۳/۱۸/۱۳۸۶

شافتک در پراگ!



مدت‌ها بود که از شخصیت سیاسی عزیز و بزرگوار سرزمین نیاکان‌مان، «رضا سیروس» خبری نداشتیم! آخرین خبرها حاکی از آن بود که ایشان هنوز در «املاک» خاندان پهلوی، واقع در حومة شهر واشنگتن، مشغول بازی با سگ و گربه‌های‌شان هستند! ولی از وقتی که رفقای پوتین دست بالا زدند، و چند پادوی آمریکائی را در تهران دستگیر کرده‌اند، جرج بوش گویا عصبانی شده، و به قول معروف بعضی‌ها شنیده‌اند که، «شافتک» می‌زده! بله، داستان این «شافتک» طولانی است. در زمان‌های قدیم، تابستان‌ها جماعت در حیاط می‌خوابیدند، پشه‌بند می‌بستند، روی حوض‌ها تخت می‌‌زدند و شب‌هنگام بجای خوابیدن زیر باد کولر آبی و برقی، در نسیم خنک کوهساران، زیر باران فضلة گنجشک‌ها و کلاغ‌هائی که روی شاخة درختان قائم شده بودند، به خواب خوش فرو می‌رفتند. گویا در آن ایام حاج‌خانمی، با حاج‌آقا قرار می‌گذارد که اگر میل جنابت به دل حاجی افتاد، نیمه‌های شب وقتی همه خوابیده‌اند، یواشکی «شافتک» بزنند، تا حاج‌خانم هم به سرعت خودشان را برسانند به محل مأموریت! ولی حاج‌آقا اصلاً «شافتک» نمی‌زد! بعد از مدت‌ها حاج‌خانم دلش لک زده بود برای یک شافتک!‌ در نتیجه وقت و بی‌وقت هی می‌رفت سراغ حاج‌آقا و با لهجة شیرازی می‌پرسید: «شما بودید شافتک زدید؟!»

از شواهد برمی‌آید که، مدت‌های مدیدی است «رضا سیروس» هم هر روز تلفن می‌کند به کاخ‌سفید، و به زبان انگلیسی و لهجة «مازندرانی» می‌پرسد: «برار جان! دید یو شافل؟!» جرج بوش هم که اصلاً در باغ نیست، با لهجة کابوئی هی جواب می‌دهد: «نو!» آنقدر این مرد بیچاره تلفن کرد که خسته شد! آخر کار با خودش گفت، «گوربابای جرج بوش! خودم می‌روم جمهوری چک، با رادیو فردا مصاحبه می‌کنم!» کاملاً حق داشت، بابابزرگش هم همین کار را کرد! از بس سیدضیاء برای او ناز کرد، خدابیامرز عصبانی شد، کودتا کرد، و گفت، «من بنیانگذار ایران نوین هستم!» البته هر چه سعی کردیم نوار مصاحبة «رضاجان» را از رادیو فردا بارگیری کنیم، نشد! اینهم خودش حکایتی است از فناوری‌ها! مجبور شدیم به نوشته‌ای که تحت عنوان «متن مصاحبه» چاپ شده بود قناعت کنیم، که از قدیم گفته‌اند، «قناعت توانگر کند مرد را!»

پس از «مطالعة» متن، آناً به یاد صادق هدایت مرحوم افتادم! حتماً تعجب می‌کنید، ولی نباید تعجب کنید! هدایت آنقدر در طول عمر کوتاهش جماعت فریبکار و مزخرفگو را با واژه‌گان «شایسته» نواخته، که فکر می‌کنم تنها کسی است که می‌تواند جواب این رادیو فردا را درست و حسابی بدهد. رادیو فردا می‌نویسد:

«کنفرانس بين‌المللی دمکراسی و امنيت، [...] در پراگ [...] برگزار شد. ده‌ها تن از شخصيت‌ها [...] از جمله جورج بوش [...]، واسلاو هاول [...] خوزه ماريا آزنار [...] در اين کنفرانس شرکت کردند. يکی از شرکت کنندگان [...] شاهزاده رضا پهلوی بود.»

البته همانطور که می‌بینیم، از قضای روزگار رادیو فردا علاقة زیادی به نشان دادن چهره‌های «راست‌افراطی» در این گردهمائی دارد. گویا خوانندگان و شنوندگان این رادیو، نمی‌دانند این شخصیت‌های جهانی چه کسانی هستند! به طور مثال، «هاول»، که از برکت استبداد استالینیست‌ها، تبدیل به یک «شخصیت» ادبی و سیاسی شد ـ مثل دکتر سروش خودمان ـ در دوران ریاست جمهوری خود از مادلن البرایت، ‌ وزیر امور خارجة کلینتن که ارتش آدمکش آمریکا را به جان مردم بدبخت یوگسلاوی سابق انداخت، رسماً تقاضا کرد که نامزد انتخابات ریاست جمهوری چک بشود!‌ بله، به این می‌گویند یک «شخصیت» جهانی! البته مادلن البرایت که یک یهودی چک‌تبار است، اینکار را نکرد، ولی خوب می‌توانست بکند! «آزنار» را هم که خوب به یاد داریم، «شخصیت» بزرگی که کشور اسپانیا را به جنگ عراق کشاند و در هنگام رأی‌گیری آنقدر مردم به عکس‌هایش «تف» کرده بودند که تمام میدان‌های اسپانیا را آب دهان برداشت. از جرج بوش هم هیچ نمی‌گوئیم، تا چشم دشمنانش کور! ولی در کنار اینان، شاهزاده هم حضور دارند، این یکی را نمی‌توان زیر سبیل در کرد!

رضا پهلوی که 28 سال است در کنج خانه گرفتار آمده، با وجود اینکه این اواخر طرفدار خاتمی شده بود، در بیاناتی مبسوط می‌فرماید:

«مساله اين نيست که آيا جمهوری اسلامی توانائی پرتاب موشک به اروپا را دارد[...] مساله ماهيت نظام تماميت خواه جمهوری اسلامی است که [...] می‌خواهد خلافت جديد اسلامی در جهان برقرار سازد.»

البته ایشان کاملاً حق دارند. «پرتاب موشک» مسئله نیست! مسئله، «پرتاب ماهیت» است! همانطور که دیدیم، جرج بوش هم «موشک» پرتاب می‌کند، چه اهمیتی دارد؟‌ جرج بوش که «قصد خلافت جدید اسلامی در جهان» ندارد! ماهیت موشک‌اش «خوب» است، در نتیجه، به عنوان مثال، یک بار از دهان «شاهزاد» نمی‌شنویم که ملت همسایة ما ایرانیان، ملت عراق، بدون هیچ گناهی در این میانه یک میلیون زن و کودک کشته داده‌اند! برای کسی که ادعای سلطنت بر مهم‌ترین کشور خاورمیانه دارد، این «بی‌توجهی‌ها» چگونه تعبیر می‌شود؟ مهم نیست! «شاهزاده» در ادامه می‌فرمایند:

«[...] جهان آزاد اين موضوع را بر نمی‌تابد و در مقابل آن تعاملی نشان نخواهد داد.»

البته نمی‌گویند «چه موضوعی؟» باید مقصودشان همان « خلافت جديد اسلامی در جهان» باشد. واقعاً خدا را شکر که ایشان در «چک» حضور به هم رساندند، و نقطه نظرهای «جهان آزاد» را ـ مقصودشان باید همان قریة حومة واشنگتن باشد ـ به گوش ما ایرانیان رساندند. در غیر اینصورت، ممکن بود «جهان‌آزاد» را ما به صورتی نامناسب و ناشایست در ذهن خود ترسیم می‌کردیم. مثلاً زبانم لال، «جهان آزاد» را به صورت یک مجموعه شرکت‌های چپاولگر ترسیم می‌کردیم، که امثال صدام‌حسین، خمینی، ارتش آمریکا و ... را همه روزه به جان مردم می‌اندازند، تا جیب‌ صنایع تفنگ‌فروشان، خانوادة بوش و ملکة انگلستان را پر کنند! ‌ و چنین نگرش ناصوابی چقدر بد و نکوهیده است! اگر ایشان نبودند، ممکن بود ما اصلاً این ادعاهای «بی‌اساس» را، که به قول پدر محترم‌شان وابستگان به «ارتجاع سرخ»، به ما قبولانده‌اند «باور» می‌کردیم، و در مقابل سر و همسر آخر عمری سرشکسته هم می‌شدیم! آقا، «جهان آزاد» شوخی بردار نیست! «آزادی» است و سربلندی ملت‌ها. موشک هم اگر خوردند، چون «ماهیت‌اش» خوب است، جای موشک زود خوب می‌شود؛ آن‌ها که موشک خوردند، چشم‌شان کور، می‌خواستند سر راه حرکت گاری «جهان آزاد» ننشسته باشند، حال هم که نشسته‌اند، کاری نمی‌شود کرد. خسارات و تلفات، همانطور که خانم البرایت در مورد قتل‌عام مردم یوگسلاوی فرمودند، «جنبی» است! ولی سرنوشت «جهان آزاد»، در این میان حیاتی است!

