوهش قرار می‌دهند، خود در برابر مخالفان‌شان بارها و بارها و در شرایطی بسیار مسخره‌تر از امروز به کار گرفته‌اند. به طور مثال یادمان نرفته که همین لات‌واوباش زمانیکه سیدمحمد خاتمی جهت صحنه‌گردانی و ظاهرسازی ورق‌پاره‌ای تحت عنوان قانون مطبوعات به مجلس فرمایشی برد، اوباش در برابر ساختمان جمع شده شروع به تهدید «نمایندگان» کردند!‌ ولی یادمان نمی‌آید که آقای باهنر در آن روز و روزگار با این حرکات فاشیستی و ضددمکراتیک که بنیادهای انتخابی را در جامعه «سنگ روی یخ» می‌کند همچون امروز مخالفت کرده باشند:

«مجلس در کمتر از 48 ساعت از تجمع در مقابل اين نهاد قانونگذاری، فوريت طرحی را تصويب کرد که به مثابه پس گرفتن رأی قبلی خود محسوب می‌شود.»

همان منبع!

باید از آقای باهنر پرسید به چه دلیل مسئولیت نمایندگی موکلان «فرضی» خود، یعنی مردم کرمان را اینچنین نادیده گرفته، سعی دارند «جنگ قدرت از طرف یک گروه کوچک» را مسئول این لات‌بازی‌ها معرفی کنند. این گروه به اصطلاح «کوچک» همان گروهی است که در گذشته امثال آقای باهنر از اعضاء فعال آن به شمار می‌رفتند و زمانیکه عملیات غیرقانونی‌اش آب به آسیاب باهنرها می‌ریخت حضرت نمایندة «ملت ایران» خفقان و خناق گرفته بودند. ولی امروز صدای‌شان درآمده و مخالف همین «گروه اندک» شده‌اند.

با این وجود، به استنباط ما بررسی بحرانی که محافل حکومتی ایران پای در آن گذاشته‌اند بدون نگرشی فراگیرتر که روابط قدرت‌های بزرگ را به تحلیل بکشاند آنقدرها راهگشا نخواهد بود. به طور مثال، امروز شاهد سفر «تبلیغاتی» مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه به ایالات متحد هستیم و در کنار این «سفر» خبر عقد قرارداد جهت خرید 50 هواپیمای مسافربری از شرکت بوئینگ خودنمائی می‌کند! می‌دانیم که این نوع خریدها گزاف است و به تنهائی می‌تواند زمینة مناسب جهت سیاستگزاری فراهم آورد. در ثانی، نیازی به توضیح نیست ولی این نوع سفارش‌ها می‌توانست همزمان به اتحادیة اروپا نیز جهت خرید «ایرباس» تسلیم شود! در نتیجه اگر چنین عملی انجام نشده فقط به این دلیل است که خرید روسیه از آمریکا را می‌باید تلاشی جهت حمایت از سیاست‌های اوباما به شمار آورد. در عوض روسیه جهت نشان دادن نارضایتی‌های خود از سیاست‌های حاکم بر اتحادیة اروپا ترجیح داد که از طریق قطع جریان گاز طبیعی که از خاک بلاروس به اروپا عرضه می‌شد این «نارضایتی» را، خصوصاً به آلمان که در راه ساخت نیروگاه بوشهر «کارشکنی» می‌کند نشان دهد.

ولی همزمان با این بده‌بستان «برادرانه» بین اوباما و مدودف، که سر به میلیاردها دلار می‌زند شاهدیم که کنگرة آمریکا نیز طرحی در راستای اعمال تحریم‌های یک‌جانبه بر علیه کشور ایران به رأی می‌گذارد و تمامی سناتورها به این تحریم‌های یک جانبه «لبیک» می‌گویند! این در شرایطی است که مدودف بارها عنوان کرده بود، تحریم‌های یک‌جانبه علیه ایران «غیرقانونی» است چرا که تحریم‌های «قانونی» توسط شورای امنیت سازمان ملل دنبال می‌شود! این فضاسازی غیرمتعارف سیاسی فقط بازتاب آشفتگی در قلب ساختار سیاسی ایالات متحد است. چگونه دولت آمریکا همزمان با روسیه روابط نزدیک برقرار می‌کند، و همین روسیه در برابر متحدان دیرپای ایالات متحد در اروپای غربی شمشیر‌ش را از رو می‌بندد، و سنای آمریکا نیز علیرغم برخورداری از یک اکثریت دمکرات، هنگام سفر رئیس جمهور روسیه به آمریکا، طرحی را در مخالفت علنی با اظهارات مدودف به تصویب می‌رساند! طرحی که با تعهدات رئیس جمهور دمکرات ایالات متحد نیز در تخالف قرار می‌گیرد:

«سنای آمريکا با اجماع کامل طرح تحريم‌های یکجانبه علیه ايران را تصويب کرد»

رادیوفردا، 4 تیرماه 1389

این فقط نمونة کوچکی بود از آشوب‌هائی که در فضای سیاست جهانی به راه افتاده، و مسلماً جابجائی فرماندهان نیروهای اشغالگر در افغانستان، به همان اندازه پیرو «قواعد» این آشوب‌هاست که لشکرکشی‌ محافل جمکرانی‌ها علیه یکدیگر! ولی از آنجا که همة این دعواها نهایت امر ریشه در پول دارد، آقای تیموتی گایتنر، وزیر خزانه‌داری ایالات متحد به زبان ساده‌تر، یعنی به زبان «پول» مشکل امروز جهان را اینچنین خلاصه کرده‌اند:

«اقتصاد آمریکا دیگر نمی‌تواند عامل پیشرفت اقتصاد جهانی باشد!»

