۷/۰۳/۱۳۸۸

مک‌کارتیسم نرم!


دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری با علی خامنه‌ای امروز صورت گرفت و در این دیدار شخص هاشمی رفسنجانی نیز شرکت داشت! البته این به اصطلاح «مجلس» بر اساس همان ورق‌پاره‌ای که خودفروختگانی از قماش صدرحاج‌سیدجوادی و کاتوزیان تحت عنوان «قانون اساسی» برای ما ملت نوشته‌اند، فرضاً «نهادی» است جهت نظارت بر عملکرد «رهبری»! و در شرایط فعلی، که دوست و دشمن فروپاشی ساختار دولت را به عین در این حکومت فکسنی می‌بیند، این نهاد به اصطلاح «ناظر» بجای نقد و بررسی عملکرد علی خامنه‌ای، آنهم در چارچوب منافع همین «رژیم»، با گسیختن افسار خود تبدیل به یکی از مداحان اصلی مقام معظم شده! این آخوندهای مفتخور که گویا حداقل گروهی‌ از آنان با رأی ملت ایران به نمایندگی در این مجلس مضحک «انتخاب» شده‌اند، بجای ارائة راهکارها جهت خروج از بحرانی که نهایت امر سر خودشان را به زیر تیغة گیوتین خواهد فرستاد، راه بهتری جز مداحی قدرت استبدادی نیافته‌اند. اینان همچون نمونه‌های دیگرشان در نظام‌های دست‌نشانده و استبدادی، همچون اوباش خیابانی هنگام بروز بحران به دور خیمه‌ای فروهشته و هیچکاره که فقط در تبلیغات جهانی همه کارة مملکت معرفی می‌شود، جمع شده، در راستای حقانیت بخشیدن به همان تبلیغاتی جهانی دست به مجیزگوئی از رهبر می‌زنند!‌ موجودی به نام علی خامنه‌ای که امروز به اصطلاح همه‌کارة کشور ایران معرفی می‌شود، مطمئناً حتی نقشة کشور ایران را هم یک‌بار به چشم ندیده!

با این وجود، «دیدار» مجلسیان «خبره» با رهبر حکومت اسلامی یک نتیجة سیاسی بسیار روشن نیز به همراه دارد؛ حضور هاشمی رفسنجانی در این دیدار یک‌بار دیگر به صراحت ثابت کرد که گروه‌ها و تشکیلاتی که چشم‌‌‌شان به امید عملکردهای امثال حاج‌بهرمانی و دیگر اوباش نانخور حکومت «به در خیره» مانده، تا چه حد «آب در هاون می‌کوبند». از ماه‌ها پیش، یعنی همان روزها که اوباش حکومت اسلامی با شعار «موسوی رأی منو پس بده!» خیابان‌ها‌ را به اشغال خود درآورده بودند، در همین وبلاگ گفتیم که این «برنامه» با حمایت کل این حکومت و فقط جهت سرکوب ملت ایران پیش‌بینی شده. گفتیم که شرکت در این «هیجانات» که ظاهراً غیرقابل کنترل نیز می‌نمود، به صلاح ملت ایران نیست، و پای گذاشتن در برنامة «حسین! حسین! میرحسین» فقط توسط گروه‌هائی به عنوان داروی دردهای ملت ایران ارائه می‌شود که عملکردشان طی سه‌ دهة گذشته در مقام «کمکی‌های» حکومت ولی‌فقیه به عیان به اثبات رسیده. با این وجود، می‌بینیم که دود «جستجوی حبل‌المتین» این حضرات در ساختار حکومت اسلامی نه به چشم خودشان، که همچون بزنگاه‌های دیگر فقط به چشم ملت ایران می‌رود.

به طور مثال، جمهوری «محترم» فرانسه، پس از یک تبلیغات چندین ماهه بر علیه «ظلم» و «ستمی» که احمدی‌نژاد و علی خامنه‌ای بر ملت ایران «روا» داشته‌‌اند، هنگام عزیمت احمدی‌نژاد به سازمان ملل از فرصت استفاده کرده یک «مصاحبة» داغ و آتشین با حضرت رئیس جمهور صورت می‌دهد. و این مصاحبة احمقانه در شرایطی در سطوح مختلف جهانی منتشر ‌شد، که نظام رسانه‌ای در جهان بر «مخالفان» همین رئیس جمهور، هر چند که مخالفت‌شان را ما ساختگی و بی‌پایه و اساس می‌دانیم، یک خفقان مرگ‌آور سیاسی تحمیل کرده است! این «خفقان گرفته‌ها»، ظاهراً همان‌ها هستند که مورد حمایت فرانسه و انگلستان و ایالات متحد هم قرار داشتند!

این است نتیجة رفتن به ته چاه با طناب‌های پوسیدة استعمار! این حضرات اگر درایت و کفایتی می‌داشتند مسلم بدانیم استعمار حضورشان را در رأس هرم قدرت به مدت سه دهه برنمی‌تابید. در دیدار با گل‌سرسبد همین «خفقان گرفته‌ها»، یعنی هاشمی رفسنجانی، علی خامنه‌ای باز هم به سیاق و راه و روش‌های معمول این سه دهه شروع به «هارت و پورت» می‌کند؛ سخنانی بی‌سروته بر زبان می‌آورد که نه تنها معضلات و مشکلات مملکت را در این مقطع به هیچ عنوان حل نخواهد کرد، که فقط در چنین شرایط حساسی می‌تواند از زبان یک مزدور دست‌نشانده و بیگانه با منافع ملی بر زبان رانده شود.

البته ایشان در این دیدار یادشان نرفت که باز هم سری به دکان ارباب و خصوصاً بساط «جنگ نرم» بزنند! می‌دانیم که ادبیات استعمار برای نوکران‌اش در جهان سوم بسیار کارساز است. از روزی که استعمارگران پدیده‌ای به نام «جنگ نرم» و یا «براندازی نرم» را باب کرده‌اند، فاشیست‌های دست‌نشاندة سرمایه‌داری در راه تأمین چپاول ملت‌ها، از این «ادبیات» بهرة فراوان می‌گیرند. خلاصه می‌کنیم، هر کجای دنیا که گروه‌هائی از مردم، در هر قشر و جماعت و طبقه‌ای با سیاست‌های دولت مخالفت کنند، اگر مخالفت‌شان مسلحانه باشد که تحت عناوینی «توجیه ‌شده» آناً سرکوب‌ خواهند شد؛ اگر هم این مخالفت به صورت مسالمت‌آمیز ابراز شود، تحت عنوان «براندازی نرم» باز هم آنان را به همان صورت سرکوب خواهند کرد. عبارت استعماری «براندازی نرم» از همان دکان‌های آمریکائی بیرون آمده که طی «جنگ ‌سرد»‌ سخنرانی‌ مک‌کارتیست‌ها و آدمکشان سازمان سیا را تحت عنوان مبارزه با کمونیسم و «ضدخدائی» اختراع کرده بودند. امروز از آنجا که دیگر عبارت «کمونیست خدانشناس» بسیار خنده‌دار شده، عموسام عبارت «براندازی نرم» را از لیفه تنبان‌اش بیرون کشیده. هر کس حرفی بزند، هر کس مقاله‌ای بنویسد، هر کس داستانی به رشتة تحریر در آورد و هر کس حتی لباسی بپوشد که استعمار و نوکران‌اش از قماش علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد و دیگران آنرا در مسیر مخالف منافع‌شان تحلیل کنند، کار تمام است! این عمل «براندازی نرم» تلقی می‌شود، با فرد خاطی نیز در مقام یک برانداز برخورد خواهد شد! «مبارزه با براندازی نرم» در گفتمان فاشیست‌ها به این معناست که مخالفین را در هر حال می‌باید سرکوب کرد.

