۳/۲۰/۱۳۸۵

انگولک به جام جهانی!


دیروز بعد از ظهر مسابقات جام‌جهانی فوتبال در آلمان آغاز شد. هر 4 سال یک‌بار، در آغاز فصل تابستان، جهان به تب فوتبال دچار می‌شود. از آن تب‌ها، که تا یک‌ماه دوام دارد. و همه روزه فریادهای شادی و مستی یا مویه‌های غصه و غم را باید دید و شنید! ملت‌های جهان، بی‌خبر از واقعیات تلخ و ناگواری که بر سرنوشت صدها میلیون انسان بر این کرة ارض حاکم شده، همگی گویا به ضیافت «فوتبال» دعوت می‌شوند، ضیافتی که محافل نزدیک به مافیای جهانی، به دست سرمایه‌داری بین‌الملل ترتیب می‌دهند، و بهترین موقعیت برای «پولشوئی»، «فروش مشروبات الکلی»، «ارائة خدمات روسپی‌ها!»، «هتل‌داری و شرط بندی!» و «فروش محصولات جنبی» ـ تی‌شرت، اشیاء بی‌ارزش با مارک «جام جهانی»، و هزار خرت و پرت و آلات و ابزار بی‌مصرف دیگر ـ به قیمت‌هائی سرسام آور است. خلاصة کلام، در این «جشن!» که هزاران نفر بی‌خبر از همه جا برای فریاد زدن و تشویق‌ این تیم و آن تیم جمع شده‌اند، ماشین‌های حساب، در پستوها با سرعت نور در حال محاسبه‌اند؛ محاسبة سودهای نه رقمی به دلار، که معلوم نیست به جیب چه افراد و بنیادهائی سرازیر می‌شود؛ آن‌ها که شاید اصلاً کاری با فوتبال هم ندارند. فرار از این تب فراگیر، عملاً غیر ممکن است، هر جا بروید، یا عکس فوتبال را به خوردتان می‌دهند، یا مقاله‌ای در بارة آن باید بخوانید، و یا گروهی در حال بحث در بارة این «ورزش‌» هستند.

بله، دیروز این «مسابقات» افتتاح شد، و کشور میزبان، آلمان، همانطور که خودشان و دیگران حدس می‌زدند،‌ کشور کوستاریکا را که حکومت اسلامی ایران جهت رعایت شئون اسلامی «کاستاریکا» نامگذاری کرده، با نتیجة 4 بر 2 شکست داد! کسی هم به این امر کاری نداشت که کیفیت بازی‌ از مسابقات گروه دوم باشگاه‌های اروپا پائین‌تر بود. سرداران «رایش چهارم» که از زور سرم‌های هرمون و تقویتی، ویتامین‌های تزریقی، و «چلوکباب‌های سفارشی» در حال ترکیدن بودند، بر ملت مغلوب کوستاریکا، هر چند که نام‌ کشورشان معنای «کرانه ثروتمند» می‌دهد، به راحتی پیروز شدند! البته با تساهل و تسامح داور، خط نگهدار و...! و یک‌بار دیگر به ملت‌های جهان نشان دادند که «در فوتبال هم»، مثل مسائل دیگر «آلمان پیروز است!» ولی پیروزی آلمان بر کوستاریکا را شکست لهستانی‌ها در برابر اکواتور کامل کرد.

اکواتور هم که یکی دیگر از کشورهای گرسنه و پابرهنة آمریکای مرکزی است، قرار بود «طعمة» لهستانی‌ها بشود! اشتباه نکنید، اصلاً شوخی در کار نیست، چرا که صدها مقاله در مورد «قدرت» خط حملة لهستان در جای جای اینترنت و مجلات به خورد مردم جهان داده بودند، حتی مفسر تلویزیون فرانسه هم اول کار اصلاً حاضر نبود قبول کند، که لهستانی‌های اروپائی و «تمام سفید!»، «تمام کاتولیک!» و «تمام جامعة اقتصادی اروپا»، از یک تیم پابرهنة آمریکای مرکزی آنهم در کشور «رایش عزیز» شکست بخورد! ولی هر چه این لهستانی‌ها شوت کردند، خورد به تیر دروازه! انسان دلش برای‌شان کباب می‌شد، این‌ها که برای به قدرت رسیدن رایش سوم اینهمه زحمت کشیدند، و اینهمه یهودی توی آتش انداختند، حال که نوبت به تأئید برتری نژاد‌شان می‌رسید، توپ‌شان هی ‌خورد به تیر! آخر سر، اکواتوری‌ها اصلاً دست از بازی کشیدند، که این‌ها ـ اروپائی‌های سفید و برتر ـ هم یک گل بزنند! نمی‌دانم به قول بازاری‌های خودمان، توی رخت‌کن «چند تمامش کرده بودند»، ولی نشد! فقط مانده بود که اکواتوری‌ها خودشان توپ را بزنند توی دروازة خودشان، ولی این یکی مثل اینکه قیمت‌اش از بودجة «پولسکا» و «لخ‌والسا» بیشتر می‌شد، چون کار به همان دو بر صفر تمام شد، و این پابرهنه‌ها، ملت بزرگ و سفید و کاتولیک لهستان را، در اشک و آه و حسرت ـ همانطور که آمریکائی در آخر جنگ دوم رهایشان کردند ـ ولشان کردند که بروند به خانه‌اشان.

