۴/۱۱/۱۳۹۷

از میرپنج تا ملا مریم!



پس از شکست خیز بلندی که محافل استعماری غرب جهت ارائة تصویر دلپذیر از دوران پهلوی،   و خصوصاً جهت توجیه اعمال سرکوبگرانة رضامیرپنج،  ملقب به رضاشاه «کبیر» برداشته بودند،   چند روزی است که نوبت رسیده به مجیزگوئی این محافل از سازمان تروریستی مجاهدین خلق.   شاهدیم که رسانه‌های «چپ و راست» وابسته به محافل شناخته‌شدة غرب  تلاش دارند از مجاهدین خلق و عظمت و اهمیت «نشست‌های» سیاسی‌شان برای‌مان قصه‌ بگویند.   مسلماً آندسته از ایرانیان که مسائل کشورشان را نه در آینة توهمات عوام و مطالبات محافل استعماری که در چارچوبی منطقی بررسی می‌کنند،  به این صرافت خواهند اوفتاد که چه پیش آمده؟  چه شده که محافل استعماری غرب به‌ یک‌باره دست از حمایت شدادوغلاظ از رضاپهلوی برداشته‌،  اینچنین به «دمب» مجاهدین خلق دخیل بسته‌اند؟   در مطلب امروز در حد امکان تلاش خواهیم کرد تا از ابهاماتی که پیرامون تغییر سنگرهای متعدد و پیگیر سیاست‌های استعماری در ایران به وجود آمده پرده‌برداری کنیم.  در این راستا ابتدا به بررسی ساختار ایدئولوژیک تشکل تروریستی مجاهدین خلق می‌پردازیم.  سپس مطلب را با بررسی ارتباط اندام‌وار این سازمان با تشکل‌های چپ‌نما،   حکومت‌های کودتائی پهلوی‌ها و ملایان،   و نهایت امر نقش‌پذیری احتمالی این سازمان در سیاست کشور دنبال می‌کنیم.  پس نخست برویم به سراغ ساختار ایدئولوژیک مجاهدین خلق.

بر خلاف آنچه در ذهنیت عوام جای گرفته،  این سازمان به هیچ عنوان یک تشکل چپ‌گرا نیست.   اگر موجودیت این سازمان از روز نخست بر پایة ترور شکل گرفت،  و قتل و حذف فیزیکی مخالفان یکی از اصول غیرقابل تغییر در نگرش این حضرات به شمار می‌رود،  چپ‌گرائی پایة نظری آنان نیست.  اصولاً به دلائل تاریخی،  چپ‌گرائی در کشورمان هیچگاه نتوانست معنا و مفهومی نظری و ساختاری به خود بگیرد.  و دقیقاً به همین دلیل است که سازمان مجاهدین خلق،  در مقام یک تشکل راست‌گرای افراطی که به هیچ عنوان سرفصل‌های مدرنیته و «نظریة چپ» را قبول ندارد،  در تبلیغات رسانه‌ای «چپ‌گرا» معرفی شده!  

در واقع،   ریشة «چپ‌گرا» خواندن مجاهدین را می‌باید در تبلیغات ساواک در دوران آریامهری بجوئیم.  چرا که،   دستگاه پهلوی دوم ‌پس از کودتای 28 مرداد، ‌ در مقام یک تشکل‌ استعماری و «مک‌کارتیست» وظیفة اصلی خود را نبرد با چپ و حذف فیزیکی مخالفان چپ‌گرا می‌دانست.  ولی در عمل،   آنهنگام که هر گونه تشکل سیاسی با حکومت «سرشاخ» می‌شد،   بهترین وسیله جهت توجیه سرکوب آن در افکار عمومی،  خصوصاً در رسانه‌های غرب،  چپ‌گرا نشان دادن این تشکل و «متمایل» بودنش به اتحاد شوروی بود.   

