۶/۱۳/۱۳۸۸

فرمول «ورور»!


هر چند نویسندة این وبلاگ به هیچ عنوان وقت کافی جهت پاسخگوئی به کامنت‌های خوانندگان گرامی را ندارد، یکی از خوانندگان، اخیراً مطلبی در مورد دانیل لرنر، نظریه‌پرداز آمریکائی در مورد «فرمول لرنر» در کامنت گذاشته بودند که ارائة توضیحی در مورد آن شاید برای دیگر خوانندگان نیز سودمند باشد. البته اینرا هم بگوئیم که در یک وبلاگ به هیچ صورت امکان تحلیل نظریات لرنر وجود نخواهد داشت. «فرمول لرنر» به صورت ساده می‌گوید، بحران‌های اجتماعی در زیرساخت‌ خود نتیجة برخورد توقعات با امکانات است. بر اساس نظریة وی در بطن این بحران‌ها آنچه از اهمیت برخوردار می‌شود «کمبودهای» واقعی نیست، ارتباطی است که توقعات برآورده نشده‌ با امکانات موجود ایجاد می‌کند. البته این نوع صورت‌بندی بازتاب یک نظریه‌پردازی ویژه است و در همینجا سعی خواهیم کرد گوشه‌هائی، هر چند محدود از این نوع نظریه‌پردازی را بشکافیم.

نخست این مطلب را عنوان کنیم که «فرمول لرنر» همانطور که می‌توان حدس زد به بررسی جوامعی روی دارد که از یک نظام «سنتی» پای بیرون گذاشته، در جهش‌هائی به سوی یک نظام صنعتی پیش می‌روند. البته مفاهیم «سنتی» و «صنعتی» فقط در ارتباط با نظریات لرنر قرار می‌گیرد، چرا که همانطور که خواهیم دید نویسندة این وبلاگ در این موارد با ایشان توافق نظر ندارد. فرمول لرنر که به احتمال زیاد، تا آنجا که حافظة نویسنده یاری می‌دهد از کتاب معروف وی «گذار از جامعة سنتی» استخراج شده در قلب خود چند لایه «پیش‌فرض‌هائی» را بطنی کرده،‌ و در کمال تأسف نظریه‌پرداز در مورد این «پیش‌فرض‌ها» توضیحاتی ارائه نمی‌دهد.

می‌دانیم که یکی از سهل‌ترین روش‌ها در ارائة «نظریه» استفاده از «بدیهیات» است. اینکه پس از یک بررسی اجمالی، حتی پس از مطالعة چندین ورقة نظرسنجی در مرکز «توانبخشی» یک حلبی‌آباد، نظریه‌پرداز از بحران در جوامع «روبه‌رشد» چنین استنباط کند که نارضایتی در میان توده‌های شهری بازتاب توقعات برآورده نشده است، در عمل یکی از همین «بدیهیات» می‌تواند تلقی شود. ولی نظریه‌پرداز بهتر است بجای بررسی آنچه «بحران» معرفی می‌کند، به ریشه‌های بحران نگاهی بیاندازد. این ریشه‌یابی را در دو مرحله می‌باید صورت داد. نخست اینکه چرا «فرمول لرنر»، حداقل به اعتقاد مخترع آن در مورد جوامع صنعتی صدق نمی‌کند؟ دوم اینکه اصولاً بحران کذا را آیا می‌باید فقط در حلبی‌آباد شهرهای چندین میلیونی در جهان سوم جستجو کرد یا اینکه این بحران می‌باید در بطن یک شیوة تولید جهانی جستجو شود که در واقع به ایجاد چنین حلبی‌آباد‌هائی نیاز دارد؟

همانطور که می‌توان حدس زد آقای لرنر شیوة تولید سرمایه‌داری آمریکا را به هیچ عنوان به زیر سئوال نخواهند برد؛ در عمق نظریات ایشان، آنچه می‌باید یک «استفهام» تلقی شود شیوة برخورد توده‌های حلبی‌آبادهاست! به همین دلیل نخست نگاهی به تغییرات بنیادینی می‌اندازیم که انسان‌ها در گیرودار تحولات انتقالی آن را متحمل می‌شوند. آقای لرنر می‌بایست نخست تفاوت میان «رشد» اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را با «توسعة» یک رژیم سیاسی توضیح می‌دادند. ولی ایشان همچون دیگر نظریه‌سازهای سازمان سیا از این ناپرهیزی‌ها نخواهند کرد. در نظریه‌هائی که این جماعت بر اساس مشتی آمار و ارقام «خام» عین زنبورعسل «تولید» می‌کنند، «رشد انسان» در بطن روابط تولیدی همان معرفی می‌‌شود که «نقش» انسان‌ها در بطن یک رژیم مستبد، وابسته و نهایت امر بی‌مسئولیت!

همینجا مطلب را مشخص کنیم؛ این دو «رخداد» ـ ایندو رشد متفاوت ـ پدیده‌هائی کاملاً مختلف‌الجهت‌اند و به هیچ عنوان ارتباطی با یکدیگر ندارند. آقای لرنر بجای «اختراع» فرمول کذا بهتر بود جهت روشن‌تر شدن ذهن دانشجویان محترم‌شان نشان می‌دادند که به چه دلیل فروپاشی ساختار دهات در کشور اسپانیا طی دهة 1980 به پدیده‌ای که ایشان «بحران» زیرساختی در جهان سوم لقب داده‌اند تبدیل نشده؟ اگر ایشان وانمود می‌کنند که این تفاوت را نمی‌شناسند ما بخوبی دلیل رخداد اسپانیا را می‌شناسیم. فروپاشی دهات طی این دهه در اسپانیا تحت یک رژیم دمکراتیک و در چارچوب پدیده‌ای صورت گرفت که آنرا «رشد» اجتماعی،‌ شهرنشینی و فرهنگی می‌خوانیم. در این پروسه بازده نیروی کار به چپاول چندملیتی‌ها نرفت، و توده‌های اسپانیا تحت حمایت اتحادیة اروپا توانستند تغییری کلی در روند مسائل فرهنگی و اجتماعی کشور خود به وجود آورند. اگر توده‌های رها شده در شهرها را شرکت‌های نفتی همچون نمونة الجزایر همه روزه غارت می‌کردند، مسلماً بحران آقای لرنر از نمونه‌های جهان‌سومی فراتر می‌رفت و پای به قلب اروپای غربی و کشور اسپانیا نیز می‌گذاشت.

حال بهتر است پای از میدان جفنگیات استادان «محترم» دانشگاه در آمریکا بیرون گذاشته نگاهی به انسان در مفاهیم کلی‌تر داشته باشیم. اینکه انسان موجودی «زیاده‌خواه» است، نه تنها تازگی ندارد که مهم‌ترین دلیلی است که او را از عمق غارها به درون زندگی امروزی پرتاب کرده. ولی همانطور که می‌توان حدس زد این «زیاده‌خواهی» نخست می‌باید «تجربه» شود. انسانی که عمری را در عمق یک جنگل زندگی می‌کند با انسانی که در یک آسمان‌خراش در شهر نیویورک زندگی کرده زیاده‌خواهی متفاوتی خواهد داشت. خلاصه می‌کنیم، انسان قبل از آنکه بخورد، بیاشامد، استفاده و یا لمس کند، می‌بیند! نخستین معدة انسان دیدگان اوست. و این همان مشکلی است که امروز نظام‌های استعماری و دست‌نشانده در سراسر جهان با پدیدة اینترنت پیدا کرده‌اند. تغییرات بنیادینی که شبکة اینترنت در سطح جهانی ایجاد کرده امروز با ماست، ولی پیامدهای آن فقط طی دهه‌های آتی قابل بررسی خواهد بود.

هر چند ما فرمول‌سازی‌های امثال لرنر را قبول نداریم، به این اصل معتقدیم که در چارچوب نظام اقتصادی‌ای که جوامع پیش‌رفته‌تر بر جوامع عقب‌مانده‌ تحمیل کرده‌اند، فقط نمی‌باید مسائلی از قبیل مصرف سرانة شکر و آرد و «سکس» و زمین‌فوتبال را منظور داشت؛ مصارفی از قبیل اینترنت و تلویزیون و تلفن نیز قابل بررسی می‌شود. زمانیکه یک جوان در کشور آمریکا هزار برابر همتای ایرانی خود اینترنت «مصرف» می‌کند، شکاف فرهنگی و تفاوت‌هائی که میان ایندو جوان پیش می‌آید نهایت امر به مرحله‌ای پای خواهد گذاشت که تقابل فرهنگی را نه به یک «تئوری» که به یک واقعیت غیرقابل حل تبدیل نماید. جالب این است که این به اصطلاح «تفاوت» به دلائلی که نیازی به توضیح ندارد همیشه به نفع جوان غربی تمام می‌‌شود. این نوع «جنگ‌سازی» که ریشه‌اش را می‌باید در سانسور و ممیزی رژیم‌های جهان سوم در اینترنت جستجو کرد، امروز در اتاق‌های فکر سازمان سیا بر علیه ما ملت‌های جهان سوم در دست تهیه است. بی‌دلیل نیست که مهم‌ترین شرکت‌های تلفن غرب ـ رسوائی نمونة نوکیا دربرابرمان است ـ دست در دست حکومت اسلامی به سانسور اینترنت در ایران مشغول شده‌اند. این شرکت‌ها امروز در راه ایجاد بحران‌های آینده «سرمایه‌گذاری» می‌کنند، و در همین راستا شاهراه‌های ارتباطی و اطلاعاتی را که می‌تواند در خدمت ایجاد تفاهم جهانی، خصوصاً میان جوانان به کار گرفته شود، تبدیل به بیراهه‌های جنگ و ستیز و درگیری می‌کنند. خارج از شرکت‌های چندملیتی، چه کسانی در رأس این بحران‌سازی‌ها نشسته‌اند؟ آیا کسی جز عمال رژیم‌های وابسته و خونریزی از قماش حکومت اسلامی و حسنی مبارک و شیخ جابرآل‌نهیان و شیخ عبدالله و دیگر مزدوران خودفروخته را می‌توان در رأس این حکومت‌ها دید؟ نه! اما جالب اینجاست که اینان همگی نوکران گوش‌به‌فرمان حکومت‌های غربی‌اند!‌