اصلاً راستش را بخواهید این لهستانی‌ها صورتشان بوی «شکست» می‌دهد، هر چه «چلوکباب سفارشی» به خوردشان بدهید، زوایا و خطوط صورت‌شان شکست خورده ‌است. مثل آلمانی‌ها که هر چه بخورند، فقط بوی «رایش» می‌دهند، و آدم و عالم را خفه می‌کنند. آمریکای مرکزی هم که برای «بازی» آمده بود، اصلاً کاری به این حساب‌سازی‌ها نداشت. در حالیکه اروپائی‌ها با توپ‌شان هزاران محاسبة مالی، اقتصادی و «بورس‌بازانه» می‌کردند، آمریکای مرکزی با توپ «بازی!» می‌کرد. این «جرم!» از همه بدتر بود، اصلاً نوعی اهانت به «توپ» به شمار می‌رفت، مردم که قرار نیست با توپ بازی کنند، با توپ «پول درمی‌آورند!»






۳/۱۹/۱۳۸۵

شهادت ابومصعب!



رسانه‌های جهان از قتل فردی به نام ابومصعب‌الرزقاوی خبر می‌دهند، و در تأئید خبرهای‌شان هم عکس‌هائی از ایشان به چاپ می‌رسانند. زرقاوی، گویا «دشمن» شمارة یک ایالات متحد در عراق بوده! و سایة محترم ایشان در پس «سوءقصد‌ها»، خواب و خوراک از ارتش آمریکا در منطقه می‌ربوده است! ولی برخی همزمانی‌ها، ناظر را به گمانه‌زنی‌هائی دعوت می‌کند. در واقع، این اظهارات درست زمانی عنوان می‌شود که از یکطرف، جنگ «پیش‌بینی‌» شدة آمریکا در منطقه عملی نشده است، از طرف دیگر حملات مسلحانه‌ای به اعضای هیئت دیپلماتیک روسیه در بغداد صورت می‌گیرد، و نهایتاً حکومت اسلامی ایران، تمامی تلاش خود را برای «گرم نگاه‌داشتن تنور جنگ و جنگ‌طلبی» در منطقه صورت می‌دهد.

اظهارات اخیر آقای خامنه‌ای، مبنی بر بستن تنگة هرمز، اصرارهای پیگیر دولت منتخب ایشان، آقای احمدی‌نژاد، در پیگیری امر غنی‌سازی، و «خبرسازی‌های» رسانه‌های غربی در مورد شدت گرفتن «عملیات غنی‌سازی» در ایران، همگی خبر از تلاش نوین ایالات متحد جهت پیدا کردن «راه‌خروجی» از بحران عراق می‌دهد. آمریکا گویا، جهت خروج از بحران عراق، راه دیگری جز ایران نمی‌جوید. اینکه چرا، در شرایط حساس امروز، فردی که به خود لقب رهبر انقلاب ایران می‌دهد، با اظهاراتی «غیرمسئولانه» زمینه‌ساز بحران آفرینی جدید در روابط دیپلماتیک می‌شود، و پروندة ایران را دوباره در برابر مقامات کنگرة آمریکا قرار می‌دهد، تا بازیچة جدیدی جهت ایجاد تنش داشته باشند ـ امروز اعضای کنگره صریحاً در مورد بسته شدن تنگة هرمز توسط ایران گردهم‌آئی داشتند ـ به این گمانه می‌انجامد که «کشته» شدن آقای زرقاوی، به معنای حذف فیزیکی «دشمن شمارة یک» آمریکائی‌ها در عراق، شاید زنگ خطری در گوش کاخ سفید باشد.