بی‌بی‌سی، 24 ژوئن 2010

در واقع سخنان آقای گایتنر را اینچنین می‌توان تفسیر کرد: در شرایطی که دولت‌های اروپای غربی با تقلیل پرداخت‌های بازنشستگی، و به طور کلی تقلیل خدمات اجتماعی، و جلوگیری از افزایش بودجه‌های رفاهی سعی دارند پول‌ها را یک‌بار دیگر در بانک‌ها انبار کرده و از طریق افزایش مصرف در بازار آمریکا پای به شرایط «سالم» اقتصادی، یعنی همان اقتصاد دوران «جنگ سرد» بگذارند، آقای گیتنر به اینان گوشزد می‌کند که تکرار این چرخة اقتصادی دیگر امکانپذیر نیست! ‌ به عبارت ساده‌تر ایشان می‌گویند، اروپا به حال خود رها شده و می‌باید خارج از بازار مصرف آمریکا مسیری جهت شکوفائی اقتصادی خود جستجو کند. شاید سفر مدودف به آمریکا بازتاب این سیاست نوین کرملین باشد، که روسیه تمامی تلاش خود را به خرج خواهد داد تا در بازار مصرف آمریکا جانشین اروپای غربی شود.

این دوراهه‌ای است بسیار پرمخاطره که از سال‌ها پیش اقتصاددانان در مسیر اقتصاد جهانی پیش‌بینی می‌کردند، هر چند هیچگاه تا این حد شکاف اقتصادی بین آمریکا و اروپای غربی آشکار نشده بود. شکافی که نهایت امر در قلب هیئت حاکمة آمریکا شکافی بسیار عمیق ایجاد خواهد کرد. و اگر به این شکاف، اختلافات فاحش و رجزخوانی‌های علنی در رأس پنتاگون و نیروهای مسلح آمریکا بر علیه دولت اوباما را نیز اضافه کنیم، به صراحت می‌بینیم که تمایلات نظامی‌گری فقط به جمکران محدود نمی‌ماند.




۴/۰۱/۱۳۸۹

گاز و گیتس!



همزمان با جایگیر شدن بحرانی عمیق در قلب نظام‌های غرب، شاهد فروپاشی و تزلزل در امپراتوری «پساشوروی» در شرق اروپا نیز هستیم. در عمل، بحران غرب که نتیجة اختلاف نظرها و تقابل منافع محافل متفاوت این منطقه با یکدیگر است خود بازتابی شده از آنچه ساخت‌وپاخت این محافل با جریانات رو به رشد در اروپای شرقی به ارمغان آورده بود. در راستای همین فروپاشی‌هاست که امروز الکساندر لوکاچنکو، رئیس دولت «بلاروس» دستور می‌دهد که جریان ارسال گازطبیعی روسیه به غرب از خاک کشورش قطع شود! لوکاچنکو طی دیدار خود با لاوروف، وزیر امور خارجة روسیه دلیل این تصمیم را چنین عنوان کرد:

«اظهارات رهبران روسیه باعث سرشکستگی ملت بلاروس شده. بلاروس به گازپروم مقروض نیست، گازپروم مدیون بلاروس است!»

خبرگزاری فرانسه، 22 ژوئن 2010

البته این اظهارات «انقلابی» پس از قطع 30 درصد گاز صادراتی روسیه به بلاروس به دلیل آنچه طرف‌های روسی بدهی‌های معوقة اینکشور به گازپروم عنوان کرده‌اند روی داده. ولی بحرانی که در دامان دولت لوکاچنکو در مینسک فروافتاده مسلماً ریشه‌هایش می‌باید ورای بهای چند میلیون متر مکعب گاز طبیعی جستجو شود. همانطور که گفتیم این رخداد یکی از تبعات فعل‌وانفعالات فراگیر در جهان سرمایه‌داری غرب می‌باید به شمار آید که تأثیرات خود را به اینصورت در روابط «گازپروم ـ بلاروس» نمایان می‌کند.

در شناخت ریشه‌های سیاسی آقای لوکاچنکو راه درازی نمی‌باید پیمود. ایشان که از سال 1994 تا به امروز فعلاً سه بار است با «پیروزی کامل»، بدون انقطاع به ریاست جمهوری این کشور نوپا «انتخاب» شده و امروز از سرشکستگی «ملت» بلاروس اظهار نگرانی فرموده‌اند،‌ از آپاراچیک‌های حزب کمونیست اتحاد شوروی به شمار می‌آمدند که با فروپاشی اتحاد شوروی در سال 1991 به شدت مخالفت کردند. از منظر رفتار سیاسی، لوکاچنکو می‌باید وامدار استالینیسم، هوچی‌گری و عوامفریبی تلقی شود. شعار «مبارزه با فساد» که در دوران ایشان ورد زبان هیئت حاکمه شده، در عمل نوعی «ماسک» سیاسی فریبنده است که این «باند» پس از سقوط اتحاد شوروی جهت بازارگرمی بر چهرة مقدس‌اش زده‌. جالب اینجاست که این «مبارزه»، پس از گذشت بیش از 15 سال از حضور بلاانقطاع لوکاچنکو در رأس قوة مجریه هنوز که هنوز است همچون نبرد حکومت اسلامی با «شیطان بزرگ» خاتمه نیافته! خلاصه بگوئیم پرزیدنت لوکاچنکو نوعی احمدی‌نژاد، خمینی، خاتمی و غیره است، که بجای سر برآوردن از آستان مقدس «سازمان سیا»، سرمبارک‌اش‌ از زیر پر شال «کا. گ. ب» بیرون آمده! به استنباط ما ایشان عامل سیاست هیئت حاکمة روسیة سرمایه‌داری در مینسک می‌باید تلقی شود و نقش دیگری جز به ارزش گذاشتن روابط و مسائل مطلوب این هیئت حاکمه بر عهدة ایشان واگذار نشده و نخواهد شد.

لوکاچنکو به شیوة صدام حسین و سردار سازندگی و علی خامنه‌ای علاقة فراوانی به سر کار گذاشتن فرزندان‌اش در مقامات «علنی» و «پنهان» نیز دارد، و در راستای همین عادت مرضیة خانوادگی است که فرزند ارشد ایشان عضو «شورای امنیت بلاروس» از کار درآمده! خلاصه بگوئیم لوکاچنکو تنها «الگوی» موفق «پوتین‌ایسم» بود، همان «محفلی» که در فردای فروپاشی اتحاد شوروی قصد بازسازی فضای این امپراتوری را داشت؛ هر چند شاهدیم که نماد اصلی این الگوی موفق امروز در حال فروپاشی است.

