۲/۲۹/۱۳۹۰

دروغ واقعی!





در اینکه ایران آبستن تحولات سیاسی گسترده‌ای است تردید نمی‌توان داشت؛   شرایط از هر نظر بسیار تعیین‌کننده شده،   و در چنین وضعیتی در کشوری کلیدی چون ایران حاکمیت نمی‌تواند در ارتباط با تحولات جهانی خود را در تعلیق نگاه دارد.   سیاست‌های جهانی به نقاط انفجاری می‌رسند،   و تقابل محافل به اوج خود دست می‌یابد،  طبیعی است که فضای سیاسی ایران تحت تأثیر قرار گیرد.  

از یک‌سو مدودف،   رئیس جمهور فدراسیون روسیه رسماً ایالات متحد را به از سرگیری «جنگ‌سرد» تهدید می‌کند،‌   و از سوی دیگر،  شاهدیم که  «شتراوس ـ کن»،   مهرة شناخته شده‌ای در معادلات «مالی ـ سیاسی» که ریاست صندوق بین‌المللی پول را یدک می‌کشید،   به دلیل تجاوز به عنف روانة سلول انفرادی در مخوف‌ترین زندان ایالات متحد می‌شود.  از همه مهم‌تر،  باراک اوباما که تاکنون در چارچوب «دکترین‌» ابتدائی خود در منطقة خاورمیانه و شمال آفریقا با احتیاط گام برمی‌داشت،  امروز در سخنرانی خود عنوان می‌کند که از منظر دیپلماسی ایالات متحد،  دیکتاتوری در جهان عرب،  خاورمیانه و شمال آفریقا دیگر قابل قبول نیست!   اینهمه معنائی جز این نخواهد داشت که «تقابل»‌ قدرت‌های بزرگ جهانی اینک پای به مرحله‌ای تعیین‌کننده گذاشته،   و این امر در جامعة ایران بازتابی ملموس و سنگین خواهد داشت.  

اگر نخواهیم مطلب امروز را به بررسی تنگناهای سیاست بین‌المللی اختصاص دهیم،  با نگاهی به مسائل داخلی می‌توانیم بگوئیم که طی چند ماه گذشته،  علیرغم هیاهو و شلتاق‌های پرسروصدای «محفلی»،   نه باند احمدی‌نژاد ‌توانست با تکیه بر نوعی ادبیات «غیردولتی»  ـ  همان ادبیاتی که ملایان «جریان انحرافی» می‌خوانند ـ   برای خود و همفکران‌اش مرکزیتی محوری در جامعة ایران کسب کند،   و نه ادامة وضعیت گذشته و تفویض مطلق حکومت به سردمداران دستاربند و ولایت‌فقیه و مضحکه‌هائی از این دست خواهد توانست در شرایط اجتماعی فعلی ایران از نو موضوعیت و معنائی سیاسی «بزاید»!    کارت‌های ولایت فقیه و انواع و اقسام حکومت‌های «پیشنهادی» اسلامی همگی بازی شده و به صراحت بگوئیم تمامی سوخته‌اند؛   چه این کارت‌ها در ید احمدی‌نژاد باشد،   چه در اختیار بیت‌رهبری و اصلاح‌طلبان و «ملی ـ مذهبی‌ها».   

در قلب هر دو شق «حکومتی»  ـ  چه باند احمدی‌نژاد و چه بیت‌رهبری  ـ   بن‌بست سیاسی را به صراحت مشاهده می‌کنیم.   ولی شاید این دو جریان ندانند که به دلیل شرایط ویژه‌ای که خود ایجاد کرده‌اند،  جریانات مشتق از آنان نیز،   یعنی اصلاح‌طلبان،   «ملی‌ ـ مذهبی‌ها» و «سبزها» جهت احیای حکومت اسلامی هر گونه ابتکار عمل را از دست داده‌اند.   اسلام در مقام «تئوری دولتی و حکومتی»،   بر خلاف شرایط اجتماعی و خوش‌باوری‌های رایج  دوران  «انقلاب اسلامی» دیگر واحد و یکتا و ظاهراً «شناخته شده» به شمار نمی‌آید؛   مسئله دیگر این نیست که «اسلام خوب است!»   حال باید مشخص شود که «کدام اسلام خوب است؟!»  