می‌بینیم که «جهان آزاد» مبلغی بهتر از «شاهزاده» پیدا نمی‌کند! اصلاً این رادیو فردا آنقدر «شاهزاده»، «شاهزاده» کرد، که من به یاد «کینگ آرتور و دلاوران میزگرد» افتاده بودم. از موضوع دور نمی‌شویم بر می‌گردیم سر میز مستطیل! و هنوز سر میز ننشسته‌ایم که «شاهزاده» می‌فرمایند:

« بسياری از تحليلگران [...] قرن بيست و يکم [را]، قرن استقرار دمکراسی و پايان عمر رژيم‌های خودکامه و استبدادی [دیدند]، اما مداخله يا فشار برای استقرار دمکراسی، در همه جوامع به طور يکسان نتيجة مثبت ندارد.»


حال آن‌ها که داستان «نان قرض دادن» را از اول درست درک نمی‌کردند، خوب خواهند فهمید که «شاهزاده» مقصود واقعی‌شان چیست! همانطور که گفته‌اند «مداخله» و «فشار»، به طور «یکسان نتیجة مثبت» ندارد! ولی اینکه، «نتیجة مثبت» چیست، کسی حرفی نمی‌زند! ولی «مداخله» و «فشار» باید همان باشد که جرج بوش در عراق انجام می‌دهد؛ از یک طرف «فشار» می‌آورد، و از طرف دیگر شرکت‌ها را هم به «مداخله» انداخته، تا امر مقدس «چپاول» صورت پذیرد. خوب، این مسئله که حل شد! اگر «شاهزاده» در این میان «نتیجة مثبت» را نمی‌بینند، تقصیر «فشار»، «مداخله» و حتی جرج بوش نیست! بهتر است از همان عینک‌های «گربه‌ای» باباجان به چشم بزنند، تا شرایط منطقه را درست «نگاه» کنند. ولی در ادامه، قبل از اینکه «شاهزاده» عینک‌شان را بگذارند، می‌فرمایند:

«[در] توانائی ويژة مردم ايران برای تغيير نظام‌های سياسی کشور [...] زمينة اينکار، اهرم‌هائی از جمله نهادهای جامعه مدنی است.»


به! به! انگار خود خاتمی است که حرف می‌زند، گفتم که «شاهزاده» طرفدار خاتمی است! دیدید؟ «جامعة» مدنی! ولی مثل اینکه یادشان رفته چه کسانی باباجان را از کشور بیرون انداختند: سلف‌خرهای میدان بارفروشان، چاقوکش‌های بازار، آخوندهای قم و کاشان، و خصوصاً «ساواک» که بابای همین جرج بوش مدتی ریاست عالیه‌اش را بر عهده داشت! رادیو فردا می‌باید از ایشان می‌پرسید که نظرشان را در مورد، «توانائی ویژة استعمار برای رژیم‌سازی در ایران» می‌فرمودند! مثلاً‌ 28 مردادماه 1332، یا 6 بهمن و انقلاب سفید، یا 22 بهمن و کودتای هویزر؛ ولی خوب، آنوقت جوابش «نهاد‌های جامعة مدنی» نبود، «نهادهای جامعة زدنی» می‌شد! ولی «شاهزاده» همین الان که عینک‌شان را گذاشتند، یک حرف بسیار جالبی زدند:

«با اشاره به جنبش‌هائی از جمله جنبش مشروطيت گفت، در يک مقطع زمانی خاص، ايران به نحوی الگوی دمکراسی بود.»


دیدید چه شد؟ ما در یک مقطع زمانی خاص، به «نحوی» الگوی دمکراسی بودیم و خودمان نمی‌دانستیم، مسئله همین به «نحوی» است، که اهمیت پیدا می‌کند! حتماً مقصودشان پیش از کودتای «پاپابزرگ» بوده! اصلاً بنده فکر می‌کنم که می‌باید اظهارات ایشان را «کامل» کنیم، و صریحاً بگوئیم که، «ایران نه تنها در یک مقطع خاص که از سال‌های دراز الگوی دمکراسی است.» شما در کدام مملکت دنیا، می‌توانید یک آدم در حد «میرپنج» پیدا کنید، که از توی طویلة فرمانفرما یک‌شبه بشود پادشاه کشور ایران؟ آنهم با پول مردم! اگر این «آزادی» نیست، پس چیست، اسارت است؟ این آمریکائی‌ها مرتب می‌آیند و تبلیغات به راه می‌اندازند که در کشورشان امکانات فلان و بهمان دارند، در هیچ کشور دنیا، امکاناتی که در ایران وجود دارد نمی‌توان پیدا کرد. چرا که، همین‌کار را هم نیم قرن بعد با یک دیوانه‌ای به اسم خمینی کردند؛ آن یکی شد «کوروش‌کبیر»، این یکی هم شد «امام زمان»! گوش کنید! این‌ها، همه «امکانات» است! ولی «شاهزاده» ول کن نیستند، «دستمال‌ابریشمی» پسر فروغی را مرتب بیرون می‌کشند، و مورد «استفاده» قرار می‌دهند، فریاد جرج بوش دیگر در آمده، حتی در مورد تغییر رژیم ایران با استفاده از قدرت قهری خارجی، «شاهزاده» می‌فرمایند:

«اگر نظامی که روی کار می‌آيد، بر اساس خواست مردم باشد، مشروعيت لازم را کسب می‌کند.»

گفتم طرفدار خاتمی هستند! مقصود این است که، «حمله کنید، بمباران کنید، پدر مردم را در بیاورید، نگران نباشید! مشروعیت‌اش با ما!» البته ایشان درس «مشروعیت» را به طور کلی از «پدر» و «پدربزرگ» یاد گرفته‌اند. در نتیجه نیازی به بحث و گفتگو نداریم! همانقدر که زندانیان قصر را «دکتر»، به صورت مشروع «آمپول‌هوا» می‌زد، و همانطور که ناخن‌های مردم را توی زندان اوین باباجان می‌کشیدند، و برای اقرار گرفتن از مخالفان سیاسی، آن‌ها را زنده ‌زنده در گور می‌انداختند، ایشان هم امروز برایمان «مشروعیت» فراهم خواهند آورد. اصلاً چه کسی گفته که «میرپنج» در زندان قصر دهان بزرگمرد ادبیات ایران، فرخی یزدی را، با جوال‌دوز دوخت؟ این‌ها همه شایعه‌ است! فرخی خودش دهانش را دوخت تا آبروی «میرپنج» را ببرد! تا با «مقدسات» یک ملت بازی کند! یادمان نرفته که چند ماه پیش از 22 بهمن، مجری برنامة تلویزیونی، همین «شاهزاده» را یکی از «مقدسات» ملت ایران معرفی می‌کرد!‌

البته ایشان در مورد حقوق بشر و این «حرف‌ها» هم در همین «مصاحبه» بیاناتی دارند، ولی همانطور که می‌توان حدس زد، بیشتر جهت «دکوراسیون» سخنرانی است، «قصد بدی» در کار نخواهد بود؛ ساواکی‌ها می‌توانند مطمئن باشند که در صورت «موفقیت» شاهزاده، مسیر عکس 22 بهمن را طی‌ می‌کنند: ریش‌هایشان را می‌تراشند، دمپائی‌های پلاستیکی را با چکمه‌ عوض می‌کنند، جای مهر لعنتی را هم از روی پیشانی‌ صاحب ‌مرده‌اشان بر می‌دارند، و می‌توانند همچنان به فعالیت‌های «انسان‌ساز» خود ادامه دهند. البته در مورد کشته شدن میرزادة عشقی هم افرادی شایعاتی بر سر زبان‌ها انداخته‌اند که، زبانم لال میرپنج او را کشت! ولی ما اصلاً‌ قبول نمی‌کنیم، و از آنجا که حسن ختام کلام یکی از «اصول دمکراسی» است، با یاد همین عشقی، این وبلاگ را خاتمه می‌دهیم که در وصف پدربزرگ «شاهزاده» می‌گوید:

پدر ملت ایران اگر این بی‌پدر است
به چنین ملت و گور پدرش باید رید!