خلاصه بگوئیم،  به دلیل سوءسیاست‌ دستگاه استعماری،  ادعای‌ «چپ‌گرائی» به تدریج تبدیل شد به مفری جهت مبارزه با استعمار غرب و استبداد آریامهر!  در این راستا،   فضای چپ‌دوستی در کشور آنچنان پر رونق و شکوفا شد که حتی گروه‌های وابسته به بازار و خرده‌کسبه نیز که عموماً در کشورهای دمکراتیک مهم‌ترین خاستگاه راست‌افراطی به شمار می‌روند خود را به نحوی از انحاء به «چپ» می‌چسباندند.   به طور مثال،  اظهارات رهبران «جبهة ملی» در آغاز بلوائی که به کودتای 22 بهمن 57 منجر شد،  پیرامون اهداف این جبهه در راه برقراری یک سوسیال‌دمکراسی در کشور به همان اندازه خنده‌دار و مضحک بود که ژست‌های خمینی و دیگر آ‌یات عظام و عمامه‌به‌سرها در حمایت از کارگر،  قشرهای زحمتکش و ... و خصوصاً به قول خودشان «پابرهنه‌ها!»  

در همین چشم‌انداز است که می‌باید «چپ‌گرائی» فرضی مجاهدین خلق را مورد بررسی قرار داد.   این سازمان در واقع یک تشکل راست‌افراطی،   دین‌خو و بی‌نهایت سرکوب‌گر است.  در عمل تفاوت سازمان مجاهدین خلق با حکومت ملایان همان تفاوتی است که سلطنت پهلوی با سلطنت سنتی قاجاریه داشت،  و جهت روشن‌ شدن این رابطه‌ لازم است توضیحاتی بیاوریم.   

پس از کودتای میرپنج در ایران،   و شکل‌گیری پدیده‌ای به نام رضاشاه کبیر،‌  پیوند خاستگاه سلطنت ـ  بنیاد مذهب و فئودالیته ـ  با سلطان گسسته شد.   بنیاد سلطنت تمامی ارتباط اندام‌وار خود را با فئودالیتة سنتی،   که در واقع حامی و پشتیبان سلطنت در تمامی کشورهای پادشاهی به شمار می‌رود از دست داده،   تبدیل شد به عامل مستقیم سفارت انگلستان در ایران.   خلاصه،   دیگر نه فلان و بهمان رئیس ایل و خان محلی در تعیین سیاست‌های کشور حرفی برای گفتن داشت،   و نه حکومت نیازمند آن بود که در تأمین مشروعیت سنتی و مذهبی خود گامی بردارد.   یکی از دلائل اوج‌گیری استبداد رضاشاهی در واقع همین قطع رابطة سنتی میان مذهب،  شاه و فئودالیته بود.   به همین دلیل نیز دست استعمار در امور کشور کاملاً باز شد،   و تمامی مطالبات منطقه‌ای،  اقتصادی و استراتژیک لندن در ایران تحت عنوان «مدرنیسم» توسط دولت کودتا تبدیل شد به سیاست روز.   رضامیرپنج در راستای پیاده کردن سیاست‌های لندن،   هم بر سنت استبداد شاهی در ایران تکیه کرد،  و هم به دلیل تغییر خاستگاه اجتماعی سلطنت،   از محدودیت‌های سنتی مقام سلطنت «معاف» شد!   نتیجه همان شد که دیدیم؛   اعمال سیاست‌های استعماری آنچنان اوج گرفت که چند دهه بعد ایران در منجلاب ملاپرستی فروافتاد.   

سازمان مجاهدین خلق نیز همان میرپنج است،  در ویراستی تشکیلاتی و سازمانی.  مجاهدین خلق با حذف روحانی از اسلام شیعی می‌خواهد در مسیر خدمت به محافل غرب،  محدودیت‌هائی را که ملایان در چارچوب ارتباطات حوزوی خود دارند و می‌باید کمابیش آن‌ها را «رعایت» کنند از پیش پای بردارد،   و «آزادانه» تحت عنوان «اسلام مدرن» هر آنچه استعمار از او می‌طلبد در کشور انجام دهد.  خلاصه بگوئیم،   هدف حضرات برقراری نوعی «داعش‌ایسم» شیعی‌مسلک است.  و از منظر «کارورزی»،   ایدئولوژی اینان از یک‌سو تکیه بر نظریة دولت استبدادی «خوب و مقبول» می‌کند ـ  این نظریه‌ را از «مارکسیسم لنینیسم» به عاریت گرفته ـ  و از سوی دیگر،   خود را ارباب بلافصل مذهبی معرفی می‌کند که جزئیات آن دیگر نیازی به توجیهات ساختار سنتی شریعت،  و حوزه‌های دینی نخواهد داشت! 

