۵/۲۴/۱۳۸۸

بنیاد شکنجه!



آنروز که در مجلس شورای اسلامی، مجلسی‌ که نمایندگانش بر اساس «انتخاباتی» از قماش همان «انتخابات» حکومت اسلامی برگزیده شده‌ بودند، علی لاریجانی با رأی موافق «تمامی» اوباش حاضر خود را در مقام ریاست قوة مقننة جمکران بر ملت ایران تحمیل کرد، در مطلبی نوشتیم که پیش کشیدن لاریجانی‌ها یک مانور محکوم به شکست خواهد بود. دلیل را نیز همان روزها ارائه داده گفتیم، آنان که این حضرات را پیش می‌کشند، قصد بازگرداندن شرایط سیاسی کشور به دوران پیش از احمدی‌نژاد را دارند، و این عمل غیرممکن است. امروز پس از گذشت چندین ماه از نمایش «دمکراسی جمکرانی» شاهدیم که پتک سیاست داخلی برادران لاریجانی را یک به یک می‌نوازد، و اینان که همچون بسیاری اوباش «حکومتگر» از جمله ایرانی‌نمایان بزرگ شدة نجف و کربلا هستند، مواضع‌شان به شدت متزلزل شده، ‌به سرعت نفوذ و اقتداری که توسط سیاست‌های استعماری برای‌شان فراهم آمده بود از دست می‌دهند.

شاخة شیعی‌مسلکان «عراقی» که شخص شیخ‌ شاهرودی نیز یکی از میوه‌های «مأکول» آن به شمار می‌رود، یکی از شاخک‌های بسیار شناخته شده در بطن حکومت اسلامی است که وابستگی عناصر آن به سیاست‌های استعماری، خصوصاً به انگلستان بی‌قید و شرط است. اینان در عمل تفاله‌های همان محافلی‌اند که بساط «آیت‌الله ‌بازی» را با «فتوی» آیت‌الله شیرازی از دورة «جنبش تنباکو» تحت نظارت انگلستان در ایران به راه انداختند. دیدیم که تحت تأثیر نارضایتی‌های شدید و تحولات انقلاب مشروطه، دامنة تهاجمات محفل «آیت‌‌الله‌های» مقیم عراق، پس از «جنبش تنباکو» مرتباً در ایران گسترش یافته. اینان نخست همراه و همگام با بحران‌های دوران مشروطیت شدند، و نهایت امر با حمایت از میرپنج ـ این حمایت به صورت سکوت در برابر کودتا خود را نشان داد ـ در رکاب سلطنت کودتائی و انگلیسی قرار گرفتند. تلاش‌های میرپنج برای خلاصی از چنگ محفل کذا، نخست از طریق خرید «خدمات دینی» آیت‌الله‌ها در داخل آغاز شد، و اینان را در عمل به استخدام دولت درآورد، بعد هم میرپنج تلاش کرد تا با بنیانگزاری حوزة علمیة قم ـ این حوزه با سرمایة مستقیم دربار پهلوی پایه‌گزاری شد ـ نجف و کربلا را از سکه بیاندازد. رویائی که عملی نشد، و نهایت امر سلسلة پهلوی با همیاری همین حضرات از قدرت به زیر کشیده شد.

و آقای علی لاریجانی دست در دست برادران خود، همزمان با کودتای 22 بهمن 57، پای به میدان «نبرد با امپریالیسم» گذاشتند! و با آن سابقة «درخشان» که خانوادة ایشان، خصوصاً شخص آیت‌الله لاریجانی را در عراق عملاً نانخور دولت فخیمة انگلستان معرفی می‌کند، شروع به هارت‌وپورت‌های انقلابی و ضدامپریالیستی در ایران فرمودند. ایشان در کنار اوباشی از قماش سازگارا، محسن‌ رضائی، ابوشریف و دیگر فالانژهای وابسته به آمریکا و انگلستان یکی از بنیانگزاران «سپاه ‌پاسداران» نیز به شمار می‌روند، و در همینجا بگوئیم، در عمل علی لاریجانی، در مقام اصولگرا یکی از مهم‌ترین مهره‌های ضدایرانی در بطن حکومت جمکران است.

علیرغم این پیشینة «مشعشع»، امروز شاهدیم که لات‌ولوط‌های احمدی‌نژاد بساط گیس‌کشی از علی لاریجانی به راه انداخته‌اند! ‌ در واقع، علی لاریجانی طی دوران حکومت خاتمی از خود تصویر یک‌ «اصولگرا» در نظام روزی‌نامه‌های جمکرانی درست کرده بود، و پس از شکست طرح حملة ایالات متحد به ایران، طرحی که احمدی‌نژاد را برای فراهم آوردن زمینه‌اش از صندوق بیرون کشیده بودند، به سرعت در بوق و کرنای غرب افتاد. هدف این بود که «دشمن» سابق خاتمی، اینک در مقام ریاست قوة مقننه، تبدیل به آلترناتیو دولت احمدی‌نژاد شود. چرا که انگلستان و آمریکا، حداقل در چارچوب منافع منطقه‌ای خود، دورة احمدی‌نژاد را تمام شده می‌دیدند!

ولی در مرحلة نخست می‌باید گفت که لاریجانی سوخته‌تر از آن بود که بتواند پای به طرح «مرد قدرتمند» جدید بگذارد. و دیدیم که به سرعت طرح کذا نیز با شکست روبرو شد. با اینهمه انگلستان لاریجانی را در رأس قوة مقننه مورد حمایت قرار می‌داد، و لندن امیدوار بود که با بیرون کشیدن میرحسین موسوی از صندوق‌شکسته‌های رأی‌گیری جمکران ـ انتخاباتی که نتیجه‌اش به دلیل جفتک‌اندازی‌های عمدی مهرورزی از روز هم روشن‌تر شده بود ـ می‌تواند جناح سوختة احمدی‌نژاد را اینبار با لاریجانی در مقام «دشمن خونی» اصلاحات از نو سازمان دهد!

بی‌دلیل نیست که امروز جناح احمدی‌نژاد که از «قضای روزگار» و بدون آنکه اصلاً بخواهد، قرعة «دولت» به نامش اصابت کرده، به لاریجانی بیشتر دندان قروچه می‌کند تا به خاتمی! ولی زمانیکه در دنیای سیاست مچ «دزد» باز می‌شود، دیگر راه ‌چاره‌ای برایش باقی نمی‌ماند. آقای لاریجانی قرار بود تحت عنوان مرد قدرتمند «اصولگرا»، پس از پیروزی میرحسین موسوی یک «مینی کودتا» بر علیه احمدی‌نژاد صورت دهند و همزمان با ممانعت از فروپاشی دکان انگلستان در ایران، از اصولگرائی نیز «رفع شبهات» بفرمایند تا شرایط سیاسی را به دوران مقدس «امام خمینی» بازگردانند. اما امروز نه تنها خود لاریجانی تبدیل به نخستین هدف لات‌ولوط‌های اصولگرای مهرورزی شده، که نقش وی در پشت پردة حمایت از اصلاح‌طلبان میرحسین موسوی نیز کاملاً علنی است. خلاصه می‌گوئیم، حتی ریاست پاسدار لاریجانی بر مجلس ملایان نیز به دلیل شکست میرحسین موسوی در «انتخابات» اخیر موضوعیت سیاسی خود را بکلی از دست داده. ایشان در صورتی می‌توانستند در رکاب اربابان لندنی به خدمات خود ادامه دهند که جناح اصلاح‌طلب تحت «فرماندهی» میرحسین موسوی به قدرت می‌رسید، و فضای سیاست داخلی پس از حذف احمدی‌نژاد نیازمند بازسازی «اصولگرائی» می‌شد!‌ به این ترتیب این اصولگرائی «فروهشته» می‌توانست توسط آقای لاریجانی، در جایگاه «ریاست قوة مقننه» بازسازی ‌شود!‌ ولی اصولگرائی «پیروزمند» نیازمند بازسازی نیست، در نتیجه ایشان اصولاً وجودشان هم زائد شده!

دیدیم که این نقش ظاهراً «فراجناحی» و مصلحت‌‌اندیشانه، که انگلستان برای خانوادة لاریجانی در حکومت اسلامی پیش‌بینی کرده بود، چگونه بر باد رفت. امروز که میرحسین موسوی، یعنی مهم‌ترین مهرة متحد لاریجانی‌ها خود بر سکوی «متهم» نشسته، دیگر جائی برای ژست‌های خیرخواهانة «پاسدار‌علی» باقی نمی‌ماند. به همین دلیل برادر کوچک‌تر ایشان که آخوند هم تشریف دارند، و قرار شده بود در چارچوب همان طرح کذا و برای بازسازی فضای دوقطبی «اصلاح‌طلب ـ اصولگرا» به ریاست قوة قضائیة جمکران «نائل» آیند، کارشان بیخ پیدا کرده. اگر «داداش‌بزرگه» زیر پایش شل می‌شود، داداش کوچیکه با سر به اعماق چاه سرنگون خواهد شد.