فرداست که آقای لرنر، همچون ارشمیدس با ک..ن لخت از حمام بیرون دویده و فریاد «یافتم، یافتم» سردهند. سپس یک ورق‌پاره هم به قیمت طلای ناب به چاپخانة «ام. آی. تی» می‌اندازند و همانطور که کادیلاک «پوست‌پیازی‌شان» را می‌رانند در ضبط‌صوت برای ما خواهند خواند: «رشد ارتباطات اینترنتی میان ملت‌های صنعتی تفاهم و هماهنگی بیش از پیش ایجاد کرده. در کمال تأسف این روند در دیگر کشورهای جهان دنبال نشد...» جوانان «درس‌خواندة» کشور ایران هم صف می‌کشند تا این خزعبلات را به قیمت خون‌پدرشان از نمایشگاه‌ها بخرند و بخوانند و حسابی کسب فیض کنند. ما هم می‌باید وقت خودمان را تلف کنیم تا تقلباتی که این‌ها به عنوان «نظریه‌پردازی» در ذهن ملت ایران فرو کرده‌اند بیرون بیاوریم. قبول می‌فرمائید که کار عبثی است.

به هر حال، عبث یا مفید فعلاً که پای در این منجلاب گذاشته‌ایم، به قولی «کار را که کرد آنکه تمام کرد!» ما هم قضیه را در بحران تصنعی «هسته‌ای» میان ایران و غرب دنبال می‌کنیم. امروز آقای احمدی‌نژاد فرموده‌اند، «کسی دیگر نمی‌تواند ایران را تحریم کند!»‌ این خبر خوش ما را بسیار خوشحال کرد، چرا که نشان می‌دهد دکان تحریم‌بازی و لات‌بازی، که از سه دهة پیش تحت نظارت واشنگتن دایر شده بود تا از قبل فعالیت‌هایش کاخ‌سفید بتواند تحت عنوان «مبارزه» با آخوندها ملت ایران را حسابی سرکوب و چپاول کند دیگر رو به تعطیل گذاشته. همانطور که می‌دانیم این بساط همانند خیمه‌شب‌بازی «مبارزه با تروریسم» یک جنگ زرگری است که واشنگتن برای حفظ منافع استراتژیک خود در خاورمیانه سه دهه است با تکیه بر اوباش مسلمان‌نما و نانخورهای سازمان سیا در ایران به راه انداخته. جای تعجب نیست، همانقدر که بن‌لادن را «دستگیر» کردند، در مبارزه با حکومت اسلامی نیز «موفقیت» داشتند! ‌ ما که فکر می‌کنیم برای سرنگونی حکومت اسلامی بهترین کاری که سازمان سیا می‌تواند انجام دهد این است که یک هفته ـ نه بیشتر ـ از این آخوندها حمایت نکند! آنوقت می‌بینیم که بسیج چندمیلیونی و موتورسوارهای از جان گذشتة امام و امت کارشان به کجا خواهد کشید.

ولی از همه جالب‌تر نامه‌نگاری اوباما به علی خامنه‌ای است!‌ همانطور که در مطالب پیشین در وبلاگ‌ها آورده‌ایم پس از «پیروزی» احمدی‌نژاد در «انتخابات» حکومت اسلامی، ما منتظر این روزها بودیم؛ روزی که حکومت آمریکا مجبور شود در چارچوب الزامات استراتژیک، همکاری خود را با حکومت اسلامی علنی کند. در عمل اینان فکر می‌کردند که می‌توانند با اوباش‌گری‌های میرحسین موسوی و خاتمی یا این مرحله را به تعویق بیاندازند و یا اگر مجبور به مذاکره‌اند با امثال خاتمی که برایش به غلط یک شخصیت جهانی هم دست و پا کرده‌اند پای میز مذاکره بنشینند! ولی دیدیم که بساط اینان با «مذاکرات» حساب همان کور با کوزة شیره‌اش شد. امروز آقای اوباما با تمام اهن‌وتلپ‌های «حقوق‌بشری» و غیره و ذلک می‌باید دست در دست یک «لات» به نام احمدی‌نژاد، مذاکرات علنی نیز در برابر افکار عمومی جهانیان صورت دهد!‌ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

اگر خبرگزاری‌ها اعلام می‌کنند که اوباما به خامنه‌ای نامه نوشته، در شرایط فعلی به این مفهوم است که قضیة «بحران هسته‌ای» دیگر تمام شده و آقای اوباما به ایشان فرموده‌اند: «رهبرجان!‌ دکان مبارزه با آمریکا را باید تعطیل کنی. جفتک‌اندازی‌های استقلال‌طلبانة جنابعالی دیگر به درد کار ما نمی‌خورد!» مشکل اصلی امروز این است که حکومت اسلامی چگونه می‌تواند در روند نوین مسائل جائی برای خود باز نگاه دارد. اگر این حکومت دیگر در چارچوب نیازهای آمریکا جائی ندارد، و از دیرباز روسیه نیز دل خوشی از آخوندهای حکومتی نداشته، فلسفة وجودی حکومت اسلامی به کجا خواهد کشید؟ این سئوالی است که در روزهای آینده می‌باید جواب آنرا در تصمیمات و رخدادهای متفاوت در سطح جهان دنبال کنیم.




نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...

۶/۱۲/۱۳۸۸

حواریون استبداد!



امروز نگاهی خواهیم داشت به شکل‌گیری «قشرهای سیاسی» بر محور مخالفت با حکومت اسلامی. اگر در اینجا می‌گوئیم «قشرهای سیاسی» بی‌دلیل نیست. در کمال تأسف در تاریخچة فعالیت‌های سیاسی کشور ایران پدیده‌ای به نام تحزب و یا سازماندهی جنبش‌های سیاسی به دلائلی نتوانسته از مفهوم درستی برخوردار شود. استبداد حاکم که شاه‌کلید روابط سیاسی کشور در مقاطع مختلف بوده، از شکل‌گیری روابط سیاسی در بطن تشکیلات مشخص با اهداف روشن و متقن پیشگیری نموده، و در همین ساختار که معمولاً تحت حمایت سیاست‌های اجنبی بر کشور تحمیل شده، یک الگوی واحد به صورت پیوسته و مسلسل تکرار می‌شود. الگوئی که بر پایة موجودیت یک دولت متمرکز و مستبد تجلی می‌کند. این دولت به صورت مقطعی خود را در ارتباط و همسوئی با تشکل‌هائی در کشور قرار می‌دهد که در مقام «حواریون استبداد» در اطراف‌اش قشری دیگری را ایجاد می‌کند که دست در دست دولت سیاست روز را تبیین خواهد کرد. پس از این ارتباط اندام‌وار می‌رسیم به آنچه «قشر مخالف» می‌خوانیم. قشری که معمولاً یا مقیم خارج از کشور است، یا در سلول‌های زندان!

ناظران سیاسی اتفاق نظر خواهند داشت که «سیاست» کشور ایران طی بیش از 8 دهه از آنچه در بالا و به صورت یک «الگوی خلاصه» ارائه دادیم پای فراتر نگذاشته. به عبارت دیگر در این نوع «سیاست»، افراد، شخصیت‌ها و محافل یا مستقیماً وابسته به مرکزیت استبدادند و به صور مختلف با این مرکزیت همکاری علنی و یا نیمه‌علنی دارند، یا در مقام «حواریون استبداد» در ارتباطی گنگ‌تر، هر چند اندام‌وار با این مرکزیت قرار دارند. و یا اینکه در صورت تعلق به «قشر مخالف» تنها هدف‌شان سرنگونی تشکیلات حاکم خواهد شد.

این نوع زندگی سیاسی که مسلماً شایستة یک ملت کهنسال و بافرهنگ نیست، طی دهه‌ها بر ایران حاکم شده. از اینرو، ‌ ایرانی نتوانسته ارتباط مشخصی بین فعالیت‌های اقتصادی، فرهنگی و صنعتی با سیاست حاکم بر کشور ایجاد کند. چرا که این ارتباط بیشتر بین دولت مستبد و فعالیت‌های اقتصادی و مالی در مراکز تصمیم‌گیری خارج از کشور ایجاد شده؛ ارتباط با مراکز داخلی بیشتر سطحی و بی‌پایه است. با این وجود یادآور شویم که همین مجموعه «ارتباطات» داخلی و خارجی که در بالا به آن اشاره کردیم در فرهنگ سیاسی کشور نوعی رفتار ویژه نیز به وجود آورده. آنچه امروز به بررسی شتابزدة آن می‌پردازیم همین «رفتار ویژة» سیاسی است.

