۱۱/۱۰/۱۳۸۸

خیک و بلر!


عمال حکومت امام زمان رحمانی‌پور و علی زمانی، دو جوان ایرانی را که پیش از بحران‌سازی‌های عوامل «جنبش سبز» فقط به دلیل مخالفت با حکومت اسلامی بازداشت شده بودند، در زندان اعدام کردند! و این یکی از نخستین بازتاب‌های صریح و ضد ایرانی‌ای است که عملیات خودفروختگان «جنبش سبز» برای ملت ایران به ارمغان آورده. شاهدیم که حکومت اسلامی در شرایط فعلی به هیچ عنوان عوامل و آتش‌بیاران معرکة جنبش سبز را به چوبة دار نمی‌سپارد؛ سرکوب واقعی فقط شامل حال مخالفان اصلی این خیمه‌شب‌بازی و خلیفه‌گری هزارة سوم خواهد شد؛ اعدام رحمانی‌پور و علی‌زمانی نمونه‌هائی از همین «رهیافت» استعماری‌ است که اوباش طرفدار جنبش‌سبز در رادیوفردا، بی‌بی‌سی و صدای آمریکا برای ملت ایران به ارمغان آوردند.

هیاهوی موسوی و کروبی در همین چارچوب و صرفاً جهت به دست دادن همین نوع «ثمرات» سیاسی به راه افتاد. به همین دلیل از تمامی هم‌وطنان خواستیم که از پای گذاشتن در این گرداب متعفن که نخست تحت عنوان «خط امام»‌ و «بازگشت به ارزش‌های صدر انقلاب» توسط ساواکی‌های شناخته شده از قماش بهزاد نبوی، موسوی و خصوصاً عوامل حزب شریفة توده افتتاح شده بود، اجتناب کنند. می‌بینیم که امروز مرداب کذا به آرامی تبدیل به جریانی سیال شده، از سوسیالیسم و دمکراسی گرفته تا سکولاریسم و هر نوع «ایسم» که می‌توان متصور بود در آن جای گرفته!‌ خلاصه بگوئیم چنین سیال همه‌کاره‌ای، همچون خیمه‌شب‌بازی‌های 22 بهمن 57، همه چیز خواهد بود، جز دمکراسی و آزادیخواهی.

در نخستین ساعاتی که آشوب‌ها به راه افتاد گفتیم که سیرک هیاهوی خیابانی را استعمار، آنهم با توسل به مهره‌های شناخته شدة سرکوبگر بی‌جهت بر پا نمی‌کند. گفتیم که در پس اینهمه «حسن‌نیت» ظاهری و خوش‌وبش با «توده‌های مردم»، کاسه‌ها زیر نیم‌کاسه پنهان مانده. ولی نفرت از حکومت اسلامی، نفرتی که همین حکومت عمداً و به فرمان اجنبی همه روزه به آن دامن می‌زند کار خود را کرد. همانطور که «اعدام‌های» اخیر می‌باید دو دروغ بیشرمانه را در افکار عمومی ملت ایران «تثبیت» کند: نخست اینکه حکومت اسلامی با جنبش سبز «مخالف» است؛ سبزها را می‌کشد! و دیگر اینکه واشنگتن و لندن، طرفداران آزادی، طرفدار همان «جنبش سبز» هستند! البته در اینکه جنبش کذا را «ام‌. آی. 6» به راه انداخته و لندن واشنگتن از آن حمایت می‌کنند، و دولت احمدی‌نژاد وظیفه دارد که جاده‌صاف‌کن آن باشد، حداقل ما تردیدی نداریم، ولی اینکه این «جنبش» آزادیخواه باشد مطلب دیگری است. به عقیدة ما هواداران‌ سبزها بجای مجاب کردن مخالفان‌شان، بهتر است به مطالبات «مبهم» فعلی و سابقة درخشان «رهبران» این جریان سیاسی نگاه عمیق‌تری بیاندازند. به آقای موسوی که در زندان‌هایش از همین «اعدام‌ها» کم ندیدیم، و به آقای کروبی که بساط شیادی و دزدی‌هایش دیگر پنهانکاری بر نمی‌دارد، و یا به آقای خاتمی که خود بنیانگزار روزنامة کیهان اسلامی و بازداشتگاه کهریزک هستند! این‌ها همگی کسانی‌اند که نه تنها امروز، که سی سال پیش نیز با تکیه بر ابهامی «جمعی شده» جایگاه واقعی خود را ترک کرده، با مزدوری به جبهة آزادیخواهی نقل مکان کرده بودند.

«امید» در قلب انسان‌ها راه می‌گشاید. هر چه انسان‌ها محروم‌تر و سرکوب‌شده‌تر، نیروی امید در آن‌ها واقعی‌تر و جدی‌تر پای می‌گیرد! آنچنان واقعی و جدی که نهایتاً راه به «واهی» و «مبهم» خواهد ‌برد. به وادی «واهی‌گرائی» و تن دادن به اوهام و خرافه؛ به وادی امید بستن به رهائی از چنگال استعمار، آنهم با توسل به راهکارهای نوکران شناخته شدة استعمار! یادمان نرفته سخنان خمینی دجال را: «بکشید ما را، اسلام زنده می‌شود!» بله، بکشید صدوقی‌ها را، بکشید مدنی‌ها و دستغیب‌ها را، بکشید ... هر چه کشته شود میدان برای خمینی دجال گشوده‌تر خواهد شد! کجای کارید؟! ‌ آنان که امثال خمینی برای‌شان آفتابه به مبال می‌بردند، آنروزها در محراب حکومت اسلامی همین دجال، شهید راه خمینی می‌شدند! افتخار از این بیشتر؟

ولی کم نیستند آنان که به دام فریب چنین سراب‌هائی گرفتار می‌شوند! عملکردشان اینک در برابرمان قرار دارد: کشتار جوانانی که هیچ ارتباطی با بساط انتخابات مرده‌خوران جمکران نیز نداشتند، و اصولاً اگر اخبار این «اعدام‌ها» صحت داشته باشد، قرار هم نبوده اعدام شوند! ولی تحت عنوان «کنترل فضای امنیتی»، به دست قاصدان مرگ‌ و به دستور مستقیم استعمار ایندو جوان را از میان جمع «برمی‌گزینند»، به دار می‌آویزند، و در بوق و کرنای رادیوهای بیگانه‌ و بیگانه‌پرست سرنوشت‌شان را «مشت نمونه خرواری» می‌کنند برای دیگران! و در نماز مسخره‌ای که مشتی اوباش در زمین چمن دانشگاه اشغال شدة تهران هم امروز برگزار می‌کنند، جنتی، آدمکش حکومت امام زمان با صدای رسا اعلام می‌کند:

« دو نفر را اعدام کردید، دست‌تان درد نکند!»

