از صحنة انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحد، هر روز خبر تازهای میرسد. امروز نوبت به معرفی معاون پیشنهادی مککین، نامزد حزب جمهوریخواه رسید؛ سرکار خانم سارا پالین! اینکه مککین در 72 سالگی بخواهد رئیس جمهور ایالات متحد شود خود مسئلهای است که به صورت جدی برخی رأیدهندگان را به فکر انداخته. میدانیم که ریاست جمهوری آمریکا معمولاً نه برای 4 سال که برای مدت 8 سال برنامهریزی میشود، و اگر مککین با این سن و سال پای به کاخسفید بگذارد، این احتمال وجود دارد که حضرت عزرائیل در نیمهراه گریباناش را بگیرد؛ جان مک کین امروز با معرفی یک زن 44 ساله به عنوان معاون خود در واقع در داژبال سیاسی، «توپ» را از دست دمکراتهائی گرفت که دوست میداشتند اولین نامزد زن برای انتخابات ریاست جمهوری از سوی حزب دمکرات معرفی شود! به این میگویند «کلک مرغابی»! هر چند که در پشت صحنه مسئله بیش از این حرفها ریشهدار است.
خانم پالین که از سال 2006 فرماندار ایالت نفتخیز آلاسکا هستند، یکی از مهرههائی بودند که حضورشان در انتخابات آینده آنقدرها جدی تلقی نمیشد. با این وجود، با در نظر گرفتن «سجایای» سیاسی ایشان میباید قبول کرد که «حاجیه» خانم مهرة مناسبی برای این دوره از فعالیتهای سیاسی در کشور آمریکا هستند. ایشان که به تنهائی، و بدون دریافت کوچکترین کمکی از دیگران، 5 فرزند برومند نیز به دنیا آوردهاند، یکی از سرکردگان و مبلغان «محافظهکاری» آمریکا به شمار میروند. میدانیم که بر اساس این نوع «تبلیغات»، ایفای نقش «مادری»، آنهم برای این شمار «چشمگیر» نوباوه، به هیچ عنوان سدی در راه فعالیتهای سیاسی و شغلی «حاجیه» خانمها ایجاد نخواهد کرد! و طی هفتههای آینده میباید این «صورتبندی» جادوئی را مرتباً از رادیوها و تلویزیونها تحویل گرفت که حاجیة محترمه نمونهای بارز از یک «مادر فعال» و اجتماعی نیز هستند! مخالفتهای «تند» حاجیه خانم با «سقط جنین» نیز نمیباید از نظر دور بماند؛ خلاصه بگوئیم معاون پیشنهادی مککین خودش به تنهائی یک «حضرت پاپ» است!
البته قصة مادران فعال، بیشتر برای خواب کردن کودکان است، چرا که وارونه نشان دادن واقعیات اجتماعی در ایالات متحد میرود تا تبدیل به یکی از مهمترین برگهای انتخاباتی در روزهای آینده شود؛ خانم پالین به عنوان یک «فعال سیاسی»، مسلماً آنقدرها وقت برای رسیدگی به امور «فرزندان» برومندشان نخواهند داشت. و این «نوباوگان» در واقع، در دامان خدمه و نوکر و کلفتهای بیشماری که منازل و ویلاهای متعدد خانم «فرماندار» را نگهداری میکنند، به امید تلاشهای معلمین سرخانه، مربیهای اسبسواری، گلف، نقاشی و موسیقی رها شدهاند! اگر امیرعباس هویدا میگفت، «به امید روزی که هر ایرانی یک پیکان داشته باشد!» ما هم میباید به حاجیه پالین بگوئیم، «به امید روزی که هر مادری بتوانند چنین خدمة دلسوزی داشته باشد!»
ولی اصل «توالد و تناسل» هر چند بخوبی در فضاسازی و جوسازیهای سیاسی میتواند دست رقبا را در پوست گردو بیاندازد، آنقدرها که مینماید اساس انتخاب حاجیه خانم را رقم نزده؛ این صحبتها بیشتر جنبة تزئینی و نمایشی دارد! در حالیکه مطلب اصلی همانطور که پیشتر نیز گفتیم مسئلة «نفت و گازطبیعی» است! در مطلبی تحت عنوان «نفت و آلاسکا» که در تاریخ 8 ماه اوت سالجاری نوشتیم، شمهای از مسائل ژئوپولیتیک منطقة وسیع آلاسکا، مشکل انرژی و نفت در ایالات متحد، و نهایت امر مشکلات امنیتی و نظامیای که فعالیتهای گستردة اقتصادی میتواند در آلاسکا بر علیه منافع آمریکا و کانادا ایجاد کند، ارائه دادیم. همانطور که میدانیم آلاسکا از نظر جغرافیائی تنها منطقهای است که آمریکای شمالی را به قارة آسیا، یا بهتر بگوئیم به کشور روسیه متصل میکند، و هجوم جمعیت به این منطقه میتواند معضلات امنیتی برای آمریکا به همراه آورد. معضلاتی که پس از وقایع 11 سپتامبر، آمریکا به هر ترفندی سعی در احتراز از آنان داشته.
با این وجود، حاجیه «پالین» یکی از طرفداران پرشور احداث خطوط لولة گاز طبیعی و ارسال گاز از آلاسکا به دیگر مناطق آمریکا هستند! ایشان «درخواست» عاجل دارند که نوعی «انفجار» اقتصادی، آلاسکا را نیز در ردة ایالتهای ثروتمندی چون تگزاس و کالیفرنیا به قدرتی اقتصادی در بطن ایالات متحد تبدیل کند! و جالب اینجاست که محافظهکاران، که خانم پالین نیز ظاهراً جزئی از گروه آنان به شمار میرود، در تمامی موضعگیریهای خود، به طور کلی با نگرش «نفتی» به ایالت آلاسکا مخالفت کرده بودند! از این «مختصر» میتوان به شکاف ایجاد شده در میان محافل محافظهکار آمریکا نیز پی برد. و این شکاف نشان میدهد که مسئلة نفت دیگر نمیتواند در چارچوبی رتقوفتق شود که کاخسفید معمولاً با تکیه بر شرایط «جنگسرد» آنرا راهبری میکرد.
همانطور که دیدیم، باراک اوباما به عنوان یک رنگینپوست در جامعة نژادپرست آمریکا میتوانست مواضع «دمکراتیک» گستردهتری اتخاذ کند! البته دستهای وی تا حدود زیادی بسته بود، چرا که در عمل رأیدهندگان آمریکائی، یا حداقل آندسته از شهروندان که به پای صندوقهای رأی میروند چندان با مواضع دمکراتیک هماهنگی ندارند! با این وجود، اوباما با انتخاب جوزف بایدن، یک «کهنه» سیاستباز و فردی نه چندان خوشنام به عنوان معاون خود، و همزمان از طریق دفاعیات مضحک از «اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل»، و نهایت امر مسافرتهای تبلیغاتی و به راه انداختن هیاهوی بیمعنا در اروپای غربی، عضوگیری سیاسی خود را چه در اردوگاه داخلی و چه در محافل خارجی، نه در اردوی پیشروها و مترقیها که در دخمة «محافظهکاران» به پایان رساند! به عبارت دیگر، حزب دمکرات صرفاً به دلیل رنگ پوست نامزد خود به این صرافت افتاده بود که معرفی وی، به خودی خود یک «گام بسیار دمکراتیک» به شمار خواهد آمد! ولی روند مسائل نشان داد که این «گمانه» احمقانهتر از آن است که بتواند کلید ورود به کاخسفید را به حزب دمکرات تحویل دهد.
