۱۰/۰۳/۱۳۸۸

دام‌های تاریخ!




بحران‌سازی بر محور مرگ آیت‌الله منتظری همچنانکه شاهدیم ادامه دارد. هم دولت در این میان آتش‌بیار معرکه شده، و هم رسانه‌های بین‌المللی سعی در فوت کردن در آستین «فقیه عالیقدر» سابق حکومت جمکران دارند. با این وجود یک مسئله را می‌باید در همین مقطع به صراحت عنوان کنیم؛ دوران آقائی عمامه‌به‌سرها در ایران به سر رسیده. پیکر پوسیدة روحانیت «مردمی» به جسدی می‌ماند که دیگر با هیچ دم مسیحائی از نو زنده نخواهد شد. در عمل، دلیل فریادهای «خط امام» و «بازگشت به صدر انقلاب»‌ که از حلقوم میرحسین موسوی طی بحران‌سازی‌های خیابانی اخیر مرتباً به گوش ‌رسید در همین مطلب نهفته. اوباش «خط امام» که اینک تلاش دارند از طریق گسترش طیف سیاسی خود به مرزهای مبهم و ناشناس، یعنی آنچه هنوز مفهوم و معنای سیاسی درستی پیدا نکرده و با تزویر فراوان تحت عنوان موهوم «جنبش سبز» به ملت ایران تحمیل می‌شود، مرده‌ای را زنده کنند که دیگر امکان حیات سیاسی در فضای کشور ایران نخواهد داشت. در همینجا به تمامی هم‌میهنان و فعالان سیاسی توصیه می‌کنیم که از پای گذاشتن در باتلاقی که تحت عنوان بازگشت به ارزش‌های «انقلاب» در برابرمان «افتتاح» شده خودداری کنند؛ هر گروه و جریان سیاسی که پای در این باتلاق بگذارد نهایت امر از صحنة سیاست آتی کشور به طور کامل حذف خواهد شد.

آنچه در بالا تحت عنوان یک مقدمه ارائه کردیم مسلماً نیازمند توضیحاتی خواهد بود؛ سعی می‌کنیم که در دنبالة مطلب این توضیحات را ارائه دهیم. ولی نخست می‌باید از ساختار آنچه «حوزه‌های» علمیه معرفی می‌شود و خصوصاً روحانیت شیعه شمه‌ای تاریخی نیز در دست داشته باشیم. می‌دانیم که روحانیت شیعه برخلاف آنچه تاریخ‌سازان «شیعی‌باور» نگاشته‌اند و در ویراست‌های متفاوت و شرح‌حال‌های فرضی یا واقعی از امامان دوازده‌گانه به خورد دین‌باوران داده‌اند، تاریخچة واقعی‌اش نه از صدر اسلام و قصة «غدیر خم» که فقط از دوران خانقاه‌بازی‌هائی آغاز می‌شود که بلبشوی مغول در ایران به راه انداخته بود.

در دوران فترت مغول سرکوب گستردة مردم کشور توسط خان‌های محلی که اگر مغول‌تبار هم نبودند برای خود ریشة مغولی «اختراع» می‌کردند، و اکثراً به دین «اسلام ویراست مغولی» گرویده‌ بودند، آنقدر بالا گرفت که به تدریج ویراست سنی‌مسلکان ترک‌نسب از اسلام را در موضعی قابل توجیه قرار داد. ایرانیان که با حملة مغول از چنگال وحشی‌گری ترک‌های آسیای مرکزی رها شده بودند، اینک خود را در برابر ویراستی خونریزتر و ضدانسانی‌تر از دین دولتی سابق می‌دیدند، ویراستی که دین قرون‌وسطی را به طور کامل «تطهیر» می‌کرد؛ این ویراست همان اسلام مغولی بود!

مورخان در این مورد اظهارنظر کرده‌اند، و به طور خلاصه یکی از دلائلی که پس از سرنگونی حکام ترک‌تبار که توسط چنگیز و پسران‌اش در فلات بلند ایران صورت گرفت، ایرانیان نتوانستند به قدرت سیاسی بازگردند، همین وحشیگری مغول معرفی شده. طی این دوره علیرغم اوج‌گیری ادبیات فارسی و ظهور شاعران و سخندانانی که امروز از گل‌های سرسبدشان نظیر سعدی و حافظ کم سخن نمی‌گوئیم، هیچ تمایلی از طرف فئودال‌های ایرانی جهت حذف پروسة «مغول‌دوستی» و «ترک‌تباری» در ساختار جامعه صورت نگرفت. این مغولان «مسلمان‌ شده»، در سرکوب ایرانیان تا به آنجا پیش تاختند که شیوه‌های ترک‌تباران را به طور کلی در افکار عمومی «مطلوب» و انسانی جلوه دادند. در عمل از آنجا که مغولان طی دهه‌ها خاک ایران را شبانه روز به توبره می‌کشیدند و همزمان سخنگوی نوعی «اسلام حاکم» نیز به شمار می‌رفتند، پدیده‌ای به نام «اسلام مبارز» در نهان شروع به رشد و نمو کرد. پدیده‌ای که به هیچ عنوان و برخلاف ادعای پوچ روحانیت شیعة معاصر نمی‌توانست ریشه‌های خود را از صدر اسلام بگیرد؛ رابطة ایرانیان با مسائل صدر اسلام در این دوره به طور منقطع شده بود! این «اسلام مبارز» در عمل فقط یک ملغمة تاریخی بود. التقاطی بود از مرده‌ریگ اسلام سنی‌های ترک‌تبار در طبقات مرفه‌تر جامعة ایران آن روز، با اوهام و خرافات و باورها و توهماتی که نزد توده‌های تحت ستم از دوران پیش از اسلام به یادگار مانده بود. دلیل وجود عناصر زرتشتیگری و برخی نمادها از باورهای اقوام «هند و اروپائی» در اسلام شیعه فقط همین التقاط است و بس!