در اینکه فردی به نام زرقاوی، موجبی و سببی در «مقاومت ملت عراق» در برابر ارتش متجاوز ایالات متحد معرفی شود، جای سئوال دارد. چرا که در واقع، با قرار دادن این فرد مزدور در رأس جنبش «مقاومت عراق»، که شکل‌گیری آن در پاسخ به تجاوز نیروهای اشغالگر یک حق ملی و میهنی است، استعمارگران قصد نشان دادن این «مضحکه» را دارند که نیروهای مخالف‌شان، همگی از قماش زرقاوی و امثال اویند. از طرف دیگر، زنجیره‌هائی که آقای زرقاوی، عضو فرضی «القاعده» را به سازمان سیا متصل می‌کند، از سال‌های1980 قابل تعقیب است، و ایشان، اگر وجود خارجی داشته باشند ـ مطلبی که متأسفانه قابل تعقیب نیست ـ به عنوان فردی وابسته به یک گروه تروریستی سازمان یافته توسط «سیا» نمی‌تواند یک روزه اعلام استقلال کرده، و بر علیة ایالات متحد دست به جنگ مسلحانه زند! فرضیات و ترهاتی که سازمان‌های سخن‌پراکنی غربی به خورد مردم می‌دهند، تماماً در چارچوب استحمار ملت‌ها قرار گرفته. و امروز با عنوان اینکه، ایشان به ضرب گلوله «شهید» شده‌اند، و مشاور محترم‌شان هم شربت شهادت نوشیده‌اند، همین استعمار قصد آن دارد که از «پیکر به خون نشستة!» تروریستی فرضی، مجسمة مبارزه با نیروهای اشغالگر نیز بسازد. ولی اگر عقب‌نشینی‌های ایالات متحد در منطقه، کارش به جائی کشیده که آقای زرقاوی قرار شده «شهید شوند»، باید قبول کرد که از این پس، آمریکائی‌ها برای باقی ماندن در خاک عراق، و چپاول و سرکوب ملت‌های منطقه، می‌باید بهانة دیگری، جز «القاعده» پیدا کنند.

در واقع، موضوع القاعده، که پس از سوءقصدهای 11 سپتامبر تبدیل به «مسئلة اصلی» و «هدف اصلی» مبارزات ارتش آمریکا شده، یکی از «شاه‌فصل‌های» تاریخ استعمار به شمار می‌آید. این سازمان که به دست آمریکا و ارتش پاکستان بنیانگذاری شد، با هزینه‌های سرسام‌آوری که سعودی‌ها و کویتی‌ها به پایش ریختند، و با حمایت‌های راهبردی‌ای که دولت‌های منطقه: ترکیه و ایران از آن به عمل آوردند، تبدیل به سازمانی با کاربردی «چندگونه» شده. این تشکیلات از یک طرف، افغانستان را در چارچوب سیاست‌های غرب نگاه داشت، و زمینه‌ساز شکست ارتش شوروی شد، و از طرف دیگر، آنزمان که نیازهای فوری و فوتی نظام‌ سرمایه‌داری جهانی ایجاب می‌کرد، با قبول «ضمنی» سازمان دادن به حملات 11 سپتامبر، زمینه‌ساز حضور نظامی ایالات متحد و ناتو در افغانستان و آسیای مرکزی شد. حال که ارتش آمریکا به دنبال ماجراجوئی‌های «پساجنگ‌سرد» پای به خاک عراق گذاشته، جای تعجب نیست که فعالیت‌های این «زیرمجموعة» سازمان سیا را، در عراق نیز شاهد باشیم؛ در ظاهر بر ضد ارتش آمریکا، و در باطن در چارچوب حمایت‌ از سیاست‌های کلان غرب در منطقه.

کشته شدن زرقاوی، و یا هر تغییر دیگری، در ظاهر و باطن این سازمان ‌ـ القاعده ـ واقعیت‌های کاربردی این ابزار ملعون و «چندگونة سیاست غرب» را تغییر نخواهد داد. در عمل، منطقه نه نیازمند ارتش آمریکا است، و نه نیازمند «ارتش اصولگرایان اسلامی!»؛ این نیازها به دست کاخ‌سفید رقم خورده‌اند، و امروز ملت‌های منطقه مجبورند با این «الزامات» همگام شوند. اگر بمب‌هائی که به دست ارتش آمریکا و متحدان ایرانی، ترک و عرب آنان در پیاده‌روها، بازارچه‌ها و محل‌های اجتماع مردم، در شهرهای عراق جان و امنیت شهروندان این کشور را به صورتی که شاهدیم به بازی می‌گیرد، در پشت سیاست «کشتار مردم، و تعیین حاکمیت»، که سیاست رایج ایالات متحد در جهان است، داستان دیگری نیز خفته: حملة نظام سرمایه‌داری، چه ارتش آمریکا، و چه سیاست‌های تهاجمی سرمایه‌داری بر علیة ملت ایران! برای خروج از بن‌بست‌ عراق، همانطور که گفته شد، شاید آمریکا راهی جز ایران نمی‌بیند.

