از روزی که ارتش آمریکا، افغانستان را در شرایطی نه چندان افتخارآفرین
ترک کرد، این گمانه پای به میدان گذارد که
نوعی توافق کلی پیرامون مناطق نفوذ قدرتهای بزرگ، حداقل بین آمریکا و روسیه صورت گرفته. این گمانه زمانی قوت گرفت که تحت عنوان «کودتا»، جماعات اسلامگرا در قزاقستان دست به عملیات
نظامی زدند هر چند در طرفهالعینی نابود شدند.
امروز در اوکراین با لایۀ جدیدی از همین توافق روبرو شدهایم. لایهای که شبکۀ سخنپرانی جهانی علاقمند است
آن را حملۀ ناجوانمردانۀ ارتش سرخ ـ هر
چند این ارتش دیگر وجود خارجی ندارد ـ به
ملت «آزادیخواه» اوکراین بخواند. در حال
حاضر مشکل بتوان از ابعاد و تبعات ورود تانکهای ارتش روسیه به اوکراین سخن
گفت، هر چند تغییرات مالی، اقتصادی و حتی ژئوپولیتیک این عملیات از هم
امروز قابل رویت باشد. در نتیجه،
نیمنگاهی به آخرین خبرها
بیاندازیم و ببینم چگونه میتوان آنها را «تعبیر و تفسیر» کرد.
در نخستین روز ورود ارتش روسیه به خاک
اوکراین، سخن از «مقاومت» سرسختانۀ ارتش
اوکراین به میان آمد. میدانیم که یقه
گرفتن ارتش روسیه از اوکراینیها حکایت نبرد موش است با شیر؛ امکان
مقاومت ارتش اوکراین در برابر روسیه اگر صفر نباشد بسیار به صفر نزدیک خواهد
بود. در نتیجه، سخن گفتن از «مقاومت» مضحک به نظر میرسد. در ثانی،
دولت اوکراین و شخص زلنسکی، هر چند در شبکۀ خبرسازی غرب بسیار «محبوب» و
دوستداشتنی و خصوصاً دمکراتیک و مردمی معرفی میشوند، آنقدرها هم از اقبال عمومی برخوردار نیستند. گروه عظیمی از اوکراینیها ریشههای روس دارند،
با یکدیگر به زبان روسی سخن میگویند، و اصولاً همدردی و همراهیای با گروههای
نئونازی که توسط سازمان آتلانتیک شمالی در اینکشور تشکیل شده ندارند. از سوی دیگر، کارشناسان «لباس شخصی» سیا، اتحادیۀ اروپا، ناتو و ...گروه «بلاک واتر» ـ جوخه مرگ آمریکا در عراق ـ هم در کنار نئونازیهای اوکراین فعالاند، و اگر
مقاومتی صورت میگیرد بیشتر نتیجۀ همکاری سازمانهای اطلاعاتی و لباسشخصیهای غرب
با فاشیستهاست. ولی به استنباط ما، مهمترین عاملی که پیشروی کُند ارتش روسیه در
اوکراین را توجیه میکند، این واقعیت است
که مسکو علاقهای ندارد با وارد کردن ضربههای تند و کاری به ساختارهای اقتصادی و
مالی و صنعتی اوکراین، و از «کشته پشته» ساختن، مشکلات جدیدی برای روسیه در دوران پساجنگ در
اوکراین فراهم آورد.