طبیعتاً پس از آنکه دوران جهانگشائی و شکوفائی مغولان در فلات بلند پای به دوران فترت گذاشت، «اسلام مبارز»، که اینک نام شیعة دوازه امامی بر خود گذاشته بود، در قالب «نهضت صفویه» تبدیل به نظریة سیاسی حاکم شد. پیروان «نهضت» کذا طی سالیان دراز ادبیاتی ویژة خود خلق کردند، و همانطور که ساسان پسر بابک نسب به هخامنش می‌برد، و سال‌ها بعد خان‌های محلی از کرمان تا گیلان طی دوران وحشیگری‌های مغول همگی «مغول‌زاده» شده بودند، صفویان نیز داستان‌هائی از آن خود ساختند؛ سیرة سید و سادات خلق شد، مقدسات و منهیات و کتب پرداخته شد، قوانین و آنچه «فروع» دین خواندند نوشته شد، و از همه مهم‌تر تاریخچه‌ای «قابل اعتنا» که بتواند اعتبار این طریقت جدید را نزد اقوام و ملیت‌های متفاوت فلات بلند دو چندان کند با التقاط از اوهام خلق‌الله با باورهای «اسلام ترک‌تباری» و قصه‌های قرآنی ساخته و پرداخته شد. مذهب شیعه اینچنین پای به صحنة تاریخ کشور ایران گذاشت؛ در مقام پناهگاهی که ظاهراً مردمان را می‌بایست از گزند حکام ظالم مصون دارد.

ولی به هیچ عنوان چنین نشد. شیعی‌گری که «شیخ و شاه» را بر یک تخت واحد نشانده بود، ایرانیان را به بزنگاهی تاریخی رهنمون شد که در آن همچون دیگر دقایق تاریخی، دست‌یابی به عظمت‌‌های «فرضی» گذشتگان از طریق‌ توسل به فرهنگ عوام جز فترت و فروهشتگی برای‌شان هیچ به ارمغان نیاورده بود. پیشتر از این دوره نیز دیده بودیم که ساسانیان عظمت هخامنشیان را زنده نکردند، دیگر تلاش‌ها نیز در همین مسیر به منجلاب کشیده شد. صفویه که خود را به دروغ «ایرانی» می‌خواند حتی در حد محمود غزنوی ترک‌تبار نیز به فرهنگ و ادبیات ایران خدمت نکرد. در دورة صفویه سقوط ادبیات و خصوصاً زبان فارسی تا به آنجا رسید که اگر بارقه‌های امید در صدر انقلاب مشروطه ندرخشیده بود، امروز دیگر زبان فارسی کاملاً از میان رفته بود. طی دوران صفویه، اوهام‌پرستی، خرافه‌گستری، شخصیت‌ستائی، دست در دست استبداد کور سیاسی و تحمیل کورکورانه‌تر مذهبی شرایطی فراهم آورد که این حکومت ظاهراً ایرانی که خود را در تضاد با سنی‌مذهبان، شیعی‌مسلک نیز معرفی می‌نمود، برای ارائه از خود هیچ نداشت؛ این حکومت حتی جهت برپائی عمارات‌ برای سلاطین مستبد و خونریزش، مجبور به نسخه‌برداری ناشیانه از الهامات معماری مغول و ترکان سنی‌مذهب ‌شد!

جای تعجب نداشت که حکومت پوچ و بی‌مایة شیخک‌های صفوی در روند تحولات تاریخی، ایران را به منجلاب بکشاند. ایران پس از پایان کار صفویه، نه توسط ترکان اداره می‌شد، نه به دست اعراب و نه توسط ایرانیان! هیچکس بر این کشور حکومت نمی‌کرد. ایرانی به دست قضا و قدر رها شده بود. و اگر آغامحمدخان قاجار، کسی که مرزهای امروز کشور را مدیون وی هستیم در کار نمی‌آمد، حتی فلات قاره نیز به دلیل تأثیر سوء حکومت صفوی به سرنوشت زبان فارسی دچار شده بود.

ولی آنزمان که با تلاش‌ رادمردانی، این سرزمین پای از فروهشتگی و سقوط بیرون می‌گذاشت، و یگانگی مضحک و ایران‌برباد ده «شیخ و شاه» از میان می‌رفت، شاهد بازگشت صورتبندی جاودان و مفلوکی می‌شویم که بار دیگر پیام‌آور سقوط و هبوط است: تقابل «شیخ و شاه»! بله، باز هم مسئله‌ای به نام «اسلام مبارز» در تضاد و مبارزه با «اسلام دولتی» سر از میدان به در می‌آورد، با این تفاوت عمده که اینبار دیگر دست اجنبی، همان که بعدها استعمار می‌خوانیم، در امور کشور فعال‌مایشاء نیز شده بود.

