۳/۰۱/۱۳۸۸

چهارنخاله در یک «بستر»!



بالاخره دیروز شورای نگهبان تخم‌دوزرده‌اش را برای ملت ایران گذاشت. بر اساس آنچه «نظارت استصوابی» خوانده می‌شود این شورا از میان ده‌ها داوطلب احراز پست ریاست جمهوری کشور، تنها 4 نفر را «واجد شرایط» معرفی کرده: احمدی‌نژاد، موسوی، رضائی و کروبی! بقیة کاندیداها نمی‌توانند در این انتخابات «نامزد» شوند. البته از حق نگذریم، در هیچ کشور جهان و در هیچ نظامی به هر کس و ناکسی اجازه نمی‌دهند خود را در انتخابات «نامزد» احراز پست ریاست جمهوری نماید!‌ ولی در کمتر کشوری می‌توان دید حکومتی که ظاهراً خیلی هم به «انتخابات» و مردم‌داری می‌نازد، رسماً سخن از حذف افراد به دلیل سوءپیشینة اخلاقی و سیاسی و سلایق و غیره به میان آورد، و فقط کسانی را «واجد» شرایط معرفی کند که هم‌اکنون در پست‌هائی قرار گرفته‌اند که علناً و یا به صورت غیررسمی، حتی از شخص رئیس جمهور نیز امکانات اجرائی، حقوقی و محفلی بیشتری در اختیار داشته باشند!

نخست از میرحسین موسوی، نامزد جناح به اصطلاح صلاح‌طلب سخن ‌بگوئیم! ایشان ظاهراً فقط مشاور عالی «مقام معظم» و عضو «مجمع تشخیص مصلحت» هستند، البته پست‌های دیگری در «شورای انقلاب فرهنگی» و بسیاری مواضع علنی و غیرعلنی نیز در بطن حاکمیت هنوز در اشغال ایشان است! موسوی در عمل از علی خامنه‌ای هم از نظر ساختاری در بطن این حکومت از موضع مستحکم‌تری برخوردار است. چرا که خامنه‌ای دو دورة ریاست جمهوری خود را مدیون تقلب‌های گسترده و رأی‌سازی‌های همین آقای میرحسین موسوی در مقام نخست وزیر وقت بوده! جناب نخست‌وزیر «امام‌سیزدهم»، در هر کدام از این «انتخابات»، علی خامنه‌ای را با بیش از 90 درصد آراء به ریاست جمهوری چاه جمکران مفتخر فرموده‌اند!

مهدی کروبی نیز که «صلاحیت‌اش» مورد تأئید قرار گرفته، یکی از مهره‌های مشخص رژیم، خصوصاً در زمینة لفت‌ولیس، حساب‌سازی و اوباش‌پروری است. ایشان سه دوره در مجلس بوده‌اند، که طی دو دورة آن در هیئت رئیسة مجلس جا خوش کرده بودند!‌ و از طرف امام‌سیزدهم نیز فرمان تأسیس «بنیاد شهید» زیر نگین انگشتری همین شیخ گذاشته شده! می‌دانیم که این نوع «بنیادها» فقط برای لفت‌ولیس و چپاول سازماندهی می‌شود؛ به طور مثال کم نیستند خانواده‌هائی که صرفاً به دلیل نیازهای مالی از طرف این نوع بنیادها در هنگ‌های سرکوب سازماندهی می‌شوند تا در خیابان‌ها تبلیغات حکومتی را به «گوش» مردم بخوانند! امثال «بنیاد شهید» در همکاری و هماهنگی با سپاه پاسداران و بسیج، در عمل یکی از مهم‌ترین کارگاه‌های تبدیل بینوایان شهری به چاقوکشان و سرکوبگران حکومتی است. به طور مثال، آنچه از فعالیت‌های اقتصادی و مالی آقای کروبی تا به حال «علنی» شده، هم‌‌کیسه بودن ایشان با دزد و طرار شناخته شده، شهرام جزایری است!

اینک به سراغ سومین «شخصیت» صاحب صلاحیت از نظر شورای نگهبان، یعنی «سبزوار رضائی میرقائد» می‌رویم. فردی که سه دهه است، خود را تحت نام مستعار «محسن رضائی» به خورد ملت ایران داده. ایشان که فعالیت «سیاسی» را دست در دست گروه بهزاد نبوی از طریق بمب‌گذاری و قتل‌عام مردم ایران آغاز کرده‌ بودند، بعدها پس از کودتای 22 بهمن از طرف امام‌سیزدهم به فرماندهی سپاه ‌پاسداران ارتقاء درجه می‌یابند، تا بتوانند به «خدمات» خود به اسلام راستین همچنان ادامه دهند. خلاصة مطلب ایشان 16 سال فرماندهی سپاهی را بر عهده گرفته‌ بودند که مهم‌ترین و اساسی‌ترین وظیفه‌اش سرکوب فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ملت ایران بوده. البته این سرکوب‌ها از طریق بلندگوهای تبلیغاتی حکومت اسلامی «برخورد عقیدتی‌ سپاه» معرفی می‌شود، ولی کیست نداند که در پس این «برخوردها» آنچه بیش از دیگر مسائل مورد نظر قرار می‌گیرد سرکوب و چپاول مردم خواهد بود. محسن‌آقا نیز در حال حاضر دبیر همان «مجمع تشخیص مصلحت نظام» تشریف دارند!

و فرد چهارم همان حضرت رئیس جمهور فعلی جمکران، محمودآقا، معروف به «دکتر احمدی‌نژاد» است، که تز دکترای‌شان را به قولی در «ترافیک» نوشته‌اند! به صراحت می‌‌گوئیم از نظر عملکرد سیاسی و بهره‌وری از درجات والای فرهنگی و شناخت اجتماعی، «مو لای درز» ایشان نخواهد رفت. هم فیلسوف و صاحب‌نظرند، هم سیاستمدار و مدیر و مدبر، و هم ‌لات و لباس‌شخصی!‌ یکی از معجون‌های ایده‌آلی که فقط در «کشور ـ چاه» جمکران می‌توان به چشم دید. ایشان نه عضو مجمع تشخیص مصلحت‌اند، و نه بنیانگذار این و آن محفل؛ آقا! این محمود اهل عمل است. سیب‌زمینی وارداتی، پرتقال اسرائیلی، پول‌نقد، دلار و یورو و هالة نور! با همین‌ها «کارش» را پیش می‌برد!

حال که نگاهی گذرا به چهارنخاله‌ای انداختیم که از نظر حکومت اسلامی «صاحب‌ صلاحیت» هستند می‌باید پرسید، کدام آدم عاقلی به این‌ها رأی خواهد داد؟ آنان که هنوز عشق «انقلاب» امام خمینی ته دل‌شان را بعضی‌ وقت‌ها «قلقلک» می‌دهد، طی چند روز گذشته «خدا، خدا» می‌کردند که شورای نگهبان برای احراز مقام «شامخ» ریاست جمهوری چاه جمکران افرادی را معرفی کند که برای نانخورها امکان هیاهوی تبلیغاتی در اطراف‌اش وجود داشته باشد. می‌دانیم که سروصدا به راه انداختن در گروی مسائلی است، و هر چند در یک نظام استبدادی تمامی امکانات ارتباطی و تبادل اطلاعات تحت نظر حکومت قرار گرفته و سانسور می‌شود، نمی‌توان در عمل مرتباً «از کاه کوهی ساخت!» خلاصه می‌باید «طرف» چیزی در چنته داشته باشد تا نانخورها بتوانند در اطراف‌اش برای خوشنودی محافل غربی ناقاره بزنند. امروز که صحنه فقط با چهار نخالة بالا «اشغال» شده، آه از نهاد نانخورهای رژیم هم برخاسته.

