امروز فرصتی دست داد تا بررسی شتابزدهای
از مناظرۀ امیر طاهری و زیدآبادی داشته باشیم.
کلیپ این مناظره که در سایت یوتوب در دسترس قرار دارد، حاوی اطلاعات جالبی است که بررسی آن خارج از
لطف نیست. در گام نخست یادآور شویم که نویسندۀ
این وبلاگ با هیچکدام از دو مناظرهگر و شیوۀ تحلیلشان از شرایط کشور همفکری و
همراهی ندارد. از این گذشته، سرفصلهائی که توسط ایندو مورد تجزیه و تحلیل
قرار گرفته، ناتمام مانده و بدون هیچ
نتیجهای رها شدهاند. شاید به همین دلیل باشد که مطلب امروز را نگاشتهایم.
نخست میباید از ایندو شخصیت «مطبوعاتی
ـ سیاسی» چشمانداز روشنتری ارائه دهیم، باشد تا موضعگیریهایشان بر مبنای نوعی برخورد
«رئال پولیتیک» مورد بررسی قرار گیرد.
امیر طاهری، در سالهای سیاه صدارت
هویدا که دوران سانسور، تعطیل مطبوعات و
جلوگیری از انتشارات و کتب به شمار میآمد، سردبیر روزنامۀ کیهان بود. روزنامهای که پس از کودتا 28 مرداد، به
ادعای برخی محافل با سرمایۀ شخص محمدرضا پهلوی تأسیس شد. از سوی دیگر،
از زیدآبادی نیز عموماً تحت عنوان اصلاحطلب و وابسته به گروه «ملی ـ
مذهبی» سخن به میان میآید. گروهی که از
نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57 در همگامی با روحالله خمینی، تلاش داشت تا میان «انقلابیون» با بازار و
روابط مالی ارتباط برقرار کند، و خصوصاً رابطی باشد بین «انقلاب اسلامی» با
آمریکا و انگلستان؛ به قول خودشان پیوندی
شوند میان اسلام با جهان امروز!
در نتیجه، با در نظر گرفتن همین چشمانداز و سبقۀ سیاسی
ایندو به صراحت میتوان دید که وجه مشترکشان،
بر خلاف ادعاها، به مراتب بیش از آن است که گفته میشود. خلاصه بگوئیم،
هر دو به نحوی از انحاء حامی
زیرساختهای استبداد سیاسیاند. طاهری در رژیمی استبدادی، دشمن
مطبوعات، مخالف آزادی بیان و انتشارات قلم
میزده است. و زیدآبادی در رژیمی دستنشانده و کودتائی که تحت
عنوان «انقلاب» بر سرنوشت ملت ایران حاکم کردهاند، سالهاست
که با هیاهو و صحنهسازی خواستار «روابط سازنده» با جهانیان میشود! به
صراحت بگوئیم، اینان از جمله واعظان غیرمتُعذاند؛ با تکیه
بر ساختارها و ایدههائی ضدایرانی، ادعا
دارند که جهت تعالی جامعۀ ایران فعالیت سیاسی میکنند!
در مناظرهای که برای ایندو ترتیب داده
شده، چند مطلب جالب توجه وجود دارد. نخست اینکه هیچکدام از ایندو، پایهها
و زیرساخت رژیمها ـ در مورد طاهری رژیم
شاهنشاهی و در مورد زیدآبادی حکومت ملائی ـ را به زیر سئوال نمیبرند، و این
رژیمها را در قلب ژئواستراتژیهای جهانی مورد تحلیل قرار نمیدهند. خلاصۀ کلام،
هر دو با مسائل کشور به نحوی برخورد
میکنند که تو گوئی رژیمهای مورد ستایششان از آسمان بر زمین اوفتاده؛ تقدس دارند و مشروعیتشان نیز تاریخی و سنتی و
مذهبی و ... است. در ثانی، هر دو در ادعاهائی مکرر، خود را حامی
استقرار حکومتی قانونی در ایران جا میزنند. در همین چارچوب است که طاهری حامی قانون اساسی
مشروطۀ سلطنتی میشود؛ قانونی که خود مهمترین پایه جهت تأمین استبداد
«شاه و قشر شیعه» به شمار میرود. و زیدآبادی
نیز، در قلب یک رژیم ملائی که تمامی جوانب
اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حتی اخلاقیات فردی و ... و زندگی خصوصی
افراد را در ید تصمیمات ضد ایرانی قشر ملا قرار داده، میخواهد دست به اصلاحاتی بزند که معلوم نیست چیست، توسط چه
کسانی میباید عملی شود، و چه نیروهائی واقعاً خواستار آناند!
پر واضح است که هر دو خود را عملگرا و
کارورز معرفی کنند. به عبارت سادهتر، مدعی
کارورزی در ارتباط با «واقعیات» کشور بشوند، ولی پای قرائتشان از «واقعیات»، آنهنگام که به بررسی «اسلام در ایران» میرسد چوبین
میشود. به صراحت بگوئیم، هیچ نگرش تاریخیای از پدیدۀ اسلام سیاسی در
ایران در چنتۀ ایندو نیست. عملگرائی طاهری به این محدود میشود که، «خوب!
