۱۱/۲۱/۱۳۸۹

یونیفورم توهم!


در سالروز کودتای 22 بهمن 57، شاهد سخنرانی‌ها و موضع‌گیری‌های متفاوت «انقلابیون»، یا بهتر بگوئیم میراث‌خواران پدیده‌ای به نام «انقلاب» هستیم. گروهی از ایرانیان عملیات «نظامی ـ چریکی» سیاهکل را زمینه‌ساز «انقلاب» معرفی می‌کنند؛ گروهی دیگر «انقلاب» را نتیجة خون «شهدائی» می‌دانند که میدان ژاله را «گلگون» کرد؛ برخی دیگر تغییرات اخیر را که پس از به قدرت رسیدن باند احمدی‌نژاد آغاز شده به باد انتقاد می‌گیرند و خواستار بازگشت به ارزش‌های اصیل «انقلاب» می‌شوند؛ و گروهی آنچه را که امروز در ایران شاهدیم همان «انقلاب» می‌خوانند! باید اذعان داشت که اگر پیرامون آنچه می‌تواند وقوع یک «انقلاب» تلقی گردد اجماع تمام و کمال است، اهداف این رخداد از طرف گروه‌ها و احزاب و تشکیلات و حتی افراد به هیچ عنوان یک‌سان تحلیل نمی‌شود. صریح‌تر بگوئیم، مسئله نه «انقلاب» و تحلیل مسائل مرتبط با آن، که سهم‌خواهی از پدیده‌ای است که این گروه‌ها بر آن «انقلاب» نام نهاده‌اند.

این رخداد غیرمترقبه که در زبان و بیان صدها هزار نفر «انقلاب» خوانده می‌شود، همانطور که می‌توان حدس زد برای بعضی‌ها با چهرة احمدی‌نژاد و لبخندهای «زورکی‌» او عجین شده، لبخندهائی که «رئیس‌جمهور» تحویل عکاسان می‌دهد. بعضی دیگر مارمولک‌بازی‌های رفسنجانی را عین «انقلاب» می‌دانند. گروهی هستند که آرتیست‌بازی‌های جنگل را «انقلاب» می‌خوانند، البته در این میان کسانی که «انقلاب» را در غوغاسالاری‌هائی می‌بینند که توسط عوامل ساواک در تهران و شهرهای بزرگ به راه افتاد تا نارضایتی «خیابانی» را به بحران حکومتی تبدیل کند، نمی‌باید از نظر دور داشت. به عبارت دیگر «نظرات» جماعت بستگی تام دارد به اینکه الهامات و مطالبات‌شان چیست، یا اینکه «نان‌‌شان»‌ در کدام محفل به تنور چسبانده می‌شود!

ولی جالب اینجاست که احدی از وضعیت واقعی امروز «انسان‌ها» در ایران سخن نمی‌گوید. اینکه در کلام این «انقلاب‌فروشان» انسان‌ها هیچگاه از کلیشه‌های «ایدئولوژیک» خارج نمی‌شوند بخوبی نشان می‌‌دهد که حضرات ریشه‌ای در جامعه ندارند. کسی نمی‌گوید چگونه می‌توان از لاشة گندیدة یک «هیاهوی» نیم‌بند و کورکورانه رها شده، به سوی «انسان» و خواست‌های ایرانی معاصر گام برداشت؟ کودتای 22 بهمن که طی سه دهه، عملاً نارضایتی عمومی از رژیم آریامهری را در چارچوب نیازهای استراتژیک غرب متحول کرد‌، نقطة آغازینی جز فرمان کودتای سازمان ناتو در ارتش شاهنشاهی نداشت. از این واقعیت نیز کسی سخن به میان نمی‌آورد؛ دلیل هم روشن است. مگرمی‌شود سهم‌خواهی کرد و همزمان «هدیة الهی» را به لجن کشاند؟! خلاصه جریانات سیاسی و دولتی در ایران برخلاف ادعاهای‌شان اصلاً کاری با «مردم» ایران ندارند، مسئلة این است که هر کدام از این محافل و تشکل‌ها سعی در تعریف و ایجاد یک تل موهوم «مردم»، ویژة‌ خودشان دارند!

تشکل‌های مختلف سیاسی و محافل درونی و بیرونی حکومت اسلامی، که همگی بدون استثناء پای در خلاء ساختاری، طبقاتی و مالی و اقتصادی دارند، و خاستگاه‌شان نامعلوم است و مشخص نیست در قلب کدام قشر اجتماعی ایران متحول شده‌اند، همه از زبان همین «مردم» فرضی برای «انقلاب» خطابه می‌خوانند و طوری وانمود می‌کنند که گویا تمامی ملت ایران پشت سرشان ایستاده! ولی در کمال تأسف این برخوردها بیش از آنچه بازتاب تعقل و تفکر اجتماعی و سیاسی باشد، انعکاس تحجر و استخوانی شدن این تشکل‌ها و دستجات است.