مطلب را خلاصه می‌کنیم، مشکل می‌توان از کسانیکه با این رژیم ارتباط تنگاتنگ مالی و سیاسی و تشکیلاتی ندارند درخواست کرد که به یکی از این «حضرات» رأی بدهند! کسی به این‌ها رأی نخواهد داد مگر آنکه نان‌اش در گرو شرکت در هنگ‌های نماز جمعه، تظاهرات فرمایشی، حضور در پست‌های دولتی و بده‌بستان‌های محفلی و جناحی باشد. و با در نظر گرفتن اینکه اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران با این رژیم ارتباطاتی از این دست برقرار نکرده‌اند، مشکل می‌توان جز نانخورهای این حکومت کسی را به پای صندوق‌ها فرستاد. این نانخورها همگی به عناوین مختلف در کنار بودجه‌ای «سنگر» گرفته‌اند که از مسیر چپاول منابع نفتی کشور در دست دولت جمکران قرار دارد، و این بودجه در عمل به صورت اعتبارات ارزی وسیله‌ای جهت وارد کردن «خنزرپنزر» از محدودة حاکمیت دلار و قالب کردن آن به خلق‌الله در داخل کشور است! و اینچنین است که اوباش یونیفورم پوش و وابستگان به بنیادهائی که بینوایان شهری را در عمل تبدیل به «سپاه اسلام» کرده‌اند، در کنار شبکة بازار و واسطه‌ها و دست‌فروشان همین شبکه، به همراه قاچاقچیان، که در عمل توزیع‌کنندة نیازمندی‌های عمومی و اجناس وارداتی‌ شده‌اند، در این انتخابات مسلماً شرکت «فعال» خواهند داشت. افراد دیگر اگر برخورد «آرمانی» با مسئلة انتخابات نداشته باشند ـ و این برخورد با در نظر گرفتن «شخصیت» نامزدها عملاً بسیار مشکل می‌نماید ـ دلیلی برای شرکت نخواهند یافت. یعنی در موضع یک شهروند عادی کشور مشکل می‌توان تفاوتی میان نامزدها مشاهده کرد، مگر اینکه «ناظر» یا منافع شخصی داشته باشد و یا دچار «توهم» شده باشد.

با اینهمه باید اذعان داشت که هنوز تعجب ما از تحولات «کشور ـ چاه» جمکران به نقطة پایانی خود نرسیده. می‌دانیم که مدتی است «شیخ» سروش و «تاواریش» دولت‌آبادی درگیر جنگ و گریزی «سیاسی ـ عقیدتی» شده‌اند! البته سروش را بخوبی می‌شناسیم و می‌دانیم که از عمال محفل کودتای 22 بهمن است و در کودتای نافرجام سیدخندان نیز دستی داشته، و اگر امروز در ینگه‌دنیا لنگر انداخته نه برای سق زدن «مک‌دونالد» که جهت فرار از خوردن چیزهای دیگر است. ولی دولت‌آبادی علیرغم وابستگی‌ به حزب شریف توده، طی سال‌های گذشته سعی تمام داشت تا ارتباط ساختاری خود با حکومت اسلامی را، در پناه «نویسندگی» و «هنرمندی» پنهان نگاه دارد! ولی ما می‌دانستیم که نویسندگی در حکومت اوباش جمکران فقط از شاخة وابستگی خواهد گذشت، هر چند به دلائلی کسی نخواست این وابستگی را در بوق و کرنا بگذارد. فقط با شروع غائلة «مهرورزی» بود که دیدیم چگونه دم خروس وابستگی‌های محفلی دولت‌آبادی به سرداراکبر سازندگی «علنی» شد!‌

ولی از آنجا که این نوع وابستگی‌ها ریشه‌دار است، سریال «گرگ‌ام و گله می‌برم» همچنان ادامه یافت، و امروز همین دولت‌آبادی را در کنار میرحسین موسوی می‌بینیم! میرحسینی که در حال حاضر عضو فعال شبکة سانسور فرهنگی کشور است؛ میرحسینی که پروندة تیرباران هزاران جوان ایرانی را به عنوان نخست‌وزیر وقت بر دوش دارد؛ میرحسینی که به احتمال زیاد در صورت «انتصاب» به مقام ریاست جمهوری «کشور ـ چاه» جمکران به دلائل حقوقی و جزائی حتی جرأت مسافرت به برخی کشورهای جهان را نخواهد یافت! چنین میرحسینی که تحفة التفاتی محفل اصلاح‌طلبی به ملت ایران است، مورد تأئید جناب «نویسنده» هم قرار می‌گیرد! البته ما در تاریخ جهان کم نداشتیم «نویسندگانی» که فاشیست، آدمکش، نااهل، فرهنگ‌ستیز و غیره بوده‌اند، به عبارت دیگر صرف «نویسندگی» دلیلی بر توجیه ایدئولوژی و اعمال نویسنده نمی‌تواند باشد. کاملاً بر عکس، در جوامع سانسورزده از قبیل ایران، معمولاً نویسندگان صاحب‌نام و «رسمی» از اعضاء و نانخورهای محافل دولتی‌اند. و مشکل می‌توان موضع این افراد را به عنوان «قلم‌زنان» رسمی بدون در نظر گرفتن خفقانی مورد بررسی قرار داد که شامل حال دیگران شده.

ولی جناب دولت‌آبادی در سخنان «شیوائی» که در روزی‌نامة میرحسین موسوی به زیور طبع آراسته شده دیگر کار را از جفنگ‌بافی و مزخرف‌گوئی‌های معمول فراتر برده‌اند. دولت‌آبادی به خود اجازه می‌دهد که در برابر یکی از فجایع هولناک تاریخ معاصر ایران، یعنی مهاجرت عظیم و گستردة قشرهای درس‌خوانده، صاحب‌فن، صاحب فرهنگ و ... از کشور به دلیل وحشیگری‌های یک حکومت دست‌نشانده، آنچنان موضع‌گیری کند که به صراحت باید گفت از اعتبار یک نانخور محفل اکبربهرمانی بسیار فراتر می‌رود. دولت‌آبادی می‌گوید:

«دوستان عزيز 4 ميليون نفر از ايران رفته‌اند. اين اكسدوس ايران بوده. در حملة اعراب نسبت به جمعيت اين قدر آدم به هند نرفت. [...] اما سئوال من از شما اين است كه در ميان اين 4 ميليون فقط 40 نفر مي‌توانيد پيدا كنيد كه يك صدا داشته باشند؟ وقتي شما فاقد چنين چيزي هستيد، وقتي شما هيچ محورنظري، عملي، اجتماعي و فرهنگي واحد نداريد، ديگر به ما چكار داريد؟[...] ما در بستر خودمان حركت مي‌كنيم و با تشخيص خودمان عمل مي‌كنيم[...]»