ولی با وجود تمامی نقطه ضعف‌های این فرد و باندی که با تکیه بر سیاست کرملین این منطقه را به شکارگاه خصوصی هیئت حاکمة روسیه تبدیل کرده‌، گزارشات اقتصادی، مالی و اداری که از بلندگوهای مغرب زمین، خصوصاً منابع ایالات متحد به گوش می‌رسد زیاد هم آقای لوکاچنکو را «سنگ روی یخ» نمی‌کند. در چارچوب همین گزارشات «دوستانه» است که «بانک جهانی» ـ این بانک بر خلاف صندوق بین‌المللی پول فقط توسط ایالات متحد اداره می‌شود ـ در سال 2005 گویا شرایط اقتصادی بلاروس را «مستحکم» و «سالم» برآورد کرده!

البته هر چند روسیة سفید نیز همچون دیگر «کشورهای» مستقل «پساشوروی» فقط بر پایة تقسیمات داخلی «گذشته» وجود خارجی یافته، و مردم این منطقه را نمی‌توان به هیچ عنوان «ملت» تلقی نمود، می‌باید اذعان داشت که پس از بحران‌آفرینی‌ محافل غرب در کشورهای بالتیک، منطقة بلاروس در عمل تبدیل به تنها شاهرگ استراتژیک ارتباطات زرهی ارتش روسیه با اروپای شرقی شد، و شاید به همین دلیل باشد که هم روسیه طی سال‌های دراز در اقتصاد این کشور و رژیم مستبد و خودکامة آن نقدینگی تزریق کرده، و هم ملاحظات استراتژیک محافل غرب در قبال روسیه باعث شد که عملکرد «فوق‌العادة» آقای لوکاچنکو بکلی از چشمان «تیزبین» محافل مدافع حقوق‌بشر در غرب پنهان بماند!

به هر تقدیر فروپاشی امپراتوری آبکی لوکاچنکو امروز در تیررس تحلیل‌‌های سیاسی قرار گرفته و علیرغم هارت‌وپورت‌های توخالی رئیس جمهور بلاروس در برابر لاوروف که مسلماً می‌باید نشانة اطمینان خاطر لوکاچنکو از حمایت برخی محافل در کرملین تلقی شود، دیگر مشکل می‌توان به آیندة رژیم وی در بلاروس چشم امید بست. ولی همانطور که گفتیم این چرخش در سیاست کرملین، که تا حدودی می‌تواند بازتولید چرخش روسیه در قبال احمدی‌نژاد تلقی شود، نمادی است از چرخش‌ محافل غرب در روابط بین‌المللی که به قدرت رسیدن محافظه‌کاران در انگلستان آغازگر آن بوده.

جالب اینکه، همزمان با به قدرت رسیدن حزب محافظه‌کار در لندن، شاهد علنی شدن هر چه بیشتر شکاف در نگرش‌های استراتژیک محافل مختلف در کاخ‌سفید و در کرملین، خصوصاً در مورد خاورمیانه و آسیای مرکزی می‌شویم. بارها از حضور چند محفل جداگانه در رأس قوة مجریة فعلی ایالات متحد سخن گفته‌ایم. این محافل به طور خلاصه به سه دستة عمده تقسیم می‌شوند: اوباما و دارودستة نئولیبرال‌ها، کلینتن و باند دمکرات‌های سنتی، و جناح‌ «بازها» که رابرت گیتس نمایندة اصلی آنان در پنتاگون نشسته. ولی امروز می‌بینیم که با جنجال لوکاچنکو شکاف در کرملین نیز علنی می‌شود. شکافی که مسلماً در روزهای آینده هر چه بیشتر گسترده شده زمینه‌ساز کشاکش سیاسی در قلب مسکو خواهد شد.

حال نگاهی داشته باشیم به شکاف محافل غرب در مورد مسائل خاورمیانه و آسیای مرکزی که تا به حال در مورد موضوعات حساسی چون پاکستان، افغانستان، محاصرة دریائی ملت ایران، و دیگر مسائل سرفصل‌های خود را نشان داده. در گام نخست مسئلة «خط لولة صلح» را مورد بررسی قرار می‌دهیم. در اینکه احداث این «خط لوله» چه تأثیراتی می‌تواند در مرزهای شرقی ایران برجای گذارد محلی جهت بحث‌وگفتگو نیست. روابط مخربی که در مرزهای شرقی ایران ـ مرز با افغانستان و پاکستان ـ از دیرباز جایگیر شده در عمل بازتاب اصلی نبود زمینه‌های مالی، اقتصادی و صنعتی جهت ایجاد تحولات محلی است. به زبان ساده‌تر، گسترش فقر در مرزهای شرقی هم نتیجة مستقیم استقرار سیاست‌های استعماری است و هم نهایت امر حامی اصلی همین سیاست‌ها. خلاصة کلام، هر چه فقر در این مناطق بیشتر گسترش یابد، و باندهای مختلف خشونت‌طلب، قاچاقچی و اوباش از آزادی عمل بیشتری برخوردار شوند، زمینة قدرت‌گیری محافل استعماری در این منطقه تقویت خواهد شد.

هر گونه حضور دولت مرکزی، حتی در قالب حمایت از «امنیت» یک خط لولة گازطبیعی می‌تواند این صورتبندی را به نفع مردم منطقه تغییر دهد. کشور ایران از دیرباز در چنگال استعمار دست‌وپا می‌زند. و بیش از یکصد سال است که هیچگونه طرح دولتی در مناطق سیستان و بلوچستان و مرزهای «خراسان بزرگ» با افغانستان به مورد اجرا گذاشته نشده. دولت مرکزی در این مناطق وجود ندارد، و قادر به اعمال سیاست نیست. ادامة وضعیت فعلی نمی‌تواند بازتاب منافع ملت ایران باشد. این مناطق که به طور کلی از سرمایه‌گذاری‌های دولتی خارج شده‌اند، همچون کردستان و برخی دیگر مناطق در کنارة خلیج‌فارس، به دلیل استمرار فقر عمومی بهترین زمینة ‌تحرکات جدائی‌طلبانه، تروریستی و بحران‌ساز را فراهم خواهند آورد. به طور خلاصه، اگر دولت دست‌نشانده در تهران برای خروج این مناطق از بحرانی که فقر مستمر ایجاد کرده دست بالا نمی‌زند فقط و فقط به این دلیل است که از طریق فرو بردن هر چه بیشتر این مناطق در ناامنی و اغتشاش زمینة عملیات مطلوب جهت سیاستگزاری محافل غرب را همیشه آماده و مهیا نگاه دارد. دلیل دیگری برای توجیه این وضعیت نمی‌توان یافت که امروز اکثر روستائیان کردستان، خراسان، سیستان و بلوچستان در شرایط یکصد سال پیش زندگی کنند!