امروز با معرفی نامزد معاونت ریاست جمهوری، مککین میخ دیگری بر تابوت پوسیدة باراک اوباما کوبیده! حاجیه «پالین»، هر چند از نظر سیاسی، خصوصاً سیاست جهانی فقط یک دختربچة شهرستانی به شمار میرود، آراء بسیاری از زنان ایالات متحد را، به دلیل شرایط ویژة اجتماعی و صرفاً به خاطر حضور یک زن در کنار ریاست جمهور، به سود جمهوریخواهان منحرف خواهد کرد! و این مسئله تأسف را دو چندان میکند چرا که در شرایط عادی، زنان میبایست منطقاً به سود حزب دمکرات موضعگیری کنند! با آنچه در بالا آوردیم امکان برد اوباما در انتخابات آینده، هر روز بیش از پیش «به دور» از انتظار مینماید. و با موضعگیریهائی که اخیراً از وی دیدهایم این سئوال پیش میآید که آیا واقعاً ورود او به کاخسفید گامی مثبت در روابط جهانی به شمار خواهد آمد یا خیر؟
از طرف دیگر، مککین با فروپاشاندن اجماع محافل محافظهکار نشان داد که نه تنها در مورد نفت و گازطبیعی، که به طور کلی در تمامی رئوس اقتصادی، مالی و اجتماعی «دورة اجماع» به صورتی که پیشتر وجود داشته، به پایان خود نزدیک میشود! این موضعگیری نشان داد که مسائل از امروز به صورتی نوین در سطوح مختلف مطرح خواهد شد. شکاف ایجاد شده در بطن محافل محافظهکار در مورد آلاسکا، مسلماً تأثیر یک «بمب سیاسی» در روابط موجود در ایالات متحد را خواهد داشت. و بحرانی که در چارچوب عملیات نظامی در گرجستان، فضای سیاست جهانی را در حال حاضر «آلوده» کرده، امروز میتواند زمینة موضعگیریهای مختلف در امور انرژی در داخل و خارج از مرزهای ایالات متحد شود. موضعگیریهائی که مسلماً از تأئید اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل، و یا معرکهگیری برای جوانان آلمانی و فرانسوی سرنوشتسازتر است!
در کمال تأسف در علوم سیاسی یک اصل کلی پیوسته حضور خود را بر «ناظر» تحمیل میکند، و آن اینکه در یک جامعة پویا و زنده، تحولات نه به دست نیروهای مترقی و پیشرو که صرفاً به دلیل تغییر مواضع ایجاد شده در مسیر حرکت محافل «محافظهکار» به وجود آمده! البته در این میان میباید ملاحظاتی را نیز منظور داشت، ولی این اصل هر چند «متناقض» بنماید، و هر چند «پوچگوئی» به نظر آید، بارها و بارها طی تاریخ بشر به اثبات رسیده؛ تغییراتی که در ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه ماندگاراند، معمولاً نتیجة عملکرد محافل محافظهکار بودهاند! در این مقطع شاید آنان که معتقد به «مأموریت» انسانی نیروهای مترقی هستند میباید تعریفی دوباره از این نیروها و اهداف آنان ارائه دهند. باشد که در صورتبندی فوق، هم در عمل، و هم به صورت «نظری» بازنگری شود.
بحران گرجستان نهایت امر دولت کارگری انگلستان را از وادی سکوت بیرون کشید. دیوید میلیبند، در دیدار اخیر خود از اوکراین نشان داد که قصد برخورد با سیاستهای گستردة روسیه را دارد. «بیبیسی» از قول میلیبند عنوان میکند که وی در شهر «کیف» خواستار تشکیل یک «ائتلاف بینالمللی در تقابل با تجاوزات» روسیه به گرجستان شده! البته تا آنجا که به یاد داریم دولت انگلستان پیشتر ترجیح میداد از زبان سرکوزی و یا آنجلا مرکل عدم رضایت خود را بیان کند! میباید پرسید چه شده که انگلستان بالاجبار خود را وارد صحنة تقابلات سیاسی با روسیه کرده؟ به این سئوال فقط در چارچوبی میتوان پاسخ گفت که تحولات اخیر در افغانستان، بحران سیاسی گسترده در پاکستان و نگرانیهای محافل نفتخوار غرب از سرنوشت تیره و تار خط لولة «نابوکو» منظور شود.
انگلستان شاید هیچوقت فکر نمیکرد که مجبور باشد در چنین شرایط نامساعدی، شرایطی که سرنوشت ارتش این کشور در افغانستان و جنوب عراق را عملاً در دستهائی «ناشناس» و شاید نه چندان «خوشنیت» رها کرده، مواضع خصمانهای نیز بر علیه روسیه اختیار کند. ولی از آنجا که بحران برخاسته از «حملات» اخیر بر ضد ارتش فرانسه در افغانستان میرود تا خود تبدیل به یک «سریال فروپاشانندة سیاسی» برای سرکوزی شود، تکیه بر فعالیتهای کاخ الیزه دیگر برای پیشبرد یک سیاست گسترده کفایت نمیکند، و حضور مستقیم انگلستان در کنار خط لولة کذا، و تلاش جهت حفظ منافع درازمدت استعماری انگلیس در پاکستان گویا اجباری شده.
نخست میباید در مورد بحران فرانسه بگوئیم! به گفتة روزنامههای این کشور، گویا چهار نظامی توسط مهاجمین به نیروهای فرانسوی در افغانستان به گروگان گرفته شده بودند. و این چهار نظامی پس از مدتی به قتل میرسند! ولی دولت و ارتش فرانسه از این گروگانگیری هیچ سخنی در مطبوعات و یا گزارشات رسمی به میان نیاورده. اینکه دولت در کمال خونسردی به گروگان رفتن نظامیان این کشور را توسط کسانیکه «تروریست» معرفی میشوند زیر سبیلی در میکند، آنقدرها در افکار عمومی فرانسه نمیتواند مدافع و حامی داشته باشد. این گزارشات اینک به صورت رسمی در روزنامههای مختلف از جمله «لوموند» و «فیگارو» به چشم میخورد و هنوز دولت در برابر آن موضعی اتخاذ نکرده. این بحران میتواند حتی سرنگونی دولت سرکوزی را به همراه آورد.
اینجاست که به دلیل تضعیف شدید دولت سرکوزی در برابر افکار عمومی، بریتانیا خود دست به کار «مقابله» با تجاوزات روسیه شده! ولی میباید قبول کرد که نقطة آغازین این برخورد دیپلماتیک نیز آنقدرها از روی آیندهنگری انتخاب نشد. سفر میلیبند به «کیف» با شرحی که در مورد وضعیت استراتژیک این کشور و مسائل جمعیتی ویژة آن در مطلب چند روز پیش آوردیم، بیشتر به نوعی «خودکشی» سیاسی میماند تا اتخاذ مواضعی روشنبینانه! «کیف» در شرایطی نیست که بتواند در منطقة دریای سیاه، به عنوان تکیهگاهی مستحکم مواضع ضدروسی از جانب انگلستان را مورد حمایت قرار دهد! در عمل، سفر اخیر میلیبند به این کشور و اظهارات وی بیشتر نشان از «عدم رضایت» لندن است، تا برنامهریزیای روشن در مسیر سیاستهای آینده!