البته این امکان وجود دارد که در چارچوب یک سیاست شتابزده و سرپائی، برادر کوچک‌تر ایشان به همان پست منصوب شوند؛ ولی از این «گزینه» بیشتر بوی فنا به مشام می‌رسد تا سیاستگزاری! در این شرایط می‌باید دید که اصولاً آیندة دولت احمدی‌نژاد چیست؟ مشکل می‌توان خط سیاست آینده را در درون حکومت اسلامی به چشم دید. اصلاح‌طلبان طی پروژه‌ای که بر دولت نهم «تحمیل» شد، بکلی از صحنه حذف شده‌اند! اینان امروز به عنوان دشمنان «انقلاب» مورد خطاب قرار می‌گیرند! اصولگرایان هم دیگر رهبری احمدی‌نژاد را که از حمایت «سیاست جنگ» انگلستان برخوردار نیست قبول نمی‌کنند و مرتباً برای او شاخ‌وشانه می‌کشند و مطالبات خود را در هیئت دولت «گوشزد» می‌کنند.

از طرف دیگر جناح‌سازی‌های حکومت اسلامی تحت عناوین مختلف در خارج از کشور همچون حباب‌هائی میرا یک به یک «لو» می‌رود. حکومت اسلامی برای ایجاد و توسعة این شبکه‌ میلیون‌ها دلار ارز حاصل از حراج نفت خام کشور را هزینه کرد، و امروز مشکل می‌توان برای آن یک بازده چشم‌گیر و قابل‌اطمینان قائل شد. مهم‌تر از همه همانطور که در بالا گفتیم، «اصولگرائی» نیز خود دو شقه شده؛ یک قسمت آن ـ به طور مثال مورد علی لاریجانی ـ عملاً همکار اصلاح‌طلبان از آب در آمده! از طرف دیگر، دولت جهت حفظ موجودیت خود، جناح‌های موجود در شقة دیگر را از قماش هیئت مؤتلفه و انجمن‌های اسلامی و ... اصلاً «لازم» ندارد! در چنین شرایطی مشکل می‌توان طی چهار سال آینده، از جریانات بی‌آینده و بی‌ریشه‌ای همچون «اصلاح‌طلبی» و «اصولگرائی»، خصوصاً در روزگاری که دیگر غرب هم ‌امید خود را به اینان از دست داده، آلترناتیوی برای دولت احمدی‌نژاد از صفر «خلق» کرد.

با اینهمه نمی‌گوئیم فروپاشی قریب‌الوقوع است، چرا که فروپاشی در ایران به دلیل مسائل گستردة ژئوپولیتیک به عواملی وابسته می‌شود که می‌باید فراتر از مرزهای جغرافیائی کشور مورد بررسی قرار گیرد. ولی خلاء قدرت در بطن حکومت اسلامی کاملاً ملموس شده، و این خلاء مسلماً به حل مسائل دولت و حکومت کمکی نخواهد کرد.

امروز کاشف به عمل آمد که کروبی در مورد آنچه «شایعة تجاوز جنسی به جوانان در بازداشتگاه‌ها» عنوان می‌شود، به بیانیة لاریجانی جوابی بسیار «تند» داده! البته در چارچوب آنچه در بالا آوردیم این «بده‌بستان» قابل درک است. در عمل، لاریجانی برای کشیدن زیر پای دولت، زمینه‌ای جهت اعتراضات و پرخاش‌های اصلاح‌طلبان باز ‌کرده، ولی در اینکه تعداد کثیری از جوانان ایران به دلیل درگیری‌های درون‌گروهی، پای به میدان آشوب‌های ساختگی حکومت گذاشتند و در سیاه‌چال‌های این رژیم قرون‌وسطائی مورد همه نوع تهاجم وحشیانه قرار گرفتند هیچ تردیدی نیست. آنان که این شیوة نظامی و امنیتی حاکم بر مردم ایران را به هر دلیل به زیر سئوال می‌برند همکاران جنایتکار این حکومت‌اند. کیست که نداند در بازداشتگاه‌های این رژیم دست‌نشانده ملت ایران به صورت متدیک مورد شکنجه و آزار قرار می‌گیرد؟

ما در اینجا از آقای کروبی می‌‌پرسیم، 30 سال پیش، زمانیکه هزاران جوان این کشور به بهانه‌های احمقانه‌ ـ فروش روزنامه، هواداری از یک جریان سیاسی، شرکت در تظاهرات خیابانی، به همراه داشتن نمکدان و فلفل‌دان، و ... ـ به زندان‌های طویل‌المدت محکوم می‌شدند، و نهایت امر بسیاری از آنان در اوین توسط جلادان «امام‌زمان» حلق‌آویز شدند، حضرتعالی کدام جهنم دره تشریف داشتید؟ حتماً شیرینی آلوی خوشمزة «بنیاد شهید» حکومت اسلامی لب‌های‌‌تان را به هم قفل کرده بود! ما که صدای سرکار را آنروزها اصلاً نشنیدیم! نکند در حکومت اسلامی مورد نظر جنابعالی، تجاوز به زندانیان و بدرفتاری با محبوسین و شکنجة مردم، زمانیکه انگلستان و آمریکا صلاح می‌دانند، رواست و حلال! وقتی هم که پشت دولت احمق اسلامی را قدرت‌های غربی خالی می‌کنند، جنابعالی به ناگاه از تجاوز به مردم و سرکوب جوانان در زندان‌ها منقلب می‌شوید و برای همکار مزور و شیادتان علی لاریجانی نامه می‌نویسید!؟

اگر حکومت اسلامی فکر کرده، در جوی که «انتخابات» احمقانه‌اش در جامعه به وجود آورده می‌تواند نفوذ کند، و با استفاده از اوباشی از قبیل شیخ‌کروبی پیرامون ستم‌های روا شده بر مردم این مملکت هیاهو به راه بیاندازد، و به بهانة «انساندوستی» پروندة گروهی از جنایتکاران این دستگاه وابسته و خودفروخته را از میان ببرد، سخت در اشتباه است. کودتائی که تحت عنوان «انقلاب اسلامی»، به دست قدرت‌های غرب بر ملت ایران تحمیل شد، در فرهنگ سیاسی و اجتماعی کشور از خود رد پائی برجای گذاشته که تبعات هولناک آن را نمی‌توان با وق‌وق‌های «مسلمان‌نمائی» و «اصلاح‌طلبی» و غیره و ذلک از ذهن و روح و روان ملت ایران، و صفحات تاریخ این کشور زدود. علیرغم ضجه و زوزة مسلمان‌نمائی شیخ‌ها که اینروزها گوش مردم این مملکت را کر کرده، هنوز گروه، گروه ایرانیان به بهانه‌های واهی، که فروش مواد مخدر در رأس آن قرار گرفته، بدون ذکر نام و نشان‌، و بدون حق استفاده از وکیل و دفاع عادلانه همه روزه در کشور به فرمان یک عراقی زبان‌نفهم به نام «شاهرودی» حلق‌آویز می‌شوند.

برای لاشخورهائی از قماش کروبی که دو دستی به مال و منال این دنیا چسبیده‌اند، گذر عمر دشمن غدار است. کروبی خودفروخته، این شیخک بی‌حیثیت، می‌پندارد تا ابد می‌تواند کشور را تحت انقیاد اربابان آمریکائی و انگلیسی‌اش نگاه دارد و با کمک اوباش و اراذل خیابانی، اشغالگران اجنبی از قبیل خانوادة لاریجانی و شاهرودی و مطهری و غیره را به جان ایرانی بیاندازد؟ همینجا به کروبی می‌گوئیم، و مطمئن باشد که بی‌جا نگفته‌ایم: روزی خواهد رسید که این ملت گریبان‌ات را بگیرد، و آنروز زیاد هم دور نیست.







نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۵/۲۲/۱۳۸۸

در رکاب خدا!




قدیمی‌ها هنگام سخن گفتن از مسائل کشور ایران زمانیکه به دورة آغازین انقلاب مشروطه می‌رسیدند، از دربار قاجار و جنگ «روس و انگلیس» جهت گرفتن امتیازات مرتباً حکایت و داستان برای ما کوچک‌ترها تعریف می‌کردند. اینکه روس‌ها چه کردند و انگلیس‌ها با چه محافلی ساختند و بر علیه آنان چه توطئه‌هائی سازمان دادند، نقل محافل بابابزرگ‌ها و مشروطه‌دیده‌ها بود. خلاصه ما با این حکایات بزرگ شدیم. وقتی هم که به قولی خودمان «عقل‌رس» شده بودیم، مسائل دیگری از «ساخت‌وپاخت‌های» پشت پرده میان سیاست‌های بزرگ دیدیم و خلاصه فهمیدیم ایرانی بد جائی گیر افتاده. البته در دورة ما جنگ روس و انگلیس تبدیل به نبرد مقدس «سرمایه‌داری»‌ و «کمونیسم» شده بود، و کسی دیگر از روس و انگلیس حرف نمی‌زد، منافع دربار ویکتوریا و دکان تزار نیکولا از فرهنگ سیاسی ما ملت رخت بربست و تبدیل به اهدافی مقدس و ایدئولوژیک شد؛ مخالفت با آن‌ها هم مجازات مرگ داشت!‌

آزادیخواهی و دفاع از منافع ملی در این دوره کار حضرت فیل شده بود. بستگی به این داشت که در کدام خیمه ایستاده‌اید! اگر وطن‌پرستی بودید که در اواخر سال‌های 1950 بدشانسی می‌آوردید و مثلاً در کشور چکسلواکی ساکن می‌شدید، استالین به دلیل حمایت از سرمایه‌داری و خرده‌بورژوازی گیریبان‌تان را می‌گرفت و شما را می‌برد پای دیوار! ‌ اگر هم در تهران زندگی می‌کردید، تیمسارهای اعلیحضرت دست‌تان را می‌گرفتند و می‌گفتند «از آنسوی مرزها آمده!» در این مواقع معمولاً دست گوینده به شمال و به جانب مسکو منحرف می‌شد؛ مقصود این بود که حتی اگر نمی‌دانید اتحاد شوروی کجاست، از آنجا آمده‌اید! در نتیجه جنابعالی را می‌گذاشتند در برابر جوخة اعدام حال‌تان را جا می‌آوردند، تا دیگر از اهداف شیطانی کمونیسم مسکویت در ایران حمایت نکنید، و دیگر از آنطرف مرزها نیائید! کسی هم کاری نداشت که مردم دنیا بالاخره خارج از مقدسات «جنگ سرد» حرف و سخنی هم داشتند. حرف و سخن فقط مال گرومیکو و کاسیگین و خاندان کندی بود. بقیه در هر اردوگاه شب تا صبح باید به جان اینان دعا می‌کردند که نگذاشته‌اند وابستگان به خیمة‌ مخالف، نظام مقدس را بر هم بزنند. این بود خلاصه‌ای از آنچه کمدی هولناک و تأسف‌بار «جنگ‌سرد» می‌خوانیم.