پرواضح است که نظریة حکومت اسلامی مجاهدین ـ این نظریه در رسانه‌های غرب دمکراتیک و آزادیخواهانه معرفی می‌شود ـ  در عمل شاهراهی است به سوی یک فاشیسم و استبداد سیاسی که همچون دیگر فاشیسم‌ها،  هدفی جز ضدیت عملی با انسان‌محوری و سرکوب «انتخاب آزاد» انسان‌ها ازطریق پوچ‌پردازی پیرامون یک ایده‌آلیسم گنگ فلسفی دنبال نخواهد کرد.  در چشم‌اندازی که این سازمان از قدرت سیاسی عرضه می‌کند،  چیزی جز حکومت ملائی‌ای که هم اکنون در قدرت نشسته نمی‌بینیم،   البته ملایانی بدون دستار و نعلین و عمامه؛  «ملایان مدرن!»   و همچنانکه در مقایسة پهلوی و قاجار دیدیم نمی‌باید فراموش کرد که به دلیل فروپاشی تکیه‌گاه سنتی،   از منظر عملی مجاهدین در صورت دستیابی به قدرت سیاسی،   به مراتب هولناک‌تر،  وحشیانه‌تر و ضدانسانی‌تر از حکومت ملا عمل خواهند کرد.      

حال ببینیم به چه دلیل مغرب‌زمینی‌ها که خود را قهرمان حمایت از «حقوق‌بشر» جا زده‌اند،  در هنگامة‌ گیس‌کشی‌ با فدراسیون روسیه،  به یک‌باره کارت مجاهدین خلق از لیفة تنبان‌ بیرون کشیده، ‌ آشکارا از تشکل جنایت‌کاری حمایت می‌کنند که نه فقط رسماً دست به ترور مخالفان درونی و بیرونی خود می‌زند که این عملیات را نیز کاملاً توجیه می‌کند؟   البته می‌دانیم که سازمان مجاهدین طی سال‌‌های اخیر در سایة «سلطنت» رضاشاه دوم ـ  نظریه‌پردازی این سلطنت نیز آنقدرها «آش ‌دهان‌سوزی» نیست ـ  با چراغ خاموش حرکت می‌کرد.  سلطنت‌چی‌ها و مجاهدین با یکدیگر نوعی معاملة سیاسی به راه انداخته بودند،  تا جائی که نماد ایران سلطنتی ـ  شیروخورشید  ـ  سر از اردوگاه مجاهدین در آورده!   همکاری اینان تا آنجا بالا گرفت،  که برخی محافل به این تصور دامن ‌زدند که گویا این حضرات متحدان یکدیگر در نبرد با ملایان‌اند!   البته این اتحاد آنقدرها هم به دور از تصور نمی‌نمود،   بالاتر نیز گفته‌ایم،  سازمان کذا یک تشکل راست‌گرای افراطی است و به راحتی می‌تواند در کنار فراریان ساواک و نادمان ساواما قرار گیرد.   واقعیت این است که برخلاف آنچه در «تاریخچة قهرمانانة» مبارزات این تشکل آورده‌اند،  مجاهدین خلق از منظر عملی با فاشیسم‌های پلیسی و سرکوب‌گر فاصله‌ای ندارد.   ولی گویا «اتحاد مقدس» مجاهد با سلطنت‌چی طی چند هفتة گذشته دچار تزلزل شده،  و به استنباط ما این تزلزل دلائل مشخصی دارد.      

فتیلة تزلزل «اتحاد مقدس» را عقب‌نشینی جماعت «رضاشاه،  روحت‌ شاد» در ایران روشن کرد.  در همینجا عنوان‌ کنیم،  برخلاف آنچه بر سر زبان‌ها اوفتاده،  «مردم» در برنامه‌های «خیابانی» فقط نقش سیاهی‌لشکر دارند.   بساط «رضاشاه،  روحت شاد»،  عین همان تظاهراتی است که محافل استعماری برای روح‌الله خمینی،  در چارچوب اهداف مشخص سر هم می‌کردند.  و این «بساط» در تمامی کشورهای استعمارزده بر چند ستون مشخص و واضح که در رژیم‌های استبدادی مشترک‌اند تکیه می‌کند.  تکیه‌گاه‌هائی از قبیل نارضایتی عمومی،  عدم آگاهی ملت از مسائل سیاسی کشور،  و ... و خصوصاً حضور فعال عوامل حکومت جهت دامن زدن به بحران اجتماعی.   و اگر در این میانه جماعت بیکار و ولگردی هم به «بساط خیابانی» بپیوندد و چند جسد روی دست عوام بگذارد،  چه بهتر!  تنور استعمار داغ‌تر هم خواهد شد.