اینان در چاردیواری رخدادی که هر یک به شیوة خود «تعریف» می‌کند منجمد شده و نمی‌توانند تکلیف خود را با آنچه روز 22 بهمن 57 به وقوع پیوسته، یک بار و برای همیشه روشن نمایند. دنباله‌روی صرف از «جریانات»، خوردن نان به نرخ روز، کشاندن جامعه به تضاد و جنگ و درگیری خیابانی برای این گروه‌ها و محافل «راه‌حل‌های» سیاسی تلقی می‌شود! در صورتیکه در نمونة امروز ایران، بحران‌سازی و تظاهرات و هیاهوی خیابانی در واقع بازی کردن با کارت‌ استعماری است، نه ارائة راه‌حل برای مشکلات کشور. ولی هم حکومت و هم مخالفان حکومت، طی سه دهه‌ای که از این «انقلاب» گذشته، با همین کارت واحد پای به میدان سیاست کشور گذاشته‌اند. کارتی که بازی کردن با آن نتیجه‌ای جز گسترش هیاهوسالاری، غوغاآفرینی و مردمفریبی نداشته و نخواهد داشت.

قضیة امروز کشور به اینجا رسیده که بر سر «انقلاب» و میراث‌های‌اش دعوا و مرافعه به راه افتاده. ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم، پس از گذشت چندین سال، مسئله بیشتر «سهم‌خواهی» شده تا ارائة راه‌حل. برای روشن‌تر شدن مطلب، گروه‌ها و تشکیلات دولتی و محفلی را تصور کنیم که همگی سعی دارند با پیشی‌گرفتن از یکدیگر بر چارپایة فرسوده‌ای بایستند که آن را «رهبری انقلاب» می‌خوانند؛ چارپایه‌ای که زیر پای نخستین «رهبر» در هم خواهد شکست. اینکه دست‌یابی به این چارپایه اصولاً ارزشی خواهد داشت یا تداومی ایجاد خواهد کرد دیگر آنقدرها اهمیت ندارد؛ برای حضرات این چارپایه حکم «اکسیر جوانی» را پیدا کرده.

البته این نکته را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت که اگر با فروپاشی اتحاد شوروی، شکل‌گیری سرمایه‌داری نوین روسیه در مرزهای شمالی کشور را شاهد نبودیم، شاید این «قرائت‌ها»، حداقل در درون‌مرزها بجای اینکه پراکنده باشد، به شیوه‌های مرضیه بیشتر رو به «اجماع» می‌گذاشت. یادمان نرفته که آنروزها در دوران حیات ابرقدرت اتحاد شوروی، چگونه «امام» خمینی همه کارة کشور و جهان شده بودند و سکوت همگانی در برابر ایشان، به دلیل «عظمت» و «ابهت» حضرت امام توجیه می‌شد! ولی ابهت و عظمتی در کار نبود؛ این الزامات استراتژیک بود که به این ابهت فرضی دامن می‌زد، یکی را در ایران «عظیم» کرده بودند و دلقک ‌دیگری را در عراق؛ امام و صدام!

اما طی دوران وانفسای یلتسین نیز «اجماع» حضرات ملموس بود؛ چرا که غرب اطمینان داشت که می‌تواند روسیه را همچون دیگر کشورهای اروپای شرقی از طریق شبکة سرمایه‌داری خلق‌الساعه‌ای که بر روس‌ها حاکم کرده بود غارت کند، و به همین دلیل آقای خامنه‌ای و رفسنجانی در همسایگی روسیه «دو مرغ عشق» شده بودند؛ یکی رهبر بود و دیگری رئیس جمهور «صد در صد!» پس فضای چندصدائی امروز کشور، چندصدائی‌ای که هنوز فقط در خیمة اسلامگرایان می‌تواند ندای خود را به گوش ملت برساند، بیش از آنچه نتیجة فروپاشی پدیدة‌ تقلبی‌ای به نام «انقلاب» به شمار آید، بازتابی است از فروپاشی جهان اطراف این «انقلاب»!

آنچه امروز در ایران رخ داده ـ شکاف‌های سیاسی، بحران‌های خیابانی، و ... ـ به هیچ عنوان نتیجة فعل‌وانفعالات داخلی نیست؛ فاشیسم فعل‌وانفعالات ندارد؛ مرداب سکون است و نکبت و ادبار. اهداف فاشیسم هیچ ارتباطی با اهداف طبقات اجتماعی، و گروه‌های سیاسی و فرهنگی و قومی نمی‌تواند داشته باشد. فاشیسم تنها نقشی که بر عهده می‌گیرد همان تحکیم پایه‌های «انسداد» همه‌جانبه در جامعه است. در یک فاشیسم استعماری هر نوع تحرکی می‌باید متوقف شود؛ چه مالی باشد و چه صنعتی؛ چه فرهنگی باشد و چه خانوادگی! همه چیز از طریق سرکوب، هیاهو، مردمفریبی، لشکرکشی و پوچ‌گوئی به نقطة سکون هدایت خواهد شد؛ نقطه‌ سکونی که استعمار از آنسوی مرزها در درون کشور مستقر کرده. در نتیجه، دعوای «سبزها» با احمدی‌نژاد در عمل دعوای محافل جهانی بر سر چگونگی چپاول ملت ایران است که نه ارتباطی به جناح‌بندی‌های سیاسی داخلی دارد و نه نگرشی به منافع ملت ایران خواهد داشت.