این کمدی برخلاف دیگر کمدی‌ها جای خنده و شوخی اصلاً نداشت. همه چیز در این «صحنه» کاملاً جدی بود، تنها عاملی که به «کمدی» جان می‌داد، نقش بازیگران اصلی بود، که در واقع خیلی خنده‌دار شده بود. خلاصة مطلب ادعا پشت ادعا همه را خفه می‌کرد، و هر دو «نظام» برای خود اهداف انسانی و تاریخی و غیره فراوان قائل می‌شدند، ولی این حضرات که هر یک در قسمتی از جهان «مقدس» بودند و در قسمت دیگر، «شیطانی»، در یک اصل کلی اتفاق نظر داشتند: سرکوب ملت‌ها و چپاول جهان تحت عناوین دهان‌پرکن «ایدئولوژیک»!‌ آمریکائی‌ها با همان چکمه‌ و مهمیز و لهجة دهاتی نمایندة «دمکراسی» شده بودند! اینان بمب روی سر مردم ویتنام می‌ریختند، در جاکارتا یک میلیون نفر از اعضاء حزب کمونیست را در کودتای «سوهارتو» قتل عام می‌کردند، در زندان‌های شیلی و آرژانتین و مکزیک و برزیل مخالفان سیاسی خود را از گرسنگی می‌کشتند، و قهرمان دمکراسی هم بودند. کسی هم حق نداشت بالای چشم اینان ابرو ببیند، پدرش را، البته در راه همان دمکراسی در می‌آوردند.

اشتباه نکنیم، بلشویک‌ها هم داستان مخصوص خودشان را داشتند، و برای حمایت از طبقة کارگر هر چه آدمیزاد روی کرة ارض می‌دیدند قتل‌عام می‌کردند. کاری هم نداشتند چه کرده و چه نکرده؛ حمایت از طبقة کارگر اصل کلی بود. احدی، خصوصاً کارگران، حق نداشت با حکومت کارگری مخالفت کند. مجازات مرگ بود، چرا که راه بهشت مشخص شده بود، و جهنم‌یان هم می‌رفتند پای دیوار!‌ اماکنی از قبیل کهریزک و رجائی شهر و اوین و غیرة خودمان در کوه و دشت و دمن و صحرا درست کرده بودند که اقامتگاه مخصوص مخالفان طبقة کارگر شده بود. چشم‌تان روز بد نبیند، همین آقای «رادان» که خیلی هم جنگی و بنگی تشریف‌ دارند، آنجاها فرشتة معصوم الهی به شمار می‌رفتند، ببینید طرفداران طبقة کارگر چه‌ها می‌کردند. دو اردوگاه «چپ و راست» در عمل زندانی شد که بشریت را تحت عنوان «جستجوی بهشت موعود» بیش از 50 سال به سیاه‌چال نفرت‌انگیز شخصیت‌‌پرستی، وحشیگری و خصوصاً بی‌خبری از حال همنوع فروافکند. در این بازی جهان‌گیر اعضاء هر خیمه، وابستگان به خیمة دیگر را « شیطان منظر بداشتند!»

البته آنروزها زیاد هم بد نبود!‌ حداقل اگر وبلاگ نمی‌نوشتیم، در همان مجالس گفتگو با «مشروطه‌دیده‌ها» تحلیل سیاسی کار ساده‌ای شده بود. معروف بود که خنگ‌ها معمولاً رشتة طبیعی می‌خوانند نه ریاضی، ریاضی‌خوان‌ها باید حل مسئله را خودشان «کشف» می‌کردند، طبیعی‌خوان‌ها قدرت اکتشاف نداشتند، حل مسئله را حفظ می‌کردند. و می‌دانیم که اکتشاف کار هر بز نیست؛ «گاو نر می‌خواهد و مرد کهن!» در دورة «جنگ سرد» هم تحلیل عین رشتة طبیعی شده بود، همه چیز از قبل آماده و مهیا بود، فقط از داده‌ها و شنیده‌ها در مورد شرایط گذشته «عبرت» می‌گرفتید، و همین‌کار شما را راست می‌برد سر تحلیل شرایط فعلی! یکی غربی بود و دیگری شرقی!‌ بقیة مسائل هم به دنبال می‌آمد، خلاصه بگوئیم، تحلیل‌ها در آندوره عین سریال‌ها و فیلم‌های حکومت اسلامی در «سیمای جمکران» بود، همه «تکراری»!

یکی بود، یکی نبود! زیر این گنبد کبود، دیوانه‌ای نشسته بود. در اطراف این دیوانه، بنی‌صدر خراطی می‌کرد، قطب‌زاده خیاطی می‌کرد، دکتر یزدی هم افتاد و دندونش شکست. و خلاصه در خیمة سرمایه‌داری، آمریکائی‌ها یک «مثلث بیق» از این سه نفر در کنار دیوانه‌ای به نام خمینی درست کردند تا کار اتحاد شوروی را در افغانستان تمام کنند. و به قول برژینسکی ویتنام شوروی را دو دستی بدهند به مسکو!‌ که دادند و خیلی هم خوب دادند. بلشویسم آنچنان از تاریخ روسیه و دیگر کشورهای «شورائی» حذف شد، که کسی حتی برای جمع کردن مجسمه‌های لنین و استالین به اسقاط ‌فروشی‌های مسکو و لنین‌گراد نمی‌آید. تو گوئی بیش از سیصد میلیون نفوس در این منطقه تنها هدف‌شان فراموش کردن خاطرة «بهشت بلشویسم» شده. آمریکائی‌ها از این «پیروزی» خیلی مغرور شدند و هارت‌وپورت‌های زیادی کردند، که حالا بیائید و همه مثل ما سرمایه‌دار و نوکر دلار بشوید! یک ژاپنی حرام‌زاده را هم در همان ینگه‌دنیا علم کردند تا کتابی بنویسد و نظریة «پایان تاریخ» را به رشتة تحریر درآورد.

می‌دانیم که نظریة «پایان تاریخ» در واقع به معنای حاکمیت نظریة سرمایه‌داری آمریکائی بر نوع بشر است تا آخر زمان. خلاصه، ایدئولوژی و خط‌فکری و تغییرات در تفکر اجتماعی و غیره و ذلک که بشر طی هزاره‌ها همه جور آنرا تجربه کرده، در «پایان‌تاریخ» به پایان خود می‌رسد. بله، فوکویاما می‌گوید که این حرف‌ها دیگر تمام شده، می‌باید فقط در «خط دلار» رکاب زد؛ عرق جبین ریخت، و با کد یمین کوفت کرد. خیلی‌ها هم در آسیا و آفریقا و دیگر اماکن مقدسه خوش‌شان آمد، و به قول خاقانی آناً گفتند:

تیغ از تو و لبیک نهانی از من
زخم از تو و تسلیم جوانی از من

خلاصه معنا و مفهوم آن این بود که، «بیا حال کنیم!»‌ آمریکا خیلی خوشحال بود؛ روسیه بدبخت شده بود؛ چین به فکر تجارت و «مائوئیسم» تجاری و صنعتی بود؛ هند در انزوا افتاده بود؛ و دولت‌های دست‌نشاندة آمریکا که دیگر مشکلی با بلشویک‌های «آنسوی مرزها» نداشتند، آناً عین اکبر رفسنجانی توده‌ای‌ها را که بی‌پدر شده‌ بودند، گرفتند و بعضی‌های‌شان را هم در زندان اعدام کردند!‌ کار اینچنین بر وفق مراد می‌گذشت و حاج ‌بهرمانی که عین ژنرال‌های برمه‌، کارگزار و نوکر «توتال» و «بریتیش پترلیوم» است، از دورة مادها تا به آنروز اینهمه در ملک جمشید و افراسیاب «آبادی» و «آبادانی» ندیده بود!‌ زندانیان در دخمه‌های بهرمانی جان می‌دادند، نویسندگان فراری شده بودند، سیاسیون در خفیه‌گاه‌ها پناه گرفته بودند، ولی سرداراکبر سازندگی به کار خود ادامه می‌داد، که فردوسی فرموده:

چو از چرخ گردنده بفروخت مهر
بیاراست روی زمین را به چهر

ولی از آنجا که برخلاف نظریة فوکویاما این «چرخ گردنده» هنوز ناگفته‌ها بسیار دارد، کاشف به عمل آمد که کجا نشسته‌اید، نابودی «شیطان» به معنای نابودی «خداوند» است! دیدی ای دل غافل!؟ از قدیم گفته بودند، «شیطان خانة خود خراب نکند!» معنای آن این بود که اگر «خراب می‌کند» می‌داند که خانة خدا هم روی سر بقیه خراب خواهد شد! خلاصه یا هر دوتا هستند، یا هیچکدام نیستند! انتخاب با شماست.