این است چشم‌اندازی که سرمایه‌داری استعمارگر غرب در سال‌های آغازین هزارة سوم میلادی در برابر چشم جهانیان گشوده: توجیه سرکوب ملت‌ها، چپاول مناطق گسترده‌ای از جهان و نهایت امر به زیر پای گذاشتن اساسی‌ترین و پایه‌ای‌ترین مبانی حقوق بشر! اما این عملیات «خداپسندانه‌» را که غرب نمی‌تواند از طریق فعالیت مهره‌هائی صورت دهد که مستقیماً به او وابسته‌اند؛ اینجاست که ماسک «نبرد با آمریکا»، صورتک نفرت‌انگیزی که همین علی خامنه‌ای خودفروخته سه دهه است بر چهرة پلیدش گذاشته کاربرد خود را به صراحت نشان می‌دهد. اینان بر اساس این قصه‌ها در حال مبارزه با آمریکا هستند، ولی جالب است که نان‌شب‌شان را همان آمریکائی‌ها به دست‌شان می‌دهند.

حال که سخن از ینگه‌دنیا به میان آوردیم بهتر است نگاهی نیز به فعالیت‌های سازمان رسوای ملل داشته باشیم. این سازمان که پس از جنگ دوم جهانی تحت فشار دیپلماتیک و تبلیغاتی آمریکا جهت ایجاد فشار همه ‌جانبه بر اتحاد شوروی پایه‌ریزی شد، امروز نقش انسان‌ستیز خود را به بهترین وجهی ایفا می‌کند. امسال سخنران اصلی مجمع عمومی سازمان ملل کسی نبود جز کلنل قذافی! یک دلقک دست‌نشاندة شرکت‌های نفتی آمریکا در کشور لیبی که دهه‌هاست نفت سبک این منطقه را که بسیار نیز گرانقیمت است در انحصار شرکت‌های نفتی ایالات متحد قرار داده! ‌ البته این کلنل «خدادوست» و انقلابی که همچون نمونة ایرانی‌نمای آن، روح‌الله خمینی قرآن را «قانون اساسی» حکومت خود معرفی کرده، با سوءاستفاده از «آزادی بیان» یک ساعت و نیم در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به جفنگ‌بافی و مزخرف‌گوئی مشغول بود! جالب اینکه، این فرد دست‌نشانده که با «سخنرانی» طولانی و بی‌دلیلش برنامة تمامی سخنرانان سازمان ملل را بر هم زده بود از طرف هیچ مقامی مورد اعتراض قرار نگرفت! می‌دانیم که لیبی کشوری «مستقل» است! ‌ و این «استقلال» را زمانیکه دهه‌ها پیش تمامی میادین نفتی اینکشور در قراردادهائی «غیرقابل انفصال» به یانکی‌ها واگذار شد، در عمل مشاهده کرده‌ایم.

رها کردن قلادة امثال کلنل قذافی، و آوردن‌شان به سازمان ملل متحد را ما تلاشی دیگر از جانب دولت‌های استعمارگر جهان در مخدوش نمودن هر چه بیشتر تصویر ملل جهان سوم می‌بینیم. سازمان ملل به راحتی می‌تواند از حضور اینان در اجلاس عمومی جلوگیری کند؛ همانطور که جناب «کلنل» چهل‌سال پشت در همین مجمع عمومی گیر کرده و حق سخنرانی نمی‌یافتند! اینکه یک دلقک دست‌نشانده را به نمایندگی از طرف ملت لیبی به نیویورک بیاورند که با مسخرگی‌هایش وسیلة سرگرمی و غش و ریسة خبرنگاران شود، جز مسخره کردن ملت لیبی چه چیزی می‌تواند تلقی شود؟ امروز این «مسخرگی» در ابعاد تمام و کمال خود در مورد ملت‌هائی به روی صحنه برده شده که اشتهای نفتخواری و چپاول استعمارگران را بیش از دیگران تحریک می‌کنند؛ و نتیجة این اشتهای صاف برای چپاول ملت‌ها حضور دوبارة احمدی‌نژاد در نیویورک است!

فردی که تا همین چند هفته پیش تمامی روزی‌نامه‌های غربی از وی به عنوان یک «آدمکش» نام می‌بردند، سخنران مجمع عمومی هم از آب در آمده! اینکه این «آدمکش» و دلقک مقام معظم در برابر یک «سالن خالی» به نام ملت ایران سخنرانی کند معنا و مفهوم‌اش چیست؟ آن‌ محافل که در آستین پارة یک پیرمرد مفلوک و احمق به نام علی خامنه‌ای فوت کرده‌اند تا در تبلیغات رسانه‌ای او را «یک تنه» در برابر ملت ایران قرار دهند، و شکری به مراتب گنده‌تر از دهانش به او بخورانند، احمدی‌نژاد، عنتر همین لوطی «ک...پاره» را هم به سازمان ملل می‌آورند تا در یک سالن خالی رو به دیوار به نام ملت ایران «سخنرانی» کند. اگر اینکار توطئه‌ای مستقیم بر علیه منافع ملی ما ایرانیان نیست، آیا نام دیگری می‌توان بر آن گذاشت؟

خارج از ابعاد نظری و ایدئولوژیک که استعمار در ایران با توسل به یک مذهب «خلق‌الساعه» اینک 8 دهه است منافع خود را در بطن آن بخوبی توجیه و تأمین کرده، از نظر اقتصادی دولت‌های وابسته‌ای که طی این مدت با حمایت استعمار بر کشورمان حکومت کرده‌اند، به نوبة خود سنگ تمام گذاشته،‌ کشور را در هزارة سوم میلادی در موضع هندوستان پیش از استقلال قرار داده‌اند. اگر هند در دورانی که ملکة انگلستان برای‌اش «فرماندار» معین می‌کرد، پنبه می‌فروخت تا پارچه به چندین برابر قیمت از انگلستان وارد کند، کشور ایران تحت یک حکومت «برمامگوزید»، که ادعای انقلابی بودن و اسلامی بودن و غیره‌اش گوش فلک را کر کرده، امروز نفت خام به ثمن بخس به آمریکا می‌فروشد تا بنزین و نفت‌سفید و گازوئیل و فرآورده‌های نفتی وارد کند! این همان «استقلالی» است که قرار بود توده‌ای‌ها و مجاهدین و فدائیان و آخوندها و ملیون و بازاری‌ها و غیره برای ما ملت تأمین کنند! از حق نگذریم طی این سه دهه خیلی خوب عمل کرده‌اند! کار این «استقلال» آنقدر بالا گرفته که امروز گزارشگر یک کانال خبری در کشور فرانسه که اهداف «جهان متمدن» را در محاصرة اقتصادی ایران «تشریح» می‌کرد، بادی در غبغبش انداخت و گفت: «ایران بدون حمایت فناورانة دیگر کشورها قادر به تولید بنزین و ساختن پالایشگاه نیست!»