این نویسندة زرین قلم چه برخورد انساندوستانه‌ای با آوارگی 4 میلیون هم‌وطن خود می‌فرمایند! خجالت نمی‌کشید جناب دولت‌آبادی! مگر این 4 میلیون امثال عبدالکریم سروش بوده‌اند؟ اصلاً تفاوت شما با امثال سروش چیست؟ ‌البته مسلماً ما در «حد» دوستان عزیز «نویسندة کشور ایران» نیستیم، ولی از آنجا که صابون «اکسدوس» کذائی به تن ما هم خورده می‌باید خدمت حاج دولت‌آبادی بگوئیم، جنابعالی بسیار بی‌جا می‌فرمائید که در «بستر خودتان حرکت» می‌کنید! این «بستر» از قضای روزگار مملکت ما ایرانیان است، نه ارث پدری جنابعالی و آخوندها و پاسدارها و توده‌ای‌های دین‌فروش!‌ این «اکسدوس» هم مثل قرآن حاج‌روح‌الله از ک..ن آسمان نیافتاده، نتیجة یک سیاست استعماری بوده که طی سه دهه کشوری را از تمامی بنیة فکری، فلسفی، هنری و علمی خود تهی کرده. و این عمل به دستور محافل غربی توسط همان اوباشی صورت گرفته که جنابعالی امروز با «حرکت در بستر خودتان» از سیاستگزاری‌ها و وعده‌ وعیدهای بیشرمانه‌شان دفاع می‌کنید. کسی که با تکیه بر جهل‌پروری یک نظام دست‌نشانده در کشور کورها با تک چشم باباقوری شهنشاه «هنر» شده، بهتر است گنده‌تر از دهانش حرف نزند.

ولی گنده‌گوئی در حکومت اسلامی یک بیماری‌ لاعلاج شده. حضرت دولت‌آبادی با چنان لحنی از مسائل اجتماعی کشور سخن می‌رانند که انسان فکر می‌کند بجای «نویسنده» در برابر یک دلال نشسته. ایشان ‌فرموده‌اند، اگر «شما هيچ محور نظري، عملي، اجتماعي و فرهنگي واحد نداريد، ديگر به ما چكار داريد؟» نخیر حضرت! اگر محوری در کار نیست، این نیز به خواست خداوند ابراهیم و یونس و کبری و صغری پیش نیامده، این تشتت و درهم‌ریختگی خود قسمتی است از برنامه‌ای که یک پا در ایران دارد، و پای دیگر در خارج از مرزها. ما انتظار نداریم فردی که خود را با تفاخر و طمطراق فراوان «نویسندة کشور ایران» معرفی می‌کند با مسائل سیاسی در حد خاله‌شلخته‌ها برخورد داشته باشد. اگر هندوانة بی‌جهت زیر بغل‌تان گذاشته‌اند هر چه زودتر موضع‌تان را روشن کرده دست‌تان را سبک کنید؛ شرایط اجتماعی در ایران به هیچ عنوان به سوئی تمایل ندارد که امثال جنابعالی با تکیه بر «نان‌محفلی» و «قلم‌دولتی» در آن سخنگوی جریان و تحولی باشید. از سروش انتقاد می‌کنید، و شاید هم حق دارید؛ کمی از سرنوشت همین سروش عبرت بگیرید.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۲/۳۰/۱۳۸۸

«زمین‌سفت» و سیاست!




امروز تلاش خواهیم داشت چند مطلب را مطرح کرده، به تحلیل و بررسی‌شان بپردازیم. این «سرفصل‌ها» همانطور که می‌توان حدس زد در ارتباط با مسئلة «انتخابات» قرار می‌گیرد. انتخابات، چه در مفهوم کلی آن و چه در ساختاری مقطعی و در ارتباط با «انتخابات» از منظر حکومت اسلامی. همانطور که اکثریت هم‌میهنان می‌دانند طی چند روز آینده حکومت اسلامی یک «انتخابات» به راه خواهد انداخت. در این پروسة حکومتی گروهی افراد که سال‌های دراز بر مسند تصمیم‌گیری‌ها تکیه زده‌اند، از طرف دوستان و همکاران خود در بطن حاکمیت مورد حمایت قرار گرفته «نامزد» احراز مقام ریاست جمهوری حکومت اسلامی خواهند شد. ولی در میانة میدان این «انتخابات» شاهدیم که واژگان و مفاهیمی جاری و رایج شده، که گاه خارج از چارچوب واقعی خود قرار گرفته گفتمان فراگیر اجتماعی را «مثله» می‌کند. برخی از همین مفاهیم، نهایت امر در جمع طرفداران و حتی مخالفان این حکومت نوعی «از هم گسیختگی» کلامی ایجاد می‌کند.

این نوع «واژگان» در فضای سیاسی ایران بسیار «جدید» است. حرف تازه‌ای نزده‌ایم اگر عنوان کنیم که جامعة ایران یکی از استبدادزده‌ترین جوامع بشری است. ولی در فرصتی که امروز پیش آمده اگر چندوچون این مفاهیم را مورد بحث و گفتگو قرار ندهیم، سال‌های دراز جامعه در اسارت همین دور باطل و سردرگمی باقی خواهد ماند. به طور مثال، اگر چارچوب واژگان و مفاهیمی از قبیل «آزادی»، «دمکراسی»، «رأی مردم»، و ... از نظر عینی در چارچوب‌های سیاسی و کارورزانة خود «محدود» نشود، نه تنها مفهوم نخواهد داشت که نهایت امر می‌تواند مفاهیمی کاملاً متضاد در فضای اجتماعی کشور تزریق کند.

به طور مثال طی غائله‌ای که به کودتای 22 بهمن 57 منجر شد، و از آن پدیده‌ای به نام حکومت اسلامی سر بر آورد، به یاد داریم که شعارهای «آزادی» و «استقلال» کم مورد استفاده قرار نمی‌گرفت. ولی این شعارها فی‌نفسه معنا و مفهومی ندارد، بلکه فقط در ارتباط با یک ساختار فراگیرتر، وسیع‌تر و فلسفی‌تر می‌تواند معنا داشته باشد. «آزادی» از نظر یک ملای فرصت‌طلب و یا یک دلال بازار تهران نمی‌تواند همان مفهومی را داشته باشد که نزد یک هنرمند. اینکه در یک حاکمیت کدامین «مفهوم» می‌باید فراگیر تلقی شده، و کدامین منزوی شود، فقط یک «اتفاق» تاریخی و سیاسی نیست. جامعه طی سالیان دراز و پس از گذشت از مراحل مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در مقطعی به این صرافت می‌افتد که این نوع مفاهیم را می‌باید در بطن روابط تولیدی، اقتصادی و صنعتی و فرهنگی خود به صوری ویژه «محدود» کند و هر کدام را در ارتباط با «مفاهیم» ساختاری به «معنا» برساند.

اگر این تحلیل را کمی پیش برانیم خواهیم دید که به طور مثال، «آزادی» در فرهنگ اجتماعی و سیاسی ایالات متحد هیچ ارتباطی با «آزادی» در فرهنگ دولتی کشور چین مائوئیست ندارد؛ با این وجود بلندگوهای واشنگتن و پکن ظاهراً یک «آزادی» واحد را فریاد می‌کنند!‌ پس ما ایرانیان باید بدانیم که «آزادی» را نمی‌توان همچون تبصره‌ها و قوانینی که مبارزان صدرمشروطه از بلژیک و یا انگلستان به ایران وارد کردند، به ساختار سیاسی کشور وارد کنیم، و آنرا مورد استفاده نیز قرار دهیم. چه بسا که این نوع «آزادی‌خواهی» که خارج از هر گونه ارتباط ساختاری با جامعه قرار می‌گیرد خود نهایت امر تبدیل به یک حرکت «آزادی‌کش» شود. فراموش نکنیم که پیراهن مشکی‌های آلمان‌نازی نیز طرفدار «آزادی» بودند؛ دولت رایش‌سوم نیز «سوسیالیست» بود!