اسلام که با شاه مخالف نیست!» زیدآبادی هم روی طاهری را زمین نمیگذارد؛ اسلام را بخشی طبیعی از «فرهنگ ملت ایران» معرفی
میکند که «خوب یا بد، با ما هست، و با ما خواهد ماند!» به عبارت سادهتر، عملگرائی سیاسی که در صحنۀ سیاست هر کشوری
منطقاً میباید بر قرائتی متقن و منسجم از تاریخ تفکر بشری متکی باشد، در نظریات اینان بیشتر نوعی پوپولیسم و «عامینوازی»
است. بله، در
شرایطی که قشر جوان کشور در تبوتاب برخورد با دینسالاری است، ایندو تحلیلگر رابطۀ قدرت اجرائی، مقننه و قضائی را در ارتباط با «دین اسلام» به
طور کلی به حاشیه میرانند؛ تو گوئی علاقهای
ندارند که از این مقوله سخن به میان آید.
در اینجا شاید بهتر باشد که ما نیز نیمنگاهی
به «عارضۀ» مذهب در جامعۀ بشری بیاندازیم.
در آغاز بگوئیم، ادیان ـ مقصود ادیان ابراهیمی است که حیطۀ وسیعی از
جغرافیای جهانی را به صور مختلف «فتح» کردهاند ـ از منظر
تاریخی، در واقع خط فاصل میان دنیای باستان و قرون وسطی به شمار میرود. ادیان کذا،
علیرغم تمامی ابعاد ضدانسانیشان، این
هدف اصلی را دنبال کردهاند تا خشونت،
سبعیت، شقاوت و درندگی دوران باستان
را که بازتابی از تقدس اشیاء، افراد و
حاکمان به شمار میرفته، به نحوی از انحاء
تلطیف کنند. به عبارتی، تقدس را از اشیاء و افراد گرفته، به
ورای موجودیت فیزیکی ارجاع دهند. البته از آنجا که عادات ناپسند را مشکل بتوان از
سر بنیبشر فروانداخت، این تقدسها به صور مختلف بار دیگر در جوامع
ظهور کردند؛ تقدس قصههای مذهبی و امامان، خانۀ خدا، رهبران، کلیسا و کنیسا و مسجد، تقدس و پرستش قرآن و انجیل و نهجالبلاغه و
دیوار ندبه و ... از این نمونههاست.
ولی پس از آنکه در عرصۀ فلسفی، متفکران مدرنیته خداوند همهچیزدان و همهکاره
را از میدان به در کرده، به صراحت عنوان کردند که، خداوند فلسفۀ کلاسیک ذیجود نیست و مرده، جهان پای به دوران جدیدی گذارد. در دنیای
جدید، تقدس از فضای اجتماعی رانده شد و جهت حفظ
موجودیتاش که دیگر نه تاریخی بود و نه آنچنان ضروری، به حیطۀ باورها، عادات فردی و خصوصاً پیشداوریهای خلوت عوامالناس
پناه برد. نیازی نیست که بگوئیم جهان امروز بر محور
تعلیمات مدرنیته متحول میشود، نه بر پایۀ مقدسات مذهبی و یا مذهبستائی
زیرسبیلی. از اینرو خروج تحلیلگر، مفسر،
سیاستمدار، فیلسوف اجتماعی، و ... از فضای مدرنیته، جهت
توجیه موجودیت سیاسی و ساختاری مذهب، «واپسگرائی»
است. حال باید پرسید به چه دلیل ایندو
«شخصیت» سیاسی، و مدعیان برقراری نظم نوین، آن زمان که در برابر پدیدۀ «دین در جامعه» قرار
میگیرند، لکنت زبان گرفته، به تِتِهپِتِه میافتند، و تلویحاً دست به توجیه و ستایش و بزرگداشت «دین»
میزنند؟
فراتر از برخورد ناشیانه، اگر
نگوئیم واپسگرایانۀ ایندو با مقولۀ دین و نقش آن در جامعه، بررسی اینان از نقش نیروهای سیاسی و کاربردشان در
برقراری نظام حاکم بر کشور نیز مسئلهساز میشود. زیدآبادی،
آنچنان که میتوان حدس زد سخن از حمایت تودهها از روحالله خمینی به میان
میآورد. تو گوئی، قرار است بر مبنای توهمی فراگیر و تودهای، با هیاهو
و تظاهرات و نمازجمعه و اللهاکبر کشور را اداره کرد! البته
همانطور که پیشتر هم گفتیم، وی مشخص نمیکند، تودههای مورد نظرش که تا چند هفته پیش از 22
بهمن 57 اصلاً نمیدانستند خمینی کیست و چهکاره است، به چه
ترتیب به یکباره اینچنین سازماندهی شده،
به خیابانها حملهور شدند؟ حتماً این سازماندهی یکشبه را هم میباید از
معجزات امام علی و حسین شهید و این جور قصهها به شمار آورد. در
واقع، زیدآبادی در بررسی نیروهای سیاسی
کشور دقیقاً پای جای پای همان حزباللهیهائی میگذارد که پس از دریافت چک حقوق
ساواک، در خیابانها «روح منی خمینی» میخواندند.