امروز این به اصطلاح «انقلاب»، که بالاتر ازآن سخن گفتیم، اگر سر و ته درستی ندارد، تمامی گروه‌ها سعی دارند از آن «سهم» خود را برداشت کنند. ولی تقابل محافل جهانی کار مملکت را بجائی رسانده که اهداف استعمارگران برای ایرانی «مفر» ایجاد نموده! شاید مضحک باشد، ولی چه کنیم که برای ایرانی واقعیت به همین میزان مضحک شده. با در نظر گرفتن شرایط سیاسی حاکم بر کشور ‌می‌باید بپذیریم که در مرداب هولناکی که ملت ایران را از دورة کودتای میرپنج تا فروپاشی اتحادشوروی در آن فروانداخته بودند، همین «تقابل» منافع، حتی اگر ارتباطی هم با منافع ملی ایرانیان نداشته باشد، خود مفری است جهت «تنفس» جامعه، خارج از چارچوب ساختارهای سرکوبگر از پیش‌تعیین شده! شاید بعضی‌ها درست نمی‌بینند، ولی اینکه طی چندین سال در بطن حاکمیت ایران دو یا چند جریان سیاسی «متفاوت» موجودیت علنی داشته و بر علیه یکدیگر دست به «لشکرکشی» خیابانی و غیره بزنند، در تاریخ یکصدسال گذشتة ایران سابقه نداشته. این یک پدیدة نوین است؛ هر چند به دلائل متفاوت، از منظر سیاسی نتوان از آن انتظار کارسازی داشت. ولی شکافی است که می‌توان از طریق آن تا حدودی افق سیاست ایران را باز کرد.

جالب اینجاست که جامعة ایران، چه شهرنشینان عادی و چه رهبران و به اصطلاح «نخبگان»، از طریق همین شکاف «ذره‌بینی»، می‌باید حرکت را همچون کودکی نو پا «فرا‌گیرد». جامعه‌ای که در پس کودتاهای پیاپی طی یکصدسال گذشته از دامان این دیکتاتور به دامان آن یک پریده، «پویائی» و تداوم حرکت منظم نمی‌شناسد؛ نه رهبران گروه‌های سیاسی‌اش این تجربه را از سر گذرانده‌اند، نه افراد عادی، و نه دولت و دستگاه حکومت و ارتش و پلیس‌اش. به طبع اولی قلم‌زن، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار و ... نیز قادر به شناخت راه و رسم «حرکت» نیست. اینان جز تداوم «گسست» هیچ نمی‌شناسند. برای دولت‌ها و رهبرانی که مسیر سیاست‌گزاری‌های‌شان طی سدة گذشته با «حقیقتی والا» نقاشی شده بود، و ملت را‌ به طی طریق در این مسیر مقدس و مقطع موظف می‌کردند، قبول اینکه «حقیقت والائی» در سیاست وجود خارجی ندارد بسیار مشکل است. سئوال این است: چگونه می‌توان در سیاست‌گزاری‌های یک کشور «حقیقت یکتا و والا» را با قرائت‌های متفاوت انسانی از رخدادها جایگزین کرد؟ این عمل اگر صورت گیرد بسیاری افراد که امروز در رأس هرم قدرت نشسته‌اند به تیمارستان فرستاده خواهند شد؛ چرا که قادر به ایفای نقش در چنین ساختارهای منظمی نیستند.

روزی که صدام حسین را ارتش ایالات متحد سرنگون کرد، علیرغم تمامی نامردمی‌ها که در کار آمد و ما بارها از آن در ابعاد مختلف به شدت انتقاد کرده‌ایم، پنجرة نوینی به روی ملت‌های منطقه باز شد. با فروپاشی حاکمیت صدام حسین، پایة ایدئولوژیک نظام‌های یونیفورم‌پوش، البته در راستای منافع استراتژیک قدرت‌های بزرگ به شدت تزلزل یافت. این همان تزلزلی است که دیروز بن‌علی را از تونس فرار داد و امروز حسنی مبارک مستبد را به پذیرش حضور احزاب و تشکیلات سیاسی مخالف در ساختار دولت مصر موظف کرده. مطمئن باشیم، لرزه‌های تزلزل به این سادگی از میان نخواهد رفت؛ دنبالة این زمین لرزه‌ها همانطور که می‌بینیم به اردن و یمن رسیده و حتی ترکیه را نیز در امان نخواهد گذارد؛ پس چگونه می‌توان ایران را از آن مستثنی کرد؟ در همینجا بگوئیم، آن‌ها که عبا و عمامه و چادرسیاه و ته‌ریش را «یونیفورم استعماری» به شمار نمی‌آورند، با مسائل اجتماعی گزینشی برخورد می‌کنند. واقعیت این است که ایران تحت حکومت اسلامی یکی از یونیفورم‌پوش‌ترین جوامع استعمارزدة امروز جهان است، اگر یونیفورم نکبت و ادبار از روی الگوهای به اصطلاح «سنتی» نسخه‌برداری شده باشد، در طبیعت تمامیت‌خواه و ضدانسانی حاکمیت تغییری ایجاد نخواهد کرد. ولی اگر همه «یونیفورم» استعماری حکومت اسلامی نادیده می‌گیرند دلیل دارد؛ یونیفورم کذا تبلور حقیقت والاست!