البته «شقاق» در نظریه‌پردازی،  در هر زمینه‌ای می‌تواند به وجود آید،   و از منظر تئوریک این امر به هیچ عنوان غیرمنتظره نیست.   ولی زمانیکه پای به حیطة دین در یک جامعه می‌گذاریم،  دیگر نمی‌توان با این «شقاق» برخوردی نظریه‌پردازانه داشت.   دلائل نیز فراوان است.  نخست اینکه برخلاف آنچه در کشورهای مسلمان‌نشین رایج شده،   و مسلماً دست‌های استعماری در به راه انداختن چرخة لعنتی‌اش آنقدرها بیکار نبوده‌اند،    اصولاً نظریه‌پردازی پیرامون «دین» و باورهای جامعه،   خصوصاً در مقام یک ایدئولوژی سیاسی جز عوام‌فریبی نیست.   چرا که جامعه نیاز دارد با معتقدات دینی خود در هر شرایطی «کنار» آید.    و این عمل را فقط به این شرط انجام خواهد داد،   که «کنار» آمدن با دین به معنای «کنار» آمدن با یک نظم سیاسی،  اجتماعی و اقتصادی هم‌سان و هم‌پایه نشود.    اگر چنین پیش‌شرط‌هائی در پی‌ آید،   مسئلة تعدد منابع الهام دینی سریعاً پای به میدان می‌گذارد،   چرا که انسان‌ها در چارچوب منافع دنیوی خود دلیلی نخواهند دید از آندسته منابع ظاهراً «اخروی‌ای» الهام بگیرند که منافع علنی‌‌شان را بازتاب نمی‌دهد.   تجربة تاریخی نیز در موارد متعدد نشان داده که توده‌های مردم چنین نخواهند کرد.  

این همان مشکلی است که امروز تحت عنوان اختراع ادیان و مذاهب مختلف پیرامون شیعة اثنی‌عشری در کشور به وجود آمده:   «دین سبز»،  «دین سیاه»،   «جن‌گیری»،   فقیه‌دوستی و «مردم‌سالاری»،  مراجعه به آرای عمومی اسلامی و ...  هر کدام در چارچوب منافع گروهی و قشری خود همچون خوره به جان «دین جامعه» افتاده‌اند.   در صورتیکه دین،   حداقل در صحنة جوامع بشری در هزارة سوم میلادی،‌  در حاشیة روابط اجتماعی متحول می‌شود،  ولی به عنوان یک بنیاد اجتماعی،  همچون دیگر بنیادها مجموعه‌ای است یک‌پارچه و غیرقابل تجزیه.   خلاصة کلام،   امروز به صراحت می‌بینیم که ایدة برقراری یک حکومت اسلامی از پایه و اساس خیانتی به منافع گستردة توده‌های مردم در ایران بوده؛   مطمئن باشیم بنیانگذاران این «پوچ‌پردازی» مفتضحانه و ضدانسانی در محضر دادگاه تاریخ محکوم خواهند شد.    

در مرحلة بعد می‌باید عنوان کنیم که علیرغم تمامی «فیلسوف‌نمائی‌ها»،   نظریه‌‌پردازی در مبانی مذهبی و دینی غیرممکن است،   چرا که در تمامی ادیان الهی اصل کلی «تعبد» است که در تقابل با تفکر پویا قرار گرفته.   خارج از حیطة «تعبد» مشکل می‌توان اصول و فروع دین را،   هر دینی که باشد،  به خورد خلق‌الله داد.   در نتیجه،   «نظریه‌پردازی» پیرامون دین به طور کلی کاری است عبث، احمقانه و مضحک!   پیرامون تعبد نمی‌توان «نظریه» ساخت، چراکه نظریه به «تفکر» نیاز دارد.   دلائل دیگری نیز می‌توان ارائه داد ولی گسترش حیطة استدلال،   ما را از مطلب اصلی امروز یعنی از سخنرانی باراک اوباما دور می‌کند،  پس بحث  را به همین مرحله خاتمه می‌دهیم و می پردازیم به اصل مطلب.  