و حال نگاهی داشته باشیم به امیر طاهری.
طاهری ادعا دارد که در بطن جامعۀ امروز
به دلیل مخالفت ملت با رژیم پیشنهادی خمینی مقاومت ملی در حال رشدونمو است، و دیری نخواهد پائید که رژیم چون کاخی از
پوشال، در یک چشم بر هم زدن فرو
ریزد. اتفاقاً ما با این نظریه کاملاً
موافقایم! اختلاف نظر ما با ایشان از این جهت است که نمیفرمایند،
به چه دلیل،
رژیم سلطنتی مورد ستایش و پرستش
ایشان نیز یکشبه اینچنین فزرتاش قمصور شد و چون «طویلهای از پوشال» بر سر ملت
فروریخت! به عبارت سادهتر، امیر
طاهری یک استبداد را محکوم میکند، و
آیندۀ محتوماش را اینچین ترسیم مینماید، ولی
همزمان در هنگامۀ یک بررسی اجتماعی و سیاسی، استبداد پهلوی را که به همین سرنوشت دچار
شده، مورد تأئید قرار می دهد! در نتیجه،
با قبول نظریات ایشان باید بپذیریم که رژیم کودتائی پهلوی یک «دمکراسی» بوده، که نیروهائی مابعدطبیعه ـ اوباش
آنان را چپیها میخوانند ـ ملت را از
نعمت آن محروم کردهاند! خلاصۀ
کلام، سردبیر سابق کیهان پهلویها، در این مناظره، علناً
پای در اوباشپروری و تقلب روشنفکرنمایانه گذارده؛ حرفی
برای گفتن ندارد.
جهت اجتناب از اطالۀ کلام، در آخرین مقطع از این بررسی شتابزده، نیروهای سیاسی مورد اعتنای ایندو «نظریهپرداز»
را نیز مورد بحث قرار میدهیم. طبیعی است که نیروهای سیاسی مورد اعتنای
زیدآبادی همان اوباش حزبالله و لاتولوتهائی باشند که در نمازهای جمعه به فرمان
پیشنماز رکوع و سجود میکنند. البته
یانکیها طی سالهای اخیر، تلاش زیادی به
خرج دادهاند تا از این اوباش چند سر را در «دکانهای» دانشگاهی غرب جاسازی
کرده، تیتر استاد دانشگاه و غیره برایشان
«تأمین» نمایند. ولی نهایت امر اینان
همان عوامالناسی هستند که قرآن را میبوسند و روی سرشان میگذارند، هر چند سواد خواندناش را هم ندارند. بله،
زیدآبادی میخواهد با اینها و قر و قمیش امثال خاتمی و پزشکیان کشور را
«آبادان» کند.
ولی همانطور که بالاتر گفتیم، نمیباید جای دور رفت، چرا که امیر طاهری نیز نیروئی جز همینها در
اختیار ندارد. با این تفاوت که اوباش مورد
اعتنای امیر طاهری قرار است ریشهایشان را دو تیغه کنند؛ فکل وکراوات بزنند، و اگر درک و فهمشان از مسائل اجتماعی، فرهنگی و خصوصاً سیاسی در حد همان لاتهای
مسلسلچی و حزباللهی است، همچون هوشنگ انصاری، مجید مجیدی،
هویدا، ازهاری و ... ادعاهای
«گنده گنده» نیز داشته باشند! خلاصه طوری باشد که اعلیحضرت حالشان «جا»
بیاید!
برای این حضراتِ «سیاستچی» و طرفدارانشان
خبرهای بدی آوردهایم. اگر هنوز کور نشدهاند چشمانشان را بگشایند، چرا که جامعۀ ایران، هم از اینان و هم از ایدههای باستانی و قرونوسطائیشان
عبور کرده. هم اسلام و ولایتفقیه و پیشفرضهای
دینی به زیر پای جامعۀ ایران کوفته و نابود است، و هم
دوران سلطنت زورکی و شیعیمسلک به پایان رسیده.
خلاصه، با دستمالی کردن اسلام، انقلاب
اسلامی، تودههای مسلمان، روحانیت،
شاه و شیخ و قانون اساسی مشروطۀ شیعی نمیتوان برای احدی در جامعۀ ایران
آیندۀ سیاسی تصور کرد. در آخر بیافزائیم،
آبقنات کذا مسموم و کشنده است. و هر متفکری که واقعیت جامعه را به درستی دریابد
از آن دست خواهد شست.