در نتیجه به زیر سئوال بردن جامعة «یونیفورم‌پوش»، همان به سخره گرفتن «حقیقت والا و یکتا» خواهد بود. حقیقتی که خود نیز در حال فروپاشی است، و جالب اینکه در رأس این فروپاشی مسئله‌ای به نام «انقلاب» نشسته. «انقلاب» و استدلالات سیاسی و محفلکی از این «رخداد» را نمی‌توان از قاعدة کلی فروپاشی در سطوح جهانی مستثنی کرد. آنچه در 22 بهمن 57 اتفاق افتاد، «انقلاب»، «انقلاب اسلامی»‌ یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم، قادر نبوده که همچون انقلاب کبیر فرانسه و یا انقلاب آمریکا خود را در مسیر تحولات داخلی و یا جهانی قرار داده و نهایت امر به نوعی «الگوسازی» دست یابد. چرا که این انقلاب‌ها برخلاف بسیاری دیگر بر محور «انسان» شکل گرفت، نه بر محور انسان‌ستیزی و ابهام.

تجربة امروز تونس، مصر، اردن و حتی افغانستان و عراق به صراحت نشان می‌دهد که انقلاب اسلامی جائی در مناطق مسلمان‌نشین جهان ندارد. این الگوسازی صورت نگرفته، و در نتیجه «انقلاب» در ایران، در دست یک دولت فروهشته و یک دستگاه استعماری و بی‌کفایت اسیر باقی مانده. استعمار به کنار، اگر این «انقلاب»‌ نتوانست الگوسازی کند، دلیل اصلی محور انسان‌ستیز آن بود. همانطور که شاهد بودیم بزرگ‌ترین و سرنوشت‌سازترین انقلاب جهان، یعنی انقلاب اکتبر روسیه نیز نتوانست به الگوسازی برسد، چرا که بجای انسان، «حزب» را محور قرار داده بود. خلاصه بگوئیم، بعضی‌ رخدادها «فردائی» ندارد؛ دست سرنوشت چنین رقم نمی‌زند، از «انسان» هیچ مفری نیست! «انقلاب» 22 بهمن 57 نیز از جمله همین رخدادهای انسان‌ستیز است.

امروز گروه‌هائی در درون و بیرون مرزها به سهم‌خواهی از میراث «انقلاب» مشغول شده‌اند، ولی به استنباط ما این شیوة برخورد با رخداد 22 بهمن 57 دیگر بی‌فردا است. روزی خواهد رسید که ملت ایران همچون ملت روسیه و اقوام دیگر در قلب اتحاد جماهیر شوروی به خیابان‌ها بیایند، نه برای سهم‌خواهی از «انقلاب» و یا پیشبرد اهداف انقلابی از منظر این و یا آن معمم و کلاهی، که فقط برای گذاشتن نقطة پایان بر یک توهم. توهمی که صراحتاً بگوئیم بیش از حد لازم به موجودیت شوم خود امتداد داده. پایان گذاشتن بر موجودیت موهومی که انقلاب 22 بهمن 57 می‌خوانند، امروز یک وظیفة انسانی، ملی و میهنی است.






۱۱/۱۸/۱۳۸۹

ابول‌تایمز!



می‌بینیم که به دلیل عقب‌نشینی محافل استعماری، کشورهای تونس، مصر و به احتمال زیاد الجزایر و اردن به مسیری پای می‌گذارند که ایران می‌بایست سه دهة پیش تجربه می‌کرد. مسیری که در آن تحولات واقعی، قانونی و خصوصاً مذاکرات بین دولت با گروه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی و قومی می‌باید بر غوغاسالاری، دین‌فروشی و مردمفریبی نقطة پایان بگذارد. ولی علیرغم هشدار فرهیختگان واقعی کشور، نظیر مصطفی رحیمی، شاپور بختیار و دیگر دمکرات‌ها، ملت ایران این فرصت طلائی و تاریخی را از دست داد، و با هیاهوی «انقلاب‌پرستان» مزدور و فرصت‌طلب پای در منجلابی گذاشت که فاشیسم دینی و خرافات را به روزمره‌ای شرم‌آور برای یک ملت بزرگ و کهنسال تبدیل کرده.