مشکل دیگری که در شرایط فعلی ایجاد شده، فرو افتادن سیاست آمریکا در نوعی خلاء است. این کشور در انتخاباتی که طی چند ماه آینده سرنوشت هیئت دولت را رقم خواهد زد، میرود تا از دورة وانفسای حکومت نئوکانها پای بیرون گذارد؛ ولی همانطور که پیشتر گفتیم، چه حزب دمکرات پای پیش گذارد و چه مککین، نتیجه بیشتر نوعی «انزواطلبی» خواهد بود. آمریکا نمیتواند همچون دوران «جنگسرد» به سیاستهای جهانی خود ارزشی جهانشمول نیز اعطا کند؛ سقوط کمونیسم مهمترین فلسفة وجودی یک ایالات متحد قدرتمند در سطح جهانی را به زیر سئوال برده، و دیگر طرفهای صحبت آمریکا حاضر به قبول مواضع غیرقابل تغییر واشنگتن که معمولاً به دست پنتاگون طراحی میشود، نیستند. طی چند هفتة گذشته شکست حزب دمکرات را در تعیین قیمت نفت ـ بهتر است بگوئیم فروپاشاندن قیمت نفت ـ به صراحت مشاهده کردیم. آمریکا دیگر نمیتواند به صورتی یکجانبه بر بازار انرژی جهانی همچون گذشته چنگ اندازد؛ و در چنین شرایطی است که لندن بالاجبار پای در میدان «مبارزه» با مسکو گذارده!
ولی انگلستان نیز دیگر آن امپراتوری قدرتمند نخستین دهههای قرن بیستم نیست. اگر روزی و روزگاری در این امپراتوری خورشید هیچگاه غروب نمیکرد، در روزگار ما، طی هر شبانه روز ساعاتی متمادی را انگلستان میباید در تاریکی مطلق بگذراند. تکیهگاه اصلی انگلیس در شرایط فعلی، همانطور که گفتیم نه آمریکاست و نه فرانسه؛ لندن فقط میتواند از وحشت فزاینده در سرزمینها و میان ملتهای اروپای شرقی بهرهبرداری کند، وحشت از فروافتادن دوباره به چنگال یک روسیة «گسترشطلب». این وحشت از نظر تاریخی بسیار قابل بهرهبرداری است؛ و بیجهت نیست که میلیبند سخن از تشکیل یک «ائتلاف بینالمللی» به میان آورده! میدانیم که در حال حاضر «ائتلافهای» متفاوت، به صور مختلف از سالها پیش دول کشورهای غربی را در پیگیری اهدافی مشترک و استراتژیک به یکدیگر متصل کرده، و تنها «ائتلاف نوینی» که میلیبند میتواند در این مقطع به آن اشاره داشته باشد، تشکیل جهبهای متحد از کشورهای اروپای شرقی، خصوصاً کشورهای سابقاً شورائی در شرق اروپا، و قرار دادن این جبهه تحت نظارت مستقیم سازمان آتلانتیک شمالی، و در تقابل با روسیه است! به معنای دیگر، میلیبند قصد دارد «جنگ» را به مرزهای روسیه بیاورد!
میباید اذعان داشت که این «پروژه»، هر چند بسیار زیرکانه مینماید، در حال حاضر بیش از آن «بلندپروازانه» است که بتواند تحقق یابد. امروز قارة اروپا، هم در شرق و هم در غرب، با اجماع سیاسی فاصلة بسیار دارد، آنهم اجماعی بر علیه این روسیه! چرا که این روسیه هم سرمایهداری است، و هم صاحب سومین ذخیرة ارزی جهان! این روسیه هم نفت دارد و هم گاز، و هم یک نیروی نظامی که مسلماً از دوران بلشویکها به هیچ عنوان ضعیفتر نشده. نفوذ این روسیه از نظر فرهنگی، علمی، فناورانه و ... تا عمق کشورهای اروپای غربی امروز امتداد پیدا کرده، و بنیادهای مختلف مالی، بانکی و ... در ارتباط با روسیه در حال تحولاند! انگلستان فقط با گسترش نوعی «منطقستیزی» و پوپولیسم میتواند جبههای متکی بر بنیادهای مالی، صنعتی و بانکی در اروپا بر علیه روسیه بسازد! ولی دوران این نوع «منطقستیزیها» دیگر در اروپا به سر آمده، این تجربهای بود که بانکهای غربی در دوران آدولف هیتلر و در مصاف با استالینایسم از سر گذراندند! گسترش پوپولیسم و فاشیسم در عمق قارة اروپای شرقی نه تنها برای میلیبند نامنیکی در تاریخ باقی نخواهد گذاشت که امروز کاملاً از واقعبینی به دور است.
در ثانی، به فرض محال، اگر چنین «جبههای» بتواند تشکیل شود، جهت عملیاتی کردن آن به سالیان دراز «زمان» نیاز خواهد بود، در حالیکه نیازهای واقعی انگلستان، آلمان و فرانسه نه طی سالهای آینده که در همین روزها میباید رقم زده شود! این کشورها در برآوردن نیازهای سوختی خود نمیتوانند سالهای دراز صبر پیشه کنند.
با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، فقط میتوان نتیجه گرفت که انگلستان به این دلیل سکوت خود را شکسته، که دیگر نمیتوانسته بیش از این در سطح جهانی «سکوت» کند! لندن از طریق این موضعگیریها به متحدان محلی خود چنین القاء میکند که با الهامات آنان همگام است! ولی میدانیم که «سخنان» میلیبند از پایه و اساسی قابل تحقق برخوردار نیست. مواضع فعلی اروپای غربی، بر خلاف آنچه سیاستبازان در بوق و کرنا کردهاند، ارتباط زیادی با ساکاشویلی، «گسترشطلبیهای روسیه»، حق و حقوق ملتها و دیگر شعارهای «مردمفریب» ندارد. همانطور که پیشتر نیز گفتیم، برنامة «نفتخواری» غربیها ایجاب میکند، که پس از گذشت یک دورة طولانی که با قیمتسازیهای بالای نفت توأم بوده، امروز قیمت نفت سقوط کند!
این سقوط در عمل به اقتصاد غرب امکان خواهد داد که به نوعی بازسازی داخلی، با تکیه بر چپاولهای انجام شده طی جنگ عراق، افغانستان و غارت گستردة طبقة متوسط در کشورهای صنعتی، کمر همت ببندد. پولهای انباشته شده از طریق این چپاولها اینک میباید به دیگر صنایع از قبیل اینترنت، خدمات، امور بانکی، و ... سرازیر شده، تبدیل به ساختارهائی «ماندگار» در بطن اقتصاد صنعتی و غیرنظامی غرب شود! ولی در این صورتبندی اگر همه چیز در جای خود قرار گرفته، یک اصل کلی در نظر گرفته نشده: «منافع روسیه»! این منافع با چنین تغییری هماهنگی ندارد!
روسیه هنوز در عمق یک اقتصاد رانتخواری دست و پا میزند، و جهت تبدیل نقدینگیها به سرمایههای اجتماعی، صنایع غیرنظامی، خدمات، و ... از ساختارهای ضروری برخوردار نیست، و از طرف دیگر میباید قبول کرد که اقتصاد غرب در اینمورد روسیه را به هیچ عنوان مورد حمایت قرار نخواهد داد. در این شرایط، سقوط قیمت نفت برای روسیه فقط به معنای از دست دادن رانتهائی است که دولت از طریق فروش نفت خام به دست میآورد. و جهت اعمال سیاستهای داخلی خود به آن نیازمند است؛ از دست رفتن این رانتها امنیت روسیه را مستقیماً به خطر خواهد انداخت! همانطور که گفتیم، غرب در فروپاشاندن قیمت نفت طی چند روز گذشته تلاش بسیار کرد، و دیدیم که موفقیت چندانی به دست نیاورد. حال، سیاستمداران غرب جهت پیش بردن نیازهای اقتصادی خود، به عادت همیشگی دست به تهدید نظامی و امنیتی زدهاند؛ آنهم بر علیه یک قدرت نظامی جهانی، و خصوصاً در شرایطی که چنین تهدیداتی حتی مرغ پخته را هم به خنده میاندازد. امروز اگر جنگ و «جنگطلبی» دیگر نمیتواند کاری از پیش ببرد، میباید قبول کرد که زمان تجدید نظر پایهای در سیاستهای اقتصادی غرب فرا رسیده.