نخستین مطلبی که در همینجا می‌باید توضیح دهیم برداشت ما از پدیده‌ای است که بالاتر «قشرهای سیاسی» خواندیم. این «قشرها» همانطور که گفتیم ارتباطی با بنیادها، نیازها و مسائل داخلی ندارند. اینان یا از طریق دولت مستبد مستقیماً با خارج از کشور مرتبط می‌شوند، و یا خود بدون واسطه در ارتباط با مراکز تصمیم‌گیری خارج قرار می‌گیرند. اینکه مرتباً دولت‌های مستبد در داخل، خصوصاً در مورد روابط «قشرهائی» که ما حواریون استبداد خواندیم دست به افشاگری می‌زنند، و ارتباط اینان را با تشکیلات خارج «علنی» می‌کنند، در عمل یک بعد از واقعیت فعالیت‌های سیاسی را در ایران ارائه می‌دهد؛ البته این «افشاگری» یک حذف معنادار نیز در بطن خود پنهان داشته: دولت مستبد اگر وابستگی قشرهای دیگر را در بوق و کرنا گذاشته، بر وابستگی‌های خود سرپوش می‌گذارد!

حال نگاهی به شرایط دوران بحرانی سه دهة پیش می‌اندازیم. در آغاز غائله‌ای که نهایت امر به کودتای منحوس 22 بهمن 1357 و تحکیم پایه‌های حکومت آخوندی بر کشور ایران انجامید، صورت‌بندی بالا به شیوة ویژه‌ای بر کشور حاکم بود. دولت مستبد که محمدرضا پهلوی در رأس آن قرار داشت، خارج از «خط حمایت اصلی» که گویا از طرف واشنگتن اعمال می‌‌شد، از نظر تاریخی در ارتباطی گنگ با قشرهای «حواریون استبداد» خود همچون نهضت‌آزادی، جبهة ملی، روحانیت شیعی‌مسلک و بازار و برخی سرمایه‌داری‌های داخلی نیز قرار داشت. این روابط چنان جا افتاده بود که تمامی قشرهای «حواریون استبداد» را کمابیش مورد حمایت قرار می‌داد، چرا که «دشمن اصلی» در ساختاری که جنگ‌سرد بر جهان آنروز تحمیل می‌کرد، اتحاد شوروی معرفی می‌شد! و «کمونیسم» فرضاً می‌توانست منافع تمامی این جناح‌ها را مورد خطر قرار دهد!

در کشاکش رفرم‌های ششم بهمن، و بحران‌های دهة 1340، میان مرکزیت استبداد و «حواریون استبداد» نوعی شکاف سیاسی به وجود آمد. و از درون این «حواریون» فردی به نام روح‌الله خمینی توسط دست‌های استعمار در «قشر مخالف» جاسازی شد. این عمل در واقع نوعی «مخالف‌سازی» تصنعی بود که توسط استعمار در آن سال‌ها صورت گرفت. و نهایت امر سکوئی شد جهت پرش استعمار و ایجاد نوعی «آلترناتیو» سیاسی که هم مستقیماً بازتاب منافع غرب باشد و هم در محدودة سیاست «دولت مستبد» قرار نگیرد! این «جریان‌سازی» در عمل از همان سال‌ها یک هدف اصلی را دنبال می‌کرد: چگونه غرب می‌تواند از شر حکومت پهلوی‌ها خود را خلاص کند، بدون آنکه پای اتحاد شوروی را به درون مرزهای ایران بگشاید؟ جواب این سئوال از همان روز روشن شده بود: جایگزینی پهلوی با روح‌الله خمینی!

پس از آنکه در پس پردة شعبدة وسیعی که توسط رسانه‌های داخلی و خارجی به راه افتاده بود، قدرت سیاسی و «حاکمیت» توسط ارتش و ساواک از دربار گرفته شد و به شخص خمینی تفویض شد، نخستین ویژگی «دولت موقت» در سیاست آنروز عدم تعلق به مرکزیت استبداد بود! در واقع این دولت که به غلط خود را «رژیم حاکم» به شمار می‌آورد، متشکل از عواملی بود که از جمله مهره‌های مرکزیت استبداد نبودند؛ اینان تقریباً همگی از جمله «حواریون سنتی استبداد» به شمار می‌رفتند: جبهة ملی، نهضت‌آزادی و دیگر گروه‌های وابسته به بازار!‌ می‌بینیم که این «ساختار» در چارچوبی که به صورت معمول در ایران مورد تأئید استعمار قرار می‌گیرد جائی نداشت؛ در نتیجه به سرعت شاهد «مخالفت» گروه‌هائی با «دولت موقت» هستیم. و در رأس اینان راستگرایان افراطی را می‌دیدیم که تحت عنوان حمایت از «برخوردهای انقلابی» عملکرد دولت موقت را به زیر سئوال می‌بردند؛ در همین برهه چپ‌افراطی و خصوصاً استالینیست‌ها نیز به شدت با دولت موقت برخورد می‌کردند! بارها مطالبی در مورد همکاری نزدیک چپ‌افراطی با راست‌افراطی در سیاست کشور ایران به رشتة تحریر در آورده‌ایم؛ این رابطة دوجانبه میان دو قطب به اصطلاح کاملاً متخالف در تاریخ معاصر کشور همیشه یک نتیجه به ارمغان آورده: حاکمیت فاشیسم!

در عمل با سقوط «دولت موقت» تمامی تئوری‌پردازی‌ها در مورد «سرمایه‌داری ملی» و به اصطلاح مترقی به نقطة پایان خود رسید. حکومت پای در یک دوره تحولات پایه‌ای گذاشت و نهایت امر با به قدرت رسیدن همین آقای میرحسین موسوی، صورت‌بندی استعماری‌ای که در بالا به آن اشاره کرده بودیم طابق‌النعل‌بالنعل بار دیگر بر فضای سیاست کشور حاکم شد. یک دولت مستبد و متمرکز در رأس امور قرار گرفت، و یک قشر «حواریون استبداد» در اطراف آن خود را در ارتباطی گنگ با حاکمیت قرار دادند، و قشر مخالف مجبور به ترک کشور و یا سکنی گزیدن در سلول‌های زندان شد!‌

جای شک و شبهه ندارد که «صورت‌بندی» فوق به دلیل تکرار مسلسل آن در تاریخ استعماری کشور صورت‌بندی مورد علاقه و تأئید محافل استعماری است. حال که صورت‌بندی ایده‌آل استعمار را شناختیم، بهتر است بینیم که این صورت‌بندی تحت شرایط فعلی در چه مسیری و به چه صورت در حال تحول است؟ نخست اینکه «قشر حواریون استبداد» یا همان‌ها که در دولت موقت از قماش جبهة ملی و نهضت‌آزادی و غیره حضور به اصطلاح «فعال» داشتند مرتباً به دلیل فرسایش طیف سیاسی «قشر مستبد حاکم» تقویت شده‌اند. زمانیکه بنی‌صدر، رئیس جمهور منتخب خمینی دست در دست مسعود رجوی، فدائی اسلام و مسلمین و حضرت امام از تهران فرار کرد، زنده‌یاد بختیار در مصاحبه‌ای گفت: «اگر وضعیت به همین صورت ادامه یابد تا چند صباح دیگر آقای خمینی هم از این حکومت اسلامی فرار می‌کند و می‌آید فرانسه!»‌

بسیاری اظهارات او را «شوخی» دانستند، ولی علیرغم طنز پنهان در این سخنان،‌ با در نظر گرفتن شرایط امروز ایران، شاپور بختیار اشتباه نکرده بود. امروز حضور وزرای سابق حکومت اسلامی در میان «قشرمخالف»، و لات‌بازی‌ و معرکه‌گیری‌ای که برخی مأموران امنیتی و آدمکشان سازمان اطلاعات حکومت اسلامی تحت عنوان «مخالف» در میان «حواریون» برخی «شخصیت‌های» سیاسی به راه انداخته‌اند، به صراحت نشان می‌دهد که پروسة گذار از «قشر متمرکز و مستبد» به آنچه «قشر مخالف» می‌خوانیم با سرعت فراوان در حال تحقق است.

همانطور که شاهدیم این روند پس از کودتای ناموفق انتخاباتی در تهران که حکومت را در برابر افکار عمومی به دو نیم کرد شتاب هم گرفته. به طور مثال، امروز برخی سایت‌ها همچون «روزآن‌لاین» که وابستگی آن به جناح «کلاه‌مخملی‌های» رفسنجانی جای بحث و گفتگو ندارد، در مورد برکناری بیش از 40 سفیر حکومت اسلامی در جریان تغییر و تحولات «دولت جدید»، این برکناری گسترده را به دلیل «عدم‌همکاری» اینان با دولت احمدی‌نژاد تحلیل می‌کند. سایت مذکور در گزارش 11 شهریورماه سالجاری، تحت عنوان «موج جدید تصفیه در وزارت خارجه» قصد دارد به خوانندگان بقبولاند که گروهی از این «دیپلمات‌ها» به دلیل کسب «اجازة اقامت» در محل مأموریت خود، و همگامی‌های‌شان با «جنبش‌ سبز» حتی قصد بازگشت به کشور هم ندارند!‌ اینهمه در پوشش مصاحبه با فردی به نام «هاشم صباغیان»، وزیر کشور «دولت موقت»، و یکی از اعضاء مهم «قشر حواریون استبداد»!