خارج از تعاریفی که این «مفاهیم» می‌باید در عمل و در بطن جامعه به خود گیرد، و این پروسه‌ای است که مسلماً طی سالیان دراز شکل خواهد گرفت، انتظارات «منطقی» از یک نظام که خود را متکی بر «آراء مردم» معرفی می‌کند نیز می‌باید در حد خود «تعریف» شود. امروز می‌بینیم که گروهی فعال‌مایشاء به این توهمات در افکار عمومی کشور ایران دامن می‌زنند که می‌توان با جابجائی یک یا چند چهرة دولتی در روند مسائل کشور تغییراتی عمیق و سرنوشت‌ساز به وجود آورد! می‌باید در همینجا بگوئیم که از نظر تاریخی حتی پس از انقلابات فراگیری که در فرانسه و یا روسیة تزاری به وقوع پیوست، چنین تغییراتی به وجود نیامده، هر چند امروز برخی هم‌وطنان فقط با تکیه بر «تغییر» یک رئیس جمهور چنین تغییراتی را همه روزه به مردم کشور وعده و وعید ‌دهند!

در مفاهیمی که تاکنون از پدیدة «دمکراسی» و آراءعمومی در کشورهائی شاهد بوده‌ایم که این نوع مراجعه به آراء عمومی جائی برای خود باز کرده، تغییرات در یک «دمکراسی» به هیچ عنوان به معنای «تغییرات در روش‌ها» و حاکمیت نیست. مراجعه به آراء و افکار عمومی در یک نظام سرمایه داری شیوه‌ای است رایج که جهت تمدید مشروعیت حاکمیت از سوی مردم، هر از گاهی به اجراء در می‌آید! به طور مثال، اگر باراک اوباما بجای خارج شدن از صندوق‌های «رأی»، صرفاً به دلیل یک توافقنامة رسمی از سوی سنا و محافل حاکمة علنی و نیمه‌علنی آمریکا به مقام خود «منصوب» شده بود موضع متفاوتی با امروز می‌داشت. سرمایه‌داری در تجربیاتی که طی دورة طولانی موجودیت خود داشته به این نتیجه رسیده که این نوع «مراجعه به آراء» عمومی بیشتر مقرون به صرفه است. البته در این کشورها کم نیستند افرادی که به این شیوة «مراجعه به آراء» عمومی دلبستگی دارند، در این نمایشات شرکت فعال می‌کنند و به این «توهم» دامن می‌زنند که حضور و یا عدم‌حضور در پای صندوق‌های رأی «سرنوشت‌ساز» است؛ با این وجود کم نیستند کسانیکه این روش‌ها را از پایه و اساس مورد تردید قرار می‌دهند. در هر حال برگزاری «انتخابات» در یک کشور مستلزم این اصل کلی است که نظام حاکم بتواند در رابطه با اکثریت توده‌های مردم چنین «مشروعیت‌طلبی‌هائی» را در عمل امکانپذیر کند. به این روند می‌گویند «مراجعه به آراء عمومی»!

به طور مثال، تجربة عملی در مورد کشور آمریکا طی انتخابات اخیر نشان داد که مهم‌ترین پست کابینه که همان وزارت دفاع باشد، نه توسط «منتخب» مردم که توسط جناحی اداره خواهد شد که در دولت جرج بوش نیز وزارت دفاع را در اختیار داشته! این تصویر به صراحت «حد و حدود» اختیارات مردم و منتخبین مردم را در بطن یک حاکمیت نشان می‌دهد. حال می‌باید پرسید، کسانیکه حضور مردم در پای صندوق‌های رأی حکومت اسلامی را تا به این حد «سرنوشت‌ساز» معرفی می‌کنند در عمل به دنبال چه نتایجی هستند؟

امروز حکومت اسلامی به دلائلی و بالاجبار در حال خروج از یک حاکمیت استبدادی است. و این روند همانطور که شاهدیم با مشکلاتی روبرو شده، چرا که محافل استعماری که طی 8 دهة اخیر حاکمیت‌های دست‌نشانده و مستبد را در کشور ایران سر پا نگاه داشته‌ بودند به هیچ عنوان حاضر نیستند از منافع بادآوردة خود چشم‌پوشی کنند. انگلستان عاشق چشم و ابروی رضامیرپنج و یا روح‌الله خمینی نبوده، حکومت اینان برای لندن منافعی به همراه داشته، و امروز که دیگر نمی‌توان از استبداد ضد بشری در ایران در سطح جهانی حمایت علنی و یا حتی زیرجلکی به عمل آورد، لندن و دیگر پایتخت‌های «استبدادپرور» سعی تمام می‌کنند که هزینة «آزادسازی» فضای سیاسی در ایران را تا آنجا که به تجدیدنظر در چپاول‌های‌شان مربوط می‌شود به حداقل برسانند. این است دلیل هیاهوئی که اوباش استعمار در اطراف «انتخابات» جمکران به راه انداخته‌اند.

اگر انتخابات در ایالات متحد با آنهمه آزادی‌های سیاسی و اجتماعی در عمل هیچ تغییری در ساختار دولت به وجود نیاورده، ادعای اینکه با کنار گذاشتن احمدی‌نژاد جمهوری اسلامی یک‌شبه «گلستان» می‌شود، یک مردمفریبی صرف است. کسانیکه سخن از شرکت فعال در «انتخابات» به میان می‌آورند، چند اصل اساسی را که در بالا عنوان کردیم به طور کلی نادیده گرفته‌اند. نخست اینکه اگر روند مراجعه به «آراء عمومی» می‌باید در چارچوب تعریف مشخصی از «آزادی» صورت گیرد، حکومت اسلامی بجای به نعل و به میخ زدن بهتر است «آزادی» مورد نظر خود را به صراحت مشخص کند. اگر این نوع «آزادی» همان است که بارها و بارها بلندگوهای تبلیغاتی رژیم اسلامی از آن سخن به میان آورده‌اند، و آنرا صرفاً در چارچوب فقه شیعه، حل‌المسائل فلان و یا بهمان «حجج اسلام» و یا تفاسیر «ولایت فقیه» و غیره قابل قبول می‌دانند، دیگر منطقاً دلیلی برای شرکت مردم در این «انتخابات» نیست. دلیلی نیست که مردم کشور برای به ارزش گذاشتن یک نوع «آزادی»، که فقط بازتاب منافع قشر روحانی و بازاری در شهرهای بزرگ کشور شده، در برابر جهانیان و در یک «لبیک» گسترده، به حکومت اسلامی مشروعیت دوباره نیز اعطاء کنند. اگر افرادی هستند که خیلی شیفته و دلدادة این نوع «آزادی‌ها» شده‌اند، بهتر است خودشان و هم‌سفره‌ای‌هایشان در این نمایشات شرکت کنند.