ولی ظاهراً محافل کذا هر آنچه تلاش کردند حنای «رضاشاه،  روحت شاد» رنگ و روئی نگرفت!  زیر پای این محافل کشیده شد و دست‌شان خالی ماند.   به همین دلیل نیز دولت روحانی و بیت رهبری که در انتظار سقوط رژیم،  مشغول جمع‌آوری لیفه‌وتنبان‌شان جهت فرار به آغوش اربابان بودند،  پس از 10 روز خفقان،‌  آلو از دهان درآورده،  به قول خودشان دست به «تعقل و تفکر» زدند!   دولت یک هیهات برای خریدوفروش دلار به راه انداخت؛   خامنه‌ای نقش «پررنگ‌تری» در رهبری جهان اسلام پذیرفت؛   و ... و سیاست‌های استعماری،  سرخورده از بساط بازگشت سلطنت،   به دامن مجاهدین پریده،  رِنگ «مجاهد، مجاهد» گرفتند.   پهلوی‌ها نیز عصبانی از تغییر سیاست محافل حامی‌شان دست به فحاشی به مجاهدین زدند،   و مجاهدین هم ضمن دخیل بستن به خشتک محمد مصدق،‌   «افشاگری» کرده،  گفتند که پهلوی و ملا یک‌جا نشسته‌اند!   افشاگری‌ای که تاریخ ‌مصرف‌اش دیگر گذشته بود؛   از دیرباز همه آن را می‌دانستند.   ولی از آنجا که مجاهدین خود دهه‌ها از جمله فدائیان ملابازی و اوباش‌گری‌های خمینی و طالقانی و ... بودند،   و در سال‌های اخیر نیز نردعشق با رضاپهلوی می‌باختند،  با این «افشاگری» نهایت امر تفی سر بالا بر رخسار مبارک خودشان انداختند.  

ولی سئوالی پیرامون آیندة سازمان مجاهدین خلق در ایران هنوز می‌تواند مطرح شود.  چرا که   تحلیل‌گران امور سیاسی متفق‌القول خواهند گفت،  یک جریان سیاسی در تاریخ یک کشور شدت و ضعف می‌پذیرد؛   تغییرات صوری شامل حال‌‌اش می‌شود؛  رهبری‌های‌اش تغییر می‌کند،  و ... ولی هیچگاه بکلی از بین نمی‌رود.   خصوصاً حیات سازمانی از قماش مجاهدین که از یک‌سو تکیه بر پیشداوری‌های مذهبی عوام و توده‌های کم‌سواد کرده،   و از سوی دیگر از حمایت‌های فرامرزی و قدرتمند استعماری برخوردار شده،  به این سرعت از میان نخواهد رفت.   

با این وجود،  نمی‌توان حضور مجاهدین را در صحنة فعلی سیاست کشور آنقدرها جدی گرفت.  چرا که،   اوج‌گیری تبلیغات برای سازمان مجاهدین طی چند روز گذشته صرفاً بازتابی از سهم‌خواهی مخالفان ترامپ از تغییرات سیاست کاخ‌سفید در خاورمیانه می‌تواند تلقی شود.  سیاست‌هائی که به صراحت با آنچه طی نیم‌قرن اخیر در جریان بوده «زاویه» پیدا کرده،  و در میان برخی محافل قدرتمند آمریکا و اروپا مخالفت‌های شدیدی به ارمغان آورده.   اینکه در سایة این «سهم‌خواهی‌ها»،   چه نقشی برای سازمان کذا در آیندة ایران می‌توان پیش‌بینی ‌کرد،  بستگی دارد به توافقاتی که در نشست آیندة سران کشورهای آمریکا و روسیه در پایتخت فنلاند نهائی خواهد شد.





ا