بله، وقتی یک دیوانة زنجیری به نام خمینی را بر یک کشور حاکم می‌کنید طبیعی است که بنیة فناورانة آن نیز تا این حد سقوط کند. کدام جنایتکاران بر روی امواج رادیوئی‌شان برای ملت ایران رنگ «امام! امام!» گرفته بودند؟ کدام کشور این مردک آدمکش را از سوراخ و سنبه‌های نجف بیرون کشید و به نوفل‌لوشاتو در فرانسه آورد؟ کدام سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی مشتی اوباش از قماش یزدی، بنی‌صدر و قطب‌زاده را در خدمت این مردک احمق گذاشتند؟ این سئوالات را دیگر آقای خبرنگار جواب نخواهند داد؛ این سئوالاتی است که ملت ایران می‌باید به آن‌ها پاسخ گوید.

ولی واردات فرآورده‌های نفتی به فاجعه‌ای به نام حکومت اسلامی محدود نمی‌ماند، اشتباه نکنیم! این قضیه همانطور که گفتیم سر بسیار دراز دارد. در دوره‌ای که «آریامهر» برای ما ملت خواب «دروازه‌های بزرگ تمدن» می‌دید و سر «قبر» کورش روضة امام‌حسین هخامنشی می‌خواند، وابستگی کشور ایران به واردات فرآورده‌های نفتی آنقدر بالا گرفته بود که شرکت ملی نفت ایران تحت مدیریت آقای منوچهر اقبال یک دفتر مستقل جهت تنظیم این «واردات» از آمریکا افتتاح کرد! بی‌دلیل نیست که امروز غربی به خود اجازه می‌دهد ایران را از ساختن یک پالایشگاه که تکنولوژی آن متعلق به دهة 1930 میلادی است عاجز بداند! این عجز نتیجة حاکمیت استعمار بر ملت ایران است، اینان با کمک اوباش و نانخورهای‌شان از قبیل علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد اینک 8 دهه است در کشور ما این عجز را در چارچوب‌های متفاوت سازمان داده‌ و در هر بزنگاه به آن دامن زده‌اند.

امروز ادارة مخابرات حکومت اسلامی ادعا دارد که «جهان اینترنت»، تکنولوژی هزارة سوم را کاملاً «تحت کنترل» و انقیاد خود گرفته. حداقل رادیوفردا در تبلیغات خود دست در دست «فیلترشکن‌های» التفاتی عموسام، «پیام» قدرت و استقلال حکومت اسلامی را در زمینة کنترل اینترنت بخوبی به ملت ایران «تفهیم» کرده! با این وجود همین حکومت اسلامی زمانیکه کارش به تولید نفت سفید و بنزین و وازلین می‌رسد دیگر قدرت‌های فناورانه‌اش را از دست می‌دهد و همین‌ها ادعا می‌کنند ساختن پالایشگاهی که فناوری آن متعلق به دوران پیش از جنگ دوم جهانی است از بنیة فنی ایرانی خارج است. اینهمه در شرایطی که آقای اوباما طرح مقابله با موشک‌های قاره‌پیمای حکومت اسلامی را شخصاً به کنگره می‌برند! آیا کسی که یک جو فهم و شعور داشته‌ باشد این «خیمه‌شب‌بازی» مهوع را باور خواهد کرد؟ مسلم بدانیم که هیچ عقل سلیمی این صحنه‌آرائی را برنمی‌تابد. حکومتی که نفت‌سفید نمی‌تواند تولید کند، موشک قاره پیما با رادارهای فوق‌سریع از کجا می‌آورد؟ برای پاسخ به این پرسش هم یک داستان خوب برای ملت ایران ساخته‌اند: روس‌ها! بله، روسیه در مرزهای‌اش به یک دولت دست‌نشاندة آمریکا موشک می‌دهد تا برای خودش دردسر درست کند! ‌ این است نتیجة استدلال‌های احمقانه‌ای که تحت عنوان «تحلیل» و «تفسیر» به خورد ما ملت داده‌اند. ولی در واقع، بنیة فنی یک دولت دست‌نشانده بستگی تام و تمام به این امر پیدا می‌کند که تحت حمایت استعمار، و در چارچوب منافع اقتصادی و مالی و ژئوپولیتیک اجنبی، فناوری‌ها و «قابلیت‌های‌اش» به کدام مجاری می‌باید هدایت شود.

مسلماً برای بیرون رفتن از این «دورباطل» ملت ایران نمی‌تواند به نامه‌های «محبت‌آمیز» آیات عظام به یکدیگر و اطلاعیه‌های طوفانی و انقلابی امثال میرحسین موسوی تکیه کند. برای بیرون رفتن از چنبرة استعمار یک اصل کلی را نمی‌باید فراموش کرد، اصلی که فریب کودتای 22 بهمن 57 صحت آنرا یک‌بار دیگر به اثبات رساند: برای بیرون رفتن از چنبرة استعمار نمی‌باید به نوکران استعمار تکیه کرد.





...

۷/۰۱/۱۳۸۸

بن‌بست جمعیتی!


فضای سیاسی کشور به دلائلی در شرایط فعلی اصولاً تحلیل‌پذیر نیست. می‌باید قبول کرد در دوره‌ای از زندگی اجتماعی ایران که دست‌یابی به آمار و ارقام، حتی در صور «تحریف» شده و دولتی آن نیز غیرممکن است، تحلیل کار ساده‌ای نخواهد بود. با این وجود سعی داریم چند لایه از تحولات اجتماعی را در همین مقطع به صورتی فهرست‌وار ارائه کنیم. از نظر شرکت طبقات اجتماعی در تحولات سیاسی می‌باید در درجة نخست قشرهائی از شهرنشینان را ـ اگر می‌گوئیم شهرنشینان به این دلیل است که بحران‌های سیاسی در ایران طی یکصد سال گذشته بر محور تحولات شهری شکل گرفته ـ مورد بررسی قرار داد که به طور کلی پای به میدان سیاست نمی‌گذارند. برخلاف آنچه برخی طرفداران «توده‌ها» در بوق و کرنا کرده‌اند، این قشر «غیرسیاسی»‌ الزاماً ساکن مناطق خوش‌آب‌وهوای شهری نیست؛ در میان اینان کارگران و روستائیانی را می‌توان یافت که در واقع نسل اول مهاجرین به شهرها هستند. برای اینان دسترسی به «نان‌و‌آب» به طور قطع از پای گذاشتن در تحولات و تنش‌های سیاسی مهم‌تر است. حضور این گروه در درگیری‌های سیاسی زمانی علنی خواهد شد که یا تحت نظارت دولت و به دلیل نیازهای مالی به گردان‌های سرکوب دولتی می‌پیوندند، و یا در صورت بروز بحران‌های عمیق مالی و اقتصادی در شورش‌های فراگیر شهری شرکت می‌کنند.

از آنجا که حکومت اسلامی با تکیه بر دلارهای نفتی و پشتیبانی «واردات» از غرب توانسته گردان‌های سرکوب شهری را تحت عناوین مختلف از قبیل «سپاه»، «بسیج»، «لباس‌شخصی»، «نیروهای انتظامی» و غیره بر محور حمایت از سیاست‌های کلیدی «محافل» سازماندهی کند، در شرایط فعلی دیگر نیازی به جذب نسل اول مهاجرین روستاها نخواهد داشت. و این مسئله در آینده از نظر سیاسی برای حکومت بسیار مشکل‌آفرین خواهد شد. در حالیکه به احتمال زیاد در نخستین سال‌های پس از کودتای 22 بهمن، در سطح شهرها عمال و پادوهای این حکومت تقریباً همگی از وابستگان به همان نسل اول مهاجرین روستاها بودند.