امروز باراک اوباما در سخنرانی خود به چند مسئلة بسیار مهم اشاره کرد که شاید اصلی‌ترین‌شان بازگشت اسرائیل به مرزهای 1967 باشد.  بی‌بی‌سی،  مورخ 29 اردیبهشت‌ماه 1390،   می‌نویسد:   

«آقای اوباما همچنین گفت مرزهای اسرائیل و فلسطین باید به قبل از سال 1967 برگردد.»

هیچ یک از خبرگزاری‌های جهان  «انتظار» نداشت که چنین موضع‌گیری صریح و روشنی از سوی باراک اوباما پیرامون بازگشت اسرائیل به مرزهای پیش از جنگ 1967،    آنهم به عنوان یک «دکترین» ایالات متحد مطرح شود.    ولی در کنار اظهارات دیگر اوباما پیرامون بحران «اسرائیل ـ فلسطین» دیگر تردیدی باقی نمی‌ماند؛   آمریکا در آستانة ورود نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل،   موضع حمایت از جنگ‌افروزی را رها کرده و حداقل در خاورمیانة عربی به سنگر «صلح‌طلبی» پناه برده.    این تغییر موضع تبعاتی خواهد داشت که یکی از مهم‌ترین‌شان ابتر شدن تلاش‌های جنگ‌افروزانة حکومت اسلامی به عنوان مهم‌ترین کارگزار جنگ‌سازان غرب در منطقه است.   از این پس حکومت اسلامی مشکل می‌تواند پیرامون «نبرد با اسرائیل و آمریکا» هیاهو و خردجال به راه اندازد. 

طبیعی است که محروم کردن حکومت اسلامی از مهم‌ترین ابزار مردمفریبی و «اجماع‌سازی» که همان فتح بیت‌المقدس و نابودی فرضی اسرائیل باشد،   شرایط ویژه‌ای در تهران «اسلام‌زده» به وجود می‌آورد.    البته هنوز می‌توان این گزینه را نیز در نظر گرفت که تا چند صباحی حکومت اسلامی همچنان با تکیه بر ساختارهائی که شبکة استعماری در اختیارش گذاشته،   هم به موجودیت بی‌رمق و ایستای خود ادامه دهد،   و هم باد در بادبان جنگ فرضی منطقه‌ای بیاندازد.    ولی کشور ایران،   نه کویت و امارات است و نه عمان.   جامعة ایران،  خصوصاً در شهرهای بزرگ در جوشش و تحرک است و مشکل می‌توان با یک حکومت که روزبه‌روز «غایب» و غایب‌تر خواهد شد،   و دیری نخواهد گذشت که به تذبذب و لکنت‌زبان سیاسی و نظری بیافتد امور چنین جامعه‌ای را اداره نمود.    ایران نیازمند یک حکومت است،   و این حکومت در شرایط فعلی نمی‌تواند در دامان تشکیلات سیاسی‌ای جان بگیرد که با تکیه بر برخی استراتژی‌های بین‌المللی از سه دهة گذشته در تقابل با منافع ملی خود را بر کشور حاکم کرده.   از قضای روزگار،  حمایت‌های پایه‌ای ایالات متحد از «اسلامگرائی» در ایران،  حمایت‌هائی که مقالات و نظریه‌سازی‌های «محققین» آمریکائی در توجیه نظری‌شان نقش بسزائی ایفا می‌کند،  می‌باید در همین مقطع مورد بررسی قرار گیرد. 