همانطور که می‌بینیم شرکت در انتخابات در عمل، حتی در مقیاس کشور ایالات متحد فقط نوعی تجدید مشروعیت رژیم سیاسی به شمار می‌‌آید؛ تغییری در کار نیست! چرا مردم می‌باید برای رژیمی کسب مشروعیت کنند که عملاً آنان را صغیر و مهجور به شمار می‌آورد؟ از طرف دیگر کسانیکه مبلغین «شرکت» مردم در این نمایشات شده‌اند، و سعی دارند رژیمی را مشروعیت دهند که دیگر جائی برای مشروعیت ندارد، دست بالا زده و عملاً بر علیه منافع ملی توطئه هم می‌کنند! اصلاً جای تعجب ندارد! افرادی از قماش شمس‌الواعظین که سابقة سیاسی‌شان در بطن حکومت ولایت فقیه دیگر بر احدی پوشیده نمانده، امروز در مصاحبه‌های‌شان عنوان می‌کنند:

«کشمکش اصلی طی هفته‌های آینده بر سر قطبی کردن جامعه به منظور افزایش مشارکت مردم از سوی اصلاح طلبان و از طرف دیگر تلاش برای قطبی نکردن جامعه برای مشارکت حداقلی تضمین شده مردم از سوی محافظه کاران خواهد بود.»
منبع: روزآن‌لاین، 28 اردیبهشت 1388

جای تعجب ندارد که آقای شمس‌الواعظین بجای انتقاد از عملکرد بنیادها، مراکز و تشکیلاتی که در رأس آن‌ها بسیاری از دوستان و همفکران خود ایشان قرار گرفته‌اند، و گویا طی 8 سال حکومت «آزادیخواهانة» آقای خاتمی مانع اجرای اصلاحات «فرضی» و «بزرگوارانة» ایشان شده‌ بودند، امروز عدم شرکت مردم در انتخابات را دلیل پیروزی احمدی‌نژاد معرفی کنند. جملة «معصومانة» بالا لایه‌های گسترده‌ای از عوامفریبی و خودفروختگی در خود پنهان نگاه دارد. به این موضع‌گیری می‌گویند، «خر و خرما با هم بردن»! آقای شمس‌الواعظین هم طی سه دهه در بطن یک حکومت استبدادی جا خوش فرموده‌اند، و در زمرة «فرهیختگان» استیجاری یک رژیم مستبد، قلم‌زن و آزادیخواه و روشنفکر و غیره می‌شوند؛ هم تلویحاً به مخاطب حالی می‌کنند که آراء در این نظام شمرده می‌شود، و محترم خواهد بود، به عبارت دیگر اگر احمدی‌نژاد بیرون آمد به این دلیل بوده که «مردم» به احمدی‌نژاد «رأی» داده‌اند! ایشان سپس همین مردم را تهدید می‌کنند که اگر نیائید و مشروعیت دوباره‌ برای این رژیم در سطح جهانی فراهم نیاورید، این حکومت که من و امثال من سه دهه است نان و گوشتش را می‌جویم، احمدی‌نژاد را دوباره می‌آورد تا پدرتان را در بیاورد! حضرت شمس‌الواعظین! به این اظهارات موضع‌گیری سیاسی نمی‌گویند، از این سخن‌پرانی فقط بوی خودفروختگی، پرروئی و بیشرمی به مشام می‌رسد!

اگر جنابعالی تا به این حد کشته و مردة این «اصلاحات لعنتی» هستید چرا بجای گرفتن گریبان ملت ایران، و قرار دادن افکار عمومی بیخ دیوار، رهبر جمهوری اسلامی و دوستان و همفکران و هم‌پالکی‌های پاسدار و بازجو و غیرة خودتان را بیخ دیوار نمی‌برید؟ گویا جنابعالی هم عین همان‌ها که طی سالیان اخیر همیشه از جیب ما مردم چپاول شده در این مملکت سرمایه‌گذاری کرده‌اند، دیواری کوتاه‌تر از دیوار ملت پیدا نمی‌کنید!‌ ولی خدمت‌تان بگویم که حضرتعالی گویا تا به حال به زمین سفت نشاشیده‌اید، که هم برای‌تان رفع حاجت باشد و هم وضوی نماز! این‌بار با دست‌نماز راهی خواهید شد. خلاصه می‌گوئیم، اگر قرار است که این حکومت از طریق حضور گستردة مردم در پای صندوق‌های رأی مشروعیت خود را در سطح جهانی تأمین کند، هزینة اینکار را اینبار می‌باید مقام‌معظم و جماعت نانخورهای مسلح به چوب و چماق که اطراف‌شان را گرفته‌اند تأمین کنند، نه ملت ایران!

در مصاحبة دیگری آقای عیسی سحرخیز، یکی دیگر از بوق‌های مرحمتی «آزادیخواه» در حکومت اسلامی می‌فرمایند:

«احمدی نژاد دور دوم حقوق بشر را بیشتر نفی خواهد کرد، جنبش دانشجوئی را بیشتر سرکوب خواهد کرد، جنبش زنان را نابود خواهد کرد، جنبش کارگری و هر حرکت مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر را از بین خواهد برد.»
منبع: رادیوفردا، 28 اردیبهشت 1388

بله، همانطور که می‌بینیم این احمدی‌نژاد نه از آن احمدی‌نژادهاست!‌ ولی بالاتر گفته بودیم که بحث «آزادی» را نمی‌توان در خلاء پیش برد. احمدی‌نژاد اگر می‌تواند «حقوق‌بشر» را اینچنین زیر پا له کند، به این دلیل است که در بطن حکومت اسلامی حقوق‌بشر در چارچوب ساختار حکومت به شیوة ویژه‌ای «تعریف» شده، یا بهتر بگوئیم اصولاً تعریف نشده! ولی نمی‌باید فراموش کرد که آقای سحرخیز خودشان از جمله پاسداران و چماقداران امام زمان هستند، و اگر امروز طرفدار همان «آزادی» معروف شده‌اند حتماً حکمتی دارد. ما در همینجا به ایشان توصیه می‌کنیم که همانند همکار گرامی‌شان شمس‌الواعظین بجای تهدید مردم، رژیمی را تهدید کنند که آزادی‌های مردم را اینچنین لگدمال کرده و به خود اجازه می‌دهد که چنین بی‌شرمی‌هائی را هم تحت عنوان سیاست‌گذاری بر مردم کشور تحمیل کند. خلاصه بگوئیم، سحرخیز و دوستانش نمی‌توانند هم «آزادیخواه» باشند و هم طرفدار، نانخور و همکار یک رژیم مستبد!

ما نمی‌توانیم قبول کنیم که مشتی نانخور در یک دستگاه سرکوب استبدادی، که در محافل «دست‌بوسی» حکومت اسلامی شرکت فعال دارند، امروز برای ما ملت سخنگویان «آزادی» و افتخار و «حقوق‌بشر» هم بشوند. آقایانی که در اینجا به «مصاحبه‌های‌شان» اشاره شد، در حکومت اسلامی یکی و دو تا نیستند. روزی که معلوم شد دستگاه جباریت و سرکوب و امام‌پرستی دیگر از نظر حمایت خارجی کف‌گیرش به ته دیگ خورده، تو گوئی آب در لانة مورچگان افتاد! از هر سو «آزادیخواه» از سوراخ و سنبه‌های جماران و جمکران بیرون زد، و کار به جائی رسید که امروز شاهدیم. همه در این رژیم «مخالف» دیکتاتوری‌ شده‌اند! تو گوئی بنده مسئول دیکتاتوری در رژیم بوده‌ام!

در آخر اشاره‌ای ملموس‌تر خواهیم داشت به مسئلة «آزادی‌ها»! ما فکر نمی‌کنیم که شرکت در این به اصطلاح «انتخابات» اصولاً تأثیری بر روند مسائل سیاسی و استراتژیک ایران داشته باشد. آنچه اهمیت دارد، و گویا از نظر سیاست جهانی تعیین کننده شده، حضور گستردة مردم پای صندوق‌های رأی است! و هم امروز باراک اوباما هم بررسی «مسئلة» ایران را موکول به بعد از «انتخابات» حکومت اسلامی کرده! این نشان می‌دهد که بازارگرمی برای هیاهوی انتخاباتی ریشه در کدام پایتخت جهان دارد. اگر می‌گوئیم ملت نمی‌باید به حکومت اسلامی «باج» بدهد، برای این است که این «باج» به جیب دولت آمریکا سرازیر می‌شود. آنچه در برابر خواست‌های دمکراتیک و آزادیخواهانه و مشخصاً «سکولار» ملت ایران چون کوه احد قد برافراشته، احمدی‌نژاد نیست، کاخ‌سفید است، که احمدی‌نژاد و دیگر اوباش حکومت اسلامی افتخار نوکری‌اش را دارند. امروز با عقب راندن الزامات ضدبشری حکومت اسلامی در عمل آمریکا را از سیاست روزمرة ایران گام به گام عقب می‌رانیم. و فریاد نوچه‌های محفل کودتای 22 بهمن که هر یک سعی در جمع کردن خلق‌الله پای صندوق‌ها دارند برای این است که در ارتباطات بین‌المللی، ارباب واشنگتن‌نشین‌شان را از زیر بار هزینة سنگینی آزاد کنند که عدم شرکت مردم در این انتخابات بر او تحمیل خواهد کرد.