امروز روستائیان شهرنشین شده که پس از گذشت کودتای 22 بهمن و به دلیل جنگ با عراق و درگیری‌های مختلف و خصوصاً ‌فشارهای مالی سه دهة پیش جذب دستگاه حکومت اسلامی شده‌اند، در قشر اجتماعی خود جا افتاده‌اند! اینان نیازهائی ویژة خود گسترش داده‌، و در اطراف خود و وابستگان‌شان نوعی «طبقه‌سازی» به وجود آورده‌اند. طبقه‌سازی‌ای که اگر جهت «بازتولید» به نوعی شیوة تولید داخلی تکیه ندارد، از طریق ارز حاصله از چپاول نفت، و خصوصاً واردات گسترده از غرب در ویراستی کاملاً استعماری و «ایران ‌بر باد ده» به «بازتولید» خود ادامه می‌دهد. در نتیجه، پر واضح است که به دلیل وحشت از دست دادن «امتیازات» به دست آمده، این گروه روستائیان شهرنشین شده با مهاجرین جدیدی که روستاها را به قصد شهرها ترک می‌گویند، و در صدد جستجوی محورهای قابل اتکاء در فضاهای شهری هستند، سر ناسازگاری داشته، اینان را از خود براند.

این ناسازگاری میان طبقات مختلف «مهاجر» در بطن یک کشور واحد از صورتبندی‌هائی کاملاً علمی و روانشناسانه پیروی می‌کند. به طور کلی این یک اصل روانشناسانة پایه‌ای است که روستائیان «شهرنشین» شده، در صورت ایجاد ارتباط با «روستائیان» و هم‌ولایتی‌ها به یک‌باره در بطن ساختارهای فکری و روانشناسانة خود متزلزل شوند. چرا که اینان طی دهه‌ها تمامی تلاش خود را به خرج داده‌اند تا از چنبرة وابستگی‌های رفتاری و فکری سنتی خود را جدا کرده، در مفهومی که قشر آنان «تعریف» می‌کند «شهرنشین» شوند! نخستین تأثیری که یک «هم‌ولایتی» هنگام پای گذاشتن به فضای شهری و فکری روستائی «شهرنشین» شده ایجاد می‌کند آشفتگی در این فضاست. «شهرنشین شده» از یک‌سو سعی دارد خود را در برابر روستائی نمایندة یک «قشر شهری» معرفی کند، حال آنکه این قشر نهایت امر خود او را به عنوان «شهرنشین» قبول ندارد! از سوی دیگر، روستائی شهرنشین شده همزمان سعی خواهد داشت با طرد «روستائیان»، ارتباط خود را با بنیان فرهنگی خود بگسلد، چرا که این ارتباط عامل ایجاد تزلزل در بنیاد خانوادگی و فکری وی می‌شود. این «دوگانگی» که نتیجة مستقیم یک «از هم گسیختگی» رفتاری و روانی است، نهایت امر روستائی تازه «شهرنشین» شده را بیش از پیش از مجموع جامعة شهری جدا خواهد کرد و به حاشیه می‌راند؛ در مورد حکومت اسلامی این روستائی «‌شهرنشین» شده به بنیادهائی که گویا همانطور که او هست «قبول‌اش» دارند، بیش از پیش وابسته می‌شود.

دلیل وابستگی کسانیکه در این وبلاگ معمولاً از آنان تحت عنوان «اوباش شهری» نام می‌بریم، به بنیادهای حکومت اسلامی، خارج از نیازهای مادی، می‌باید در همین اصل روانشناسانه جستجو شود. اینان حاشیه‌نشینانی‌اند که طی سه دهه هم از ریشه‌های روستائی خود منقطع شده‌اند، و هم در فضای شهری کشور به دلائلی که پیشتر به تحلیل آن پرداخته‌ایم و امروز آن‌ها را تشریح نمی‌کنیم، نتوانسته‌اند یک الگوی «شهرنشینی» ارائه دهند. اینان نهایت امر تبدیل به نوعی نیروی خارجی و اشغالگر شده‌اند که ارتباط اندام‌وارشان با اطرافیان و جامعه بسیار متزلزل و فروهشته‌ است.

در پایه‌ریزی فاشیسم‌ها در جهان سوم، دولت‌های استعمارگر به صورت کلی این «قشرهای» حاشیه‌ای را مطلوب و مناسب تشخیص داده، هدف تبلیغات خود قرار می‌دهند، تا با تکیه بر عملکرد اینان بتوانند نوعی نیروی اشغالگر «خارجی» و سازمان داده شده را بر روند مسائل کشورهای چپاول شده تحمیل کنند. ولی تا آنجا که به بحث ما مربوط می‌شود، در عمل، بی‌علاقگی مهاجرین نسل اول روستاها به امور سیاسی کشور اگر در مرحلة نخست بازتابی از عدم‌شناخت و ناآگاهی نزد این افراد باشد، در مراحل بعدی می‌باید به دلیل طرد آن‌ها از ساختاری جستجو شود که شهرنشین شده‌ها در ارتباط بسیار نزدیک با «قدرت» استعماری تشکیل داده‌اند. روستائیان مهاجر به دلائلی که در بالا گفتیم مشکل می‌توانند به این ساختار دست یابند؛ مهم‌ترین سد در برابرشان همان هم‌ولایتی‌های سابق خواهند بود!

از طرف دیگر از این مسئله نمی‌باید غافل ماند که قشر قابل توجهی از مرفهین شهری نیز آنقدرها کاری با سیاست ندارند. در مورد ایران و در شرایطی که پس از کودتای 22 بهمن به راه افتاده، اینان الگوهای خود را خارج از مرزها قرار داده‌اند. و به دلیل بهره‌وری از امکانات بیشتر در زمینه‌های مالی و فرهنگی و فناوری‌ها، الگوی کذا هم «شهرنشین» شده‌ها را مفتون و مجذوب می‌کند، و هم تبدیل به عامل جذب کننده نزد روستائیان مهاجر می‌شود. چرا که در مورد حکومت اسلامی این الگو، حداقل در ظاهر، ساختار حکومتی را نیز به چالش می‌کشاند و به روستائی این امید را می‌دهد که با پیروی از آن می‌تواند از سدی که «شهرنشین‌» شده‌های ولایات در برابرش ایجاد می‌کنند عبور کرده جائی برای خود در بطن جامعة شهری بجوید. به عبارت دیگر، حکومت اسلامی هر چند پایه‌های قدرت خود را بر مسیر یک روند استعماری استوار نموده که حرکت جمعیتی و سیاسی وابسته به اقتصاد نفت طی 80 سال گذشته پایه‌ریزی کرده، امتداد همین ساختار استعماری و اقتصادی نهایت امر به واژگونی پایه‌های جمعیتی‌اش منجر خواهد شد.