با این وجود،  این پرسش هنوز در «دکترین» منطقه‌ای اوباما بی‌جواب باقی می‌ماند:  به چه دلیل حاکمیت ایالات متحد در عمل با حمایت از گروه‌های مذهبی و دین‌فروش سعی در به ارزش‌گذاشتن نگرش‌های یک‌سویه،  سکتاریست و ضدانسانی دارد،   در شرایطی که سایت رادیوفردا،   مورخ 29 اردیبهشت‌ماه سالجاری،   از زبان آقای اوباما،   برای ما ایرانیان و دیگر ملت‌های منطقه از مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر سخن می‌گوید:

«آقای اوباما تأکيد کرد که آمريکا سياست حمايت از حقوق بشر همراه با اصلاحات اقتصادی را دنبال می‌کند و بايد به مردم نشان دهد که قدرت آن‌ها بيشتراز ديکتاتورهاست و اينکه  آمريکا  با خشونت و سرکوب مخالف است و مردم اين کشورها حق برخورداری از ارزش‌های جهانی ِ آزادی بيان و تجمعات،  حاکميت قانون و حق انتخاب رهبران‌شان را دارند.»  

چه بهتر!  ملت ایران از دیرباز جز این نخواسته.   ولی آنان که برای ما ایرانیان نسخه‌ای جز این‌ها می‌پیچیدند و هنوز هم دست از این گستاخی و شرارت برنداشته‌اند،   در کمال تعجب همگی امروز در خیمة ایالات متحد نشسته‌اند.    زباله‌های فراری حکومت اسلامی،  یا همان‌ها که آقای خمینی را «یدالهی» و رهبر ضدامپریالیست می‌خواندند،  امروز در واشنگتن،  لندن و  پاریس هستند!     سازمان‌های استبداددوست که از دیرباز مخالفت رسمی و به اصطلاح «عقیدتی» خود را با هر گونه «آزادی» در چارچوب مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر اعلام کرده‌اند،   امروز در سایت‌هائی مورد تمجید قرار می‌گیرند که توسط سازمان‌های وابسته به دولت ایالات متحد،   تحت عنوان «حمایت از دمکراسی» بر روی شبکة اینترنت به راه افتاده.   
  
خلاصه بگوئیم،  در پرتو این واقعیات بالاجبار می‌باید عقب‌نشینی استراتژیک ایالات متحد در مورد بحران «فلسطین ـ اسرائیل» را نیز به مرحلة نوینی از تحلیل رانده،  آن را یک فرار به جلو تحلیل کنیم.    چرا که حتی اگر نخواهیم پیرامون ایران،  آقای اوباما را به دروغگوئی متهم کنیم،  حداقل این را می‌باید بپذیریم که سخنان ایشان با عملکرد سازمان‌هائی که مستقیماً تحت نظارت دولت‌شان در واشنگتن فعالیت می‌کنند فاصلة بسیار زیادی دارد. 

در هیچیک از سایت‌های وابسته به ایالات متحد،  سخنان،   نظریه‌ها و اظهارات طرفداران حکومت لائیک،   دمکرات‌ها و سوسیال دمکرات‌های ایران به چشم نمی‌خورد.   اگر یک غیر ایرانی و بیگانه با فضای سیاست ایران می‌خواست صرفاً با تکیه بر «سواد فارسی» محتوای سایت‌ها،  روزنامه‌ها و مجلات مذکور را بشکافد،   پس از مطالعة این مجموعه «خزعبلات» که تحت عنوان «ادبیات سیاسی ایران» منتشر می‌شود،   به این نتیجة‌ «منطقی» دست می‌یافت،  که ملت ایران جز اسلام هیچ نمی‌خواهد!    حال این سوال مطرح می‌شود که این نتیجة‌ «منطقی» با آنچه چند روز پیش «محققین» فارین‌پالیسی در چارچوب منافع ایالات متحد به چاپ رسانده‌،  و به صراحت آخوند را حامی اصلی منافع آمریکا معرفی کرده‌اند،  چه ارتباط «منطقی‌ای» می‌تواند برقرار کند؟ 