دلیل تمایل برخی محافل بین‌المللی جهت احداث خط «لولة صلح» در منطقة شرق ایران، خارج از تمامی مطالبات فرامرزی که مربوط به پاکستان و هند می‌شود، مسلماً ارتباطی با تمایل این محافل به آبادانی در مناطق شرقی ایران نخواهد داشت، ولی این جریانات جهت به بن‌بست کشاندن رقبا سعی دارند زمینه را با توسل به این «ابزار» از دست آن‌ها خارج کنند. و همانطور که می‌بینیم، هم انگلستان رسماً از زبان هولبروک، عامل خود در هیئت حاکمة دمکرات آمریکا در روزنامة «فاینانشال تایمز» لندن بر علیه این «خط لوله» موضع‌گیری می‌کند، و هم شاه محمود قریشی وزیر امورخارجة پاکستان در واکنش به اظهارات هولبروک می‌گوید که خط لولة صلح در تناقض با قطعنامة شورای امنیت قرار نمی‌گیرد. ولی روز بعد نخست‌وزیر پاکستان، گیلانی اعلام می‌دارد:

«پاکستان عضو جامعة جهانی است و از هر تحریمی که آمریکا اعمال کند پیروی می‌کند.»


البته این اظهارات از زبان فردی که رسماً توسط کودتای ارتش وابسته به آمریکا به قدرت رسیده، آنقدرها تعجب‌آور نیست، ولی می‌باید پرسید این «خط لوله» که به میلیاردها دلار سرمایه‌گزاری نیاز دارد از روز نخست توسط کدام محافل مورد حمایت قرار گرفته که دیگر حاضر به علنی کردن مواضع‌شان نیستند؟ این تضاد را فقط در چارچوب جنگ محافل در قلب ایالات متحد می‌توان تبیین کرد.

مطلب دیگر مربوط به همکاری «مسکو ـ واشنگتن» در مورد محاصرة ملت ایران است. اگر می‌گوئیم محاصرة «ملت ایران» و نه مجازات «حکومت اسلامی» دلیل دارد؛ پیشتر نیز توضیح داده بودیم که محاصرة کشورها، ملت‌ها و اقوام به هیچ عنوان نمی‌تواند محاصرة دولت‌های حاکم بر این مناطق تلقی شود، خصوصاً زمانیکه این «دولت‌ها» خود دست‌نشاندة همان محافلی‌اند که ظاهراً قصد تحریم‌شان را‌ دارند! موضع «گنگ» و نامشخصی که در ادبیات رایج در «تبلیغات رسانه‌ای» از آن تحت عنوان «بحران هسته‌ای» حکومت اسلامی نام می‌برند یک صورتک استعماری بر چهرة مطالبات گسترده، چندجانبه و گاه متناقضی شده که محافل بین‌الملل چه در ارتباط میان خود و چه در کشاکش با تشکیلات دست‌نشاندة یانکی‌ها در تهران با ایجاد هیاهو به راه می‌اندازند. خلاصه بگوئیم به هر تقدیر و در هر صورت قابل پیش‌بینی، از این نمد کلاهی برای ملت ایران در نظر گرفته نشده. به همین دلیل می‌باید افکار عمومی ملت ایران، نه در جهت حمایت از دولت احمدی‌نژاد که در مسیر مخالفت با سیاست‌های استعماری یانکی‌ها که پیوسته بر محاصرة اقتصادی ملت‌ها تکیه می‌کند، با این مانورهای مزورانه مخالفت کرده و نشان دهد که از چند و چون آن بیش از آنچه این زالوهای خون‌آشام تصور می‌کنند آگاهی دارد. ما ایرانیان می‌باید یکصدا اعمال محاصرة اقتصادی بر علیه ایران را محکوم کنیم و به آندسته از بلندگوها و ایرانی‌نمایانی که همچون آقای لاهیجی برای این محاصره‌ها ارزش «سیاسی» و «آزادیخواهانه» قائل می‌شوند به صراحت نشان دهیم که جهت توجیه سیاست‌های محافل ضدایرانی بی‌جهت فریاد نکشند، ‌آرواره‌شان را خسته نکنند و گوش ما را نیازارند! خلاصه بگوئیم، اعمال تحریم اقتصادی بر ملت ایران محکوم است، و ایرانی هرگز نمی‌تواند از چنین عملی حمایت نماید.

با این وجود می‌بینیم که اعمال همین محاصرة اقتصادی که گویا تمامی اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل بر آن «صحه» گذاشته بودند، طی چند روز گذشته منجر به تعطیلی بیش از 40 شرکت صادراتی در کشور امارات می‌شود! آنان که با ساختار اقتصادی حاکم بر امارات بیگانه نیستند، می‌دانند که این به اصطلاح «شرکت‌ها» یک پا در تهران و پای دیگر در لندن و واشنگتن و برلین دارند. در نتیجه تعطیلی چنین شرکت‌هائی با در نظر گرفتن حجم بالای مبادلات تجاری، مالی و اقتصادی‌شان با ایران ـ این مبادلات تا 10 میلیارد دلار در سال تخمین زده می‌شود ـ مسلماً گروه‌های گسترده‌ای را در قلب نظام‌های حاکم اقتصادی در غرب ناکام و متضرر خواهد کرد. خبرگزاری فرانسه در تاریخ 31 خردادماه سالجاری می‌نویسد:

«امارات [...] در راستاى اجراى تحریم‌هاى سازمان ملل علیه جمهورى اسلامى از فعالیت 40 شرکت بین‌المللى و محلى در این کشور به دلیل نقض تحریم‌هاى سازمان ملل و ارسال مواد و تجهیزات داراى کاربرد دوگانه به ایران جلوگیرى کرده است».