ولی نمی‌باید فراموش کرد که خارج از عرف دیپلماتیک، و بدون در نظر گرفتن به اصطلاح «انتخابات» سرنوشت‌سازی که قرار است در ایران برگزار شود، دیروز مدودف، رئیس جمهور روسیه از شخص احمدی‌نژاد برای شرکت در کنفرانس آیندة شانگهای که در اواخر ماه خرداد برگزار خواهد شد دعوت رسمی به عمل آورده!‌ خلاصه بگوئیم، تا آنجا که مربوط به استراتژی‌های تعیین کنندة منطقه‌ای می‌شود، وجود و یا عدم‌وجود احمدی‌نژاد پشیزی ارزش ندارد، و هیچ تأثیری در روند مسائل نخواهد داشت. پس این «طوفان انتخاباتی» را فقط آمریکائی‌ها در آب‌نمای کاخ‌سفید به راه انداخته‌اند. ایران ونزوئلای چاوز نیست، و ما ملت می‌باید به این نوع سیاستگذاری‌های ضد ایرانی جوابی بدهیم که در شأن گذشته، تاریخ و فرهنگ ما باشد. عدم شرکت در این «انتخابات» به طرف‌های آمریکائی، که حامیان اصلی حکومت اسلامی‌اند تفهیم خواهد کرد که نمی‌توانند هم در محافل بین‌الملل بر طبل آزادی بکوبند، و هم در درون مرزها سر ایرانی را به سنگ عملة استبداد.









نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۲/۲۷/۱۳۸۸

«یاس» پژمرده!



«محافظه‌کاران الزاماً ابله نیستند، ولی ابله‌ترین مردم محافظه‌کارند!»
جان استیوارت میل

از این فرصت استفاده کرده نخست مطلب مهمی را خدمت خوانندگان عزیز توضیح می‌دهیم. مدتی است که بر روی شبکة مجازی سایت‌ها و فوروم‌های مختلف به نام «سعید سامان» گشوده شده. البته این سایت‌ها و فوروم‌ها عملاً «خالی» است، در ثانی تشابه اسمی را نیز در این میان نمی‌باید از نظر دور داشت؛ با این وجود در همین مختصر صریحاً عنوان کنیم که نویسندة این وبلاگ، خارج از سایت‌ها و وبلاگ‌هائی که در «پرتال» خود بر روی یکی از سایت‌های «سعید سامان» بر شبکة «اپرا» پست کرده هیچگونه «فوروم» و وبلاگی ندارد. در نتیجه دوستداران مطالب «سعید سامان» بهتر است جهت دستیابی به آن‌ها فقط به سایت‌هائی مراجعه کنند که در «پرتال» مذکور به آن‌ها لینک داده شده.

حال می‌پردازیم به موضوع وبلاگ امروز! نهایت امر «حجاب اصلاح‌طلبی» از چهرة باراک اوباما نیز در آمریکا فرو افتاد. به گزارش خبرگزاری‌ها حضرت ریاست جمهور که با وعدة «چنج» پای به صحنة مسابقات انتخاباتی کاخ‌سفید گذاشته بود، بر خلاف وعده‌های انتخاباتی خود از تداوم محاکمة متهمین به «تروریسم» در دادگاه‌های ویژة نظامی «دفاع» کرده است! البته پیشتر هم عنوان کرده بودیم که اوباما حتی اگر نیت تغییرات ساختاری نیز می‌داشت با حفظ مهره‌های شناخته شده‌ای همچون رابرت گیتس در رأس پنتاگون امکان چنین بازی‌های سیاسی‌ای نمی‌یافت. به هر تقدیر آنچه اهمیت دارد برملا شدن نقش باراک اوباما در صحنة سیاست فعال آمریکاست.

امروز این کشور با یکی از عمیق‌ترین بحران‌های اقتصادی پس از جنگ دوم جهانی دست به گریبان شده، و نمی‌توان انتظار داشت که در چنین هنگامه‌ای کاخ‌سفید از آستین خود «معجزات» الهی بیرون بکشد. در مورد سیاست‌های اقتصادی اوباما، که برخی بلندگوهای حزب دمکرات در واشنگتن از آن‌ها تحت عنوان «نیودیل هزارة سوم» یاد می‌کنند، مطلبی جهت تحلیل «نیودیل» در دست تهیه داریم که اگر عمری بود آنرا برای استفادة خوانندگان بر روی خطوط اینترنت قرار می‌دهیم. به هر تقدیر امروز بیش از پیش آشکار شده که سیاست‌های کلیدی اوباما، چه خارج از مرزها و چه در درون مرز به صورت کلی با شکست روبرو شده. اوباما هر روز بیشتر به یک جرج بوش رنگین‌پوست شباهت پیدا می‌کند، جرج بوشی که از حمایت‌های ساختاری حزب‌ جمهوریخواه نیز بی‌نصیب است!

دقیقاً به دلیل برخی تغییرات در مواضع اوباما، امروز شاهدیم که گروهی از هم‌وطنان نیز که معمولاً علاقة فراوانی به گرفتن «کره از آب جاری» دارند، تغییر مواضع کاخ‌سفید را با بدقولی‌های روسای جمهور جمکران به قیاس کشیده، عنوان می‌کنند که اگر در آمریکا چنین تغییری پیش می‌آید در جمکران نیز می‌باید این تغییرات را قبول کرد! در همینجا عنوان کنیم که مشکل ایالات متحد به هیچ عنوان با مسائل جمکران همخوانی و هم‌پائی ندارد. کشور آمریکا هر چند اسیر سیاست‌های سرمایه‌سالاری و پلیسی، در چارچوب یک رژیم حقوقی دمکراتیک و انسان‌محور اداره می‌شود. بدقولی‌های رئیس جمهور آمریکا را نمی‌توان با لودگی‌ها و لات‌بازی‌های جمکرانی‌ها به قیاس کشید. و در همین مبحث عنوان کنیم که مشکل ما با حکومت ایران عدم قبول حاکمیتی انسان‌محور بر جامعه است، نه وجود چند عامل بحران‌ساز از قماش علی‌ خامنه‌ای و خاتمی و موسوی!