در این میانه، غرب که مسلماً از راهکارهای بالا کاملاً مطلع است، ترجیح داده از شرایطی که پیش آمده حداکثر
استفاده را به عمل آورد. خلاصه
بگوئیم، «بُل» گرفتن از شرایط ویژه از
خصوصیات و تخصصهای غربیهاست. به همین جهت
به منظور ارائۀ «تحلیلهای» آبکی، گروه،
گروه قلم به مزد در روزنامهها و گلهگله «وراجمسلک» در شبکههای خبری
ردیف شدهاند، و هر یک تلاش دارد از طریق
جعل خبر، جعل تاریخ، جعل فیلم و گزارشات تصویری، دامن زدن به احساسات رقیق عوام ... پوتین را «شمر»
و زلنسکی را حسین مظلوم جلوه دهد. اوکراین هم شده کربلا! البته
همانطور که میدانیم دیگ احساسات بشردوستانۀ غربیها همیشه با هیزم «پول» گرم میشود
و به قُلقُل میافتد؛ اگر پولی در میان نباشد، اصولاً احساسات بشردوستانهای هم در میان
نخواهد بود. نتیجتاً میباید دید در شرایطی که از پیش موافقت
آمریکا با حملۀ ارتش روسیه به اوکراین تضمین شده بود، غربیها از اینهمه دادوفریاد برای اوکراینیها چه
هدفی را دنبال میکنند؟ البته به عنوان یکی
از نمونهها کافی است به تصمیم اخیر دولت جرمانی به پرداخت مبلغ ناچیز 100 میلیارد
یورو جهت نوسازی ارتش آلمان، و افزایش
تصاعدی پول «توجیبی» سالانۀ ناتو که در سایت اوروپ 1، مورخ 24 فوریه 2022 منتشر شده اشارهای داشته
باشیم! ولی «این هنوز از نتایج سحر
است!»
در این مرحله، جهت ارائۀ یک بررسی شتابزده از استراتژی
آمریکائیها، نیازمند گشودن فصلی از دهۀ
گذشته هستیم. به طور خلاصه بگوئیم، پس از شکست مفتضحانۀ طرح «بهارعرب» اوباما و
خصوصاً پس از ابترشدن دهها فروند موشک تاماهاوک در سوریه ـ کازینونژاد، وبلاگ ناهید رکسان، مورخ 14 آوریل 2017 ـ و فرار عوامل کاخسفید از اینکشور، بازنگری در روند مسائل اقتصادی و مالی در رأس
امور ایالاتمتحد قرار گرفت. میدانیم که
هر شکست نظامی، در ساختار اقتصادی آمریکا
به معنای سقوط سطح زندگی عوامالناس در اینکشور است. این تجربهای است که آمریکائیها پس از شکستهای
کره و ویتنام هرگز فراموش نکردهاند؛ پر
واضح بود که شکست در سوریه همین لایه از بحرانها را در اقتصاد آمریکا آشکار خواهد
کرد. از همین رو باراک اوباما پس از فرار از حلب، از
انظار عمومی مخفی شد. دستگاه حاکمۀ ایالاتمتحد
نیز پس از آگاهی از شکست در جبهۀ «بهارعرب» طی ماههای متمادی زمینهسازی جهت
تغییر بنیادین در مقولههای سیاسی و اقتصادی کشور را آغاز کرده بود؛ و نهایت امر،
فردی ناشناس به نام دونالد ترامپ، نماد
این «برنامهریزیها» شده، سر از صندوقهای رأی بیرون آورد.
وظیفۀ اصلی ترامپ، که خود تاجر و بسازبفروشی بیش نیست، روشن بود.
فراهم آوردن زمینۀ تجدیدنظر در ساختار اقتصادی آمریکا قبل از آنکه طوفان
اقتصادی، ناشی از شکست در سوریه پای به
مرزهای اینکشور بگذارد. دولت ترامپ با
شعار «عظمت گذشتۀ آمریکا» کار خود را شروع کرد و برنامهاش را با حمله به چین
آغاز نمود؛ توافق هستهای با ایران را به
زیر پای گذاشت؛ تلاش کرد با نزدیک شدن به روسیه تفاهم «پکن ـ
مسکو» را تا حد ممکن متزلزل کند؛ به هند رفت
تا حساسیت لندن را تحریک کند؛ انگلستان را با قولوقرارهای سرخرمن از اتحادیۀ
اروپا بیرون کشید؛ سیستم سیاسی فرانسه و
آلمان را از طریق حمایت از گروههای پوپولیست ـ نئونازیها، جلیقهزردها و ... ـ به مرز فروپاشانی کشاند؛ در داخل مرزها هم به حساسیتهای نژادی دامن زد؛
و ...