اینکه یک «دیپلمات» بتواند با پاسپورت دیپلماتیک، در کشور محل مأموریت و یا حتی کشور ثالث «اجازة اقامت» بگیرد، شاید آنقدرها که برخی تصور می‌کنند رایج و عملی نباشد. در هر حال دیپلمات‌های حکومت اسلامی مشتی لات‌واوباش‌اند، و معمولاً در ارتباط تنگاتنگ با حق‌وحساب بگیرهای محلی و پورسانتاژهای مختلف قرار می‌گیرند. اینکه محافلی از این اوباش در محل «مأموریت‌شان» حمایت‌هائی صورت داده برای اینان آلاف‌وعلوف تأمین کنند نمی‌باید تعجب‌آور باشد؛ البته اینهمه تا زمانیکه وجود بی‌ارزش‌ دیپلمات‌های کذا در راه بستن قراردادها و چپاول اموال ملت ایران به درد اوباش محلی بخورد!‌ ولی در اینجا قصد ما تحلیل خزعبلات «روز‌آن‌لاین» نیست. این سایت، با انتشار مزخرفاتی از این قبیل، به طور ناخواسته اطلاعات ذیقیمتی از پروسة در حال رشد و نمو در تحولات سیاسی کشور در اختیار ما می‌گذارد. همانطور که گفتیم روند تبدیل «قشر مرکزی» استبداد به «قشر مخالف» به سرعت دنبال می‌شود و در این پروسة جهنمی آنچه اهمیت دارد حفظ شاهرگ‌های ارتباطی غرب در بطن روابط سیاسی در رژیم آینده است.

گفتیم که بیرون کشیدن روح‌الله خمینی از «قشر حواریون استبداد» و قرار دادن وی در «قشرمخالف» از نظر غرب معنا و مفهوم مشخصی داشته؛ وی می‌بایست در زمان موعود خروج از رژیم پهلوی‌ها را بدون فراهم آوردن امکان نفوذ اتحاد شوروی در ایران امکانپذیر می‌کرد. در واقع امروز نیز پروسة کذا همان «اهداف» را گام به گام دنبال می‌کند. برای غرب این مسئله از اهمیت برخوردار است که محافل وابسته به انگلستان و سازمان سیا بدون تحمل ضربه بتوانند در صورت فروپاشی حکومت دست‌نشاندة اسلامی منافع غرب را در ایران محفوظ نگاه دارند. و فراهم آوردن امکان حرکت گستردة اوباش حکومت اسلامی به سوی «قشر مخالف» فقط به این دلیل می‌تواند باشد.

با این وجود، این تغییر و تحول هر چند از نظر غرب بسیار حیاتی تلقی شود، به دلیل تغییرات کلیدی‌ای که در شرایط سیاسی ایران پس از فروپاشی اتحاد شوروی به وجود آمده، در ساختار فعلی آنقدرها که محافل غرب فکر می‌کنند نمی‌تواند کارساز باشد. نخست اینکه برگزیدن یک مسیر تکراری، آنهم در شرایط استراتژیک کاملاً متفاوت، فقط نشان از بن‌بستی است که استراتژی غرب در منطقه با آن روبرو شده. این عمل درست مثل این است که برای رساندن یک کاروان از یک نقطه به نقطة دیگر، کاروان‌سالار در یک صحرای لم‌یزرع همان روشی را برگزیند که در عمق یک جنگل انبوه!‌ از طرف دیگر، با تغییراتی که در شرایط «سخت‌افزاری» و خصوصاً ارتباطات به وجود آمده، زیرجلکی نگاه داشتن این «تحولات» همچون دوران پهلوی‌ها دیگر عملی نیست؛ دست سیاست‌های استعماری بسیار بیش از آنچه «تینک‌تنک‌ها» می‌پندارند در برابر افکار عمومی باز شده. و در آخر مسئله‌ای بسیار مهم و تعیین کننده را نیز نمی‌باید فراموش کرد، درجة وحشیگری و سبعیتی که رژیم دست‌نشاندة آخوندی در راه سرکوب ملت ایران از خود نشان داد جائی برای «پروسه‌های» تکراری باقی نگذاشته، هر چند هنوز عوامل «پرشور» و نانخور غرب در بطن «قشر مخالف» قصد داشته باشند با امثال حسینعلی منتظری، حجاریان، موسوی، کروبی، خاتمی و ... تنور سیاست استعمار را همچنان گرم و داغ نگاه دارند.

به استنباط ما اعمال پروسة تکراری غرب بر فضای سیاست استعماری حکومت اسلامی چند بازتاب مستقیم خواهد داشت که در اینجا به اختصار عنوان می‌کنیم. نخست اینکه در عمل دولت احمدی‌نژاد بیش از پیش هم در بین مردم ایران منزوی می‌شود و هم کارآئی خود را در ارتباط با ساختار‌ها و بافت‌هائی که تعیین‌کنندگان اصلی روابط استعماری در کشورند از دست می‌دهد. در عمل، هر چه دولت احمدی‌نژاد منزوی‌تر شود، عملکرد محافل وابسته به غرب به صورتی پایدار و غیرقابل ترمیم بیشتر صدمه خواهد خورد! غرب در روزهای آینده درمی‌یابد که نمی‌تواند هم احمدی‌نژاد را در داخل منزوی کند ـ این انزوا در چارچوب سیاست‌های استراتژیک غرب بسیار پایه‌ای تصور شده ـ هم با استفاده از اوباش و اراذل اصلاح‌طلب در خارج و داخل کشور آلترناتیوی برای خود فراهم آورد. در نتیجه غرب به سرعت حمایت از احمدی‌نژاد را متوقف خواهد کرد؛ چارة دیگری نیست. اگر پس از انزوای احمدی‌نژاد به مرده‌ریگ رژیم اسلامی هم دیگر امیدی نیست، می‌ماند این اصل کلی که پس از رد کامل گزینة «حکومت اسلامی» چه محافلی مورد حمایت قرار خواهند گرفت؟ همانطور که گفتیم در روزهای آینده تحرکات جدیدی جهت تأمین نیروی سیاسی مورد نیاز برای اعمال تحولات در ایران آغاز خواهد شد.

با این وجود، این مطلب را نیز در همینجا بگوئیم که نیروهای به اصطلاح «جدید» که تحت حمایت غرب پای به میدان تحولات منطقه می‌گذارند، باز هم به دلیل شرایط ویژه‌ای که بر ایران حاکم شده، دیگر نمی‌توانند همچون نمونه‌های گذشته «سرنوشت‌ساز» نیز تلقی شوند.







نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


۶/۱۰/۱۳۸۸

کاسه و شمشیر!



امروز دو برخورد متفاوت را از زبان دو آخوند در دو جایگاه سیاسی مختلف بررسی می‌کنیم. نخست نگاهی خواهیم داشت به اظهارات علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی که در جمع تعدادی از مدرسین دانشگاه‌های کشور ایراد شده. اظهارات وی از این جهت اهمیت دارد که همزمان نشاندهندة سطح نازل تئوریک در تفکر حوزوی شیعی و بازتابی است از آنچه تفکر شیعی‌مسلکان اصولاً «علم» و یا «علوم» به شمار می‌آورد. بررسی دوم را به برخورد حسینعلی منتظری، «ولیعهد» روح‌الله اختصاص می‌دهیم که گویا بر محور «استفتائاتی» در بارة اسلامیت حکومت فعلی و ارتباط «دین اسلام» با تحمیل عقاید، برای گروهی از «صاحب‌نظران» فرهیخته فتوائی صادر کرده‌اند! ‌ همانطور که نهایتاً خواهیم دید تفاوت‌های ظاهری در ایندو دیدگاه صرفاً به دلیل ارتباطی است که هر کدام از ایندو آخوند با قدرت تشکیلاتی و سیاسی حاکم در کشور ایجاد کرده‌اند. یکی از اینان با تکیه بر ابزار قدرت استعماری به آلاف‌وعلوف رسیده و به قولی «رهبر شیعیان» جهان شده! دیگری ظاهراً در «حصر» قرار دارد، و در حال حاضر نقش «حسین مظلوم» بازی می‌کند.
به عبارت ساده‌تر یکی می‌پندارد شمشیر برهنه و برا در دست گرفته و دیگری بر این باور است که از موضع «مظلومان» دفاع می‌کند. در عمل آنچه سال‌ها پیش زنده‌یاد «صادق هدایت» در مورد اسلام در جامعة ایران عنوان کرده بود هنوز نیز به صراحت رایج است: شمشیر بران و کاسة گدائی!

با این وجود فقط از «برکت» حکومت اسلامی است که امروز ما ایرانیان قادریم با چشم غیرمسلح «تضاد» بنیادین بین تفکر شیعی‌مسلکان را با جهان معاصر به این وضوح مشاهده کنیم. خامنه‌ای در دیداری که روز 8 شهریور سالجاری با «اساتید» داشته پس از عنوان این مطلب که 2 میلیون، از سه و نیم میلیون دانشجوی کشور در علوم انسانی تحصیل می‌کنند، می‌گوید:

«مراکز علمی و دانشگاه‌ها در زمینة کار بومی و تحقیقات اسلامی در علوم انسانی و همچنین تعداد اساتید مبرّز و معتقد به جهان‌بینی اسلامی رشته‌های علوم انسانی در حد این تعداد دانشجو نیست.»