دیر یا زود میلیبند و شرکاء میباید «دکان» مردمفریبی را تعطیل کرده، به فکر چارهای عملی باشند؛ چارهای که هم امنیت رژیمهای غربی را تأمین کند و هم تهدیدی برای دیگر ملتها به شمار نیاید. هر چند روسیه با تأئید «استقلال» ابخازی و اوسهتیای جنوبی عملاً پای در تلة غرب گذاشت، منافع عالیة جهانی امتداد چنین سیاستهائی را نمیتواند تأئید کند. غرب حق ندارد که از یک سو صورتبندیهای یکجانبة اقتصادی خود را بر مردم دنیا تحمیل کند، و از سوی دیگر، در صورت مقاومت کشورهای دیگر، جهان را به جنگ تهدید نماید! چنین برخوردی در اینمورد بخصوص امکانپذیر نیست، و کشورهای عضو ناتو با پیش راندن روسیه به نقطة «انفجار» مسلماً هیچگونه منفعتی تحصیل نخواهند کرد.
از قدیم و ندیم گفتهاند، «چرا دعوا میکنید؟ شریکی بخورید آقا!» البته آمریکائیها تقریباً همین مفاهیم را به بیان دیگری آوردهاند، «اگر حریفاش نمیشوی، شریکاش بشو!» این همان «حکایت» حاجیة شیرین عبادی و «مؤسسة تحقیقاتی» کیهان است! قبلاً در سینماهای تهران پیش از نمایش فیلم، یک تبلیغ نشان میدادند که خانمی میآمد، و البته بدون حجاب اسلامی میگفت، «ارج، نامی که میشناسید، و به آن اطمینان دارید!» ما هم امروز این «حاجیه» را همه میشناسیم، هر چند به او اصلاً اطمینان نداریم، ولی از قبل «بذل و بخششهای» بنیاد نوبل که یکی از نخستین لژهای ماسونی فراملیتی در اروپا بود، با ایشان خیلی خوب آشنا شدهایم!
حضرت نوبل و خانواده، نفت آذربایجان را خوب چپاول میکردند، منطقهای که در آن دوره ایالتی از امپراتوری تزارها به شمار میرفت! بعدها این «لژ» زیبا و پاستوریزه را نوبلجان پایهگذاری کردند، و پس از مرگ آنحضرت، «بنیاد نوبل» که با پولهای چپاولشدة این فرد «خیرخواه» و «بشردوست» به موجودیت خود ادامه میداد، برنامة جایزهبگیری و های و هوی و داد و فریاد بینالمللی را هم بر پایة «جوایز نوبل» به راه انداخت! چند سال بعد هم کشور «مستقل» نروژ را انگلیسیها از سوئد جدا کردند، تا تبدیل شود به پادگان نظامی در شمال اروپا، و این لژ عین خشتک ملایان «دو پاره» شد؛ یک لنگهاش ماند در سوئد و لنگة دیگرش افتاد دست اعلیحضرت پادشاه نروژ! به همین خاطر جایزهبگیران یک قسم در سوئد میخورند، یک تعظیم بلندبالا هم در نروژ میکنند! این بود داستان نوبل، البته به صورت بسیار فشرده و «زیپشده»!
امروز پس از هیاهوی فراوان در اطراف حاجیه شیرین عبادی، فردی به نام «فضلی نژاد» که خود را عضو «مؤسسة تحقیقاتی» کیهان معرفی میکند، در فارس نیوز اعلام داشته: «شيرين عبادي، روز دوم بهمن 1356 در تالار اجتماعات كاخ دادگستري و در مراسم بزرگداشت انقلاب سفيد، آمادگي خود را براي جانبازي در راه شاهنشاه آريامهر (شاه مخلوع) اعلام كرده بود. همان روز، اين خبر را به نحو مشروح خبرگزاري پارس (پانا) روي خروجي عادي خود مخابره كرد و سپس در رسانهها بازتاب يافت.»
همانطور که میدانیم پیشتر حاجیه عبادی هر گونه ارتباط «احساسی» و «تشکیلاتی» میان خود و رژیم گذشتة ایران را کاملاً مردود شمرده بودند، و در یکی از همان جملات «حقوقی» و بسیار شکیل که نشاندهندة عمق دانش و ادب و تربیت اجتماعی ایشان است فرموده بودند: «مردهشور شاهنشاه آريامهر را ببرند! من هيچوقت و در هيچكجا نگفتهام كه جانباز شاهنشاه آريامهرم»! بله، واقعاً از نظر نزاکت و ادب در گفتار، خصوصاً در مقام برندة جایزة نوبل «صلح»، میباید به ایشان تبریک گفت چرا که استفادة بسیار بهینه از واژهها کردند و نشان دادند که زبان فارسی تا کجا میتواند در قلب ملتها نفوذ کند. ما از محفل نوبل تقاضا میکنیم که هر چه زودتر یک جایزة نوبل «ادبی» هم به ایشان بدهند چون ممکن است فرصت از دست برود!
البته ما کاری به «فدائی» بودن یا نبودن ایشان اصلاً نداریم، مگر ما فدائی خلقایم؟ به ما چه مربوط است که یک دختر بچه را که هنوز عرق امتحانات سال آخر دانشکدة حقوق تهران روی پیشانیاش خشک نشده، میآورند و تبدیل به اولین «قاضی» زن در دادگستری شاهنشاهی میکنند؟ مگر ما فضولایم؟ ولی اگر ایشان فدائی بودند، وزیر دادگستری میشدند، «قاضی» که اهمیت ندارد! امر قضاوت در ایران کار مشکلی نیست؛ از شاهرودی بپرسید! تصمیمات حقوقی قبلاً گرفته شده، قاضی فقط تصمیمات را به طرفین «ابلاغ» میکند! زن باشد یا مرد چه تفاوتی دارد؟ اگر بجای این مردک زباننفهم عراقی که رئیس قوة قضائیه شده یک دختر شوخ و شنگ و مینیژوپ پوش بنشیند، آدم به این قوة قضائیه واقعاً دلگرم میشود؛ حکم سنگسار را اگر بدهند، چه بهتر که از دست چنین لعبتی دریافت کنید! این مردک نرهخر زباننفهم که عمامهاش هنوز بوی کلهپاچههای گندیدة صدر اسلام نجف و کربلا را میدهد اگر به نفع شما هم حکم صادر کند، میخواهید سر به تنش نباشد. این را گفتیم تا معلوم شود که این آخوندها اصلاً «روابط عمومیشان» ضعیف است؛ اینها از علم «روابط عمومی» هیچ نمیدانند، هر چند وانمود میکنند که «روابط خصوصیشان» خیلی قوی است!