در همین خبر می‌خوانیم، آقای گیتس عنوان کرده‌اند، «تحریم‌های تازه از ظرفیت واقعی برای فشار بر ایران برخوردار است»! البته اینکه جهت اعمال «فشار»، هر گونه فشاری که مورد نظر باشد، خصوصاً بر یک دولت دست‌نشانده یک هماهنگی جهانی «الزامی» گردد، بسیار تعجب‌آور می‌نماید؛ آقای گیتس فراموش کرده‌اند متذکر شوند که، این شرکت‌ها با چنین حجم بالای مبادلات تجاری و مالی مراکز تصمیم‌گیری‌شان در کدام کشور جهان متمرکز شده، و چرا آنحضرت و رئیس دولت آمریکا بجای گرفتن گریبان ملت ایران و کشاندن کشورمان به عنوان خاطی در برابر شورای امنیت سازمان ملل، بر فعالیت‌های به اصطلاح‌ «غیرقانونی» این شرکت‌ها که تماماً در خاک کشورهای غربی مستقر هستند نقطة پایان نگذاشتند! حال به صراحت می‌بینیم آندسته از نوکران اجنبی که پوست «ایرانی‌نمائی» بر صورت کشیده‌ و از اعمال مجازات‌های اقتصادی بر علیه ملت ایران «استقبال» می‌کنند افسارشان در دست چه محافلی است.

این خودفروختگان با هوراکشیدن برای اوباشی از قماش گیتس، فقط سعی دارند نقش اقتصاد ویرانگر غرب را که طی سه دهه از طریق آشوب و آدمکشی و تحمیل حکومت دینی ایرانیان را چپاول کرده پنهان نگاه دارند. ولی محافلی که سالانه 10 میلیارد دلار مبادلات تجاری از دست می‌دهند مسلماً بچه‌های پیشاهنگ محله نمی‌باید به شمار آیند، تشکیلاتی‌‌اند که‌ به نوبة خود به جان همان‌هائی خواهند افتاد که نان‌شان را اینچنین آجر می‌کنند؛ و این یکی دیگر از زمینه‌های جالب توجه در مجادلات سیاسی، مالی و اقتصادی در قلب حکومت‌های غرب می‌باید تلقی شود.

در این راستا شاهدیم که حتی ارتش اشغالگر ناتو و مرکز فرماندهی ستاد نیروهای این سازمان در افغانستان نیز از این جنگ و جدل محفلی به دور نمانده. ژنرال مک‌کریستال، فرماندة نیروهای مستقر در افغانستان در مجلة معروف «رولینگ ستونز»، ابتدا جوزف بایدن را به سخره می‌گیرند، و بعد هم سفیرکبیر آمریکا در افغانستان را خائن به اهداف اشغالگران معرفی می‌نمایند!

«تنش‌ها میان ژنرال مک‌کریستال و کاخ سفید در مطلبی که دوشنبة گذشته [ در این مجله] به چاپ رسیده آشکار می‌شود. در این مطلب ژنرال مک‌کریستال، جو بایدن را، که عدم اعتقادش به استراتژی‌های افغانستان شناخته شده است به سخره گرفته می‌پرسد: در مورد جو بایدن سئوال می‌کنید؟ سپس با صدای بلند می‌خندد و می‌گوید: جو بایدن دیگر کیست؟!»

خبرگزاری فرانسه، 22 ژوئن 2010

اینکه «جو بایدن دیگر کیست؟» ما ایرانیان بهتر از ژنرال مک‌کریستال می‌توانیم در مورد ایشان اظهار نظر کنیم چراکه هیچ منافع مشترکی با اشغالگران افغانستان نداریم. ولی امروز به دلیل اینکه آب در لانة مورچگان «شرق و غرب» افتاده، سیاست‌های جهانی ملت ایران را تبدیل به «نمادی» از گوشت دم توپ کرده‌اند، باشد که خود از این طریق «هزار پیرهن گوشت بگیرند» و حسابی فربه شوند. این قدرت‌ها بجای دریدن تهیگاه یکدیگر ترجیح می‌دهند در این گیرودار مشت و لگد را حوالة چانة ما ملت کنند، و در روابط دیپلماتیک میان خود به صورتی «دوستانه» با یکدیگر «عکس یادگاری» بگیرند! اینهم حتماً یکی از همان معجزات «انقلاب اسلامی» و برقراری حکومت «دینی ـ ارزشی» در کشور ایران می‌باید تلقی شود.








۳/۳۱/۱۳۸۹

موشک و مافیا!




اظهارات اخیر ریچارد هالبروک، فرستادة ویژة آمریکا در امور پاکستان و افغانستان، خطاب به دولت اسلام آباد در مورد اینکه «خط لولة صلح» نیز می‌تواند شامل طرح تحریم‌های یک‌جانبة ایالات متحد علیه ملت ایران شود، این مسئله را بار دیگر مطرح می‌کند که ایالات متحد اصولاً در اعمال اینگونه «تحریم‌ها» به دنبال چیست؟ و اینکه «فشار» فرضی بر دولت احمدی‌نژاد چه اهدافی را دنبال می‌کند. آیا این عملیات می‌باید نوعی بازارگرمی برای حکومت اسلامی تلقی شود، یا اینکه در پس پردة فشارهای دیپلماتیک و اقتصادی اهداف دیگری پنهان مانده. رادیوفردا، مورخ 20 ژوئن سالجاری تیتر زده:

«آمریکا: تحریم‌های جدید ممکن است خط لولة گاز ایران و پاکستان را در بر گیرد»

مسلم است که موضع‌گیری‌های آمریکا بر این گمانه دامن خواهد زد که هدف اصلی از اعمال این تحریم‌ها، بر خلاف آنچه واشنگتن در بوق و کرنا گذاشته، نه به بن‌بست کشاندن دیکتاتوری اسلامی جهت حمایت از جنبش «آزادیخواهی» در ایران، که صرفاً به چپاول ملت ایران محدود می‌شود. چپاولی که از ابتدای به قدرت رسیدن ملاجماعت در کشورمان توسط واشنگتن با توسل به جنگ با عراق، جنگ ‌داخلی، حمایت از فاشیست‌ها در قدرت، و ... پیوسته دنبال شده.