البته ما هم کاملاً با ایشان موافقیم. ملت ایران به عنوان یکی از جوانترین جوامع بشری مسلماً تحت شرایطی که دولت احمدی‌نژاد برای مراکز علمی و فرهنگی کشور به وجود آورده قادر نخواهد بود چنین «تودة» گسترده‌ای را آنچنان که باید و شاید در راه تحصیل علم همراهی کند! به طور کلی در دانشگاه‌های کشور، و نه صرفاً در رشته‌های علوم انسانی کتابخانه، تحقیقات، مطالعات فردی، و ... همه و همه جنبة تزئینی و نمایشی پیدا کرده. در شرایطی که مهم‌ترین بودجه‌ها در کشورهای صنعتی به تجهیز کتابخانه‌ها، لابراتوارها و مراکز مطالعاتی اختصاص می‌یابد، در ایران از دیرباز تحصیلات دانشگاهی در حد بالا بردن «مفروضات» و «حفظیات» دانشجو عمل کرده. دانشجوی ایرانی در این نوع برخورد با پدیدة «علم» درمی‌یابد که علم نیز نوعی حفظیات است، و می‌باید همانطور که «استاد» انتظار دارد بر روی کاغذ بیاید!‌

از طرف دیگر شاید مقصود علی خامنه‌ای از کمبود استادان «معتقد به جهان‌بینی اسلامی» همان آخوندها و روضه‌خوان‌های باعمامه و بی‌عمامه باشند که گویا به نظر ایشان تعدادشان در دانشگاه‌ها کم است! ولی در همینجا می‌باید بگوئیم، آنچه در فرهنگ جاری و در مراکز علمی جهان تحت عنوان «علوم انسانی» معرفی می‌‌شود در عمل، نه در مسیر توجیه «الهیات» که درست در مسیر عکس آن حرکت می‌کند. از نظر تاریخ علوم نیز «علوم انسانی» فقط پس از فروپاشی احاطة فلسفی و عملی «مبانی» مسیحیت در جهان غرب حرکت خود را آغاز کرده. خلاصة کلام در آنچه امروز ملت‌های جهان «علوم‌انسانی» می‌خوانند، مبانی دین در مقام آندسته از مبانی‌ قرار نمی‌گیرد که محقق تلاش در مسیر «توجیه» آن داشته باشد؛ این «مبانی» در حد «باورهای» عوام‌ و عوام‌گرائی مورد بررسی علمی است.

به طور مثال، در هیچ مکتب جامعه ‌شناسی‌، «محقق» در برخورد با پدیدة «سینه‌زنی» برای امام سوم شیعیان از این رخداد در مقام یک عمل «اصیل» و «ارزشی» و «عرفانی» و «گرانقدر» و ... سخن به میان نخواهد آورد. پژوهشگر می‌نگارد که در کشوری به نام ایران این باور نزد عوام‌الناس مشاهده می‌شود که همه ساله در موعد مقرر با پوشیدن لباس سیاه، «سینه زدن» و زنجیرزدن و شمایل‌گردانی، شرکت‌کنندگان در این مراسم می‌توانند در سطح محدودی از جامعة خود نزد دیگران نوعی «احترام ویژه» جستجو ‌کنند! اینکه این «احترام» ارزشمند است یا خیر دیگر مورد بررسی قرار نمی‌گیرد. از طرف دیگر، محققی که روانشناسی اجتماعی را بررسی می‌کند، «سینه‌زن» را در روند نوعی پروسه «شناسائی» نیز می‌بیند، و در این مسیر خواهد دید که «سینه‌زن» سعی دارد با نوعی رفتار اجتماعی خود را با ارزش‌های فرضی‌ای «شناسائی» ‌کند که گویا در «قصه‌ها» و روایات به فردی به نام حسین‌ابن‌علی منسوب کرده‌اند. ولی محقق، حسین‌ابن‌علی را مورد تشویق و تأئید قرار نخواهد داد. همین محقق بالاجبار می‌باید عنوان کند که نزد قشرهای درس‌خوانده‌تر و مطلع‌تر این «عملیات» زیاد هم مورد تأئید نیست؛ و اینکه «موضع افسانه‌ای» سینه‌زنان بیشتر نزد قشرهای کم‌اطلاع‌تر و کم‌سوادتر مورد توجه قرار می‌گیرد!‌

به عبارت دیگر در روند بررسی جامعه‌شناسانة مراسم «سینه‌زنی»، محققین در علم جامعه‌شناسی به هیچ عنوان برخورد «ارزشی» با رخدادها صورت نخواهند داد. تحقیق جامعه‌شناسانه نوعی ارتباط اندام‌وار میان هنجار‌های اجتماعی، نقش «سینه‌زن»، عملکرد بنیادهای مالی و صنعتی در بطن این پروسه و حتی فضاسازی‌هائی که تحت عنوان «فرهنگی‌» در حواشی آن صورت می‌گیرد را هدف قرار می‌دهد، ولی هیچکدام از این پروسه‌ها را به ارزش نخواهد گذاشت. چرا که در اینصورت کار وی دیگر تحقیق «جامعه‌شناسی» نیست؛ بولتن‌نویسی برای سپاه پاسداران و بسیج مستضعفان است!

البته می‌توان حدس زد که این نوع «بررسی علمی» از نظر «رهبر شیعیان جهان» زیاد مناسب نباشد. می‌دانیم که اینان همه چیز، حتی «علم» را هم در خدمت این حکومت بدبخت و خاک‌برسر می‌خواهند. اینان این حکومت دست‌نشانده را با اعتقادات دینی مردمان این سرزمین عجین کرده‌اند، و تحت عنوان حمایت از «دین مردم» همه چیز را در مسیر تحکیم پایه‌های جباریت خود تحلیل می‌کنند. می‌بینیم که تحکیم پایه‌های قدرت خلافت هزارة سوم میلادی به نظر آنقدرها از این نوع «جامعه‌شناسی» منتفع نمی‌شود، در نتیجه علی خامنه‌ای شمشیر عاریه‌ای که از دست مقدس استعمار دریافت داشته‌ بالای سر می‌برد، و به همان به اصطلاح «اساتید» که حاضر شده‌اند پای منبر یک آخوند جنایتکار بنشینند می‌گوید:

«بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه‌هائی است که مبانی آن‌ها مادیگری و بی‌اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بی‌اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی می‌شود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاه‌ها منجر به ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد»


همانطور که بالاتر گفتیم، نه «بسیاری» از علوم انسانی، که تمامی علوم انسانی بر پایة رد «الهیت» شکل گرفته. اینکه علی خامنه‌ای نوعی «تلطیف موضع» می‌کند و بجای اعلام اینکه تمامی این علوم بر پایة «کفر» است، به قول خودش «بسیاری» را غیراسلامی معرفی کرده فقط به این دلیل است که دکان «دانشگاه‌بازی» در حکومت اسلامی تعطیل نشود. می‌دانیم که «دانشگاه‌بازی» در این حکومت که نه کاری با علم و علوم دارد و نه حتی انسان را به چیزی می‌گیرد، همان نقشی را پیدا کرده که «انتخابات» در توجیه پایه‌های جباریت‌اش ایفا می‌کند. کم نیستند روزی‌نامه‌های غرب که با تکیه بر «تعداد قابل توجه دختران دانشجو» در این رژیم، ستم بر زنان ایرانی را در این حکومت پنهان نگاه می‌دارند و این تشکیلات ضدبشری را در افکار عمومی جهانیان به صورتی تطهیر می‌کنند. به همین دلیل است که دانشگاه باز کردن و فرستادن جوانان مردم سر کلاس‌های «درس»،‌ در حکومتی که نه علم را قبول دارد و نه انسان،‌ تا به این حد «مهم‌» و «حیاتی» شده!

ولی می‌دانیم که از آموزه‌های فروید گرفته تا «یونگ»، و از نظریه‌پردازی‌های «اسکینر» گرفته تا «پیاژه»، و از دورکیم تا جامعه‌شناسان معاصر آمریکائی و حتی نظریه‌پردازان اقتصادهای کلان و قوم‌شناسی و فرهنگ‌شناسی و ... همه و همه بر پایة نوعی «علمی‌ات» خود را تعریف کرده‌اند؛ اینان نشان داده‌اند که این علمی‌ات بر یک «عینی‌ات» متکی است. هر چند که این «عینی‌ات‌ها» می‌تواند در بطن دیگر نظریات مخدوش هم جلوه کند! با این وجود در هیچ رده‌ای از نظریه‌پردازی، انسان معاصر پدیده‌ای به نام «علمی‌ات دینی» را تعریف نکرده، چرا که «عینیت دینی» نمی‌تواند وجود داشته باشد. این عدم وجود هم دلیل دارد: دین «عینی‌ات» ندارد، چرا که صرفاً بر توهم و باور تکیه دارد و تعبدی است! فرستادن یک «کتاب» از آسمان برای محمد در غار حرا، آنهم محمدی که گویا سواد خواندن و نوشتن نداشته، نمی‌تواند یک بحث علمی تلقی شود. این اصل را امروز نمی‌توان به زیر سئوال برد. نه در دانشگاه و نه در هیچ محلی که یک انسان فرهیخته که سر به تنش می‌ارزد در آن حضور داشته باشد. آقای خامنه‌ای چه دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند!