نتیجة تحرکات متخصصین عملیات «قهرمانانة مردم»، طی بلوای 22 بهمن 57 در برابرمان قرار دارد. یک نظام قانون‌ستیز استبدادی و سرکوبگر، یک دولت بی‌مسئولیت، یک مجلس فرمایشی و مفتخور، و قوة قضائیه‌ای که قوانین حقوقی جاری را به چماقی جهت توجیه مواضع سیاسی یک حکومت دست‌نشانده تبدیل کرده. بی‌دلیل نیست که در برابر تحرکات «قانونمدار» در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا، «نیویورک‌تایمز»، شیپور مهم‌ترین محافل حامی اسلام‌گرائی در جهان، با انتشار مقالة مضحک ابوالحسن بنی‌صدر، رئیس جمهور منتخب خمینی، بر طبل انقلاب و تل موهوم «مردم» می‌کوبد.

در این «مقاله»، بنی‌صدر جهت توجیه «بی‌کفایتی‌های» رایج در دوران حضورش در رأس هرم قدرت، به ارتباط جنبش‌های توده‌ای و نخبگان حکومتی اشاره کرده و می‌‌گوید:

«تنها زمانی به آن‌ها [نخبگان حکومت] می‌شود اطمينان کرد که داوطلبانه استعفاء دهند و بگذارند منتخبين مردم جای آن‌ها را بگيرند.»

رادیوفردا: 11 بهمن‌ماه 1389

اینجاست که «دم» سیاست آنگلوساکسون‌ها از حلقوم رئیس جمهور منتخب خمینی بیرون می‌زند و معلوم می‌شود که در همان روزهای به اصطلاح «انقلاب»، غوغاسالاری‌ها و لات‌بازی از کدام منبع تغذیه می‌کرد. هر چند بارها گفته‌ایم، به دلیل اهمیت مسئله یک‌بار دیگر نیز خواهیم گفت: فاشیسم چه در قلب اروپای دهة 1930، و چه در قوالب کنونی‌اش در سرزمین‌های دیگر، همیشه وامدار استالینیسم بوده، هست و خواهد بود. القاء این دروغ بزرگ که تغییر رژیم سیاسی به معنای دستیابی به تمامی «اهداف» تعیین شده است، یکی از گندابه‌هائی است که فاشیست‌ها از استالینیسم به عاریه گرفته‌اند. به زبان ساده‌تر، اینان به «جماعت» حالی می‌کنند که بهشت موعود این طرف جوی آب است، نه آنطرف! کافی پایت را بگذاری این طرف، تا به «بهشت» وارد شوی.

این «توهم‌فروشان» هرگز نمی‌گویند که، به عنوان نمونه، تفاوت حسین فردوست، زمانیکه کارگزار شناخته شدة آمریکا و شخصیت دوم نظام آریامهری بود، با فردوستی که در پس پردة کودتای نیروی هوائی شاهنشاهی، روز 22 بهمن 57 در کنار آقای بنی‌صدر نشست در عمل چیست؟ و این سکوت دلیل دارد؛ «تفاوت» کذا ریشة تمامی بحران‌سازی‌های استعماری در کشورهای جهان سوم را برملا خواهد کرد. فراموش نکنیم که همین تفاوت «فرضی» به «عوام‌‌الناس» تفهیم کرده که ارتش دیگر «پاک» شده! این تفاوت موهوم به خلق‌الله چنین حقنه کرده که با نشستن فردوست در کنار خمینی، اسلام و «مردم‌» بر ارتش حاکم شده‌اند. و هر چند ساختار این ارتش دست نخورده باقی مانده باشد، و همچنان توسط ایالات متحد اداره ‌شود، دیگر می‌توان به این ارتش «اطمینان» کرد!

زمانیکه حسین فردوست در کنار خمینی می‌نشیند‌، یا به قول ملیجک امام «داوطلبانه استعفاء داده و در کنار مردم نشسته»، این ارتش دیگر «مردمی» است و هر گونه سرکوب ایالات متحد در کشور ایران که توسط همین نیروی «نظامی ـ امنیتی» اعمال خواهد شد، می‌باید «تصمیمات» انقلابی تلقی گردد! این است «تفاوت» ایندو فردوست! این است «تفاوت» کاذبی که واقعة 22 بهمن ایجاد می‌کند!