باید دید ملت ایران تا کجا و تا کی اجازه خواهد داد که افرادی بی‌مسئولیت، از قبیل آقای خامنه‌ای، احمدی‌نژاد و دیگر سردارهای «مکتب نرفته و یکشبه ملا شده»، امنیت و موجودیت کشور ایران را در طبق اخلاص تقدیم سیاست‌های سرمایه‌داری جهانی کرده، و در این راستا برای خود و انصار‌شان، حکومتی هر چند گذرا «گدائی» کنند. با «مرگ» زرقاوی دوره‌ای از فعالیت‌های استعماری به نقطة پایان خود رسید، ولی نباید فراموش کنیم که تا زمانی که بیداری ملت‌ها استعمار را از منطقه بیرون نراند، این «مرگ‌ها» پیوسته با «تولدهائی» دیگر همراه خواهند بود.



۳/۱۸/۱۳۸۵

مارکسیسم در اسلام!


گویا در کتابخانة حسینة ارشاد در تهران، دکتر آشتیانی که در همه سایت‌ها و روزنامه‌ها «خواهرزادة نیمایوشیج!» معرفی می‌شود، سخنرانی‌هائی در مورد جامعه‌شناسی و تفکر جامعه‌شناسانة مارکس داشته. البته متن کامل این سخنرانی‌ها را در دست ندارم، ولی با کمی دقت در روند استدلال‌های آقای آشتیانی، می‌توان دریافت که برخورد ایشان با مارکسیسم از همان نوع «مارکسیسم ایدآلیستی‌ای» است که در ایران رواج کامل پیدا کرده. البته توضیح این «برخورد» مسلماً در حد یک وبلاگ نیست، ولی حال که آغاز کردیم، هر چند مختصر شاید بهتر باشد ادامه دهیم.

عبارت «مارکسیسم ایدآلیستی» را، حتماً صاحب‌نظران در تفکر مارکسیستی «ضدونقیض» گوئی خواهند دید، و مسلماً اگر مارکسیسم را بشکافیم، درمی‌یابیم که تنها در موضعی درگیر «ایدآلیسم» شده که قصد به زیر سئوال بردن آنرا داشته. در حقیقت مارکس، در تمامی حرکت فلسفی و استدلالی خود، سعی تمام بر حاکم کردن «عینیت» داشته، «عینیتی» که، در تفکر او برخاسته از بررسی تضاد طبقات در روند شیوة تولید است. ولی جامعه را، مارکس نه به عنوان یک موضوع مستقل، که به عنوان یک «میدان» برخورد در چارچوب تفکر فلسفی مورد بررسی قرار می‌دهد. در واقع، آنچه مارکس تحت عنوان «جامعه» ارائه می‌کند، فاقد تعریفی علمی و عینی است و جامعة مورد نظر مارکس، بیشتر «جامعة بورژوازی» اروپای قرن 19 است، تا جامعه در معنا و محتوائی که خارج از روند تقابل منافع طبقاتی بتوان به شناخت آن نائل آمد. به صورت خلاصه، جامعة مارکس «موضوع مستقل و عینی‌‌ای»، برخوردار از ویژگی‌هائی از آن خود نیست! و باید تأکید کنیم که، اینبار در چارچوب علم «منطق»، برای تعریف هر «علم» می‌باید نخست «موضوع»‌ آنرا تعریف کنیم. و زمانی که «موضوع» از نظر تعریف فاقد استقلال است، و به صورت علمی «مشخص» نشده؛ محدودة آن ترسیم نشده؛ آن «علم»‌ نیز فاقد «موجودیت» می‌شود.