۳/۱۶/۱۳۸۶

هفت کوتوله و یک موشک!


ملاقات سالانة سران کشورهای صنعتی، که امروز عنوان نشست سران «ژ8» به خود گرفته، امروز در شهر «هایلیگندام» در کشور آلمان فدرال آغاز به کار کرد. نشست سران کشورهای صنعتی جهان که «ایده‌ای» اروپائی عنوان می‌شود، گویا در سال 1975 از طرف فرانسه و آلمان پیشنهاد شده بود، و نخستین نشستی که در آن عملاً 7 کشور صنعتی حضور به هم رساندند، در سال 1976 در کشور پورتوریکو صورت گرفت. این در حالی است که برخی منابع سعی دارند نشست سران 7 کشور صنعتی را در مقام پاسخی به بحران نفت، پس از افزایش بهای آن در سال 1973، ارزیابی کنند، در هر حال، آنچه امروز به صراحت می‌دانیم این است که، شرکت کنندگان در این نشست سالانه، پس از فروپاشی امپراتوری شوروی، از سال 1994 ملاقات‌هائی با سران روسیه به صورت جداگانه برگزار می‌کرده‌اند، و از سال 1996، با شرکت رسمی رئیس جمهور وقت روسیه، بوریس یلستین، به تدریج عنوان این نشست به کنفرانس سران «ژ8» تبدیل شد، و در کنار دولت‌هائی که رسماً عضو باشگاه «ژ7» بودند، یعنی ایالات متحد، کانادا، انگلستان، فرانسه، آلمان فدرال، ژاپن و ایتالیا، به تدریج کشور روسیه نیز تبدیل به عضوی رسمی شد. ولی، از زمانی که روسیه به این نشست پای گذاشت، روابط دولت‌ها در بطن این کنفرانس دستخوش تحولات شدیدی شده؛ الزامات «جنگ سرد»، این کنفرانس را پیش از ورود روسیه، عملاً تبدیل به نوعی گردهمائی «تفریحی» کرده بود. بحث‌های شیرین و غالباً دلپذیر بر محور افزایش و کاهش مالیات «احتمالی»‌ تولیدات نفتی، بهرة پول و غیره، در ملاقات‌های «ژ7» اساس و پایة مراودات شده بود! بحث‌هائی که عملاً هیچگونه تعهدی نیز، نه در زمینة سیاست خارجی و نه داخلی، برای سخنرانان به همراه نمی‌آورد!‌ در عمل کنفرانس‌های «ژ7» تبدیل به میعادی شده بود، که در آن بطری‌های گران‌بها و کمیاب شراب‌های فرانسوی یکی پس از دیگری «خالی» می‌شد، و هر کدام را، رهبران این کشورها، چندین هزار دلار به پای مالیات‌دهندگان محترم کشورهای صنعتی منظور می‌داشتند!

ولی از آنجا که هر بحرانی نیازمند سنگ آغازین است، بحران در بطن این کنفرانس نیز در ماه ژانویة سال 1979، از جزایر گوادالوپ آغاز شد. در این سال کشور‌های فرانسه، آلمان، انگلستان و ایالات متحد، دیداری «محدود» شده به 4 عضو را، به بهانة استقرار موشک‌های «اس‌اس 20» روسی در اروپا، به صورتی اضطراری فراهم آوردند! البته ما ایرانیان به صراحت می‌دانیم که این دیدار به اصطلاح «اضطراری»، در واقع جهت دستیابی به توافقی همه‌جانبه در مورد سقوط سلطنت در ایران و راهیابی طالبان شیعی‌مسلک به قدرت سیاسی در کشورمان بود. ولی از این زمان به بعد، کشورهای ژاپن، ایتالیا و کانادا که از حضور در تصمیمات گوادالوپ «محروم» مانده بودند، تلاش بسیاری به خرج دادند تا در کنار خنده و تفریح‌‌های رایج، و قول و قرارهای مالیاتی و غیره، که طی مذاکرات نشست «ژ7» صورت می‌گرفت، قدرت‌های نظامی جهان را همزمان دعوت به گفتگوئی فراگیرتر در مورد مسائل استراتژیک، طی این مذاکرات کنند. در اینکه این تلاش‌ها به اهداف خود دست یافت یا خیر، نمی‌توان اظهار نظر مستقیمی ارائه داد، ولی می‌توان گفت که امروز، به دلیل حضور یک قدرت جهانی، قدرتی که دیگر دستیار و شاگرد دکان سرمایه‌داری آمریکا به شمار نمی‌آید: دولت روسیه، سیر تحولات جهانی، به این مهم عملاً جامة عمل پوشاند!

ولی نشست «ژ8»، امسال در فضائی کاملاً استثنائی برگزار می‌شود. شاید بهتر باشد مسائل کم اهمیت‌تر را نخست مطرح کنیم، تا به تدریج به زوایای پر اهمیت بپردازیم. در درجة نخست می‌باید از کشور ایتالیا سخن به میان آورد، از کشوری سخن بگوئیم که پس از افتضاحات برلوسکونی، در مقام نخست وزیر، و به دلیل حمایت بی‌قید و شرط از ماجراجوئی ایالات متحد در عراق، حتی پس از سقوط وی از قدرت، عملاً مدت‌هاست در صحنة بین‌الملل «غایب» اصلی است! رأی‌دهندگان ایتالیائی، پس از فروپاشی استراتژی برلوسکونی، بار دیگر گویا رومانو پرودی، سیاست‌باز کارکشته و همه فن حریف خود را به میدان صدرات عظمی اعزام کرده‌اند، ولی در شرایط فعلی امثال «پرودی» هم نخواهند توانست مواضع کشور «آسمان‌ آبی» را، در روابط بین‌المللی به ارزش گذارند. در واقع، حتی پیش از اعلام خبر «پیروزی» پرودی، رادیو مسکو در عملی غیرمتعارف وی را «نخست‌وزیر» ایتالیا اعلام کرده بود، و شاهد بودیم که «اعتراضات» برلوسکونی به شمارش آراء از طرف مقامات عالی قضائی کشور به سرعت «مسکوت» ماند! حاکمیت ایتالیا که در دوران جرج بوش، خواب حضور مستقیم در کنار راست‌افراطی ایالات متحد را بر سر چاه‌های نفت عراق می‌دید، به دلیل چرخش‌های تعیین کنندة سیاست‌های جهانی، نه تنها از بت عیار خود ـ جرج بوش ـ جدا افتاد، که مجبور شد حضور پرودی ـ یک چپ‌نما ـ را در شرایطی هضم کند که وی عملاً از هر گونه سیاستگذاری در سطح جهانی نیز ناتوان است! این ایتالیا معلوم نیست در نشست «ژ8» چه نقشی بر عهده خواهد گرفت، ولی یک اصل را نمی‌توان نادیده داشت: به دلیل موضع‌گیری پرخاشجویانة مسکو طی انتخابات اخیر در ایتالیا، این کشور دیگر نمی‌تواند به نقش خود تحت عنوان همکار بی‌قید و شرط ایالات متحد ـ نقشی که سال‌های سال ایفا می‌کرد ـ ادامه دهد! ایتالیا اینک وارد یک بحران تعیین کننده شده، بحرانی که می‌باید موضع آتی این کشور را در ارتباط مستقیم و همزمان با مسکو و واشنگتن، خارج از دیواره‌های امنیتی جنگ سرد، از نو «تعریف» کند!