رادیوفردا، 29 ژانویه 2010

برای آن‌ها که نفرت را بر می‌گزینند، و راهی میدان واهی‌گرائی‌ها خواهند شد، و یا برای آنان که بیم و هراس بر خود حاکم کرده، در خانه‌ها پناه خواهند گرفت، پیام چنین عملیاتی کاملاً روشن است. خلاصه استعمار به ما ملت ایران می‌گوید، «چه تفاوتی دارد؟ هر چه کنید فقط یک نتیجه خواهد داشت!» دستگاه وحشت‌پرور استعمار قصد آن دارد که قطبی کردن فضای سیاست کشور را به هر طریق ممکن عملی کند، و در چارچوب همین «پولاریزاسیون‌هاست» که انسان‌ها از معیارهای انسانی پای برون گذاشته، اسیر دست اوهام، خرافه، خشونت و ترس با انسانیت‌ خود بیگانه می‌شوند! و این است هدف واقعی از بحران‌سازی عمدی در کشورهای استعمارزده.

امروز سنای مخوف ایالات متحد، مرکز تجمع نمایندگان بین‌الملل آدمکشی، تحریم فروش بنزین به حکومت جمکران را به تصویب رساند! واقعاً که خنده‌دار است، حکومت جمکران که علیرغم مالکیت بر دومین منابع شناخته شدة «نفت خام» ‌جهان برای تأمین بنزین مورد نیاز کشور اینچنین به تنبان عموسام آویزان می‌شود، اینهمه هارت‌وپورت برای چه به راه ‌انداخته؟ اصولاً چنین حکومت مفلوکی که قادر به تأمین بنزین مملکت نیست، این قدرت عمل در زمینه‌های سیاسی و مالی و نظامی و امنیتی را از کجا می‌آورد؟ این سئوالی است که همان آقایان سناتورهای واشنگتنی می‌باید جوابش را به ملت ایران بدهند. ما که می‌گوئیم این حکومت نوکر خودشان است، آدرس عوضی به ملت ایران ندهید!

حکومت مفلوک و مسخرة جمکران در روابط بین‌المللی تبدیل به بهترین بهانه جهت توجیه سیاست‌های جنگ‌افروزانة ایالات متحد شده. به طور مثال شاهدیم که مدت‌هاست باراک اوباما قصد ارسال ده‌ها هزار تفنگچی تازه‌نفس آمریکائی به افغانستان را دارد. چنین تهاجم نظامی به کشوری در مرزهای هند و چین و در حوضة نفوذ مستقیم کرملین مسلماً ورای ادعاهای خنده‌دار «مبارزه با تروریسم» از ابعاد دیگری در سیاستگزاری‌های استراتژیک برخوردار می‌شود. طبیعی است در چنین شرایطی قدرت‌های منطقه‌ای در همسایگی افغانستان در برابر این اشغال نظامی نتوانند سکوت اختیار کنند. با این وجود ایالات متحد برای توجیه سیاست‌های جنگ‌افروزانه و اشغالگرانة خود «جنگ زرگری عموسام با روضه‌خوان‌ها» را بهانه کرده!

خانم هیلاری کلنیتن پس از چندین روز درگیری مسلحانه در مرزهای جنوبی کرة شمالی بین نیروهای چین، و دو کره، که در آن به ادعای دولت چین یک آمریکائی نیز دستگیر شده، در «رادیوفردا» می‌فرمایند:

«چين برای حمایت از تحریم علیه ايران زير فشار قرار خواهد گرفت!»

رادیوفردا، 29 ژانویه 2010

الهی «بیل» فدات شه! سخنان خانم کلینتن در واقع بازتابی است از دعوای دولت اوباما با محافل داخلی. دعوائی که ترکش آن به میانة میدان سیاست خاوردور افتاده! اوباما می‌خواهد افغانستان را اشغال کند، و این اشغال هیچ ارتباطی با طالبان‌زدائی نیز نداشته باشد. دیدیم که در کنفرانس کذا در مورد افغانستان دولت علیاحضرت ملکه، از زبان گوردون براون مستقیماً خواهان تسلیح طالبان و تبدیل اینان به ارتش رسمی افغانستان می‌شود! ولی از طرف دیگر محافلی در داخل آمریکا، پیشتر با روسیه و چین و خصوصاً با هند در مورد طالبان‌زدائی، پس از حوادث 11 سپتامبر به توافق رسیده‌اند! حال که دعوا «بیخ» پیدا کرده، خانم کلینتن حکومت مفلوک جمکران، یعنی همان نوکران شناخته شدة سازمان سیا را از کیسه بیرون می‌کشد، و این‌‌ها را مسئول تیرگی روابط واشنگتن و پکن معرفی می‌کند!

رادیوفردا، شاخک سازمان سیا با گذاشتن این «خبر» روی آنتن‌ها همان می‌کند که طی چند سال گذشته صورت داده: زدن نعل وارونه! به بیان دیگر، معرفی حکومت اسلامی به عنوان یک حکومت ضدآمریکائی؛ و تبرئة دولت آمریکا از مسئولیت مستقیم در تحمیل شرایط هولناک سیاسی و نظامی بر ملت ایران! نهایت امر واشنگتن «درباغ‌سبز» را هم به «خلق‌الناس» و «خوش‌باورها» نشان می‌دهد: چه نشسته‌اید که آمریکا برای شما و «دمکراسی» شما با چین هم درگیر خواهد شد! البته از آنجا که از قدیم گفته‌اند: «بی‌مایه فطیر است!» این دادوفریاد هم نهایت امر به خبر «فروش سلاح» به تایوان منجر می‌شود:

«دولت واشنگتن رسماً کنگرة ایالات متحد را در جریان نخستین پروژه‌های فروش جنگ‌افزار به تایوان قرار داد، پروژه‌هائی که بالغ بر بیش از 6 میلیارد دلار می‌شود و شامل 60 هلیکوپتر بلاک‌هاوک با موشک‌های ضدموشک پاتریوت است! و [...]»

منبع: رویترز، 29 ژانویه 2010

آنان که از بحران‌سازی‌های آمریکا بین چین و تایوان آگاهی‌ دارند، به صراحت می‌بینند که چگونه آمریکا با استفاده از «جنگ‌زرگری» خود با جمکران، بدون آنکه اهداف واقعی و جنگ‌افروزانه‌اش در سطح جهانی و در افکارعمومی علنی شود، چین را مورد تهدید قرار می‌دهد که تایوان از تیرگی روابط واشنگتن و پکن وحشتزده شده مجبور به خرید جنگ‌افزار از آمریکا شود. و با توسل به این شگردها، دولت اوباما می‌تواند توازن تجارت خارجی آمریکا را به سوی پنتاگون و دکان‌های اسلحه‌سازی منحرف کند!‌ اینجاست که نقش واقعی حکومت اسلامی در ساختار سیاستگزاری‌های مالی و اقتصادی غرب به صراحت علنی می‌شود. و آنچه در بالا آمد فقط یک نمونة کوچک بود. این روند «محمدی» همه روزه و در سطوح مختلف رسانه‌ای قابل پیگیری است. این مختصر را جهت اطلاع آندسته «کله‌پوک‌هائی» در این وبلاگ گنجاندیم که در ورق‌پاره‌ها و سایت‌شکسته‌های‌شان مرتباً مستقیم و یا غیرمستقیم از نقش «دمکراتیک» ایالات متحد در سیاست‌های داخلی ایران «قدردانی» به عمل می‌آورند.