این تحلیل مختصر از تحولات تاریخی کشور هر چند خارج از موضوع بنماید، جهت دنبال کردن مسیر استدلال کاملاً الزامی بود. امروز کشور ایران پس از تحمل دوران «تقابل» مضحک «شیخ و شاه»، پای از دوره‌ای همچون فترت صفوی بیرون می‌گذارد. قربانی اصلی این ماجراجوئی «دینی ـ بومی» که توسط اوباش استبداد و سپس شیخ‌ها و اربابان‌شان بر ملت ایران تحمیل شده، همان است که در پایان دوران صفویه بود، «فرهنگ» ایران زمین! اگر صرفاً نمی‌گوئیم «زبان» به این دلیل است که ابعاد فرهنگی در زندگی انسان در هزارة سوم میلادی همان نیست که در دورة صفویه بوده. مطبوعات، نمایشنامه‌نویسی، صنعت سینما، رمان، اینترنت و ادبیات دیجتیال و ... امروز ابعاد دیگری از همان عامل زبان به شمار می‌رود، هر چند در قوالبی متفاوت با کتاب‌نگاری و قلم‌فرسائی سنتی قرار گیرد. ولی تمامی این ابعاد فرهنگی، به دلیل دوران نفرت‌انگیز تقابل ظاهری «شیخ و شاه» و سپس حکومت «شیخ‌شاه» به شدت ضربه خورده. ایرانی هر چه بیشتر با فرهنگ و زبان خود ناآشنا و غریب می‌شود؛ نگارش به زبان فارسی طی 8 دهه عملاً رشد و نمو نداشته، و جهت پر کردن فضای تهی که عقب‌ماندگی «پدیده‌شناسانة» ایرانی از علوم غرب به وجود آورده، هیچ تلاشی در خور صورت نگرفته. دانشگاه در ایران 80 ساله می‌شود، ولی تولید این بنیاد همان است که فقط به کار استبداد و آشوب‌طلبی و استعمار می‌خورد: اوباش‌پروری!

از نظر تاریخی در چنین مقطعی قرار گرفته‌ایم؛ و در همین مقطع، همانطور که بالاتر نیز گفتیم به تمامی دست‌اندرکاران فعالیت‌های سیاسی یادآوری خواهیم کرد که دنبال کردن مسیر تقابل «شیخ و شاه»، و یا پای گذاشتن در مسیر «اسلام مبارز» در مصاف با «اسلام دولتی» دیگر امکانپذیر نیست. جامعة ایران چه بخواهیم و چه نخواهیم از این مرحله پای بیرون گذاشته. احیای دوبارة «اسلام خوب» در تقابل با «اسلام بد» فقط در خواب‌وخیال‌های هیئت حاکمة ایالات متحد امکانپذیر است. از طرف دیگر همانطور که در مورد سلطنت و امکان بازگشت سلطنت به کشور عنوان کرده بودیم، اینبار نمی‌توان پای در همان مسیری گذاشت که بارها آنرا تجربه کرده‌ایم.

از دو حال خارج نیست. طی تحولاتی که در پیش خواهیم داشت، یا به طور کلی پای در یک جمهوری لائیک می‌گذاریم که در مورد چند و چون آن در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت، یا اینکه دست تقدیر بازگشت سلطنت را برای‌مان رقم زده. به هر ترتیب امروز دیگر نمی‌توان برنامة «اسلام‌بازی» را تبدیل به شاهرگ سیاست جاری کشور کرد، به علاوه در آینده نیز نمی‌توان «شاهی» داشت که با آخوند «مخالف» باشد! چرا که شاه و شیخ نمی‌باید تضادی داشته باشند! اگر اینان می‌خواهند در آیندة کشور حضور اجتماعی خود را حفظ کنند می‌باید تکلیف خود را با یکدیگر روشن کنند. در غیراینصورت هر دو از صحنه حذف خواهند شد. در نتیجه شعار «خررنگ‌کنی» که اوباش نانخور استعمار مدتی است تحت عنوان «جدائی دین از دولت» یا از حکومت سر زبان‌ها انداخته‌اند، و توجیهاتی که در اطراف آن ارائه می‌کنند، فقط به درد کودکان و نوباوگان می‌خورد. حاکمیت آیندة ایران، چه جمهوری و چه سلطنتی می‌باید مسئولیت بنیاد دین و عملکرد اربابان دین را مستقیماً و در چارچوب قوانین انسان‌‌محور بر عهده گیرد، و در صورت مشاهدة هر گونه تخلف، اربابان دین را تحویل مقامات وزارت دادگستری بدهد. همان عملی که در سلطنت‌های مشروطه و یا در جمهوری‌های لائیک صورت می‌گیرد. ارباب دین نیز می‌باید بداند که پای گذاشتن در «جنگ مقدس» نه به معنای استفاده از اقبال عمومی و «امر به معروف» و اجاره کردن یک آپارتمان لوکس در بهشت برین که به معنای اعلام جنگ بر علیه مجلس منتخب ملت ایران و دولت منتخب همین مجلس خواهد بود. اینان بی‌قید و شرط می‌باید پیرو دولت منتخب ملت ایران و مصوبات مجلس باشند، در غیر اینصورت جای‌شان می‌تواند در صحرای کربلا باشد، می‌توانند بر قلة رفیع کوهستان‌های افغانستان بنشینند، ولی در کشور ایران دیگر جائی نخواهند داشت.