البته در این مختصر قصد تحلیل گزافه‌گوئی‌های این فرد نادان و جنایتکار را نداریم، و تحلیل «کلام» وی را در همین مقطع به پایان می‌رسانیم. ولی یادآور شویم که علوم انسانی به هیچ عنوان «آغازگر» پروسة تردید و آنچه وی «شکاکیت» در اصول دینی معرفی می‌کند نبوده‌. این «باور» نیز صرفاً بازتابی است از بی‌سوادی حاکم بر حوزه‌های جهلیة شیعی‌مسلکان، و اوباش عمامه‌به‌سر در کشور ایران. اگر علوم‌انسانی توانست با خارج شدن از حیطة برخورد «ارزشی» با انسان، فردیت‌ها را آزاد کرده و مورد مطالعه قرار دهد ـ دقیقاً به همین دلیل است که در نظام پیشرفتة اتحاد شوروی علوم انسانی نتوانست آنچنان که باید و شاید پای پیش گذارد، چرا که «فردیت‌های» آزادشدة انسان به علوم انسانی زمینة حرکت و تعالی داده؛ و استالینیسم نمی‌توانست حامی مناسبی برای تحرک «فردیت‌ها» باشد ـ با اینهمه این ریاضیات، نجوم و فلسفه بود که در آغاز کار نخستین ضربه‌ها را بر پیکر تحجر و تحمیق دینی در تاریخ بشر وارد آورد. آقای خامنه‌ای بجای آنکه سر چهارپایه سوار ‌شوند، و برای مشتی مزدور که جایگاه ارزشمند استادی دانشگاه را به ضرب حمایت سرنیزه اشغال کرده‌اند مزخرفات سر هم ‌کنند، بهتر بود نگاهی به رباعیات حکیم نیشابوری، همان عمر خیام می‌انداختند تا می‌دیدند که «شکاکیت» در تاریخ تفکر ایرانی حداقل تا آنجا که به قرون وسطی مربوط می‌شود ریشه در کجا دارد.

البته از نظر سیاست جاری کشور «حمله» به علوم‌انسانی در دانشگاه‌ها، آنهم درست پس از کودتائی که بی‌آبروئی آن عملاً گریبان احمدی‌نژاد و شخص خامنه‌ای را گرفته، دلیل دارد. حکومت به شدت از بازگشائی دانشگاه‌ها نگران است. و این نگرانی به طریقی که مشاهده می‌کنیم خود را نشان داده. با این وجود تجربة عملی ثابت کرده که سیاسی‌ترین و مشکل‌آفرین‌ترین دانشکده‌ها، نه دانشکده‌های علوم‌انسانی که دانشکده‌های فنی و صنعتی در کشور ایران هستند. در عمل آقای خامنه‌ای که حتی در حد «خزعبلات» نیز نمی‌تواند ارتباط اندام‌وار ریاضیات و فیزیک کوانتوم را با شکیات عنوان کند، شمشیر زنگ‌زده‌اش را به صورتی که می‌بینیم به خیال خود بر علیه علوم‌انسانی بالا برده! البته قصد اصلی ایشان حتماً این بوده که زیاد هم زحمت «تورق» کتاب و جزوه بر ساواکی‌هائی که نطق‌هایش را سر هم می‌کنند تحمیل نکرده باشد!

در بارة سخنان این فرد سخیف و نادان همین بس: «گفت من پنداشتم برجاست زور، خود بدم از ضعف خود نادان و کور»! با این وجود محور اصلی سخنان بی‌پایه و احمقانة‌ خامنه‌ای، مطالبات نوین دولت دست‌نشاندة اسلامی از سرکوبگران در محیط‌های دانشگاهی و علمی کشور است. خامنه‌ای به صراحت عنوان می‌کند که این «نوع دانشگاه» دیگر دردش را دوا نخواهد کرد؛ می‌ماند این پرسش که زیاده‌خواهی و تمامیت‌طلبی در یک فاشیسم کوردل اسلامی تا کجا می‌تواند به پیش رود؟ اینکه این حکومت با تکیه بر حمایت اجنبی تا کجا می‌خواهد خون ملت ایران را در شیشه کند؟

ولی از آنجا که بررسی و تحلیل همزمان مزخرفات خامنه‌ای با ترهات حسینعلی منتظری را هدف نگارش مطلب امروز معرفی کرده بودیم، شاید بهتر باشد نگاهی هم به فتوی اخیر این «لعبت» نجف‌آباد داشته باشیم. منتظری می‌پندارد پای خود را از فضاسازی‌های فاشیستی و کشتارهای رژیم اسلامی بیرون گذاشته. البته سخنرانی وی در مورد رد حکم اعدام‌ برای کسانیکه دادسرای «انقلاب» به صورت فله‌ای محارب معرفی می‌کرد، در دست است. نویسندة این وبلاگ شخصاً آنرا مطالعه کرده. ولی مشکل امروز کشور ایران به هیچ عنوان به این خلاصه محدود نخواهد شد که یک آخوند «خوب» گویا در تضاد با یک آخوند «بد» قرار گرفته! منتظری با در نظر گرفتن حمایتی که از مجلس خبرگان صورت داد ـ خود وی رئیس این مجلس شد در شرایطی که خمینی مجلس مؤسسان را به مردم ایران وعده داده بود ـ و پیگیری جدی وی در راه تصویب اصل ولایت‌فقیه در دوران حیات طالقانی جای بحث باقی نمی‌گذارد که همدست و همکار حکومت فعلی است. حال اگر میان دو محفل آخوندی بر سر کسب حمایت از اجنبی و تقسیم «غنائم» دعوا به راه افتاده به هیچ عنوان دلیلی بر توجیه مواضع یکی از اینان نخواهد بود.

در سطور بالا «شمشیر بران» را در دست آخوند جماعت نشان دادیم، دیدیم که اینان زمانیکه بر خر مراد سوار می‌شوند حتی اینشتین و کوپرنیک را هم در خدمت اسلام و آخوند می‌خواهند. اینک نگاهی نیز به تئاتر «کاسة گدائی» هم اینان می‌اندازیم. منتظری در تاریخ سوم شهریورماه سالجاری گویا در جواب به «استفتاء» برخی فرهیختگان در مورد حکومت اسلامی و نقش «مردم» در آن فتوائی صادر کرده. قبل از بررسی محتوای این به «فتوی» نگاهی به تاریخچة حضور سیاسی منتظری در جامعة ایران داشته باشیم. ما ملت، زمانیکه خمینی به صراحت دروغ می‌گفت و مردم را برای حفظ موقعیت آخوندجماعت به جان یکدیگر می‌انداخت، و در عمل حیثیت و شرافت ملت ایران را در صحنة بین‌المللی لگدمال می‌کرد، به یاد نداریم که اظهارات مشعشعانه‌ای از زبان حضرت ‌آیت‌الله منتظری شنیده باشیم. ایشان از نظر خشک‌فکری و حمایت از سرکوب مردم و رواج تحجر به هیچ عنوان تفاوتی با علی خامنه‌ای ندارند. تفاوت میان اینان را می‌باید بیشتر در بهره‌وری آن‌یکی از امکانات و پول و ثروت چپاول شدة ملت ایران و بی‌نصیبی «ظاهری» این‌یکی از نعمات «استعمار داده» تلقی نمود.

تاریخ ایران مملو از تجربیات هولناکی است که امروز بازیگران واقعی آن را به صراحت به چشم می‌بینیم؛ آخوندهای ظاهراً مختلف‌الجهت! صفوف فشردة ملیون ایران طی مبارزات گستردة خود در راه تأمین آزادی سیاسی، حکومت قانون و استقرار یک نظام انسان‌محور پیوسته در میان دو یا چند قطب «شیعی‌مسلک» خودفروخته پاره پاره شده؛ بزرگان این نهضت‌ها، از عشقی‌ها و فرخی‌ها تا صوراسرافیل‌ها و ستارخان‌ها پیوسته توسط دست‌های خودفروختگانی از قماش خامنه‌ای و منتظری به چوبه‌های دار سپرده شده‌اند. منتظری، این عنصر خودفروخته که امروز قطب الهیت برخی «مجاهدنمایان» نیز از آب درآمده، در جواب به استفتاء می‌گوید:

«مشروعیت ولایت و حاکمیت غیرمعصومین با انتخاب صحیح و آزاد مردم محقق می‌شود و بدون آن نه مشروعیت دارد و نه مقبولیت»


جای بحث ندارد که عبارات فوق فقط جهت توصیف آنچه «تقلبات انتخاباتی» اخیر معرفی شده در متن فتوی جایگیر شده است. ولی حضرت «فقیه عالیقدر» به قول معروف «آبخورش» را می‌گذارد و در محل مشخص می‌کند که مشروعیت ولایت و حاکمیت با «انتخاب صحیح و آزاد مردم» محقق می‌شود. حال اگر روزگاری همین حسینعلی منتظری که تا این حد در متن فتوی ژست «دمکرات» نیز گرفته، شمشیر زنگ‌زدة خامنه‌ای بدبخت را به دست بگیرد، مشکل ما ملت سر جایش باقی است. ایشان آناً می‌آیند سر همین «انتخاب صحیح و آزاد مردم» و مشخص می‌کنند که این «انتخاب صحیح» تفاوت زیادی با همان نظارت استصوابی نمی‌تواند داشته باشد.