ولی، علیرغم نبود تعریف مشخص از «جامعه»، با در نظر گرفتن تعالیم مارکس، شاهد تمایل شدید مارکسیست‌ها برای جهانشمول کردن این تعریف «محدود» از جامعة بشری هستیم. حال آیا این تلاش «نظری» و یا «عملی» در ارائة «تعریفی مستقل» مثمر به ثمری بوده یا نه؟ جواب این سئوال را صرفاً می‌توان با تکیه بر تحقیقات انجام شده در اتحاد شوروی سابق پاسخ گفت. متاسفانه، یک مسئله را نمی‌توان از نظر دور داشت و آن اینکه، «نقطه ضعفی» که در بالا، در نگرش متفکران «پسامارکس‌» عنوان کردیم، ماندگار شده است. و این «نقطه‌ضعف» به هیچ عنوان نتیجة برخوردهای فلسفی مارکس نبوده، این «معضل» نتیجة مستقیم «گسترش» نظریة مارکسیستی به ماورای محدوده‌هائی بود که مارکس و انگلس هیچگاه در آن وارد نشده بودند. و پس از‌ سال‌های سال درگیری در بطن تفکر علمی در حاکمیت شوروی سابق، امروز به جرأت می‌توان گفت که اساتید صاحب‌نام آکادمی علوم شوروی، تا روزهای سقوط بلشویسم، هیچگاه نتوانستند پدیده‌ای را که «جامعه‌شناسی مارکسیستی» معرفی می‌شد، و در غرب در «توضیح!» آن صدها کتاب و رساله می‌نوشتند، در چارچوب حاکمیت سوسیالیسم علمی شوروی، خارج از تضاد تاریخی نیروهای مولد، در موضعی فراگیر، به صورتی علمی تعریف کنند! در واقع، هر چند که این مطلب ناخوش‌آیند آید، جهان تفکر بشری در توسعة نظریة «جامعه‌شناسی»، هم در بعد چپ‌گرایانه و هم در چارچوب راست‌گرایانه‌اش، «مرهون» سرمایه‌داری باقی ماند.

نتیجه آن بود، که جست و جو در مورد علم نوینی که بعد از مرگ مارکس، بر پایة تفکرات دورکیم و ماکس وبر، پایه‌ریزی شد، به طور کلی در «غرب» شکل گرفت. برخورد با این «علم‌نوین» که، در چارچوب هیاهوهای سیاسی سرمایه‌داری، عملاً تا سال‌های1960 در ایالات متحد، «علمی سوسیالیستی و کمونیستی!» معرفی می‌شد، از دو زاویة متفاوت برخوردار شد: زاویة چپ‌گرایانه، که بازتاب پایه‌های تفکر دورکیم در فرانسه است، و برخورد راست‌گرایانه که آنرا به ماکس وبر نسبت می‌دهند. البته بازهم باید تأکید کنیم که در صحت و یا سقم این «جبهه‌گیری‌ها» نیز نباید راه افراط بپیمائیم، چرا که همانطور که در بالا رفت، این «برخوردها»، هر دو در بطن جامعة سرمایه‌داری جای داشته‌اند.

این «علم نوین» که اگر صادقانه بگوئیم، باید آنرا «علم‌جامعة سرمایه‌داری» تعریف کنیم، به دلیل وابستگی‌های عمیق خود به بنیادهای فکری غربی، از دهة 1970 تا امروز در مهد سرمایه‌داری، یعنی ایالات متحد توانست به «اوج» نظری خود دست یابد. در واقع، بررسی جامعه در چارچوب نظری، آنطور که «جامعه‌شناسی» آنرا تعریف می‌کند، نیازمند موجودیت یافتن همان پدیده‌های اجتماعی‌ای می‌شود که «مارکسیسم» آنرا، «آزادی‌های لیبرالیستی جامعة بورژوازی» تعریف کرده است. و در جامعه‌ای بر مبنای «سوسیالیسم علمی»، نبود «فرضی!» تضاد طبقاتی، که بازتاب نبود چنین «آزادی‌هائی» می‌شود، خود زمینه‌های بررسی علم جامعه‌شناسی را نیز در بطن همان جامعه «از میان بر می‌دارد‌»!

حال اگر محدودة نظری را رها کرده و به جهان سیاست باز گردیم، ناچار از قبول این مطلب می‌شویم که، زمانی که سخن از «مارکسیسمی ایدآلیستی» به میان می‌آید، می‌توان دریافت که این مارکسیسم عملاً نه تنها وجود دارد، که ساختة دست «سرمایه‌داری» نیز هست. این نوع مارکسیسم را غربی‌ها، «مارکسیسم غربی» تعریف کرده‌اند، و جهت بررسی مشخصه‌های آن باید به بیش از یک وبلاگ اعتنا داشت!