ولی از قضای روزگار، ایتالیا تنها «غایب» در این نشست نخواهد بود. رئیس جمهور جدید فرانسه، نیکولا سرکوزی نیز در شرایطی قدرت را به دست گرفت که عملاً مشکل می‌توان پایه‌های حاکمیت وی را در فرانسه مشخص نمود. در کابینه‌ای که سرکوزی با عجلة فراوان، و در واقع خارج از روند سیاسی رایج در کشور، بر سر کار آورده، شاهد حضور عناصری از طیف‌های مختلف، و حتی متخالف سیاسی هستیم. اگر به طور مثال می‌توان در کشور اسرائیل، تحت عنوان هیئت دولت شرایط «فوق‌العاده»، دست هر فردی را گرفته و به درون دالان‌های قدرت کشاند، بر کشور فرانسه به عنوان یکی از اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل، و یک قدرت هسته‌ای جهانی، نمی‌توان با این ترفندها حاکمیت «اعمال» کرد. اگر «بحران» سیاسی در بطن جامعة فرانسه تا به این حد اوج گرفته، می‌توان مطمئن بود که عواقب و بازتاب‌های وسیع‌تر سیاسی، نه صرفاً برای فرانسه و فرانسویان، که برای تمامی کشورهای سرمایه‌داری غربی به همراه خواهد آورد. برخورد ژاک شیراک، رئیس جمهور سابق فرانسه، با بحران عراق و تقابل دو قدرت جهانی روسیه و ایالات متحد، به نحوی برنامه‌ریزی شده بود که برای فرانسه نقشی ظاهراً «خردمندانه» پیش‌بینی کند! ولی از ظواهر پیداست که ایفای این «نقش» دیگر امکانپذیر نخواهد بود؛ اینکه سرکوزی چه مسیری در روابط سیاسی در پیش خواهد گرفت، به احتمال زیاد نه امروز، که پس از ماه‌ها رایزنی‌ با بازیگران صحنة سیاست جهانی مشخص خواهد شد؛ امروز نیکولا سرکوزی فقط یک تماشاچی است! از طرف دیگر، تکلیف سیاست داخلی سرکوزی نیز تا معلوم شدن نتایج انتخابات آیندة مجلس قانونگذاری در فرانسه، عملاً نامعلوم است.

حال که سخن از «غایبان» بسیار گفتیم، می‌باید از غایب اصلی، حاکمیت انگلستان نیز حرفی به میان آوریم؛ گوردون براون، نخست وزیری که جانشین بلر شده، یکی از پیروان وی به شمار می‌رود، ولی اگر براون جانشین بلر شد، برای آن نبوده که پای جای پای او بگذارد؛ در غیر اینصورت دلیلی برای کناره‌گیری بلر وجود نداشت! حاکمیت انگلستان در شرایطی پای به نشست گروه «ژ8» می‌گذارد که نه شخص بلر از موضع محکمی برخوردار است، و نه میراث‌خواران او، گوردون براون و دیگران، هنوز جای پای خود را در روابط بین‌المللی باز کرده‌اند! به علاوه، دولت انگلستان عملاً درگیر جنگی خونین در عراق شده، که نه می‌تواند در آیندة نزدیک در آن به «پیروزی» برسد، و نه شرایط داخلی اجازه می‌دهد که به اشغال نظامی عراق تحت عنوان «حمایت از دمکراسی» بیش از این ادامه دهد! سخنان اخیر ملکة انگلستان، در مخالفت با حضور بیش از حد ارتش «امپراتوری» در خارج از خاک کشور، عملاً هشداری به جنگ‌طلبان «حزب‌کارگر» بود. چنین دولتی در شرایط فعلی مسلماً بیشتر از آنچه حرفی برای گفتن با طرف‌های قدرتمند جهانی داشته باشد، گوشی برای شنیدن خواهد داشت.

در این میان با حذف کشور کانادا و ژاپن از فهرست این بررسی ـ ایندو کشور از هیچگونه موضع سیاسی در «ژ8» نمی‌توانند برخوردار شوند ـ مسئله به سه کشور آلمان فدرال، روسیه و ایالات متحد محدود خواهد ماند، ولی در همین سه مورد هم می‌توان صریحاً اظهار داشت که هیچکدام از این سه کشور در شرایط مناسبی پای به این کنفرانس نخواهند گذاشت. جرج بوش در بدترین شرایط دوران حکومت خود دست و پا می‌زند. آمار حمایت از دولت بوش آنقدر در آمریکا ضعیف شده که برخی سازمان‌ها ترجیح می‌دهند آمارهای تهیه شده را «رسماً» اعلام نکنند. در روزهای اخیر، افزایش غیرمنتظرة مالیات مسکن، و خصوصاً افزایش بی‌سابقة بهای بنزین، در میان یانکی‌ها، آنان را که همیشه سعی دارند برخوردی «غیرسیاسی» با مسائل کشور داشته باشند هم به شدت سیاسی و انتقادی کرده. آمریکائی جماعت می‌باید امروز این واقعیت را بپذیرد که دولت بوش، نه تنها برای بحران عراق هیچگونه «نسخة» سحرآمیزی از آستین بیرون نخواهد کشید، که حتی در برابر بحران‌های اقتصادی و مالی کشور نیز ملت آمریکا عملاً تنها مانده. علیرغم افزایش بی‌سابقة ارزش اوراق بهادار در بازار بورس نیویورک ـ بیش از 22 درصد طی سال گذشته ـ کمر آمریکائی‌ متوسط عملاً در زیر فشار هزینة زندگی خرد شده. از طرف دیگر، حزب دمکرات از زبان یکی از کاندیداهای «خوشبخت» خود، خانم هیلاری کلینتن، رسماً اعلام کرده که بحران ایران، عراق و ... می‌باید طی ماه‌هائی که از حکومت جرج بوش باقی مانده «حل و فصل» شود! این سخنان فقط می‌تواند به این معنا باشد که اگر در مورد این بحران‌ها پیشرفتی عملی حاصل نشود، مسئولیت به سرانجام رساندن آن‌ها را دمکرات‌ها طی انتخابات آینده قبول نخواهند کرد. این بحران عملاً ساختار سیاسی در کشور آمریکا را مورد تهدید جدی قرار داده، و سنگینی آن بر فضای مذاکرات «ژ8» مسلماً احساس خواهد شد.

از طرف دیگر، دولت آلمان فدرال، به ریاست آنجلا مرکل وابستگی‌های دیگری جز اتحادیه اروپا نیز در چنته دارد. آنجلا مرکل سخنگوی آخرین دولت آلمان شرقی بوده، و مسلماً در تعلقات وی به بنیادهای «حزب» نمی‌توان تردیدی داشت. اینکه مرکل تا چه قادر است، و یا مایل است بر روند فروپاشی‌ها در خیمة اروپای غربی ترمز گذارد، مسئله‌ای است که می‌باید در عمل مشاهده کرد. در حال حاضر وی در مورد گازهای گلخانه‌ای سخت گریبان جرج بوش را گرفته، و موضع وی را به این ترتیب، در کنفرانس اخیر بسیار تضعیف کرده است. ولی کلنل پوتین را نیز نمی‌باید در این میان فراموش کنیم. روسیه پس از تحمل فروپاشی‌های سیاسی، مالی و اقتصادی در حال سر بلند کردن از بستر نقاهت است، ولی از مرحلة نقاهت تا دستیابی به یک حضور پرمعنا در معادلات سیاسی جهانی راه درازی است. همانطور که شاهدیم، روسیه هنوز جهت تفهیم این امر، که در برخورد با مسائل جهانی حاضر به قبول تفوق بی‌قید و شرط آمریکا نیست، خود را در هر موضع راهبردی مجبور به اتخاذ گفتمان «جنگ‌سرد» می‌بیند! با علم به این اصل کلی که، این گفتمان، همانطور که در اوج جنگ سرد نیز شاهد بودیم، در عمل از محدودیت‌های بسیاری برخوردار خواهد بود.

همانطور که می‌بینیم تمامی شرکت‌کنندگان در اجلاس اخیر در شرایط بدی قرار گرفته‌اند، هر چند که شرایط برخی، به مراتب از دیگران وخیم‌تر می‌نماید. ولی نمی‌باید در ارزیابی نتایج این کنفرانس عجله و شتابی به خرج داد. چرا که معمولاً، طی تاریخ بشر، بحران‌های تند و تاریخ‌ساز زمانی آغاز ‌شده‌اند که بسیاری از بازیگران صحنة سیاست جهانی، اگر نگوئیم همگی آنان، خود را در شرایطی نه چندان اطمینان بخش می‌دیده‌اند. این کنفرانس، طی چند ماهی که از وانفسای حکومت نئوکان‌ها باقی مانده، شاید بتواند به یکی از پربارترین رخدادهای سیاسی در سال‌های اخیر تبدیل شود.



نفرینیان!