به استنباط ما نقش حکومت اسلامی در منطقه دیگر به پایان خود نزدیک می‌شود. چه جمکرانی‌ها در کنفرانس‌هائی از قماش «لندن در 8 بهمن‌ماه» شرکت کنند، و چه عدم شرکت خود را نشانة «استقلال» حکومت اسلامی از سیاست‌های بین‌المللی در مورد افغانستان معرفی نمایند، یک اصل کلی غیرقابل تردید است: دست حکومت اسلامی «رو» شده. آمریکا دیگر نمی‌تواند با تکیه بر ابزار جمکران، به آتش‌افروزی‌هایش جهت چپاول ملت‌ها و دولت‌های جهان سوم امتداد دهد. واشنگتن مشکل می‌تواند به ادامة این بازی «بازنده» رضایت دهد، و دلیل لات‌بازی‌های اصلاح‌طلبان و «سبزها» و بازگذاشتن دست این اوباش از طرف نیروهای انتظامی در بحران‌آفرینی شهری در همین مختصر نهفته. ولی چه کنیم که بساط آمریکا و حکومت اسلامی، حکایت همان خیک شیره شده.

در حکایات آمده دو مرد در کنار رودخانه نشسته بودند که از دور خیک شیره‌ای بر آب نمایان می‌شود. پس یکی از آنان به امواج خروشان رودخانه زده خود را به خیک می‌رساند! از بد روزگار خیک کذا خرس درنده‌ای بود! خرس گریبان مرد طمع‌کار را سخت می‌گیرد. مرد دیگر که از دور شاهد صحنه است، بی‌خبر از همه جا فریاد برمی‌آورد، خیک را رها کن، غرق می‌شوی! طمع کار فریاد می‌زند، من خیک را رها کرده‌ام، خیک شیره مرا رها نمی‌کند!

اینهم حکایت حکومت اسلامی و کاخ‌سفید شده. آمریکائی‌ها سعی داشتند تا با تکیه بر لات‌ولوت‌ها و آدمکشان دهة 1360، یک بازسازی در حکومت اسلامی صورت دهند، باشد که این حکومت بیش از این‌ها به منافع غرب خدمت کند؛ ولی «خیک» کذا بدجور ریش‌شان را گرفته و رها نمی‌کند! به احتمال زیاد دست در دست همین «خیک» به آبشار مرگ در منطقه پای خواهند گذاشت. در چنین گیروداری است که تونی بلر، نخست وزیر جنایتکار انگلستان، که با اعزام ده‌ها ‌هزار نظامی به عراق صدها هزار تن عراقی را آواره و قربانی کرده، امروز در یک دادگاه نمایشی که عملاً جهت تبرئة حاکمیت انگلستان، تحت عنوان «رسیدگی» به مسئلة‌ جنگ عراق برگزار شده، رسماً ایران را نیز همچون عراق یک خطر تروریستی جدی معرفی می‌کند! خلاصه بجای پاسخگوئی به اتهامات وارده، بلر نیز ترجیح داده، همچون هیلاری کلینتن به خیک شیره‌ای آویزان شود که بر امواج متلاطم رودخانه در حال بالا و پائین رفتن است! ولی از بد روزگار این خیک نه از آن خیک‌هاست!‌ قاعدتاً بلر هم عین آمریکائی‌ها در آغوش همین خیک شیره به آبشار نیستی خواهد رسید.







...

۱۱/۰۸/۱۳۸۸

زهر و «خامینی»!



زمانیکه میرحسین موسوی اعلامیة شمارة 17 را صادر کرد، در همین وبلاگ‌ها گفتیم که «استعمار عقب نشست!» البته با در نظر گرفتن استنباطی که ما از جنبش‌سبز داریم، و آنرا یک تحرک کاملاً استعماری در چارچوب منافعی از پیش ‌تعیین شده تعریف کرده‌ایم، «عقب‌نشینی استعمار» در قاموس ما به معنای عقب‌نشستن «خط امام» و اوباش تحکیم وحدت و اصلاح‌طلبان بود. البته از همان روزها سروصدای دیگری نیز در اطراف همین بیانیة شمارة 17 به راه افتاد. گروهی که خود را «روشنفکران برونمرزی» معرفی می‌کردند و به معنای واقعی کلمه «برونمرزی‌اند»، هر چند به گزاف ادعای روشنفکری‌ دارند، بر بیانیة‌ مذکور «ضمیمه» نیز افزوده، و به اصطلاح «پیروزی‌نامة» بزرگ میرحسین را در بوق‌ انداختند! همچنین گروه دیگری که معمولاً در خیمة حزب جلیله و خوش‌نام توده جا خوش کرده‌، سخن از «پیروزی بزرگ» موسوی بر خامنه‌ای بر زبان آورد.

با این وجود روند جریانات نشان داد که بیانیة شمارة 17 در واقع آخرکار جنبش سبز است، و همانطور که پیشتر نیز عنوان کردیم، اینک می‌باید منتظر انفجار این جریان دست‌ساز از درون باشیم. تمامی هیاهوئی که هواداران «سبزها» در حواشی بیانیة کذا به راه انداختند اینک با سخنان آقای کروبی مبنی بر شناسائی احمدی‌نژاد به عنوان رئیس دولت در عمل به زباله‌دان افتاده، و روند مسائل ثابت کرد که آنچه گفته بودیم آنقدرها که «سیاسیون» باسابقه ادعا کرده‌اند بی‌مورد و به دور از واقعیت نبوده است.