به عبارت دیگر، آمریکا مسئول نیست، و با از بین بردن مسئولیت حاکمیت‌های استعماری در برابر سرکوب و چپاولی که بر ملت‌ها تحمیل می‌‌شود، دست استعمار برای همه نوع «رزمایش» نوین در کشور باز خواهد بود. بنی‌صدر که هنوز بر چارپایة پوسیدة کودتای 22 بهمن 57 تکیه کرده، و همچون اهالی «دارالمجانین» سه دهه پس از خاک‌سپاری «انقلاب اسلامی» توسط ملت ایران، هنوز در حومة پاریس «انقلاب اسلامی»‌ می‌نویسد، هرگز از ریشه‌های واقعی قدرت در حکومت اسلامی کلامی بر زبان نخواهد راند، مطمئن باشیم! این قماش «خودفروخته»، خواب پشم ارباب‌اش را نیک می‌شناسد، و قشو را درست در «راه پشم» خواهد کشید. به همین دلیل است که نارضایتی ارباب را از شرایط تونس چنین بیان می‌کند:

«پايه‌های ساختارهای اقتصادی نئوليبرالی که حامی ديکتاتوری بن علی بود، گر چه لرزيده است اما هنوز به اندازة زيادی دست نخورده است.»


این نیز «درس» دیگری است از متخصص انقلاب «مردم»! شاهد بودیم که ارتشبدها، سپهبدها، ساواکی‌ها و ... چگونه ماندند و هیچ چیز در کشور «نلرزید»! ولی «اقتصاد نئولیبرالی» باید ریشه‌کن شود؛ بجایش یک اقتصاد اسلامی می‌گذاریم تا به قول حاج‌فرج دباغ، «عِطر اسلام» از آن به مشام برسد! جالب اینکه، «ساختارهای نئولیبرالی» را کسی به زیر سئوال می‌برد که خود توسط اوباش حکومت اسلامی، یا همان همکاران عزیز و گرانقدر سابق‌اش، به «لیبرال» بودن متهم شده و به همین دلیل به حومة پاریس گریخته! می‌بینیم که اظهارات بنی‌صدر با ترهات خامنه‌ای و برچسب‌های «انقلابی» و ضدانقلابی اینان‌ و موضع‌گیری‌های عوام‌پسندانه‌شان با یکدیگر هیچ فاصله‌ای ندارد؛ این‌ها توله‌های یک سگ‌اند و از پستان یک سگ شیر می‌خورند، سگی به نام استعمار غرب!

با این وجود، متخصص «مردم‌سالاری» و «عوام‌پرستی» از آنجا که خمینی او را با اردنگ از تهران بیرون‌ انداخت، به خود اجازه می‌دهد که چند لیچار هم نثار روح‌الله دیوانه کند. البته ما یادمان نرفته آنروزها که ایشان خود را «فرزند معنوی» همین خمینی می‌خواندند و شب و روز پروانه‌وار گرد شمع وجود «امام» پرپر می‌زدند؛ ولی گویا بنی‌صدر آن ‌روزها را فراموش کرده باشد:

«تجربه تونس به ما نشان داد که انقلاب می‌تواند بی‌نياز از يک خمينی قدرتخواه در فروپاشی خودکامگی کامياب شود.»


باید بگوئیم، اولاً در تونس، «انقلاب» در مفهومی که اوباش محفل «برژینسکی» از قماش بنی‌صدر و شرکاء «وردش» را به گوش خلق‌الله می‌خوانند به وقوع نپیوسته؛ تحولات همانطور که پیشتر نیز گفتیم در مسیر تحمیل «مسئولیت‌های اجرائی» به دولت در حرکت است، نه در مسیر به قدرت رساندن اوباش خیابانی. در ثانی، بنی‌صدر که برای چند صباح «دولت مستعجل» کارش به دست‌بوسی «امام» قدرتخواه کشیده بود، بهتر است بگوید، اگر بادمجان ‌دورقاب‌چین‌هائی از قماش خود وی با دست‌بوسی و تعظیم و تکریم «رعیت‌‌وار» برای خمینی «مشروعیت اربابی» کسب نمی‌کردند، این «امام» به اصطلاح قدرتخواه که شب‌ها راه مبال خانه‌اش را هم گم می‌کرد، چگونه می‌توانست با کمک ساواکی‌های شاهنشاهی کودتاهای دوم و سوم و چهارم و ... به راه بیاندازد؟ مگر جز این است که در برابر دروغگوئی و تزویر خمینی در مورد تشکیل مجلس مؤسسان، آقای بنی‌صدر کوتاه آمد؟ مگر جز این است که سپاه پاسداران را امثال سازگارا و محسن رضائی دست در دست همین بنی‌صدر پایه‌گزاری کردند؟ مگر جز این است؟ حال چه شده که خمینی در مسیر عکس «فردوست» متحول می‌شود؟ فردوست «بد» بود و خوب شد، و خمینی «خوب» بود و امروز بد است؟ دیروز خمینی «امام عزیز» بود، و امروز «قدرتخواه» به شمار می‌آید:

«برای بی‌اثر ساختن خشونت چنين گروه‌هائی [گروه‌های خشونت طلب] هر دولت تازه بايد سرسختانه با وسوسة تأسيس گارد انقلابی ويژة خود مبارزه کند.»