بساطی که حکومت اسلامی تحت عنوان «بسیج مستضعفان» به راه انداخت و برنامه‌های مسجدنشینی و نمازجماعت و کمیته‌بازی و غیره که سال‌هاست به راه افتاده فقط جهت جذب همین نیروهای «اوباش شهری» به درون ساختارهای سرکوبگر دولتی بوده. اینان همان لشکر لمپن‌هائی هستند که در لنینیسم «فرضاً» می‌بایست در کنار کارگران نیروی محرکة تحرکات کمونیستی باشند!‌ ولی می‌بینیم که استعمار با چه ترفند و زرنگی‌ای از اینان لشکر فاشیسم وابسته ساخت و در چارچوب ساختاری که بنیادهای استعماری آنرا «مذهب» و «دین» تعریف کردند اینان را به جان ملت انداخت. ولی به دلائلی که در بالا آوردیم، روند رشد جمعیتی این لشکر «فاشیسم» به شدت با بحران روبرو شده و این بحران همان نتیجه‌ای را به بار خواهد آورد که در سال‌های آغازین دهة 1350 در ایران شاهد بودیم؛ در انزوا قرار گرفتن ساختارهای دولتی و حکومتی!

پس از این مقدمة طولانی به بحث خود در مورد تحلیل شرایط سیاسی کشور باز می‌گردیم. با در نظر گرفتن آنچه بالاتر توضیح دادیم، امروز حکومت اسلامی، خارج از تمامی مسائلی که در زمینه‌های سیاسی، استراتژیک و اقتصادی با آن‌ها رو در رو شده، در برابر یک مشکل جمعیتی نیز قرار گرفته. البته پس از به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد که به احتمال زیاد تحت نظارت سازمان سیا برنامة دولتی‌اش تنظیم شد، شاهد موضع‌گیری‌های «خلقی» و «توده‌ای» وی نیز بودیم. این موضع‌گیری‌های «خلقی»، با در نظر گرفتن توضیحات بالا از نظر جمعیتی معنا و مفهوم روشن‌تری می‌یابد. اگر حکومت اسلامی قادر به شناخت و درک و فهم مشکل جمعیتی نباشد، اربابان این حکومت مشکل کذا را خوب می‌شناسند. در نتیجه، سیاست اعلام شده از طرف احمدی‌نژاد، «حمایت از قشرهای آسیب‌‌پذیر» عنوان شد! این‌ها همان قشرها هستند که بالاتر گفتیم چگونه در برابر سد «روستائیان شهرنشین» شده در بن‌بست افتاده‌اند؛ هر روز تعدادشان افزایش می‌یابد؛ و به احتمال زیاد اگر شرایط در مسیر مطلوب حکومت اسلامی متحول نشود اینان جذب قشرهای شهری‌ای خواهند شد که در ظاهر مخالفین حکومت اسلامی‌اند. در نتیجه دولت احمدی‌نژاد سعی کرده که با تزریق پول نفت در میان روستائیان مهاجر از این «انحراف» جمعیتی جلوگیری کند. ولی در شرایطی که تولید در کشور به تعطیل کشانده شده، تزریق دلارهای نفتی به صورت نقدینگی در سطح جامعه فقط به افزایش واردات می‌انجامد،‌ و نتیجة اقتصادی آن تورم، بیکاری، فقر و ناملایمات اجتماعی خواهد بود. مسائلی که مهم‌ترین قربانیان‌اش در میان همان روستائیان مهاجر می‌باید جستجو شود. خلاصه می‌کنیم، دولت احمدی‌نژاد با پای گذاشتن در مسیر اقتصادی‌ای که استعمار به رویش گشوده در عمل مشغول روشن کردن فتیلة مواد منفجره‌ای است که دیر یا زود ریشة‌ این حکومت را بر خواهد کند.

در ادامة این بحث به بررسی مسائل «انتخابات» نیز در چارچوب همین بحران جمعیتی می‌پردازیم. بحرانی که تحت عنوان «انتخابات» به راه افتاد، از ابعاد بسیار متفاوتی برخوردار است و نمی‌توان تمامی آن را در یک مطلب گنجاند. با این وجود در چارچوب موضع اصلی این وبلاگ تلاش خواهیم کرد که «بعد جمعیتی» این بحران را نیز تا حد ممکن بشکافیم. هر چند به دلیل نبود آمار قابل اتکاء مشکل می‌توان حرکت‌های جمعیتی را در سیاست ایران ترسیم کرد، به جرأت می‌توانیم بگوئیم که اکثریت قریب‌ به اتفاق رأی‌دهندگان به میرحسین موسوی و کروبی از جمله همان «روستائیان شهرنشین شده» بوده‌اند، همان‌ها که در خدمت حکومت قرار دارند. در واقع این استدلال آنقدرها هم پیچیده نیست؛ طبیعی است کسانی در این رأی‌گیری شرکت کنند که تعلقاتی پایه‌ای به این حکومت دارند و خواستار بهبود شرایط در بطن همین حکومت‌اند! مخالفان حکومت، و یا به انزوا رانده‌شدگان در این ساختار سیاسی نمی‌توانستند از رأی‌دادن به موسوی و کروبی «حمایتی» صورت دهند؛ اینان اصولاً در رأی‌گیری‌ها شرکت نمی‌کنند. و در شرایط فعلی که حکومت اسلامی از «فرق سر تا کف پا» دو شقه شده، در عمل این شکاف در بطن همان «روستائیان شهرنشین» شده به وجود آمده. اینان هستند که به جان یکدیگر افتاده‌اند. بی‌دلیل نیست که اصلاح‌طلبان سعی دارند با حضور در مراسمی که پیشتر به عنوان مراسم «جذب اوباش شهری» از آن‌ها نام بردیم ـ نمازجمعه‌ها، تظاهرات مذهبی و روضه‌خوانی‌ها و مراسم سینه‌زنی و غیره ـ دست به «تصرف» این مراسم بزنند. اصلاح‌طلبان به غلط می‌پندارند که با «تصرف» این میادین مراکز تصمیم‌گیری جعمیتی حکومت را نیز به دست خواهند گرفت. در صورتیکه با تکیه بر استدلالات بالا و تغییری که در ساختار جمعیتی شهرها به وجود آمده، این فقط یک توهم احمقانه است؛ این مراکز دیگر اهمیت استراتژیک خود را در ساختار سیاسی ایران از دست داده.

اصولگرایان و اصلاح‌طلبان در حال فرورفتن در منجلابی هستند که بیشتر به یک قاپ‌بازی مجازی می‌ماند. چرا که قاپ‌ها و پول در دست دیگران افتاده، و اینان فقط «ادای» قاپ‌انداختن در می‌آورند. در عمل قاپ‌ها به هر صورت بر زمین بنشینند بازنده اینان هستند. گفتیم که حرکت جمعیتی بر خلاف مصالح حکومت از مسیر خود خارج شده، و اینکه الگوهای سیاسی، به دلیل همین تغییر جمعیتی در سطح جامعه به سرعت از نمونه‌های «اسلام‌گرا» فاصله می‌گیرد.