به صراحت بگوئیم،  آقای اوباما حداقل در مورد ایران دروغ می‌گویند.   این واقعیت را هم خود ایشان می‌دانند،   و هم آنان که متن سخنرانی‌های‌شان را تنظیم کرده‌اند.     با این وجود،  همانطور که پیشتر نیز گفتیم ایران هنوز آبستن حوادث است؛  چه آمریکا بخواهد و چه نخواهد،  شرایط استراتژیک منطقه به طور کلی منقلب شده.  با تکیه بر یک حکومت دست‌نشاندة واشنگتن که هنوز کارت سوختة «ضدیت با آمریکا» را در مشت می‌فشارد،   و از طریق اعمال تحریم‌های اقتصادی جهت تقویت شبکة لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی،  ایالات متحد دیگر نخواهد توانست سیاست ضدایرانی‌اش را به عنوان «راهکار» به خورد ما ملت بدهد.  علیرغم تمایل «پنهان» ایالات متحد به حفظ حکومت آخوند در ایران،   دفتر آخوندیسم دیگر در کشورمان بسته شده.    این را امروز گفتیم،  تا آنان که در قفای آخوندیسم «مترقی» و «سبز» و سلطنتی و توده‌ای و مردمی و ... سنگر گرفته‌اند از هم امروز بدانند،   به آخر خط رسیده‌اند. 
      











...




۲/۲۷/۱۳۹۰

سینه و سجاده!




مصاحبة اخیر محمود احمدی‌نژاد،   رئیس دولت جمکران با شبکة دوم تلویزیون حکومت اسلامی یادآور خاطرات تلخی است؛   جوان‌ترها شاید با این خاطرات بیگانه باشند.   در همین وبلاگ تلاش خواهیم داشت این خاطرة «تاریخی ـ اجتماعی» را تا حد ممکن زنده کنیم.   این نوع «مصاحبه‌ها» یادآور روزگاری است که حکومتی غیرقانونی،   مستبد،   خودرأی و خودمحور سعی می‌کرد ناتوانی‌های‌‌اش را در پناه آنچه «پیشرفت‌های» بزرگ صنعتی و مالی و فرهنگی می‌خواند پنهان دارد.   هر چند این «شیوه» از ابعادی جهانی برخوردار است،   و این نوع حکومت‌ها تقریباً همیشه با تکیه بر آمار و ارقام پای به میدان «پروپاگاند» می‌گذارند،   خود بیش از دیگران به پوچی این آمار و ارقام واقف‌اند.   آمار و ارقامی که اینان ارائه می‌دهند،    حتی در صورت صحت،  بر پایة «علم آمار» از معانی و مفاهیمی برخوردار است که می‌تواند ابعاد متفاوتی به خود بگیرد؛   خلاصه تفاسیر این قماش آمار در چارچوب «علمی»‌ همیشه متفاوت و حتی متخالف باقی خواهد ماند.

با نیم‌نگاهی به شبکة تبلیغاتی دولت،  یعنی سایت‌هائی که از قیچی سانسورچیان «منتخب امت» به دور مانده‌،  با پروپاگاندی روبرو می‌شویم که طی دهه‌ها،   در سایة تبلیغات جهانی نزد ما ملت به حساسیت‌هائی سیاسی،   اگر نگوئیم «ملی و میهنی» تبدیل شده.  پروپاگاند مکرر  خودکفائی در زمینة تولید گندم،   افزایش چندین درصدی صادرات محصولات پزشکی،   اشتغال کامل حرفه‌ای جوانان،   هزینه‌های کلان دولت جهت ایجاد  زیرساخت‌های صنعتی در کشور،   و خصوصاً از میان رفتن «مشکل مسکن» در سال‌های آتی!    این پیام آخری را بهتر از دیگر چاخان‌ها در سخنان اخیر آقای احمدی‌نژاد می‌شنویم!    جالب اینجاست که تمامی این «شعارها» را می‌توان در صفحة نخست خبرگزاری دولتی ایرنا،   مورخ 26 اردیبهشت‌ماه 1390 مشاهده کرد!  نوعی «دکان» دونبش جهت فروش «دولت!»    