به عبارت ساده‌تر، بنی‌صدر می‌گوید، تشکیلاتی که سپاه پاسداران نام دارد نمی‌بایست سازماندهی می‌شد. البته نظر ما نیز همین است، ولی عملکرد آقای بنی‌صدر با نویسندة این وبلاگ هیچ ارتباطی ندارد؛ این سپاه را ما درست نکردیم!‌ آقای بنی‌صدر زمانی که عضو شورای انقلاب اسلامی بودند، بر تشکیل سپاه و نیروهای مسلح کمیته‌های انقلاب مهر تأئید زدند، و زمانیکه با حمایت همین اراذل از صندوق انتخابات بیرون کشیده شدند حامی سپاه و نیروهای «مردمی»‌ بودند! حال باید پرسید چه شده؟ این سپاه که تمامی قدرت حکومت اسلامی، همانطور که حوادث سال‌های اخیر نشان داده، از عملکرد آن ریشه می‌گیرد، زمانیکه ایشان را از پست ریاست جمهوری خلع می‌کنند می‌باید از بیخ‌وبن به زیر سئوال برود؟ ولی در روزهائی که آقای بنی‌صدر «رئیس جمهور» امام بودند، شاهد بودیم که این سپاه و کمیته‌ها در کردستان، بلوچستان، خوزستان و ... ملت ایران را به بهانه‌های واهی و صرفاً‌ جهت تحکیم پایه‌های دیکتاتوری آخوند سرکوب می‌کرد، و آقای بنی‌صدر هم از سپاه و عملکرد آن تجلیل به عمل می‌آوردند. ولی همانطور که فردوست در چرخشی جادوئی «مردمی» شده بود، امروز بنی‌صدر هم به خود حق «دگردیسی» داده و ادعا می‌کند با اعدام‌ها مخالف بوده:

«من ضمن اعتراض به محاکمات فرمايشی و اعدام وابستگان رژيم پيشين استدلال کردم که قدرت خواهی از جائی آغاز می‌شود که حقوق کسانی را که مرتکب جنايت شده‌اند، پايمال می‌کنيم.»

راستش را بگوئیم، ما در تلویزیون‌ «من‌من‌های» احمقانة شیخ مهدی بازرگان را در مورد اعدام‌ها دیدیم، البته «وزوزها» بیشتر به دلیل پفیوزی ایشان به راه افتاده بود؛ اما «اعتراضات» ادعائی ابراهیم یزدی و حضرت بنی‌صدر را احدی نشنیده. بنی‌صدر در آن روزها هم عضو شورای انقلاب «امام» بودند، هم بنا بر اظهارات خودشان، خمینی گوربه‌گور شده سر خاک باباجان‌شان فاتحه خوانده بود؛ اگر حرفی داشتند می‌بایست همان موقع می‌گفتند. امروز ما نمی‌پذیریم یک کودتاچی اسلامگرا، مفتضح و خودفروخته، با نسخه‌برداری از نظریات، بحث‌ها و تحلیل‌‌ دمکرات‌های ایران که بی‌راهه‌ای به نام «انقلاب اسلامی» را کودتای نفرت‌انگیز آمریکائی معرفی می‌کنند، با واژگون‌نمائی مطالبات اینان، برای خود و هم‌پالکی‌های‌اش کسب «اعتبار» کند. به طور مثال، اگر ما می‌گوئیم اعدام‌ها «ضدایرانی» بود، به دلیل عشق به هویدا و نصیری نیست؛ این اعدام‌ها به راه افتاد، چرا که گروهی در بطن دستگاه کودتا برای پنهان داشتن ارتباط‌شان با رژیم سابق و شبکة سازمان سیا در ایران به این اعدام‌ها نیاز داشتند.

برای اطلاع «پروفسور» بنی‌صدر باید اضافه کنیم، اعدام‌های پس از کودتا در چارچوب همان منطق «کودتائی» صورت می‌گیرد؛ همانطور که در «پادگان سوار» تیمور بختیار جماعت را اعدام می‌کرد، ملاهائی احمق و خودفروخته «بعضی‌ها» را در حیاط خلوت مدرسة کذا به گلوله ‌بستند، به همین سادگی! دلیل این جنایت نیز لو نرفتن کودتا بود، نه مبارزه با «ضدانقلاب» یا «ضدکودتا!»