به طور خلاصه بگوئیم، «جریان سبز» همان است که بلبشوی محمد مصدق بود؛ همان است که بعدها طی لات‌بازی‌های حضرت امام خمینی شاهد بودیم، و تأثیرات استعماری هر دو را نیز بر تاریخ معاصر به صراحت دیده‌ایم. در جوامع استعمارزده، این قماش «تحرکات» پدیده‌ای است بسیار آشنا که با نوعی فروپاشانی «درون‌سازمانی» توأم می‌شود. اینهمه جهت تغییر روبنائی استعماری یک رژیم دست‌نشانده توسط عمال همان رژیم. هدف از این «تغییر و تحول»، جان دادن به یک حرکت نوین است که بتواند چند صباحی بر عمر ساختار دست‌ساز استعماری بیافزاید. البته در این استدلال تاریخی اگر وضعیت مصدق‌السلطنه به عنوان نمایندة سابق مجلس فرمایشی و نخست وزیر پهلوی دوم تا حدود زیادی روشن بوده، و نیازمند بررسی دقیق ‌نیست، برخی نگرش‌ها مسلماً‌ خمینی را در موضع «مخالف» شاه قرار می‌دهد، و آنقدرها در این صورتبندی جائی برای او باز نخواهد کرد. برداشت ما این است که افرادی با چنین نگرش «ضدتاریخی»، ‌ رابطة اندام‌وار روحانیت شیعی‌مسلک با دربار را آنقدرها در تحلیل‌های‌شان دخیل نمی‌کنند. این رابطه خصوصاً پس از دورة وانفسای «امیرکبیر» تبدیل به یک رابطة ساختاری و «حکومت‌ساز» در قالب یک ترکیب استعماری و «شهرنشینی» شد. خلاصة کلام با در نظر گرفتن ساختار حاکمیت که از دورة امیرکبیر تاکنون بر جامعه حاکم باقی مانده، خمینی نه تنها از دربار آنقدرها که ادعا می‌کرد فاصله نداشت، که نهایت امر فقط از طریق حمایت‌های مالی‌ای که اعتبارات وزارت بازرگانی «شاه» به بازاریان حامی وی اعطا ‌کرد، ‌توانست در نجف برنامة «مبارزه» با سلطنت را سازماندهی کند. بدون حمایت ساواک شاه از شبکه‌ای که طی 15 سال، حمایت‌های مالی بازار را به خمینی و وابستگان‌اش در داخل و خارج منتقل می‌نمود، فروپاشاندن دربار توسط خمینی بیشتر در حد یک آرزوی محال باقی می‌ماند.

همانطور که می‌بینیم بررسی ارتباطات اندام‌وار مالی و اقتصادی، از جمله مسائلی است که معمولاً در تاریخ‌نگاری‌های استعماری زیرسبیل «مورخان» باقی می‌ماند! چرا که نهایت امر در صورت برقراری چنین تحلیل‌هائی، دست کسانی رو خواهد شد که در عمل اربابان واقعی حاکمیت‌های دست‌نشانده‌اند. اینبار نیز در مورد جنبش‌سبز شاهد همین «لاپوشانی» هستیم، البته با یک تفاوت بسیار کلی و عمده. و آن اینکه دست سرمایه‌داری غرب اگر به صراحت از قفای عبای مقام‌معظم رهبری بیرون نزده، شبکة استعماری رادیوئی و تلویزیونی از حمایت مستقیم از چادرسیاه‌ها و ریش‌پهن‌های «جنبش‌سبز» به هیچ عنوان روی گردان نیست. این شبکه در عمل مشتی خاله‌خانباجی و لوطی و چاقوکش محله را تحت عنوان «آزادیخواه» و «فیلسوف» و نظریه‌پرداز در بوق‌های تبلیغاتی گذاشته و همه روزه اینان را به صف کرده و افاضات‌شان را به خورد ملت ایران می‌دهد!‌

ولی همانطور که بالاتر عنوان کردیم بساط جنبش سبز دیگر تق‌اش به معنای واقعی کلمه در آمده و حتی اگر طی نمایشات انتخاباتی آینده فردی وابسته به این جریان را از صندوق‌شکسته‌های جمکران تحت عنوان برندة بخت‌آزمائی «ریاست جمهوری» بیرون بکشند، این «جریان» مشکل می‌تواند به اهداف اصلی خود یعنی همان رنگ و روغن زدن به نمای بیرونی رژیم «ولایت‌فقیه» دست یابد. در عمل می‌باید از هم اکنون ملت ایران و آنان که واقعاً خواستار پای بیرون گذاشتن از این «دورباطل» استعماری‌اند فکری برای آینده کنند.

در این راستا شاید نیم‌نگاهی به مسائل استراتژیک منطقه و حتی بحران‌های داخلی تا حدودی کارساز باشد، هر چند در یک وبلاگ نمی‌توان ابعاد وسیعی را به نمایش گذاشت. تا آنجا که به مسائل استراتژیک منطقه‌ای مربوط می‌شود، مسائل افغانستان و عراق برخلاف ادعاهای انتخاباتی آقای اوباما نه تنها تا مرحلة فیصله‌ یافتن راه درازی در پیش دارد، که جنگ در شبه‌جزیرة عربستان و بساط طالبان و القاعده اینک می‌رود تا دیپلماسی منطقه‌ای عموسام را به معنای واقعی کلمه به یک کلاف سردرگم تبدیل کند. از طرف دیگر، از شرایط چنین برمی‌آید که حکومت اسلامی در کنفرانسی که تحت عنوان «بررسی شرایط افغانستان» دو روز دیگر (8 بهمن‌ماه) در لندن تشکیل می‌شود شرکت نخواهد داشت.

ما، بر خلاف ادعای منوچهر متکی، عدم شرکت ایران در این کنفرانس را نه بر اساس اتخاذ مواضع «مستقل» از جانب تهران، که به عنوان یک اعلام‌خطر جدی برای حکومت اسلامی تحلیل می‌کنیم. نخست اینکه کنفرانس لندن تحت عنوان «افغانستان» در عمل می‌باید برای تمامی مسائل منطقه‌ای که طی چندین سال توسط شاخک‌های نظامی و اطلاعاتی سازمان سیا پایه‌ریزی شده راه حلی ارائه دهد. و پیام واقعی عدم شرکت ایران در چنین کنفرانسی روشن‌تر از آن است که بتوان ابعاد عملی‌اش را در پس ادعاهای «استقلال» حکومت جمکران پنهان داشت. به نظر می‌رسد کشورهای تصمیم‌گیرنده در مورد افغانستان، عراق و بحران‌های سیاسی و نظامی در پاکستان و بسیاری مناطق «ناشناس» دیگر به هیچ عنوان نه نیازی به همکاری با تهران اسلامی در این موارد می‌بینند، و نه قصد آن دارند که حکومت اسلامی را جهت برقراری یک مجموعه روابط منطقه‌ای در فردای تصمیمات سرنوشت‌ساز خود شریک کنند. از آنجا که «نشست» افغانستان در لندن دو روز پس از نشست مشترک سرفرماندهی ارتش روسیه با طرف‌های غربی در سازمان آتلانتیک شمالی برگزار می‌شود، باید از آقای متکی پرسید از این مجموعه تحولات مرگ قریب‌الوقوع دستگاه حکومت اسلامی استنباط نمی‌شود؟

غرب به شدت تحت فشار افتاده! حمایت از طالبان‌پروری و آخوندنوازی در مرزهای روسیه امروز برای واشنگتن و لندن هزینه‌ای به همراه آورده که شاید دیگر تحمل آن امکانپذیر نباشد. آمریکا نمی‌تواند هم در افغانستان بر علیه نفوذ مالی و اقتصادی و فرهنگی روسیه بجنگد، هم گروه‌های طالبان تحت حمایت غرب را تغذیه کند، و هم شاخک‌های طالبان‌های مورد حمایت دیگر کشورها را همزمان سرکوب نماید! این مجموعه پیچیده‌تر از آن است که آمریکای امروز بتواند بر آن راه‌حلی بیابد. از طرف دیگر حمایت از گروه‌های ضدبشری «اسلام‌گرا» در قلب جهان اسلام بازتاب خود را اینک در شاخ آفریقا و در مسیر شاهرگ ارتباطی تجاری جهان، یعنی همان دریای سرخ به منصة ظهور رسانده. جنگ در یمن اگر در ظاهر جنگ «شیعه ـ سنی» است، در واقع جنگی است جهت اعمال کنترل بر شاخ آفریقا، و در شرایط فعلی غرب نمی‌تواند یک جنگ دیگر هم در این منطقه «مدیریت» کند.