می‌دانیم که در همة کشورهای جهان اوباش و عوامل فرصت‌طلب، افراد سودجو و برخی اوقات «ابله» می‌توان یافت که گرد محور «قدرت» تجمع کنند. در واقع، برخلاف آنچه در ادبیات سیاسی ایران به غلط رایج شده، «محورهای قدرت» به هیچ عنوان فرهیختگان، متخصصین و دانایان را به خود جذب نمی‌کند. کسانی بر «محور قدرت» متمرکز می‌شوند که فاقد شخصیت مستقل و سازنده‌ باشند. و این امر در کمال تأسف در تمامی نظام‌های جهان، از دمکرات گرفته تا مستبد؛ و از سرمایه‌داری گرفته تا بلشویک صادق است. به طور مثال اگر «محور قدرت» در نظام بلشویک‌های روس اوباش‌پرور نبود، مسلماً افرادی همچون گورباچف که هدف غائی زندگی خود را افتتاح یک پیتزافروشی در آمریکا معرفی می‌کنند، در رأس حزب کمونیست اتحاد شوروی قرار نمی‌گرفتند. کدام عقل سلیم می‌تواند امثال گورباچف و شوارناتزه را با لنین و تروتسکی، و حتی استالین به قیاس کشد؟

ولی در کشورهای جهان سوم روند «فسادپذیری» محورهای قدرت از ویژگی دیگری نیز برخوردار است. در این کشورها دولت در مقام یک ساختار «مسئول» اصولاً وجود خارجی ندارد. این ساختار تماماً استعماری و وابسته است، و به همین دلیل برخلاف نمونه‌های اتحاد شوروی، آمریکا و یا اروپای غربی جهت رسیدن به بن‌بست‌های عملی نیازمند گذشت چندین دهه نیست؛ این حکومت‌ها در همان روز نخست از اوباش تشکیل می‌شود، و بن‌بست‌های آن نیز از همان لحظة نخست قابل رویت است.

با اینهمه رابطة «موجودیت» این دولت‌ها، و حضور «بن‌بست‌ها» را نیز نمی‌باید در بحث ساختارشناسی فراموش کرد. خلاصه می‌گوئیم، هر چه این «بن‌بست‌ها» صریح‌تر، قاطعانه‌تر و سرنوشت‌سازتر بر دولت‌ها اعمال شود، خضوع و خشوع و سرسپردگی اینان در برابر منابع الهام‌‌شان که همان مراکز تصمیم‌گیری اقتصاد جهانی است بیشتر خواهد بود. بی‌جهت نیست که در تمامی کشورهای جهان سوم، هر گونه تغییر و تحولاتی معمولاً با جنگ، تروریسم، درگیری‌های خیابانی و ... تؤام می‌‌شود. در عمل، طی همین درگیری‌ها که معمولاً با حمایت‌های مالی، لوژیستیک و سیاسی کشورهای سلطه‌گر جهانی به راه می‌افتد و ادامه می‌یابد، روابط اجتماعی هر چه بیشتر به «خشونت» آلوده شده، اجتماعیت‌ها و انسان‌محوری‌ها هر روز بیش از پیش تضعیف می‌شود. دولت‌ها در این شرایط جهت حفظ موجودیت خود هر روز بیش از پیش به عوامل ایجاد آشوب یعنی همان اوباش وابستگی عملی پیدا می‌کنند. و در چنین جوامعی است که توده‌های وحشت‌زده، هراس خود از ارتباطات اجتماعی را در پس پرده‌هائی از «آرمان‌های طلائی»، الهیت‌ها، تقدس‌ها و خرافات صرف می‌پوشانند. دولت‌ها و ملت‌ها در این ساختار در یک رابطة «باخت ـ باخت» می‌نشینند، همگی بی‌خبر از این اصل که چرخة خرافه‌پروری را نهایتی نیست.

در شرایطی که انسان‌محوری به زیر سئوال برده شود، تبدیل دستورالعمل وضوی نماز به این «اعتقاد» که امام‌زمان ته یک چاه نشسته و روزی بیرون می‌آید تا بر جامعة جهانی حکومت ایده‌آل حاکم کند، روند پیچیده‌ای نخواهد بود. دولت‌ها جهت حفظ موجودیت‌شان هر روز بیشتر به دامان اوباش و خرافه می‌افتند، و ملت‌ها نیز از روی ترس و وحشت متوسل به حبل‌المتین «آرمان مقدس» می‌شوند! و این روندی است که امروزه توسط اقتصادهای حاکم جهانی در ده‌ها کشور جهان سوم به صورت همزمان به پیش برده می‌شود.

به همین دلیل و به شهادت تمامی مطالبی که در این وبلاگ آورده شده ما به هیچ عنوان خواستار سرنگونی حکومت اسلامی نیستیم. امروز فروپاشی حکومت اسلامی، درست همانند جایگزینی حاکمیت سلطنتی در 22 بهمن 57، دفع فاسد به افسد خواهد بود. ما بر این عقیده پا برجا هستیم که تغییر را می‌باید از نگرش به نقش ملت‌ها در شکل‌گیری قدرت سیاسی شروع کرد، نه از ساختار دولت‌ها! ویروس استعمار در کشور ایران در حکومت نشسته، و با جابجائی این حکومت همین ویروس آناً دستگاه جدید را نیز مبتلا خواهد کرد. روابط اقتصادی، روابط تجاری، روابط امنیتی و ... که حکومت ایران طی 80 سال دست‌نشاندگی توسط استعمار پیوسته تولید و بازتولید کرده در صورت تغییر حکومت شامل هیچ تغییری نخواهد شد. دولت همچون امروز مجبور خواهد بود که با صدور نفت خام، گندم، برنج و روغن وارد کند، و با تکیه بر اوباش شهری که خود از طرف استعمار سازماندهی شده‌اند در برابر مخالفانی قدعلم کند که آنروی سکة همین استعمارند!‌

خلاصه می‌گوئیم برای کسانیکه واقعاً خواستار شکستن دور لعنتی بازتولید حکومت استعماری در ایران هستند، حمایت از سقوط آنی و برق‌آسای حکومت اسلامی راه حلی منطقی نمی‌نماید. همچنانکه در 22 بهمن 57 نیز این راه منطقی نبود، و علیرغم هشدارهای شادروان بختیار استعمار از طریق دامن زدن به وحشتی که در دل مردم انداخته بود نهایت امر بجای آزادی برای ما ملت اسارت گسترده‌تر به همراه آورد. از این گذشته، هیاهوئی که مراکز تصمیم‌گیری سیاست جهانی بر محور اوباش‌گری‌های «سیدخندان» به راه انداخته بودند، در عمل به صراحت نشان داد که طرح «فروپاشی برق‌آسا» حداقل در آن دوره، یکی از پروژه‌های مورد نظر استعمار در برخورد با شرایط استراتژیک نوین ایران بوده. و اگر استعمار از پروژة سیدخندان دست شست، استنباط ما این است که به دلائل استراتژیک عملی کردن آن دیگر میسر نبوده.

امروز ما با در نظر گرفتن خصیصة استبدادپروری که استعمار پیوسته در کشورهای جهان سوم از خود نشان داده، این اصل را قبول کرده‌ایم که بین «استبداد» و «استعمار» یک رابطة اندام‌وار در کشورمان به وجود آمده است. و در همین چارچوب نیز بجای فروپاشی حکومت از تلاش جهت عقب راندن استعمار سخن به میان آورده‌ایم. و در اینراه به نظر ما مهم‌ترین عامل حمایت از «اصل آزادی» است. ولی نمی‌باید فراموش کرد که استعمار نیز کور و کر نیست؛ و این تمایل در محافل استعماری قدرت گرفته که برای ابتر کردن تلاش ما مردم، نوعی «شبه‌آزادی» را بجای «آزادی» به ملت ایران قالب کند. و آنچه در چارچوب امروزی «انتخابات جمکران» می‌خوانیم،‌ پروسه‌ای است که بر اساس آن همین «شبه‌آزادی» را به جان ملت انداخته‌. تحرکات آنان که امروز خود را «اصلاح‌طلب» می‌خوانند به صراحت نشان می‌دهد که نه خواستار «آزادی‌اند» و نه مخالف استعمار، اینان مبلغان «شبه‌آزادی» استعماری‌اند.