سال‌ها پس از اشغال نظامی کشور عراق، شاهدیم مشکلاتی که این اشغال «غیرقانونی» و غیرقابل توجیه، اگر نگوئیم غیرانسانی، عملاً ایجاد کرده، نه تنها رو به کاهش ندارد، که در حال گسترش است. مسلماً تحلیل فراگیر این معضلات کار را به درازا خواهد کشاند، ولی در این وبلاگ می‌توان بر یک نکتة اساسی تکیه کرد، و آنرا در قالب یک سئوال مطرح نمود: اهداف «واقعی» ایالات متحد از اشغال کشور عراق چه بود؟ این سئوال از این نظر قابل طرح است که برخلاف ادعاهای نظامیان آمریکائی، طی سال‌های متمادی که از اشغال عراق می‌گذرد، دولت‌های دست‌نشاندة ارتش آمریکا در راه استقرار دمکراسی هیچگونه اقدامی صورت نداده‌اند. احزاب و گروه‌های سیاسی، اتحادیه‌ها و جمعیت‌های صنفی، کارگری، دانشجوئی و ... که می‌توانند در این میان، در راه اجرای یک سیاست مردم‌سالارانه، نقشی بسیار سرنوشت‌ساز بازی کنند، عملاً هیچگونه حضوری در صحنة سیاست کشور عراق ندارند. می‌باید قبول کرد که اهداف ارتش اشغالگر از اعزام ده‌ها هزار تفنگچی به کشور عراق، آن نیست که در برابر دوربین‌ها از دهان «سیاست‌بازها» اعلام می‌شود! در این زمینه‌ می‌باید هم بر سرنوشت سیاسی کشور عراق نظر داشته باشیم، و هم برنامه‌های سیاسی «اعلام‌ نشده» در مورد افغانستان را از نظر بگذرانیم، چرا که ایالات متحد و همدستان آشکار و پنهانش در این «پیک‌نیک» خونین، ایندو اشغال نظامی را تقریباً همزمان صورت دادند، و در نتیجه می‌توان چنین استنباط کرد که در ایندو عملیات نظامی بسیار گسترده، در چارچوب منافع کشورهای سرمایه‌داری غربی، اهدافی مشترک دیده‌اند.

این نکته را نمی‌باید فراموش کرد که، ‌ ایالات متحد از دیرباز چشم به خاک عراق، موضع استراتژیک این کشور، و منابع نفتی آن داشته. با یک بررسی اجمالی در مورد ساختار قدرت سیاسی در عراق، می‌توان به صراحت دید که به قدرت رسیدن حزب بعث، از نظر ایالات متحد، در آنروزها آنقدرها خوش‌آیند تلقی نمی‌شد. ایالات متحد مجبور شد که حضور بعثی‌ها را در عراق و سوریه، علیرغم تضاد اینان با گسترش منافع غرب در منطقة خلیج فارس و خاورمیانه بپذیرد. ولی همزمان، سعی تمام کرد که، از آنچه می‌توان «بحران سازی» بعثی‌ها در منطقه نام برد، حداکثر استفاده را در راستای منافع نظامی، استراتژیک و حتی قیمت‌‌سازی‌های نفتی بنماید! تثبیت حاکمیت بعثی‌ها در عراق، که از نظر سیاسی این منطقه را به اتحادجماهیر شوروی سابق نزدیک می‌کرد، همانطور که طی دوران حکومت پهلوی دوم در ایران شاهد بودیم، زمینه ساز یک مسابقة تسلیحاتی استعماری در منطقه شد. این مسابقة «هولناک» که هدف اصلی آن به نابودی کشاندن بنیة اقتصادی کشورهای ایران و عراق بود، پس از بحران نفت در سال 1973، و افزایش بی‌سابقة قیمت نفت خام ـ افزایشی که بیشتر تحت اوامر شرکت‌های نفتی آمریکا در آلاسکا صورت گرفت، تا «الهامات» پهلوی دوم ـ قادر بود قسمت اعظم بودجه‌های کشورهای ایران و عراق را همه ساله ببلعد. در واقع، با افزایش قیمت نفت پس از سال 1973، غرب به این صرافت افتاد که می‌باید جهت بازگرداندن درآمدهای نفتی ایران به بازارهای کشورهای غربی، همین مسابقة تسلیحاتی را هر چه بیشتر امتداد دهد. ایران و عراق در راستای سیاست‌هائی اینچنین «احمقانه» و «استعماری»، هر کدام به تدریج تبدیل به انبار اسقاطی‌های ارتش‌های ناتو و پیمان ورشو شدند.

هر چند برخوردهای پراکندة نظامی، طی این ‌سال‌ها میان دولت بعث و حکومت سلطنتی ایران در برخی مقاطع صورت گرفت، این مسابقة تسلیحاتی، به دلیل شرایط ویژة منطقه، از مرحلة «فروش» جنگ‌افزار پای فراتر نگذاشت. ولی در کمال تأسف شاهدیم که حضور پررنگ مسکو در کابل، که بعدها در قالب حملة نظامی شوروی سابق به افغانستان خود را به نمایش گذارد، حمله‌ای که امروز به صراحت می‌دانیم به دلیل تحریکات گروه «برژینسکی»، مشاور امنیت ملی در دولت کارتر صورت گرفت، به تولد مسائل نوینی در منطقه انجامید: سقوط علی‌بوتو از طریق یک کودتای نظامی در پاکستان، به قدرت رسیدن طالبان شیعی مسلک در قالب یک به اصطلاح «انقلاب» مردمی در ایران، کودتای افسران ارتش ترکیه و سقوط دولت غیرنظامی در آنکارا! و همة این مسائل عملاً با حذف کادرهای بالای حزب بعث در عراق و حاکمیت مطلق یک دیوانة قدرت در بغداد، به نام صدام‌حسین، همزمان شد.

اینچنین بود که منطقه از مرحلة «تسلیح صلح‌آمیز» کشورها، بر اساس اصل چپاول بودجة دولت‌ها از طریق فروش «ادوات بی‌مصرف نظامی»، پای به میدان برخوردهای خونین و گستردة ارتش‌ها گذاشت. این مرحله از جنگ‌های خونین میان ارتش‌ها، شامل سرزمین‌های ایران، عراق و افغانستان شد؛ ترکیه و پاکستان در مقام کشورهای پشت جبهه وارد این درگیری شدند! ترکیه جهت ارائة خدمات از جانب ارتش‌های غربی به «انقلاب» ایران، و پاکستان جهت پشتیبانی از پدیده‌ای که بعدها مجاهدین افغان لقب گرفت، هر چند نهایت امر نام طالبان و القاعده بر خود گذاشت. در پشت صحنة این کمک‌های «لوژیستیک»، به صراحت می‌توان دست‌ سازمان سیا را در ارائة کمک به حکومت شیعی ایران، و حکومت ژنرال ضیاءالحق، مشاهده کرد؛ این «همیاری‌ها» از دیرباز با بهره‌برداری از دلارهای نفتی شیخک‌های عربستان، کویت و امارات توأم بود. ولی همانطور که در بالا عنوان کردیم، اگر «تسلیح صلح‌آمیز» به جنگ خونین تبدیل شد، تنها دلیل آن می‌تواند «اقتصادی» باشد، به عبارت دیگر، دولت‌هائی که منطقه را طی سال‌ها اینچنین چپاول می‌کردند ـ غرب و شوروی ـ هر کدام به این صرافت افتاده بودند که می‌باید از «گنجینه‌های» منطقه سهم بیشتری داشته باشند! از همین رو بعد از تهدیدهای سنگین مسکو بر علیة دولت‌های خلیج‌فارس شاهدیم که همین دولت‌ها به سرعت جهت حمایت از صدام حسین دست‌و‌دلبازی از خود نشان می‌دهند! در واقع، «برنامه» بر اساس چپاول تنظیم شده بود، و نهایت امر، این چپاول ابعادی کاملاً مسخره و مضحک به خود گرفت: از یک سو دلارهای نفتی کشورهای عربی هزینة آماده‌سازی «مجاهدین مسلمان» جهت جنگ با ارتش شوروی در افغانستان می‌شد، و از سوی دیگر قسمت‌های عمده‌ای از همین دلارها، به دلیل تهدیدات مستقیم صدام حسین از کیسة شیخک‌های عرب به بغداد منتقل می‌شد تا از طریق خرید جنگ‌افزار به خزانة اتحادشوروی سرازیر شود!