خلاصة کلام، در شرایط فعلی حمایت از تز «حکومت اسلامی» در ایران دیگر برای پایتخت‌های غرب کار بسیار مشکلی شده. و بی‌دلیل نبود که آمریکا و انگلستان سعی داشتند با کمک تمامی دست‌اندرکاران حکومت اسلامی، از شخص رهبر گرفته تا مهرورزی و سپاه و غیره، موسوی و دارودستة اصلاح‌طلبان را به قدرت برسانند و از اینان تحت عنوان یک حکومت مردمی و برخوردار از 85 درصد مشروعیت «فرضی» جهت اعمال سیاست‌های آتی خود در منطقه «سکوی پرش» بسازند. ولی این پروژه نیز به صراحت نقش بر آب شد!‌ نه تنها موسوی با 85 درصد مشروعیت به «قدرت» نرسید، که دولت اسلامی مجبور شده به ریاست فردی به موجودیت خود در منطقه ادامه دهد که دیگر حتی در میان حزب‌اللهی‌ها هم وجهه‌ای ندارد! از طرف دیگر، به دلیل روند ویژة جریانات یال و کوپال موسوی و کروبی نیز ریخته. اینان که قرار بود نقش قهرمانان فرضی «استقلال و آزادیخواهی» حکومت اسلامی را ایفا کنند، به دلیل حضور فعال در سطح جامعه، رنگ و روی انقلابی و مردمی‌شان به دلیل کاسه‌لیسی‌های حکومتی و «بله‌قربان‌های» جاری و معمول به سرعت از جلا می‌افتد و دیگر، «نه نشان از تاک مانده و نه از تاک‌نشان!» اگر عدم شرکت حکومت اسلامی در کنفرانس لندن بر محور افغانستان نهائی شود، دلیل واقعی را بیشتر می‌باید در این راستا تحلیل کرد: دیگر آینده‌ای برای این دستگاه در منطقه قابل پیش‌بینی نیست.

با این وجود، دولت احمدی‌نژاد سعی دارد تا با پرروئی تمام خود را بر روند جریانات منطقه تحمیل کند، البته اگر اصولاً چنین عملی امکانپذیر باشد! این پرروئی را در سخنرانی اخیر ایشان در حمایت از نشریات و افرادی که از جمله طرفداران دولت وی به شمار می‌روند و توسط قوة قضائیه به دادسرا احضار و یا بازداشت شده‌اند به صراحت می‌توان دید. پیام احمدی‌نژاد در این جریان کاملاً روشن است؛ ایشان با تکیه بر «نفرت عمومی» از شخص خود قصد برقراری یک حکومت دیکتاتوری کامل را دارند، و می‌خواهند حامیان دولت را در مقام نگاه‌بانان حریم «نظام مقدس» در موضع خود به هر طریق ممکن «تثبیت» کنند. رژیمی که نه تنها برای بازداشت مخالفان خود را نیازمند دستور دادستانی نمی‌داند، که برخی افراد را فقط به استناد دستور مقامات محلی اعدام هم می‌کند، امروز به بازداشت حامیان دولت از طرف قوة قضائیه اعتراض کرده، و چنین عملی را «بگیر و ببندهای خلاف قانون» می‌نامد.

البته شمایل این نوع «دیکتاتوری» مضحک فقط می‌تواند با استفاده از شمایل یک «رهبر» مضحک‌تر کامل شود، و بی‌دلیل نیست که روزی‌نامه‌هائی اخیراً از علی خامنه‌ای تحت عنوان «امام خامنه‌ای» یاد کرده‌اند. هدف اصلی آن است که حضرت علی خامنه‌ای در این حکومت جای خمینی را هم بگیرد! در ادامة همین شخصیت‌سازی‌های احمقانه شاهدیم که علی خامنه‌ای در شهر آمل در سخنرانی خود می‌گوید، «امام باج ندادند، من‌ هم نمی‌دهم!» و روزی‌نامة کیهان، این سخنان مضحک را به تیتر تبدیل می‌کند. رهبر معظم، پیامد شیرین «مبارزات امام»‌ را گویا فراموش کرده‌اند. خامنه‌ای در آمل می‌بایست ادامه می‌داد، «امام جام زهر نوشیدند، من‌ هم می‌نوشم.»

حال که با ابعاد بحران بین‌المللی که بر کشور ایران سایه انداخته تا حدودی آشنا شدیم و همزمان نگاهی به ابعاد بحران داخلی نیز داشتیم، می‌باید دید مفر دولت احمدی‌نژاد چه می‌تواند باشد؟

برای دولت احمدی‌نژاد دو راه بیشتر وجود ندارد. پروژة «دولت مردمی و اسلامی» با 85 درصد مشروعیت دیگر نخ‌نما شده، و به احتمال زیاد امکان بازگشت به روی صحنه را نه امروز که هیچ وقت نخواهد داشت! مهرورزی جهت بقاء خود یا می‌باید پای در مسیر تحکیم یک دیکتاتوری مضحک و محفلی گذاشته، تبدیل به نوعی از انواع دیکتاتورهای شناخته شدة جهان شود و جهت حفظ حکومت اسلامی رأساً کشور را به چوب حراج سیاست‌های بین‌المللی بزند، یا می‌تواند با گذشتن از سد روحانیت وابسته دولت را به جنبش مدنی نزدیک کند. به استنباط ما امروز هر دو راه باز است؛ می‌ماند اینکه اهرم‌های موجود در داخل حکومت چه می‌خواهند و به دنبال چه هستند؟

ماه‌ها پیش در همین وبلاگ‌ها گفتیم که عبور احمدی‌نژاد از سد روحانیت شیعه کاملاً قابل پیش‌بینی است؛ و اینبار نه در معنای میرپنجی کلمه،‌ یعنی ماستمالی و زیرجلک‌بازی که در صحنه‌ای واقعی و سازمان یافته. با این وجود موضع‌گیری‌های اخیر احمدی‌نژاد نشان داد که سیاست‌های بین‌المللی دیگر حتی حاضر به بررسی جدی این «شق» نیز نیستند. اگر امروز مهرورزی را در مصاف با قوة قضائیه می‌بینیم، فقط به این دلیل است که حمایت کافی جهت پیشبرد سیاست چرخش به جانب جنبش‌های مدنی از وی صورت نگرفته. این شرایط بیش از آنچه نشان از قدرت و صلابت احمدی‌نژاد و خامنه‌ای داشته باشد، در وضعیتی که دیگر حتی اصلاح‌طلبان نیز نمی‌توانند به یاری‌شان بشتابند فقط بازتابی است از فروپاشی نهائی حکومت اسلامی. می‌ماند این سئوال که جایگزین این حکومت چه حاکمیتی می‌تواند باشد؟





...