فرار از جبر تاریخ از منظر بسیاری مورخان «غیرممکن» است. ما نیز این نوع نگرش جبری را می‌شناسیم و با ابعاد مختلف‌اش، خصوصاً آنجا که به واقعیات نزدیک می‌شود، بخوبی آشنائی داریم. همینجا بگوئیم که حذف آندسته از روحانیت که دولت منتخب را «قبول» نخواهد داشت، و به دولت «الهی» و «عدالت‌خواهی‌های» والای خدائی متوسل می‌شود، در عمل به معنای میدان دادن به همان شیطانک‌‌بازی‌های «شیخ و شاه» خواهد بود! ولی جبر تاریخ هر چند وجود داشته باشد، و از اهمیت آن در سرنوشت ملت‌ها نتوان کاست، در همین علم تاریخ عزم ملت‌ها را نیز دیده‌ایم. در این دوره ملت ایران می‌باید تلاش داشته باشد که ریشة این «عزم راسخ» را استحکام بخشد. نمی‌باید همچون دوره‌های گذشته، در مسیر بازگشت به «فرهنگ‌های عامه» و عوام‌باوری، و یا «عظمت‌پرستی‌های» فرضی پای در التقاط میان مفاهیم متضاد گذاشت، و از این مسیر بار دیگر ملت ایران را به بن‌بست کشاند. اینبار «عزم راسخ» الزاماً بر گسترش برخورد علمی و فراهم آوردن زمینة آگاهی‌ها تکیه خواهد کرد. و این همان زمینه‌ای است که میدان مبارزة اصلی ما ایرانیان طی سالیان آینده خواهد شد.




...

۱۰/۰۱/۱۳۸۸

بین‌الملل هیزم‌شکنان!



به گفتة‌ رسانه‌های خارجی، امروز حین برگزاری مراسم خاک‌سپاری حسینعلی منتظری میان برخی طرفداران وی و آنچه «لباس‌شخصی‌های» حکومت اسلامی خوانده می‌شوند، درگیری‌هائی رخداده و گروهی نیز زخمی شده‌اند. البته در بطن یک رژیم فاشیست و ضدانسانی این نوع درگیری‌ها کاملاً «عادی» است. کسی نمی‌تواند از حکومت اسلامی انتظار داشته باشد که در برگزاری مراسم تشییع جنازة فردی که در بوق‌های رسانه‌ای «مخالف درجة یک‌» این رژیم معرفی شده، اخلال و لات‌بازی صورت ندهد. مشکل اینجاست که حسینعلی منتظری به هیچ عنوان مخالف این حکومت نبوده، و این بساط از پایه و اساس فقط «شخصیت‌سازی» و عقیده‌سازی در اطراف فردی است که پیشتر تحت عنوان «فقیه عالیقدر» به مقام شامخ «جانشینی» خمینی دجال نیز «برگزیده» شده بود.

همانطور که می‌بینیم اوباشی که در پس پردة سیاست‌های استعماری تحت عنوان «آزادیخواه» پناه گرفته‌اند، اینبار قصد دارند در پوشش «جنبش سبز» کارت‌های سوختة استعماری از قماش همین حسینعلی منتظری را دوباره به ملت ایران به چندین برابر بهای «تمام شده» بفروشند! نیازی به توضیح نیست، ولی علی خامنه‌ای، سردستة چماقداران حکومت اسلامی پیشتر درگذشت «فقیه‌ عالیقدر» سابق را به «بیت» ایشان و طرفداران‌شان «تسلیت» گفته بودند! باید پرسید این چه نوع حکومت است که افرادی را فقط به دلیل نگارش یک مقاله به زندان‌های طویل‌المدت محکوم می‌کند، و برخی از ‌آن‌ها هیچگاه از این زندان‌ها زنده پای بیرون نمی‌گذارند، ولی همزمان «رهبر» مفلوک این فاشیسم کوردل و ضدبشری‌ به خود اجازه می‌دهد درگذشت فردی را به جمیع مسلمین تسلیت عرض کند که در بوق‌های استعماری به عنوان «مهم‌ترین منبع الهام» جنبشی معرفی شده که ظاهراً مخالف همین حکومت است؟ اگر بر این اوباش‌گری نام دیگری جز جوسازی و فرستادن ملت ایران به دنبال نخود سیاه بگذاریم مسلماً اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شده‌ایم. خصوصاً که بر اساس گزارش «بی‌بی‌سی»، حتی کاخ‌سفید هم به ملت ایران برای درگذشت آیت‌الله منتظری «تسلیت» گفته!

اگر فقیه‌عالیقدر هنوز در قید حیات می‌بودند خدمت‌شان می‌رفتیم و با در نظر گرفتن اینهمه «طرفداران» که شرق و غرب عالم را پوشانده‌اند، به ایشان عرض می‌کردیم: «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری!» چرا که هم علی خامنه‌ای، نوکر چاقوکش کاخ سفید برای درگذشت‌ات تسلیت می‌گوید، هم ارباب‌ همة حوزه‌های علمیه در واشنگتن!

آورده‌اند که روستائی‌ای به تهران آمده بود. با دیدن زرق و برق شهر احساس خودکم‌بینی می‌کرد، و زمانیکه شهری‌ها به راست یا به دروغ از «شاهکارهای‌شان» داد سخن می‌دادند روستائی حرف زیادی برای گفتن نداشت. تا اینکه روزی دل به دریا زد و در جواب قمپزهای توخالی یک تهرانی، با لحنی محکم و با همان ساده‌دلی روستائیان گفت: «اینکه شما می‌گوئی هیچ نیست، ما یک همولایتی داریم، در هنگام نعوظ با فلان‌اش هیزم می‌شکند!» بله، ما هم زمانیکه گزارشات «رادیو فردا» و «بی‌بی‌سی» را در مورد حسینعلی منتظری می‌خوانیم، به این صرافت می‌افتیم که آن روستائی حق داشته، واقعاً افرادی وجود دارند که می‌توانند با فلان‌شان برای ما ملت هیزم بشکنند:

«به دنبال درگذشت آیت‌الله حسینعلی منتظری، مرجع شیعه و از منتقدان سرسخت سیاست‌های جمهوری اسلامی که برخی از او با عنوان پدر معنوی جنبش سبز یاد می‌کنند، صدها هزار نفر از هواداران او از سراسر کشور با حضور در قم در مراسم تشییع و خاکسپاری باشکوه او شرکت کردند.»