در بطن این «تئاتر» خونین و ضدانسانی بود که، دولت آمریکا جهت «توجیه» مواضع چپاولگرانه‌ای که واشنگتن و مسکو نهایت امر خارج از هر گونه ملاحظات استراتژیک، سیاسی و عقیدتی اتخاذ کرده بودند، تلاش کرد که به زعم خود، حداقل موضع واشنگتن را با توسل به ابداعی حتی مسخره‌تر از این «سیاست» شترگاوپلنگ، از نو «تعریف» کند: ایدة «مهار دو جانبه»! این «ایده»، همانطور که می‌دانیم جهت توجیه مواضع واشنگتن در منطقه، به صورتی پیگیر از طرف نانخورهای امپریالیسم آمریکا مرتب در بوق و کرنا گذاشته می‌شود؛ همین دو روز پیش، ابراهیم یزدی، یکی از عوامل شناخته شدة آمریکا جهت استقرار حکومت طالبان شیعی در ایران، در مصاحبه‌ای که در یک روزی‌نامة حکومت اسلامی بر شبکة اینترنت به چاپ رسیده، چنین عنوان می‌کند:

«همانطور که مي‌دانيد آمريکائي‌ها سياست مهار دو جانبه را در مورد ايران و عراق دنبال مي‌کردند. يعني ترجيح مي‌دادند نه عراق در جنگ پيروز شود و نه ايران، و فلسفه‌شان هم اين بود که تضعیف هر دو به نفع آمريکاست.»

مسلماً آمریکا نمی‌توانسته طرفدار چنین «ایده‌ای» باشد، و ابراهیم یزدی اگر صریحاً عنوان می‌کند که «تضعیف» دولت اسلامی «هدف» آمریکا بوده، صرفاً‌ در صدد رد گم کردن است! حکومت اسلامی را در 22 بهمن، ارتش آمریکائی پهلوی دوم، و ساواک او، جهت استقرار درازمدت منافع آمریکا در منطقه، بر مردم ایران تحمیل کردند. از طرف دیگر، در اوج جنگ سرد، استقرار یک حکومت مذهبی و «کمونیست‌ستیز» در یک هزار و پانصد کیلومتر مرزهای آبی و خاکی امپراتوری ابرقدرت کمونیست شوروی، به هیچ عنوان نمی‌تواند «تصادفی» و از روی خواست حضرت «بقیه‌الله» صورت گیرد؛ این برنامه با حمایت همه ‌جانبة آمریکا عملی شد. حتی اگر گروه‌های به اصطلاح چپ، هنوز دست از حمایت از مواضع «ضدامپریالیستی» امام زمان بر نداشته باشند، «حقنه» کردن این مواضع حکومت اسلامی، به مردم ایران، یک «شوخی» بی‌شرمانه است!‌ ولی از آنجا که هدف «سیاست‌بازی‌های» آمریکائی و اروپائی چپاول اموال ملت‌های تحت استیلا است، زمانی که تحرکات قدرت‌های مخالف زمینة این چپاول را تغییر می‌دهد، جهت تأمین آن و امتداد دادن به آن، پایه‌های عقیدتی و ایدئولوژیک نقش خود را کاملاً از دست خواهند داد! نمی‌باید فراموش کنیم که، «محافل غربی»، همان‌هائی هستند که هیتلر، موسولینی و نازی‌ها را جهت سرکوب نهضت‌های سوسیالیستی در اروپای دهة 1930 مورد حمایت همه جانبه و همه روزه قرار می‌دادند!

ولی این تصویر «جالب» و دوست‌داشتنی ـ عراق صدامی و ایران اسلامی ـ تصویری که پس از «صلح آمریکائی» میان حاکمان ایندو کشور «کامل» شده بود، و عملاً ایران و عراق را دوباره، در شرایط پیش از آغاز جنگ ـ شرایط خرید وسیع تسلیحات و صلح‌مسلح ـ قرار می‌داد، با سقوط امپراتوری شوروی کاملاً مخدوش شد! بحران سیاسی در مسکو، که نتیجة فروپاشی تدریجی اتحاد شوروی بود، دست عراق را در معادلات منطقه هر چه بیشتر باز می‌گذاشت! کشور روسیه، به عنوان میراث‌خوار اتحاد شوروی، دیگر قادر نبود آنطور که باید و شاید، فعالیت‌های عراق را در چارچوب منافع قدرت‌های بزرگ، تحت نظارت قرار دهد. «این» عراق ـ تأکیدی که الکساندر آدلر، سخنگوی محافل آمریکائی در فرانسه، پیوسته در مصاحبه‌هایش عنوان می‌کند ـ در چارچوب منافع آمریکا در منطقه «مشکل‌آفرین» شد، ولی علیرغم مشکلات کرملین، همانطور که دیدیم، طی نخستین جنگ خلیج فارس، شوروی از فروپاشاندن عراق جلوگیری کرد؛ آمریکا با دست‌خالی سربازان‌اش را بازگرداند. ولی غرب، طی سال‌های دراز عراق را تحت عناوین مختلف در زنجیر نگاه می‌داشت: عدم احترام به حقوق بشر، امکان حملة نظامی به همسایگان، برنامه‌های نظامی و اتمی، و ... همگی جهت تحمیل محاصرة اقتصادی، قسمتی از «بهانه‌های» محافلی شد که خود رأساً در چارچوب منفعت پرستی و حتی فعالیت‌هائی غیرقانونی، همین عراق را سال‌های سال مسلح کرده بودند!

آمریکا، در چارچوب منافع درازمدت خود در منطقه، می‌بایست روزی مسئلة «این» عراق و «این» افغانستان را، حل و فصل می‌کرد، چرا که دیگر نمی‌توانست چون روزهای خوش گذشته، بر همکاری‌های میان شرق و غرب تکیه داشته باشد! اینجاست که می‌بینیم، مسئلة عراق تا چه اندازه در دالان‌های سیاست‌گذاری بین‌المللی، به مسائل افغانستان گره خورده، و معضلات هر دو کشور تا چه اندازه به ایران مربوط می‌شود. همانطور که بالاتر عنوان کردیم، جبهه‌ای که در منطقه گشوده شد، از نخستین مراحل، شامل کشورهای ایران، افغانستان و عراق بوده! و امروز نیز بحران‌های عراق و افغانستان را نمی‌توان بدون زمینه‌های ایرانی آن مورد بررسی قرار داد. دلیل اینکه امروز شاهد پرخاشگری‌های سیاسی میان حکومت اسلامی و واشنگتن هستیم، در واقع، به خاطر همین الزامات از منظر منافع آمریکا است! آمریکا در شرایط فعلی حتی اگر بخواهد، نمی‌تواند قبل از آنکه مسائل افغانستان و ایران را تا حدودی از سر بگذارند، شرایطی پایداری در عراق ایجاد کند. ولی از طرف دیگر، مسئلة ایران بیش از افغانستان و عراق مسئله‌ای است که مستقیماً به امنیت ملی روسیه مربوط ‌شده؛ بر خلاف روزهای گذشته، ایران علیرغم وابستگی‌های ساختاری در بطن نظام اسلامی به محافل آمریکائی، هر چه بیشتر نقش طعمة وسوسه‌انگیزی برای روسیه بازی می‌کند. روسیه خارج از نفوذ در ایران، و فروپاشاندن محافل آمریکائی که حکومت اسلامی را در کشور برقرار کرده‌اند، نمی‌تواند در منطقه نقشی ایفا کند؛ تمامی راه‌های منطقه، تا آنجا که به روسیه مربوط می‌شود، همگی از ایران می‌گذرد! بازداشت‌ رابط‌های اخیر، در تهران، فقط دم خروس است، و تا رسیدن به نقطة پایانی این «خط» نوین سیاسی، راهی دراز در پیش و قربانیانی متعدد خواهیم داشت.

در چنین تلاطمی از نظر سیاسی، اقتصادی، مالی و خصوصاً نظامی است که، دو قدرت عمدة جهان، روسیه و آمریکا، بر سر تحمیل الزامات خود بر ایران، کشوری که هر روز بیش از پیش تبدیل به کلید راهگشای مسائل در مسیر منافع جهانی قدرت‌های بزرگ شده، اینچنین درگیر شده‌اند! آمریکا قصد آن دارد که با گسترش نظریة «یک‌مذهب، یک ملت»، و از طریق بازگذاشتن دست شیعی‌مسلکان در عراق، افغانستان و حتی سوریه و لبنان، وسیله‌ای جهت ملت‌سازی «شیعی» در منطقه فراهم آورد، و این ساختار را، در صورت موفقیت، هر چه سریع‌تر با حکومت دست‌نشاندة خود در تهران مرتبط کرده، در مسیر نیازهای واشنگتن و در تخالف با منافع مسکو سازماندهی کند. در این راستا شاهدیم که همزمان با حضور ارتش آمریکا در عراق، گروهی از عراقی‌های مهاجر در ایران در رأس برخی از مقامات کلیدی قرار می‌گیرند! و همزمان، ایرانیانی از قبیل جعفری و مالکی در عراق به دست آمریکا به مقامات مهمی گمارده می‌شوند؛ این فعالیت‌ها، به صراحت نشانگر تمایلات و خواست‌های واشنگتن است.