حال بر گردیم سر «دعوا»! آقای «فضلینژاد» ـ حتماً با «احمدینژاد» هم نسبتی دارند ـ مچ حاجیه را گرفتهاند که تو «فدائی اعلیحضرت بودی!» مثل این است که فردا کودتا بشود، و کسی مچ آقای «فضلینژاد» را بگیرد و بگوید تو فدائی حکومت آخوندها بودی! ایشان به عقیدة شما چه میگویند؟ خواهند گفت، «مردهشور این مردک چلاق را ببرند، من هیچوقت فدائی علیخامنهای نبودم!» ولی خوب! ایشان هنوز فکر میکنند که این رژیم بدبخت و وابسته و «شترگاوپلنگ» نظر کردة امام زمان است و پا بر جا؛ روزی که «نظر» لطف امام زمان افتاد، و با یک تلفن خشتک مقاممعظم را در ملاءعام لوطیها به حراج گذاشتند، کم نخواهند بود از قماش همین «فضلینژادها» که آناً شروع به خوشرقصی برای رژیم جدید کنند. اصلاً ما قبلاً هم میدانستیم که «مؤسسة تحقیقاتی کیهان» وابسته به ساواک است؛ هر چند جدیداً عبدالله شهبازی، عضو رسمی این سازمان جهنمی و نوکر اجنبی شاهکارهای به چاپ رسیده از طرف این «مؤسسه» را نتیجة تحقیقات شخصی خودش عنوان کرده! حال میباید پرسید که یک ساواکی تا چه حد اعتبار دارد که در مورد زندگی افراد اظهار نظر کرده، رأی «محکمهپسند» هم صادر کند؟
بله جناب «فضلینژاد»! آن روزها که اوباش و حاجیهای بازاری با تعظیم و تکریم در برابر وزراء تأئید شده از جانب دربار، مدیران کل، و حق حساببگیران در همین اتاق بازرگانی زمین ادب میبوسیدند، تا از ارز حاصله از چپاول نفت این مملکت، «اعتبار» بگیرند و خنرز و پنزر وارد کنند و ششلاپهنا به خلقالله بیاندازند، حتماً با شعار «بگو مرگ بر شاه!» به وزارت بازرگانی مراجعه میکردند! این بازاریهای خودفروخته همانها نیستند که خرج کثافتکاریهای حوزویها، حجج اسلام، و آیتاللهها را سالیان دراز در نجف و کربلا و قم و کاشان و هزار خراب شدة دیگر میفرستادند؟ یادتان رفته که حاج مانیان گور به گور شده، در «آغاز» انقلاب اسلامی، به نمایندگی از طرف بازار تهران 60 میلیون تومان ـ آنروز معادل 10 میلیون دلار آمریکا ـ برای حضرت امام خمینی پول توجیبی «حواله» کرده بود؟ این پولها از کجا میآمد؟ امضاء کدام حرامزادهها در پشت این برگههای واردات و صادرات نقش میبست؟ اگر وزراء و مدیران کل وابسته به دربار نبودند، حتماً امامزمانتان از چاه جمکران امضاء کرده بود! یادتان رفته؟ یادآوری کنیم که حاج مانیان به اصطلاح چرخ خیاطی وارد میکردند، از کشور ایالات متحد!
بودجة مخصوص روحانیت در نخستوزیری هم حتماً یادتان رفته؛ همان نخستوزیری که اگر به قول شماها «بهائی» بود و نجس، پولاش را خوب میگرفتید و دستش را خوب میبوسیدید، و نان و گوشتاش را خوش میخوردید. صدوقی که یادتان هست؟ همان آخوندی را میگویم که به دست خودتان کشتید تا مثل دستغیب، مدنی، اشرفی اصفهانی و نهایت امر شریعتمداری مزاحم وطنفروشی عمال حکومت اسلامی نشود، قتلاش را هم انداختید گردن همکارانتان در تشکیلات مجاهدین خلق! همان آخوندی را میگویم که در یزد و کاشان و کرمان «لژ» فراماسونی به راه انداخته بود و به دلیل حمایت دربار نصف منطقه را عملاً «غصب» کرده بود. چرا از ایشان و فعالیتهای حسنة خانوادههای معروف یزد و کرمان در تأئید انقلاب سفید حرفی نمیزنید که آمدهاید یقة یک زن عامی و کمسواد را گرفتهاید؟ مچ چه کسی را میخواهید بگیرید؟ حتماً فکر میکنید که این مملکت همان برهوتی است که در روزهای «انقلاب اسلامی» از قبل جنگ سرد تبدیل به طویله شده بود تا امثال شریعتی، مهدی بازرگان و بنیصدر متفکران اجتماعیاش باشند! خیلی عوضی گرفتی عزیز!
حکومتی که با تکیه بر سانسور، سرکوب، کشتار و اختناق سر پا ایستاده بهتر است گ... زیادی نخورد! ما که میدانیم کجایتان پاره شده! ما که میدانیم از ترس سیاستهای جدید منطقهای زیر دم سگ جرج بوش دنبال «چاه جمکران» میگردید. بیخود نیست که رئیس جمهورتان که تا دیروز میخواست اسرائیل را از روی نقشه «پاک» کند، خودش یکپا طرفدار اسرائیلیها شده! همفکرانتان را در گرجستان نقرهداغ کردند؛ کور که نیستید! امالطالبانتان را در پاکستان ترکاندند؛ فردا هم نوبت به «خاندان» علیاوف و نوازشریف و کرزائی و دیگر شرکاءتان میرسد. حالا هی داد و فریاد بیخودی راه بیاندازید، سعی کنید با جفنگبافی، از یک زن عامی مجسمة سیاستهای «جاری» برای ما ملت بسازید! این ملت بخوبی میداند که سایت مسخرة «فارس نیوز» از بیخ و بن وابسته به جناح پاسداران و آخوندهای سلطنتطلب است. این روزینامة «مصادره» شدة کیهان بدبخت را هم که دیگر خواننده ندارد! چرا بیخود این ورقپاره را دنبال دمتان میکشید؟
با این وجود خبر بسیار بدی برایتان آوردهام؛ حتی سلطنتطلبی و نوکرصفتی هم دیگر شما و امثال شما را از سرنوشت محتومتان نجات نخواهد داد. اگر در جائی و در مکانی به عنوان «فدائی امام و امت» ترهات فرمودهاید، تا دیر نشده «پاکاش» کنید! تا چند صباح دیگر «فدائیان امام و امت» پناهگاهشان همان سوراخ زیر دم سگ جرج بوش خواهد بود!
ویکتور یوشچنکو، رئیس دولت اوکراین امروز به مناسبت سالگرد استقلال اینکشور، سخنرانی مهمی ایراد کرد، و طی آن اعلام داشت، « تنها راه حفاظت از جان مردم اوکراین و رفاه آنان عضویت این کشور در پیمان ناتوست!» این خبری است که امروز «بیبیسی» در سایت خود منتشر کرده! البته نمیباید از حق گذشت که همکار و همدم یوشچنکو، ساکاشویلی نیز با تکیه بر همین نوع الهامات، به خوبی توانست طی چند روز گذشته «از جان و رفاه ملت گرجستان» حفاظت کند! اینکه در چنین مقطعی از نظر شکلگیری تاریخ روابط «روسیه ـ ناتو»، رئیس دولت اوکراین چنین موضعگیری مستقیمی صورت میدهد این سئوال را مطرح میکند که، این «دولت به دنبال چیست؟» البته آقای یوشچنکو به خود زحمت داده در دنبالة سخنانشان میفرمایند: «هیچکس نباید به اوکراین بگوید که چه مسیری را باید انتخاب کند!» ما هم با ایشان همعقیدهایم، به این شرط که اگر موضعگیریهای مسکو را مخالف شأن یک دولت مستقل میدانند، همین استقلال را نیز در برابر محافل غربی اتخاذ کنند! و اینجاست که «استقلالطلبی» آقای یوشچنکو مسلماً کفگیرش به ته دیگ خواهد خورد؛ ما هم نوباوة دنیای سیاست نیستیم و میدانیم که امثال ایشان را غربیها از کدام زبالهدان یکشبه بیرون میکشند و تبدیل به شخصیت «سرنوشتساز» میکنند. متأسفانه نمونههای ایرانی یوشچنکو در مملکتمان نایاب نیست، و حداقل از این نظر ما ایرانیان به خودکفائی کامل دست یافتهایم.