منبع: رادیوفردا، 21 دسامبر 2009

بله، می‌بینیم که دکان هیزم‌شکنی رو به راه است! «صدها هزار تن» برای قدردانی از نقش سرنوشت‌ساز «فقیه عالیقدر سابق» جمع شده‌ بودند! ولی چه بگوئیم؟! در شرایط فعلی اگر جشن ختنه‌سوران خر ملانصرالدین هم برگزار شود، گروه کثیری جمع خواهند شد؛ بیکاری، عصیان، بی‌هدفی، سرکوب و دیگر «فعالیت‌های فرهنگی» رایج در حکومت جمکران میوة شیرین و مأکول‌اش را اینچنین به ملت و تاریخ ایران «هدیه» کرده: سرگردانی سیاسی و اجتماعی قشرهای عظیم در سطح جامعه! نفت‌ را که می‌برد؟ همان که ملت را اینچنین نگران سرنوشت «خاک‌سپاری» جسد حسینعلی منتظری کرده!

حال که سخن از نفت به میان آمد باید به «لورل و هاردی» اسلامی، یا همان موسوی و کروبی گوشزد کنیم، امروز بهای نفت در بازار جهانی برای هر بشکه بیش از 70 دلار است، و شما حضرات که در رأس این حکومت «خردرچمن» سه دهه است جا خوش کرده‌اید بهتر است بجای بوئیدن و بوسیدن کفن بوگندوی «فقیه عالیقدر» به ملت ایران بگوئید، چه حکمتی در کار است که هر چه نفت را گران‌تر می‌فروشیم، فقیرتر می‌شویم! ولی از آنجا که این جماعت برای گرم کردن تنور مردمفریبی‌شان بجای نفت از هیزم استفاده می‌کنند، حکایت هیزم برای‌شان مسلماً «شیرین‌تر» است.

بالاتر دیدیم که چگونه آن روستائی ناشیانه «لاف در غربت» می‌زد. و حال که «حاج» حسینعلی عمرشان را به امام و امت داده‌اند، میدان گسترده‌ای جهت «لاف‌زدن‌های» بزرگ برای همگان آماده شده. ولی نخست می‌باید اشاراتی به شمه‌ای از «افاضات» حضرت منتظری داشته باشیم تا خوانندگان محترم از درجة حماقت و بی‌شعوری و وحشیگری و رذالت این موجود بی‌شرافت تا حدودی آگاه شوند، باشد که بت‌پرستان اگر واقعاً قصد پرستش دارند حداقل بتی پیدا کنند که مزخرفات و چرندیات‌اش تا این حد در سطوح مختلف اینترنت در دسترس مردمان قرار نگرفته باشد. خلاصه بگوئیم «بت ناشناس» در این مواقع از بت‌های شناخته شده و شناسنامه‌دار کارآئی بیشتر خواهد داشت!

دو نمونه از مزخرفات منتظری را در همینجا عنوان می‌کنیم تا بتوانیم موضع‌گیری‌ «شخصیت‌های» سیاسی را در مورد ایشان تا حدودی بررسی کنیم. آقای منتظری زمانی که هنوز «فقیه‌عالیقدر» حکومت جمکران بودند ضمن مصاحبه‌ در تلویزیون سراسری در پاسخ خبرنگاری که جویای حال و وضعیت بازنشستگان کشور شده بود، با همان لهجة شیرین نجف‌آبادی‌شان فرمودند: «چی چیس، اینهمه بازنشسته بازنشسته می‌کونین؟ پای درختی خشکیده که آب نیمی‌ریزن!» این سخنان فلسفی و عمیق که نشاندهندة عمق دانش اجتماعی ایشان بود، در دوره‌ای از آنتن‌های تلویزیون جمکران پخش می‌شد که همین آقای موسوی نخست ‌وزیر حضرت امام بودند و جنگ و آدمکشی در مرزها و داخل کشور را با دقت فراوان از نزدیک دنبال می‌فرمودند. بار دیگر که فقیه‌عالیقدر بند را حسابی آب دادند، زمانی بود که دیگر در سنگر «مبارزان» نشسته بودند. ایشان در توجیه مجازات‌های پیش‌بینی شده در مورد مسلمانی که «تغییر دین» بدهد فرمودند: «وقتی مسلمان می‌شوید مثی اینس که رفته ‌باشید کلاسی آخر دانشگاه، دیگه به کلاس‌های پائین‌تر نیمی‌تونید بر‌گردید!»

این دو نمونه نشان می‌دهد که ایشان تا چه اندازه بر مسائل اجتماعی، فلسفی و سیاسی نیز احاطه داشتند و اصولاً خداوند منان چقدر انسانیت در وجود مبارک‌شان «ذخیره‌» کرده بود. حال نگاهی داشته باشیم به ضجه و زاری حزب توده که از امروز در فراق این آیت جهان‌سوز فقط اشک است و آه! حزب همیشه منحله چنین می‌گوید:

« اعتبار آیت‌الله منتظری در این همراهی و همگامی با مردم ـ از هر تفکر و اندیشه و ایدئولوژی ـ و دفاع از حقوق اجتماعی و مدنی آن‌ها بود!»