در شرایط فعلی، بحران سیاسی در کشور از دو شق می‌تواند برخوردار شود. یا احمدی‌نژاد با حمایت آمریکا همچنان به تزریق پول نفت در بازار مصرف ادامه می‌دهد. عملی که نهایت امر فقط به گرانی و تورم و بحران‌های اجتماعی دامن خواهد زد و در نتیجه جامعه طی چند سال آینده به آستانة یک انفجار سیاسی و جمعیتی پای می‌گذارد. یا اینکه آمریکا تحت فشار روسیه و به دلیل منافعی که این کشور در راه حفظ آرامش در مرزهای جنوبی خود دارد، در حمایت بی‌قید و شرط از سیاست «فاشیسم شهری» احمدی‌نژاد تجدیدنظر کرده زمینه را جهت تغییرات «نرم» در ایران فراهم می‌آورد. طبیعی است که «شق انفجاری» نه تنها تمامی بنیادهای حکومت اسلامی که قسمت اعظم ساختارهای فرهنگی، شهری و حتی کشوری را در ایران زیر و زبر خواهد کرد. اینکه این انفجار کار ایران را به کجا بکشاند امروز آنقدرها نمی‌تواند مورد تحلیل قرار گیرد، ولی این تغییرات بسیار پایه‌ای و اساسی خواهد بود. با این وجود، برخلاف آنچه برخی دست‌اندرکاران سیاست کشور تصور کرده‌اند، در شرایط فعلی «شق تحول نرم» نیز نمی‌تواند به قدرت رسیدن «اصلاح‌طلبان» را نوید دهد! ‌ همانطور که گفتیم حرکت «اصلاح‌طلبی» بیش از آنچه برخی پنداشته‌اند به سیر تحولات حکومت اسلامی وابسته است؛ خلاصه بگوئیم، نمی‌توان «اصلاح‌طلبی» را خارج از مسیر سیاسی‌ای که امروز در کشور حاکم شده «تصور» کرد. در نتیجه اگر تحولی پایه‌ای در حمایت آمریکا از احمدی‌نژاد صورت گیرد، اصلاح‌طلبان نیز کارشان به همانجائی خواهد کشید که دیگر محافل حکومت اسلامی!

در این میان یک سئوال هنوز بی‌جواب مانده، الگوهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی‌ای که پس از فروپاشی حکومت اسلامی جایگزین الگوهای فعلی خواهد شد کدامین‌ هستند؟ پیشتر گفته بودیم که حکومت اسلامی نتوانسته یک الگوی قابل احترام از خود ارائه دهد‌؛ این یکی از مهم‌ترین گره‌های کور در مملکت‌داری ‌آخوندهاست که مسلماً‌ موضوع بحث‌ها و تحلیل‌های تاریخی برای آیندگان خواهد بود. ولی جامعه بدون الگوی فراگیر نمی‌تواند وجود داشته باشد، و اینجاست که مسئلة سیاست جاری کشور ما را به دامان بحث در باب مسائل فرهنگی، خصوصاً فرهنگ‌های دیرینه و محلی خواهد کشاند. با این وجود یک اصل را نمی‌توان از نظر دور داشت و آن اینکه فاجعه‌ای به نام روند استعماری «شهرنشینی»، روندی که هنوز قادر نشده الگوهای قابل قبول شهری خود را ارائه دهد، در این مرحله به آخر خط نرسیده. این زهری است که هنوز آخرین‌ قطره‌اش به کام ملت ایران فرو نریخته.








نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۶/۳۰/۱۳۸۸

آشوب‌طلبان!



چند روز پیش در سایت یکی از احزاب «شناخته شدة» وطنی مطلبی در مورد میرحسین موسوی به چاپ رسیده بود. البته می‌دانیم که در مورد ایشان این‌روزها «مطلب» کم نیست!‌ آنچه اهمیت دارد این است که این مطالب معمولاً تحریف شده‌اند. خلاصه در این سایت نویسندة مطلب این سئوال را مطرح کرده بود که چرا ایشان به یک‌باره خانه‌های «امنیتی» در حوالی بیت رهبری را ترک کرده به «عملیات خیابانی» مشغول شده‌اند؟ البته در اینمورد هم مسلماً حدس و گمانه به اندازة کافی وجود دارد. بعضی‌ها می‌گویند که ایشان «انقلاب» را در خطر دیدند و برای «نجات انقلاب» پای به میانة میدان گذاشتند؛ گروهی دیگر معتقدند که نه تنها انقلاب که «کشور» در خطر است و ایشان همچون گذشته‌ها می‌باید در این راه «جانفشانی» کنند؛ برخی هم اعتقاد راسخ دارند که «خط‌امام» مرحول که تنها خط صلاح‌وفلاح امت است فقط توسط میرحسین می‌تواند از نو زنده شود؛ و ... از آنجا که این تحلیل‌ها بیشتر «تبلیغاتی» می‌‌نماید تا سیاسی، و تحلیل حزب «معروف» هم بیش از آنچه روشنگرانه و کارساز باشد، تشکیلاتی و توجیهی و در مسیر دنباله‌روی از تحولات روز قرار داشت و زیاد باب دندان ما نبود، به‌ناچار در همینجا تحلیل خود را از «حرکت» غیرمترقبة میرحسین موسوی ارائه می‌دهیم. باشد که جهت روشن شدن اذهان هم‌وطنان گام کوچکی برداشته باشیم.

نخست استنباط خود را از جریانی که «اصلاح‌طلب» معرفی می‌شود می‌باید ارائه ‌دهیم. پس از فروپاشی استراتژی‌های «جنگ‌سرد»، جهان پای به یک دوران «برزخ» گذاشت، در این دوره در کشور ایران شاهد قدرت‌نمائی «باند» حاج‌اکبربهرمانی و دارودستة اوباش کارگزاران بودیم. این گروه اوباش که همگی دست‌نشاندگان آمریکا و به طور کلی پادوی سرمایه‌داری جهانی هستند، در آنروزها بدون احساس خطر از سیاست‌هائی که به صورت سنتی در فضای سیاست ایران «نفوذ شرق» قلمداد می‌شد، با عملیات «محیرالعقول» خود وسیله‌ساز گسترش نفوذ منافع سرمایه‌داری در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه شده بودند. خارج از قدرت‌نمائی این جماعت شیعی‌مسلک در ایران، در همین دوره شاهد به قدرت رسیدن اسلام‌گرائی در ترکیه و طالبان و طالبان‌پروران در افغانستان و پاکستان نیز هستیم. حتی ریشة تحولاتی که پس از اشغال عراق توسط ارتش آمریکا در این کشور ایجاد شد، و ویژگی‌ها و ریشه‌های «اسلامی» آن به همین دوره باز می‌گردد.

طی این دورة «برزخ» که روسیه درگیر مسائل عدیدة داخلی و حتی استراتژیک نظامی شده بود، اسلام‌گرائی به عنوان کارت برندة آمریکا تا قلب مسکو و مناطق نفوذ کرملین در قفقاز و آسیای میانه و حتی اروپای شرقی پیش می‌تاخت. همه جا سخن از «برتری» اسلام، نه به عنوان دین که به عنوان «نظریه» نسبت به تمامی نظریه‌های سیاسی و اجتماعی مطرح شده و تبلیغات پنتاگون و سازمان سیا گوش فلک را کر ‌کرده بود. جای تردید نیست که در رأس این «اسلام بسیار خوب» که بر همه چیز و همه کس برتری داشت، کسی جز عموسام ننشسته بود. این نوع «اسلام‌پروری» به تدریج کارش آنچنان بالا گرفت که ادعای استقلال چچنی و دیگر مناطق مسلمان‌نشین قفقاز را نیز در سطح جهانی مطرح می‌کرد. می‌دانیم که این مناطق طی تاریخ چندصد سالة قفقاز همیشه قسمتی از خاک روسیه به شمار می‌آمد و این نوع برخورد در عمل به معنای تلاش در راه تجزیة خاک روسیه و نهایت امر تهاجم نظامی بر علیه مسکو تلقی می‌شد.