این بود داستان «خدا» و «شیطان» در روند 60 سال گذشته. ولی امروز برای تحلیل «بساط» سیاست‌بازان در ایران دیگر نمی‌باید به دنبال «خدا» و «شیطان» کذا دوید. همانطور که گفتیم، اینجا دیگر باید برنامه را «کشف» کرد، و کار به دنباله‌روی از قضایا و حوادث محدود نمی‌ماند. در آغاز هیاهوهای «انتخاباتی» آنان که خود را از جمله «عقلا» می‌دانستند مدعی بودند که روسیه از احمدی‌نژاد حمایت می‌کند! ولی این‌ها هم همان اشتباه کذائی را مرتکب شدند، و در حال بازسازی گذشته‌ها بودند؛ درست حکایت دعوای امیرکبیر و حاج‌میرزا آغاسی شده بود. ولی امروز کاشف به عمل آمد که یک مجموعة متشکل از حزب ‌جمهوریخواه آمریکا، به کمک دولت چین و شخص مدودف طرفدار مواضع مهرورزی‌اند! یک مجموعة دیگر هم که متشکل از حزب ‌دمکرات آمریکا و فرانسه و انگلستان است به همراه قسمت دیگری از هیئت حاکمة روسیه طرف «اصلاح‌طلبان» شده‌‌اند! احزاب و تشکیلات و گروه‌های و سازمان‌های به اصطلاح «سیاسی» وطنی نیز از داخل گرفته تا خارج، و از زیرزمینی تا علنی و دولتی و غیردولتی فقط در بین این دو جریان قدرتمند سیاست جهانی در حال نوسان و افت‌وخیزاند!

همانطور که می‌توان حدس زد در این میان فقط جای یک جریان واقعاً خالی است، و آنهم جریانی است که منافع ملت ایران را در کنار منافع غرب و شرق در نظر بگیرد. این «جریان» فعلاً وجود خارجی ندارد، و به احتمال زیاد تا سال‌ها و سال‌های آینده نمی‌توان به پدیداری آن امیدوار بود. امروز ایرانی را در خیابان‌ها کتک می‌زنند، چرا که دو جریان کذا بر سر چپاول اموال و دارائی‌های همان ایرانی با هم دعوای‌شان شده!‌ چند ایرانی دیگر را در پشت صحنه به دار می‌آویزند، و در بوق و کرنا گذاشته‌اند که اینان به خرید و فروش مواد مخدر مشغول بوده‌اند! البته این تجار محترم «نام و نشان» هم ندارند. می‌بینیم چگونه این حکومت دست‌نشانده به خود اجازه می‌دهد با ایرانی در چارچوب منافع محافل خارجی با چنین بی‌حرمتی و شقاوتی عمل کند، و مشتی سیاست‌باز ایرانی‌نما در داخل و خارج از مرزها در برابر چنین وحشیگری‌هائی فکر و ذکرشان هیاهو به راه انداختن و لات‌بازی شده.

حضرت آقائی که سال‌ها در سفارت ایران در کشور ترکیه مأمور شناسائی، سرکوب و شاید دستگیری ایرانیان فراری بوده، و اسم‌شان را هم اینجا نمی‌آوریم تا ک...نش حسابی بسوزد، با استفاده از نام و مشخصات مشتی شیاد که با تکیه بر تبلیغات رسانه‌ای و سرکوبگرانه خود را تحت عنوان «متفکر» و روشنفکر به جهانیان تحمیل کرده‌اند، طی نامه‌ای از دبیرکل سازمان ملل متحد می‌خواهد که بر روند انتخابات در کشور ایران «نظارت عالیه» اعمال کند! به این عمل هم می‌گویند مبارزه جهت «دمکراسی» در کشور!

فراموش نکنیم که این همان سازمان ملل است که در برابر حملات وحشیانة ارتش‌های آمریکا و انگلستان بر علیه ملت‌های عراق و افغانستان دست از روی دست برنداشت و حاضر نشد آمریکا را به دلیل بی‌احترامی به حق حاکمیت ملت‌ها، حتی مورد شماتت «زبانی» قرار دهد. این همان سازمان ملل است که طی چندین سال قصابی ملت‌های عراق و افغانستان یک‌بار حتی به صورت نمادین حاضر نشد به ایالات متحد گوشزد کند که به عنوان نیروی اشغالگر در حفظ امنیت مردم غیرنظامی مسئولیت مستقیم دارد و حق ندارد با ارسال گروه‌های مسلح و اوباش آدمکش تحت عنوان «نیروهای غیرنظامی» مسئولیت دولت آمریکا را در حفظ امنیت شهروندان عراق مخدوش کند. ولی سابقة دل‌انگیز این سازمان به این مختصر محدود نمی‌ماند، این همان سازمان ملل است که سال‌های دراز حضور آفریقای جنوبی و رژیم «آپارتاید» را در صحنة بین‌المللی تحمل می‌کرد و یک بار نیز از ایالات متحد به دلیل حمایت‌های گستردة مالی و نظامی از این رژیم هولناک «حسابی» پس نگرفت!‌ این همان سازمان ملل است که چندین سال پیش در مورد قتل‌عام غیرنظامیان در کشور یوگسلاوی سابق نیز «آب در دل‌اش تکان نخورد.» و این قصه سر دراز دارد.

حال همین تشکیلات جنایتکار که ایالات متحد حتی حاضر نیست حق عضویت‌اش را در آن بپردازد، و عملاً در مقام نوکر مفت و مجانی ایالات متحد در سطح جهانی عمل می‌کند، می‌باید بر انتخابات کشور ایران نیز نظارت داشته باشد! اگر آنان که امروز خواستار وانهادن ملت ایران به چنین سازمان‌ها و تشکیلات آدمخواری شده‌اند، وطن‌فروش نیستند، پس چه هستند؟! در وطن‌فروشی اینان اگر جای تردید نیست، حماقت‌شان را نیز در همینجا به صراحت عنوان کنیم، این ایرانی‌نمایان کشور ایران را با نوار غزه، مناطق مسیحی‌نشین بیروت، یا کویت و امارات اشتباه گرفته‌اند! اینان می‌پندارند ملت ایران اجازه می‌دهد که مشتی اوباش سازمان ملل برایش در چارچوب نیازهای فرامرزی محافل اینک به صورت علنی «حاکمیت» هم تعیین کنند. این دور باطل در تاریخ ایران مسلماً روزی به پایان خواهد رسید، و از این حیطه بعضی سرفراز بیرون خواهند آمد و برخی دیگر سرشکسته. آنان که امروز محافل بین‌المللی را رسماً به تعیین حکومت در کشور ایران «دعوت» می‌کنند، مسلماً در میان سرفرازان جائی نخواهند داشت.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۵/۲۰/۱۳۸۸

«جنس» دولت!


فضای «مجازی» و تبلیغاتی‌ای که طی چند هفتة گذشته پیرامون «انتخابات» حکومت اسلامی بر جامعة ایران تحمیل شده بود به تدریج از پایه فرو می‌شکند. همانطور که شاهد بودیم بسیاری از گروه‌های «مخالف» و «مخالف‌نما»، خصوصاً در خارج از مرزها سعی تمام داشتند که بحران داخلی حکومت اسلامی را بحرانی در راستای «اهداف» والای گروه و تشکیلات خود جا بزنند. این برخورد که از نوع «فعال‌مایشائی» است، در کمال تأسف، حتی پس از تحمیل یک فاشیسم کور دل مذهبی طی سه دهة گذشته، هنوز در جامعة ایران رایج است، و برخورد با مسائل سیاسی همانطور که می‌بینیم هنوز پای به دوران بلوغ فکری خود نگذاشته. هنوز تشکیلات و احزاب مختلف هر کدام سعی دارند که جریانات را نه بر پایة رخدادها که فقط بر اساس تمایلات گروهی خود تحلیل کنند. امروز تمامی گروه‌هائی که «آب در هاون میرحسین» می‌کوبیدند، می‌باید این اصل کلی را بپذیرند که از امثال میرحسین در مسیر یک جنبش اجتماعی و سیاسی هرگز آبی‌گرم نخواهد شد.

ما از آنچه در آشوب‌های گستردة اجتماعی، از طرف اوباش حزب‌الله و لباس‌شخصی‌ها و دیگر اراذل نانخور حکومت بر گروه‌های مختلف، خصوصاً بر جوانان مملکت تحمیل شد عمیقاً متأثریم. به عقیدة ما اجتناب از این فجایع کاملاً امکانپذیر بود و هیچ دلیلی وجود نداشت که گروه‌های مختلف اجتماعی پای به میدان «نبردی» بگذارند که فقط یک چک‌وچانه‌زنی «درون‌گروهی» میان مشتی جنایتکار حرفه‌ای از قماش کروبی، موسوی و احمدی‌نژاد بود. همانطور که دیدیم نتیجة این جنگ‌زرگری هر چه باشد، از آن نمی‌توان در راه اهداف ملی و والائی استفاده نمود که طبقات مختلف اجتماعی مد نظر دارند.