منبع: راه توده!

بله، این «اعتبار» را فقط باید تاواریش‌های استالینیست به ارزش بگذارند، آخر می‌دانیم که این تاواریش‌ها در همراهی و همگامی با «مردم»، طی 80 سال تاریخ‌شان در اروپای شرقی و اتحاد سابقاً جماهیری شوروی خیلی «اعتبار» به دست آورده‌اند! ولی منتظری‌ای که ما می‌شناختیم، به شهادت تمامی اظهارات و مصاحبه‌های‌اش تنها چیزی که اصلاً حالی‌اش نمی‌شد «حقوق اجتماعی و مدنی انسان‌ها» بود. آیا این منتظری همان نبود که در «خاطرات زندان» و در دوران شاه بارها و بارها به رفتار موهن‌اش نسبت به زندانیان «چپ» اشاره شده؟ ایشان نبودند که چپ‌ها را در همان زندان شاه «نجس» معرفی می‌کردند؟ واقعاً که این تاورایش‌ها خیلی پررو‌ و بیشرم‌اند؛ از مطرب‌شدن‌شان دیگر گذشته حتماً باید حجت‌الاسلام شوند. چه نشسته‌اید که تاواریش‌ها در این «سوگ‌نامه» دست به دروغگوئی و مزخرف‌بافی هم می‌زنند؛ نویسندة محترم «راه توده»‌ چنین می‌فرمایند:

«[منتظری] پس از مشاهدة آنچه که اصل ولایت فقیه بر سر انقلاب 57 آورد و سلطنت سرنگون شده را با همین اصل بار دیگر به ایران بازگرداندند، از نقش خود در مجلس خبرگان قانون اساسی در گنجانده شدن این اصل در قانون اساسی انتقاد کرد و اشتباه خویش را خطاب به مردم پذیرفت!»
همان منبع!

اینجاست که حزب توده صریحاً و در چارچوب منافعی که اگر فرصت پیش آید به تفصیل در بارة آن سخن خواهیم گفت، علناً دروغ می‌گوید! می‌باید عنوان کنیم که برخلاف اظهارات حزب‌توده، منتظری یکی از مهم‌ترین «نظریه‌پردازان» در مسیر توجیه اصل ولایت‌فقیه بود، و این خود وی بود ـ نه خمینی جلاد ـ که این اصل را در فقه شیعه گنجاند. در هیچیک از اظهارات و مصاحبه‌های‌اش، حتی مقالات فقهی‌اش این اصل به زیر سئوال برده نشده! حال جای دارد از تاواریش‌های «مردم» فروش بپرسیم، به چه دلیل تا حد دروغگوئی و افترا پیش می‌روید تا یک دستاربند، متحجر و آدمکش و خودفروخته را در نظر ایرانیان تطهیر کنید؟ جواب این سئوال کاملاً روشن است، نقش پذیری «حزب توده» در چارچوب کودتای 22 بهمن 57 در دنباله‌روی کورکورانه از موج‌سازی‌های آمریکا خلاصه می‌شود. اگر فردا عموسام از گاو ‌وگوساله‌های مازندران هم به عنوان «رهبران» جنبش مردمی سخن به میان آورد، همین تاواریش‌ها جهت نشان دادن عمق انسانیت و فهم و شعور گاوان و گوساله‌ها چند مقالة داغ برای‌مان قلمی خواهند کرد. این خودفروختگی، دنباله‌روی محض و مسخرگی را هم طرفداری از «سوسیالیسم» نام نهاده‌اند!

باید گفت اگر خمینی آدمکش با لات‌بازی‌هائی که در ایران به راه انداخت پدر اسلام را در آورد، شما هم خوب پدر هر چه سوسیالیسم است در آوردید. نه تنها برخلاف تمامی آموزه‌های سوسیالیسم از مشتی روحانی، آنهم زمانیکه بر اریکة قدرت مذهبی و متحجر تکیه زده‌اند حمایت کرده‌اید، که امروز حامی فردی می‌شوید که خود بنیانگذار یک قانون اساسی ارتجاعی، ضدبشری و خصوصاً ضدسوسیالیستی است. اسم این عملیات محیرالعقول را هر چه می‌خواهید بگذارید، ولی ملت ایران می‌داند که کار شما نیز همچون آخوند جماعت در تاریخ ایران دیگر تمام شده.

با این وجود بهتر است نگاهی به «هم‌عمامه‌ای‌های» منتظری نیز داشته باشیم، تا ببینیم اینان از این اسوة «درک و فهم» و شعور و درایت چه‌ها می‌گویند. راه دور نمی‌باید رفت، می‌دانیم که دنیای رسانه‌ای همچون کرکسی گرسنه به جان جسد و کفن منتظری افتاده و همانطور که در وبلاگ «پایان توهم‌سالاری» گفته بودیم، هر کدام از این مردارخواران سعی خواهد داشت از این جسد بوگندو آنچه به کارش می‌آید کنده و بلع کند. یکی از همین «بلع‌کنندگان» حجت‌الاسلام موسوی تبریزی هستند. برای آندسته از هموطنان که با این رأس حیوان عمامه‌به‌سر آشنائی لازم را ندارند، بگوئیم که حضرت موسوی تبریزی همان آخوندی بود که پس از کودتای 22 بهمن 57 توسط اوباش حزب ‌جمهوری‌ اسلامی برای ماست‌مالی کردن واقعة هولناک آتش‌سوزی سینما رکس آبادان به جنوب کشور اعزام شد، و از حق نگذریم که ایشان در امر «ماست» و «ماست‌بندی» رو دست ندارند.