در زمینه‌های کشاورزی،   صنایع و زیرساخت‌ها در این مقطع سخن نخواهیم گفت،   چرا که کار به درازا می‌کشد.    ولی شاهدیم که شهرهای بزرگ جهان از قبیل نیویورک،   لندن،  پاریس و برلن علیرغم تمامی سیاست‌های اعمال شده و هزینه‌های کلانی که ثروتمندترین دولت‌های جهان در این راه صرف کرده‌اند،   هنوز در دامان بحران مزمن مسکن دست و پا می‌زنند.   در چنین شرایطی مشکل می‌توان پذیرفت که ایران بتواند بر این مشکل فائق آید،   خصوصاً تحت نظارت حاکمیتی که تنها راه حفظ موجودیت‌اش را اعمال سانسور،   سرکوب و تارومار کردن مخالفان و به زیرپای گذاشتن حقوق انسانی ملت ایران می‌بیند.   خلاصه کنیم این نوع تبلیغات حتی اگر صرفاً از منظر سیاست‌پیشگی اعمال شود،   دیگر حیرت‌آور و تأسف‌بار هم نمی‌تواند تلقی شود؛   صراحتاً کار را به مسخرگی و مضحکه می‌کشاند.  

سخنان محمود احمدی‌نژاد در برابر دوربین شبکة دوم،   و شرح جزئیات پیشرفت‌های «اخیر» کشور بر سایت خبرگزاری «ایرنا»،   نویسنده را بی‌اختیار به یاد اظهارات امیرعباس هویدا،   نخست وزیر ابدمدت محمدرضا شاه ‌انداخت.   در همان روزها که نارضایتی و خشم ملت ایران از سیاست‌های استبدادی حکومت کودتای 28 مرداد،   کشور را به بشکة باروت تبدیل ‌‌کرده بود،   امیرعباس هویدا بجای ‌یافتن مفری جهت خروج جامعه از بن‌بست‌ سیاسی و اجتماعی،   با همان عصا و پیپ و کلاه حصیری،   و خصوصاً گل «ارکیدة» معروف‌اش،   در کویر لوت ایستاده بود و می‌گفت،  «اگر اراده کنیم،  در کویر باران می‌بارانیم!»  

فردای همان روز،   هویدا در مجلس رستاخیزی فریاد می‌زد:  «ما آنقدر پول داریم که نمی‌دانیم با آن چه کنیم!»   این سخنان در شرایطی بر زبان ملیجک دربار پهلوی‌ها جاری می‌شد که هزاران ایرانی در حلبی‌آبادها و  بیغوله‌های مخروبه می‌زیستند.   در جامعه‌ای این سخنان را می‌شنیدیم که در جوار کوره‌های آجرپزی در جنوب «پایتخت»،   کودکان این سرزمین را به فروش می‌رساندند!  کودکانی که جهت کار و بهره‌کشی جنسی از دهات خراسان ‌‌خریداری شده بودند.   این است واقعیات یک حاکمیت مستبد،  خودفروخته و استعماری.   آقای احمدی‌نژاد!   شما و دوستان‌تان فکر می‌کنید چقدر با سرنوشت‌ هویداها فاصله دارید،  ‌ شما که حاضر نیستید خود را با امثال هویدا طاق بزنید؟       

بله، حق با شماست!   هویدا سر بر سینة‌ «هایده» می‌گذاشت و «وهاب!  وهاب!» می‌خواند،  در صورتیکه شما سر بر سجاده می‌کوبید و «حیدر‍!  حیدر!» می‌کنید.  هر کس سجادة خودش را دارد.    ولی ملت ایران برای این اداواطوارها ارزشی قائل است؟   در هنگامة حساب‌رسی «وهاب» هویدا به دادش رسید؟   خیر!   قول می‌دهیم که حیدر شما نیز در آن هنگامه «غایب» باشد.   ملت‌ها دروغگو را می‌بینند،  و دروغگوئی نه در قاموس وهاب‌ها ارزش است و نه در نگرش حیدرها؛   دروغگو هیچ نیست جز دروغگو،   و شما همچون اسلاف‌تان یک دروغگو هستید.