گروه‌ها و تشکیلات مختلفی که در داخل و یا خارج از کشور در تأئید این هیاهوی بی‌ارزش به دست‌افشانی و پایکوبی مشغول بودند، مسلماً در سرکوب هزاران جوان ایرانی در بازداشتگاه‌ها و سیاه‌چال‌های این حکومت دست‌نشانده «ارزش‌های» انقلابی و فلسفی جستجو می‌کردند! راستش را بگوئیم، سرکوب جوانان در یک جامعه به هیچ عنوان «ارزش» نیست؛ به زندان رفتن و شکنجه ‌شدن نیز در همین حد احمقانه و بی‌ارزش است؛ ایرانی می‌باید این تفکر کور و بچگانه را که یادگار دوران استبداد سیاه و هارت‌وپورت‌های توخالی گروه‌های ساخته و پرداختة روابط «جنگ‌سرد» است، برای همیشه از ذهن خود بزداید. فراموش نکنیم که سیاست نه برای جان دادن در بارگاه این و آن ستمگر و حاکم، که فقط وسیله‌ای است برای ادارة بهتر امور جامعه.

با این وجود، اگر در این تحولات آبی برای ملت گرم نمی‌شود، درگیری در سطوح بالا، جهت لبیک گفتن به نیازهای «اربابان» در عمل یک فروپاشی ساختاری در حکومت اسلامی به وجود آورده، و در راستای همین فروپاشی شاهدیم که «قلب» طپندة حکومت دست‌نشانده، یعنی وزارت اطلاعات جمکران دستخوش بحران شده. این بحران کاملاً قابل پیش‌بینی بود، چرا که هر نوع تحول واقعی در ساختار این حکومت می‌باید از قلب آن یعنی از همان لایه‌ و قشری آغاز شود که «قدرت» در معنای واقعی از آن نشأت گرفته. و در مورد حکومت جمکران، قلب این اژدهای هفت‌سر یعنی همان ساختاری که عامل اصلی کودتای 22 بهمن 57 بوده، وزارت اطلاعات نام دارد. اینکه این وزارتخانه اینک فاقد وزیر مسئول است؛ و بر اساس گزارش خبرگزاری‌ها، اکثر معاونان آن نیز از کار برکنار شده‌اند، بخوبی نشان می‌دهد که چرخش در سطوح مختلف آغاز شده، و با در نظر گرفتن مسائلی که طی چند هفته پیش آمده، این چرخش همچنان ادامه خواهد یافت.

امروز حکومت اسلامی در لبیک به نیازهای اربابان‌اش، همچون لاشة گاو در برابر ملت ایران عملاً دو شقه شده. یک شقه که همان دولت احمدی‌نژاد است، خود را نمایندة محافل مختلف سپاه، بسیج و اوباش لباس‌شخصی و مهم‌تر از همه شخص «ولی فقیه» معرفی می‌کند. البته در بوق زنگ‌زدة این «شقه»، 24 میلیون رأی نیز به حساب احمدی‌نژاد نوشته‌اند، تا ایشان «واقعاً» نمایندة ملت ایران باشند! دارودستة احمدی‌نژاد بخوبی می‌داند که از حمایت ملت برخوردار نیست. یعنی حتی اگر گروه‌هائی از روی حماقت و لجبازی در روز «انتخابات» به این تحفة امپریالیسم رأی داده بودند، پس از عملیاتی که در سطح جامعه به مورد اجرا گذاشته شد، همگی یک قدم عقب نشسته‌اند. امروز احمدی‌نژاد و دولتی که نهایت امر در روزهای آینده به مجلس فرمایشی معرفی خواهد کرد، نمایندة هیچکس نیستند. این گروه، چه در بطن دولت آینده، و چه در حد محافل خفیه و نیمه‌خفیه فقط مجموعه‌ای است برآمده از یک قوة قهری و سرکوبگر که روز به روز پایه‌های سیاسی و اجتماعی‌اش ضعیف‌تر خواهد شد. هدف اصلی این گروه همانطور که مانورهای اخیر در مورد وزارت اطلاعات و ارشاد نشان داد، منزوی کردن «خط سنتی» حکومت اسلامی است. خطی که از روز 22 بهمن توسط سران ارتش آمریکائی شاه و ساواک ترسیم شد و حکومت اسلامی خشت اول را بر پایة همین ساختار قرار داد. از قضای روزگار دلیل عربده‌های «اصلاح‌طلبان» و فریادهای «وامسلمانا!» که اخیراً از حلقوم بسیاری محافل صاحب‌نفوذ در حکومت اسلامی بر علیه احمدی‌نژاد شنیده شد، همین تضاد باطنی است که «تشکیلات جدید» با منافع سنتی گروه‌های برآمده از کودتای 22 بهمن 57 ایجاد کرده.

در چارچوب این «طرح نوین»، که در عمل به صورت یک کودتا بر علیه خط‌امامی‌ها، اصلاح‌طلبان و دیگر ریزه‌خواران سفرة ولایت و فقاهت برگزار شد، دولت به صورتی کاملاً سازمان یافته قصد جایگزینی محافل «قدرتمند» را دارد. و در این راستا به عقیدة ما تحلیل گروه‌هائی که چرخش‌ احمدی‌نژاد را متأثر از سیاست مسکو معرفی می‌کنند، به هیچ عنوان درست نیست. غرب در سیاست ایران، در عمل بارها و بارها ثابت کرده که با اوباش «تازه ‌نفس» همیشه بهتر کنار می‌آید، تا با طبقة حاکمانی که چند پیراهن در رأس هرم قدرت پاره کرده‌ باشند. این برنامة کودتائی ویژه که مسلماً با شناخت از بنیادهای فکری و اجتماعی ملت ایران طی 80 سال از طرف محافل غرب گام به گام دنبال شده، از دورة میرپنج دقیقاً به همین شیوه اعمال می‌‌شود، و امروز نیز دلیلی ندارد که دست غرب را پشت همین «تغییر و تحول» نبینیم.

به همین دلیل شبکة احمدی‌نژاد که از حمایت محافل قدیمی‌تر ناامید است، در چارچوب عضوگیری‌های واقعی روی به جانب آندسته از اوباش و اراذل وابسته به حکومت اسلامی خواهد کرد که تا به حال فقط از حداقل التفات حاکمیت بهرهمند بودند. اوباشی که احمدی‌نژاد تحت عنوان «اعضاء دولت» به احتمال زیاد به مجلس فرمایشی معرفی می‌کند، هیچکدام از ردة حکومتی نخواهند بود، و اینان نیز به نوبة خود هر کدام دارودستة «پاچه‌پاره‌های» جدیدی را در ردة معاونین و مدیران عامل به رأس هرم قدرت پرتاب خواهند کرد.

هدف دولت احمدی‌نژاد در عمل سازماندهی پدیده‌ای است که ما آنرا «دولت اوباش» می‌خوانیم. به عبارت ساده‌تر، زمانیکه امثال بهرمانی، موسوی و خاتمی به دلیل سه دهه استقرار در رأس هرم قدرت رفتار و کردارشان تا حدی تغییر می‌کند، و دیگر وحشیگری‌های مورد نیاز غرب در سرکوب ملت را نمی‌توانند به مورد اجراء بگذارند، می‌باید جای خود را به «دولت اوباش» جدید واگذار کنند. و فراموش نکنیم که این همان روندی بود که در 22 بهمن 57 امثال موسوی و خاتمی و کروبی را از زباله‌دان بیرون کشید و به رأس حکومت منتقل کرد!‌ شاهدیم که این روند با چه تردستی‌ای توسط استعمار همچنان در بطن جامعة ایران دنبال می‌شود. پیشتر در مطالب دیگری اصول مختلف سیاست‌های اجتماعی استعماری را در ایران شکافته‌، و عنوان کرده بودیم که فروپاشاندن بافت «طبقات» در روند استعماری همیشه از اهمیت ویژه‌ای در کشور ایران برخوردار بوده. اینبار می‌باید قبول کرد که نیاز غرب به فروپاشی بافت طبقات در ایران با گذشت زمان از فوریت‌های عجیبی نیز برخوردار شده، برای غرب تحمیل این «گسست» بر ملت ایران دیگر مسئله «نسل و نسل‌ها» نیست، کار به یک دهه کشیده.

روز 22 خردادماه 1388 در عمل دو جریان کودتائی در برابر یکدیگر قرار گرفته بودند. نخست جریان کودتای محافل «سنتی» حکومت اسلامی، بر علیه آنان که «تازه‌ به ‌دوران رسیده‌» معرفی می‌شدند! کودتای دوم نیز همان بود که در بالا به آن اشاره کردیم. زمانیکه می‌گوئیم گروه‌های سیاسی نمی‌بایست از این «لشکرکشی‌ها» حمایت به عمل می‌آوردند، به همین دلیل بود. چرا که در روند تقابل این دو حرکت کودتائی مفری جهت تأمین اهداف ملت ایران و توده‌های مردم باز نشده بود. و سیر تحولات نشان می‌داد که برندگان و بازندگان احتمالی به هر حال کار زیادی با اهداف ملت ندارند.

حال که به قول احمدی‌نژاد «جنس» دولت آینده را تا حدودی مشخص کردیم، نگاهی به جبهة اصلاحات و آیندة سیاسی اینان خواهیم داشت. البته اگر تحولات بر همین منوال ادامه یابد کار اصلاح‌طلبان از نظر مواضع سیاسی در داخل کشور تمام است. ولی این مسئله مشکل بزرگی ایجاد خواهد کرد، نخست اینکه قشر اصلاح‌طلب حکومتی در ارتباطی تنگاتنگ با برخی محافل بسیار با نفوذ روحانی قرار دارد. و دولت احمدی‌نژاد نه تنها اصولاً پایه‌های اجتماعی خود را از دست داده، که با منزوی کردن قشر اصلاح‌طلب از نظر سیاسی، پایه‌های روحانیت حامی دولت را نیز به شدت متزلزل خواهد کرد، و این به معنای ضعیف‌تر شدن مشروعیت دینی حکومتی خواهد بود که علاقمند است خود را برخاسته از اهداف «دینی»، و برگزیدة روحانیت شیعی‌مسلک معرفی کند!