آتش‌سوزی در سینما رکس که به دستور اوباش «بیت» خمینی به راه افتاده بود، و در این میان اظهارات مستقیم عوامل حکومت اسلامی حتی به صورت بریدة روزنامه در سایت‌های اینترنتی وجود دارد، نهایت امر تحت نظارت عالیة حجت‌الاسلام موسوی تبریزی به گردن ساواک آریامهر افتاد! البته این اتهام برای ساواک هیچ اهمیتی نداشت، می‌دانیم که ساواک از این شاهکارها کم نداشته، اما اینکه حکومت تازه‌نفس فاشیست کثافتکاری‌های‌اش را از ابتدا به گردن ساواک رژیم بدبخت سابق بیاندازد، حکایت همان دیگی می‌شود، که درش باز است، ولی می‌باید پرسید، حیای گربه کجاست؟ حجت‌الاسلام موسوی تبریزی پس از شاهکاری که در آبادان زده‌اند در مورد «فقیه‌عالیقدر» می‌فرمایند:

«آیت‌الله منتظری مخالف این بود که رهبر خارج از چارچوب قانون اساسی باشد!»
رادیو فردا، 21 دسامبر 2009

واقعاً که می‌باید به درک و فهم موسوی تبریزی نیز «ایول» آورد. باید از این رأس آخوند گردن‌کلفت پرسید، این قانون اساسی که آقای منتظری شخصاً رئیس مجلس خبرگان‌اش بودند چگونه تنظیم شده که رهبر می‌تواند خارج از چارچوب‌اش قرار گیرد؟ مگر زمانیکه آقای خمینی پس از عزل بنی‌صدر از ریاست جمهوری حکم دستگیری و اعدام طرفداران‌اش را صادر فرمودند، «رهبر» از چارچوب قانون اساسی بیرون نیامده بود که منتظری احمق خفقان گرفته بود؟ ولی نمی‌باید راه دور رفت! جواب به این پرسش‌ها بسیار ساده‌تر از آن است که گمان می‌رود؛ این قانون اساسی را سازمان سیا برای سپردن سکان رهبری کشور به خمینی دجال و اوباشی نوشته بود که تحت عنوان «بیت‌امام» با کودتا سر کار آورده بود. حتی اوباش سازمان سیا هم تصور نمی‌کردند با ملتی روبرو خواهند شد که پس از مرگ خمینی آدمکش حاضر باشد این ورق‌پاره را تحت عنوان «قانون اساسی» بپذیرد. ولی می‌بینیم، بی‌دلیل نیست که از دیرباز گفته‌اند، «هنر نزد ایرانیان است و بس!» ما که روی این یانکی‌ها را زمین نمی‌اندازیم. حال که همه برای ما ملت ستمدیده با فلان‌شان هیزم می‌شکنند، بهتر است دل‌دادگان را تنها بگذاریم تا در آغوش یکدیگر خوش باشند که از قدیم گفته‌اند،

دو عاشق را بهم خوشتر بود روز
دو هیزم را بهم خوشتر بود سوز










...

۹/۳۰/۱۳۸۸

پایان توهم‌سالاری!



در آخرین ساعات روز شنبه 28 آذرماه 1388، آیت‌الله حسینعلی منتظری چشم از جهان فروبست. منتظری یکی از معدود آیت‌الله‌هائی است که طی سال‌های دراز مستقیماً خود را درگیر مبارزات سیاسی در کشور ایران نموده بود. با این وجود، اینکه این نوع مبارزات و اهداف اعلام شده و یا پنهان آن تا چه حد امروز می‌تواند در افکار عمومی جوانان کشور، یعنی آنان که نهایت امر آیندة ایران را در دست خواهند گرفت از ارزش و اعتبار برخوردار باشد، جای بحث و گفتگو فراوان است. آیت‌الله حسینعلی منتظری یکی از طرفداران بی‌قید و شرط نظریة ولایت فقیه بود، و تا آخرین دقایق زندگی هر چند از روند حاکم بر مسائل جاری کشور انتقاد می‌کرد، هیچگاه نه نظریة ولایت فقیه را مستقیماً به زیر سئوال برد و نه حاضر شد طرفداری مستقیم و بلاشرط خود را از مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر اعلام دارد.

اینکه حسینعلی منتظری به دلائلی که بیشتر می‌باید در چارچوب «جنگ قدرت» بررسی شود هم با آیت‌الله خمینی و هم با جانشین‌شان درگیری پیدا کرد، نمی‌تواند نکات اصلی را در نظریة سیاسی‌ای که وی حامی آن به شمار می‌رفت از چشم پنهان دارد. منتظری در مجلس «خبرگانی» که به دلیل خلف ‌وعدة خمینی بجای مجلس مؤسسان برپا شد، در مقام ریاست این «مجلس» تمامی اهدافی را که محافل استعماری در پس پردة «مردمفریبی» حکومت اسلامی نظریه‌پردازی کرده بودند، طی یک روند نمایشی و «قانونمند‌نما» تبدیل به «قوانین» جاری و حقوقی کشور نمود و بسیاری از مشکلات حقوقی و قانونی در زمینة روابط حقوقی، سیاسی، صنفی و تشکیلاتی که بعدها در برابر جامعة ایران قد برافراشت، نتیجة همکاری‌ «منتظری‌ها» با زورمداران وابسته به محافل سرکوب و چماق‌کشانی بود که بر گردن‌کشی‌های کودتای 22 بهمن تکیه داشتند.