ملت ایران بر سر منابع عظیم نفت و گازطبیعی نشسته،   منابعی که شرکت‌های خارجی از آن‌ همه ساله صدها میلیاردها دلار درآمد مستقیم و یا غیرمستقیم کسب می‌کنند؛   عایدی ما ملت از این منابع چیست؟  ما که جز اراجیف «اسلام‌فروشی» و پز و ژست‌ دولت شما که آمار و ارقام کشکی به ناف‌‌مان می‌بندد هیچ ندیده‌ایم.   در حکومت اسلامی که با ادعای گزافة تشکیل حکومت جهانی عدل اسلامی تشکیل شده،   پس از 33 سال هیاهو و شعبده و صحنه‌آرائی،    امروز با پدیده‌ای روبرو می‌شویم به نام «پزشکان فقیر!»    شما که ادعا می‌کنید مردم این مملکت در رفاه و آسایش زندگی می‌کنند نمی‌دانید در همان شهر تهران پزشکانی هستند که زیر همان خط فقری زندگی می‌کنند که دولت شما تعیین کرده؟ پس این آمار و ارقام فریبنده را برای چه کسی نقل می‌کنید؟    اینگونه برخورد با مسائل اجتماعی چه معنائی جز بی‌توجهی به نیازهای واقعی یک ملت می‌تواند داشته باشد؟  

ما انتظار نداریم که احمدی‌نژادها،  خاتمی‌ها،  خامنه‌ای‌ها و دیگر دست‌اندرکاران  کودتای ننگین و ضد ایرانی‌ای که «انقلاب اسلامی» می‌خوانند از ادااطوارشان دست بردارند.   ما نه اینهمه خام‌ایم،   و نه اینگونه خوش‌خیال.  ولی به جنابعالی بگوئیم،  آ‌نکه از این قافله جدا شده میرحسین موسوی جلاد نیست،   مهاجرانی حرمسرادار و جنایتکار هم نیست.   این ملت ایران است که این قافلة نفرت را رها کرده.    ملتی که اگر زنجیر استعمار را بگسلد،  شما و موسوی و شرکاء،   هنگام دروغ‌بافی و «چسی» ‌آمدن‌ها‌ و «حق‌طلبی‌» خشتک‌تان را زرد می‌کنید.   

مطمئن باشید!  تا روزی که میهن‌دوستان زنده‌اند اجازه نخواهند داد دولت مستعجل جنابعالی با امثال موسوی و کروبی و خاتمی و دیگر مرده‌شویان جایگزین شود.   این را از ما داشته باشید که راه فرار بروی‌تان بسته است.   به شیوه‌ای برخورد کنید که بتوانید جوابگوی آن در میعادهای آینده باشید. 
 
تا کی می‌خواهید در سنگری که استعمار برای حکومت اسلامی‌‌تان تعبیه کرده پناه بگیرید؟  استعمارگران برای چپاول ملت ایران به شما خدمت‌ها کردند.   دیدید که در خیمه‌شب‌بازی‌های 22 خرداد 1389،  حتی اوپوزیسیون این حکومت «شترگاوپلنگ» را هم «اسلامی» کردند تا همکاران جنایتکارتان در جایگاه «مخالف» بنشینند!   حتماً خیال‌تان راحت است که اگر آب از آب تکان خورد،   آنچه «جریان فتنه» می‌خوانید و خودتان به راه انداخته‌اید هوای‌تان را خواهد داشت!   ولی کور خوانده‌اید؛   با این یابوی لنگ نمی‌توان به دوردست‌ها تاخت.  

به هویدای عزیزتر از جان‌تان بازگردیم که ظاهراً شیوة‌ حکومت‌اش اینچنین فراگیر و واگیردار شده.   ایشان چند ماه پس از آن اظهارات مشعشعانه،   زمانیکه دولت جیمی‌کارتر در واشنگتن،   مهرة مورد نظرش،   جمشید آموزگار را به نخست‌وزیری برگزید،   آلو در دهان‌ انداخت و در سنگر ولینعمت  به وزارت دربار نشست.   نخست وزیر جدید دیگر نه وعدة «باران در کویر» می‌داد،   و نه لاف از خزانة‌ پر زر دولت می‌زد.    آموزگار سر خر را کج کرده،   فرمان تعلیق استخدام در ادارات دولتی را به دلیل نبود بودجه «صادر» نمود!   دولت آموزگار که در آن دوره با بحران مسکن،   بیکاری مزمن،   افزایش نارضایتی عمومی و ... روبرو شده بود،   با این عمل که در واقع 80 درصد نیروی کار را با حقوق‌های «بخورنمیر» به پشت میزهای لکنتی ادارات می‌فرستاد،   به دست خود زمینه‌ساز انفجار سیاسی و اجتماعی شد.   