ولی اگر ترامپ در به ثمر رساندن اهداف غیرانسانیاش به طور کلی ناموفق
ماند، سیاستهای وقیحانۀ او زخمهای عمیقی
بر چهرۀ سیاست و اقتصاد جهانی و به ویژه آمریکا باقی گذارد.
به دلیل سیاستهای ضدانسانی
ترامپ، اتحادیۀ اروپا اتکاء به نفس خود را
در ارتباطات جهانی از دست داد و انگلستان
در انزوا فرو افتاد، ایران با بحران اقتصادیای تاریخی روبرو
شد، و بحران اقتصادی گریبان چین را گرفت، و ... ولی
این شرایط نه تنها وضعیت بهتری برای آمریکا به همراه نیاورد که کار را حتی خرابتر
کرد. هیئت حاکمه در اینکشور که امیدهای «ترامپیست»
خود را چون خشت خام بر آب میدید، تلاش کرد
تا با «اخراج» هولهولکی وی از کاخسفید، کشور را از تبعات هولناک «ترامپیسم» نجات
دهد. ولی آیا راه نجاتی وجود داشت؟!
در آغاز دورۀ ریاست جمهوری بایدن، علیرغم وابستگی دولتهای اروپای غربی تا مغز
استخوان به سازمان سیا، افکار عمومی اینکشورها به دلیل عملکرد آمرانۀ
ترامپ به شدت بر علیه واشنگتن بسیج شده بود. سایۀ عدم اطمینان از سیاست آمریکا
خاورمیانه، خاوردور، و حتی کشورهای آمریکای لاتین را به صراحت در
جبههای اگر نگوئیم «ضدآمریکائی» که «غیرآمریکائی» قرار داده بود. بایدن میبایست به تمامی این مشکلات که نتیجۀ
بیسیاستی هیئت حاکمۀ کشورش در قبال تعهدات واشنگتن در سراسر جهان بود راهحل مناسب
ارائه میداد. تنها کشوری که تغییر ریاست جمهوری آمریکا را با
لبخندی ناشی از بیتفاوتی پاسخ گفت روسیه بود.
برای روسیه مسلم بود که برنامۀ بایدن غیرممکن خواهد بود، چرا که
جانشین ترامپ میبایست، بدون کوچکترین تغییری
در سیاستهای کلان اقتصادی ترامپیسم، جهانی
را که ترامپ متزلزل کرده بود آرام نماید؛ عملی که در واقع کار رستم دستان است.
در این شرایط است که مذاکرات «پوتین ـ
بایدن» در ماه ژوئن گذشته آغاز شد.
مذاکراتی که به سرعت خروج آمریکا از افغانستان، از سرگیری مذاکرات هستهای با ایران، سرکوب اسلامگرایان قزاقستان توسط ارتش روسیه و
... را به دنبال آورد. اینک با حملۀ ارتش
روسیه به اوکراین پای به اوج توافقات «واشنگتن ـ مسکو» گذاردهایم. چرا میگوئیم «توافق؟» به این دلیل که حتی پیش از این عملیات آمریکا
رسماً تعهد داده بود که کوچکترین عملیات نظامیای بر علیه ارتش روسیه صورت نخواهد
داد. با اینحال هیئت حاکمۀ ایالاتمتحد به
دلائلی که خارج از بحث ما قرار میگیرد، پیرامون این حملۀ نظامی شبکۀ تبلیغاتیاش را به
شدت فعال کرده.