ولی افاضات ریاست جمهور اوکراین، بر خلاف آنچه «بیبیسی» سعی در القاء آن دارد فقط نشان میدهد که خود ایشان دریافتهاند که دوران خداحافظی با قدرتنمائیهای سیاسی دیگر فرا رسیده. خلاصه میگوئیم، غرب اگر نتوانست از ساکاشویلی و در نتیجه از سیاستهای نفتی خود در دریای خزر حمایت کند، پر واضح است که از حمایت «آتلانتیستهای» اوکراین نیز عاجز خواهد بود. موضع استراتژیک گرجستان که این سرزمین را به منطقهای حائل میان ارتش ناتو در ترکیه، دریای سیاه و امپراتوری «علیافها» در آذربایجان تبدیل کرده بود، در مرزهای شمالی به سرزمین اوکراین نیاز داشت. ولی امروز گرجستان عملاً هر گونه ارتباط آبی با دریای سیاه را از دست داده، و نیروهای ترکیه نیز از وحشت ارتش روسیه مرزهای جنوبی گرجستان را رها کرده و دهها کیلومتر به داخل خاک ترکیه عقبنشینی کردهاند؛ امروز دلیلی وجود ندارد که غرب همچنان از آقای یوشچنکو حمایت کند. به طور کلی ساختار نقشة استراتژیک منطقه بدون مهرة مهم و سرنوشتساز گرجستان تماماً در هم میریزد، و اگر امروز رئیس دولت اوکراین، در پهنة گستردة سایتهای «امپراتوری» بریتانیا شیرژیان شده، به احتمال زیاد یال و دم و اشکماش را فراموش کرده. شیری است بیدندان که فریاد میزند، «به داد ما برسید که برایتان اینهمه خوشرقصی کردیم و اینک بیپناه در این گوشه گیر افتادهایم»!
وضعیت آتلانتیستهای اوکراین از «همکاران» گرجیشان به مراتب سختتر شده. اینان نه تنها دیگر فلسفة وجودی خود را برای سیاستگزاران غرب از دست دادهاند، که از نظر ژئوپولیتیک در وضعیت خطرناکتری فروافتادهاند. نخست اینکه «پیشینهای» تحت عنوان حضور نظامی روسیه در مناطق سابقاً شورائی به وجود آمده، و دیدیم که غربیها با تمام هارتوپورتهای آبکیشان در مخالفت با این روند جیکشان در نیامد! از طرف دیگر، همانطور که میدانیم نزدیک به نیمی از جمعیت کشور اوکراین خود را روسزبان و روستبار میداند، و این میزان در مناطق صنعتی، شهرهای بزرگ و بنادر استراتژیک تا 90 درصد ساکنان را شامل میشود! حتی شهر «کیف» که از نظر سیاستهای غربی پیوسته به عنوان پایگاه اصلی «آتلانتیستهای» اوکراین معرفی شده، بیش از 30 درصد روسزبان و روسنسب را در خود جای داده. میباید از حضرت یوشچنکو سئوال کرد، امنیت مردم این کشور را در جوار یک قدرت نظامی که بارها ثابت کرده جهت حفظ منافع ملی خود هیچ حسابی از ارتشهای غربی نمیبرد، به چه دلیل به این سادگی به خطر میاندازید؟
مگر مردم دنیا کور هستند و ندیدهاند که نخست وزیر بریتانیای «کبیر» و جوانکی که به عنوان وزیر امور خارجه پای به کابینه گذاشته پس از لگدی که ارتش روسیه به دهان ساکاشویلی کوبید، دو هفته است زبانشان بند آمده، و در زیرزمین ننهبزرگشان سنگر گرفتهاند؟ مگر مردم دنیا ندیدند که هارتوپورتهای آبکی سرکوزی، در افغانستان برای ارتش فرانسه چه «نعمتی» به بار آورد؟ فرانسه که حکومت اسلامی نیست تا چند دلالمحبت و قدارهبند حوزه و بازار سانسور مطبوعات و اینترنت را بر عهده بگیرند! بیائید و ببیند که چهها مینویسند و آبروی چه افرادی در این میان بر باد رفته! مردم دنیا خوب میدانند که در این صحنه چهها میگذرد، فقط آقای یوشچنکو هستند که خودشان را به خریت زدهاند، و «بیبیسی» هم در نقش «شیپور حمار» ظاهر شده.
تصویری که پس از فروپاشی اتحادشوروی از کشور روسیه در سطوح مختلف ارائه شد، برای همگان گویا تا به امروز «کارساز» تلقی شده! ادعاهائی مبنی بر اینکه دیگر «روسیه از میان رفت»، و یا اینکه «غرب تنها قدرت جهانی است»، و آمریکا چنین میکند و چنان خواهد کرد، در صحنة رسانهای و دیپلماتیک طی این دو دهه «نایاب» نبوده، ولی اگر روسیه هنوز علاقه دارد نقش «موشمرده» را بازی کند، دو تجربة سهمگین، یکی جنگ 33 روزه، و دیگری جنگ گرجستان نشان داد که بهتر است این موش نیمهجان را از خواب بیدار نکنیم! حالا میبینیم که حضرت یوشچنکو زیر دماغ همین خرس ظاهراً «نیمهجان» هلمنمبارز هم میطلبد! آنهم با تکیه بر محافل غرب که یکی در زیرزمین پناه گرفته، دیگری به جمعآوری اجساد نظامیاناش در افغانستان و فحشخوردن در افکار عمومی مشغول است، و آخری هم برای نجات جان خود به تنبان پارة چند تا آخوند شیعیمسلک در ایران و جنوب عراق آویزان شده. خلاصه میگوئیم، برای سوار شدن بر عرشة کشتی شکستهای که یوشچنکو به آب انداخته، واقعاً میباید از مخ خلاص بود!
با شتاب گرفتن روند رقابتهای انتخاباتی میان مککین و اوباما، بنگاه «بیبیسی» هم تبلیغات خود را برای اکبر رفسنجانی آغاز کرده. به ادعای بنگاه کذا، حاج اکبر مخالف و خامنهای طرفدار احمدی نژاد است. و از آنجا که خامنهای و احمدی نژاد منفور خاص و عاماند، نتیجتاً در توهمات استعمار ما ایرانیان میباید نوع دیگری از «حماسة دوم خرداد» را تجربه کنیم! با این وجود، محفل حامی اوباما از توهم کاملاً به دور است. و انتخاب جوزف بایدن، به عنوان معاون وی در عمل شاهدی است بر این مدعا.