سایت وابسته به سازمان سیا در ادامة خبر پیرامون سخنان هالبروک توضیح می‌دهد:

«هفته گذشته، سناتور جو ليبرمن، رئيس کميتة امنيت داخلی و روابط دولتی سنای آمريکا از نمایندگان کنگرة این کشور خواست تا هر چه زودتر تحریم‌ها علیه ایران را که مبادله محصولات تصفیه شدة نفتی و بخش‌های مالی این کشور را هدف قرار می‌دهد، تصویب کنند.»

می‌دانیم که اینگونه تحریم‌ها نمی‌تواند ارتباط چندانی با امنیت نظامی ملت‌هائی داشته باشد که یانکی‌ها ظاهراً جهت «حمایت» از آنان حکومت اسلامی را مورد «تحریم» قرار داده‌اند! همین دو روز پیش بود که وزیر دفاع ایالات متحد پای در شعبده و مضحکه‌ای گذاشت که حتی «مرغ پخته» را هم به خنده می‌انداخت. ایشان رسماً اعلام کردند، حکومت اسلامی می‌تواند اروپا را با صدها موشک هدف قرار دهد!‌ هر چند این بزرگ‌نمائی‌ها فقط جهت ترغیب افکارعمومی برای خرید «سپردفاعی» کذا صورت می‌گیرد، صحنه‌گردانی ایشان نشاندهندة یک مشی «اقتصادی ـ مالی» نیز هست که حکومت اسلامی در آن به نفع مواضع ایالات متحد تبدیل به مهره‌ای «سرنوشت‌‌ساز» شده.

از طرف دیگر، وابستگی امروز ایران به فرآورده‌های نفتی نتیجة بیش از پنج دهه تلاش شبانه‌روزی ایالات متحد در بازار محصولات نفتی ایران جهت وابسته کردن این بازارها به شرکت‌های متعلق به حوزة دلار بوده. ملت ایران هیچ منفعتی در عرضة «رایگان» نفت‌خام و وارد کردن فرآورده‌های نفتی به چندین برابر قیمت ندارد؛ این فرمول استعماری را نزولخورهای نیویورک و دولت واشنگتن بر ملت ایران تحمیل کرده‌اند. اگر دولت دست‌نشاندة اسلامی جهت از میان بردن این وابستگی مسخره‌ به فرآورده‌های نفتی هیچ گام مثبتی برنمی‌دارد، فقط به این دلیل است که وابستگی و نان‌خوردن از دست بیگانه امکان عمل را از این تشکیلات سلب کرده.

فناوری‌ها در صنایع نفتی نه به شبکه‌های نظامی وابستگی دارد و نه از درجة بالائی برخوردار است. اکثر فرآورده‌های نفتی با فناوری‌های متعلق به سدة پیش تولید می‌شود! باید پرسید به چه دلیل ایالات متحد از تولید نفت‌سفید، بنزین، گازوئیل و دیگر فرآورده‌های مورد نیاز ملت ایران در داخل کشور جلوگیری می‌کند؟ و به چه دلیل همزمان بازار داخلی ایران را با کمک دولت دست‌نشاندة خود از طریق «دامپینگ» محصولات تولیده شده در مستعمرات دیگرش اشباع کرده، و با توسل به همین وابستگی،‌ امروز دست به تهدید ملت ایران می‌زند و رسماً به یک ملت اعلان جنگ می‌دهد! فراموش نکنیم که این فرمول «مقدس» همان است که پیشتر دقیقاً در افغانستان و عراق دنبال شد؛ حمایت از یک دولت وابسته و کشاندن بحران از طریق همین تشکیلات وابسته به داخل مرزهای کشور!

ولی با بررسی این به اصطلاح «موضع‌گیری‌ها» می‌باید قبول کرد که حداقل نزد یک قشر مشخص در طبقة حاکمة ایالات متحد که امثال حضرت لیبرمن در میان‌شان دیده می‌شود، عملیات اقتصادی و مالی بر علیه ملت ایران که هیچ ارتباطی هم با محاصرة اقتصادی «حکومت اسلامی» ندارد، به صورت خودبه‌خود به پروندة «تحریم‌های اقتصادی حکومت اسلامی» سنجاق شده! و همزمان می‌باید اذعان داشت که عملیات این محافل جز زمینه‌سازی جهت جنگ‌افروزی و اشغال نظامی کشورمان هدف دیگری را دنبال نمی‌کند؛ خلاصه دیگر «مطالبات» از قبیل طرفداری از «آزادیخواهان»، حمایت از «دمکراسی» و ... همگی مجازی باقی می‌ماند.

پس از چرخش اخیر مسکو که منجر به تصویب قطعنامة شورای امنیت سازمان ملل بر علیه ملت ایران شد، ایالات متحد به صراحت امکان بیشتری جهت مانور در منطقه یافته، و امروز شاهدیم که در پس اهداف نمایشی و تبلیغاتی، اهداف واقعی ایالات متحد نیز به نوبة خود سر از کاسه به در می‌آورند. به صراحت بگوئیم، محافلی در آمریکا از طریق به گروگان گرفتن ملت ایران در چنگال حکومت دست‌نشانده‌شان در تهران، قصد تعیین سیاست برای کشورمان را دارند. ولی این سیاستگزاری بر خلاف مورد عراق و افغانستان، هدف اصلی‌اش سقوط یک حکومت نیست؛ اهداف واقعی این سیاست در خارج از مرزهای ایران و خصوصاً در منطقة قفقاز و آسیای مرکزی می‌باید دنبال شود. با این وجود این اهداف «فرامرزی» تفاوت چندانی در کارورزی‌های واشنگتن ایجاد نکرده، چرا که از نظر سیاست‌ جنگ‌افروزی،‌ عملیاتی که امروز در مورد ایران صورت می‌گیرد دقیقاً همان است که پیشتر به صور متفاوت در افغانستان و عراق دنبال شد: منزوی کردن ملت‌ها به بهانة مخالفت با دیکتاتوری حکومت‌ها!