خلاصة کلام آقای منتظری حرف تازه‌ای بر زبان نرانده‌اند. ایشان همان مزخرفات خمینی را در نوفل‌لوشاتو با سه دهه تأخیر به ما ملت تحویل می‌دهند. به طور مثال، موضع این مردک بی‌حیثیت که پنج دهه است خود را به عنوان «آزادیخواه» بر فضای سیاست کشور تحمیل کرده، هنوز در ارتباط با اعلامیة جهانی حقوق ‌بشر، وضعیت زن در جامعة ایران، تعدد زوجات، حجاب اجباری، قوانین ضدبشری مردسالار در روابط خانوادگی، قوانین زن‌ستیز ارث و حتی احکام مفتضحانة فقه شیعه که در آن‌ها قصاص، شکنجه و شلاق و هزاران جرم مشخص به عنوان «مجازات مجرمین» رسمیت قانونی پیدا کرده، مشخص نیست. ما هنوز نمی‌دانیم که این «گاو نه‌من شیر» نجف‌آبادی آیا اعلامیة جهانی حقوق بشر را اصولاً قبول دارد یا خیر! مسلماً جماعت خودفروخته‌ای که حضرت «آیت‌الله» را تبدیل به سجادة نماز کرده و مرتب بر ایشان خم و راست می‌‌شوند و در رادیوهای مغرب زمین به او و همپالکی‌هایش «میدان» و تریبون می‌دهند خوب می‌دانند چه مطالبی را نمی‌باید از حضرت آقا سئوال کرد!‌ ولی ما در همینجا می‌گوئیم، این کاسة گدائی و «دمکرات‌نمائی» که اینک در دست منتظری می‌بینیم همان شمشیر زنگ‌زدة استعماری است که در کف خودفروخته‌ای به نام علی خامنه‌ای قرار گرفته. مسئله صرفاً این است که کدام یک از اینان بر اریکة‌ قدرت تکیه زند.

در پایان، این مطلب را مطرح می‌کنیم و بر آن در آینده پافشاری خواهیم نمود که این نوع «ادبیات آخوندی» که در پس پرده دست‌های سرمایه‌داری غرب و در رأس آنان انگلستان و آمریکا حامیان اصلی‌اش به شمار می‌روند می‌باید یک‌بار و برای همیشه از صحنة سیاست کشور ایران زدوده شود. ادبیات سیاسی در ایران می‌باید پای به دوران رنسانس و بلوغی از آن خود بگذارد، ایرانیان می‌باید بر عمر گزافه‌گوئی‌ها، مبهم‌پردازی‌ها و کلی‌گوئی‌هائی که نهایت امر پس از شکست جنبش مشروطة ایران روضه‌خوانی و مداحی را تبدیل به ادبیات سیاسی کشور کرده، و از این مسیر منافع ملی را بازیچة دست اجانب نموده نقطة پایان بگذارند. مطمئن باشیم که آن روز دور نیست!






...

۶/۰۸/۱۳۸۸

نبرد خدایان!


علیرغم آرامش نسبی در غوغا و هیاهوئی که طی نمایشات «پساانتخاباتی» فضای سیاسی کشور را فرا گرفته بود، «بحران» هنوز از میان نرفته و در شرایط فعلی این بحران سیاسی بیش از پیش حضور خود را به نمایش خواهد گذارد. احمدی‌نژاد با تکیه بر عملکردهای رایج طی 80 سال گذشته ـ دورانی که استعمار غرب حاکم بلامنازع بر صحنة سیاست کشور بوده ـ بدون توجه به این بحران ریشه‌دار سیاسی «یک کابینه» نیز به مجلس معرفی کرده! با این وجود شواهد نشان می‌دهد که عملاً دست‌و پای‌اش در پوست‌گردو است. اگر می‌گوئیم «یک کابینه»، به این دلیل است که کابینة پیشنهادی وی اصولاً فاقد شخصیت سیاسی مشخص است. تردیدی نیست که حتی «شخصیت‌های» شناخته شدة جریان به اصطلاح اصولگرا نیز حاضر نشده‌اند در کابینة احمدی‌نژاد شرکت داشته باشند.

در اینجا این سئوال مطرح می‌شود که «شخصیت‌های» شناخته شدة اصولگرا که یا می‌باید شخصاً حامی احمدی‌نژاد باشند، و یا حداقل از جمله محافلی به شمار می‌روند که روند تقلب‌های رایج انتخاباتی را مورد تأئید قرار می‌دهند، در چه مقطعی و در چه هنگامه‌ای در برابر مخالفان روزافزون احمدی‌نژاد از وی حمایت خواهند کرد؟ به صراحت بگوئیم، آقای احمدی‌نژاد در وضعیتی نیست که حامیان وی «نیازی» به اعلام حمایت از ایشان نداشته باشند؛ اگر این عمل صورت نمی‌گیرد دلیل روشنی دارد: حامیان کذا «فرضی» و مجازی‌اند، واقعی نیستند و فقط در طبل و دهل رسانه‌های دست‌ساز وجود خارجی پیدا کرده‌اند! در واقع «کودتای» کذا صرفاً نه بر علیه اصلاح‌طلبان که بر علیه کل حکومت اسلامی صورت گرفته، و اگر محافلی هنوز جیغ‌وفریادشان به هوا بلند نشده برای این است که می‌پندارند در پس دیوار سکوت می‌توان تا ابد پنهان ماند و خود را از تیغ برندة کودتاچیان محفوظ نگاه داشت.

فقط به این دلیل است که از حضور «شخصیت‌های» اصولگرا در کابینة احمدی‌نژاد اصولاً نشانی در دست نیست، و نخستین مخالفت‌ها با دولت پیشنهادی وی در گلة نمایندگان مجلس از سوی محمدرضا باهنر، یکی از به اصطلاح همین اصولگرایان صورت می‌گیرد! با این وجود، مشکل به هیچ عنوان در این مرحله نمی‌باید جستجو شود. چرا که موضع‌گیری‌های «مخالفان» و حمایت‌های «موافقان» در این مقطع به طور کلی مفهوم سیاسی و تشکیلاتی خود را از دست داده. در مخالفت با دولت دیگر حد فاصلی میان «اصلاح‌طلب» و «اصولگرا» وجود ندارد، و دولت به سرعت در میدانی منزوی خواهد شد که به دست خود «افتتاح» کرده. حضور احمدی‌نژاد در صحن مجلس فرمایشی، آنهم در حلقة محافظان مسلح بخوبی نشان ‌داد که ارتباط این مجلس، هر چند بی‌شخصیت و فرمایشی، با دولت احمدی‌نژاد ارتباطی کاملاً مصنوعی و بی‌معنا است. این ارتباط تصنعی ایجاب می‌کند که «رئیس» چنین دولتی هنگام تقاضای رأی اعتماد از «نمایندگان»، مجلس را نخست با نیروهای انتظامی به اشغال خود در ‌آورد! حال می‌باید پرسید ارتباط این به اصطلاح «مجلس» که همچون بره‌ای رام و بی‌اراده، اگر نگوئیم موجودی لال و کور و کر است، با آن «دولت» همه فن حریف چه می‌تواند باشد؟

اینجاست که بالاجبار جهت ارائة تحلیل از آنچه در کشور می‌گذرد، می‌باید از فضای شناخته شدة سیاسی، فضائی که طی 80 سال گذشته در آن غوطه می‌خوردیم تا حدودی فاصله بگیریم. دولت جدید احمدی‌نژاد شاید نخستین دولت ایران پس از کودتای میرپنج در 1299 باشد که در ساختار درونی خود و در ارتباط با سیاست‌های کلیدی جهانی از فلسفه‌ای جدید برخوردار ‌شده. البته این دولت نیز دست‌نشانده و نوکر اجنبی است؛ با این وجود همچون پیشینیان نمی‌تواند از حمایت بی‌شائبه و بی‌قیدوشرط محافل حامی برخوردار باشد. در نتیجه شاهدیم که پدیده‌ای به نام «اوپوزیسیون داخلی» نیز در کشور فعال باقی مانده، و ظاهراً پس از سخنرانی‌ اخیر علی خامنه‌ای در رد وابستگی رهبران این «اپوزیسیون» به دولت‌های اجنبی، این گمانه شدت می‌‌گیرد که احمدی‌نژاد نمی‌تواند خود را از شر اینان برهاند.

البته برخی محافل، خصوصاً آنان که در ایالات متحد تحت حمایت سازمان‌های اطلاعاتی غرب در مسیر به قدرت رساندن یک «حکومت اسلامی خوب» فعال شده‌اند، از سخنان اخیر علی خامنه‌ای برداشت‌هائی غیرواقعی صورت دادند. اینان قصد تحمیل این باور را بر مردم دارند که گویا دولت در شرایط فعلی در حال سپردن قدرت به دست محافل «رقیب» است! می‌باید به صراحت بگوئیم که این نوع تحلیل بسیار کودکانه می‌نماید. موضع‌گیری علی‌خامنه‌ای در رد وابستگی رهبران «اوپوزیسیون داخلی» ـ این رهبران به احتمال زیاد موسوی و کروبی باید باشند ـ به این معناست که دولت احمدی‌نژاد نمی‌تواند با تکیه بر آنچه اینان طی سه دهه «مشروعیت نظام» تعریف کرده‌اند، خون‌شان را بر زمین بریزد. تأئید ضمنی علی خامنه‌ای از صلاحیت موسوی و کروبی نشان می‌دهد که دولت جدید می‌باید به صورت همزمان یک سیاست تمامیت‌خواه و سرکوبگرانه را با حمایت محافل اجنبی در کشور اعمال کند، و در مقاطعی مجبور باشد که به همین «اپوزیسیون» دست‌ساز که به نوبة خود به دیگر محافل خارجی وابسته است و دست‌اش تا مرفق به خون مردم نیز آغشته، حساب پس بدهد!‌ انصافاً می‌باید پذیرفت که «شرایط» فعلی نوین و غیرمعمول است.