بالاخره باراک اوباما، نامزد ریاست جمهوری ایالات متحد، تخمدوزردة خود را گذاشت و معلوم شد که معاون خوشبخت این تحفة ینگهدنیا در انتخابات ریاست جمهوری کسی نیست جز «جوزف بایدن»! انتخاب «بایدن» برای بسیاری از افراد در حزب دمکرات شوک بزرگی بود، هر چند که خارج از «حزب»، این گزینه کاملاً منطقی مینمود. همانطور که گفتیم شانس اوباما برای احراز مقام ریاست جمهوری بسیار ضعیف است، خصوصاً که در جامعة نژادپرست و «قومدوست» ایالات متحد، اقلیتهای قومی مسلماً به اوباما رأی نخواهند داد. از اینرو انتخاب «بایدن»، که یک کاتولیک مسلک دوآتشه است، در عمل گوشه چشمی است به اقلیتهای کاتولیک آمریکائی که معمولاً اسپانیولی نسباند و اصلاً چشم دیدن سیاهپوست جماعت را ندارند! قصد بررسی مواضع «بایدن» را در این خلاصه نداریم، چرا که وی در مقام سناتور ابدمدت ایالت «دلاور»، یکی از عقبماندهترین و منزویترین ایالات کشور آمریکا، نمیتواند نمایندة محفل قدرتمندی تلقی شود. با این وجود، نمیباید فراموش کرد که نخستین منتقد اوباما در حزب دمکرات کسی نبود جز همین «بایدن»! وی در مخالفت با نامزدی اوباما اظهار داشت، «مقام ریاست جمهوری محلی برای کارآموزی نیست، اوباما تجربة کافی برای اینکار ندارد!» و امروز این جملة «جادوئی» در اکثر روزینامههای ایالات متحد «تیتر» شده بود. به هر تقدیر امروز که اوباما قرار شده، حداقل از نظر حزب دمکرات، نخستین رئیس جمهور سیاهپوست آمریکا باشد، به عنوان معاون چه کسی بهتر از یک کاتولیک دوآتشه که مستقیماً وابسته به راستگراترین محافل حزب دمکرات است؟
حال بهتر است سری هم به مملکت خودمان بزنیم. سخنرانی اخیر علی خامنهای در تأئید بیقید و شرط عملکرد دولت احمدینژاد، که طی ملاقات اعضاء کابینه با «رهبر»، در روز 2 شهریورماه سالجاری صورت گرفت، در عمل دامن زدن به نوعی تنش اجتماعی است. علی خامنهای بخوبی میداند که احمدینژاد از حمایت افکار عمومی برخوردار نیست، و طی سه سال گذشته که وی بر امور قوة اجرائی ریاست داشته، عملکردی قابل دفاع ارائه نداده. با در نظر گرفتن غرغرهای اخیر سردار سازندگی، در مورد سیاستهای «غلط» دولت که دیروز به صورت رسمی بیان شد، دفاع خامنهای از احمدینژاد را میتوان تلاشی جهت توجیه مواضع «مترقی» سردار سازندگی در افکار عمومی تلقی کرد.
حکومت اسلامی به تجربه فراگرفته که با مهرههای داخلی خود چگونه «بازی» کرده، افکار عمومی خلقالله را به مسیر مورد نظر سوق دهد. این بازی «مردمفریبانه» را طی انتخابات سیدخندان شاهد بودیم، و دیدیم که چگونه با شامورتیبازی، یک ساواکی شناخته شده به نام محمد خاتمی را در مقام «ناجی ملی» از صندوقهای مارگیری جمکران بیرون کشیدند. امروز «مقام معظم» گویا قصد تکرار همان تجربة شیرین را دارد، ولی خدمت ایشان میباید عرض کنیم، خر همیشه باقلا نمیآورد!
این حکومت که سه دهه است تحت عنوان یک حکومت «مردمی»، تعریفی کاملاً ساختگی و استعماری از واژة «مردم» ارائه داده، مسلماً در شعبدهبازیای که طی چند ماه آینده به نام «انتخابات» ریاست جمهوری به راه میاندازد، سعی خواهد داشت از روندهای متداول نهایت استفاده را بکند. یکی از این «روندها» بهرهبرداری از نفرت عمیقی است که مردم ایران از شخص علی خامنهای دارند. این فرد، به عنوان سمبل محافل «اصولگرای» حکومت موفق شده خود را به نقطة تلاقی تمامی نفرتها از این دستگاه استعماری تبدیل کند. و فراموش نکنیم که این نوع «شخصیتسازی» بر خلاف آنچه برخی فکر میکنند کاملاً تعمدی است.
خلاصه بگوئیم، همانطور که از «محبوبیت» میتوان استفاده کرد، «نفرت عمومی» نیز کاربردهای سیاسی و تبلیغاتیای از آن خود خواهد داشت. بهترین شاهد بر این مدعا عملیات سیاسی «مقام معظم» طی انتخاباتی بود که منجر به حضور سیدخندان در رأس هیئت دولت شد! علی خامنهای عمداً دست به نابودی شانس پیروزی «ناطق نوری» زد، و سیاستهای رسانهای در کشور توانستند دست خاتمی را گرفته وی را به عنوان برندة انتخابات بر مردم ایران تحمیل کنند. و سپس دو دوره بعد، در انتخابات سال 1384 باز هم نفرت عمومی از علی خامنهای توانست جهت تعیین خطوط سیاست داخلی در ایران مورد استفاده قرار گیرد. شاهد بودیم که حضور معین، نامزد اصلاحطلبان، فقط پس از تأئیدات ضمنی «رهبر» از صلاحیت وی امکانپذیر شد! و در چنین شرایطی باخت معین غیرقابل تردید بود.
امروز نیز تبلیغات رسانهای در سطح جهانی بار دیگر دست به همین شخصیتسازی زده. در داخل مرزهای کشور، مطبوعات وابسته به حکومت که دیگر عملاً خواننده ندارد، از طریق چاپ عکس و یا تیترهای درشت وابستگی احمدینژاد را به «مقاممعظم» به طرق مختلف در بوق و کرنا میگذارند. در خارج از مرزها، شبکههای وابسته به حکومت اسلامی، از تشکیلات حزبتوده گرفته، تا سایتهای «مخالفنما» که توانستهاند گسترهای بسیار وسیع پیدا کنند، با مطرح کردن نظرات «مترقی» این و یا آن آخوند و یا طرحهای «دمکراسیپرور» این پاسدار و آن ریشوپشمی، سعی در ایجاد این توهم و شبهه را دارند که در بطن این حکومت افرادی خوشسابقه، منزه، وطندوست، و ... میتوان یافت که با علی خامنهای بسیار «دشمناند» و منتظر فرصتاند تا اهداف والای «انقلاب 22 بهمن» را به منصة ظهور برسانند! ورای این دو گروه «مخرب»، میتوان به «براندازان» نیز اشاره کرد؛ اینان فاقد هر گونه پروژهای جهت آیندة کشوراند؛ در بهترین نوع خواستار جامعهای «آرمانی» میشوند، جامعهای از قماش حکومت کارگری و یا حکومت آخوندان «بیدستار»! ولی میباید اذعان داشت که برای این گروه از «سیاسینمایان»، براندازی به خودی خود تبدیل به هدف اصلی شده! امری که از نظر سیاسی به هیچ عنوان نمیتواند قابل قبول باشد. در میان این سه جریان مخرب و «سیاسینما»، جامعة ایران در عمق خیزابههای عظیم سیاستهای بزرگ منطقهای دست و پا میزند.
نیازی به توضیح نیست، ولی گام نهادن در مسیر هر یک از این سه برخورد فقط یک «نتیجه» برای ما ایرانیان خواهد داشت: از دست دادن فرصتها و امکانات پیشرفت جامعه و نهایت امر سرازیر کردن ثروتهای ملی در جیب اجنبی! کشورهای استعمارگر غرب از روزی که کودتای 22 بهمن را بر کشور ایران حاکم کردند، به صراحت انتخاب خود را از میان این سه «گزینه» صورت دادهاند: آخوندها! برای غربیان، آخوند یکی از بهترین ابزارهای سیاسی ممکن جهت ادامة چپاول ملت ایران است. همانطور که تجربیات چند ماهة اخیر نشان داد، حتی 10 برابر شدن درآمدهای نفتی کشور هم نمیتواند هیچگونه تغییر مثبتی در ساختارهائی ایجاد کند که هدف اصلی آن فقط چپاول ملت ایران است. ایرانی در هر حال، روز به روز فقیرتر، گرسنهتر، درماندهتر و سرکوبشدهتر خواهد بود. این است صورتبندیای که استعمار برای ما ایرانیان در آستین دارد.