زمانی که سخن از جامعه‌شناسی در جهان سوم به میان می‌آید، معمولاً استدلال‌ها چه بر ماکس‌وبر و یا دورکائیم تکیه داشته باشد، و چه بر «لوسین گلدمن» یا حلقه‌های «لیبرالیستی» تحلیل اجتماعی آمریکائی، همگی بر پایة نظریة «سرمایه‌داری غربی» استوارند. فقط یک سئوال پیش می‌آید، نقش آقای آشتیانی در حاکمیت ایران چیست که در حسینة ارشاد، زیر تمثال‌های شریعتی، خمینی و خامنه‌ای، دربارة مارکسیسم و «جامعة شناسی مارکسیستی» ـ به فرض اینکه چنین پدیده‌ای وجود داشته باشد ـ سخنرانی می‌کنند؟ این مطلبی است که در چارچوب سیاست‌های حاکم بر ایران، نیازمند توضیحات فراگیرتری می‌شود.

۳/۱۵/۱۳۸۵

انگولک به رسانه‌ها



بازتاب ـ زنان روبنده‌دار عربستان: خوشبخت‌ترين زنان دنيا هستيم
انگولک‌چی ـ مردانشان هم از دهن‌بند خیلی راضی‌اند.

بازتاب ـ يك ناشنيده از امام خميني
انگولک‌چی ـ نادیده‌اشان را نشان ملت نمی‌دهید؟!

بازتاب ـ پاسخ صريح و دقيق رئيس‌جمهور ايران به درخواست آمريکا
انگولک‌چی ـ یک پاسخ صریح هم به درخواست ملت ایران بدهند.

بازتاب ـ شيوخ عرب با اسرائيلند يا احمدي‌نژاد؟
انگولک‌چی ـ در هر حال، همه با آمریکا هستند!

بازتاب ـ رياست ايران بر سازمان توسعه صنعتي ملل متحد
انگولک‌چی ـ سازمان ملل بیکار ننشسته!

بازتاب ـ سرطان، بزرگترين عامل مرگ و مير در ژاپن
انگولک‌چی ـ در عراق هم بمب عامل مرگ و میر شده.

بازتاب ـ نياز کشور به ۱۰هزار تخت بيمارستان
انگولک‌چی ـ در عوض70 میلیون تخت تیمارستان آمادة بهره‌برداری است.

بازتاب ـ حراج زنان روسپی در فرودگاههای انگليس
انگولک‌چی ـ بشتابید!‌ فصل حراج در فرودگاه دوبی!

بازتاب ـ واکنش آمريکا به تهديد رهبری: هنوز منتظر «بله» ايرانيم
انگولک‌چی ـ عروس‌خانم بگو بله، بگو بله، بگو بله!

بازتاب ـ نامه محبت‌آميز امام خميني جوان به همسرش
انگولک‌چی ـ وقتی صبیه 12 سالشان بود.

بازتاب ـ پخش فيلم‌ و خاطرات امام در تلويزيون عراق
انگلولک‌چی ـ قدر این آمریکائی‌ها را نمی‌دانید!

بازتاب ـ ضيافت سفير آلمان برای فوتباليست‌هاي‌ايران
انگولک‌چی ـ اشیاء عتیقه را هم برای قاچاق به آلمان، در همان ضیافت تحویل گرفتند.

بازتاب ـ سفر احمدی‌نژاد به آلمان در صورت «صعود» به دور دوم
انگولک‌چی ـ و چاپ کاریکاتور جدیدی از سوسک‌‌ها، در صورت «سقوط» در دور اول.

آفتاب نیوز ـ اغتشاش در سخنراني هاشمي
انگولک‌چی ـ ای کشته که را کشتی؟

آفتاب نیوز ـ امام و اصول سیاست خارجی
انگولک‌چی ـ از اصول داخلی‌شان بگوئید.

آفتاب نیوز ـ آمریکا به وزیر بهداشت ایران ویزا نداد
انگولک‌چی ـ باید قبلاً یکی از «اون» نامه‌ها می‌نوشت!

آفتاب نیوز ـ «دادکان» را به جایگاه ویژه راه ندهید!
انگولک‌چی ـ اینکارها که در حوزه‌ رایج است.

آفتاب نیوز ـ سلطنت طلب‌ها در میهمانی بوش و بلر
انگولک‌چی ـ حسود هرگز نیاسود!
آفتاب نیوز ـ ابراهیم یزدی: جمهوریت محور اندیشه امام (ره) بود
انگولک‌چی ـ یزدی، مردی که 27 سال دروغ گفت!