۱۱/۰۵/۱۳۸۸

جوال سبز!




پس از گذشت چند ماه از آغاز «بساطی» که نظام رسانه‌‌ای بین‌المللی آنرا «جنبش سبز» نامیده، اهداف واقعی در قفای این «بحران‌سازی» به تدریج از پرده بیرون می‌افتد. با این وجود می‌باید پیش از پای گذاشتن در مسیر برشماری این اهداف، نگاهی دوباره به پدیده‌ای بیاندازیم که پیشتر در همین وبلاگ‌ها آنرا «غیرقابل اجتناب» بودن تغییرات سیاسی در کشور نامیده‌ایم. تغییراتی که در این باب به آنان اشاره خواهیم کرد، بیشتر در مقیاس و ابعاد استراتژیک عنوان می‌شود، هر چند ابعاد اجتماعی و داخلی آن را نمی‌باید از نظر دور نگاه داشت.

پیشتر گفتیم، و بازهم می‌گوئیم که حکومت اسلامی، بر پایة آنچه بر روی میزهای طراحی سازمان‌های نظامی و امنیتی غرب تهیه شده بود، قاعدتاً می‌بایست پس از مرگ آیت‌الله خمینی به صورت پایه‌ای دچار تغییر می‌شد. یکی از مهم‌ترین مستندات ما در مورد این تغییر غیرقابل اجتناب و پایه‌ای همان است که امروز در بحث‌های سیاسی و اجتماعی تحت عنوان «بن‌بست» ولایت مطلقة فقیه بر سر زبان‌ها افتاده. قانون اساسی «جمهوری اسلامی» ردائی بود که سازمان سیا بر قامت روح‌الله خمینی دوخت، و همین سازمان می‌دانست که پس از مرگ خمینی این قانون بلااستفاده خواهد شد. با این وجود از آنجا که بین مرگ خمینی و آغاز فروپاشی‌ها در اردوگاه شرق تقریباً همزمانی وجود داشت،‌ در محافل غرب این برداشت کودکانه جای باز کرد که ادامة «حکومت اسلامی» هم در ایران و هم در دیگر مناطق جهان هنوز «میسر» است، چرا که رقیب اصلی یعنی اتحاد شوروی دچار فروپاشی شده!

دلیل از راه رسیدن زوج خوشبخت حکومت اسلامی پس از مرگ خمینی، زوج «خامنه‌ای ـ رفسنجانی» که سرآغازی بر حکومت سرداران سازندگی و خصوصاً جایگیری دیرپای طالبانیسم در افغانستان و پاکستان شد فقط در همین پندار پوچ و انسان‌ستیز نهفته بود. پندار بیمارگونه‌ای که آنرا با حمایت تشکیلاتی سازمان‌های ضداطلاعاتی غرب به عناوین مختلف به ارزش می‌گذاشتند. دیدیم که بساط اسلام‌گرائی حتی ترکیه، آخرین حلقة زنجیرة ناتو در منطقه را نیز بی‌نصیب نگذاشت، و ترکیه در این دوره، ظاهراً با حفظ «سکولاریسم» فرضی در بطن کمالیسم، پای به دوران حکومت احزاب اسلام‌گرا می‌گذارد.

با این وجود حرکت سیاسی و استراتژیکی که در روسیه آغاز شد، به سرعت دست سیاست‌بازان غرب را در منطقه در پوست گردو گذاشت. با انزوای محافل «سرمایه‌داران» دوران یلتسین و اوج‌گیری دوبارة قدرت سازمان‌هائی که در روسیه خارج از تأثیرات ساختاری غرب عمل می‌کردند، بار دیگر کک به تنبان عموسام افتاد! از بررسی آنچه در کشورهای دیگر گذشت فعلاً چشم‌پوشی می‌کنیم ولی در ایران بازتاب تغییرات گسترده در روسیه به حکومت «اصلاح‌طلبان» و هیاهوی شیخ اردکانی منجر شد. غرب تلاش داشت که تحولات غیرقابل اجتناب را در بطن حکومت اسلامی اینبار با توسل به «نیروهای خودی»، یعنی همان اوباش سازمان سیا در تهران به صورتی عملی کند که همزمان بازتاب منافع درازمدت غرب در منطقه و سدی در برابر نفوذ روسیه باشد!

اینجا بود که طرح پشت طرح، و پروژه پشت پروژه ارائه ‌شد، و طی 8 سال دولت شیاد اردکان ایران و ایرانی روی آرامش ندید. برنامه‌های عموسام در ایران جملگی بر اصولی تکیه می‌کرد که بر سبیل عادت متکی بر روند مسائل طی «جنگ سرد» بود؛ خلاصة کلام پروژه‌هائی اعلام می‌شد، به تصویب می‌رسید، و جهت «اجراء» به طرف‌های مربوطه در داخل حکومت اسلامی ابلاغ می‌شد! «انتظار» محافل نیز همان انتظار دوران «جنگ سرد» بود! این پروژه‌ها می‌بایست طی چند روز در کمال موفقیت اجرائی می‌شد و کشور ایران پای در یک سیاست میانمدت در چارچوب منافع جدید واشنگتن می‌گذاشت. ولی در این گیرودار چشم واشنگتن بر دو واقعیت بسته مانده بود. نخست اینکه در ابعاد داخلی نتیجة پیگیری این سیاست «بازنده» برای آمریکا فقط منجر به عمیق‌تر شدن شکاف میان هیئت‌های مختلف حاکمه می‌شد، و نهایت امر همین شکاف به فاجعة هولناک 11 سپتامبر انجامید.