در حال حاضر ایرانیان در فاز اول پس از کودتای 22 بهمن قرار دارند؛ در این «فاز» تمامی تلاشهای رسانهای بر مسیر حفظ آخوندیسم متمرکز شده. بیدلیل نیست که در هر فرصت شاهد حضور آخوندها و یا تولهآخوندهای سرشناس و ناشناس در سایتها، رادیوها و تلویزیونهای داخل و خارج هستیم. و طی افاضات این «جنابان» و یا «علیامخدرهها» هدف اصلی، توجیه افراد در برخورد با مسائل اجتماعی در چارچوب «دین» است. همانطور که میدانیم غرب که با خروج از تفکر دینی توانست ارادة انسان بر ماده را عملی کند و زمینهساز پیشرفت به معنای واقعی کلمه شود، اینک تمامی تلاش خود را به خرج میدهد که «مادهگرائی» را نزد ملتهای استثمار شده، از طریق بلندگوهای وابسته به خود پیوسته «محکوم» کند. این «حکایت»، داستان همان اربابی است که کباب میخورد و به نوکران خود سپرده بود تا نزد روستائیان در مذمت «کباب» داد سخن دهند! چون اگر همه بخواهند «کباب» بخورند، کمبود «کباب» ایجاد میشود، چه بهتر که اکثریت مردم را به دنبال «نخودسیاه» بفرستند!
هر چند استعمارگران بخوبی میدانند که حکایت رهبر «بد» و آخوندهای «خوب»، دیر یا زود به پایان خواهد رسید، دست از بهرهبرداریهای متداول بر نمیدارند. همه میدانند که علی خامنهای با هاشمی رفسنجانی توافقاتی به مراتب عمیقتر از احمدینژاد میتواند داشته باشد. هر دوی اینان آخوند هستند؛ و هر دو متعلق به یک گروه سنی! و فراموش نکنیم که پس از مرگ روحالله خمینی، زوج خوشبخت حکومت اسلامی همین «هاشمی ـ خامنهای» بوده، دو آخوندی که دوران چپاول «سازندگی» را چون دو کبوتر عشق در آغوش یکدیگر سپری کردند! و در پایان دو دورة ریاست جمهوری رفسنجانی، حتی شایعة تجدیدنظر در قانون اساسی و فراهم آوردن زمینة ریاست «ابدی» رفسنجانی بر قوة مجریه نیز از طرف همین خامنهای مطرح شده بود! حال چه شده، که «بیبیسی» از سخنان اخیر خامنهای نتیجه میگیرد که هدف «انتقادات» وی هاشمی رفسنجانی است؟
«هر چند اشارات رهبر جمهوری اسلامی به تخریب کنندگان دولت و جنجال آفرینیها کاملا واضح نیست اما در هفتههای اخیر اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس خبرگان رهبری از سیاست های دولت محمود احمدی نژاد انتقادهای کم سابقهای انجام داده بود.» منبع: «بیبیسی»، 2 شهریورماه سالجاری
بله، مفهوم واقعی مطلب فوق کاملاً روشن است، و نیازی به تحلیل فلسفی و سیاسی نیست: میدان دادن به این «توهم» که رفسنجانی در خط مقابل خامنهای قرار گرفته! در صورتیکه تا آنجا که به منافع ملت ایران مربوط میشود، خط خامنهای و رفسنجانی، از روز 22 بهمن 1357 در تقابل با منافع ملی ایرانیان مشخص شده، تقابلی که هر روز علنیتر میشود.
رابطة مضحکی که ارباب استعمار در بطن حکومت اسلامی، سعی در ساخت و پرداخت آن دارد، میباید به دست ما مردم نابود شود. مطمئن باشیم که در ماههای آینده تاروپود این رابطة مسخره و ساختگی از هم خواهد گسیخت، و مردم ایران از این بنبست پای بیرون خواهند گذاشت، ولی برای ما ایرانیان اصل کلی، به «خروج» از این صورتبندی محدود نمیشود؛ میباید به شیوهای از این بنبست بیرون آمد که نتیجهای عاید ملت شود.
همانطور که میبینیم امروز حکومت اسلامی به طرق مختلف دست به «صادرات» عناصر وابسته به خود تحت عنوان «مخالف» به آمریکا زده! این «مخالفها» که حضورشان در داخل، بر اساس تبلیغات رسانهای بسیار «خطرناک» و سرنوشتساز معرفی میشود، در واقع نامزدهائی جهت عملی کردن برنامههای آیندة استعمار در ایراناند! همانطور که گفتیم خلاصی از دست استعمار صرفاً با فروپاشاندن حکومت اسلامی میسر نخواهد شد. ولی این اصل هنوز در پردة ابهام قرار گرفته که چرا این عناصر «بسیار خطرناک»، که با تأئید صریح حکومت اسلامی به خارج «صادر» میشوند، با چنین سرعتی مورد استقبال محافل استعماری قرار گرفته و برایشان دفتر و دستک و همکار و مشاور حقوقی و وکیل و غیره تأمین میشود، در صورتیکه از تلاشهای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران برای بنیانگذاری یک اتحادیة صنفی به هیچ عنوان حمایت صورت نمیگیرد؟ پاسخ به این سئوال بسیار ساده است؛ عناصر منفرد و عمدتاً وابسته به محافل مختلف استعماری و حکومتی بر خلاف تمامی تبلیغاتی که در اطرافشان به راه میاندازند، هیچ خطری برای آیندة روابط استعماری در ایران ندارند؛ ولی کاملاً بر عکس، یک اتحادیة کارگری زمانیکه برخاسته از الهامات صنفی و واقعی یک گروه کاری در کشور باشد، برای استعمار مشکلآفرین خواهد بود.
در این وبلاگ بارها عنوان کردهایم که نمیباید از تجمعات غیرصنفی که مبلغ اهداف «گنگ» و «فرار» است حمایت صورت داد، و در رأس این تجمعات میتوان از تحرکات سیاسی در دانشگاهها سخن به میان آورد. تجمعات دانشجوئی به دلیل وابستگی مادی دانشجویان به خانواده، دولت و یا محافل دیگر، و عدم حضور «مادی» دانشجو در سطح جامعه، یکی از بدترین نمونهها در تحرکات سیاسی در کشورهای جهان سوم است. و بیدلیل نیست که تنشهای دانشجوئی تا این حد از طرف نظام رسانهای مورد «التفات» قرار میگیرد. ولی همانطور که بارها گفتهایم در کشوری که نانوایان هم از اتحادیهای صنفی برخوردار نیستند، سخن گفتن از اتحادیة دانشجوئی و احزاب و گروههای فلان و بهمان فقط یک گزافه است. برای گذاردن نقطة پایان بر دسیسههای استعماری در کشورمان میباید از شکلگیری اتحادیههای انتخابی و صنفی که اهدافی روشن و واضح را در ارتباط مستقیم با حکومت دنبال میکنند حمایت کرد، و از فرو افتادن به دامان تبلیغات احمقانة رسانهای مبنی بر وجود «شکاف» در میان فلان «افراد» و یا بهمان «گروه» به شدت پرهیز نمود؛ این نوع «شکافها» حتی اگر وجود خارجی هم داشته باشد، دردی از دردهای ما ملت درمان نخواهد کرد.