و معمولاً در چنین مقاطعی است که جمعی از «مصلحان» سریعاً به حمایت از «انساندوستی» آمریکائی‌جماعت قیام کرده و از دخالت واشنگتن در امور داخلی کشور جهت دستیابی به «دمکراسی» جانبداری خواهند نمود! به صراحت بگوئیم، اینان یا از جمله لشوش و لات‌ولوت‌هائی‌‌اند که به امید کسب منفعت از هر نوع اغتشاش و هیجانات اجتماعی استقبال خواهند نمود، یا از انواع همزادان «مغرب‌زمینی» حزب توده! خلاصه اگر توده‌ای جماعت با دیدن بلشویک‌های «مسکونشین» همچون سگ پائولوف آب از لب و لوچه‌اش سرازیر می‌شد، برای این جماعت نیز استنشاق بوی گند گاوچران کافی است که به عرش اعلی برسند. ولی واقعیت جای دیگری نهفته، چرا که ایالات متحد به هیچ عنوان در سیاست‌های خارجی خود، خارج از محدودة وابستگی‌های ساختاری سرمایه‌داری آمریکا به برخی محافل تصمیم‌گیری در اروپای غربی، از دمکراسی حمایت نکرده و نخواهد کرد؛ بی‌پرده بگوئیم دمکراسی سیاسی منافع کلان واشنگتن را به صورتی جدی به خطر خواهد انداخت، و این بحثی است کاملاً کلاسیک که در مباحث «اقتصاد سیاسی» از اکثر کتب مرجع در علم اقتصاد قابل استخراج است!

این یک اصل تاریخی است که می‌باید در سایة تاریخ تحولات سیاسی و نظامی ینگه‌دنیا پیوسته مدنظر داشته باشیم. نمی‌باید فراموش کرد که اکثر محافل سرمایه‌داری در ایالات متحد در واقع امتداد جغرافیائی و تاریخی همین محافل در اروپای غربی به شمار می‌روند. ارتباط بانک‌های انگلستان با «قهرمانان» جنگ‌های استقلال آمریکا، وابستگی صنایع «نوین» ایالات متحد به شرکت‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی و نهایت امر وابستگی‌های نظامی که طی دو جنگ جهانی بین انگلستان و آمریکا به وجود آمد ارتباطاتی بین ایندو قاره ایجاد کرده که نمی‌توان آن‌ها را به ارتباط آمریکا با کشور ایران مرتبط نمود. همانطور که دیدیم در مورد عراق و افغانستان نیز دخالت نظامی آمریکا به همه چیز منجر شد، جز به دمکراسی!

شاید بررسی کوتاهی از تاریخچة «افتخارآفرین» حاکمیت ایالات متحد در این مقطع بجا باشد. این حاکمیت از نخستین روزهای «استقلال»، و از دورة ریاست جمهوری تاماس جفرسون، علیرغم تمامی هارت‌وپورت‌ مورخان دولتی که در تأئید مواضع «ضداستعماری» قهرمانان استقلال آمریکا صدها تن کاغذباطله سیاه کرده‌اند، پیوسته دست در دست حاکمیت‌های استعمارگر اروپا ملت‌ها را در سراسر جهان سرکوب ‌کرده. این سرکوب سازماندهی شده حتی طی دوران ریاست جمهوری جرج واشنگتن به دستور بانک‌های انگلستان شامل حال کشاورزان ناراضی ایالات متحد نیز شد و به بحرانی جان داد که مورخان از آن با عنوان «بحران کلنل شیز» یاد می‌کنند. ولی «پرافتخارترین» عملیات ارتش ایالات متحد با حملة نظامی به شورشیان سیاه‌پوست هائیتی آغاز شد که پس از انقلاب کبیر در فرانسه با الهام از مطالبات انقلابیون خواستار حق شهروندی برای رنگین پوستان شده بودند!

ارتش «قهرمان» ایالات متحد پس از قتل‌عام ساکنان این جزیره بود که باب عملیات افتخارآفرین خود را بر علیه دیگر ملت‌های جهان «گشود». طی سالیان دراز پس از عملیات جزیرة هائیتی، شاهدیم که ارتش آمریکا پیوسته به عنوان «مباشر محلی» و منطقه‌ای در خدمت نظام‌های استعماری اروپا نقش‌آفرینی ‌کرده، چه در مکزیک، چین و فیلیپین، و چه در کوبا! این تحولات ادامه یافت تا پس از جنگ اول، و به دلیل تغییر در روابط جهانی نقش ارتش آمریکا صورت جدیدی به خود گیرد. در این مرحله است که آمریکا رسماً بدون آنکه دیگر نیازی به حامیان اروپائی خود داشته باشد پای در چپاول ملت‌ها گذاشت و نهایت امر به رقیب استعمارگران «سنتی» تبدیل شد. مسائل ایالات متحد پس از جنگ دوم جهانی روشن‌تر و شناخته‌ شده‌تر است، در نتیجه توضیحی در این باره نمی‌آوریم.

حال افرادی که با در نظر گرفتن پیشینة رسوای ایالات متحد، خصوصاً در ضدیت با الهامات انسانی ملت‌ها، ادعا می‌کنند واشنگتن حامی دمکراسی سیاسی در ایران است واقعاً بهتر است فکری برای مشکل «دماغی» خود بکنند؛ چنین صورتبندی‌ای از منظر تاریخی، اقتصادی، مالی، و ... غیرقابل قبول است؛ جفنگیات است و دست‌ساز سازمان سیا.