در همین راستا دو نمونه از موضع‌گیری‌های موسوی و کروبی را در همینجا تحلیل می‌کنیم، ولی فراموش نکنیم که اگر از جناح «اصول‌گرا» سخنی به میان نیاورده‌ایم، «سکوت» ما نمی‌باید حمل بر حمایت‌ از این جماعت شود. به طور مثال در مورد گشت‌های ارشاد و بسیج سخنانی از زبان میرحسین موسوی و کروبی در مطبوعات انعکاس یافته، و بر این اساس گویا زمانیکه «آقایان» به قدرت دست یابند گشت‌های بسیج نیز از سطح شهر جمع‌آوری می‌شود!‌

از این صریح‌تر نمی‌توان در راستای ایجاد آشوب و بلوا در سطح شهر سیاست‌گذاری کرد و از سرکوب مردم نیز «حمایت» به عمل آورد! چرا که در واقع پیامدهای این «وعده‌ها» را می‌باید بررسی کرد!‌ آنچه موسوی و کروبی در این «سخنان» مورد حمایت قرار می‌دهند به هیچ عنوان «آزادی شهروند» در سطح جامعه نیست؛ اینان با جمع‌آوری «بسیج» در عمل دست گروه‌های سازمان ‌یافتة «لباس‌شخصی» را در سرکوب مردم باز می‌گذارند. البته همانطور که گفتیم این سیاست مزورانه از طرف اربابان این جماعت دیکته می‌شود؛ از طرف همان‌ها که گروه‌های لباس‌شخصی را سازماندهی کرده‌اند! با اینکار هم مسئولیت دولت در حفظ آرامش در جامعه «لوث» شده، و هم هر گاه استعمار لازم ببیند از طریق هی کردن گروه‌های چماق‌کش می‌تواند وسیلة سرکوب عمومی را فراهم آورد؛ جالب این است که اینهمه به اسم «حمایت از آزادی» نیز صورت می‌گیرد! حال آنکه، این همان «شبه‌آزادی» است که از طرف استعمار در ایران مورد حمایت قرار ‌گرفته.

ما در همینجا به حضرات «اصلاح‌طلب» پیشنهاد می‌کنیم که بجای جمع‌آوری «بسیج» و فراهم آوردن زمینة سرکوب و مزاحمت‌های خیابانی توسط گروه‌ها و دستجات چماق‌کش، نه از «جمع‌آوری بسیج» که از «تغییر سیاست بسیج» سخن به میان آورند! ولی نیازی به توضیح نیست که چنین موضع‌گیری‌ای نهایت امر منجر به گسترش آزادی‌های اجتماعی و آرامش در سطح شهرها خواهد شد ـ این نوع آزادی و آرامش دیگر واقعی است. و اینرا استعمار، یعنی اربابان هم‌اینان تحمل نخواهد کرد.

یا به طور مثال، امروز شاهد «بازگشائی» یک روزی‌نامة حکومتی به نام «یاس‌نو» هستیم! این روزنامه که در دورة خاتمی نیز منتشر می‌شد، تحت عنوان روزنامة حامی میرحسین موسوی بار دیگر آغاز به کار کرده! ‌ این سئوال مطرح می‌شود که آقای موسوی چکاره‌اند که نیازمند یک روزنامة شخصی می‌شوند؟ این روزنامه اگر «ارگان یک حزب سیاسی» است، بهتر است این حزب در چارچوب طرح‌های موجود خود را به مردم کشور معرفی کند!‌ به هر تقدیر در مطلبی که تحت عنوان «حزب‌نماها» نوشته‌ایم به صراحت گفتیم که در شرایط فعلی در مملکت «حزب» وجود خارجی ندارد! پس این روزنامه چیست، و نقش آن چه خواهد بود؟ در ثانی این آقای موسوی که طی سخنرانی‌های انتخاباتی‌اش هیچ نوع طرح مشخص و کلی‌ای در جهت سیاست‌های مطبوعاتی دولت «اصلاح‌طلب» ارائه نداده، چگونه به خود اجازه می‌دهد که یک روزنامة شخصی هم باز کند؟ ثالثاً مگر در مملکت قحطی روزنامه است؟ اینهمه روزنامه و مجله از سر و کلة مردم بالا می‌رود، چرا بجای بازکردن یک روزنامة «شخصی»، طرح مطبوعاتی ارائه داده نمی‌شود؟ این آقایانی که قرار است در «یاس‌نو» بنویسند، هزار جای دیگر مطالب‌شان روی اینترنت و در مطبوعات دیگر، حتی با نام‌های مستعار چاپ می‌شود، ویژگی این به اصطلاح «روزنامة اصلاح‌طلب» چیست؟ چرا بجای فراهم آوردن یک «تریبون» که معلوم نیست از کجا و از چه کسانی حمایت خواهد کرد، تریبون‌های موجود را در چارچوب قانون مطبوعات سازماندهی نمی‌کنید؟ این‌ها سئوالاتی است که تماماً بی‌جواب خواهد ماند، چرا که «یاس‌نو» نه به عنوان یک روزنامة «آزادیخواه» که در مقام یک روزنامة آشوب‌طلب پای به برنامة اصلاح‌طلبان گذاشته. نقش این روزنامه همان است که پیشتر به همراه شرق، جامعه و ... در دوران هیاهوسالاری خاتمی بر عهده گرفته داشت: فراهم آوردن زمینة تعطیل نهائی مطبوعات!

جهت دریافت درست از طرح‌های «شبه‌آزادی» که توسط استعمار و صرفاً در راه سرکوب «آزادی‌های» ما ملت به مورد اجرا گذاشته می‌شود، باید «ابعاد» مختلف آن را پیوسته مورد نظر قرار داد. به همین دلیل ما معتقدیم که طرح کلی استعمار در شرایط فعلی کشور قرار دادن ما ملت در یک «دور باطل» است. در این «دور سیاسی» گروهی تحت عنوان «آزادی» در کشور بلوا و آشوب به راه می‌اندازند، و پس از مدتی اگر استعمار نتوانست با استفاده از این روند به سیاست‌های خود سازمان دهد، حداقل قادر خواهد بود با بهره‌گیری از خستگی و فرسودگی‌ای که گسترش این نوع «شبه‌آزادی» در افراد جامعه به وجود می‌آورد، باز هم برای مردم دکان «محافظه‌کاری»، «پاسدارپروری»، «بسیج‌دوستی» و ... باز کند! طبیعی است که در این مقطع جامعه پای در یک دورة جدید از «محافظه‌کاری» خواهد گذاشت. و این «دورباطل» از نظر محافل استعماری بسیار شیرین و مسلماً پاسخگوی نیازهای‌شان است!

ولی تداوم این «دورباطل» برای ما ملت فقط تداوم چپاول، فقر و سرکوب خواهد بود. به دلیل همین سیاست استعماری است که پیشنهاد ما «عدم شرکت» در این انتخابات، و تحریم همه جانبة این نمایشات است. ملت ایران نمی‌تواند هم در این «انتخابات» شرکت کند و هم زمانیکه به دلیل سیاست‌های اوباش‌پروری حکومت در تمامی زمینه‌ها به زانو درآمده در برابر جهانیان حرفی برای گفتن داشته باشد. به قولی می‌باید «گربه را دم حجله کشت!» ایرانیان با عدم شرکت در این انتخابات نشان خواهند داد که پروژة استعماری «دورباطل» را از پایه و اساس در شأن ملت ایران نمی‌بینند.



نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...