واقعیت دوم که عموسام حاضر به قبول آن نمی‌شد،‌ این اصل کلی بود که در صورت شکل‌گیری مراکز تصمیم‌گیری مستقل سرمایه‌داری در مسکو، مسیر طبیعی و غیرقابل تغییر منافع این «مراکز» به سوی مناطق جنوبی، یعنی ترکیه، افغانستان و خصوصاً ایران خواهد بود. و دقیقاً به همین دلیل بود که پروژه‌های آمریکائی کلینتن و جرج بوش دوم، مرتباً در مسیر «اجراء» در داخل خاک ایران با بحران‌سازی‌های «درون‌ساختاری» روبرو می‌شد! ولی نتیجة این «نزدیک‌بینی» مزمن عموسام همان شد که دیدیم، اهرم‌های مؤثر واشنگتن پیوسته در ایران کوتاه و کوتاه‌تر ‌می‌شدند!‌ در این مقطع است که واشنگتن سر از خواب شیرین 80 ساله بر می‌دارد، و پروژة تبدیل روسیه به یک «‌هزار جمهوری مستقل» را برای همیشه بایگانی می‌کند. با این وجود به دلیل منافع کهن استعماری در مناطق نفتخیز، آمریکا سعی دارد تا با دستکاری‌های موضعی همچنان بر حکومت ملایان و «ملامداران» بر مناطق مسلمان‌نشین جهان تکیه داشته باشد. در همین راستاست که حمله به افغانستان و اشغال عراق و ... اجرائی شد! ولی سیاستی که پیامد یک شکست استراتژیک مهم و تاریخ‌ساز باشد مشکل می‌تواند با یک یا چند تهاجم نظامی جان تازه بیابد؛ دیدیم که جان تازه‌ای در کالبد مردة حکومت‌اسلامی دمیده نشد، و آمریکا به ناچار همچنان درگیر پیامدهای شومی است که سیاست «آخوند پروری» محفل کارتر برای اینکشور به یادگار گذاشته.

«جنبش سبز» در واقع دنباله‌ای است که سیاست منطقه‌ای واشنگتن بر همین روند تغییرات بنیادین ایجاد کرده. همانطور که پیشتر گفتیم این «تغییرات» غیرقابل اجتناب شده، و فقط در مورد ایران می‌باید تکرار کرد که از یک سو حکومت اسلامی در ویراست «خمینی‌سالاری» دیگر امکان دوام و بقاء ندارد، و از سوی دیگر گسترش رو به رشد منافع سرمایه‌داری روس در مناطق جنوبی مرزهای این کشور، چه واشنگتن بخواهد و چه نخواهد نهایت امر سر از تهران، کابل، اسلام‌آباد و آنکارا به در خواهد آورد. اینهمه در شرایطی که طی سه دهة اخیر آمریکا با زدن نعل‌وارونة «نبرد با امپریالیسم» در تمامی این کشورها مشتی ملا را تبدیل به عامل سیاست ضدکمونیستی واشنگتن بر علیه اتحاد جماهیر شوروی سابق کرده بود. این ملایان امروز می‌باید همة آنچه پیشتر می‌گفتند و هزاران بار همگان شنیده‌اند «انکار» کرده، گفتمانی کاملاً نوین در چارچوب منافع جدید آمریکا اتخاذ کنند، و اینکار که طی دوران «جنگ‌سرد» سهل و ساده بود، امروز آنقدرها آسان نیست.

به همین دلیل است که پس از علنی شدن بن‌بست‌های اجرائی در استقرار «جنبش سبز» در مقام سخنگوی «منحصربه‌فرد» ملت ایران، اینک آمریکا سعی دارد با گسترش صوری طیف حامیان «سبزها»، اینبار اینان را نه به عنوان سخنگوی «منحصربه‌فرد» که در مقام نمایندة «تمامی» تمایلات سیاسی و فلسفی و فرهنگی ملت ایران به خلق‌الله حقنه کند!‌ در دفترودستک‌ این جریان استعماری این تمایل دیده می‌شود که، علیرغم تمامی سخنرانی‌های «دین‌خو» و «دین‌جو» که از زبان این اوباش اینجا و آنجا شنیده شده، عمله و اکرة این جریان، اینک حتی «سکولارها»، «چپ‌ها»، «اگزیستانسیالیست‌ها» و خلاصة کلام کل ملت ایران را نیز قسمتی از همین «جنبش مردمی» معرفی کنند! البته این شامورتی‌بازی دلیل دارد؛ هدف اصلی این است که اینان بتوانند با تکیه بر این «بساط» تمامی جریانات متفاوت در مسیر تحرکات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، هنری و مالی را در محدودة عملیاتی جریان «سبز» متوقف کنند. این تمایل مسلماً به دلیل عشق اینان به «کثرت‌گرائی» نیست؛ اصل این است که چگونه و به چه طریق کلیة جریانات متفاوت سیاسی و فلسفی و هنری کشور می‌تواند به نفع عاملان جنبش سبز «ابتر» شود. پرواضح است که علیرغم کثرت‌گرائی ظاهری و غیردمکراتیک، مدیریت و تصمیم‌گیری نهائی در بطن جریان «سبز» در دست همان محافل‌ فاشیست‌پرور و وابسته‌ای باقی خواهد ماند که طی 80 سال گذشته، چپاول و سرکوب ملت ایران را دست در دست محفل میرپنج شروع کردند و امروز رسیده‌اند به دکان میرحسین.

در این مقطع نیم‌نگاهی به نقش دولت احمدی‌نژاد و شخص علی خامنه‌ای نیز خالی از لطف نیست. می‌دانیم که اینان، هر چند عمدتاً ترجیح می‌دهند که «خاموش»‌ باقی بمانند، ظاهراً از جمله مخالفان جنبش‌سبز‌اند! البته این مخالفت تا حد زیادی گردن‌گیرشان شده، چرا که منطقاً خامنه‌ای به مراتب به محافل موسوی و رفسنجانی که چپاولگران «صدر انقلاب» را تشکیل می‌دهند نزدیک‌تر خواهد بود تا به لات‌ولوت‌های جدیدی که با جریان مهرورزی پای به میانة میدان گذاشته‌اند. ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم، شکاف عمیقی که در سیاست‌های منطقه‌ای به دلیل موضع‌گیری‌های ضد منطقی واشنگتن ایجاد شد، دیگر به آمریکا امکان نداد که مستقیماً همان خیمه‌شب‌بازی «22 خردادی» را به روی صحنه ببرد. در نتیجه حضور یک «دولت» در تهران، دولتی که امتداد منطقی سیاست‌های اقتصادی، استراتژیک، نظامی و مالی را در مقیاس منطقه‌ای دنبال کند، از نظر روسیه، هند و چین الزامی شده. آنچه آمریکا و اروپای غربی با اعمال فشار بر دیگر قدرت‌ها در این میانه به دست آوردند، مجوز «لات‌بازی» در تهران و دیگر شهرهای بزرگ بود! و موجی که امروز موسوی، کروبی، خاتمی و رفسنجانی بر آن سوار شده‌اند، بر پایة همان «مجوز» کذا به راه افتاده. اینان طوری رفتار می‌کنند که گویا همچون فیدل کاسترو و چه‌گوارا در رأس یک لشکر هم امروز از جنگل‌های شمال وارد تهران شده‌اند و در آنچه طی سه دهة گذشته در ایران رخداده نه نقشی داشته‌اند و نه مسئولیتی! خلاصه بگوئیم، حتی مناصب و پست‌هائی که هنوز در اشغال خود دارند، و حقوق و مزایائی که هم‌اکنون از دست‌های «مقدس» رژیم اسلامی دریافت می‌دارند، نمی‌تواند وابستگی اینان به رژیم سرکوب ولایت‌فقیه را به اثبات برساند؛ ملت ایران، چه بخواهد و چه نخواهد، می‌باید اینان را به عنوان سرجهازی «مطالبات دیرینة‌» خود بپذیرد!