می‌دانیم که در نظام‌های استعماری، به قول معروف هر چه میمون زشت‌تر باشد، بازی‌اش هم بیشتر می‌شود! و دولت‌های وابسته در این نوع نظام‌ها نه تنها ملک و ملت را به چپاول اجنبی می‌دهند که خود را «سایة خدا» هم معرفی می‌کنند. و همانطور که شاهد بودیم، آخوندی به نام جنتی، که از مهره‌های مهم تقلبات و سرکوب‌های «انتخاباتی» است، چندی پیش دادوفریاد به راه انداخت که مخالفت با این دولت اصلاً مخالفت با خداست! البته «ادله» هم کافی و وافی بود! ایشان می‌فرمودند که، «مردم» به این دولت رأی داده‌اند، مقام معظم که خودشان یک‌پا امام‌زمان تشریف دارند این دولت را «تأئید» فرموده‌اند، پس کسی که دولت را قبول نداشته باشد کافر است. البته می‌دانیم که بر اساس همان دستورات «الهی» اعمال این قماش کفار مستوجب مرگ نیز خواهد بود! ولی چند دقیقه‌ای بیشتر از این «سخنرانی» نغز و پرمعنا نگذشته بود که مخالفان داخلی احمدی‌نژاد، حسابی به «سایة خدا» بی‌ناموسی فرمودند، و اول و آخر ایشان و جنتی را هم روی سایت‌ها و روزنامه‌های‌شان گفتند.

خلاصة مطلب همانطور که در داستان کوتاهی به نام «سینما» عنوان کردیم، فضای سیاسی کشور از مرحلة «تک‌خدائی» به طور کلی خارج شده، و پای به مرحلة «دوخدائی» گذاشته؛ و از قدیم و ندیم گفته‌اند: هیچ دوئی نیست که سه نشود!‌ و ما در همینجا عنوان کنیم که روند تکثیر خدایان همچنان ادامه خواهد داشت. خلاصه هم‌میهنان عزیز! به فیلم «نبرد خدایان» خوش آمدید!‌ کمربندها را محکم ببندید و خصوصاً به هیچ عنوان از روی صندلی، حتی جهت رفع حاجت بلند نشوید! ‌ اگر «حاجت» گریبان‌تان را واقعاً گرفت همانجا در محل کار را تمام کنید که قضیه بیخ‌ پیدا کرده.

همانطور که دیدیم امروز پای به مرحلة «نبرد خدایان» گذاشته‌ایم، هر چند که خدایان ما مشتی فزرتی و دزد و جنایتکار و وابسته به اجنبی باشند. در راستای همین تغییر بنیادین در فضای سیاست کشور است که بالاتر در مورد نقشی که مجلس فرمایشی امروز می‌باید ایفا کند سئوالاتی را مطرح کردیم. می‌دانیم که اگر دولت «سایة خدا» است، مجلس نمی‌تواند با «سایة خدا» مخالفت کند. در نتیجه در چارچوب همان رسوم «مرضیه» مجلس نقش پامنبری برای دولت ایفا خواهد کرد! ولی اگر قرار باشد «هم‌سفره‌ای‌ها» به اول و آخر دولت در داخل کشور نجاست کنند، مجلس برای عقب نماندن از قافلة «نجاست‌اندازان» و روند نجاست‌اندازی مسلماً سعی خواهد داشت که وزین‌‌ترین نجاست را خود رأساً حوالة سر رئیس دولت کند. به همین دلیل است که مهم‌ترین «شخصیت‌های» اصولگرا در داخل مجلس فرمایشی سخت‌ترین مواضع را بر علیه احمدی‌نژاد اتخاذ کرده‌اند.

می‌دانیم که سیاست زمانیکه از مرحلة «الهی» و «قرآنی» و «شیعی» و «خدائی» و ... خارج می‌شود بیشتر به یک «نمایشنامة فکاهی» می‌ماند. فکاهیاتی که اگر تماشاچیان با زیر و بم آن آشنائی کافی داشته باشند، برخی اوقات از شدت خنده اشک به چشم‌شان خواهد آورد. و بعید نیست که ناظران اشتباهاً این گریه و زاری را نشانة تألم و تأثر هم‌میهنان نیز تلقی کنند. امروز اگر قرار باشد «الهیت» دولت احمدی‌نژاد به صورتی که می‌بینیم «تق‌اش» به در آید، «فکاهیات» به سرعت جای «الهیات» را خواهد گرفت. در نتیجه دولتی که ابزار توجیهی «الهیت» خود را از دست داده، در ارتباط با مواضع خود در هر گام با راه‌بند روبرو خواهد بود. «رأی‌اعتماد» برای کابینه یکی از این مراحل است؛ مرحلة بعدی به احتمال زیاد بودجة کشور است، و قضیه به همین صورت ادامه خواهد یافت. اینهمه به این دلیل که مجموعه‌ای که امروز تحت عنوان «اصولگرائی» سر از دکان کودتاچیان به در آورده از نظر سیاسی فاقد ساختار و پایه و اساس است. اصولاً این نوع «تفکرات» سیاسی در فضای کشور از روز نخست تعریف نشده‌، و کسی نمی‌داند که اصولگرائی و اصلاح‌طلبی و مشارکت‌چی‌بازی و ... چیست؟

در نتیجه نه تنها عملکرد دولت در یک ابهام کامل امتداد خواهد یافت که مخالفان داخلی این دولت و حتی مخالفان خارجی کل این حکومت نیز همگی در ابهام باقی می‌مانند. این در واقع مرده‌ریگ فاشیسمی است که طی سالیان دراز بر ملت ایران تحمیل شده، و از دیرباز در فضای سیاست کشور، موجودیت مخالفان و موافقان را فقط در چارچوب ارتباط‌شان با عملکردهای «دولت» تعریف کرده. اینان در چارچوب سیاست‌هائی فصلی، روزگاری به دولت «صدآفرین» گفته‌اند و با آن همکاری‌ها کرده‌اند و ایامی رسیده که با دولت «کارد و پنیر شده‌اند!» این برخورد بی‌پایه و «فصلی» مسلماً مدتی در شرایط جدید نیز دوام و بقای خود را حفظ خواهد کرد، هر چند که به استنباط ما عناصر «فصلی» به سرعت فضای سیاست را به نفع عناصر پایدارتر ترک خواهند نمود.

دولت احمدی‌نژاد اگر می‌توانست نقش تیمور بختیار و میرپنج و روح‌الله خمینی را بازی کند،‌ می‌بایست همچون اینان در اسرع وقت سر مخالفان را زیر آب می‌کرد. از آنجا که چنین نشده، مخالفان به سرعت از وزنة سنگین‌تری برخوردار می‌شوند، و این احتمال وجود دارد که به طور کلی دولت حتی پیش از سرآمد موعد مجبور به ترک جایگاه خود شود. به همین دلیل دست‌هائی در کارند تا از یک سو «اصلاح‌طلبان» را به عنوان یک گزینة «قابل قبول» به ملت ایران تحمیل کنند، و از سوی دیگر جناح‌هائی را در خارج از کشور در چارچوب همین نوع «نظریة حکومت مذهبی» فعال کرده‌اند تا در صورت تزلزل در پایگاه عملیاتی و اجرائی کل حکومت به سرعت اهرم‌ها را به دست اینان بسپارند. در واقع طرفداران دمکراسی سیاسی و آزادی‌های اساسی و مطروحه در اعلامیة جهانی حقوق‌بشر در برابر چند لایه مقاومت‌های سیاسی و تشکیلاتی قرار گرفته‌اند.

در نخستین لایه می‌باید دولت فعلی و اوباش لباس‌شخصی و پاسداران و مقام معظم را بازشناخت. این «لایه» در عمل همان لایه‌ای است که از طریق سخنرانی اخیر علی خامنه‌ای «الهیت» خود را رسماً به زیر پای گذاشت و قبول کرد که بر خلاف آنچه تا به حال تبلیغ می‌شد، مخالفان داخلی و خودی این دولت وابستگان به «دشمن» نیستند! اگر این لایه نتواند اهدافی را که در سیاست‌های فرامرزی برای آن تعیین شده به پیش براند نوبت به اصلاح‌طلبان داخلی خواهد رسید، و در صورت ناکامی اینان دست اوباش و پاسدارانی را به قدرت بند خواهند کرد که امروز در خارج از کشور مبلغین «اسلام دمکراتیک و انسانی» شده‌اند. فقط پس از ناکامی اینان است که نوبت به طرفداران دمکراسی می‌رسد! البته مبلغان خط حکومت کارگری و دیکتاتوری استالینیست نیز معتقدند که در آخر کار حکومت «حق» آن‌هاست. خلاصه بگوئیم، «نبرد خدایان» تازه آغاز شده، معلوم نیست که تا کجا ادامه خواهد یافت، و نتیجة نهائی آن نیز بیش از پیش به نقش‌پذیری فرد فرد ایرانیان در این روند گسترده بستگی دارد.






نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...