مشکل دوم که حذف سیاسی اصلاح‌طلبان به همراه خواهد آورد فروپاشی در بطن تشکیلات اصولگرایان سنتی است! چرا که بسیاری از این محافل طی سه دهه علیرغم اختلافات داخلی در عمل در هم ادغام شده‌اند و دلیلی وجود ندارد که با حذف سیاسی اوباش اصلاح‌طلب، ایادی اصولگرایان سنتی در قلب حکومت دست‌نخورده باقی بمانند. به استنباط ما آنچه امروز در خبرگزاری‌ها تحت عنوان تقابل میان «برخی» اصولگرایان با دولت مطرح می‌شود در عمل ریشه در همین مطلب دارد. فراموش نکنیم که هدف کودتای 22 خرداد حذف قشرهای قدیمی‌تر از هرم قدرت بوده، نه صرفاً حذف اصلاح‌طلبان!‌ در نتیجه شتر کودتا طی چند ماه آینده در خانة اوباشی از قماش هیئت مؤتلفه، برادران لاریجانی، محفل محسن رضائی و چرا راه دور برویم شخص خامنه‌ای، اگر تا آن روز هنوز زنده باشد، خواهد خوابید.

مشکل سوم که حذف اصلاح‌طلبان از بدنة حکومت اسلامی ایجاد خواهد کرد، کشیده شدن اعضاء سرخورده و شکست‌خوردة این قشر و حتی اصولگرایان به جانب مخالفان واقعی حکومت اسلامی است. این روند مسلماً به دلیل ناکامی‌های آیندة دولت در زمینه‌های مختلف اقتصادی و اجتماعی هر چه بیشتر سرعت خواهد گرفت. کیست که تصور کند حکومت احمدی‌نژاد در این ساختار فروپاشیده و ضد مردمی قادر به حرکتی هر چند کوچک از نظر اجتماعی و اقتصادی در داخل کشور باشد؟ طیف حکومت به این ترتیب به صورتی بسیار خطرناک روز به روز باریک‌تر و فروهشته‌تر خواهد شد، و زمان فروپاشی این ساختار به نظر زیاد دور نمی‌آید.

در این مقطع است که می‌باید به نقش‌آفرینی‌هائی که اخیراً توسط سازمان‌های اطلاعاتی غرب در زمینة «اوپوزیسیون‌سازی» در مراکز مهم سرمایه‌داری انجام شده با نگرش دقیق‌تری برخورد کنیم. به عقیدة ما سرمایه‌داری غرب به صراحت می‌داند که روند «دولت اوباش» هر چند طی 80 سال گذشته برای لندن و واشنگتن نان فراوان داشته، حداقل در ایران دیگر عمر سیاسی‌اش به پایان خود نزدیک می‌‌شود. به همین دلیل گروه‌ها و اوباشی از درون همین حاکمیت و یا گروه‌های ضددمکراتیک دیگر به صور مختلف، تحت عنوان «دمکراسی برای ایران»، پای به میدان گذاشته‌اند. خلاصه بگوئیم، افرادی که تا دیروز تفنگ‌چیان مقام معظم بودند، امروز سخنگویان «آزادی» و «دمکراسی» شده‌اند. البته غرب ترجیح می‌داد که به بحران ایران در فردای فروپاشی «جنگ‌سرد»، با تکیه بر شیوه‌ای همانند «رستاخیز دوم خرداد» فیصله دهد، ولی تقابل گستردة منافع استراتژیک که ایران را در فردای «جنگ‌سرد» در میدان سیاست‌های بین‌المللی قرار داد، این امکان را از غربی‌ها دریغ کرد. به همین دلیل تکیة امروز غرب بیشتر بر آندسته از مخالفان حکومت اسلامی در خارج مستقر خواهد شد که خود پیشتر از درون ساختار این حکومت وابسته دست‌چین کرده.

و مقابله با این مسیر، مسلماً مشکل مخالفان واقعی دیکتاتوری و حکومت‌های استعماری در کشور ایران خواهد بود. آزادیخواهان واقعی ایران که همکاری و همیاری غرب را طی سه دهه با حکومت اسلامی فراموش نکرده‌اند، به آنچه پایتخت‌های غرب تحت عنوان «دمکراسی در ایران» در بوق و کرنا گذاشته‌اند رضایت نخواهند داد. و آغاز این مرحله طی سال‌های آینده جبهة دیگری در برابر ملت ایران خواهد گشود.





...

۵/۱۸/۱۳۸۸

جاسوس‌سالاری!



سیاست‌های مزورانة دولت‌های غرب بر علیه ملت ایران همچنان ادامه دارد. چند روز پیش، اتحادیة اروپا، از زبان جناب آقای «تاردیو» در مقام «سخنگو» عنوان می‌کند که این اتحادیه قصد ارسال تبریک برای احمدی‌نژاد به دلیل «انتخاب» دوبارة وی به مقام ریاست جمهوری جمکران را ندارد!‌ البته این اظهارات «انقلابی» در شرایطی عنوان می‌شود که نه تنها نمایندة سفارت انگلستان در تهران در مراسم تحلیف احمدی‌نژاد حضور داشت که «عالیجناب» سفیر سوئد نیز شخصاً جهت ابراز خوشوقتی دربار سوئد در این مراسم شرکت کرده بودند! ولی اگر سوءتفاهمی نزد برخی هموطنان ایجاد شده در همینجا می‌باید بر آن نقطة پایان گذاشت. خلاصه اینکه اگر دولت‌ها و مقامات رسمی در اروپای غربی و آمریکا در برابر پدیده‌ای که دولت احمدی‌نژاد لقب گرفته تا به این حد دست و پای خود را گم کرده‌اند، به هیچ عنوان ارتباطی با سرکوب ملت ایران، و وحشیگری‌های دولت دست‌نشاندة غرب بر سر چاه‌های نفت و گاز کشور ندارد.‌ ‌ این «تردید‌ها» که بیشتر در چارچوب «گه‌خوردم،‌ ‌ گه نخوردم» در سطوح دیپلماتیک و سیاسی خود را بروز می‌دهد به این دلیل پیش آمده که غرب تلاش دارد از فروافتادن در منجلاب نفرت‌انگیزی که علنی شدن حمایت سی ساله‌اش از حکومت اسلامی در ایران به دنبال خواهد آورد، به هر قیمت ممکن اجتناب کند.

مقامات غرب بخوبی می‌دانند که چوب از کجا بلند شده، و به صراحت می‌دانند زمانیکه چوب کذا به ملاج‌شان فرود آید فریادشان تا کجا خواهد رفت. خلاصة کلام، اینان که طی سه دهه تماشاگران ظاهراً «دردآشنا» و در عمل خاموش ستم روا شده بر ملت ایران بودند، امروز که نوکران‌شان، از قماش بهزاد نبوی، عطریانفر، موسوی، و ... و دیگر اوباش و بادمجان‌دورقاب‌چینان ولایت و فقاهت و علویت و هزار درد و مرض دیگر، به زیر مشت و لگد همکاران و همپالکی‌های‌شان افتاده‌اند، هم‌صدا با امثال رفسنجانی و خاتمی، فریاد «وامسلمانا!»‌ به هوا برده‌اند.

ولی روزی که همین آقای میرحسین موسوی هزاران جوان این مملکت را صرفاً به دلیل عقاید سیاسی‌شان در زندان‌ها حلق‌آویز می‌فرمودند، و دخترکان باکره را در زندان به عقد اوباش و چاقوکشان ولایت و امامت در می‌آوردند تا حدود «قرآنی» در مورد محکومان به اعدام «رعایت‌» شده باشد، سخنگوی محترم اتحادیة اروپا کدام جهنم‌دره قایم شده بودند؟ ما که به یاد نمی‌آوریم ایشان و همکاران‌شان در محکوم کردن این وحشیگری‌ها که تحت عنوان «دین» بر جامعة ایران اعمال می‌شد، جز سفر رسمی آقایان اولاف پالمه نخست وزیر «محترم» سوئد، و کورت والدهایم، حضرت دبیرکل سازمان رسوای ملل به ایران، عمل دیگری انجام داده باشند. تنها ندائی که آنروزها در سراسر جهان از «دیپلماسی» بشردوستانة غرب به گوش می‌رسید فریاد «هیس، هیس» بود. همه خفه شوید!‌ چرا که شرکت‌های نفتی آمریکائی قصد مبارزه با امپراتوری کارگری شوروی را در افغانستان دارند! بارک‌الله و به قول آخوند جماعت، «تبارک‌الله!»