با این وجود هر چند خامنه‌ای و احمدی‌نژاد خود را مخالف این موج «لات‌بازی» نشان می‌دهند، بخوبی بر این امر واقف‌اند که حفظ موجودیت‌شان فقط در گرو پیروزی و تحقق خواست‌های همین جنبش سبز خواهد بود. چرا که فقط در صورت پیروزی این جنبش است که رشد تحولات در جامعة ایران متوقف مانده، عاملان، نوکران و پادوهای عموسام خواهند توانست هم در ایران در رأس حکومت باقی بمانند، و هم از پناهگاه و مأمن مطمئن برخوردار باشند. از طرف دیگر، سبزها نیز بخوبی می‌دانند که حمایت قشر «نظامی ـ امنیتی» که در حال حاضر ظاهراً در چنتة دولت و علی خامنه‌ای افتاده، برای دولتمداری در چارچوب سیاست‌های آمریکا یک ضرورت غیرقابل اجتناب است، نتیجتاً شعار مخالفت با برخوردهای «خشن» را از مبارزات مهاتما گاندی بیچاره «کش» رفته، در چنتة «موسوی و کروبی» شیاد انداخته‌اند.

البته درگیری‌هائی که طی چند روز گذشته به راه افتاد، فقط جهت توجیه «خوش‌باوران» و «ساده‌لوحان» سازماندهی ‌شده بود، ایندو جریان: مهرورزی و جنبش‌سبز، درگیری‌ اصلی‌شان با همان جریاناتی است که به صورت غیرقابل اجتناب در قلب جامعة ایران در حال رشد و نمو است. جریاناتی که هم استعمار دیرپای را مردود می‌داند و هم آخوندنوازی و چپاول محافل را. به همین دلیل است که مهرورزی و جنبش‌سبز همزمان هم درگیری‌ها را به «نمایش» می‌گذارند و هم در سطوح بالا شاهد مماشات و «خوش‌وبش‌» مقامات مختلف دولتی و اجرائی و قضائی با جماعت سبزها و «مخالفان» هستیم!

ولی به استنباط ما هر دو جریان سخت در اشتباه‌اند. نخست اینکه اگر غرب نتواند منافع دیرینة خود را در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه به صورتی دست نخورده حفظ کند ـ حفظ این مواضع به عقیدة ما غیرممکن شده ـ دلیلی هم وجود نخواهد داشت که ساختار مرزهای بین‌المللی را در این منطقه مورد حمایت قرار داده و به رسمیت بشناسد. فروپاشی کشور ایران در این راستا و تبدیل آن به چندین کشور کوچک می‌تواند یک گزینة بسیار «معقول» برای محافل نفتخوار جهانی باشد. در نتیجه پافشاری پادوهای یانکی‌ها در قلب حکومت اسلامی آنقدرها که ظاهراً می‌نماید بازتابی از منافع آتی این قشر نیست. دولت احمدی‌نژاد اگر امروز هنوز بر سر کار مانده به این دلیل است که کشور ایران در مرزهای روسیه نمی‌تواند بدون دولت باشد! به احتمال زیاد همین دولت مجبور خواهد شد که مسیر منزوی کردن عوامل آمریکا را به دست خود بگشاید؛ هر چند این مسیر نهایت امر به حذف چهره‌های اصلی در قلب همین دولت بیانجامد.

ولی تا آنجا که به برخورد گروه‌ها و تشکیلات مختلف سیاسی با مسائل امروز ایران مربوط می‌شود، به عقیدة ما اصل میهن‌دوستی و وظیفة ملی ایجاب می‌کند که شاخة «بی‌طرف» را در این «جنگ‌زرگری» مورد حمایت قرار دهیم. ملت ایران می‌باید از حق اصولی و انسانی خود برای دور ماندن از هر دو جریان با تمام قدرت دفاع کند، و پای در قطبی نمودن فضای سیاست کشور نگذارد. چرا که «هماهنگی» این دو جریان و یا «برخورد» میان آن‌ها به دلیل «ساختگی» بودن طبیعت‌شان فقط به نفع محافل استعماری تمام خواهد شد. می‌باید این دو جریان را هر چه بیشتر در سطح جامعه منزوی کرد، و همزمان حرکت‌های وابسته به قشرهای مشخص اجتماعی، حرفه‌ای، گروهی و صنفی را مورد حمایت قرار داد.

در صورتی که ایرانیان بتوانند این دو حرکت را به طور کلی و با موفقیت نسبی منزوی کنند، غرب در برابر دو شق مختلف قرار خواهد گرفت. یا می‌باید از فروپاشی کشور ایران و تبدیل آن به چند کشور کوچک حمایت کند ـ این شق به استنباط ما با سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای در آنچنان تلاقی‌ای قرار خواهد گرفت که امکان عملی شدن نخواهد یافت ـ یا بالاجبار سعی خواهد کرد که به دست خود این دو جبهه را هر چه بیشتر فراگیر نماید، و فراگیر نمودن اینان در شرایطی که بالاتر نیز توضیح داده‌ایم نهایت امر کار را به فروپاشی‌شان خواهد کشاند.

آنچه در حال حاضر از اهمیت واقعی در سیاست کشور برخوردار می‌شود، منزوی کردن هر دو جبهه است؛ نه تدوین قوانین، نه برگزاری انتخابات، و نه برپائی تظاهرات به نفع این و یا آن طرف! این دو جریان می‌باید توسط ملت ایران منزوی شده، حمایت ملی به جانب استقرار شبکه‌های گسترده و فراگیری متوجه شود که شامل تشکیلات مختلف صنفی، اتحادیه‌های کارگری، حرفه‌ای و مالی است. مجموعه‌‌هائی که بتواند خارج از کنترل دولت و به دور از نظارت عمال «محفل سبز»، ایرانیان را بر محور نیازهای واقعی قشرهای متفاوت کشور، حتی در ارتباط با ایرانیان ساکن دیگر مناطق جهان متمرکز کرده، اهرم‌های سیاستگزاری غرب را در ایران هر چه بیشتر تضعیف کند. البته این راهکارها مسلماً نیازمند توضیحات بیشتری خواهد بود که امیدواریم بتوانیم در آینده آن‌ها را ارائه کنیم.








...