از طرف دیگر، روسیه می‌داند که با شکل گرفتن برنهادة «یک مذهب، یک کشور»، بازندة اصلی خواهد بود. چرا که شرایط «صلح‌مسلح» میان چنین منطقة شیعی و مناطق سنی نشین، سریعاً به دست آمریکا پایه‌ریزی خواهد شد، و مسکو را در رابطه با مناطق کلیدی خاورمیانه درگیر الزاماتی خواهد کرد که حضور میلیون‌ها مسلمان سنی‌مذهب در آسیای مرکزی، از دورة امپراتوری شوروی برایش به یادگار گذاشته! در چنین شرایطی، روسیه می‌باید به طور کلی منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه را فراموش کرده، همانطور که بارها ایالات متحد رسماً اعلام داشته، تبدیل به یکی از کشورهای «اروپائی» شود! ولی از ظواهر امر بر می‌آید که طرح آمریکا در مسکو خریدار زیادی ندارد؛ فروپاشی «فضای» جنگ‌افروزی با حکومت اسلامی، که به دست آمریکا و تأئید دولت احمدی‌نژاد، قرار بود بر ملت ایران تحمیل شود، شکست مفتضحانة اسرائیل در جنگ اخیر لبنان، و آزمایشات موشک‌های راهبردی روسیه با «کلاهک‌های متعدد»، جهت نشان دادن عدم کارآئی سپردفاع ضدموشکی آمریکا، حکایت از آن دارد که، روسیه به هیچ عنوان حاضر نیست «تسلیم» چنین طرح‌هائی بشود.

امروز شاهدیم که بحران از فضای عراق به تدریج پای بیرون می‌گذارد، و همانطور که گفتیم بحران‌سازها، قصد آن دارند که کل منطقه ـ افغانستان، عراق و ایران ـ را درگیر برنامة جنگی خود کنند. اینکه دولت انگلستان رسماً تهران را به حمایت از طالبان «متهم» می‌کند، یک خیمه‌شب‌بازی سیاسی بیش نیست؛ تهران همیشه از طالبان، مجاهدین افغان و القاعده حمایت می‌کرده، و عنوان کردن این مسئله از زبان حکومت انگلستان که خود یکی از پایه‌گذاران بحران منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه است، مضحک می‌نماید. ولی شاهدیم که دولت احمدی‌نژاد علیرغم تکیه بر ساختاری آمریکائی، مجبور می‌شود به نوبة خود، دولت علیاحضرت ملکة انگلستان را متهم به سازش با طالبان کند!

همانطور که در بالا گفتیم، مسائل کشور عراق خارج از مشکلات منطقه، و خصوصاً مسئلة تعیین نقش آتی ایران در جغرافیای سیاسی، نظامی و راهبردی خاورمیانه و خلیج‌فارس، غیرقابل حل است. ولی بحران عظیمی که اشغال عراق به همراه آورده، تا به امروز نزدیک به یک میلیون انسان را به کشتن داده، و صدها هزار تن دیگر را آوارة کشورهای همسایه کرده. شاید زمان آن فرا رسیده باشد که ملت‌های منطقه، به مسائل خود، نه در آئینة منافع و موضع‌گیری‌های چپاولگران و اجانب، که در راستای ابعاد انسانی این بحران‌ها نگاهی بیاندازند. در این راستا مسلماً از حکومت‌های عروسکی و دست‌نشانده‌ای چون شیعی‌مسلکان در تهران، مالکی در بغداد و کرزائی در کابل نمی‌توان انتظار نگرشی انسانی داشت. این نگرش می‌باید در چارچوب روابط سیاسی دیگری در منطقه رشد و نمو کند، روابطی که دیگر خود را از ریشه به الزامات جنگ سرد و «پساجنگ‌سرد» وابسته نداند.





۳/۱۳/۱۳۸۶

بنگاه «توطئه»!



دادستانی کل کشور آمریکا اعلام داشته که چند نفر از اتباع جزایر گویان و ترینیداد را در ارتباط با یک طرح تروریستی، که هدف آن منفجر کردن و به آتش کشیدن فرودگاه جان‌اف‌کندی در نیویورک بوده، دستگیر کرده است. طی چند ماه گذشته، این چندمین «طرح» حملات تروریستی علیة بناهای دولتی، نظامی و تجاری آمریکا است که اینچنین «لو» می‌رود، و برنامه‌ریزان این طرح‌ها نیز از قضای روزگار همیشه «خارجی‌ها» و مسلمانان هستند! از چند و چون این طرح، و طرح‌های پیشین، اطلاعات منجسمی در درست نیست؛ از وابستگی‌ها و سازماندهی‌های افرادی که در رابطه با این «طرح‌ها» دستگیر شده‌اند هم ـ جز مطالب گنگی بر محور همکاری‌های فرضی اینان با «القاعده» ـ مطلب دیگری منتشر نمی‌شود؛ مسلماً مقامات ایالات متحد، برای پنهان نگاه داشتن جزئیات این طرح‌ها، از «بهانة» خوبی برخوردارند: الزامات امنیت ملی! ولی می‌باید قبول کرد که این «الزامات» تیغة شمشیری است که طی گذشت زمان به تدریج تبدیل به میخی زنگ زده شده! اگر یانکی جماعت را می‌توان در برابر اکران‌ تلویزیون از «اینهمه جنایت و بدخواهی» خارجیان با این نوع میخ‌های زنگزده بر جای «میخکوب» کرد، و با تکیه بر چنین وحشتی حکومت پلیسی و سرکوبگر جرج بوش و دوستان‌اش را در آمریکا دوام و بقاء داد، با افکار عمومی جهان که پایه‌هایش بر تثلیث مقدس «همبرگر، های وی، پلیس» شکل نگرفته، مشکل می‌توان بیش از این به بازی معروف و شناخته شدة «کشف توطئه» و «سرکوب مخالفان سیاسی» پرداخت. آمریکا، در بن‌بست سیاسی آغاز هزارة سوم، نیازمند تعیین موضع واقعی خود در بطن روابط جهانی است؛ یا ایالات متحد به دوران دهة 1930 و اسکادران‌های سرکوبگر «دولتی» در دورة هوورها و مک‌کارتی‌ها سقوط می‌کند، و یا این کشور قادر است روابطی سازنده با دیگر ملت‌های جهان برقرار سازد. به هر تقدیر، در کشوری که گویا «افکار عمومی» سیاستگذاران واقعی‌اند، یک اصل همیشه محترم است: همین افکار عمومی را می‌توان در راستای نیازهای یک دستگاه سرکوبگر هم بسیج کرد!

آنان که با فضای اجتماعی آمریکا ـ اگر چنین فضائی را بتوان اصولاً «اجتماعی» خطاب کرد ـ آشنائی دارند، به صراحت از نقش عامل «وحشت»، در شکل‌گیری روحیات آمریکائی‌ها و حاکمیت این کشور مطلع‌اند. در کشوری که همه روزه چندین برابر دیگر کشورهای جهان، قتل‌عمد، تجاوز به عنف، دزدی و درگیری‌های مسلحانه پیش می‌آید، مسلماً «وحشت‌های» اجتماعی در آرایش نیروهای سیاسی آن نقشی فراگیر بازی خواهد کرد. و از آنجا که بر خلاف باورهای عوام، هیچ جنایتی «مفت و مجانی» صورت نمی‌گیرد، و نمی‌توان در توجیه موجودیت «انبوه» جنایاتی که آمریکا را همه ساله در می‌نوردد، صرفاً بر ضعف‌های «اخلاقی» نزد جانیان «تکیه‌» نمود، می‌توان اذعان داشت که در پس این انبوه جنایات: دزدی‌ها، فحشاء سازمان‌یافته، قتل‌های همه روزه، و ... می‌باید منافع مجموعه‌های بزرگ مالی و اقتصادی را جستجو کرد. آمریکا، از منظر بسیاری متفکران جهان معاصر، مجموعه‌ای است منسجم و ‌متشکل‌ از عامل «جنایت سازمان ‌یافته»!