در همین حیث‌وبیث نیز کم نبودند «مطبوعات» انقلابی و بسیار «روشنفکر» از قماش «لوموند» که در صفحات گسترده، مصاحبه‌های داغ و هیجان‌انگیز با «رهبران» انقلاب اسلامی ترتیب می‌دادند، و با این عمل اوباشی از قماش بهرمانی و خامنه‌ای را به سخنگویان ملت ایران و اربابان سیاست منطقه تبدیل می‌کردند. چطور شده که امروز کتک زدن مجرمان در زندان‌های حکومت اسلامی «غیرانسانی» شده؟ چطور شده که این احمدی‌نژاد، به دلیل کتک زدن ملت ایران ارج و مقامش نزد شماها پائین آمده؟ مگر خودتان نبودید که این لات‌ بی‌سروپا را چهارسال پیش از صندوق‌های جمکران بیرون کشیدید تا با تکیه بر هیاهو و همهمه، زمینه‌ساز جنگ بر علیه ملت ایران بشود؟ حال ریاست جمهوری‌اش را قبول ندارید؟ احمدی‌نژاد که نوکر خودتان است؛ چرا نوکر نوازی نمی‌کنید؟

بله، همانطور که بالاتر گفتیم بساط «گه‌خوردم، گه‌نخوردم» که اینان اخیراً به راه انداخته‌اند دلائل دیگری دارد. و برای دریافت دقایق این «دلائل»، نیازمند بررسی مسائل استراتژیک کشور ایران با دقت بیشتری هستیم. می‌دانیم که حکومت‌ها را در کشور گل‌وبلبل، محافل نفت‌فروش غرب تعیین می‌کنند؛ این «قانون» نانوشته در عمل پس از کودتای میرپنج تبدیل به یک اصل استراتژیک شد، و تا این لحظه که این جملات بر اکران کامپیوتر نویسنده ظاهر می‌شود، بر سرنوشت ملت ایران سایه انداخته. نفت ایران، مسئلة اشراف بر شاهرگ ارتباطی خلیج‌فارس، و مرزهای گستردة کشورمان با اتحاد جماهیر شوروی سابق از جمله مسائل کلیدی بود که تصمیمات در مورد آن به مذاکرات در اتاق‌های دربستة سازمان ناتو، پنتاگون، سیا و «ام‌. آی. 6» محدود می‌شد. بقیة مسائل می‌توانست در ارتباط با «دولت‌های محلی»، از هر قماش و هر نوع مورد بحث و گفتگو قرار گیرد. این «دولت» می‌توانست متشکل از قاطرچی‌های «میرپنجی» باشد، می‌توانست همچون نمونة شهریور 1320 دولت قوام «دمکرات» باشد، می‌توانست مصدق‌السلطنة کلاش باشد، می‌توانست دلقک خونریز و دیوانه‌ای به نام هویدا باشد، و می‌توانست میرحسین موسوی «خشک‌مقدس» و احمق باشد. فرق زیادی نمی‌کرد.

حضرت «امام‌» خمینی نیز که دکان‌شان را سازمان سیا تحت حمایت اوباش و چاقوکشان «جاویدشاه» ـ همان امت همیشه در صحنه ـ طی چند هفته در تهران افتتاح کرد، دهنه‌اش دست همان‌ها بود که به قول حضرت امام «به تنهائی یک‌ ملت بودند!» جفتک‌اندازی‌های اسلامی و ضد استکبار حضرت «امام» نیز محدود به مبارزه با بدحجابی، ریش، و شرح قوانین استنجاء و مقررات جماع و نهایت امر شکستن شیشه‌های ودکا و خصوصاً «نبرد معروف» حضرت امام با اسرائیل می‌شد! مسائل دیگر اصلاً به ایشان مربوط نبود، راستش را بگوئیم حضرت امام اصلاً فهم‌وشعورش به این مسائل هم نمی‌رسید.

قصة «شیرین» دولت‌سازی در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی و بهره‌برداری به شیوه‌های بهینه‌ از ذخائر نفتی و گازی ایران همچنان ادامه داشت، و غرب اگر دولت‌های سرکوبگر به راه می‌انداخت، بعضی اوقات «دمکرات» هم می‌شد!‌ مثلاً تقاضا می‌کرد که اگر دولت‌ دست‌نشانده در زندان ملت را زیر مشت و لگد می‌اندازد، دندان‌شان را هم در بهداری زندان «معالجه» ‌کند! این داستان «خوش» همچنان ادامه داشت و غرب بر تشکی از پر قو در خیال و رویا غوطه می‌خورد چرا که تصمیمات مربوط به ایران و خلیج‌فارس در دکان سازمان سیا گرفته می‌شد،‌ و هر گاه نیازی در کار می‌افتاد، می‌توانستند با خیال راحت سیاست‌های داخلی ایران را یک‌شبه در مسیر الزامات نوین «متحول» کنند. «میرپنج» بسازند، دولت دمکرات شهریور 20 درست کنند، انقلاب مصدقی سازمان بدهند، انقلاب سفید و کودتا و غیره، خلاصه همه نوع فرمایش و سفارش پذیرفته می‌شد.

ولی این برهه از تاریخ نیز همچون دیگر برهه‌ها گذشت، و خوش‌خیالانی که تشت و تشک و خیمه بر این کرانه داشتند، و می‌پنداشتند که همواره در بر همین پاشنه خواهد چرخید، به مصداق «سیل در خرمن افتاد»، درمانده بجای ماندند، که با شرایط جدید چه باید کرد؟ در پاسخ به این «بن‌بست» استراتژیک، همچون گذشته‌ها دست‌های استعمار از آستین ایرانی‌نمایان و خصوصاً «آخوندجماعت» آناً بیرون آمد. شاهد بودیم که سیدمحمد خاتمی در مقام جوجة سردار اکبر بهرمانی، پس از 8 سال استبداد مسخرة این کوسة بی‌نام‌ونشان، تحت عناوین پرطمطراقی چون «مخالفت با محفل‌سازی‌های غیراسلامی اخیر»، و یا «نجات کشور از ورطة ورشکستگی» و ... در برابر چشمان حیرت‌زده ملت ایران با هیاهوی توده‌ای‌ها، اوباش تحکیم ‌وحدت، خط‌امامی‌ها، روحانیت مبارز و غیرمبارز و هزارویک دسته و گروه بانام و بی‌نشان، از همین صندوق‌های معروف «رأی‌گیری» جمکران با بیش از 70 درصد آراء «مردم» بیرون کشیده شد!

قضیة «انتخاب» سیدمحمد خاتمی اگر برای خلق‌الله روشن نبود، برای آنان که امروز درد هزاره‌های این مملکت را بر دوش می‌کشند، کاملاً روشن و واضح بود. غرب قصد «تجدید فراش» در رأس حکومت اسلامی داشت، و برای این مهم چه کسی بهتر از مأمور تبلیغات جنگ 8 ساله، یعنی سیدمحمد خاتمی! ایشان در این چارچوب یا می‌بایست مصدق دوم می‌شدند، یا الخمینی ال‌ثانی!‌ ولی از آنجا که شرایط استراتژیک بکلی متحول شده بود، و این تحول به صورت منحصربه‌فرد فقط در قلب منافع غرب صورت نمی‌گرفت، شانس محمد مصدق و روح‌الله خمینی نیز نصیب نوچة جدید «لژنشین‌ها» نشد. همانطور که همه شاهد بودیم خاتمی نه این شد و نه آن؛‌ همان شد که از روز نخست بود، یک لودة بی‌مزه و ننر که تنها هنر راستین‌اش بیسوادی و وراجی و گزافه‌گوئی است. اینجاست که تغییر فضای استراتژیک منطقه در بطن سیاست داخلی کشور به وضوح علنی می‌شود. و «یمین و یسار» سیاست‌گزاران غرب ردای ایرانی‌نمائی‌شان را بکلی از دست می‌دهند.

غرب در همین راستا احمدی‌نژاد را از صندوق بیرون کشید تا جنگ به راه بیاندازد، باشد که از طریق خرابی و ویرانی ایران سیاست مورد نظر را به نحوی بر کشورمان حاکم کند. این تیر نیز بجای نشستن بر «هدف»، درست در میان دو ابروی حاکمان غرب نشست! و روسیه به سازمان ناتو اجازه نداد که مرزهای جنوبی‌اش را تحت اشغال نظامی در آورد. و همانطور که بارها گفته‌ایم، با اینکار، کرملین بر اشتباه استراتژیکی نقطة پایان گذاشت که بیش از یکصدسال از قدمت‌اش می‌گذرد. بساط میرحسین موسوی و «سبزبازی‌های» جماعت اصلاح‌طلب نیز دقیقاً در همین راستا قابل بررسی است. آقای میرحسین موسوی که تحت عنوان نخست‌وزیر جنگ، پروندة قتل‌عام تابستان کذا را بر دوش دارد، فقط برای ایجاد آشوب پای به میدان سیاست جاری کشور گذاشته. هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که این فرد با آن سابقة هولناک، و خصوصاً این شخصیت ضعیف به مصاف سیاسی در سطح جهانی پای بگذارد. ایشان همان «پهلوان ننه‌اند» که قرار شده در خانه و داخل کشور «قلندری» بفرمایند. و نقش جاودان «آزادیخواه آشوبگر» از طرف محافل کذا به ایشان واگذار شده.