باید پرسید پیام این «شبکه» به
شهروندان جهان، خصوصاً ساکنان اروپا
چیست؟ پیام روشن است: جنگ در
راه است؛ ماهها و شاید سالها ادامه خواهد داشت؛ قدرت خرید در اروپا و ارزش واحد پول یورو سقوط
خواهد کرد؛ امنیت اروپا در خطر است؛ اروپا نیازمند نیروی نظامیای از آن خود خواهد
بود که مخارجاش را باید پایتختهای اروپائی تأمین کنند؛ و ... و
عجیب است که اینها همان سیاستهای اعلام شدۀ ترامپ بود. این
ترامپ نبود که میگفت اروپائیان به هزینۀ ما،
بهتر از ما زندگی میکنند؟ ترامپ نبود که میگفت، بجای
اهالی «کشورهای مستراح»، متخصصین اروپائی
باید برای کار به آمریکا مهاجرت کنند؟ ترامپ
نبود که با ایجاد ناامنی در کشورهای اروپائی زمینۀ انتقال سرمایهها را به آمریکا
فراهم میکرد؟ متأسفانه پاسخ به تمامی
این استفهامات مثبت است. و باز هم در
کمال تأسف، شاهدیم که دولتهای اروپائی همچون گوسفندان رام
و مطیع در برابر سلاخخانۀ آمریکا صف کشیدهاند تا با ایجاد بحرانهای تصنعی پیرامون
این «جنگ» آتشبیار معرکهای شوند که ایالاتمتحد تعمداً در اروپا به راه انداخته.
بله،
آمریکا نمیتواند تا ابد از بانک مرکزی بخواهد همه روزه سهام شرکتهای
ورشکستۀ داوجونز را در معیار صدها میلیارد دلار بخرد و انبار کند. آمریکا نمیتواند در برابر قدرت رو به رشد چین
که عملاً در جنگ تکنولوژیک آمریکا را شکست داده مقاومت کند. آمریکا نمیتواند شاهد باشد که اروپای «متمدن»
که عملاً الهامبخش تمامی نگرشهای سیاسی،
مالی، اجتماعی، فلسفی و ... در تاریخ آمریکاست به سوی مسکو و
پکن بچرخد. آمریکا نمیتواند بپذیرد که
نیروی نظامی روسیه چند پله بالاتر از پنتاگون بنشیند. و آمریکا نمیتواند تحمل کند که حکومت دستنشاندهاش
در ایران به دلیل روابط حقوقیای که بالاجبار با دولتهای قدرتمند جهان برقرار میکند
پای از وحشیگریهای بدوی و اسلامگرائیاش بیرون گذارده ملت ایران را به قدرتی
غیرقابل چشمپوشی در خاورمیانه و آسیای جنوبی تبدیل نماید. اینها برای واشنگتن «هزینه» دارد و سئوال
اساسی برای ایالاتمتحد این است که، چگونه
میتوان این هزینه را به حداقل رساند؟ پاسخ
روشن است، چون همیشه با جنگ! البته اینبار ارتش آمریکا حمله نمیکند، ارتش روسیه است که حمله کرده!
حال باید دید برخورد ولادیمیر پوتین و
هیئتحاکمۀ روسیه با سیاستهای مزورانۀ حزبدمکرات آمریکا چیست. برای اینان مسلماً تجدید حیات اوکراینی که با
روسیه روابط بسیار نزدیک داشته باشد از اهمیت فراوانی برخوردار است. میدانیم که ریشههای تاریخی کشور و ملت روسیه
در سرزمین اوکراین شکل گرفته، و شاید اگر پیشنهادات آمریکا مربوط به اوکراین
نمیشد، پاسخ مثبت روسیه به دخالت نظامی
منفی از آب در میآمد. ولی برخورد کرملین
هر چند از منظر تاریخی و استراتژیک قابل درک،
بنبستهای خودش را نیز دارد. این سئوال مطرح میشود که آیا روسیه که اینک به
صورت تمام و کمال متحمل «هیستری» عمدیای است که کاخسفید در جهان به راه انداخته،
در صورت زیادهخواهیهای آمریکا چه خواهد
کرد؟ و اینکه آیا این روند هزینهای بیش
از آنچه روسیه پیشبینی کرده روی دست کرملین میگذارد؟