در خدمت و خیانت منتظری و «منتظری‌ها» مسلماً تاریخ کشور قضاوت نهائی و بلافصل خود را ارائه خواهد داد. با این وجود، امروز آنان که ماندند و شاهد رفتن منتظری هستند در برابر پرسش‌هائی قرار خواهند گرفت که پاسخگوئی به آن‌ها مسلماً وظیفه‌ای ملی و میهنی می‌باید تلقی شود. آنان که مانده‌اند می‌باید به این سئوالات جواب دهند که تا چه حد و تا چه درجه‌ای از امثال منتظری‌ها حمایت کردند و آیا حاضرند بازهم در مسیر اینان گام بردارند؟

نویسندة این وبلاگ به شهادت تمامی مطالبی که طی سالیان دراز نگاشته اصولاً به «رهبری» در تحولات سیاسی، خصوصاً آنزمان که رهبری از زاویائی مذهبی، فره‌وشانه و سنتی برخوردار می‌شود، و نتیجتاً خارج از تمامی ارتباطات ملموس و قابل رؤیت اجتماعی و فرهنگی قرار می‌گیرد مخالف است. نسل خمینی‌ها، منتظری‌ها، بهشتی‌ها و بازرگان‌ها به سیاست و امور سیاسی کشور نگاهی کاملاًً غیرواقع‌بینانه داشتند، و امروز یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که در برابرنسل‌های آینده و جوانان کشور قرار خواهد گرفت به استنباط ما خروج از «توهم» گسترده‌ای است که ساده‌انگاری سیاسی اینان برنامه‌ریزی و طرح‌های مشارکتی، ملی و فراگیر را به «خواست» توده‌ها و مطالبات امت و «مردم»‌ تبدیل کرده بود.

سایة فاشیسمی که برخاسته از این «ساده‌انگاری» بود هنوز بر سرتاسر سرزمین‌مان سنگینی می‌کند، و تبعات مخرب فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی آن همچون زخم‌هائی دیرپای بر پیکر ملت ایران یادآور اعمال منتظری و منتظری‌‌ها خواهد بود، زخم‌هائی که یادآور روزهای دردناک حمایت هم اینان از دستگاه سرکوب و فاشیسم در کشورمان است. جوانان ایران پای از دایرة محدود تفکر «حکومت اسلامی» و بانیان اصلی آن، از جمله حیطة تفکر همین آیت‌الله حسینعلی منتظری بیرون خواهند گذاشت؛ این یک حکم تاریخی است. ولی تا زمانی که با مرده‌ریگ خمینی‌ایسم وداع نکرده‌ایم، ملت ایران در مسیر تداوم ندانم‌کاری‌های هم اینان در سراب دوردست‌ها تشنه‌لب سرگردان خواهد ماند.

جوانان ایران می‌‌باید با تمامی قدرت و با بهره‌گیری از تمامی امکانات در برابر محافل و جریاناتی که قصد دارند حسینعلی منتظری را به «شهید» راه صلاح و فلاح ملت تبدیل کنند به پا خیزند. این واقعیت را از نظر دور نداریم که منتظری به هیچ عنوان چنین رهبری نبوده، و به صراحت بگوئیم، این ردا بر قامت‌ او برازنده نیست. جوانان کشور می‌باید به میرحسین موسوی و شیخ کروبی که با تکیه بر بحران‌سازی‌های «فرمایشی» تا به امروز توانسته‌اند بخوبی در مسیر تحولات سازنده و الزامی کشور سد و راه‌بند بر پا کنند، به صراحت این اصل کلی را تفهیم نمایند که حداقل در مورد حسینعلی‌ منتظری توسل به «شهیدسازی» آبی به آسیاب‌شان نخواهد ریخت.

با رفتن آیت‌الله منتظری «جنبش‌سبز» که خود برآمده از نگرش محدود و قشری بانیان حکومت اسلامی است، هم یکی از مراجع «الهام‌بخش» و رسانه‌ای و تبلیغاتی خود را از دست داد، و هم با تکیه بر جسد منتظری مسلماً «سبزها» قصد آن خواهند کرد تا از او بت‌عیاری بسازند که هیچوقت نبوده! ما مطمئن هستیم که طی روزهای آینده بانیان «جنبش‌سبز»، تمایل خواهند داشت تا با تکیه بر این «سیاست‌بازی» مزورانه در اطراف حسینعلی منتظری جوسازی و قهرمان‌سازی به راه بیاندازند. ولی ایرانیان نمی‌باید فراموش کنند که اگر منتظری طی سه دهه، علیرغم حضور در رأس حکومت اسلامی هیچگاه به صورتی جدی و مصرانه خواستار انجام تغییرات اساسی در این تشکیلات نشده، شاید به این دلیل ساده و روشن باشد که اصولاً هیچگاه واقعاً خواستار چنین تغییراتی نبوده.

با مرگ حسینعلی منتظری «شخصیت‌» دیگری از سلسلة ننگین کودتاچیان 22 بهمن ماه 1357 چشم از جهان فروبست؛ هر چند پیامدهای شوم اعمال‌ اینان هنوز بر روزمرة ما ایرانیان حاکم باقی مانده.