ولی در کمال تأسف امروز شاهدیم که همین نقش ضدبشری که به صورت سنتی توسط ارتش ایالات متحد اجراء ‌شده،‌ در هماهنگی با قدرت نظامی روسیه در مرزهای شمالی ایران هم‌ساز و همراه می‌شود. این همسازی کار را بجائی رساند که حاکمیت روسیه با همکاری شرکت‌های نفتی ایالات متحد، پس از به قدرت رسیدن اوباما توانست قیمت هربشکه نفت را علیرغم حضور دمکرات‌های «غیرنفتی» در کاخ سفید همچنان در مرز 70 دلار محفوظ نگاه دارد. در ثانی می‌دانیم که هیئت حاکمة فعلی روسیه از ریشه و بنیادی در چارچوب ساختارهای اقتصادی و مالی برخوردار نیست؛ این حاکمیت که در ابتدای کار بر فروش نفت‌خام و گازطبیعی و تبدیل دلارهای نفتی به نقدینگی و سپس تزریق آن در ساختارهای مافیائی وابسته شده بود، اینک قصد دارد همین ساختارها را رنگ و روغن زده، همچون سازمان‌های مافیائی ایتالیائی و ایرلندی در نیویورک و شیکاگو به تدریج تبدیل به تشکیلات اقتصادی و مالی نماید. تشکیلاتی که چه در غرب و چه در داخل خاک روسیه می‌باید «منافع» این هیئت حاکمه را بازتاب دهد! ولی تجربه نشان داد که ارتباطات و همکاری‌ها میان این محافل با انواع غربی آن، آنقدرها که کرملین تصور کرده بود «خودبه‌خود» صورت نمی‌گیرد. خلاصة کلام محافل روس همچنان «بیگانه» و محافل اروپای غربی همچنان «خودی» تصور خواهند شد. و دیدیم که روسیه جهت برخورداری از «مهرتأئید» یانکی‌ها حتی پذیرفت که قطعنامه بر علیه ملت ایران را تصویب کند، ولی علیرغم این همکاری در کسب تأئیدات بی‌قید و شرط محافل آمریکائی گویا ناکام ماند.

طی چند روز گذشته مسائلی پیش آمده که به صراحت نشان می‌دهد کرملین بجای انداختن ملت ایران در دهان گرگ، بهتر بود «جوجه‌ها را آخر پائیز می‌شمرد!» هیئت حاکمة آمریکا نشان داد که از یک سو به الهامات حزب محافظه‌کار انگلستان بیش از «باندبازی‌های» کرملین تمایل دارد، و از سوی دیگر شاهدیم که انتظارات آندسته از محافل آمریکائی که به مافیای روس بسیار نزدیک شده‌اند در حال اوج‌گیری است.

در ادامة مطلب می‌باید اضافه کرد که «اظهارات» آقای هالبروک که بالاتر به آن اشاره داشتیم در روزنامة راستگرای «فاینانشال تایمز» انگلستان که به محافل حزب محافظه‌کار بسیار نزدیک تلقی می‌شود منتشر شده. این اظهارات در عمل نشان می‌د‌هد که انگلستان نه تنها با «خط لولة صلح» همانطور که از سال‌ها پیش انتظار می‌رفت مخالف است، که از طریق مخالفت با احداث این خط لوله، خط‌لوله‌ای که در ارتباط اندام‌وار با توافقات «ایران ـ ترکیه ـ برزیل» احداث خواهد شد، قصد آن دارد که بر «بیانیة تهران» و خصوصاً نقش روسیه که کرملین آنرا «تعیین کننده» تخمین زده بود به طور کلی مهر ابطال بگذارد. ولی جالب اینجاست که انگلستان این سیاست را مستقیماً از دهان فرستادة ویژة ایالات متحد بیرون می‌کشد و در روزنامه‌اش منتشر می‌کند! خلاصه بگوئیم، این اعلام خطری است جدی بر علیه شخص دیمیتری مدودف و در این میان اقتدار سیاسی اوست که هدف قرار گرفته.

از طرف دیگر، شاهدیم که کرملین با کشاندن «گیتس» به آذربایجان و تلاش جهت تحمیل طرح احداث پایگاه‌های «ضدموشکی» در این کشور به آمریکائی‌ها، طرحی که در واقع تمایل روسیه را به تجدید «دیوارة نظامی» اتحاد شوروی سابق در تقابل با ملت‌های آسیا، اینبار با همکاری مستقیم آمریکا به معرض نمایش گذاشت، به خیال خود دست دوستی به جانب یانکی‌ها دراز کرده بود! ولی اینبار نیز دست کرملین را گاز گرفتند و مجبورش کردند که مواضع تند آمریکا را هضم کند. سخنان موهن رابرت گیتس جواب این «حرکت دوستانه» بود. گیتس در همان مقطعی که حکومت اسلامی را در عمل به «شیطان بزرگ» تبدیل کرد، و مدعی شد که این کشور می‌تواند اروپا را «موشک‌باران» کند، هیئت حاکمة روسیه را نیز گرفتار «اسکیزوفرونی» ‌خواند و از اینکه اینان حاضر نیستند اروپای شرقی را در تمامیت‌اش به زیر چتر «حمایت» موشک‌های عموسام بیاورند به شدت انتقاد کرد! خلاصة کلام، گیتس نمکدان کرملین را در شرایطی بر زمین می‌زند و می‌شکند که هنوز مشغول مزمزه کردن نمک آن است! ولی آنچه در این میان قابل عرض خواهد بود، نه نمک و نه نمکدان است، نه موشک؛ این موضع‌گیری گیتس است که در عمل نشان داد روسیه در جلب نظر محافل حاکم بر پنتاگون خیلی بیش از این‌ها می‌باید از خود «مایه» بگذارد.

همانطور که بالاتر عنوان کردیم کرملین بجای انداختن ملت‌ها در دهان گرگ شاید بهتر بود جوجه‌ها را آخر پائیز می‌شمرد. ولی تا آنجا که به ملت ایران مربوط می‌شود تقابلی که میان قطب‌های سیاسی، مالی و اقتصادی در حال رشد و نمو است نهایت امر روی به جانب مرکز ثقل این تقابل‌ها خواهد داشت و این مرکز در کمال تأسف کشور ایران است. در ایران چند مطلب می‌باید به صورت همزمان مورد بحث و بررسی قطب‌های سیاسی و نظامی قرار گیرد که در رأس آن‌ها مسئلة چگونگی «رژیم سیاسی» حاکم بر کشور خواهد بود. در شرایطی که ایده‌آل روسیه پنهان شدن در قفای «سپر دفاعی» آمریکائی در قفقاز است، موضع کرملین در ایران بر خلاف آنچه پیشتر انتظار می‌رفت نمی‌تواند آنقدرها قابل توجه و ارزشمند تلقی شود.