ولی اگر از موضع‌گیری‌های مزورانة غرب در آغاز سخن به میان آوردیم، دلیل دارد. نخست اینکه از دولت دست‌نشاندة آخوندی نمی‌باید انتظار موضع‌گیری به معنای واقعی داشت. امروز این حکومت مشتی اوباش را تحت عنوان نیروهای انتظامی و دادسرای «انقلاب» به جان رفقا و دوستان و هم‌پالکی‌های قدیم خود انداخته. آنان که ریخت و قیافة قضات این دادگاه را از نزدیک دیده‌اند می‌دانند که مقصود ما چیست. این اوباش نه تنها حقوقدان نیستند، که در چشمان و رفتارشان جز توحش و انسان‌ستیزی هیچ نمی‌بینیم. این موجودات امروز به دستور محافل استعماری مأمور رتق‌وفتق امور «انتخابات» شده‌اند. چرا که کودتای غرب در ایران شکست خورده، و حکومت مفلوک می‌باید، هم شرایط را برای هیاهو و حکایت‌های جدید آماده کند، هم اجساد عناصر سوخته و از میان رفته، همان‌ها که در دورة خاتمی «آزادیخواه» سعید امامی و امثال وی نام داشتند، از مسیر حرکت کاروان استعمار به کناری بزند. این «بیدادگاه» مسخره برای همین مهم به راه افتاده. هدف دیگری در کار نیست. هدف اصلی جاده‌صاف‌کنی مسیر کاروان استعمار است.

به همین دلیل، به شیوة بیدادگاه‌های استالین، محاکم حکومت جمکران نیز دست به خلق «جرم» زده‌اند!‌ اینان مشتی «جرم‌های» خودساخته به حقوق بین‌الملل و اصولاً دستگاه حقوقی جهانی اضافه کرده‌اند. و در رأس این «جرم‌ها» مسلماً جرم «جاسوسی» قرار می‌گیرد! خلاصه بر اساس این تعاریف جدید از «جاسوسی» هر کس از تظاهراتی عکس‌ بگیرد، و عکس کذا را برای فردی دیگری ارسال کند، از نظر «حقوق اسلامی» جاسوسی کرده. اینکه فردی با یک دیپلمات که استوارنامه‌اش از طرف وزارت امورخارجة جمکران تأئید شده به دیدار یک فرد دیگر برود و از این ملاقات گزارشی به سفارتخانه بدهد، به استنباط حقوق‌اسلامی، جاسوسی صورت گرفته. اینکه یک ایرانی با یک خارجی که قانوناً ساکن کشور است معاشرت داشته باشد، و یا در چارچوب قوانین جاری به استخدام وی در آید، از نظر این گلة کفتار یا «حقوقدانان سرقبرآقا»، جاسوسی صورت گرفته. خوب! شاید بد نباشد ببینیم اصولاً «جاسوسی» در قاموس و فرهنگ سیاسی و حقوقی جهانی چیست؟

جاسوسی به معنای انتقال مدارک و اسناد و اطلاعات محرمانة «طبقه‌بندی‌شدة» دولتی و امنیتی از یک کشور به اشخاص حقوقی و حقیقی و یا تشکیلات وابسته به کشور دیگر است. در هیچ فرهنگ حقوقی و سیاسی، جز نظام‌های دیکتاتوری و استبدادی ارسال عکس یک تظاهرات خیابانی را «جاسوسی» معرفی نمی‌کنند. شرکت در یک تظاهرات غیر مجاز با «پیراهن سبز»، می‌تواند اخلال در نظم تلقی شود، می‌تواند یک عمل سیاسی در جهت تأئید یک جریان ضدحکومتی تلقی شود، ولی مسلماً «جاسوسی» نیست. در ثانی این «عملیات» ضدحکومتی می‌باید به صورت حقوقی تشریح و توضیح داده شود. این دادگاه به چه اجازه‌ای در شرایطی که سردمداران «هیاهوی سبز» در چند قدمی «بیت رهبری» در خانه‌های محلة امن حکومتی در اطراف خیابان پاستور زندگی می‌کنند، و از حمایت مأموران ضدتروریستی وزارت اطلاعات برخوردارند به خود اجازه می‌دهد افرادی را به جرم هماهنگی با اینان به محکمه بکشاند؟ اگر دولت دست‌نشانده و حکومت استعماری اسلامی به دستور اربابانش حق ندارد یک مو از سر خاتمی و کروبی و موسوی کم کند، به چه دلیل مشتی لات و اوباش را تحت عنوان «حقوقدان» به جان کسانی انداخته که از خطوط سیاسی اینان پیروی می‌کنند؟ بی‌رودربایستی بگوئیم، اگر چیزی به عنوان آبرو هنوز برای شما و همپالکی‌های‌تان باقی مانده، بهتر است هر چه زودتر این مسخرگی و رجاله‌بازی را تمام کنید.

مگر سفارت حکومت اسلامی در شهر پاریس همه ساله یک «چک» چندصدهزار یوروئی به نمایندة فاشیست‌های «جبهة ملی» جهت فعالیت‌های سیاسی ـ البته به دستور مستقیم آمریکا ـ کادو نمی‌دهد؟ فتوکپی چک‌های مرحمتی‌تان در نشریات فرانسه به چاپ رسیده! پس دولت فرانسه هم باید هر سال ژان‌ماری لوپن را به جرم جاسوسی برای جمکران در پاریس به دادگاه ببرد. مگر سفارت شما در شهرهای مختلف کانادا بساط نمازجمعة «پولی» و چلوکباب‌خوران برای مهاجران یک‌لاقبا و پابرهنة جهان اسلام به راه نمی‌اندازد. چرا دولت کانادا این «فعالیت‌ها» را جاسوسی تلقی نمی‌کند و اوباش‌تان را از این کشور اخراج نمی‌کند؟ از همین خلاصه می‌توان نتیجه گرفت که اگر ارتباط با خارجیان جاسوسی است، و دولت‌های محلی عملیات اوباش‌پروری سفارتخانه‌های حکومت اسلامی در خارج از کشور را «جاسوسی» تلقی نمی‌کنند، به این دلیل است که این عملیات به دستور و فرمان غرب صورت می‌گیرد، و اینکه نهایت امر حکومت اسلامی یک تشکیلات دست‌نشانده است، و هیچگونه اصالت و مأموریت ملی و ایرانی از نظر سیاسی ندارد. این است نتیجة منطقی از عملیات «جاسوس‌گیری» شما! وقتی می‌گوئیم این حکومت خودش فی‌نفسه یک تف‌سربالا به صورت عمال‌اش خواهد بود، گزافه نگفته‌ایم.

اما اگر پوشیدن پیراهن سبز «جاسوسی» نیست، خارج کردن 18 میلیارد دلار ارز و طلا از حساب ذخیرة کشور ایران در یک بانک آلمانی، و گذاشتن آن در یک کامیون و انتقال آن از مسیر زمینی به کشور ایران یک «دیوانگی» می‌تواند باشد. ولی اشتباه نکنیم، اینبار نیز حکومت اسلامی تحت نظارت عالیة گاوچران‌ها دست به یکی از همان عملیات حیرت‌انگیز «سیاسی ـ عبادی» خودش زده. با این تفاوت که دولت بدبخت ترکیه، پس از خوردن توسری از مسکو، مجبور می‌‌شود راه این محمولة خداپسندانه را سد کند!‌ این نتیجة زرنگی‌های «دکترمهندس» احمدی‌نژاد است که تمام دنیا را همچون خود و خانواده‌اش خر و گوسالة ننه‌حسن پنداشته.

دولت جمکران، بر اساس طرح آمریکا می‌باید در راه فراهم آوردن امکانات تبدیل ایران به یک کشور صاحب بمب‌اتم هر چه در اختیار دارد هزینه کند. این سیاستی است که جمکران در راه وابستگی به واشنگتن، و تحت فشار قرار دادن مسکو، بالاجبار در آن گام برمی‌دارد. و در شرایطی که به دلیل فشار مسکو، جمکران دیگر «واقعاً» امکان خرید قطعات «مشکوک» در بازارهای جهانی را ندارد، «عقل کل» در حکومت اسلامی به این نتیجه رسیده که برای خوش‌خدمتی به آمریکائی‌ها 18 میلیارد دلار پول نقد و طلا از مرز بازرگان به کشور بیاورد تا بتواند بدون ایجاد مشکلات دیپلماتیک برای آمریکائی‌ها قطعات مورد نیاز سیاست منطقه‌ای واشنگتن را با پول نقد خریداری نماید. و این است نتیجة حماقت یک حکومت دست‌نشانده و خودفروخته؛ 18 میلیارد دلار از ثروت‌های ملت ایران با همکاری محفل «نهضت‌ آزادی» در ترکیه مصادره شده، دولت احمق احمدی‌نژاد و مقام معظم بدبخت و فلک‌زده هم جرأت نمی‌کنند بگویند این «عملیات هوشمندانه» تحت نظارت جمکران صورت گرفته. چرا که چوبی که از مسکو بر سرشان خواهد خورد مسلماً وضوی‌شان را تا آخر عمر باطل می‌کند؛ در نتیجه همه خفقان مرگ گرفته‌اند، و معلوم نیست این 18 میلیارد دلار تکلیفش چیست؟

در قاموس حکومت صدراسلام به این افتضاح می‌گویند «اقتدار»، «استقلال» و خصوصاً «آزادی!»‌ ما به همان اوباش بازار که تحت عنوان «حقوقدان» در بیدادگاه‌های «انقلاب» نشسته‌اند می‌گوئیم، اگر فرستادن عکس یک تظاهرات جاسوسی نیست، از بین بردن 18 میلیارد دلار ثروت‌های ملی، آنهم در راه خدمت به یک سیاست استعماری، خیانت است. و بجای قمیش آمدن برای ابطحی و کارمند دون‌پایة سفارت انگلیس بهتر است گریبان علی خامنه‌ای احمق را برای خیانت به منافع ملی بگیرید، شاید که این ملت از خون‌تان بگذرد. هر چند که نباید زیاد هم خوش‌بین باشید!‌





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...