آفتاب نیوز ـ شیرین عبادی: به ايران حمله نکنيد
انگولک‌چی ـ خانم عبادی خودشان حمله می‌کنند.

آفتاب نیوز ـ صدور حكم تخليه خانه خاتمي
انگولک‌چی ـ اجاره‌اش را که پیش داده بود!

آفتاب نیوز ـ خاتمی؛ شانس اول انتخابات فلسطین!
انگولک‌چی ـ فلسطینی‌ها بدبخت شدند.

۳/۱۴/۱۳۸۵

مضحکه تا کی؟!


چند روز پس از آشکار شدن «تمایل» ایالات متحد به مذاکرة مستقیم با حکومت اسلامی ایران، بادبان‌های سیاسی حکومت در تهران به سرعت تغییر جهت دادند. این حکومت که یکی از ویژگی‌هایش قرار دادن بادبان کشتی «اسلام» در جهت بادهای مساعد سیاسی است، و برایش اصولاً اهمیتی ندارد که «باد» کذا از چه سو می‌وزد، اینبار نیز فرصت را غنیمت شمرده، سریعاً بادبان‌ها را به «چپ» منحرف کرد. کار به جائی رسید که دولت احمدی‌نژاد که تا چند روز پیش سعی می‌کرد بیشتر از نرخ طلا و احوال زرگری‌های خیابان شاه سابق (جمهوری امروز) صحبت کند، سر از لاک خود در آورده و هیاهوی مفصل ضد‌آمریکائی به راه انداخت، و «رهبر مستضعفان جهان»، حجت‌السلام خامنه‌ای هم دیروز در نطقی «آتشین»، با ملغمه‌ای از تمامی گفتمان‌های نیروهای «چپ» در سراسر جهان بر علیه دولت ایالات متحد، به بهانة یادروز وفات آیت‌الله خمینی، جرج بوش و آمریکا را به باد ناسزا گرفت. البته این اولین بار نیست که نظامی فاشیستی، از گفتمان چپ جهت توجیه موجودیتش بهره می‌گیرد. در واقع، موجودیت فاشیسم، اگر بتوان چنین حضوری در جامعه را یک «موجودیت» نام گذارد، پیوسته یک پای در گفتمان چپ نگاه می‌دارد، تا بتواند پای دیگر را در بطن منافع سرمایه‌داری جهانی مستحکم کند؛ موسولینی هم با کشاورزان گندم‌چینی می‌کرد! هیتلر نیز در شیپور حقوق کارگران آلمانی می‌دمید، هر چند هزینة «انساندوستی‌ها و وطن‌پرستی‌های» هر دو را بانک‌های انگلیسی، آمریکائی و فرانسوی تأمین می‌کردند.

این التقاط «دل‌انگیز!» از شعارهای چپ، میهنی، ملی و گاه ضداستعماری با عملکرد در راستای منافع امپریالیسم بین‌الملل، عملاً از فردای شکل‌گیری حکومت «میرپنج»، به دست کلنل آیرون‌ساید، بر فضای سیاسی ایران سایه افکنده؛ امروز از آغاز این التقاط، نزدیک به 90 سال می‌گذرد. تجربة فاشیسم، اگر در تاریخ ملت‌های جهان، از ایران آغاز نشده، شاید کشورمان یکی از معدود نمونه‌هائی باشد که این نوع حاکمیت را سال‌هاست بس «عزیز!» می‌دارد، و ناظران جهانی، آنان که ‌غرض و ‌مرضی ندارند، در برابر این پدیدة «ویژة ملی و میهنی» مبهوت مانده‌اند. چگونه می‌توان در چارچوب نظامی سراپا فاسد، سرکوبگر، بی‌حیثیت و بالاتر از همه دروغگو و دلقک مآب، 27 سال ملتی را به بازی گرفت؟