بی‌دلیل نیست که امروز، دولت بوش سعی تمام دارد، سیاست‌های داخلی آمریکا را بر امواجی حاکم کند که در سطح این جامعه با تکیه بر تبلیغات گسترده، «بحران‌زا» معرفی ‌شده: حضور خارجیان در جامعة آمریکا، روابط مردم این کشور با ملت‌های مسلمان، و ... مسائلی است از این دست! اینکه بعد از ملت‌هائی که یوگسلاوی سابق را تشکیل می‌دادند، ملت‌های جهان اسلام، در تقابل با جهانگشائی نئوکان‌ها به پرشماترین قربانیان شیوة تولید سرمایه‌داری غرب تبدیل شده‌اند، فرصتی خواهد بود که به بررسی دلایل اصلی چنین تبلیغاتی بپردازیم. مسلم است زمانیکه زندگانی اقتصادی در ایالات متحد، همچون امروز، از نظر نیاز به مواد اولیه، برخی فرآورده‌های پرداخت شده، و حتی «بازتولید» نیروی کار ماهر، تا به این اندازه به خارج از مرزها وابسته شده، روابط با جهان خارج از اهمیتی به مراتب بیشتر از دوران مک‌کارتی و هوور پیدا خواهد کرد. ولی آیا حاکمیت ایالات متحد حاضر است چنین تحولاتی را بپذیرد؟

در جهان سیاست، زمانی که دولت‌ها سعی در ارائة «الگوهای» امنیتی دارند، معمولاً با تکیه بر تبلیغات وسیع رسانه‌ای و شایعات گسترده، افراد، گروه‌ها و جماعاتی را در سطح جامعه «منزوی» می‌کنند که، به اعتقاد آنان در آیندة نزدیک «حاکمیت» نیازی به حضور وسیع‌شان احساس نخواهد کرد. به طور مثال، اگر دولت محمدرضا پهلوی، در آغاز کودتای 28 مرداد 1332، احساس می‌کرد که در چند سال‌ آینده نیازمند به همکاری با رهبران حزب توده خواهد شد، در راستای تبلیغات پساکودتا، اینان را تا به آن حد در جبهة «شرورها» جای نمی‌داد. و یا به طور مثال، اگر روح‌الله خمینی احساس می‌کرد که، در لبیک به مأموریت جهانی «ضدکمونیستی» خود، در بارگاه سرمایه‌داری جهانی، ممکن است در سال‌های آتی نیازمند همفکری‌هائی با سازمان مجاهدین خلق شود، به اینان پروندة متفاوت با آنچه گشود، اختصاص می‌داد! متأسفانه جهان سیاست مملو از همین برخوردهای «ضد و نقیض‌» است، و نمی‌توان در بررسی مسائل سیاسی، از این تناقضات فاصله گرفت. حال در بازگشتی به شرایط سیاسی در کشور آمریکا می‌توان چنین نتیجه گرفت که با قرار دادن جهان اسلام در پروندة «شرورها»، نئوکان‌ها به این صرافت افتاده‌اند که تا سال‌های سال نیازی به تعامل با جهان اسلام نخواهند داشت! در غیر اینصورت، طرز برخورد با مسائل به شیوة دیگری صورت می‌گرفت.

از یک طرف، ارائة چنین اخباری در سطح جامعة آمریکا و تبدیل خارجیان مسلمان و یا حتی اتباع عرب و مسلمان این کشور، به دشمنان «بالقوه»، بر اساس آنچه در بالا آمد، می‌تواند نتیجة مستقیم قبول این اصل از جانب حاکمیت آمریکا باشد که در برنامه‌های خود در جهان اسلام با شکست روبرو شده. شکستی اصولی در جهان اسلام؛ علی‌الخصوص در عراق و افغانستان، یعنی در مناطقی که تا به امروز، در بالاترین حد ممکن همین دولت خود را مایل به ایجاد «روابط» نشان داده است! از طرف دیگر، می‌باید این مسئله را در نظر گرفت که «قبول» اصل فوق، به دلیل وابستگی‌های مستقیم کشورهای سرمایه‌داری غربی و ایالات متحد، نمی‌تواند صرفاً به آمریکا محدود شود. و شکاف ایجاد شده در روابط جهان اسلام با آمریکا به سرعت به دیگر کشورهای غربی منتقل خواهد شد. ولی این شکاف تا چه حد می‌تواند اروپا را در مسیر آمریکا قرار دهد؟

در اروپای غربی، بسیاری از کشورهای صنعتی روابطی بسیار نزدیک با جهان اسلام دارند: فرانسه از طریق اتباع کشورهای شمال آفریقا، انگلستان از طریق روابط با هند و پاکستان، آلمان از مجرای میلیون‌ها مهاجر ترک، و ... همگی نوعی روابط «تاریخی» ـ هر چند استعماری ـ با جهان اسلام ایجاد کرده‌اند! مخدوش شدن این روابط، در بطن ساختارهای فعلی در اروپای غربی غیرقابل قبول می‌نماید؛ این کشورها نمی‌توانند همچون آمریکا در نوعی «انزوای» ایده‌آل آیندة خود را بجویند! رشد جمعیت در کشورهای اروپای غربی منفی است، و تنها امیدی که اینان در حفظ استیلای اقتصادی، مالی و صنعتی خود می‌توانند داشته باشند، نزدیک شدن به کشورهای جهان سوم است. از نظر تاریخی، و به صورتی کاملاً تصادفی، این کشورها همگی عضو جهان اسلام‌اند! از طرف دیگر، نقش قدرت‌های دیگر در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه را نمی‌باید فراموش کرد. روسیه و هند کشورهائی با قدرت‌های نظامی بسیار قابل ملاحظه‌اند، ولی همین کشورها از نظر جمعیت‌شناسی، عملاً‌ قدرت‌هائی مسلمان به شمار می‌آیند. این اصل که در کشور روسیه، امروز بیش از عربستان سعودی شهروند مسلمان می‌توان یافت، به صورتی آگاهانه از چشم «بعضی‌ها» دور می‌ماند! همچنان که حضور ده‌ها میلیون شهروند مسلمان در کشور هندوستان از آمارهائی که قصد نهائی‌شان به انزوا کشاندن جهان اسلام است، معمولاً حذف می‌شود!

خلاصه بگوئیم، اگر افرادی در هیئت حاکمة آمریکا امروز چنین احساس می‌کنند که با تکیه بر «لولوی» تروریسم اسلامی، می‌توان مناسبات جهانی، یا لااقل قسمتی از این مناسبات را، به دوران جنگ‌سرد ـ دوران خوش ابرقدرتی و چپاول بلاواسطه ـ باز گرداند، شاید بهتر باشد که به مشورت و رایزنی‌های منسجم‌تری با مشاوران خود بپردازند! جهان اسلام را نمی‌توان از صحنة روابط بین‌المللی حذف کرد، و اگر این دین و بنیادهای منتج از آن به دلایل مختلف، که عقب‌ماندگی‌های ساختاری، فرهنگی و صنعتی شاید صرفاً قسمتی از آن‌ها باشد، طی نزدیک به یک سده، عصای دست استعمار شده، دلیلی بر آن نیست که امروز کاخ سفید جهت حفظ آرای نئوکان‌ها و دست‌راستی‌های افراطی در انتخابات آینده، از طریق تبلیغات منفی، اسلام و اتباع مسلمان آمریکا را هدف قرار دهد. برخورد نسنجیده با مسائل جهان اسلام می‌تواند در آیندة نزدیک برای ینگه‌دنیا مشکلات بسیار بزرگی فراهم آورد، این کشور به دلیل عدم استقبال اروپای غربی، روسیه و هند از طرح‌های ضداسلامی‌اش، نه تنها در صحنة آسیا، خاورمیانه و آفریقا منزوی خواهد شد، که تنها الگوی قابل قبول برای ادامة سیاست‌های اجتماعی خود را می‌باید از بطن ساختارهای آمریکا لاتین و حکومت‌های نظامی آن اقتباس کند! این تصویری است که مسلماً‌ گروه کثیری از شهروندان امروز آمریکا را به هراس خواهد انداخت. ‌