چند صباح بعد همین آموزگار،   پس از اجرای آن تصمیمات «سرنوشت‌ساز» و ناراضی‌تراش،   در برابر دوربین همان تلویزیون‌هائی که امروز شما در مقابل‌شان «لاف» می‌زنید،   و دیروز هویدا در آن‌ها زل می‌زد و  از «پر پولی» می‌نالید،   راه جدیدی برای مبارزه با گرانی نیز «کشف» کرد!   بله،  ایشان جهت مقابله با «بحران» گرانی پرتقال شب عید،   به خانواده‌های «محترم» توصیه فرمودند،  « اگر گران است نخرید؛   نخرید تا ارزان شود!»  این بود صورتبندی «انقلابی» آقای آموزگار.   ایشان قبل از آنکه شاش امام‌تان کف کند،   «انقلاب اسلامی»،   یا همان فرستادن خلق‌الله به دنبال نخودسیاه را در کشور باب کردند.   

خلاصه کنیم،  اگر با گزافه گوئی‌های هویدا  نه در کویر لوت باران بارید،   و نه ملت ایران از آنهمه «پولی» که ایشان در «صندوقچه‌اش» داشت نصیبی برد،   «بحران پرتقال» شب عید و نارضایتی روزافزون از استبداد و سانسور و سرکوب،   دست در دست سیاست‌های «موافق و همراه» خارجی کار سلطنت را همانطور که دیدیم تمام کرد.   به این ترتیب تبلیغات دولت هویدا از صفحة تاریخ کشور حذف شد،   ولی «بحران پرتقال» ماند و ملت ایران،   در برابر حکومت اسلامی‌ای که خود زائده‌ای است بر پیکر بحرانی گسترده‌تر و فراگیرتر!         

اینک خطوط استراتژیک سیاست‌های جهانی در هم  می‌شکند؛   دولت اسرائیل،  متحد اصلی «انقلاب اسلامی» در بن‌بست افتاده،   و سقوط «مرد اول» صندوق بین‌المللی پول در شهر نیویورک،  آنهم به جرم تجاوز جنسی و ضرب‌وشتم خدمتکار هتل،   فقط قسمت عیان این کوه یخ است.   شما بهتر می‌دانید که جانورانی از قماش «اشتروس کان» اگر صدها آدم بکشند احدی به حقوق «حقه‌‌شان» تعدی نخواهد کرد،   حال ببینید چه پیش آمده که این «جنایتکار برگزیده» را با کت‌وشلوار 35 هزار دلاری‌اش در هارلم به گوشة زندان انداخته‌اند.   

«خالی‌بندی‌ها» و هارت‌وپورت‌های تبلیغاتی را بهتر است کنار بگذارید.   زمانیکه سیاست‌ها بچرخد،   همان سیاست‌هائی که طی 33 سال گذشته بر امواج‌اش سوار شدید و از ناکجاآباد خود را به کاخ ‌ریاست جمهوری «اسلامی» رساندید،   دیگر مجالی برای قمپزهای توخالی باقی نمی‌ماند.  نه آمار وارقام‌ نجات‌تان خواهد داد،   و نه حیدرها.   شما می‌مانید در برابر همان‌هائی که با همین آمار و ارقام،    33 سال در بارگاه چپاولگران بین‌المللی زمینه‌ساز سرکوب‌شان بودید.   این مختصر را نه به دلیل ارادت به سرکار،   که فقط به دلیل ارادت به ملت ایران گفتیم،   ملتی که دیر یا زود در مورد این «انقلاب» و سردمداران جنایتکار آن تصمیم نهائی را خواهد گرفت.            

 












...