مسلماً در این تئاتر شوم سیاسی، ملت ایران در سطح جهانی تنها نیست. حمایت خارجی از دولت‌های فاشیست در سراسر جهان هم‌اکنون صورت می‌پذیرد، و نمونه‌ها متعددند. کودتای ننگین نظامیان در کشور برمه نیز مورد حمایت غربی‌های «حقوق‌بشری» است، و این نظام منحوس که در برخی «عملکردها» شاید روی حکومت اسلامی ایران را نیز سفید کرده، در سکوتی مرگبار بر ملت مظلوم برمه حاکمیتی قرون وسطائی اعمال می‌کند. در مرزهای کشورمان، نمونة پاکستان را نباید فراموش کنیم، که نه تنها «موجودیت‌اش» را استعمار تعیین کرده، که حکومت و چارچوب سیاست‌هایش را نیز نظامیان ناتو به ژنرال مشارف «دیکته» می‌کنند. کمی فراتر از مرزهای ایران، در آنسوی دریای سرخ، قارة آفریقا را می‌یابیم که در کمال تأسف ویترینی است از کامل‌ترین مجموعة نظام‌های فاشیستی جهان. و در قلب اروپا نیز نمونه‌ها کم نیستند؛ با وجود آنکه روزی‌نامه‌های حاکمیت‌های امپریالیستی از بلغارستان، رومانی، مجارستان و ... سخن زیادی به میان نمی‌آورند، ذات این حاکمیت‌ها، فاصلة زیادی با فاشیسمی که ملت ایران، در راه منافع امپریالیسم غرب، متحمل می‌شود ندارد. ولی با اینهمه، فاشیسم در کشور ما از ویژگی‌ای برخوردار است که تمامی نمونه‌های ضدبشری موجود در برابرش رنگ می‌بازند.

فاشیسم ایران «دریده» است، این دریدگی برهنه را نمی‌توان در انواع دیگر این حکومت‌ها دید. چرائی «دریدگی» فاشیسم در ایران را باید در تاریخ کشور جست. این پدیدة «منحوس» در اولین روزهای ظهورش در فضای سیاسی کشور ایران، فلسفة وجودی‌اش را به «پیشرفت فرهنگی»، «صنعتی‌کردن جامعه»، «سامان دادن به ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی کشور»، «استقلال و تمامیت ارضی میهن»، و ... پیوند داده. بسیار بودند، نظامیانی که، در دورة پهلوی‌های اول و دوم، شیفتة این «شعارهای میهنی» می‌شدند، و دل در گروی رضاخان‌ها و محمدرضاشاه‌ها می‌گذاشتند. و زمانی که دیگر تیغ ‌برای «میهن‌پرستی» کند ‌شد، نوبت به اسلام رسید. باور ملت را از گنجة استعمار بیرون کشیدند، و با تکیه بر آن، ابزار حاکمیتی «فاشیستی» ساختند.

کار این بهره‌وری از باورهای مردم به جائی رسیده که، آقای دکتر احمدی‌نژاد، امروز با تکیه بر حکومت اسلامی، با چنین کارنامة سراسر خونین و بی‌اعتباری، سخن از سازندگی و آبادانی کشور می‌گوید. بهره‌وری از باورهای مردم به جائی رسیده که دستاربندی مفلوک و بی‌مایه، که خود نانخور دستگاه‌های سرمایه‌داری جهانی است، و وظیفة اصلی‌اش سرکوب ملت ایران و سرافرازی اجنبی است، سخن از «حقوق زندانیان گوانتانامو!» به میان می‌آورد و دولت ایالات متحد را به دلیل «عدم رعایت حقوق بشر» مورد سرزنش قرار می‌دهد. اینهمه «دریدگی»، اینهمه «وقاحت» و اینهمه «پرروئی» را کجا می‌توان یافت، جز در حوزه‌های علمیه‌ای که یادگار حکومت شیخ‌های «صفوی» اردبیلی است؟

بلی، از وقاحت و دریدگی می‌گفتیم، از وقاحت آنان که حکومت ایالات متحد را به دلیل رفتار ضدانسانی در گوانتانامو و ابوغریب مورد شماتت قرار می‌دهند، و خود در زندان‌هایشان چه‌ها که نمی‌کنند؛ حتی به جسد یک خبرنگار زن ـ زهرا کاظمی هم رضایت نمی‌دهند، شبانه جسد را دفن می‌کنند، تا پسر وی نتواند چشم جهانیان را به دیدن «شاهکارهای» پایدار «اسلام انسان‌ساز»، بر پیکر زنی 50 ساله دعوت کند. از وقاحت اینان هر چه بگوئیم کم گفته‌ایم، ولی اینجا سئوالی است که هنوز بی‌جواب مانده، اینجا به قول فروغ «تنها صداست که می‌ماند»، صدائی که هنوز در گوش‌مان زنگ می‌زند: آیا لیاقت ملت ایران بیش از این‌ها نیست؟ این سئوالی است که هنوز بی‌جواب ‌مانده، تا کی؟!