ولی از آنجا که تاریخ جهان پستی‌بلندی‌های فراوانی دارد، ورق به طور کلی در روسیه برگشت. باندهائی که در تبلیغات غرب «سرمایه‌دار» معرفی می‌شدند و پس از فروپاشی اتحاد شوروی یک‌شبه کنترل صنایع غول‌آسای این کشور را از ذوب‌آهن گرفته تا راه‌آهن و نفت و گاز و غیره در دست گرفته بودند، و طی دوران یلتسین به عسل خوری با غرب اشتغال داشتند به یک‌باره از رأس امور حذف شده به کناری افتادند. برخی به زندان رفتند، برخی دیگر فراری شدند و گروهی نیز خانه‌نشین! از تجزیه و تحلیل خصوصیت‌های «باند» حاکم جدید در مطلب فعلی اجتناب می‌کنیم، ولی این امر حائز اهمیت است که درست در آغاز قدرت‌نمائی دوبارة روسیه در عرصة سیاست جهانی، شاهد تغییر و تحولی در بافت استعماری حکومت اسلامی هستیم، این تغییرات به طور کلی در قالب «اصلاح‌طلبی» مطرح می‌شود. خلاصة کلام «اصلاح‌طلبی» حرکتی است سیاسی و برخاسته از الهامات واشنگتن در مقام پاسخی ساختاری و استراتژیک به تهاجم سیاسی، مالی و صنعتی روسیه به جانب دریای خزر و خلیج‌فارس.

این «بازی» جدید که توسط محافل سرمایه‌داری جهانی و در رأس آنان واشنگتن و لندن به راه افتاده بود، در گام نخست اتحاد جنایتکارانة «خامنه‌ای ـ رفسنجانی» را که «ابدمدت» تلقی می‌شد متلاشی کرد. در حکومت اسلامی شکاف و شقاقی بسیار پایه‌ای به وجود آمد. سپس شاهد حضور 8 سالة محمد خاتمی به عنوان یکی از وابسته‌ترین مهره‌های حکومت اسلامی به غرب در رأس امور هستیم. در این ساختار خاتمی به عنوان نوچة آیت‌الله بهشتی، در رأس قوة مجریه قرار گرفت. به یاد داریم که پیشتر بهشتی توسط غرب از صحنه حذف شد تا راه برای امثال خامنه‌ای و رفسنجانی باز شود. خاتمی آغازگر پدیده‌‌ای شد که در واقع به معنای تجدید نظر کلی در سیاست‌گزاری‌های مغرب زمین در منطقه بود. در این ساختار حرکت رو به «تعالی» اصلاح‌طلبی آنچنان برنامه ریزی شد که حتی کودتائی بر علیه محمد خاتمی و انتقال وی از ایران به کشوری همچون جمهوری فدرال آلمان می‌توانست در مسیر منافع غرب تحلیل شود. خلاصة کلام غرب وحشت فزایندة خود را از بازگشت دوبارة روسیه به معادلات سیاسی منطقه با خلق «اصلاح‌طلبان» پاسخ گفت.

البته این وحشت در چارچوب منافع غرب کاملاً قابل «درک» است. اگر ساختار سیاسی حکومت جمکران، همچون دورة «خامنه‌ای ـ رفسنجانی» به چند محفل نوکرپرور که دانسته یا ندانسته، ولی نهایت امر کورکورانه اوامر غرب را دنبال می‌کردند محدود می‌ماند، این احتمال وجود داشت که این محافل تحت الهامات و حتی تهدیدات مسکو در چشم‌برهم‌زدنی به مغرب زمین پشت کرده، از این مسیر منافع استراتژیک کاخ‌سفید به صورتی جدی مورد تهدید قرار گیرد. در صورتیکه در سایة «اصلاح‌طلبی»، کانال‌های دست‌نشاندة آمریکا با ایجاد هیاهو و بحران‌سازی در قالب «حمایت» و یا حتی «مخالفت» با اصلاح‌طلبی می‌توانستند طیف حکومت استبدادی و استعماری آخوندها را در ایران به صورتی کاملاً مصنوعی «گسترده» کنند. و از طریق این گسترش کاملاً مصنوعی و ساختگی، احتمال نفوذ عوامل مسکو در طیف‌های تعیین‌کننده را تقلیل دهند.

در توضیح این مطلب اشاره می‌کنیم که طی دوران شیاد بزرگ اردکان، شاهد بودیم که اصل کلی در سیاستگزاری‌های کشور طی 8 سال دولت «اصلاح‌طلب» فقط ایجاد بحران‌های خیابانی، دانشگاهی و مطبوعاتی بود، نه پایه‌ریزی یک طرح سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی. خلاصة کلام، خاتمی برنامه‌ای برای ادارة کشور از طرف‌های غربی تحویل نگرفته بود، وی همچون مصدق‌السلطنه، در سال‌های بحران مالی انگلستان در دهة 1950 مأموریت داشت که فقط بحران‌آفرینی کند، حتی اگر این بحران‌آفرینی‌ها نهایت امر همچون نمونة مصدق‌السلطنه به کودتا، فرار و حتی به زندان افتادنش منجر شود.

با این وجود، غرب برای خاتمی برنامه‌ای گسترده‌تر از مصدق فراهم آورده بود، و در کنار «بحران‌سازی‌ها»، همانطور که شاهد بودیم تمامی تلاش غرب مصروف به تأمین آبروی سیاسی برای حکومت اسلامی در سطح جهان نیز شد. البته این آبروسازی‌ها تحت عنوان «حمایت» از یک شخصیت «مردمی» به خورد جهانیان داده ‌شد، نه در چارچوب حمایت از یک رژیم سرکوبگر و آدمکش و دست‌نشانده. بساط جایزه‌بگیری در فستیوال‌ها و علم کردن «شخصیت‌های» فرضاً فرهیخته و حتی نامزدی جوایز نوبل که نهایت امر به اهدای جایزة نوبل به یک زن عامی و کم‌سواد ایرانی منجر شد، در این صحنه‌سازی مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ هنوز هم این شعبده‌بازی به صراحت در دستورکار قرار دارد.

البته در کنار صحنه‌پردازی‌های غرب، برخی قلم‌به‌مزدها نیز این «آبروداری‌ها» را نشانة عزت و اقتداری می‌دانند که گویا خاتمی برای ایرانیان به ارمغان آورده! ولی کمتر کسی از پس‌پردة این حمایت‌ها سخن به میان می‌آورد. خاتمی نهایت امر به عنوان عنصری وابسته به غرب، در قلب حکومت اسلامی اگر «آبروئی» هم برای کسی تأمین می‌کرد، منفعت این «آبروداری» نصیب حکومتی می‌شد که با کودتای 22 بهمن تحت نظارت ژنرال هویزر سر کار آمده بود!‌ جای تعجب نیست که این مسئله در تمامی تحلیل‌های قلم‌به‌مزدها «غایب» اصلی باشد.