جنابعالی با همان «یدوبیضای‌تان» می‌خواستید آقای هویدا را به دادگاه علنی «ملت مسلمان» بفرستید تا ایشان در دفاعیات‌شان بگویند، چه محافلی برای حذف بودجة محرمانة نخست‌وزیری که به خرید «خدمات» سیاسی مراجع تقلید اختصاص داشت به دولت فشار آوردند، و چگونه همین محافل با همکاری یک عامل شناخته شدة سازمان سیا که با نام جعلی «داریوش همایون» فعالیت دولتی داشت، اوباش ساواک را در قم به خیابان آوردند تا برای آقای خمینی قشقرق به راه بیاندازند؟ نه جناب! خر خودتی! جز چند نفر، تمامی سناتورهای نظام شاهنشاهی یا خانواده‌های‌شان هنوز در تهران‌اند، و تمامی اموال و دارائی‌های‌شان را نیز حکومت اسلامی دست نخورده نگاه داشته. آن چند سناتوری هم که مجبور به فرار شدند، و یا شما و هادی غفاری عزیزتان اعدام‌شان کردید، می‌دانستند این بساط ریشه در کدام منجلاب دارد. حال می‌بینید که چرا کودتا «منطق اعدام» پیدا می‌کند؟ آن‌ها می‌دانستند که آقای بهشتی گرانقدر با امضای دربار شاهنشاهی به هامبورگ فرستاده‌ شده، و بسیاری چیزهای دیگر هم می‌دانستند که جنابعالی هنوز نمی‌دانید. ولی این را خدمت‌تان بگوئیم که دست شما و دوستان‌تان بیش از این‌ها در برابر ملت ایران رو شده، صورتک دمکرات به چهرة‌ پلیدتان نزنید که اصلاً‌ جای چنین مانورهائی ندارید. به قول معروف، این مسجد دیگر جای گوز...دن نیست.

بنی‌صدر، نه اسلام‌شناس است، نه آیت‌الله و نه آنچنان که ادعا می‌کند شناختی از نظر سیاسی، فلسفی و نظری دارد. شناخت بنی‌صدر به اندازة همان‌هاست که آنروزها به پیروی از هیاهو و آشوب خیابان به او رأی دادند، و امروز هم خوانندة مطالب‌اش هستند. ولی ایشان یک خاصیت دیگر نیز دارند، اهل «وراجی‌اند». اگر افلاطون تأکید داشت که انسان از طریق دیالوگ می‌تواند به آنچه وی «حقیقت» ‌خوانده دست یابد، بنی‌صدر به این نتیجة بسیار عالمانه رسیده که از طریق «وراجی» و دروغ‌بافی می‌تواند خود و توهمات ارتجاعی‌اش را به مردم این مملکت بفروشد.

خلاصه بگوئیم، ایشان نوعی دکان‌دار هستند که تخصص اصلی‌شان فروش بنجل به خوش‌باوران است. همان‌ها‌ را می‌گوئیم که با فریاد «بنی‌صدر،‌ صد در صد!» در حکومت دست‌نشاندة سازمان ناتو «جمهوری» می‌دیدند، و سال گذشته هم با حمایت رسانه‌های بیگانه، یکبار دیگر در جبین یک آدمکش خودفروخته به نام میرحسین موسوی شخصیت سیاسی و دولت‌مدار فرهیخته کشف کردند! همین خوش‌باورها هستند که راه بر فاشیسم و سرکوب ملت‌ها می‌گشایند و زمینه‌اش را هم همین «مقالات» احمق‌پسند در «نیویورک تایمز» و دیگر بوق‌های ناتو فراهم می‌آورد.

بهتر است آقای بنی‌سطل از «پف‌نم»‌ زدن برای «انقلاب اسلامی» تونس و مصر و اردن و غیره دست بردارند و دکان وراجی «انقلاب اسلامی‌شان» را هر چه زودتر تعطیل فرمایند. ملت ایران اینبار با چشم‌های باز پای به میدان سیاست منطقه خواهد گذاشت؛ اگر قبول ندارید به نمونه‌های مصر و تونس بیشتر دقت کنید.

بجای نگاشتن مطالب کودک‌فریب از قماش «آنچه که از انقلاب ناکام ایران آموختم»، بهتر است بدانید و آگاه باشید که ملت ایران این «رخداد» شوم را خیلی بهتر از شما از پائین تا بالا هزاران بار کاویده. اگر به قولی از «انقلاب ناکام» برداشتی کرده‌اید، هنوز یک اصل اساسی را نیاموخته‌اید؛ و آن اینکه در جهان سیاست، حتی در کشور استعمارزده و چپاول ‌شده‌ای همچون ایران، تحولات سیاسی هیچگاه به یک‌سان تکرار نخواهد شد. دوران ایدئولوژی‌سازی از ادیان عصر حجر و فقه کوردلان و ملایان، در ایران و کل منطقه به سر آمده. قرنطینة مرگ‌بار سازمان ناتو که در قلب آن اسلام سیاسی شما و امثال شما ریشه کرده بود در حال فروریختن است. اگر کور نیستید این فروپاشی را در مصر و تونس می‌بینید. ایرانی به دلیل تغییرات گستردة استراتژیک به سرعت پای در مسیری می‌گذارد که دیگر محکوم به زیستن در «انزوا» نخواهد بود؛ آیندة ایران در استراتژی‌های بین‌المللی ایفای نقش ملت «حائل» میان مناطق شمال و جنوب است؛ این واقعیتی است که کارفرمایان نیویورک تایمز، پس از گذشت 32 سال از کودتای اسلامی‌شان در ایران هنوز نمی‌خواهند بپذیرند.