در شرایطی که وحشت از نفوذ منافع روسیه در ایران، آمریکا و متحدان‌اش را مجبور کرده بود که حکومت دست‌نشاندة اسلامی را به دست خود از میان به دو نیم کنند، مسئلة امتداد سیاست‌های منطقه‌ای نیز مطرح می‌شد. این سئوال مطرح می‌شد که، «آیا غرب قادر است در چنین ساختاری منافع خود را همچون گذشته از گزند گسترش نفوذ روسیه محفوظ نگاه دارد یا خیر؟!» به این سئوال فقط بعد از بررسی تحولاتی می‌توان پاسخ گفت که پس از تحقق برنامة غرب در ایران، یعنی به قدرت رسیدن باند خاتمی به وقوع پیوسته. شاهد بودیم که این «برنامه» برخلاف نمونة مصدق‌السلطنه به هیچ عنوان به اهداف تعیین شده دست نیافت. نه خاتمی توانست به «قهرمان» ملی تبدیل شود، نه حکومت اسلامی توانست با حفظ خطوط اصلی واشنگتن تبدیل به یک حکومت «قابل قبول» در سطح جهانی گردد، و نه اینکه خاتمی توانست بر بحران منافع آمریکا در سایة تحولات روسیه نقطة پایان بگذارد. نهایت امر تحولات 11 سپتامبر در نیویورک، حمله به افغانستان، اشغال عراق، و بسیاری مصائب دیگر برای ملت‌های منطقه، و شکست‌های استراتژیک در اردوگاه سازمان آتلانتیک شمالی، از جمله «بحران مصنوعی» هسته‌ای و نهایت امر «انتخابات» اخیر، همگی در چارچوب همین تغییر سیاست آمریکا در ارتباط با تحولات مسکو، یا بهتر بگوئیم شکست استراتژیک آمریکا در برابر مسکو می‌باید تحلیل شود.

امروز ملت ایران در برابر پدیده‌ای بسیار شناخته شده قرار گرفته. به عبارت بهتر، ایالات متحد برای پاسخگوئی به نیازهای استعماری خود در منطقه و خصوصاً در کشور ایران طی دوران جدید، دورانی که با رنسانس استراتژیک روسیه آغاز شده، بجای تجدیدنظر عمیق در شیوة برخورد با کشورها و ملت‌ها همچنان به شیوه‌ها و ابزار سنتی استعماری خود متوسل شده: کودتا، سازماندهی به آشوب‌های شهری، تحمیل شرایط اضطراری، ایجاد ناامنی در سطح کشور، ترور، سرکوب‌های خیابانی، و ... اینهمه به امید اینکه بتواند به نحوی از انحاء با سوار شدن بر موج‌هائی که خود به راه می‌اندازد، «آب رفته را به جوی بازگرداند.» و در همین راستاست که به یک‌باره امثال میرحسین موسوی «خلوتگاه‌های» اشغالی و حقوق‌های افسانه‌ای دولتی و مزایای «حلال» و «شرعی» را رها کرده، پای برهنه به میانة میدانی وارد می‌شوند که هیچگاه مرد آن نبوده‌اند و نخواهند بود.

آقای میرحسین موسوی، همانطور که بارها در مطالب مختلف این وبلاگ گفته‌ایم نه یک سیاستمدار و شخصیت سیاسی که فقط یک کارمند عالیرتبة دولتی و گوش‌به‌فرمان هستند. ایشان نه از شخصیت کافی جهت اعمال سیاست در سطح جامعه برخوردارند، نه قلمی قدرتمند دارند و نه کلامی نافذ! اگر این نقطه‌ضعف‌‌ها را ما می‌دانیم، آنان که موسوی را از جوانی در کنار فعالیت‌های ساواک شاهنشاهی در دانشگاه ملی ایران «بزرگ» کرده‌اند بهتر از ما می‌شناسند. کسی موسوی را برای دستیابی به پست ریاست جمهوری جمکران، آنهم در شرایطی اینچنین حساس و متلون به میدان سیاست کشور نیاورده بود. مأموریت وی همان بود که مأموریت 8 سالة خاتمی: ایجاد آشوب! و اینبار بدون اشغال مقام ریاست جمهوری و بدون مسئولیت در تشکیلاتی رسمی! شاید غرب به این صرافت افتاده بود که حفظ «اصلاح‌طلبی» پس از آشوب‌آفرینی‌ها، در مقام «اپوزیسیون» در انتخابات بعدی که نامزد واقعی احراز مقام ریاست جمهوری، حداقل از نظر غرب پای به میدان می‌گذارد، برای پیشبرد سیاست‌ها کارسازتر خواهد بود!

ولی صادقانه بگوئیم، ما برای پیروزی این «صورتبندی» که امروز در چارچوب تبلیغات رسانه‌ای غرب تبدیل به «شاه‌کلید» استراتژیک در خاورمیانه شده، هیچ زمینه‌ای نمی‌بینیم. این صورت‌بندی به معنای ایجاد خلاء سیاسی در منطقة جنوب دریای خزر خواهد بود، و اگر این شرایط برای آمریکائی‌ها آنقدرها دلنگرانی به همراه نمی‌آورد، صورت‌بندی قابل قبولی از نظر مسکو نیست؛ عکس‌العمل در برابر آن در سطوح بین‌المللی قابل رویت خواهد شد. برخورد منطقی غرب با مسائل ایران فقط در چارچوب قبول این اصل کلی می‌تواند قرار گیرد که تجدیدنظری پایه‌ای در روابط استعماری غرب با ایران در دستورکار باشد. و غرب طی این «تجدیدنظر»، نخست برنامة قدرت‌گیری «دولت ‌اوباش» را که از دورة کودتای میرپنج در رأس امور سیاست ایران قرار داده، به کناری بگذارد. در رده‌های بعدی می‌توان از حذف شرایط اضطراری و از میان رفتن محاصرة اقتصادی، و نهایت امر بازگشت دیپلماتیک ایران به عرصة جهانی سخن به میان آورد. خارج از این صورتبندی کلی، هر تلاشی نهایت امر محکوم به شکست است. چرا که روسیه روز به روز قدرتمندتر می‌شود، و ارتباطاتی که نتیجة همجواری جغرافیائی و فرهنگی و تاریخی است، نمی‌تواند تحت تأثیر حضور مشتی اوباش و نانخورهای سپاه‌پاسداران در خیابان‌های تهران با شعار «مرگ بر روسیه» قرار گیرد. خواهیم دید این نوع «تظاهرات» که فقط نشانة وابستگی محافل جمکران و غیره به سیاست‌های آمریکاست، به سرعت از صحنة سیاست کشور ایران حذف خواهد شد.

البته از این امر کاملاً آگاه‌ایم که برقراری این نوع «تجدیدنظر» در روابط میان غرب و ایران، در عمل به معنای نابودی ساختار استعمار سنتی در ایران خواهد بود؛ ولی چارة دیگری در میان نیست. آنچه واضح است اینکه، «آب رفته»، نه در این مورد ویژه که به طور کلی هیچگاه به «جوی باز نخواهد گشت!» و فراموش نکنیم که حرکت تاریخی ملت‌ها حتی اگر همچون نمونة ملت ایران در چنگال حکومت اسلامی سال‌ها اسیر پنجة استعمار باقی بمانند، نهایت امر به سوی آزادی و اقتدار خواهد بود، نه به جانب مرگ و استعمار و نابودی.







...